مرضیه حدیدچی دباغ؛ بانوی مبارز و انقلابی / محمود فاضلی

1395/9/1 ۱۱:۵۹

مرضیه حدیدچی دباغ؛ بانوی مبارز و انقلابی / محمود فاضلی

مرضیه حدیدچی (دباغ) نامی است که بر روی تفکرات سنتی درباره زنان خط بطلان می‌کشد. این نام دیگر تنها معرف یک هویت صرفا شناسنامه‌ای نیست، بلکه به بخشی از تاریخ مبارزات سیاسی اجتماعی و فرهنگی این سرزمین تعلق دارد.

 

مرضیه حدیدچی (دباغ) نامی است که بر روی تفکرات سنتی درباره زنان خط بطلان می‌کشد. این نام دیگر تنها معرف یک هویت صرفا شناسنامه‌ای نیست، بلکه به بخشی از تاریخ مبارزات سیاسی اجتماعی و فرهنگی این سرزمین تعلق دارد. گره خوردگی این نام با فرازهای برجسته تاریخ انقلاب اسلامی، در قالب رویدادهای مختلف تاریخی، امری است که نادیده گرفتن آن، به منزله چشم پوشیدن از بخش مهمی از گذشته سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما است. بررسی زندگی وی به علت حضور زنده‌ای که در صحنه‌های مختلف وقایع داشته، می‌تواند از بسیاری از نقاط  نیمه روشن و گاه تاریک تاریخ این چند دهه اخیر ابهام‌زدایی کند.

وی از سال 1340 به جمع مبارزان با رژیم شاه پیوست و پس از دو بار زندانی شدن و تحمل سختی های فراوان شاهد پیروزی انقلاب بود. در سال 1333 با محمد حسن دباغ ازدواج كرد. در تهران تحصیلات علوم دینی را تا سطح ادامه داد و همزمان به فعالیت‌های سیاسی روی آورد. وی مادر هشت فرزند بود. فعالیت‌های او با توزیع اعلامیه در سال‌های 41ـ 1340 آغاز شد و با ورود به تشكیلات شهید سعیدی شدت یافت. با دانشجویان مبارز دانشگاه‌های تهران همكاری كرد. مرضیه دباغ در سال 1352 توسط ساواك دستگیر و به همراه دخترش شكنجه ‌شد. در سال 1353 برای ادامه مبارزاتش به خارج از كشور می‌رود و تا پیروزی انقلاب در خارج به سر می‌برد. او در پایگاه‌های نظامی در مرز لبنان و سوریه آموزش‌های رزمی و چریكی می‌بیند. با گروه روحانیت مبارز خارج از كشور زیر نظر مرحوم محمد منتظری فعالیت خود را ادامه می‌دهد. در راه‌پیمایی‌ها، تظاهرات و اعتصابات خارج از كشور فعالانه شركت داشت. با ورود امام به پاریس در سال 1357 به ایشان می‌پیوندد و وظایف اندرونی بیت امام را به عهده می‌گیرد. پس از پیروزی انقلاب به كشور بازگشت و مسئولیت‌های مختلفی را از جمله فرماندهی سپاه همدان را عهده‌دار ‌شد.

نقل وقایع سالهای مبارزه و پس از آن، از زبان افراد مرتبط با او و خودش، اعم از نزدیک‌ترین اعضای خانواده تا دیگر همرزمانش، پاسخ‌هایی بر بسیاری از پرسش‌هایی است که اذهان مختلف را به خود مشغول کرده است. کتاب ارزشمند و ماندگار خاطرات مرضیه حدیدچی که برای اولین بار توسط محسن کاظمی در سال 1381 گردآوری و تدوین شد نه تنها در برگیرنده خاطرات این زن مبارز در فراز و فرود زندگی است، بلکه این خاطرات به انحصار مردانه روایت تاریخ انقلاب اسلامی پایان داد و به نقش مستقیم زنان در فرآیند شکل‌‌گیری انقلاب پرداخت. خاطرات حدیدچی توانست به حضور زن در خانه و اجتماع و مسئولیتش در قبال خانواده و جامعه بپردازد. کاظمی نیز تلاش نموده همچون دیگر کار‌هایش این اثر را با ارائه توضیحاتی ضروری در پاورقی و افزودن پیوست‌‌هایی برای خوانندگان و علاقه‌مندان تاریخ مستند و جذاب کند. نویسنده در این كتاب مجموعه خاطرات ‏ایشان را از طریق گفتگو و مصاحبه با ایشان و منابع دیگر جمع‏آورى و تدوین نموده است. این كتاب با دستنویسى از خانم دباغ آغاز و پس از مقدمه و پیشگفتار در 5 فصل با عناوین «سریان»، «هجرت»، «امواج»، «سیاحت شرق» و «پیوست‏ها» ارائه شده است. بی شک این کتاب پس از انتشار، نقش مهمی در معرفی شخصیت خانم دباغ داشت و تاکنون شانزده بار تجدید چاپ شده است.

            بسیاری از مبارزین سیاسی خاطرات شنیدنی از زندگی و مبارزات خانم دباغ نقل کرده اند. «سیدمحمود دعایی» شخصیت خانم دباغ را چنین توصیف می‌کند:«اولین بار که من با خواهر دباغ برخورد کردم، روزی بود که برای شرکت در یک جلسه در منزل یکی از دوستان دعوت شده بودم و ایشان نیز تشریف داشتند. جاذبه شخصیتی، قدرت بیان و برخورد منطقی خواهر دباغ، کیفیتی بود که من را بسیار تحت تاثیر قرار داده بود، به نحوی که هیچ‌گاه آن را فراموش نکرده و نخواهم کرد. آگاهی و احاطه بر مسائل سیاسی روز و آشنایی با پستی بلندیهای مسیرهای مبارزاتی، از  ویژه‌گی‌های بارز شخصیتی ایشان بود که هر مخاطبی را تحت تاثیر قرار می‌داد. این جنبه از شخصیت ایشان در کنار وجوه دیگری نظیر دلداری و امید دهندگی به زنانی که به اتفاق همسران مبارزشان در خارج از کشور به سر می‌بردند و درد غربت داشتند و جنبه‌های دیگر، برای هرکس که با خواهر دباغ ملاقات می‌کرد، این نکته را روشن می‌ساخت که با زنی چند وجهی رو به روست و تنها در یک بعد و وجه خود را نساخته است؛ بلکه روح و جان او دارای ابعاد مختلف وصف ناپذیری می‌باشد».

            خانم «بروجردی» روحیات شخصی خانم دباغ را چنین نقل کرده است:«درشتی و نرمی را باهم و به جای خود دارند؛ مثلا در عین حال که از روح و دید حساس و بزرگی برخوردار هستند، در جایی هم که لازم باشد تصمیمی جدی گرفته شود، بر تصمیم خود استوار می‌باشند، تا آنجا که اگر از کسی عملی خلاف شرع و عرف ببینند، مستقیما روی در روی او بایستند. نقل است که یک بار، به روی شخصی که مرتکب خطای فاحشی شده بود، اسلحه کشیده و گفته بودند: اگر بخواهی یک سری کارهای خلاف شرع انجام بدهی، من به خاطر مصلحت دین، آمادگی دارم که تو را شخصا مجازات بکنم».

            خانم «منظر خیر» (معلم ریاضی دبیرستان رفاه که به جرم همکاری با نیروهای انقلابی دستگیر شد) خاطره خود را از دباغ چنین بیاد می آورد:«من با خواهر دباغ برای اولین بار در زندان قصر آشنا شدم. در بازجویی‌ها دائم از ما سئوال می‌کردند این خانمی که پوشیه دارد و اعلامیه پخش می‌کند کیست؟ البته آنها فکر می‌کردند چون ما از معلمان مدرسه رفاه هستیم باید ایشان را بشناسیم. خانم دباغ در زندان خیلی از مسائل را با زیرکی خاص خودشان انجام می‌دادند؛ مثلا در بازجویی‌های خود بیان کرده بودند که سواد خواندن و نوشتن ندارند و این مساله را همیشه به یاد داشتند، به طوری که افرادی مثل من که ایشان را نمی‌شناختیم فکر می‌کردیم واقعا بی‌سواد است. خانم دباغ از یکی از کمونیست‌ها خواسته بودند که به ایشان خواندن و نوشتن یاد بدهند تا از وقت خود کاملا استفاده بکنند. با وجود شکنجه‌های شدید هیچ‌گاه چیزی از ناراحتیشان بروز نمی‌دادند و زمان ملاقات با خانواده، ایشان به ما تکیه می‌کردند و با یک وضعیت دشواری به پشت میله‌ها می‌آمدند و با بچه‌هایشان صحبت و شوخی می‌کردند.

            خانم «سوسن حداد عادل» (از دانش آموزان دبیرستان رفاه که به همراه رضوانه دباغ دختر مرضیه دباغ دستگیر شد) خاطره خود را از خانم دباغ چنین نقل می‌کند:«از زمانی که وارد مدرسه رفاه شدم، با شهید رجایی و همسر آن شهید آشنا شدم. به دلیل جو سیاسی آن مدرسه، دانش آموزان خواه ناخواه وارد یک مسیر سیاسی می‌شدند. پس از فرار مدیر مدرسه‌مان (خانم پوران بازرگان) به خارج از کشور، ساواک تصمیم گرفت یک سری از بچه‌های مدرسه را گرفته، مورد بازجویی قرار دهد تا محل زندگی خانم بازرگان را پیدا کند. یکی از دانش‌آموزان بازداشت شده من بودم که همراه سه، چهار نفر دیگر بازداشت شدیم. از نیمه‌های راه چشمم را بستند و به کمیته ضد خرابکاری بردند. قطعا خدا در آن لحظه قدرت روحی بالایی به من داده بود که نترسم. خاطرم هست که زندان ما سلول مستطیل شکل به طول دو و عرض یک و نیم متر بود. تنگی جا و شدت گرمای مرداد ماه در آن محوطه کوچک و دم کرده در کمیته ضد خرابکاری، انسان را کلافه می‌کرد. یک شب مرحوم آیت‌الله ربانی را در محوطه کمیته خرابکاری شکنجه می‌کردند. ایشان هم پیرمردی ضعیف بنیه بودند. ما اول نمی‌دانستیم چه کسی را شکنجه می‌کنند. یادم هست بچه‌ها قلاب گرفتند و من از پنجره بالا رفتم و دیدم آقای ربانی شیرازی است. محاسنش را گرفته، سرش را به دیوار می‌کوبیدند که صدای آن ضربه‌ها هنوز توی گوش من هست. خیلی وقت‌ها که از بازجویی برمی‌گشتم و ناراحت بودم. فکر می کردم حتما این ناراحتی به طور ناخواسته از طرف من به جمع بچه‌ها انتقال خواهد یافت ولی خانم دباغ که واقعا در زندان حکم مادر را برایم داشتند، در آن وضعیت به حالت شوخی مساله‌ای را یادآوری می‌کردند که باعث خنده و کمرنگ شدن ناراحتیم می‌شد. می‌دانستم که ناراحتیم نباید آن قدر طول بکشد که به دیگران هم منتقل شود. یاد گرفته بودم ناراحتیم را نباید به سلول بیاورم».

بی شک آنچه که موجب مطرح شدن دوباره نام خانم دباغ پس از یک دهه از پیروزی انقلاب اسلامی شد حضور ایشان در هیات اعزامی برای تسلیم پیام امام خمینی به میخاییل گورباچف رهبر شوروی سابق بود. مرحوم دباغ که به همراه آیت الله جوادی آملی و محمد جواد لاریجانی یکی از سه نماینده‌ای بود که 11 دی 1367 پیام امام خمینی (ره) را به میخاییل گورباچف رهبر شوروی سابق رساند، خاطراه خود را از این دیدار تاریخی چنین نقل کرده است:« یک روز مرحوم حاج احمد آقا تماس گرفتند و فرمودند که حضرت امام‏ نامه‏اى براى آقاى گورباچف دارند. شما آماده باشید تا هر زمان که حضرت امام فرمودند، این پیام را براى آقاى گورباچف ببرید. حقیقتاً شوکى بر من وارد شد. شوروى ابرقدرتى بود که در زمان خودش در مقابل آمریکا، خود را قطب بزرگ مى‏پنداشت. برایم کار بسیار سختى بود. با مرحوم حاج احمد آقا ملاقات کردم و پرسیدم جریان کامل موضوع چیست؟ فرمودند: مأموریتى براى شما مشخص شده ممکن است که فردا یا روز بعد باشد. وقتى به شوروى رسیدیم تعدادى به استقبال آمدند. مشاور مخصوص گورباچف دسته گلى هم آورده بود. طبیعتاً در دنیا مرسوم است وقتى هیأتى وارد کشورى مى‏شود گلى که براى استقبال آورده مى‏شود به رئیس هیأت مى‏دهند. وقتى بنده را با چادر و حجاب دیدند، دست‏پاچه شدند و گل را به جاى اینکه به آقاى جوادى آملى بدهند به بنده تحویل دادند. در واقع وقتى با لباس روحانیت آقاى جوادى آملى و چادر بنده رو به رو شدند دچار این حالت شدند.

گورباچف برخی جاها هنگام قرائت نامه، به شدت برافروخته می‌شد. قرائت نامه تمام شد و ما بلند شدیم که خداحافظى کنیم. گورباچف طبق عرف دیپلماسى دستشان را براى مصافحه دراز کردند. من دستم زیر چادر بود و از دادن دست امتناع کردم، براى ایشان خیلى سنگین بود. به آقاى جوادى آملى رو کردند و گفتند: ایشان را مادر انقلاب دانسته‏اند که همراه شما بوده، دست خالى را دراز کردم که بگویم ما همسایه‏اى هستیم که دست خالى دراز مى‏کنیم به طرف شما و انقلاب شما و مى‏خواهیم به صورت مسالمت‏آمیز کنار هم باشیم. پس از بازگشت از مسکو فردا بعدازظهر خدمت امام رسیدیم و گزارش مأموریت را ارائه دادیم. حضرت امام سؤال کردند کی به هنگام قرائت پیام به چهره گورباچف نگاه می‌کرد؟ عرض کردم چون آقای جوادی آملی متن پیام را می‌خواندند. آقای لاریجانی هم ترجمه می‌کردند، بنده به چهره آقای گورباچف نگاه می‌کردم. حضرت امام لبخند رضایتمندانه‌ای زد. شاید به این دلیل که آقای گورباچف معنی اصلی پیام را دریافت کردند.

       دباغ همچنین حاشیه دیدار هیأت اعزامی با رهبر شوروی را چنین نقل می‌كند: «پس از ابلاغ پیام امام و موقع خداحافظی اجازه دادند که خبرنگاران چند عکس و فیلم بگیرند. آقای گورباچف دوباره شروع به دست دادن با یک یک افراد کرد. وقتی در مقابل من ایستاد آقای جوادی آملی و دیگران همین طور داشتند مرا نگاه می‌کردند. شرایطی نبود که از حاج آقا بپرسم چه کار کنم. دیدم اگر تو ذوق گورباچف بزنم خیلی بد است. از این رو وقتی او دستش را دراز کرد من چادر را روی دستم انداختم و به او دست دادم. این برخورد و این نوع دست دادنم خیلی سخت و گران آمد. سعی کرد به روی خود نیاورد و گفت من دستم را برای دست دادن دراز نکردم، بلکه دستم را به سوی این مادر انقلاب دراز کردم که بگویم ما همسایه‌های خوبی هستیم. ما دست بی‌اسلحه‌مان را به سوی شما دراز می‌کنیم، شما هم مرد‌هایتان را تشویق کنید که دست بدون سلاحشان را به سوی ما دراز کنند! آقای جوادی آملی به آرامی گفت ما نیز دوستدار صلح و خواستار آرامش هستیم.»

منابع:

1- خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)، محسن کاظمی، انتشارات سوره مهر، 1381.

2- پرواز با نور، خاطرات و مبارزات مرضیه حدیده چی دباغ، به کوشش عالیه شفیعی، انتشارات موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1386.

3- گزارشی از یک پیام و دیدار تاریخی، سایت تاریخ شفاهی ایران.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: