بررسی مفهوم قدرت در اندیشه نیچه / یگانه مرادی

1395/10/19 ۰۹:۵۸

بررسی مفهوم قدرت در اندیشه نیچه / یگانه مرادی

گفتمان ‏هابز در ارتباط با مفهوم قدرت مدت مدیدی، گفتمان غالب را در ارتباط با مفهوم قدرت تشکیل می‎داد. این گفتمان، تحلیلی از قدرت ارائه می‎كرد که اساسا مبتنی بر مولفه‎های رسمی و سیاسی از قدرت بود. قدرتی که قابل انباشت و پدیده‎ای کمی تلقی شده و به‎عنوان شرط عاملیت انسان مورد استفاده قرار می‎گرفت.

گفتمان ‏هابز در ارتباط با مفهوم قدرت مدت مدیدی، گفتمان غالب را در ارتباط با مفهوم قدرت تشکیل میداد. این گفتمان، تحلیلی از قدرت ارائه میكرد که اساسا مبتنی بر مولفههای رسمی و سیاسی از قدرت بود. قدرتی که قابل انباشت و پدیدهای کمی تلقی شده و بهعنوان شرط عاملیت انسان مورد استفاده قرار میگرفت. در اواخر قرن نوزدهم، نیچه تحلیلی جدید از قدرت ارائه داد که دارای مضامین تبارشناسانه، نشانهشناسانه، نسبیگرایانه و بسیار خردگریزانه بود که در بردارنده نگرشی نو به این مفهوم است و بر اساس آن، قدرت در همه زوایای زندگی آدمی حاضر پنداشته شده و نمیشود آن را محدود و محصور در ساختارها و نهادها دانست. در واقع به قدرت در این شکل، بیرون از دایره نظریه سیاسی اندیشیده و توجه میشود و برای شناخت آن بر مفاهیم سنتی حاکمیت و قانون، که قدرت را چون چیزی اساسا منفی و بازدارنده نشان میدهد،‌ تکیه نمیشود.

***

ماهیت هستی در نظر نیچه فقط از طریق زندگانی و خواست قدرت حاصل میشود و در واقع سرشت حیات اراده معطوف به قدرت است كه در آن، جهان، مظهر خواست قدرتی بی‌پایان و مستمر است. اراده معطوف به قدرت بهعنوان یکی از مهمترین اضلاع هستیشناسی نیچه در نهایت نوع نگاه او به قدرت را به دنبال دارد. مفاهیم مورد بررسی در هستیشناسی نیچه از جمله بازگشت جاودان، مرگ خدا، ابرانسان و همچنین اراده معطوف به قدرت موید تلاشی است که او برای درمان نیهیلیسم حاکم بر جهان که به اعتقادش نابودی تمدن غرب را بعد از انقراض مسیحیت و علمگرایی حاکم بر دوران مدرن به دنبال داشت انجام می دهد.

درک زندگی بهعنوان خواست قدرت احتمالا انگشتنماترین جنبه اندیشه نیچه، برای این درمان است. در واقع «خواست قدرت شالوده موضع ضد ایدهآلیستی نیچه است. این خواست قدرت، ‌تبلور اصل تایید زندگی است و به معنایی، معادل هر چیزی است که واقعا در زندگی رخ میدهد، که خود نیچه را به دیده برخی به متفکری از بیخ و بن رئالیست تبدیل میکند.1»  به نظر نیچه قدرت یک امکان است، ‌بهطوری که در عبارت خواست قدرت، ‌واژه قدرت نه تنها بر موجودیتی ثابت و تغییرناپذیر، مانند نیرو یا قوت، بلكه بر انجام خواستی دلالت میکند که بر خود چیره یا غالب میشود2. شاید بهترین شکل دریافت خواست قدرت در نظر گرفتن آن چون کوشش نیچه برای رسیدن به درکی درستتر و اثباتیتر از درک نهفته در مفهوم خواست زندگی شوپنهاور باشد.

به عقیده شوپنهاور، جهان تنها بازنمود است که با نیروی اهریمنی و فراگیر (اراده و خواست) حمایت میشود. اراده شر، نسبت به ملاحظات انسانی کاملا کور است و در حالی که انسانها علیه تجلیهای آن که در اطراف خود میبینند (جهان) در تلاشند زندگی سراسر رنجی را بر آنان تحمیل میکند. به گفته وی تنها راه رهایی ما همانا کم کردن قدرت خواست است که جز با انکار نفس و زندگی زاهدانه میسر نیست3.  بر این اساس، شوپنهاور، زندگی را مبارزه و ستیزی دائمی میدانست که به نوعی درد و سیه روزی می‏انجامد. از نظر او، تنها راه خروج از دور باطل زندگی که در آن خواستن به درد و رنج بیشتر می‏انجامد، انکار خواست و خودداری از درگیرشدن در مبارزه زندگی است.

هرچند بدبینی شوپنهاور کاملا با طبیعت نیچه سازگار نبود، اما فورا به صداقت و صلابت آن واقف شد. از نظر نیچه «حرکت به پیش تنها از طریق اندیشه شوپنهاور ممکن بود اما آنچه بیش از همه نیچه را تحت تاثیر قرار داد، مفهوم میل یا اراده شوپنهاور و نقش بنیادین آن بود و این مفهوم بعدها به صورت میل به قدرت در اندیشه نیچه متجلی شد4.»  اما نیچه بهرغم تاثیرپذیری از بدبینی فکری شوپنهاور، موضعی فعالانه در رابطه با زندگی پیشنهاد میکند و اراده و خواست بدون فرجام شوپنهاور را در راستای اراده معطوف به قدرت جهتدهی مینماید. نیچه در «غروب بتها» در توضیح چیستی اراده قدرت می‏گوید:

اراده قدرت یک ترکیب تشکیل شده از دو واژه اراده و قدرت است. بیش از این توضیح دادیم که قدرت، نیروست و نیرو به چشم نیامده است و آنچه قابل دستیابی است چیزی است ظاهری یا به زبان بیگانه تبدیل شده، یعنی چیزی است که ما از نظر خاص میبینیم نه آنچه در حاق واقع وجود دارد و اراده نیز یک مفهوم وهمی و دروغین است که به خودی خود بازگوینده هیچ نیست5.

از دید اراده، قدرت نه یک بودن، نه یک شدن که یک غایت رویداد است6.  ذات نیرو همانا مرتبط بودن با دیگر نیروهاست و نیرو، در این رابطه، ذات یا کیفیت خود را به دست میآورد7.  اراده معطوف به قدرت عاملی است غیر از« عنصر حیات» که انسان، یعنی ضعیفترین و باهوشترین موجودات بدان وسیله بر دنیا سیادت پیدا میکند. شوپنهاور می‏گفت که مبدا بنیادین هر وجودی «اراده زندگی» است. نیچه به این نظر اعتراض دارد و دلیل میآورد که جایی که زندگی نباشد، اراده نیز وجود نخواهد داشت8.  وی معتقد است که چیزی بهعنوان «خواستن» وجود ندارد، بلکه «خواستن چیزی» است که وجود دارد.  درک این نکته اهمیت تعیین کنندهای دارد که خواست قدرت در نزد نیچه اندیشه مرکبی است که در آن منظور از قدرت صرفا عینی نیست که یک ذهن(خواست) آن را آرزو کند (زیرا فاقد آن است). قدرت بر ذات خواستن (که در حال غلبه بر خود است) دلالت میکند9.  به نظر نیچه، منظور از خواستن یک فراگرد، یک صیرورت فاقد ذهن ثابت است و نباید آن را با آرزوکردن یا تلاشکردن اشتباه گرفت؛ وجه مشخصه آن بهویژه حالت فرمانروایی است. او می‏گوید، چیزی بهعنوان خواستن وجود ندارد، بل تنها خواستن چیزی است که وجود دارد. رابطه خواستن و قدرت در عبارت خواست قدرت، ‌رابطهای پویا و فعال است. اما در شرح متافیزیکدانان، خواست و پدیده خواستن پندارهایی محضند10.  رابطه خواستن و قدرت در عبارت «خواست و اراده معطوف به قدرت» از این منظر باید مورد توجه قرار گیرد. به‏زعم نیچه، جهان، حقیقت، معرفت و زندگی تابع خواست قدرت هستند11.»

خواست حقیقت،‌ خواست معرفت و خواست زندگی از جمله مباحثی هستند که نیچه در آثار خود به کرات از آنها نام برده و آنها را به بحث گذاشته است. «خواست قدرت در واقع وجه مشترک و بنیاد و جوهر هر سه آنهاست. هدف نیچه از طرح این استعاره ادغام معرفت و حقیقت در زندگی است.12»  از آنجا که خواست قدرت کانون زندگانی است، کانون حقیقت نیز هست اما حقیقت نزد نیچه خطرناک است. این حقیقتی که او خطرآفرین مینامد گاهی شناختی است قطعی و معین و گاهی هستی نامعین حقیقی که صرفاً در شکل شناختی معین نمودار میشود. در آثار نیچه این دو از یکدیگر جداناشدنیاند و حقیقتی نامعین که صرفاً در شکل شناختی معین نمودار میشود13.  پروژه فلسفی نیچه در واقع روایتی خاص از طرح کلی است که بزرگترین متفکران قرون نوزده و بیست جویای تحقق آن بودهاند. هدف مشترک همه این پروژهها رد نگرش و مقولات و مفاهیم انتزاعی تفکر متافیزیکی است، تفکری که در همه اشکال استعلایی و تجربی خود جویای حقیقت و معرفتی یگانه، مطلق، ضروری و ابدی است14.

در این مسیر خواست قدرت که مفهومی است بیانگر اصل بنیادی هستی،‌ در انسان به صورت ارزشگذاری و کشش به سوی برترین ارزش‌ها نمایان میشود، زیرا انسان به ذات خود باشندهای است ارزشگذار. نیچه برگزیدن یک فضیلت را همچون برترین فضیلت و عشق ورزیدن به آن و فنا شدن در راه آن را معنای زندگی سرشار کامل میداند و پایه آزادی در گزینش زندگی و سرنوشت خود15. 

در واقع، اراده قدرت در نزد نیچه یک مفهوم مطلق و تعریف شده نیست، اراده قدرت مجموعه مناسبات و روابط نیروهاست. این اراده قدرت مبدا تمامی ارزش‏گذاریهاست و اراده قدرت خود چیزی جز مجموعه روابط نیست. نیچه جهان را زاده خواست قدرتی میداند که در پس پشت آن هیچ حقیقتی موجود نیست. در اینجا حقیقت عبارت از بازی نیروهاست که گاهی چیزی را بهعنوان حقیقت تولید میکند. هیچ نقطه مرکزی و هیچ ذات خود اتکایی در تاریخ وجود ندارد، بنابراین ارزشها ذاتی نیستند، بلکه زاده فرد و بازی نیروها هستند. «اراده معطوف به قدرت، تکانه محرک افعال مشخص و متمایز است، و تحقق آن در طبیعت، و همچنین در تاریخ به صورت ظهور و سقوط نهادهای دنیایی و معنوی، افق لازم را برای حفظ حیات نزد آدمی فراهم میکند، ولی، افزون بر این، به شکل انگیزه فعالیت‏های فردی، فرهنگی، هنری و دینی نیز مشاهده میشود. اراده معطوف به قدرت نیروی محرک همه روشگذاریهای ماست؛ نیرویی است که تعبیرهای ما را از جهان به «چشم اندازمان» وابسته میکند و فرضیات و برساخته‏های بزرگ فلسفی را پدید می‏آورد16.»  صفت «بودن» را به فرآیند «شدن» نسبت دادن بالاترین شکل اراده معطوف به قدرت است17.

آموزه اراده معطوف به قدرت نخستین بار در کتاب سپیدهدمان به کار رفت و در ادامه سیر اندیشه‏های نیچه، وی بدانجا رسید كه زرتشت، در چنین گفت زرتشت، زندگی را چیزی جز اراده قدرت نمی‏دانست. در سپیده دمان آمده است:

اهریمن قدرت. – نه ضرورت، نه آزمندی – نه؛ عشق به قدرت، اهریمن آدمیان است. همه دارو ندارشان را به او میدهند: تندرستی، خوراک،‌ کاشانه و گپ و گفتها. شوربخت و غر - و– لندکنان هستند و می‏مانند: زیرا اهریمن چشم به راه است، چشم به راه می‏ماند و می خواهد ارضا شود. او همه چیزتان را میستاند و ارضاء میشود. بدین سان چه بسا بخت یارید به نیکبختی آدمیان و اهریمنان18.

همین مضمون در کتاب تبارشناسی اخلاق، با لحنی خوشبینانهتر بیان میکند. « به گفته او اراده معطوف به قدرت یکی از سوداهای حیاتبخش در گستره هستی است. در واقع ارضای این غریزه ادامه زندگی را معنایی عمیق می بخشد19.»

یک وسیله ارزندهتر در جنگ با افسرده جانی تجویز یک شادی کوچک است که به آسانی دست‌یافتنی است و میتوان همیشگیاش کرد... کشیش زاهد با تجویز «همسایه دوستی» در اساس انگیزش قویترین و زندگی خواهترین را نه تجویز میکند، اگر چه با کمترین دُز – یعنی، خواست قدرت را. آن شادکامی {احساس} «اندک برتری» که در هر کار خیر، هر سودمند بودن، هر یاری کردن و هر قدردانی هست20.

نیچه در چنین گفت زرتشت اعلام میکند که خواست قدرت، محرک آغازین انسان‌ها و باشندگان زنده دیگر است. زرتشت مدعی است که اراده معطوف به چیرگی و سروری در کلیه موجودات زنده وجود دارد:

این است خواست شما سراسر، خواست شما فرزانه‌ترینان، که همانا خواست قدرت است. و نیز جز این نیست آن گاه که از «نیک و بد» سخن میگویید و از ارزش‌گذاری‌ها. شما خواست و ارزش‌های خود را بر رود «شدن» نشان دادهاید؛ و آن چه مردم به نام «نیک و بد» بدان باور دارند خواست قدرتی کهن را بر من آشکار میکند21.

و میافزاید:

آن جا که موجود زنده را دیدم،‌ خواست قدرت را دیدم و درخواست بنده نیز جز خواست سروری ندیدم.

تنها آنجا که زندگی باشد خواست نیز هست. اما نه خواست زندگی،‌ بل خواست قدرت: تو را چنین میآموزانم!

نزد موجود زنده بسی چیزها ارجمندتر از خود زندگی ست. از درون ارزش‌گذاریها همانا خواست قدرت است که لب به سخن میگشاید22.

در فراسوی نیک و بد نیچه صریحا می‏گوید که زندگی و حتی واقعیت چیزی جز اراده معطوف به قدرت نیست:

فرض کنید که به آنجا برسیم که بتوانیم تمامی زندگی غریزی خود را همچون گسترش و تنوعپذیری یک صورت بنیادی از اراده وصف کنیم – و آن صورت بنیادی از اراده همان خواست قدرت باشد، چنانکه من فرض کردهام؛ و فرض کنید توانستیم منشا همه کارکردهای اندامی (اورگانیک) را همین خواست قدرت بدانیم و راه‌حل مسئله تولید مثل و تغذیه را نیز در همین بیابیم( زیرا این دو یک مساله است) – در این صورت، حق خواهیم داشت که تمامی نیروی موثر در جهان را یکسره خواست قدرت تعریف کنیم. اگر جهان را از درون بنگریم، اگر جهان را بر حسب «وجه دریافتی» آن تعریف کنیم و توضیح دهیم – چیزی نخواهد بود مگر «خواست قدرت»23.

از آن جا که همه زندگانی، خواست قدرت را به نمایش میگذارد، این خواست را باید همچون دستور موجز همه گرایشها در نظر آورد. « به این ترتیب خواست قدرت خاصه جدید مفهوم زندگانی میشود. به راستی زندگانی صرفا مصداق فردی خواست قدرت است. درونیترین گوهره هستی، خواست قدرت است و زندگانی بهعنوان تنها وجه هستی، هدف نیست چرا که هرجا زوالی در کار باشد، زندگانی خود را قربانی قدرت میکند، حتی با هر آنچه بزرگ‏ترین است زندگانی خود را به سود قدرت به خطر میاندازد. در این جا استدلال نیچه همچون استدلالهای متافیزیکهای کهن به صورت قطعی عرضه میشود: جهانی که از درون دیده شود و بر حسب خصلت عقلانیاش تعریف و تعیین گردد، فقط خواست قدرت خواهد بود و نه چیزی دیگر. ماهیت هستی فقط از طریق زندگانی و خواست قدرت حاصل میشود. اندازه احساس ما از زندگی و قدرت، مقیاسی از هستی به ما میدهد. هستی تعمیمدادن مفهوم زندگانی یعنی خواستن، عمل کردن و شدن و دگر شدن است.24»  نیچه آن چه را به راستی هست و جامع است، زندگانی مینامد و آنگاه در مییابد هرجا که زندگانی وجود دارد، خواست قدرت نیز موجود است.

در این راستا، آدمی برای رفع نیازهای خود، جهان را مورد تعریف قرار میدهد و با نظمدهی به آن و بهرهگرفتن از دانش، قدرت و سلطه خود را بسط میدهد. بر اساس این دیدگاه، خواست دانش که ناشی شده از خواست قدرت است، به مثابه ابزاری در خدمت قدرت عمل مینماید و هدف آن، معطوف به چیرگی و کنترل است. نیچه در اینباره مینویسد :« ابزار شناخت، یک مکانیزم انتزاعکننده و تحریفکننده است که متوجه معرفت نیست، بلکه متوجه تفوق و تملک است25»  در واقع اراده معطوف به قدرت «انگیزه کسب دانش و نظم دادن به معلومات و ایجاد معرفت و حتی انگیزه خود ایجاد و ابداع است. حتی منطق ـ از جمله قانون امتناع تناقض و صورتهای شناخت. جلوه و مظهر آن چیزی است که در هر زمان معین شکل پیروزمند اراده است، زیرا آنچه ما را بر می‏انگیزاند « اراده معطوف به حقیقت» نیست ، «اراده معطوف به تصویر کردن جهان» است.26»

از این منظر، جهان مظهر خواست قدرتی بیپایان و مستمر است که هدف آن، انقیاد و به زیر سلطهکشیدن دیگران است، زیرا میل به قدرت در میان انسان‌ها ذاتی بوده و اراده معطوف به قدرت، بالاترین خیر بشری است که بر اساس آن، جایگاه هرکس در جامعه تعیین میشود. بنابراین، وقتی نیچه اراده معطوف به قدرت را بالاترین خیر اعلام میکند، خلاف ادعای خود نمیخواهد به فراسوی نیک و بد برود، بلکه اراده را تبدیل به مبدأ نظریهای به منظور ارتقاء بخشیدن به افرادی خاصی می کند و به تآسی از مربی بزرگ خود، یعنی شوپنهاور، راه‌حل مساله قدرت را در استبداد فرزانگان و اشراف راستین میجوید27.  کاری که میکند تبدیل آن «اراده» به مبدا نظریهای اخلاقی است به منظور ارتقا و نیرو بخشیدن به خویشتنی خاص و برگزیده و، از آن طریق، ارتقا و نیرو بخشیدن به خواص و برگزیدگان بشر28.  بر این اساس اراده معطوف به قدرت، اصلی است که در سراسر طبیعت مشاهده میشود و، بر طبق آن ، «خود» یا «مرکز قدرت» به فراسوی مرزهای خویش گسترش مییابد و در برابر دیگری عرض اندام میکند و میکوشد تا او را به تملک و زیر سلطه خود در آورد29.  چنین می‏نماید كه بینش نیچه، بیشتر بینشی حماسی است. قدرت دلیل وجودی و توضیحی خود را به همراه دارد. اقوامی که از نبرد روی بر می‏تابند پیر شده‏اند و شایستگی زیستن ندارند. افراد ناتوان نیز در کشمکشهای زندگانی از بین می‏روند و باید بروند چرا که در « نظام طبیعت، ضعیف پایمال است30»  به اعتقاد او چارهای جز پذیرش اراده نیست:

این اراده را نه همچون یک واژه میان تهی که بهواسطه تجرید آن از محتوایش به دست آمده، انگاشت، بلکه باید گفت اراده به خودی خود اصلا وجود ندارد...، ما همیشه با اراده چیزی روبروییم به عبارتی دیگر با اراده به چیزی31.

به قول پل تیلیش در عبارت «اراده معطوف به قدرت» نه منظور از قدرت امری اساسا سیاسی است و نه منظور از اراده،‌ امری اساسا روانی. توصیف «خواست قدرت» بهمنزله نوعی تحریف یا تحمیل (وجود بر صیرورت)‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نیز رابطه آن با اسطوره قدرت را روشن نمیسازد، زیرا همانطور که نیچه می‏گوید گذر از مفهوم «تحمیل» به مفهوم « کسی یا چیزی که تحمیل میکند»، چیزی جز یک مغلطه زبانی نیست. تشخیص رابطه فوق در گرو تشخیص رمز و غایت بنیادین تفکر متافیزیکی است:‌ دستیابی به منشا یا خاستگاهی بنیادین برای همه حقایق و موجودات که در آن واحد مبنایی متعالی و قدرتی موثر و حاضر است. قدرت مورد نظر نیچه به واقع چنین خاستگاهی است و باید آن را جانشین مناسبی برای مثل افلاطونی و جوهر ارسطویی و ذهن دکارتی دانست. قدرت، ‌به دلایلی که مجال پرداختن به آنها نیست،‌ میتواند به نحوی موثرتر بر دوگانگیهای سنتی تفکر متافیزیکی – دوگانگیهای سنتی تفکر متافیزیکی– دوگانگی مابین وجود و ارزش، ‌هست و باید،‌ نمود و ذات،‌ تعقل و کنش – فائق آید32.

تلاشهای نیچه برای تعریف مفهوم قدرت، صرفنظر از نحوه بیان حقیقی و مجازی او، در اغلب موارد هنوز هم آمیخته به پس ماندههای ناتورالیسم است: حسگرایی، جانگرایی، داروینیسم. نیچه به نقش موثر قوای حسی در شکلگیری ادراک و تفکر اشاره میکند،‌ ولی توصیفهای پراکنده و بعضا مبهم او،‌ گهگاه از وجود نوعی دترمینیسم حسگرایانه حکایت دارد. او هنوز هم از «سودمندی بیولوژیکی»‌ و «غریزه صیانت نفس» سخن می‏گوید و خواست قدرت و حقیقت را مستقیما به نیازهای «جانوری از نوع خاص» مرتبط میسازد. اشاره او در مورد ایجاد سلسله مراتبی از قدرت و سلطه و تبعیت، رنگ و بویی کاملا داروینیستی دارد33.

اراده معطوف به قدرت، نیروی محرک همه ارزش‌گذاریهای ماست، نیرویی که تعبیرهای ما را از جهان، به‌وجود می‌آورد و فرضیات و دیدگاههای فلسفی را شکل میدهد34.  نیچه کتاب اراده قدرت خود را با این جمله به پایان میرساند:

آیا برای این جهان نامی میخواهید؟ پاسخی به همه معماهای آن؟ نوری برای شما، نیز، برای شما پنهانترین، نیرومندترین، بی پرواترین و مرموزترینِ مردمان؟ این جهان اراده قدرت است – و دیگر هیچ! و شما خود نیز اراده قدرتید – و دیگر هیچ35!

هیچ سوژه خواهندهای در پس قدرت نیست، ‌هیچ واقعیتی در پس بازی نیروها، هیچ تقسیمبندی ای بین خواست و غیر آن، ‌یا بین هستی و نیستی، یا بین سوژه و ابژه وجود ندارد – زیرا خود تقسیمبندی جزئی از خواست قدرت است. خواست قدرت کثرتی از نیروها است که هویتها باید از آنها ساخته شوند، و نه وحدتی نهفته در پس ظواهر. بازسنجی ارزش‌ها به معنی ساختن ارزش در درون بازی نیروهای خواست قدرت است. ارزش‌ها همیشه نیاز به تایید شدن دارند؛ آن‏ها، چنان که کانت میاندیشید،‌ «به طور درخود» وجود ندارند36.

بر اساس تاویل اصیل و رادیکال فوکو از آثار نیچه در کتاب دانش قدرت،‌ اهمیت نیچه در این است که او نخستین متفکری است که بیرون از دایره نظریه سیاسی به قدرت میاندیشد. منظور فوکو از این گفته آن است که نیچه برای شناخت قدرت بر مفاهیم سنتی حاکمیت و قانون، که قدرت را چون چیزی اساسا منفی و بازدارنده نشان میدهند،‌ تکیه نمیکند. فوکو می‏گوید، ‌نیچه قدرت را در همه جا میبیند و به خود زندگی چون مبارزه همیشگی نیروهای مختلف قدرت مینگرد. او قدرت را به گونهای «مثبت» در نظر میگیرد،‌ یعنی چون چیزی که نه صرفا بازتاب ستمکشی سوژههای انسانی بل آفریننده  آنان است37.

از نظر نیچه «نباید لزوما برداشت هنجاری منفیای از قدرت داشت. در واقع قدرت میتواند مثبت یا منفی باشد. قدرت مفهومی هنجاری نیست – ذاتا نه خوب است و نه بد.38»  افزون بر این،‌ قدرت لزوما به معنای استیلا و سرکوب نیست. با توسل به قدرت می‌توان دیگران را سرکوب کرد و بر آنها مسلط شد،‌ اما به عقیده نیچه در عین حال میتوان با توسل به آن هویت‏هایی را به وجود آورد. با کمک قدرت میتوان چیزهای بزرگی به چنگ آورد.39

اندیشه نیچه درباره قدرت با اندیشه هابز، که تا آن موقع اندیشه غالب را در زمینه قدرت تشکیل میداد، متفاوت است، «زیرا بر منطقی فایدهگرایانه متکی نیست. بهنظر نیچه، قدرت بهویژه به یک فراگرد و یک فعالیت اشاره دارد که در آن مساله مهم صرف (و حتا اتلاف) نیروست، و نه هدفی که باید بدان دست یافت. او هشدار میدهد که در اندیشیدن بهخواست قدرت باید به هرگونه اصل غایت شناسانه نامربوط مظنون باشیم.40»  او در همین ارتباط در فراسوی نیک و بد می‏گوید: هر موجود زنده، بالاتر از همه،‌ می خواهد نیروی خویش را بیرون ریزد – {زیرا} زندگی همانا خواست قدرت است – خویشتن پائی تنها یکی از پیامدهای نامستقیم این امر و همیشگی‌ترین آنهاست41.

بنابراین، خلاف سنت هابزی،‌ نیچه قانون زندگی را نه صیانت نفس بل چیرگی بر نفس میداند. این نکته او را به برداشت و توجیه یکسره تازهای درباره قدرت میکشاند، ‌برداشتی که تاثیر شگرفی بر اندیشه او درباره اخلاق و سیاست میگذارد. این برداشت هم اندیشه فوق اخلاقی «فراسوی نیک و بد» او را شکل میدهد – که بر تایید «اقتصاد بزرگ کل» مبتنی است – و هم برداشت او درباره سیاست، که به نظر او نه یک هدف در خود بل صرفا وسیلهای برای تولید فرهنگ است42.

بدین سان اندیشه نیچه درباره قدرت در شکلی متفاوت از اندیشه هابزی بر «منطقی فایده‌گرایانه43»  متکی نبوده و خلاف سنت قبلی و مظنونبودن به هرگونه اصل غایتشناسانه، صرف نیرو در نظر گرفته میشود و نه هدفی که باید بدان دست یافت. بنابراین، خلاف سنت هابزی، «نیچه قانون زندگی را نه صیانت نفس بل چیرگی بر نفس میداند44.»  قدرتی که نه خوب و نه بد است و لزوما به معنای استیلا و سرکوب نیست. قدرتی که در عین حال می‌توان با توسل به آن هویتهایی را به‌وجود آورد45.

 

نتیجهگیری

در یک جمع‌بندی نهایی میتوان گفت که دیدگاه نیچه درباره قدرت دربردارنده نگرشی نو به این مفهوم است که بر اساس آن، قدرت در همه زوایای زندگی آدمی حاضر پنداشته میشود و نمیتوان آن را محدود و محصور در ساختارها و نهادها دانست. در واقع به قدرت در این شکل، بیرون از دایره نظریه سیاسی اندیشیده و توجه میشود و برای شناخت آن بر مفاهیم سنتی حاکمیت و قانون، که قدرت را چون چیزی اساسا منفی و بازدارنده نشان میدهند،‌ تکیه نمیشود. در اصل قدرت اصلا مفهومی هنجاری در نظر گرفته نمیشود، و نه خوب است و نه بد. قدرتی که نه فقط به معنای استیلا و سرکوب بل چیزی است که با آن میتوان هویت‌هایی را به‌وجود آورد. در واقع، جهان، حقیقت، معرفت و زندگی، در اندیشه نیچه تابع خواست قدرت است و تعابیر ما از جهان در چارچوب دیدگاههایی عرضه میشود که بر ساخته قدرت است. در واقع سرشت حیات، اراده معطوف به قدرت است. بدین سان و با در نظر گرفتن این مساله که نیچه وجود را همان حیات و زیست معرفی میکند، میتوان نتیجه گرفت وجود نیز چیزی جز اراده قدرت نیست که این در نهایت موید دریافت آنتولوژیک نیچه از قدرت است. با این اوصاف نیچه به دریافتی آنتولوژیک از قدرت قائل است و نوع نگاه او به قدرت از برداشتهای کلاسیک از قدرت یکسره متمایز است. واقعیت که همان حیات است، شبکهای است متشکل از کثرت روابط قدرت و سلطه یا به عبارت دیگر منازعات متعدد سلطه که بر اساس آن هر جامعه بشری شبکهای است از مناسبات پیچیده و درهم تنیده قدرت و منازعه برای اعمال هرچه بیشتر سلطه بر دیگران.

 

* فارغ التحصیل کارشناسی ارشد علوم سیاسی از دانشکده حقوق و علوم سیاسی واحد کرج

 

پی نوشت ها

  1. جان لچت، پنجاه متفکر بزرگ معاصر از ساختارگرایی تا پسامدرنیته، ترجمه محسن حکیمی، تهران: خجسته، 1377، ص 335.  //  2 -  همان، ص 77.  //  3-  پل استراترن، آشنایی با نیچه، ترجمه مهرداد جامعی ندوشن، تهران: نشر مرکز،1378، ص 18.  //  4- همان، ص 19.  //  5- نیچه، غروب بت‌ها، ص 67.  //  6- فردریش ویلهلم نیچه، اراده معطوف به قدرت، ترجمه دکتر مجید شریف، تهران: جامی 1377 ، ص494.  //  7- ژیل دلوز، جستاری در اندیشههای نیچه، ترجمه حامد مهرپور، تهران: جامی، 1385، ص 48.  //  8- ج.پ، استرن، نیچه، ترجمه عزت الله فولادوند، نشر طرح نو،ص 125.  //  9-  پیرسون، همان، ص 78.  //  10- همان، ص 79.   // 11- کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، جلد هفتم، از فیشته تا نیچه، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش، 1382، ص 397.  //  12- مراد فرهادپور، نکاتی درباره فلسفه فردریش نیچه، ارغنون، شماره 3، ص 111.  //  13- عبدالعلی دستغیب، نیچه و جهان او، مجله نامه فلسفه، شماره 8، ص 115.  //  14-  فرهادپور، همان، ص 111.  //  15- داریوش آشوری، حاشیه ترجمه چنین گفت زرتشت، فردریش ویلهلم نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری، تهران: نشر آگه، 13520، ص 355. //  16- استرن، همان، ص 125.   //  17- نیچه، اراده معطوف به قدرت، ص 481. //  18- فردریش ویلهلم  نیچه، سپیده دمان،ترجمه علی عبداللهی، تهران: جامی، 1380. ص 241.  //  19- ضیمران، همان ، ص 26.  //  20- فردریش ویلهلم نیچه، تبارشناسی اخلاق، ترجمه داریوش آشوری، تهران: آگه، 1377، ص 78ا و 179.  //  21- فردریش ویلهلم نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری، تهران: نشر آگه، 13520، ص 127.  //  22- همان، ص 128 تا 130.  //  23- فردریش ویلهلم نیچه، فراسوی نیک و بد، ترجمه داریوش آشوری، تهران، انتشارات خوارزمی، 1373، 77 و 78.  //  24- دستغیب، ص 118.  //  25- ماری وارنوک، خاستگاه‌های اخلاقی اگزیستانسیالیسم، کی یرکگور، نیجه، مجله نامه فرهنگ. سال چهارم. ش چهارم. بهار 1374.ص 96.  //  26- استرن، همان، ص 125.  //  27- پیرسون، همان، ص 285.  //  28- استرن، همان، ص 133.  //  29- همان، ص 124.  //  30-  دستغیب، همان، ص 108.   // 31- نیچه، اراده معطوف به قدرت، ص 527. //  32- فرهادپور، همان، ص 114.  //  33-  همان، ص 113.   //  34- لچت، همان، 335.  //  35- نیچه، اراده معطوف به قدرت، ص 789 و 790.  //  36- لچت، همان، ص 335.  //  37- پیرسون، همان، ص 235.  //  38- این شرت، فلسفه علوم اجتماعی قارهای: هرمنوتیك، تبارشناسی و نظریه انتقادی از یونان باستان تا قرن بیست و یكم، ترجمه هادی جلیلی، تهرا: نشر نی، 1387، ص 196.  //  39- همان.  //  40- پیرسون، همان، ص 80. //  41- نیچه، فراسوی نیک وبد،  ص 43.  //  42- پیرسون، همان، ص80. //  43- کیت انسل پیرسون، هیچ انگار تمام عیار، مقدمهای بر اندیشههای سیاسی نیچه، ترجمه محسن حکیمی، تهران: انتشارات خحسته، 1375، ص 80. //  44-  همان. //  45- همان.

 

           منبع: اطلاعات حکمت و معرفت

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: