میهمان انگلیسی شهر سوخته

1395/8/9 ۰۸:۲۳

میهمان انگلیسی شهر سوخته

«در انتهای مسیر هر چه به خندق نزدیک می‌شدیم زمین بیشتر هموار و مسطح می‌شد تا اینکه به محلی که ارتفاع بسیار کمی داشت و به آن شهر سوخته می‌گفتند رسیدیم». کلنل چارلز ادوارد ییت، یکی از سیاستمداران انگلیسی در تاریخ معاصر، در سال ١٢٧٢ خورشیدی از شهر سیستان گذشته و دیده‌های خود را نگاشته است. او در این میانه به محوطه باستانی شهر سوخته نیز اشاره کرده است.

 همراه با چارلز ادوارد ییت که برای ماموریتی سیاسی در دوره قاجار به سیستان رفت
 

پرستو رحیمی: «در انتهای مسیر هر چه به خندق نزدیک می‌شدیم زمین بیشتر هموار و مسطح می‌شد تا اینکه به محلی که ارتفاع بسیار کمی داشت و به آن شهر سوخته می‌گفتند رسیدیم». کلنل چارلز ادوارد ییت، یکی از سیاستمداران انگلیسی در تاریخ معاصر،  در سال ١٢٧٢ خورشیدی از شهر سیستان گذشته و دیده‌های خود را نگاشته است. او در این میانه به محوطه باستانی شهر سوخته نیز اشاره کرده است. زندگی‌نامه‌ای مفصل از این سیاستمدار انگلیسی در دست نیست. قدرت‌الله روشنی، مترجم کتاب او، «سفرنامه خراسان و سیستان (سفرنامه کلنل ییت به ایران و افغانستان)» به ارایه یک زندگی‌نامه چند خطی از آن کلنل انگلیسی در دوره قاجار بسنده کرده است. ادوارد ییت تا آنجا که می‌دانیم در سال ۱۸۴۹ میلادی برابر با ١٢٢٧ خورشیدی در انگلیس زاده شد. او که بیش‌تر زندگی خویش را در هند به ویژه بخش شمال غربی آن خدمت کرد، در میانه سال‌های ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۴ میلادی برابر با ١٢٧٨ تا ١٢٨٢ خورشیدی مفتش حکومت و کمیسیونر اصلی بلوچستان بود. او در ۱۹۰۱ میلادی به درجه سرهنگی رسید و در زمره کارگزاران هندوستان درآمد. ییت البته پیش‌تر در سال ۱۸۹۳ میلادی برابر با ١٢٧١ خورشیدی کفیل کنسول بریتانیا در مشهد شده بود. او سه سال بعد به مدت یک سال سرکنسول مشهد شد. این افسر عالی‌رتبه انگلیسی به زبان‌های فارسی و ترکی آشنا بود،‌ همین مساله امکان آشنایی و ارتباط مستقیم با مردم ایران را برای او فراهم می‌آورد. نویسنده کتاب به روایت مترجم، سفر خود را که جنبه سیاسی داشته، برای تعیین مرزهای میان افغانستان و روسیه آغاز می‌کند. ادوارد ییت، خود نیز در متن کتاب به این ماموریت اشاره کرده است. از آنجا که شناخت مرزهای ایران برای دولت انگلیس، مساله‌ای استراتژیک بود‌، ادوارد ییت را به سمت کنسول بریتانیا در مشهد منصوب کرد. ییت، سرتاسر مرزهای ایران و روسیه را پیمود و به ایران سفر کرد. او از راه جنوب خراسان به سیستان رفت و بعدها در سفرنامه‌اش همه مسیری را که پیمود به دقت وصف کرد. سفرنامه ادوارد ییت از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اهمیت فراوان دارد. او با گذر از قاین و بیرجند به سیستان وارد شده است «در ٢٧ ژانویه ١٨٩٤ میلادی/ ٧ بهمن ١٢٧٢ شمسی به نصیرآباد یا شهر سیستان رسیدیم. دو میل مانده به نصیرآباد جمعیت زیادی برای استقبال در انتظار بودند».
بازار سیستان
مسافر انگلیسی صبح روز پس از رسیدن به سیستان، با گشتی در شهر، صیادان مرغ‌های وحشی و شیوه شکار آنها را دیده، به دقت توصیف می‌کند. او پس از آن به بازار سرزده، می‌نویسد «بازار سیستان در نصیرآباد کاملاً خالی بود و در آن فقط مقداری قند روسی و چند دست لباس کهنه انگلیسی و دو کیسه شمع بلژیکی به چشم می‌خورد. قند روسی با قیمت نازل‌تری نسبت به بیرجند در بازار سیستان به فروش می‌رسید. جالب بود که هر چه فراتر می‌رفتیم قیمت این کالا بیشتر سقوط می‌کرد». بی‌رونقی بازار این منطقه، شگفتی وی را برانگیخته، موجب سبب می‌شود درباره شیوه تجارت و گذران زندگی مردم و نیازمندی‌های آن‌ها جست‌وجو کند «رسم معمول بر این بود که دهکده‌های کوچک با یکدیگر دست به یکی می‌شدند و قافله‌ای از بار را به بندرعباس یا کویته آن هم در پاییز هر سال گسیل می‌داشتند. این قافله هنگام بهار به سیستان بازمی‌گشت. در بازگشت اجناسی از قبیل چای، ادویه، قند و مقداری پارچه توسط این قافله‌ها به سیستان حمل می‌گردید. این کالاها مستقیما به بازار شهر آورده نمی‌شد و هریک به ده مخصوص خود می‌رفت.» ییت سپس توضیح می‌دهد که این اجناس برای مصرف مردم در همه سال کافی نبوده، مردم بدین‌ترتیب ناچار می‌شدند از کالاهای روسی بهره بگیرند که عمدتا از سوی بیرجند می‌رسیده است.
سالی نو در کوه خواجه
چارلز ییت هنگام گذر از روستاها مهم‌ترین ویژگی آن‌ها را یادآوری کرده، بافت تاریخی هر منطقه را مورد توجه قرار داده است «با عبور از دهکده افضل‌آباد و بعد از پیمودن ١٨ میل به کوه خواجه رسیدیم. نام کوه خواجه از شخص عابدی به نام خواجه سراسریر گرفته شده که گفته می‌شود نسب وی به حضرت ابراهیم می‌رسد. در اولین روز سال، نوروز تمام سیستانی‌ها در این محل گرد می‌آیند و آغاز سال نو را جشن می‌گیرند. تپه‌هایی که قلعه بر آنها واقع است از پایین مسطح و هموار به نظر می‌رسند. دسترسی به قلعه فقط از سه جهت امکانپذیر است. ورودی اصلی و قلعه قدیمی در جنوب‌شرقی واقع بود و دیوارهای خارجی آن ظاهرا تا کناره آب پیش می‌رفته‌اند. در مواقع بروز سیل، کوه خواجه همانند جزیره‌ای در آب محاط و دسترسی به قلعه مشکل می‌شده است». این نظامی انگلیسی در دوره قاجار، سپس درباره خشک‌بودن آنجا سخن رانده، به بنای مربع‌شکلی از خشت خام اشاره می‌کند که در همان قسمت قرار داشته است «این بنا معماری پیچیده و خاصی داشت و تقریبا به صورت ویرانه‌ای درآمده بود. تعداد زیادی اتاق، فضاهای پوشیده شده توسط گنبد و راهروهای مسقف قوسی شکل دیده می‌شدند. به نظر می‌رسید که این بنا در زمان آبادی خود استحکام و مقاومت بیش از حدی داشته است».
گورهای شکافته
در بازدید از هر بافت تاریخی، آنچه بیش‌ترین توجه سیاستمدار انگلیسی را به خود کشانده، گورهایی است که انتهایشان احتمالا به منظور برداشتن اشیای قیمتی آن‌ها باز شده است «بالای تپه فقط چند قبر که تا ٩٠ سانتیمتر از زمین بالا آمده بود و از سنگ ساخته شده و خاک آنها را پوشانده بود به چشم می‌خورد. بیشتر این قبرها از انتها شکافته و باز شده بودند و حفره داخل آنها قابل رویت بود. استخوان‌های مرده‌ها درحالیکه لایه‌ای از خاک آنها را پوشانده بود دیده می‌شد. در این مناطق تا آن زمان ندیده بودم که مرده‌ای را در سطوح بالاتر از زمین دفن کنند. من نتوانستم نوشته و یا اثری که بیانگر تاریخ بنای این قبرها باشد پیدا کنم». او افزون برکوه خواجه، در گورستان «حوض‌در» نیز بار دیگر با این گورها روبرو می‌شود «در قسمت غربی حوض‌در گورستان مشابه‌ای قرار داشت که در آن نیز قبرها در سطحی بالاتر از زمین قرار گرفته بود. تمام قبرها از یک خشت خام و یک طاق قوسی ساخته شده بود، و همگی نیز از انتها سوراخ بودند، به نحوی که من یک قبر سالم و دست‌نخورده را ندیدم». دیدن چندباره اینگونه قبرستان‌ها این باور را در سیاح انگلیسی پدید می‌آورد که ایرانیان چندان به مردگان و گورها اهمیت نمی‌دهند، از این‌رو با دیدن مزارهایی متفاوت در منطقه‌ای به نام «سرشیله» شگفت‌زده شده، می‌نویسد «در سرشیله [از] یک قبرستان بلوچ‌ها که بر روی تپه‌ای کم‌ارتفاع در سمت چپ ما قرارگرفته بود گذشتیم. قبرها تازه به نظر می‌رسیدند و با سنگ‌هایی کمیاب به طرزی زیبا تزیین شده بود. این درست خلاف رفتاری است که در ایران مردم با قبرها دارند و از آنها نگهداری نمی‌کنند. در اینجا بر روی بعضی از قبرها تکه‌های گلدان‌های سنگی به رنگ یشمی که به طرز زیبایی ساخته شده بودند به چشم می‌خورد. به نظر می‌رسید که این گلدان‌ها باید از یکی از خرابه‌های قدیمی به دست آمده باشند. یکی از اهالی می‌گفت که گلدان‌های سنگی در گنبدشاه یافت شده‌اند».
مقبره شاه مردان
مسافر سیستان با گذر از گدارشاه، به همراه همسفران‌اش در کنار رودخانه‌ای کم‌عمق اردو زده، به دیدار مقبره پیر بزرگ می‌روند «درست روبروی اردوگاه ما و ٤٥٠ متر به طرف شمال آن خرابه‌هایی بود که راهنماهای ما به آن شاه مردان می‌گفتند. در اینجا مقبره پیری قرار داشت و آن را زیارتگاه می‌خواندند. همچنین خرابه‌های یک بنای دیگر نیز در نزدیکی مقبره دیده می‌شد». وجود تکه‌پارچه‌های گره‌زده در مقبره سبب‌ساز پرسش درباره آن‌ها می‌شود «در مقبره پیر تعداد زیادی تکه‌پارچه دیدیم که سپس فهمیدیم زیارت‌کنندگان برای برآورده کردن حاجتشان گره زده بودند». همچنین بهره‌گیری از سنگ‌های این زیارتگاه با عنوان دارویی شفابخش در بیماری‌های گوناگون، مردم بلوچ را برای این مسافر اروپایی عجیب جلوه داده است «خود قبر را سنگ‌های زیبایی به شکل‌ها و اندازه‌های مختلف همراه با تکه‌های کاشی به رنگ سفید و آبی پوشانده بود. تعداد زیادی استوانه از سنگ تراشیده و صیقل‌شده، شبیه به جعبه‌های مهره شطرنج، در رنگ‌های مختلف دیدم. تعداد زیادی از این سنگ‌ها را بلوچ‌ها و سایر زیارت‌کنندگان خرد کرده بودند. هر یک از آنها تکه‌ای از این سنگ را بعد از زیارت با خود برداشته و همراه می‌برد تا در مواقع مورد نیاز آن را آسیاب کرده و کمی از آن را به عنوان داروی شفابخش به بیمار خود بدهد».
قلعه تاراکو
افسر عالی‌رتبه انگلیسی با گذر از چند روستای دیگر، به قلعه‌ای به نام تاراکو اشاره کرده، ویژگی‌های معماری آن را توصیف می‌کند «داخل قلعه تاراکو همه چیز ویران بود. حجره‌ها و اتاق‌های متعددی به چشم می‌خورد که سقف گنبدی تعدادی از آنها فروریخته بود و بعضی سالم مانده بودند. یکی از دیدنی‌های جالب قلعه، چاه آن بود که در حدود ٣٠ متر بالاتر از سطح زمین و در نزدیکی بلندترین محل تپه قرار داشت. این چاه مربع شکل بود و دور آن را برای جلوگیری از ریزش آجر کار گذاشته بودند». او اینجا بار دیگر به قبرهای بازشده برمی‌خورد «در شرق تاراکو یک آرامگاه گنبدی شکل قرار داشت و در آن ٦ قبر به ردیف قرار داشتند که چون محصور بودند خوب باقی مانده اما ته همه آنها باز بود و استخوان جمجمه‌ها دیده می‌شد». کمی جلوتر و به روایت نویسنده تقریبا در دو میلی تپه، زیارتگاهی دیگر نیز وجود داشته است «بر روی تلی از خاک تکه‌هایی از پارچه و چند بیرق برافراشته بودند که به آن زیارتگاه سلطان سخی می‌گفتند. در اینجا دو ستونچه به ارتفاع ٤٥ سانتیمتر و یک تکه مرمر سفید مربع‌شکل که خیلی خوب تراشیده و صیقل‌شده بود به چشم می‌خورد. اینها تنها آثار سنگی بودند که در سیستان به آنها برخوردم».
و سرانجام ... شهر سوخته
گروه انگلیسی تقریبا در پایان مسیر و با گذراندن ٢١ میل دیگر به محلی به نام خندق می‌رسد و با بازمانده‌های شهر سوخته روبه‌رو می‌شود، هرچند توضیحی چندان درباره آن نمی‌دهد «این منطقه که زمینی رسی و سخت داشت، بر روی تمامی خاک‌ها بقایای کوزه‌های شکسته به چشم می‌خورد. هر چه به خندق نزدیک می‌شدیم زمین بیشتر هموار و مسطح می‌شد تا اینکه به محلی که ارتفاع بسیار کمی داشت و به آن شهر سوخته می‌گفتند رسیدیم. بقایایی از شهر برجای مانده بود. آنچه مشاهده می‌شد فقط تکه‌های کوزه شکسته بود که به وفور یافت می‌شد. بیشتر تکه‌های کوزه قرمز کمرنگ بودند و بعضی از آنها نیز نقش و نگارهایی به رنگ سیاه بر خود داشتند». ادوارد ییت از رفتار راهنمایش شگفت‌زده شده که می‌کوشیده است این مکان را شهری از یادرفته و سوخته نشان دهد «راهنما در چند نقطه زمین را زیر و رو کرد تا نشان دهد که خاک این محل سیاه‌رنگ است و از این طریق ثابت کند که اینجا باقیمانده یک شهر سوخته و ویران است».
* همه مطالب درون گیومه از «سفرنامه خراسان و سیستان (سفرنامه کلنل ییت به ایران و افغانستان)» آورده شده است.

منبع: شهروند

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: