شكوه استقلال، تجلی جمهوریت

1395/11/23 ۱۲:۲۸

شكوه استقلال، تجلی جمهوریت

این نوشتار درصدد پاسخ به این پرسش است كه چرا همچنان انقلاب ٥٧ قابل دفاع است؟ طبیعی است كه این سوال بارها و بارها توسط جریان‌های مختلف سیاسی و صاحبنظران مختلف با گرایش‌های سیاسی متفاوت در طول ٣٨ سال گذشته پرسیده شده اما در نظر گرفتن دو نكته می‌تواند برای بار دیگر پرداختن به آن را توجیه كند.

چرا بعد از ٣٨ سال، انقلاب همچنان قابل دفاع است؟

واكاوی علت تامه انقلاب ٥٧

عظیم محمودآبادی: این نوشتار درصدد پاسخ به این پرسش است كه چرا همچنان انقلاب ٥٧ قابل دفاع است؟ طبیعی است كه این سوال بارها و بارها توسط جریان‌های مختلف سیاسی و صاحبنظران مختلف با گرایش‌های سیاسی متفاوت در طول ٣٨ سال گذشته پرسیده شده اما در نظر گرفتن دو نكته می‌تواند برای بار دیگر پرداختن به آن را توجیه كند.
١-‌ اول اینكه به هر حال اصل این مساله اهمیت غیرقابل انكاری دارد. یعنی اگر بپذیریم كه انقلاب اسلامی همچنان مهم‌ترین رویداد تاریخ معاصر كشور ما محسوب می‌شود پس تكرار هر ساله سوالی مبنی بر قابل دفاع بودن آن اگر ضروری نباشد دست‌كم موجه به نظر می‌رسد. اهمیت این سوال زمانی بیشتر مشخص می‌شود كه بدانیم برای حفظ و نگهداری از دستاوردهای احتمالی هر كنش سیاسی، اجتماعی - آن هم به وسعت یك انقلاب - از سویی و مقابله با انحرافات احتمالی در مسیر آن از سوی دیگر، ناگزیر از تكرار مداوم این سوال هستیم.
٢-‌ دومین نكته اینكه رویدادی از جنس انقلاب ٥٧ خواه ناخواه انتظارات فراوانی را برای جامعه و اقشار مختلف آن فراهم می‌كند. انقلاب كه جای خود دارد! حتی یك انتخابات ریاست‌جمهوری در هر كشوری كه رقابتی به نسبت واقعی و جدی صورت می‌گیرد انتظارات بسیار قابل توجهی را برای جامعه و به ویژه بخشی از آن ایجاد می‌كند كه پایگاه رای رییس‌جمهور منتخب محسوب می‌شوند.
 انتظاراتی كه گاهی میزان قابل توجهی از آن غیر واقع‌بینانه به نظر می‌رسد. بنابراین دور از انتظار نیست اگر انتظارات و توقع‌های متعددی برای یك رویداد به غایت بزرگ نظیر انقلاب اسلامی و حكومتی كه به واسطه آن روی كار آمده به وجود آمده باشد. اما اینجا این سوال پرسیدنی است كه با چه معیاری می‌توان مجموعه انتظارات و توقعات از انقلاب ٥٧ و حكومت برآمده از آن را صورتبندی كرد تا در نهایت داوری ما به صواب نزدیك‌تر باشد؟ این همه توقعات متفاوت و بعضا متضاد گروه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، مذهبی و فرهنگی را چطور می‌توان اولویت‌بندی كرد كه در نهایت مشخص شود آیا انقلاب ٥٧ از مسیر اصلی خودش خارج شده یا در مجموع همچنان در ریل اصلی آن قرار دارد؟
 

 تزاحم اهداف دیروز و آرمان‌های فردا
البته فارغ از دو نكته اصلی بالا مساله سومی هم وجود دارد كه به هرحال ضرورت توجه به آن اجتناب‌ناپذیر است. این مساله به اقتضائات زمانه برمی‌گردد. به هر حال جامعه‌ای كه آنقدر پویا است كه می‌تواند نوعی از حكومت را كه سابقه ٢٥٠٠ ساله دارد سرنگون كند طبیعی است كه در طول چهار دهه بعد از آن هم پویایی خود را حفظ می‌كند و با اعتماد به نفسی بالاتر مطالبات خود را افزایش می‌دهد و مصمم بودن خود را برای تحقق آنها به رخ می‌كشد. باز هم طبیعی است كه چنین جامعه‌ای در این مسیر هیچ نمی‌پسندد بین مطالبات امروز خود و اهداف و آرمان‌هایی كه دیروز برایش بزرگ‌ترین حادثه قرن خود را رقم زد تزاحمی ببیند. این جامعه می‌خواهد فردای خود را بر اساس مطالبات امروزش و البته با تكیه بر دستاوردهای دیروزش بسازد.
از این‌رو حل هر نوع تزاحم احتمالی در این خصوص برای جامعه‌ای كه تجربه‌ای به بزرگی انقلاب ٥٧ را در كارنامه خود ثبت كرده است ضروری است. به این معنا كه این جامعه باید در عمل بتواند باور كند كه قرار نیست آن اهداف و دستاوردهایی كه به واسطه كنش چهار دهه قبل او برایش به وجود آمده‌، بندی باشد بر دست و پای آنچه امروز به اقتضای زمانه‌اش طلب می‌كند. همان‌گونه كه هیچ نمی‌پسندد و نمی‌خواهد اهداف و دستاوردهای ناشی از انقلابی كه اكنون ٣٨ سال از عمر آن می‌گذرد را قربانی خواسته‌ها و آرزوهای امروزش كند.

 

 مهم‌ترین اهداف انقلاب
حال با این توضیح شاید ضرورت تشخیص اولویت‌های اصلی در اهداف و دستاوردهای انقلاب روشن‌تر شده باشد. پر واضح است كه در این تشخیص همه اهداف و دستاوردها، مجالی برای بیان و فهرست كردن ندارند و تنها باید به دو، سه مورد بسنده شود كه مورد وفاق و خواست عموم گروه‌های شریك در انقلاب بوده است. بنابراین هرچند انقلاب ٥٧ دستاوردهای متعددی داشته اما برای تعیین مهم‌ترین آنها ما ناگزیر باید آنهایی را انتخاب كنیم كه مورد وفاق و خواست عموم آحاد ملت ایران در سال‌های منتهی به انقلاب بوده است؛ انقلابی كه هیچ گروه یا جریانی را نمی‌توان سراغ داشت – مگر جریان وابسته به حكومت مستقر و دربار- كه در تحقق آن به سهم خود سهیم نبوده است البته همان‌طور كه اشاره شد علی قدر مراتبهم.
حال با توضیحات فوق اگر بخواهیم مهم‌ترین دستاوردهای انقلاب بهمن ٥٧ را برشماریم بی‌تردید استقلال و مشاركت مردم در سیاست را می‌توان بالاترین اهداف انقلاب دانست. به‌طوری كه هر نوع هدف یا دستاورد احتمالی دیگری كه بر این انقلاب مترتب بوده است را می‌توان ذیل این دو تعریف كرد. دستاوردهایی كه بی‌تردید در سال‌های قبل از انقلاب مهم‌ترین اهداف همه انقلابی‌ها از گروه‌های چریكی چپ تا روحانیت انقلابی و هواداران آنان را شامل می‌شود. حاكم شدن اسلام و احكام آن نیز اگرچه از مهم‌ترین اهداف طیف قابل‌توجهی از انقلابیون بود اما این هدف نیز با تحقق مشاركت مردم در سیاست نیز دنبال شد كه در رفراندوم ١٢ فروردین ماه سال ٥٧ و رای قاطع مردم به جمهوری اسلامی در نهایت كار را به نفع جریان اسلامی انقلاب با محوریت روحانیت خاتمه داد.
اما تمام شدن كار به نفع جریان اسلامی به نفی آن دو مطالبه اصلی نینجامید كه خواست همه گروه‌ها و جریان‌های شریك در اصل انقلاب بود و آن دو هدف بزرگی كه همه جریان‌های انقلابی را با هویت‌ها و خط‌مشی‌های متفاوتی گرد هم جمع كرده بود همچنان به عنوان بزرگ‌ترین دستاوردهای ٥٧ قابل دفاع است.

 

 آیا انقلاب ٥٧ اجتناب پذیر بود؟
در طول دهه‌های گذشته و به ویژه سالیان اخیر بارها بحث شده كه آیا انقلاب اجتناب پذیر بود؟ سوال‌كنندگان این پرسش با عنایت به اهمیت دو مطالبه فوق گویی این شبهه برای‌شان ایجاد شده كه شاید می‌شد بدون انقلاب آن اهداف را دنبال و محقق كرد. به اعتقاد ایشان می‌شد استقلال سیاسی را به دست آورد و مشاركت مردمی را در سرنوشت خودشان نهادینه كرد بدون اینكه لازم باشد با یك انقلابی به وسعت ٥٧ تمام ساختار را ویران و نظامی از نو ساخته شود. این سوالی جدی است كه پاسخ به آن می‌تواند جواب روشنی باشد به اینكه آیا انقلاب ٥٧ همچنان قابل دفاع است؟ اگر بپذیریم بدون انقلاب تحقق آن دو هدف اصلی شدنی بود بنابراین وقوع آن چندان ضروری و اجتناب ناپذیر به نظر نمی‌رسد. چراكه در این صورت ما می‌توانستیم بدون هزینه‌های یك انقلاب بزرگ به همان اصلی‌ترین اهداف خود از طریق اصلاحات ساختاری نایل شویم.
این مساله از آن جهت دارای اهمیت است كه تمام آن چیزی كه انقلاب آن هم در آن ابعاد وسیع را برای ما می‌تواند موجه كند این است كه بپذیریم در سال ٥٧ برای جامعه ایران و نیروهای تحولخواهش راهی جز انقلاب نمانده بود.
حال باید پرسید با چه مكانیزمی غیر از انقلاب می‌توانستیم به هر دو هدف اصلی فوق‌الذكر برسیم؟
سرراست‌ترین جواب به این پرسش این خواهد بود كه بدون یك انقلاب حتی اگر تحقق هدف دوم ممكن می‌بود بنا به دلایلی كه در ادامه خواهد آمد دسترسی به هدف اول تقریبا غیرممكن بود اگر نگوییم محال. به بیان دقیق‌تر اگر حضور و مشاركت مردم در سیاست می‌توانست بدون وقوع انقلاب محقق شود – كه البته در این مورد هم تردیدهای جدی وجود دارد- اما قطعا استقلال سیاسی تنها در سایه انقلابی نظیر آنچه در بهمن٥٧ واقع شد می‌توانست به دست آید. چراكه سیطره قدرت‌های بزرگ به خصوص انگلیس و امریكا بر حكومت ایران قبل از انقلاب آنقدر شده بود كه بر سركار آمدن هر قدرتی در ایران و بركناری‌اش و تداوم حكومت‌اش منوط به اراده آنها بود و باز این سیطره به قدری عمیق بود كه گاهی در جزیی‌ترین تصمیمات نیز چاره‌ای جز اخذ رضا و رضایت آنان نبود.

 

 رضاخان گفت انگلیس نمی‌داند سر و كارش با چه كسی افتاده
البته خود طبقه حاكمه- البته نه در تمام سطوح- نیز از این وضع راضی نبودند و درصدد بیرون كشیدن خود و كشور تحت حكومت‌شان از زیر یوغ قدرت‌های بزرگ بودند اما این هدف هیچگاه نتوانست مجالی برای تحقق بیابد. دلیل آن هم این بود كه اولا پهلوی‌ها خود بانی این وابستگی نبودند بلكه آنها وارثش بودند. ثانیا بر سر كار آمدن‌شان نیز با اشاره بلكه با اراده انگلیسی‌ها بوده است. طبیعی است كه در چنین شرایطی آنها هرچقدر هم كه در ذهن و ضمیرشان از فقدان استقلال خود و كشورشان در رنج باشند اما در عمل نمی‌توانند بدون اذن و اجازه آنها قدم از قدم بردارند كه در این صورت تدابیر تنبیهی و تهدیدی جدی برای‌‌شان مهیا بود.
اما با این وجود پهلوی‌ها نیز رویای استقلال‌شان را در سر می‌پروراندند - ولو در مقام ادعا -و  به زعم خود هرازگاهی لگدی به زیاده‌خواهی‌های قدرت‌های بزرگ می‌زدند اما صد البته این كافی نبود و در نهایت نمی‌توانستند كاری از پیش ببرند. شاید در نیات اولیه رضاخان این بود كه با حمایت انگلیسی‌ها روی كار بیاید تا وقتی كه كار را به دست گرفت آرام آرام خود را از زیر یوغ و سیطره آنها بیرون آورد.
چنانچه می‌دانیم از او در اوان حكومت‌اش نقل شده كه گفته «انگلیسی‌ها من را روی كار آوردند اما كور خوانده‌اند.» (تورج اتابكی، تجدد آمرانه) یا گفته: «انگلیسی‌ها من را بر سر كار آوردند اما به آنها لگد می‌زنم.» یا در جای دیگری از او نقل شده كه گفته: «من را انگلیس روی كار آورد و ندانست كه با كی سر و كار پیدا می‌كند. » (محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت، جلد چهارم، ص ٣٥٧).
آری انگلیس او را بر سر كار آورد چون تشخیص داده بود منافعش وقتی بیشتر تامین خواهد شد كه با یك حاكم قلدر و خود رای طرف باشد به جای آنكه لازم باشد با طیف‌ها و نماینده‌های گروه‌های مختلف قومیتی و جریان‌های سیاسی رو‌به‌رو شود.
این شاید اصلی‌ترین انگیزه انگلیس برای بر سر كار آوردن رضاخان بود اما رضا خان در این توهم به سر می‌برد كه به قول خودش با «لگد زدن» به انگلیس آرام آرام شر آن را از سر خود كم كند.

 

 خوابی كه رضاخان برای انگلیس دید ولی تعبیر نشد
واقعیت این است كه او تا حدی هم این كار را كرد و لگدهایی به انگلیس و زیاده‌خواهی‌های او در ایران زد اما هیچ‌وقت نتوانست كار را یكسره كند. در واقع رضاخان انگار انگلیس را خوب نشناخته بود و او بود كه نمی‌دانست سر و كارش با چه دولتی افتاده است و نه بالعكس.
او ظاهرا بنا داشت با نوعی سیاست‌ورزی محتاطانه و دست به عصا بدون اینكه مخاصمه رسمی به راه بیندازد آرام آرام دست انگلیس را از منابع و ثروت ایران كوتاه كند. درست مثل یك جریان سیاسی كه مثلا در رژیمی شبه دیكتاتوری می‌خواهد به حیات سیاسی‌اش تا جایی ادامه بدهد كه ابتدا خود را در قدرت سهیم كند و سپس آن را به دست بگیرد. در چنین شرایطی طبیعی است كه آن جریان سیاسی با وجود میلش خود را به بسیاری از گزاره‌های مورد نظر آن حكومت دیكتاتوری یا شبه‌دیكتاتوری معتقد و ملتزم نشان دهد تا مجال حركت در فضای سیاسی آن كشور را برای خود به وجود آورد. به نظر می‌رسد آنچه در سر رضاخان در این باره می‌گذشته چیزی شبیه به این بوده است.

 

 نخستین مواجهه رضاخان با انگلیسی‌ها بعد از كودتا
این همان تاكتیكی بود كه رضاخان از همان روزهای اولی كه بعد از كودتا بر سر كار آمد به كار بست. چنانچه وقتی بعد از كودتای ١٢٩٩ كه به دست نظامیان ایرانی با هدف جلوگیری از قرارداد ١٩١٩ رقم خورده بود، رضاخان مطلع شد كه در روز اول اردیبهشت، ٢٠ افسر انگلیسی كه تازه استخدام شده بودند بدون اطلاع او به قزوین اعزام شده‌اند سخت خشمگین شد و گفت: «سربازان ایرانی به هیچ خارجی‌ای احتیاج ندارند. سربازان می‌پرسند اگر قرار است كار به دست انگلیسی‌ها باشد ما چرا كودتا كردیم جان خود را در خطر انداختیم؟ به اشاره رضاخان و تشویق او افسران ایرانی جمع شدند و به قرآن قسم خوردند كه زیر دست هیچ افسر انگلیسی خدمت نكنند.» (محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت، جلد چهارم، ص ١٩٨) نفس تاسیس ارتش را نیز می‌توان از دیگر لگدهای رضاخان به انگلیس دانست. چنانچه وقتی ارتش ملی تاسیس شد، لرد كرزن (وزیر خارجه انگلیس) در ٧ مه ١٩٢٣ به لورن (وزیر مختار انگلیس در تهران) هشدار داد كه «ارتش ملی برای از میان بردن دوستان ما درست شده است.» كرزن همچنین در دهم همان ماه لورن را از اعتماد زیاد به حرف‌های رضاخان بر حذر داشت. وی در همان نامه یادآور شده بود كه بریتانیا بیشتر – اگر نه همه- چیزهایی را كه رضا‌خان خواسته انجام داده است بدون آنكه او برای ما كاری كرده باشد. (همان، ص ٢٤٤)
از اینها مهم‌تر می‌توان به امتیازنامه دارسی اشاره كرد كه وقتی رضاخان آن قرارداد را یك امتیازنامه استثنایی به نفع انگلیس تشخیص داد آن را در بخاری انداخت و سوزاند. هرچند كه بعد از این كار ایران تاوان سخت‌تری برای همین قرارداد پس داد.
همه اینها در حالی است كه انگلیس همچنان استیلا و سیطره خود را بر ایران و ثروت‌های آن حفظ كرده بود و با دولت و ملت ما نه فقط از سر غرور و تكبر بلكه از سر نوعی طلبكاری رفتار می‌كرد.
چنانچه وقتی آلمانی‌ها در لوله‌های نفت مربوط به كمپانی انگلیس در ایران خرابكاری كردند این شركت به پشتوانه دولتش از دولت ایران مطالبه خسارت كرد!
اینها نشان می‌دهد كه رضاخان با وجود اینكه می‌خواست با نوعی محافظه‌كاری در برابر انگلیس خود را به قدرت برساند و پس از آنكه افسار حكومت را در دست گرفت زیر پای انگلستان در مرزهای ایران را خالی كند اما هیچگاه نتوانست این خواسته یا رویا را عملی سازد. چنانچه به حكم تجربه ثابت شد كه انگلیس قرن نوزدهم در ایران قدرتش بیش از آن بوده كه با لگدهای رضاخان تازه به قدرت رسیده بخواهد از پا درآید یا عقب‌نشینی كند.
در واقع مجموع تلاش‌های دست‌و پاشكسته و نافرجام پهلوی اول  در برابر انگلیس و قدرت به‌شدت رسوب كرده او تا اعماق تصمیم‌گیری در ایران هیچگاه نتوانست استقلال ملی را محقق سازد و در دوران پهلوی دوم نیز این روند نتوانست وضعیت بهتری پیدا كند.
البته در اینكه چرا وی در این مسیر شكست خورد می‌توان تحلیل‌های مختلفی را مطرح كرد اما شاید بزرگترین عامل آن را بتوان در نداشتن عقبه مردمی و همراه‌نبودن جامعه با او دانست. بنابراین در چنین وضعیتی چاره‌ای جز یك انقلاب بزرگ كه بتواند همه بساط را بر هم زند و از اساس نظمی نو بیافریند، وجود نداشت.

 

 علت تامه‌ای كه موجب انقلاب شد
اما در مورد هدف دومی كه بر انقلاب ٥٧ مترتب بود نیز می‌توان به همین نكته بسنده كرد كه پهلوی دوم ٣٧ سال تمام فرصت داشت با اتخاذ و نهادینه كردن ساز و كارهای دموكراتیك نقشی را برای مردم در عرصه سیاسی باز كند. همان چیزی كه علی‌القاعده باید مورد حمایت متحدان استراتژیكش نیز قرار می‌گرفت. اما اگر در مورد سلف او بگوییم كه با وجود خواست استقلال برای ایران نتوانست آن را محقق كند در مورد پهلوی دوم باید گفت اساسا خواست و اراده‌ای برای دموكراتیك كردن قدرت در ایران و افزایش سهم و مشاركت مردم در سیاست نداشت. اگر در دوره پهلوی اول و مساله استقلال بحث بر سر نتوانستن بود اما در دوره پهلوی دوم و مساله دموكراسی (به معنای مشاركت مردم در سیاست بر اساس انتخابات) اساسا بحث بر سر نخواستن است.
تن ندادن به ایرانی دموكراتیك (ولو به شكلی ابتدایی) در دوره پهلوی دوم علت تامه‌ای شد برای وقوع یك انقلاب بزرگ كه بتواند با یك تیر هر دو نشان را بزند. هم كشور را از زیر سلطه و استیلای بیگانه نجات دهد و هم در میدان سیاست جایی برای نقش‌آفرینی مردم و آحاد جامعه باز كند.
ناگفته پیدا است كه دموكراتیك بودن هر جامعه و قدرت حاكم در آن امری نسبی است و میزان آن می‌تواند كم یا زیاد شود. تردیدی نیست كه جامعه ما نیز در این راه تجربه چندانی ندارد و تازه در اول راه است. اما آنچه اهمیت دارد این است كه استقلال و جمهوریت اركان ركین حركتی بود كه در ٢٢ بهمن ماه سال ١٣٥٧ به نتیجه رسید كه به خطر افتادن هر كدام از آنها می‌تواند در پاسخ به سوال اصلی این یادداشت تردید جدی ایجاد كند.

 

منبع: اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: