1395/11/10 ۰۹:۱۸
بنابر تفسیر آلن بدیو نیچه فیلسوف نیست بلکهAnti-philosopher پادفیلسوف است. پاد فیلسوف نمی خواهد فلسفه ای دیگر به تل انبوه نظریه های متافیزیکی بیفزاید بلکه کنش پادفلسفی anti-philosophy فلسفه را ویران خواهد کرد.
بنابر تفسیر آلن بدیو نیچه فیلسوف نیست بلکهAnti-philosopher پادفیلسوف است. پاد فیلسوف نمی خواهد فلسفه ای دیگر به تل انبوه نظریه های متافیزیکی بیفزاید بلکه کنش پادفلسفی anti-philosophy فلسفه را ویران خواهد کرد. ازنظر بدیو، دلوز و هایدگر درفهم نیچه ناکام بوده اند. برخلاف نظر دلوز کنش فلسفی نیچه شکل طرح یا برنامه به خود نمی گیرد بلکه گونه ای انفجار است. هایدگر هم نیچه را درست تفسیر نکرد چرا که می اندیشید نیچه به دنبال وضع ارزش های تازه وخواهان غلبه برنیست انگاری است. اما از نظر بدیو کنش نیچه غلبه نیست بلکه یک رخداد است یا گسستی مطلق. بدیو این رخداد راarchi-politics کهن- سیاست می نامد. کهن- سیاست یافتن بنیادی فلسفی برای سیاست نیست بلکه دوشقه کردن تاریخ جهان است. اما ازنظر بدیو رخداد کهن- سیاسی صرف اعلام خود را با رویداد خود در واقعیت خلط کرد. کهن- سیاست آرزوی خلق جهان جهانی تازه وانسانی تازه است: یعنی فراانسان.
***
محور اصلی تفکر نیچه چیست؟ یا چیست آنچه نیچه « فلسفه» مینامد؟
معتقدم فهم این امر ضروری است که برای نیچه، آنچه او «فلسفه» مینامد، نه تفسیر است، نه تحلیل و نه نظریه. وقتی فلسفه تفسیر، تحلیل، یا نظریه است، چیزی جز گونهای دین نیست؛ دینی که به دست چهره نیست انگار کشیش، مسلط شده است. در پادمسیح1 نیچه اعلام میکند که فیلسوف «بزرگترین همه جنایتکاران است». ما باید این اعلام را جدی بگیریم.
نیچه فیلسوف نیست. او پادفیلسوف است. این اصطلاح معنایی دقیق دارد: نیچه، در مقابل نیستانگاری نظری فلسفه، ضرورت کاملا ایجابی یک کنش را قرار میدهد؛ نقشی که نیچه به خود اختصاص میدهد افزودن فلسفهای به دیگر فلسفهها نیست. در عوض، نقش او اعلام و فرآوردن کنشی بیسابقه است؛ کنشی که در حقیقت، فلسفه را ویران خواهد کرد.
اعلام این کنش و همچنین فرآوردن آن به این معناست که نیچه پادفیلسوف به معنای واقعی کلمه جلوتر از خویش است. این دقیقا چیزی است که او در آوازی از چنین گفت زرتشت با عنوان: «درباره فضیلت کوچککننده» میگوید. زرتشت خود را به عنوان پیشآهنگ خویش معرفی میکند:
پیشآهنگ خویشام در میان این مردم؛ بانگ خروس خویشام در کوچههای تاریک.
در نتیجه دستاورد فلسفه آن چیزی است که فیلسوف بر آن شهادت میدهد یا دقیقتر، کنش فلسفی آن چیزی است که فلسفه، که به هرحال با آن هم رویداد است، فقط میتواند اعلام کند. همین الان، ما در قلب بررسیمان درباره نیچه هستیم زیرا غرابت نیچه کاملا محصور در مفهوم او از کنش فلسفی یا به قول خودش در مفهومش از قدرت فلسفه، و به عبارت دیگر [مفهومش] از پادفلسفه است.
این کنش و این قدرت منوط به چیست؟
با شکستخوردن در طرح این پرسش در آستانه هرگونه بررسی درباره نیچه است که هم دلوز و هم هایدگر تا حدودی غرابت مطلق نیچه را از دست میدهند؛ غرابتی که در نهایت خود را با نام جنون هم تحقق میبخشد و هم ملغی میکند.
دلوز کتابش، نیچه و فلسفه، را با این اظهار آغاز میکند: «کلیترین طرح نیچه عبارت است از وارد کردن مفهومهای معنا و ارزش به فلسفه» حال، معتقدم کنش فلسفی بنابر دیدگاه نیچه شکل طرح یا برنامه نمیگیرد- بلکه همانطور که سارا کافمن نامیده است، کنش فلسفی میتواند انفجار نامیده شود. وارد کردن مفاهیم [به فلسفه] هم مساله نیچه نیست زیرا نام رخداد فلسفی نمیتواند هیچچیز جز یک چهره، و دست آخر یک نام خاص باشد. خاص بودن رخداد عام بودن مفهوم را به زیر میکشد. با این به زیر کشیدن، رخداد خود را در ابهام نام خاص تایید میکند. تفکر فلسفی نیچه در شبکه آغازین هفت نام عرضه میشود: مسیح، یا مصلوب، دیونیزوس – آریان، پولس قدیس، سقراط، واگنر، زرتشت و در نهایت مبهمترین همه نامها [یعنی] نام «نیچه» که نامهای دیگر را در خود خلاصه میکند.
البته دلوز به این نامها، نامهایی که او معنایشان را تفسیر میکند، وقوف دارد. فرد میتواند، چنان که دلوز با استادی انجام میدهد، در این مجموعه اسمی رمزگونهای نیرو را بخواند و آنها را بنابر شبکه کنشگر و واکنشگر تحلیل کند اما در این صورت، شبکه نامهای خاص به عمومیت معنا فروکاسته و [غرابت] نیچه در جریان تفسیر منحل میشود. آنچه در خوانش عمیق دلوز از دست رفته این است: از طریق ابهام نام خاص است که نیچه مقوله خود در باب حقیقت را پی میریزد. مقوله حقیقت در واقع چیزی است که کنش حیاتی را به بعد بیمعنی (معناناپذیر)، یا ارزشناپذیرش اختصاص میدهد. حرف آخر نیچه نه معنا، بلکه امر ارزیابیناپذیر است.
نام عمومی کنش عالی، کنشی که به بردگی مسیحی پایان میبخشد، «لغو همه ارزشها»، یا بازارزیابی همه ارزشهاست اما لغو همه ارزشها خودش واجد یک ارزش نیست. [بلکه] لغو همه ارزشها از [فرآیند] ارزشیابی کسر شده است، یقینا این خود زندگی است که ضد نیستی میشورد، فقط زندگی، همانطور که نیچه در غروب بتها خواهد گفت، و این یک اصل موضوع سرنوشتساز است:
ارزش زندگی را نمیتوان سنجید.
بنابراین برای درک نیچه، شخص باید بر نقطهای تمرکز کند که در آن ارزیابی، ارزشها، و معنا همگی در آزمونی که کنش برپا کرده به تذبذب افتند. به این نحو که مساله دیگر نه [برسر] ارزشها یا معنا، بلکه [بر سر] چیزی است که فعالانه از آنها درمیگذرد، [بر سر] آنچه فلسفه همواره «حقیقت» نامیده است.
به نظر من این چیزی است که هایدگر در فهم آن ناکام میماند وقتی میاندیشد برنامه فکری نیچه وضع ارزشهای تازه است. میدانیم که نیچه ارزشهای کهنه را به عنوان پیروزی خواست نیستی تحلیل میکند. ارزشهای کهنه بر اساس اصلی وجود دارند که برای نیچه اصل برین است، [این اصل] که انسان خواست نیستی را، بر نیستی خواست ترجیح میدهد. از نظر هایدگر، نیچه، در واژگون کردن ارزشهای کهنه، در فرآوردن نیمروز تایید در مقابل خواست نیستی، در واقع قصد دارد بر نیستانگاری چیره شود. حال هایدگر خواهد گفت با این چنین کردن، [یعنی] با خواست غلبه بر نیستانگاری، تفکر نیچه خود را از جوهر نیستانگاری جدا میکند، [نیستانگاریای که از نظر هایدگر] در واقع خواست نیستی نیست. هایدگر اینگونه میاندیشد زیرا از نظر او، اگر نیستانگاری خواست نیستی است، پس این معقول است که در جوهرش بر مبنای چهره یک سوژه باشد اما در حقیقت نیستانگاری چهره سوژه نیست، [بلکه] نیستانگاری تاریخ غایب ماندن خود وجود، به مثابه تاریخیت است. نیستانگاری چهره تاریخی وجود است. نیستانگاری این چهره تاریخی است که به مخفی شدن در برنامه فکری نیچهای میانجامد [برنامهای] که مبتنی بر غلبه بر نیستانگاری است. همانطور که هایدگر خواهد گفت: «خواست غلبه بر نیستانگاری {که او به نیچه نسبت میدهد} خود را نمیشناسد، زیرا خود را از شواهد دال بر جوهر نیستانگاری بودن، که به مثابه تاریخ غایب ماندن [وجود] تلقی میشود، مستثنا میکند و در نتیجه مانع از شناخت درست کنش خویش میشود».
آیا واقعا نیچه اینچنین بیتوجه به کنش خویش است؟ [در اینجا] دوباره به مساله کنش برمیگردیم. ما باید با این پرسش آغاز کنیم که آیا کنش نیچهای خود را همچون یک غلبه، در شکل متافیزیکی سوژه، معرفی میکند؟ به نظرم میرسد که در اینجا، از جانب هایدگر، نقدی مطرح میشود که نیچه را پیش از سنجش [تفکر] او هگلی میکند. چرا که معتقدم برای نیچه کنش [به معنای] غلبه نیست. کنش یک رخداد است و این رخداد گسستی مطلق است، [گسستی که] نام خاص مبهمش نیچه است.
سرفصل مشهور یکی از بخشهای کتاب اینک انسان_«چرا من یک سرنوشتم»_ را باید به همین پیوند یک کنش بدون مفهوم یا برنامه و یک اسم خاص ارجاع داد. من به این دلیل یک سرنوشتم که اسم خاص [یعنی] «نیچه»، از راه بخت، ابهام خود را به یک گسست بدون برنامه یا مفهوم پیوند میزند.
من برای تقسیم کردن تاریخ بشر به دو قسمت به اندازه کافی نیرومندم. (نامه به استریندبرگ2 8 دسامبر 1888)
من بر این باورم فیلسوف همچون یک ماده منفجره وحشتناک کل جهان را در معرض خطر مینهد. (اینک انسان).
کنش پادفلسفی نیچه، هدفی کمتر از گسستن تاریخ به دو نیم ندارد. میخواهم بگویم این کنش کهن – سیاسی (archi-political)است، یعنی قصد دارد کل [تاریخ] بشر را در سطحی بنیادیتر از سطح محاسبات سیاست زیر و رو کند. امر کهن – سیاسی در اینجا وظیفه فلسفی سنتی یافتن بنیادی برای سیاست را تعیین نمیکند. منطق، بار دیگر ،منطق رقابت، و نه منطق برجستگی بنیادی است. خودکنش فلسفی است که کنشی کهن–سیاسی است، به این معنی که انفجار تاریخی کنش کهن–سیاسی با عطف به ماسبق، در معنایی ویژه نشان خواهد داد که خود انقلاب سیاسی نه خالص بوده است و نه اصیل.
از این امر نتیجه میشود که در کهن–سیاست نیچهای واژه سیاست، در نوسانی خصلتنما، گاهی احیا و تایید شده و گاهی تحقیر و بیارزش. در پیشنویس نامهای به براندس3 در دسامبر 1888 نیچه مینویسد:
ما تازه وارد سیاست کبیر شدهایم، حتی به خود سیاست کبیر ... من رخدادی را تدارک میبینم، که به احتمال زیاد، تاریخ را به دو نیم خواهد کرد، تا حدی که انسان نیازمند تقویمیجدید، با سال 1888 به عنوان سال نخست آن، خواهد بود.
نیچه در اینجا تقلیدی از انقلاب فرانسه را پیشنهاد میکند. او واژه سیاست را همچون تعین بنیادین فلسفه میانگارد. افزون بر این، این تقلید تا آنجا پیش خواهد رفت که تصویری از ترور را، که نیچه بیهیچ تردیدی خواهد پذیرفت، دربرگیرد. متنهای بسیاری بر این [موضوع] گواه هستند. اجازه دهید نامه کوتاه به فرانتس اوربک در تاریخ چهارم ژانویه 1889 را نقل کنیم، جایی که نیچه اعلام میدارد:
من الساعه همه یهودستیزان را تیرباران کردم ...
از سوی دیگر، در نامهای به جین بوردو4 در هفدهم دسامبر 1888، واژه سیاست در معرض نقد قرار گرفته است:
آثار من از تصمیمی بار گرفتهاند که برهانهای بیملاحظه حسابگری در سیاست امروز در مقابل آن چیزی جز اشتباه صرف حساب از کار درنخواهد آمد.
و در پیشنویس نامهای به ویلیام دوم، نیچه مینویسد:
مفهوم سیاست کاملا در جنگ بین ارواح منحل شده است، همه مظاهر قدرت فروپاشیدهاند – جنگهایی در خواهد گرفت که مانندشان پیش از این هرگز نبوده است.
کنش پادفلسفی نیچهای، که همچون رخداد کهن-سیاسی تعین یافته، امر سیاسی– تاریخی را گاهی در قالب تقلید موسعش و گاهی در قالب زوال کاملش در نظر میگیرد. دقیقا این جایگزین است که به کنش همچون امر کهن سیاسی مشروعیت میبخشد.
اگر کنش، [کنش] کهن–سیاسی است پس فیلسوف [نیز] ابر فیلسوف است. نامه به فن سیدلیتس5 در فوریه 1888:
بعید نیست که من نخستین فیلسوف عصر باشم، شاید حتی کمی بیشتر. چیزی سرنوشتساز و محتوم ایستاده میان دو هزاره.
نیچه بیش از همه نام بختآلود چیزی است؛ چیزی شبیه شورشی ویرانگر، یک شورش کهن– سیاسی ویرانگر که میان دو هزاره ایستاده است. اما در این صورت امکانات چنین کنشی چیست؟ نقطه کاربست آن چیست؟ و دستآخر، یک رخداد پادفلسفی چیست که ذاتا امر کهن–سیاسی خواهد بود؟
برای پرداختن به این مساله باید نقد نیچهای از انقلاب در معنای سیاسیاش را بررسی کنیم. این نقد در اساس، مبتنی است بر اعلام اینکه انقلاب رخ نداد. آنچه از این گفته میفهمیم این است که انقلاب در معنایی که کهن–سیاست انقلاب را میفهمد، رخ نداده است. انقلاب رخ نداده است زیرا حقیقتا تاریخ جهان را به دو نیم نکرده است، و به این ترتیب دستگاه (apparatus) کهنه ارزشهای مسیحی را دست نخورده باقی گذارده است. وانگهی برابری که انقلاب خواستار آن بود، چیزی بیش از برابری اجتماعی نبود. برابری به مثابه ایده همارز دیگری بودن و این برابری، در نظر نیچه، همواره از کینتوزی فرمان برده است.
در پادمسیح میتوانیم بخوانیم:
برابری ارواح در پیشگاه خدا، این دروغ، این دستاویز کینهورزی نزد همه [اذهان] حقیراندیش، این مفهوم انفجاری که در نهایت منجر به انقلاب ایدهای مدرن و اصل زوال کل نظم اجتماعی شد – دینامیت مسیحی است.
این اصلا مساله نیچه نیست که در مقابل دینامیت مسیحی گونهای حکمت پیش نهد. جنگ علیه مسیحیت، جنگی میان توپچیها، یا بین تروریستهاست. نیچه در اکتبر 1888 به اوربک مینویسد:
اینبار – همچون یک توپچی پیر- توپخانه سنگین خود را به صحنه [نبرد] میآورم. از این نگرانم که تاریخ بشر را به دو نیم منفجر میکنم. بنابراین کهن–سیاست کشف یک ماده منفجره غیر مسیحی است. اکنون در این برهه است که نیچه از جان خود مایه میگذارد زیرا روشن است که او خود را وقف بنبست بنیادین هر کهن–سیاستی از این دست میکند. اما او خود را ژرفتر و صادقانهتر وقف خواهد کرد زیرا او کهن–سیاست را نه به مثابه منطق بنیادگذاری، بلکه همچون بنیادین بودن یک کنش تعریف کرده است.
در اینجا همهچیز بسته به مفهوم نیچه از رخداد کهن-سیاسی است. مفهوم نیچه از رخدادی که در آن پادفلسفه تاریخ جهان را به دو نیم میکند.
در اینجا باید گفته شود که این رخداد در بازشناختن خود از اظهار و اعلام خویش ناموفق است. آنچه به لحاظ فلسفی اعلام شده چنان است که امکان اعلامش به تنهایی اثبات میکند که تاریخ جهان به دو نیم در هم شکسته است. چرا چنین است؟ چون حقیقت دخیل در کنش کهن–سیاسی دقیقا چیزی است که ممنوع شده و ممنوعیت قانون مسیحی جهان است. برای گذر به آنسوی این ممنوعیت آنچنان که اعلام [رخداد] شهادت میدهد، کافی است فرد به گسست مطلق ایمان داشته باشد.
روزی فلسفه من پیروز خواهد شد، زیرا تاکنون، اساسا، کسی که جز حقیقت همهچیز را ممنوع کند وجود نداشته است. (اینک انسان)
اما ناگهان از آنجا که آنچه نیچه اعلام میدارد خود رخداد نیز هست، او به نحوی هرچه آشکارتر، در یک چرخه گرفتار میشود. در بالا خاطرنشان کردم که نیچه میگوید: من رخدادی را تدارک میبینم اما اعلام تدارک رخداد هرچه میگذرد به خود رخداد شبیهتر میشود، و نوسان بین قریبالوقوع بودن و دور بودن، که خصلت نمای نیچه است، از آنجاست. اعلام [رخداد] جهان را زیرورو خواهد کرد، اما آنچه زیرورو میشود دقیقا چیزی است که رخداد اعلام میکند.
با پیشبینی اینکه من به زودی بشریت را مخاطب جدیترین چالشی که تا به حال داشته است قرار خواهم داد، به نظرم ضروری میرسد بگویم کیستم. (اینک انسان)
این کتاب به تنی چند متعلق است. شاید حتا هیچ یک از آنها هنوز به جهان نیامده باشند. (پادمسیح).
در یک طرف قریبالوقوع بودن اساسی [رخداد]، همچون تنها حجت زنده، که مرا (نیچه) ملزم میکند تا بگویم کیستم و از دیگر سو، موضعی که مساله دانستن این را که آیا شاهد این کنش هنوز متولد شده یا نه بلاتکلیف میگذارد. معتقدم که این دور اساسا دور هرگونه کهن–سیاستی است. از آنجا که کهن–سیاست رخداد را همچون [شرط] لازمهاش در اختیار ندارد، از آنجا که کهن–سیاست رخداد را فراچنگ میآورد – یا مدعی است که آن را در خود کنش تفکر فراچنگ میآورد – رخداد نمیتواند بین واقعیت و [صرف] اعلامش تمییز نهد. خود چهره زرتشت این دور را مینامد و به کتاب [چنین گفت زرتشت] لحن غریب عدم قطعیتش را در مورد مساله دانستن اینکه آیا زرتشت چهره کارایی کنش است یا پیشگویی و بس میبخشد. صحنه مرکزی در این خصوص آوازی است با عنوان «در باب رخدادهای بزرگ». این آواز گفتگویی است بین زرتشت و سگ-آتش. اما سگ-آتش کیست؟ خیلی زود آشکار میشود که سگ-آتش کسی جز سخنگو، عامل یا بازیگر خود رخداد انقلابی سیاسی، [بازیگر] شورش، [بازیگر] غوغای گروهی نیست. اجازه دهید قطعهای از گفتگو با سگ-آتش را بخوانیم.
زرتشت میگوید:
شما همگان غریدن برای «آزادی» را از همه بیش دوست میدارید. اما من بیایمان شدهام به «رویدادهای بزرگ»ی که پیرامونشان غرش و دود فراوان باشد. باور کن، رفیق دوزخی–هیاهو! رویدادهای بزرگ نه پربانگترین که خاموشترین ساعتهای مایند. جهان نه گرد پایهگذاران هیاهوهای نو، که گرد پایهگذاران ارزشهای نو میگردد: با گردشی بیصدا. بگو که چون هیاهو و دود تو فرونشیند همیشه چیزی چندان روی نداده است! چه باک اگر که شهری مومیایی شود و تندیسی در گل افتد!
در اینجا تقابلی بین هیاهو و سکوت وجود دارد. هیاهو در ظاهر اثباتگر رخداد سیاسی است. در عوض، سکوت، جهان آکنده از سکوت، نام اثباتنشده و تاییدنشده سرشت رخداد کهن–سیاسی است. اعلام [رخداد] کهن–سیاسی واقعیت خود را از دست میدهد زیرا واقعیت یک اعلام، هر اعلامی، دقیقا خود رخداد است. بدینسان درست در نقطه این واقعیت است که نیچه میخواهد خود را معرفی کند؛ واقعیتی که او فاقد آن است و نمیتواند وجود و [صرف] اعلامش را از هم تمییز نهد. و این چیزی است که جنون نیچه نامیده خواهد شد. جنون نیچه عبارت از این است که او همزمان باید خود را خالق همان جهانی در نظر بگیرد که در آن او اعلام بیسروصدایش را ابراز میکند، و [جهانی] که در آن هیچچیز وجود به دو نیم شدن [جهان] را اثبات نمیکند. یعنی به گونهای نیچه در دو سو ایستاده است؛ [از یکسو] اینکه او نام است، نهتنها [نام] آنچه رخداد را اعلام میکند، نه تنها نام گسست، بلکه [از دیگرسو] در نهایت نام خود جهان است.
در چهارم ژانویه 1889، نیچه خود را به عنوان «نیچه»، به عنوان یک نام، مستقر میسازد.
پس از اینکه {و این «پس از اینکه» ضروری است} به طور قطع تصدیق شد که من به معنی دقیق کلمه جهان را خلق کردهام.
یک کهن–سیاست صادقانه به طرزی جنونآمیز خیال [آفرینش] جهان را پدیدار میکند، زیرا کهن–سیاست فرآیند عدم قطعیت بین پیشگویی و واقعیت است. کهن–سیاست، با نادانی، عدم قطعیت ذاتی خود رخداد را تقلید میکند، عدم قطعیتی که خود را در چهره یک سوژه پدیدار میکند. از آنجایی که این اعلام دردناک در آخرین نامه، نامه به یاکوب بورکهارت در ششم ژانویه 1889 ،[روی میدهد] پس از آن دیگر چیزی نیست:
در حقیقت، من ترجیح میدهم استادی در [دانشگاه] بازل باشم تا خدا، اما من شهامت آن ندارم که تا آنجا خودخواه باشم که از خلق جهان به خاطر استادی دانشگاه درگذرم.
این اظهارات، البته، اظهارات [از سر] جنون است اما جنون رسیده به نقطه واقعی فقدان، وقتی اعلام [رخداد] شکست میخورد. این تجربه سخت در سه مرحله رخ میدهد: آرزوی گسست ریشهای، [آرزوی] کهن–سیاست که در واقع [آرزوی] خلق یک جهان [نو] است. [آرزوی] خلق جهانی دیگر، جهان تایید، جهانی که در واقع دیگر جهان [کهنه] نیست، یا انسان دیگر انسان [کهنه] نیست، و نام [جدید]ش فراانسان است. اما برای آفرینش این جهان [نو]، همگان نیز باید دستخوش آفرینش آن گردند. تنها این همگان میتواند ظهور فراانسان را تایید کند و آنچه ترجیح داده شده، یا مرجح است، این است که استاد، در [دانشگاه] بازل، با این رخداد اثبات نشده به معنای دقیق کلمه مغلوب و درنوردیده شود. اما از آنجا که این روی نداد، از آنجا که این ترجیح مشروع اثبات نشد، قهرمان پادفلسفی مجبور شد اعلام کند که او این جهان را خلق خواهد کرد. نیچه میخواست این جهان را خلق کند، نه اینکه مغلوب نمود پیروزمندانهاش شود. بدین سان این جهان یک برنامه است، اما برنامهای که بر خود پیشی گرفته است و به این ترتیب برنامهای است گرفتار دور [باطل] و در پایان برای شکست این دور فرد نیازمند خیال بیغرضانه یک آفرینش تام است، نه تنها [آفرینش تام] جهانی نو، بلکه جهان کهنه هم.
در این نقطه، هیچچیز نیست جز جنون.
بر چه اساس خود کهن–سیاست به شکست میانجامد؟ بر اساس ضرورت ناگزیر سیاست. [ضرورت] سیاست، که تقاضای شکیبایی دارد که میداند اعلام رخداد بیمعناست که[میداند] فرد باید از روی بخت فکر و عمل کند و در وضعی که نمیتواند انتخابی کند. [ضرورت] سیاستی که ناگزیر است از اندیشه گسست تاریخ جهان به دو نیم چشمپوشی کند. سیاستی که به وفادار بودن به چند امکان تازه قانع است؛ سیاستی که پیشتر یک بخت بود و بسیار مشکلپسند و سختگیر.
همچنین، پادفلسفه منجر به درهم شکستن دوام و مقاومت فلسفه میشود. فلسفه که میداند کنشش در مقام کنش حقیقت، قدرت بر انداختن ارزشهای جهان [کهنه]را ندارد و میداند که کار امر منفی ممکن است در تایید بزرگ دیونوسوسی محو نشود.
آیا این بدان معناست که توان [فکری] نیچه، صداقتش، ایثارگریاش بیهودهاند؟ که اندیشه کهن–سیاست حماقتی بیهوده است؟ من اینگونه فکر نمیکنم.
زیرا در [تفکر] نیچه نشانهای بسیار ارزشمند وجود دارد. نشانهای درباره پرسشی اساسا سرنوشتساز برای هر فلسفه. پرسش رابطه بین معنا و حقیقت. به نظر من در باب پرسش [رابطه] معنا و حقیقت سه دیدگاه آغازین وجود دارد. نخست، دیدگاهی که به اندیشه پیوندی سفت و سخت بین حقیقت و معنا معتقد است. من این دیدگاه را دین مینامم. دوم دیدگاهی که به صورت یکجانبه برتری معنا را [بر حقیقت] پایهگذاری میکند و میکوشد موضع دین را تخریب کند. این کوشش نیچه، در نهایت دیدگاهی فلسفی است. این دیدگاه از پادفلسفه [یعنی دیدگاه دوم] گسسته است چرا که از رهگذر نقد عقلانی، اندیشه حقیقت را همزمان نگه میدارد و توسعه میبخشد. دیدگاه فلسفی از دین نیز گسسته است چرا که [اندیشه] یکسانی حقیقت با معنا را رد میکند و حتا مشتاقانه اعلام میکند که در هر حقیقتی همواره چیزی بیمعنی [معنیناپذیر] وجود دارد.
اما آنچه به لحاظ تاریخی رخ داده از این قرار است که دیدگاه دوم، [یعنی] دیدگاه پادفلسفی، تقریبا همواره چیزی است که دیدگاه سوم، [یعنی] دیدگاه فلسفی را به مدرنیته خاص خود آن رهنمون میشود. پادفلسفه، فلسفه را در موضعی تدافعی قرار میدهد. پادفلسفه به فلسفه نیرنگ معنا و خطر جزماندیشانه را ولو آنکه [از جانب] حقیقت باشد، نشان میدهد. پادفلسفه به فلسفه میآموزاند که گسست از دین هرگز قطعی نیست. [میآموزاند] که فرد باید دوباره این وظیفه را بر عهده گیرد. [میآموزاند] که باید حقیقت، یک بار دیگر و برای همیشه ناسوتی شود.
نیچه در این اندیشه بر حق بود که وظیفه آغازینش میتواند پادمسیح نامیده شود. او در پادمسیح خواندن خویش بر حق بود و در نقشاش به عنوان پادفیلسوفی ریشهنگر فلسفه را درست به جایگاه وظیفه مدرنش متوجه کرد. پس از نیچه، ما باید آنچه را او بهعنوان وظیفه فلسفه اختصاص داده است حفظ کنیم: [وظیفه] باز پایهگذاری پرسش حقیقت در گسستش از معنا. نیچه ما را از هرمنوتیک برحذر میدارد.
از اینرو معتقدم نیچه کسی است که فرد باید همزمان کشف کند، بیابد و گم کند. فرد باید نیچه را در حقیقتش کشف کند، [باید] او را در میلش به کنش کشف کند. فرد باید او را در مقام کسی که درونمایه حقیقت را به سوی درخواستی نو تحریک میکند دریابد، در مقام کسی که دیدگاه فلسفی را به ابداع شکل جدیدی از حقیقت، به گسستی تازه از معنا وامیدارد و البته دستآخر فرد باید نیچه را وانهد، زیرا پادفلسفه باید، وقتی همه چیز گفته و کرده شد، به محض اینکه فلسفه فضای خاص خودش را بنیاد نهاد، رها شود یا نادیده انگاشته شود.
من اغلب این کشف، این یافتن و این وانهادن را در مورد همه پادفیلسوفان بزرگ قرن در مورد نیچه، در مورد ویتگنشتاین و لاکان احساس میکنم. من معتقدم که این هر سه- جز اینکه نیچه بدون شک دراماتیکترین مورد است- در وهله آخر خود را قربانی فلسفه کردهاند. در پادفلسفه تمایلی برای خود را به مرگ سپردن، یا خود را خاموش کردن، وجود دارد تا شاید چیزی ضروری برای فلسفه میراث نهاده شود. پادفلسفه همواره چیزی است که در حد نهاییاش، وظیفه تازه فلسفه، یا امکان تازهاش را در هیات وظیفهای نو ابراز میکند. به جنون نیچه، به هزارتوی غریب ویتگنشتاین، به گنگی (بیانناپذیری) نهایی لاکان میاندیشم. در هر سه مورد پادفلسفه صورت میراث به خود میگیرد. پادفلسفه چیزی فراسوی خود را برای هر چیزی که با آن میجنگد میراث مینهد. فلسفه همواره وارث پادفلسفه است.
این دلیل متاثر شدن من از این عبارت عینا پاسکالی نیچه، در یکی از آخرین نامهها به براندس است که بهصراحت به من از این رابطه ظریف و یگانه با پادفیلسوفان بزرگ قرن میگوید.
روزگاری مرا کشف کردید، [اما] کار کارستان یافتن من نبود: [بلکه] اکنون مشکل این است که مرا گم کنید.
و این حقیقت دارد که چالش بزرگ برای همه ما، چالشی که از ما خواهان آفرینش است، کشف و فهم نیچه نیست. [بلکه] چالش فهم این است که به لحاظ فلسفی چگونه نیچه را وانهیم.
* دانشجوی دكتری فلسفه اخلاق دانشگاه قم
منبع:
The Warwick Journal of Philosophy, Department of Philosophy, University of Warwick, Coventry, CV4 7AL, UK.
پی نوشت ها
1. مترجم با توجه به سیاق این متن به جای معادل های مأنوس تری همچون دجال و مسیحاستیز در ترجمه Antichrist معادل پادمسیح را ترجیح داد.
2. strindberg // 3. Brandes // 4. Jean Bourdeau // 5. Von Seydlitz.
توضیحات
{ } آنچه توسط بدیو، بهمنظور وضوح بخشی بیشتر، به متن افزوده شده است. // [ ] آنچه توسط مترجم به منظور وضوح بخشی بیشتر، به متن افزوده شده است.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید