1395/9/17 ۰۷:۲۵
در میانه دهه ۱۳۶۰ وارد دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی علامه طباطبایی شدم. آن زمان ساختمان پنجطبقه بدقوارهای بالای سعادتآباد بود؛ اما در درونش جوش و خروشی برپا بود و جوانانی از قشرهای مختلف فرهنگی و اجتماعی، در آن سرای سیمانی گرد آمده بودند تا با ادب و ارزشهای فرهنگی و زیباییهای زبانی آشنا شوند. من هم جوانی شهرستانی بودم که با تجربههایی متفاوت از جنگ و حوزه علمیه وارد دانشگاه شده بودم.
به یاد استاد دکتر محمود عبادیان ـ عضو فرهنگستان هنر
در میانه دهه ۱۳۶۰ وارد دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی علامه طباطبایی شدم. آن زمان ساختمان پنجطبقه بدقوارهای بالای سعادتآباد بود؛ اما در درونش جوش و خروشی برپا بود و جوانانی از قشرهای مختلف فرهنگی و اجتماعی، در آن سرای سیمانی گرد آمده بودند تا با ادب و ارزشهای فرهنگی و زیباییهای زبانی آشنا شوند. من هم جوانی شهرستانی بودم که با تجربههایی متفاوت از جنگ و حوزه علمیه وارد دانشگاه شده بودم. استاد فقید و دانشور آیتالله مجدالدین محلاتی مرا برای ادامه تحصیل در دانشگاه تشویق فرمود و از خاطرات جوانیاش در دانشگاه شیراز حکایت گفت. در خاطرم هست که از دوستیاش با امام موسی صدر و تأکید امامصدر بر تحصیل دانشگاهی و اثرش بر نوگرایی دینی و فکری به تفصیل و با فصاحتی شیرین سخن میفرمود. با این پیشزمینههای ذهنی و روانی به این دانشکده آمدم و در رشته ادبیات فارسی مشغول تحصیل شدم. زود فهمیدم که گنجی در این مرکز دورافتاده نهفته است. گروهی از استادان بیهمتای ما که چراغ روشن فرهنگ ایران و از مفاخر میهناند، در این دانشکده جمع بودند: سیروس شمیسا، میرجلالالدین کزازی، اصغر دادبه، سعید حمیدیان، آذر نفیسی، کورش صفوی، محمد مقدم، محمدرضا صالحی کرمانی… و استاد برجسته دکتر محمود عبادیان. جامعیت در ادبیات و فلسفه و زبانهای متعدد، او را در قله پژوهش و تدریس در دانشکده قرار داده بود.
در این فضا بود که از همان روزهای نخست با نوشتههای استاد که به صورت جزوههای سبکشناسی و انواع ادبی تکثیر شده بود، آشنا شدم. بلافاصله شروع به خواندن کردم و طی روزهای بعد متوجه شدم که دنبال چه بودهام و از ادبیات چه میخواهم. زبان عبادیان در این نوشتهها غریب بود و به علت سالها دوری از وطن و شاید نامأنوس به نظر میرسید. برخی خامان هم بودند که زبان به کنایتگویی و هجا گشوده و در باره این نوشتهها و سبک منحصر به فردش، به هزل و سخریه سخن میگفتند! خیلی زود دانستم که مشکل اینان چیست. اکر کسی اندکی حوصله میکرد، بهسرعت با سیاق این نوشتهها الفت مییافت و حتی سخت لذت میبرد. من پیشتر آموخته بودم که متن را سطر به سطر و بر اساس درکی متداوم و تنیده دنبال کنم و هر جستار را پلهای برای فراتر رفتن و رسیدن به پلهای بالاتر ببینم، ناخودآگاه مباحثه و پرسشگری را در تعامل با متون پیگیری میکردم. میراث جدلهای سیاسی در صدر انقلاب و مباحثههای حوزوی در جایی که انتظارش را نداشتم، به کارم آمد.
اما اینها در برابر آنچه بهزودی از عبادیان آموختم، اندک بود. او سنتز خلاقانه متن و خواننده را به واسطه خوانش صمیمی متون یاد میداد. این با قرائت انتقادی یا سبکشناسی و درک فنی و تخصصی بهکلی متفاوت بود. این مراحل تنها وقتی محقق میشود که متن به خواننده اجازه ورود به ساحتهای صوری و لایههای معنوی را بدهد. این امر بهویژه در مورد متون کهن صادق است. شما میتوانید هر متنی را بخوانید؛ اما با هر متنی ارتباط نخواهید داشت. متن مانع میشود. مخاطب باید مشخص کند تا کجا میخواهد با یک متن در پیوند باشد و ظرفیت و ارادهاش چقدر است: در حد مجاورت؟ مرور و تورق متن، یا خوانشی معمولی؟ درگیر شدن با متن و چالش با مفاهیمش؛ درک عمیق و حتی انتقادی و ورود به لایههای پنهان متون؟ حتی گفتگو با متن و آفرینشی انحصاری و معاصر از متن و ای بسا مقیم شدن در شبستانهای غریب و زیبای شاهکارهای ادبی و معنوی… همچون شاهنامهشناسان یا شکسپیرپژوهان یا حافظشناسان یا متخصصان آثار افلاطون و ارسطو که تمام عمر خود را وقف تصحیح و خوانش و شرح و بسط این آثار ارزشمند میکنند. مقیمان متن، همین گروه از مخاطباناند.
دکتر عبادیان به واسطه دورههای متعدد و ممتد تحصیلی و تحقیقی و تدریس در دانشگاههای معتبر جهان، جامعیتی فکری به دست آورده بود و با سلطهای خیرهکننده به شناخت مفاهیم و کالبدشکافی متون اهتمام میکرد. برای او سوژه و اُبژه با پرسشی دقیق و مسئولانه به هم میپیوست و سپس بررسی منشورگونه و چندوجهی عبارات و مضمونها و مفاهیم آغاز میشد. دانشجویان زبدهای که در کلاسهای دکتر عبادیان حاضر بودند، بهخوبی میدانند که این شیوه با پرسشهای پیاپی، چگونه از همدلی با متن به خوانش انتقادی دگرگون میشد و سپس با بزرگنمایی جستارهای مهم به تحلیل سبکشناسانه میپرداخت و براساس تشخیص دگروارههای سبکی و تعیین بسامد هریک، جهت نهایی و منطقه دقیق متن را در ژانر مورد نظر مشخص میکرد. اما نهایتا به همان همپیوندی اولیه بازمیگشت و دانشجویان را به میهمانی متن میکشاند. آنهم بر اساس پرسشها و اظهارنظرهای دانشجویان.
با دانشجویان
اشراف فکری استاد فراتر از آن بود که حتی لحظهای در کلاسهای درس یکجانبه سخن بگوید و عمر گرامی جوانان را ذیل خطابههای کممایه تلف کند. یا همچون متکلم وحدههای متکبر از سؤال و انتقاد و افقهای تازه در بحث گریزان باشد. پرسش، نکتهگویی و نکتهجویی، عبادیان را برمیکشید، سرزنده و شکوفا میشد. با شادی از پرسش و پرسشگر پذیرایی میکرد و کلاس و درس را چالاکتر دنبال مینمود. عکس این موضوع هم دیده میشد؛ سکوت دانشجویان رنجش میداد. اندوهزده و با لرزشی در صدا از دانشجویان میخواست که جانبی از بحث را برعهده بگیرند. برای شاگردانش ارزش و اعتبار قائل بود. سکوت، فقدان پرسش و پژوهش، و جزوهنویسی را شایسته دانشجو نمیدانست. حتی در زمانبندی هم میشد این دیدگاه را عیان دید. دکتر عبادیان همواره نخستین حاضر در کلاس بود و آخرین نفری که تعداد زیادی کتاب و نوشته و منابع هر درس را که از قبل آماده کرده بود، به دوش میکشید، از کلاس خارج میشد…
با این رفتار و منزلت اخلاقی و مقام علمی، در آن ایام و سالها، برای من شگفتانگیز و حتی غیر قابل قبول بود که آثار و افکار استاد منتشر نشده و تنها در حلقه معدودی از شاگردان و دوستان (تلامذه و احباب) متوقف مانده است. راستش سخنان برخی هزّالان و نابخردان، و نیز کنایت و نمّامی رقبا و حسودانی که رفتار مسئولانه و شکفتگی و پژوهندگی مکتب عبادیان را خطری برای شیوههای کاهلانه، عوامپسند و عوامپرور خود میدیدند، جوشی در ذهن و روانم ایجاد کرد. بهوضوح میدیدم که امثال او چگونه به حاشیه رانده میشوند و ظاهرگرایی شیوع مییابد. بیعدالتی و ریاکاری، تناقضی غیرقابل رفع برای نسل آرمانگرایی بود که در تحولات انقلاب و سالهای آغاز جنگ تحمیلی بالیده و همه چیز خود را در این راه خرج کرده بود. ذهن بسیط ما مهیای درک تراژدیهای روزگار نبود. موج سنگین گذر زمان درستی این مدعا را اثبات کرد. دیدیم و میبینیم سیل و خیل عظیم جوانان را که از مؤسسههای کنکور و آموزش تستزدن بیرون آمدهاند و در دانشگاههای حقیقی و مجازی و جعلی و پولی و شبانه و روزانه و دولتی و خصوصی و آزاد و ناآزاد، اینسو و آنسو میروند و جزوهها را کپی میکنند و تحقیق و رساله سفارش میدهند و میخرند. آن هم از نخستین کافیشاپ سر کوچه و خیابان!
نماینده نسل خود
دکتر عبادیان آزمونهای سختی را در زندگی پشت سر گذاشته و بسیار آموخته و پژوهیده بود. او یکی از واپسین نمایندگان نسل خود در دانشگاه بود که از سواد کافی و فضایل اخلاقی بهرههای زیادی اندوخته و در کوران دشواریها روش و منش خود را اعتلا بخشیده بود. شمار این بهرهها در این نوشته نمیگنجد؛ اما به دور از اغرق و تعارف، اندکی را میگویم: اهل مطالعه، پرسشگر و پرسشآفرین، مؤدب و منظم، نظیف و آراسته، شجاع و نجیب، متعهد به علم و صاحب سبک و شیوهای کارآمد در تدریس بود. در عین حال، بیاعتنا به پول و مادیات و اهل فتوت و درویشمسلک بود. این سجایا و صفات در وجود او مؤکّد شده و جزو شخصیتش بود. لزومی نداشت تظاهر کند. او در سالهای غربت و تبعید و تنهایی، زاهدانه و عالمانه زیسته و شخصیت محجوب و متین و قدرتمند خود را شکل بخشیده بود. با آنکه پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیرش کرده بودند و در زیر شکنجههای سخت، یک چشمش را از دست داده و استخوانهایش را خرد کرده بودند، باز هم به اتکای ذهن قدرتمند و روح بلندی که داشت، سالم میزیست و با ورزش و کار مداوم منشأ خدمات بزرگی برای دانشگاه و فرهنگ ایران بود.
با این همه، آموزه بزرگ دیگری هم از آن معلم فرزانه آموختهایم. اینکه هیچ انسانی از سنخ ما کامل نیست و نقاط ضعف و قابل انتقادی در تکتک آدمها میتوان یافت. ما همه در معرض خطاهای انسانی و آسیبهایی از درون و برون هستیم و اشاره نکردن به این نقایص و نقدها، به معنای نبود آن نیست. تنزیه و انکار این جانب از موجودیت افراد، بر اعتبارشان نمیافزاید، اما بیان منصفانه عبرتی خواهد بود. بر این اساس، در برخی حیطههای شخصی و محیطهای عقیدتی و زمینههای علمی میتوان انتقادهایی به دکتر عبادیان داشت. به آثارش نیز میتوان نقدهایی را وارد دانست؛ اما هیچ یک از این نقدها و حاشیههای انتقادی نمیتواند فضایل اخلاقی و ارزشهای فکری و میراث علمی او را در سایه قرار دهد. در اینجا بنای نقد نیست؛ زیرا یادش را گرامی میداریم و باید تأکید نمایم که آنچه در باره صفتها و خصلتهای محمود عبادیان گفته شد، هیچ اغراقی نداشت و ای بسا که جز اندکی را نتوان گفت.
یادمانهای آموزنده
برخی خاطرات و یادمانهای شیرین و آموزنده را پیشتر نوشتهام. اندکی پیش از سفر مرگ (کتاب هفته ـ نگاه پنجشنبه، ش۶؛ ۱۴ر۲ر۱۳۹۱، با عنوان: محمودخان از فرنگ برگشته؛ ایضاحات و خاطرههایی از استاد دکتر محمود عبادیان). پس از درگذشت دکتر عبادیان ملال و اندوهی غیرقابل توصیف داشتم. بیشتر از حیث آنکه تعلل کردم و به دیدارش نرفتم. تا آنکه دو تن از دانشجویان استاد، برایم نقل کردند که مجله مذکور را خدمت ایشان برده و عباراتی را هم برایش خواندهاند. گفتند که هنگام شنیدن واپسین عبارات، او بسیار شادمان شده و لبخند زده است. آخرین جملات آن مقاله چنین بود: «… اگر استاد این مقاله را خواند بداند که بسیار بسیار دوستش میدارم. او به من بسیار آموخته و بر عهده شاگردانش حقوق گزاف دارد…»
کتابها و آثار
با این مقدمات به سراغ آثار استاد میروم و البته منظورم آثاری است که در خاطرات نگارنده ثبت و ضبط است. تا آن زمان تنها چند مقال ه از دکتر عبادیان در مجلات منتشر شده بود؛ اما از نظر من این کافی نبود. با آنکه تجارب اندکی در امور فنی مربوط به کتاب داشتم، نهراسیدم و آثار متعددی از استادانم را منتشر کردم یا زمینههای چاپ و نشرشان را فراهم آوردم. با توجه به محدودیتها و کمبودهای دوران جنگ و مشکلات دیگر، به نظرم این کارها ارزش داشت. وقتی به گذشته مینگرم، نفس کار را برای دانشجوی شهرستانی تنها و بی پشتیبانی که در خوابگاه زندگی میکرد، جالب و هیجانانگیز مییابم.
انتخاب و ویرایش و حتی بازنویسی متنهای تخصصی ادبیات و علوم انسانی و اقدام برای چاپ این آثار، فرایند دشواری بود. هنوز امکانات حروفچینی و صفحهبندی کامپیوتری در کار نبود. تایپ سنتی و صفحهبندی دستی با بهترین ماشین تایپ آی.بی.ام کلی دردسر داشت. من یک دوره آموزش ویرایش را در مرکز نشر دانشگاهی و کتابخانه ملی گذرانده بودم. خودآموزی و تمرین و تحقیقاتی هم در این زمینه داشتم. مدتی بعد مسئولیت بخش ویرایش و بررسی و تأیید کتب علوم انسانی را در انتشارات جهاد دانشگاهی تهران برعهده گرفتم. حقوق این کار در مقابل حجم کارش ناچیز بود؛ اما برای من موهبت و موفقیتی غیرقابل چشمپوشی محسوب میشد. اما آثار استاد عبادیان:
ـ در پیرامون شاهنامه (مجموعه مقالات): این کتاب حاصل جلسههایی بود که دکتر عبادیان خارج از برنامه و کلاسهای رسمی، برای جمعی از دانشجویان علاقهمند برگزار میکرد. برخی دانشجویان موضوعاتی را برگزیدند و پس از تحقیق و بررسی، به صورت کنفرانس ارائه شد.
ـ در پیرامون رستم و اسفندیار: این کتاب در ادامه کتاب پیشین منتشر شد و مشتمل بر متن کامل داستان رستم و اسفندیاربر اساس شاهنامه ویراسته مسکو بود. در این کتاب، پس از مقدمه نگارنده، سه مقاله از استادان ارجمندم دکتر عبادیان، دکتر شمیسا و استاد کزازی در تحلیل این تراژدی بیمانند آورده شد. هر یک از این مقالهها بر اساس دیدگاه و شیوه بررسی متفاوتی به این بخش از شاهنامه پرداخته بودند و بر اعتبار کتاب نیز افزودند.
ـ فردوسی و سنت و نوآوری در حماسهسرایی: این کتاب ارزشمند، در واقع گسترش یافته مقاله دکتر عبادیان بود که برای کنگره جهانی فردوسی نوشته و خود به اثر مستقل و مفصلی بدل شده بود. در نوع خود شاهکاری محسوب میشد و از بهترین منابع در شناخت سبک حماسه و شاهنامه حکیم فردوسی است. کوشیدم در همان انتشارات جهاد دانشگاهی آن را منتشر سازم که به دلیل حجم کتاب پذیرفته نشد؛ لذا به رغم دشواریهای بسیار در دوران دانشجویی، شخصا ذیل نشر گهر که مجوزش را داشتم منتشر شد.
ـ رساله منطقی ـ فلسفی، لودویک یوزف یوهان ویتگنشتاین، ترجمه دکتر محمود عبادیان، با مقدمه در معرفی ویتگنشتاین به قلم نگارنده.
ـ درآمدی بر ادبیات معاصر ایران: این کتاب حاصل درسهای کلاس ادبیات معاصر بود و نگارنده تحریر دقیقی از این درسها را تهیه کردم. استاد عبادیان مثالها و نمونههای متعددی بدان پیوست کردند و نکات مهمی را نیز تذکر دادند و سال ۱۳۷۱ در انتشارات گهر چاپ شد.
ـ آزادی و دولت فرزانگی: از جمله، «نامههای شیلر» که تفسیر حیرتانگیزی بر نظریه زیباشناسی ایمانوئل کانت است. من بخت خواندن چندباره این کتاب را یافتم و ویرایش دقیقی بر کل نامههای بیست و هفتگانه فریدریش شیللر اعمال کردم.
ـ تکوین غزل و نقش سعدی: این اثر هم متن برافزوده مقاله استاد برای ارائه به کنگره جهانی سعدی بود. برای انتشارش به صورت کتابی مستقل، با «انتشارات هوش و ابتکار» صحبت کردم. مرحوم محمدجعفر پوینده نیز که به عنوان ویراستار و مشاور علمی در مؤسسه مذکور کار میکرد و از برجستهترین مترجمان و محققان تئوریهای ادبیات و جامعهشناسی رُمان بود، بر اهمیت این کتاب تأکید کرد و خود نیز ویرایشی دقیق و پاکیزه انجام داد تا این کتاب نیز در کارنامه پربار استاد عبادیان ثبت شود.
ـ یکی از مصاحبههای استاد را با عنوان «گذرگاه تاریخی جامعه مدنی» که به مناسبت دوم خرداد۱۳۷۶ در روزنامه چاپ شد، مجدداً در کتاب «جامعه مدنی، دوم خرداد و خاتمی» در کنار مصاحبههایی با عزتالله فولادوند، احسان نراقی، مجتهدشبستری، کامران فانی و… آوردم. این کتاب توسط نشر و پژوهش فرزان روز به چاپ رسید.
آموزههای درسی، پژوهشی و شیوه امتحانات
امتیاز تدریس و آموزگاری در وجود دکتر عبادیان چنان عیان بود که خاطراتش غالباً با این ویژگی در یادها خطور میکند. او با لباسی ساده اما بسیار تمیز و آراسته، قبل از آنکه زنگ بخورد، وارد کلاس میشد. بسیار مؤدب و خوددار بود. گاهی شکیبایی را کنار میگذاشت و این امر در سه حالت در گفتار و رفتارش دیده میشد: اول هنگامی که کسی در کلاس یا دانشکده سخن ناروا و ناسزایی بر زبان رانده بود؛ دوم وقتی دانشجویان در کلاس مشارکت نمیکردند و به جای پرسیدن و اظهارنظر، فقط مستمع بودند؛ و سوم در مواجهه با بیعدالتی؛ زیرا از ستم و بیانصافی ذاتاً بیزار بود و با صدای بلند تبری میجست.
بارها برای دفاع از دانشجویان یا انتقاد از نابسامانی و ناراستی، ندای اعتراضش شنیده میشد. از حقوق شاگردانش دفاع میکرد و در اعتراضات صنفی و حتی اجتماعی، در کنارشان میماند و تا آخر ایستادگی میکرد. با دانشجویان غذا میخورد و با آنها قدم میزد و گرم میگرفت. دعوتشان را میپذیرفت و در خوابگاه و اتاقهای کوچک دانشجویی میهمان میشد. بارها به اتاق من و دوستانم در خوابگاه امیرآباد آمد و علاوه بر گفت و شنید، در پخت و پز و کارها مشارکت میکرد. آیتی از تواضع بود و خاکساری آگاهانه؛ چنانکه هر کار و کردارش نیز به مانند سخن و گفتارش، آموزنده بود و سازنده.
دانشجویان عبادیان از همان ابتدای شروع کلاسها میفهمیدند که تفاوت کیفی و کمّی چشمگیری میان درس و کلاس او با دیگران وجود دارد. آنها باید مشارکت فعال داشته باشند، موضوعاتی را در محیط همان درس برگزینند و به صورت کنفرانس و درسگفتار عرضه کنند. سؤال و کنجکاوی را ارج میگذاشت و هر اظهارنظری را چنان پردازش میکرد که انگار مقدمه ضروری برای ادامه بحثهاست. به شاگردانش شهامت و اعتماد به نفس میبخشید. اجازه نمیداد منزوی شوند و در حاشیهها و سایهها ایام جوانی را بر باد دهند. هاشورها را پاک میکرد و همه را روشن میکرد تا کلاس و درس، در تعامل و گفتگوهای دوجانبه و چندجانبه استعلا بیابد. استعدادهای دانشجویان را شکوفا میکرد. تفکر و کنجکاوی را مقدم بر محفوظات و روشهای سنتی در آموزش میدانست. گاهی آرامش کلاس را بر هم میزد و حتی مغالطهای به میان میآورد تا حرکتی در ذهن و اندیشه دانشجویان ایجاد کند. قابلیتهای فلسفی و دانش گستردهاش، ارزش درسها و عمق بحثها را چند برابر میکرد.
هنجارشکن نبود و برعکس، بسیار به ادب و آداب در رفتار و گفتار پایبند بود. حتی در این زمینه وسواس به خرج میداد. او به تنهایی تدریس نمیکرد. این کار را غلط میپنداشت و آموخته بود که معلم خوب و شایسته، به جای مرجعیت و مرکزیت در بالای کلاس، میتواند عضوی از یک جمع کارآمد باشد و با تشریک مساعی در اداره کلاس و پیش بردن مباحث، دانشجویان را در جوانب متعددی برکشد و به تک تک آنها شخصیت علمی ببخشد. این نوع تدریس و آموزش جمعی، برایش سخت نبود. بدان باور داشت و طی دورانی طولانی شخصیت خود را اینگونه پرورش داده بود. کمال خود را در اعتلای جمع میدید و به عنوان یک استاد و آموزگار، فردیتش را در جمع شاگردان بهکلی نادیده میگرفت تا آنان را نه تنها آموزش دهد، بلکه بپروراند و منزلت و شخصیتی فرهنگی و مدنی بدانها ببخشد. تعلق خاطر عبادیان به این حرفه، فراتر از تخصص و علاقه و لذت بود. او با آموزگاری زندگی میکرد و این برایش به آیین و طریقتی معنوی بدل شده بود.
خاطراتم از روش امتحان ایشان، با حسرت توأم است. ای کاش نمونه سؤالات و برگههای آزمونش را داشتم تا والاترین سطح تعامل و تحرک علمی را به روشنی نشان دهم. استاد چند پرسش تحلیلی و تطبیقی را با ارجاع به متون ادبی کهن یا معاصر مطرح میکرد و از دانشجویان میخواست در هر سطحی که تصور میکنند میتوان عناصر سبکی آن را درک و تحلیل کرد، بررسی نمایند و سپس با مقارنه و تطبیق متون مختلف، به نقد و تحلیل ادبی بپردازند. در این آزمونها، جزوهنویسی و بازگویی محفوظات به کار نمیآمد، دانشجویان باید به درون متن میرفتند و با درک عناصر شکلی و محتوایی، در باره آن مطلب مینوشتند. هم دشوار به نظر میرسید و هم بسیار شیرین و کارساز بود. حکمت این نوع امتحان، با توجه به کیفیت تدریس و پژوهش استاد در طول نیمسال تحصیلی، لزوم توجه به نگارش و نویسندگی در کنار فن بیان و سخنرانی بود. به این ترتیب، آموزش، پژوهش، تحلیل، تطبیق، سبکشناسی و نقد، کنفرانس و سرانجام توانایی نوشتن، مجموعهای از آموزشهای استاد فقید دکتر محمود عبادیان به دانشجویان ادبیات بود.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید