گفت‌وگو با ناصر فكوهی، لمپنیسم فرهنگی در نشر علوم انسانی

1395/7/26 ۰۹:۰۲

گفت‌وگو با ناصر فكوهی، لمپنیسم فرهنگی در نشر علوم انسانی

در جامعه كنونی ایران، با حجم انبوهی از كتاب‌های منتشر شده روبه‌رو هستیم كه وضعیت محتوای آنها در قیاس با حجم این آثار، به هیچ‌وجه قابل اعتنا نیست. به همین دلیل، برخی تحلیلگران، رخوت جامعه در زمینه كتابخوانی را ناشی از وجود بحران در حوزه تولیدات مكتوب می‌دانند و تاكید دارند كه بحران اعتماد به محتوا سبب شده كه بسیاری از افراد جامعه، به ویژه نسل جدید، در حال حاضر كمتر به دنبال مباحث جدی باشند.

 

كتاب‌های بی‌محتوا، نویسندگان و مترجمان بی‌مایه آینده را می‌سازند

 

عاطفه شمس : در جامعه كنونی ایران، با حجم انبوهی از كتاب‌های منتشر شده روبه‌رو هستیم كه وضعیت محتوای آنها در قیاس با حجم این آثار، به هیچ‌وجه قابل اعتنا نیست. به همین دلیل، برخی تحلیلگران، رخوت جامعه در زمینه كتابخوانی را ناشی از وجود بحران در حوزه تولیدات مكتوب می‌دانند و تاكید دارند كه بحران اعتماد به محتوا سبب شده كه بسیاری از افراد جامعه، به ویژه نسل جدید، در حال حاضر كمتر به دنبال مباحث جدی باشند. در همین راستا، ناصر فكوهی، استاد دانشگاه و مدیر موسسه انسان‌شناسی و فرهنگ  با تاكید بر اینكه ما در همه زمینه‌های علمی و هنری و ادبی دچار كمی‌گرایی و نوكیسگی و البته لمپنیسم فرهنگی شده‌ایم، می‌گوید كتاب‌های بی‌محتوا، نویسندگان و مترجمان بی‌محتوا و بی‌مایه‌ آینده را می‌سازند و هر دوی اینها منتقدان بی‌حاصل و بی‌مایه و پرمدعا، ناشران ناتوان و سودجوی بدتری را و این چرخه‌های باطل می‌تواند دایم ادامه پیدا كند. متن گفت‌وگو با این استاد جامعه‌شناسی را در ادامه می‌خوانید.

 

 

انتشار كتاب‌های بی‌محتوا یكی از گره‌های كتاب‌نخوانی محسوب می‌شود؛ در این گفت‌وگو قصد داریم به این موضوع پرداخته و ابعاد مختلف آن را بررسی كنیم. اما برای ورود به بحث ابتدا به این می‌پردازیم كه چرا به زعم برخی تحلیلگران، در جامعه ما اساسا اندیشه شكل نمی‌گیرد یا به عبارتی، فكر نمی‌شود؟

من با طرح مسائل به این شكل قاطع و فاقد نسبی گرایی مخالفم. یعنی فكر می‌كنم این گونه رای دادن‌های قاطعانه خود نوعی ضد ساختار اندیشه‌اند. انسان شناسان بر اساس مطالعات میدانی خود كه امروز همه جوامع بشری، از ساده‌ترین تا پیچیده‌ترین آنها را در بر می‌گیرد، نشان داده‌اند كه چنین ادعایی، یعنی احتمال وجود جوامعی بدون اندیشه، تامل، استراتژی‌های فكری و كنش‌های هوشمندانه، زبان كلامی و زبان بدنی، نمادشناسی و حتی اسطوره‌شناسی، ساختارهای همبستگی، مباله اقتصادی، اشكال تولید و توزیع قدرت و نظام‌های خویشاندی با توجه به یافته‌های مردم‌نگارانه، نزدیك صفر است. بنابراین پرسش خود را از ابتدا باید تصحیح كنیم. ممكن است در جامعه‌ای مثل جامعه ما شتاب و رشد اندیشه، تامل، زبان، خلاقیت‌های هنری، ادبی و غیره در دوره یا دوره‌هایی نسبت به سایر جوامع و در حوزه‌هایی خاص كمتر یا بیشتر شده یا عمق بیشتر یا كمتری یافته باشد یا گستره‌هایش در میان مردم پیر و جوان، تحصیلكرده و كم‌سواد تغییر یافته باشد اما سخن گفتن از جامعه‌ای كه در آن انسان‌ها نتوانند فكر كنند، همان اندازه بی‌معنا است كه صحبت كردن از جامعه‌ای كه آدم‌هایش نتوانند حركت كنند یا نفس بكشند.

ا

ما برخی تحلیل‌های اینچنینی را نمی‌توان نادیده گرفت و طرح این پرسش نیز از این ادعا ناشی می‌شود.

البته بر اساس نوعی ژست روشنفكرانه و با نگاهی از بالا به پایین بسیار شاهد آن بوده‌ایم كه از این گونه اظهارات بشود. اما این گونه اظهارنظر‌ها را نمی‌توان جدی گرفت زیرا نخستین سوال این است كه اگر جامعه‌ای فاقد اندیشه باشد، طرح این سوال و پرسمان خود از كجا آمده است؟ بهتر است بگوییم جامعه ما با توجه به پیشینه و سهم گرانقدر خود در تاریخ اندیشه انسانی، در تولید زبان نثر وشعر، در هنر و تفكر امروز سهم بسزایی از این سهم را از دست داده است. یعنی ما امروز در مقایسه با فرهنگ‌هایی مشابه خود، كمتر سخن و حضوری جدی در عرصه جهانی تولید اندیشه، هنر، ادبیات و غیره داریم. این بحث تا حدی، اما تنها تا حدی، درست است. اما تمام كارهای فرهنگی بسیار گسترده‌ای را كه در حال حاضر در گوشه و كنار كشور انجام می‌شود نباید نادیده گرفت. آن بحث تا حدی درست است زیرا سهم ما نباید چیزی باشد كه شاهدش هستیم و درباره معیار خود نیز توضیح خواهم داد. اما بخشی از این عدم حضور نیز مربوط به ساختارهای بیماری است كه امروز در جهان وجود دارند، مهم‌ترین این ساختارها توزیع نابرابر امكاناتی است كه زبان‌ها در اختیار دارند، به گونه‌ای كه تعدادی محدود از زبان‌ها (انگلیسی، فرانسه، اسپانیایی) كه زبان‌های استعماری هم بوده‌اند، خود را به زبان‌های موسوم به میانجی تبدیل كرده‌اند و از طریق سازوكارهای بی‌شماری این امر را تثبیت و تداوم می‌بخشند. این امر نیز سبب شده است كه اكثریت قریب به اتفاق فرهنگ‌های جهان، در برابر این انتخاب قرار بگیرند كه یا وارد زبان‌های میانجی و حتی از آن بدتر وارد یكی از آنها یعنی انگلیسی بشوند یا اصولا حذف و به فرهنگ‌های پیرامونی و حاشیه‌ای بدل شوند. من در مقاله‌ای بین‌المللی و تخصصی به این موضوع پرداخته‌ام كه بعدها به آن اشاره خواهم كرد. اما قصدم در اینجا حركت از همان فرض اول است كه ما در جایگاهی كه باید در تولید علم، هنر و ادبیات و خلاقیت ذهنی و رفتاری كه باید باشیم، نیستیم.

ابتدا معیار سنجش خود را بگویم. این معیار امروز در جهان تقریبا مورد اجماع است و بر خلاف آنچه بسیار در كشور ما گفته می‌شود، بر اساس تعداد جوایز، افتخارات، شخصیت‌های موفق و غیره یعنی «بهترین موقعیت»های یك فرهنگ ارزیابی نمی‌شود، بلكه بر اساس وضعیت «اقلیت» و ضعیف‌ترین افراد هر جامعه‌ای آن را ارزیابی می‌كنند. ساده‌تر بگویم، مساله این نیست كه یك خانم ایرانی بزرگ‌ترین جایزه ریاضی جهان را برده، مهم آن است كه وضعیت تحصیل و امكانات واقعی كه فقیرترین و نابسامان‌ترین موقعیت‌های اجتماعی زنان و دختران ما در محروم‌ترین استان‌های‌مان چه وضعیتی در ریاضیات یا تولید علوم و هنرهای دیگر برای دختران فراهم می‌كنند. معیار میزان رشد خلاقیت، میزان آزادی، میزان قابلیت‌های هر فرهنگی را همیشه باید در ضعیف‌ترین اجزایش و مقایسه آن با سایر فرهنگ‌ها انجام داد و نه در نخبگانش، آن هم نخبگانی كه نتوانسته‌ایم حتی حفظ‌شان كنیم. با توجه به این نكته، من كاملا معتقدم كه ما وضعیتی بسیار دور از آنچه باید با توجه به پیشینه تاریخی و تمدنی، تاریخ صد سال مدرنیته در ایران و همچنین منابع انسانی جوان و ثروت‌های مادی بالفعل و بالقوه خود داشته باشیم، داریم و باید این وضعیت را جبران كنیم.

 

به نظر شما می‌توان انتشار انبوه كتاب‌های بی‌محتوا را یكی از نشانه‌های این وضعیت و همچنین از دلایل عدم تفكر در جامعه دانست؟

ابتدا، این را كه ما در حوزه تولید متن با گستره بزرگی از بی‌محتوایی و كمی‌گرایی بی‌حاصل روبه‌رو هستیم من بنا بر شواهد بسیار زیادی فرضی مورد تایید می‌دانم. اما مناسب می‌دانم این معیار‌ها را نیز مورد تاكید قرار بدهیم: ما وقتی می‌توانیم از متون ارزشمند سخن بگوییم كه این متون دارای تاثیرات نسبتا میان یا دراز مدت، اول، در فرهنگی كه تولید شده‌اند و دوم، در سایر فرهنگ‌ها باشند. روشن است كه تیراژ‌ها و یك بررسی حتی اولیه بر محتوای این كتاب‌ها و متن‌ها و همچنین اظهارنظر استفاده‌كنندگان آنها به سرعت به ما نشان می‌دهد كه با كوهی از متون بی‌محتوا سروكار داریم. اما اینكه چنین امری را حاصل كمبود و نه نبود تفكر در جامعه بدانیم، به نظر من یكی از دلایل و نه‌تنها دلیل می‌تواند شمرده شود.

 

درباره سایر دلایل نیز توضیح می‌دهید؟ اینكه چه عواملی سبب انتشار كتاب‌هایی می‌شود كه هیچ كاركردی در تولید اندیشه ندارند؟

دلایل بسیار متفاوت هستند ولی مهم‌ترین آنها كمی‌گرایی و نوكیسگی و البته لمپنیسم فرهنگی است كه ما در همه زمینه‌های علمی، هنری و ادبی دچارش شده‌ایم. افراد تصور می‌كنند به هر قیمتی باید هر چه بیشتر كتاب و مقاله بنویسند، سریع به «شهرت» ساختگی برسند، مدرك بگیرند، عناوین را پشت نام خود بگذارند و تصورشان این است كه همه اینها ارزشی واقعی در بردارند. البته این امر عمدتا خود به عدم درك ما از مدرنیته برمی‌گردد. از اینكه تصور می‌كنیم كه «شهرت و ثروت»، «مطرح شدن»، «صاحب نام شدن» و «مولف و مترجم شدن»، ارزش‌هایی ذاتا مدرن هستند كه به زندگی ما معنا می‌دهند. همه این موارد را نیز در قالب‌های صوری می‌بینیم و نه محتوایی.

افزون بر اینكه همه تصور می‌كنند می‌توانند با سرعت به نویسنده و مترجم و از آن بدتر به «منتقد» تبدیل شوند، در حالی كه ما فاقد یك كالبد واقعی و دارای فرهنگ عمومی و تخصصی برای هیچ كدام از این موارد نیستیم (از استثنا‌ها بگذریم)، ما كالبد‌های حرفه‌ای مناسب دیگر نیز نداریم: دانشگاه‌ها، واقعا تمركزی علمی را در خود ندارند، اساتید در سطح بسیار پایینی قرار دارند، شیوه سازمان یافتگی مراكز علمی ما متعلق به ابتدای قرن بیستم است، رویكردهای ما نسبت به علم و به جهان از نگاه افرادی به‌شدت دور افتاده از مسائل و جریانات اصلی جهان است و حتی كالبدهای حرفه‌ای نشر و كتاب ما نیز همین مشكل را دارند. انتشارات دانشگاهی را كه بهتر است حرفش را نزنم، زیرا همه كسانی كه اندكی دست در كار داشته باشند می‌دانند چه وضعیتی در آنها برقرار است. اما ناشران خصوصی هم وضعیت بهتری ندارند و اگر از چند استثنا بگذریم، این ناشران نه تخصصی دارند و نه قابلیتی و نه مشروعیتی برای كاری كه می‌كنند. بارها گفته‌ام دلیل اصلی مخالفت ناشران ایرانی با قانون كپی رایت هم همین است كه هر كاری دوست دارند انجام بدهند و كسی نتواند به آنها ایراد بگیرد.

امروز به عنوان مثال می‌بینیم كه ناشران ایرانی وضعیتی ایجاد كرده‌اند كه فقط ترجمه و آن هم ترجمه‌هایی كه هیچ كنترلی بر آنها نیست فروش داشته باشند و تالیف محكوم به از میان رفتن یا هرچه سطحی‌تر شدن بشود. در حالی كه می‌توان پرسید كدام فرهنگ را سراغ داریم كه توانسته باشد صرفا با ترجمه خود را ارتقا دهد. ناشرانی كه اغلب در پایین‌ترین رده‌های علمی، ادبی و هنری هستند صرفا بر اساس بازار و سوءاستفاده از مولفان و مترجمان، برای خودشان قانون‌هایی دست و پا كرده‌اند و بی‌ضابطه هم اعمال می‌كنند و چنان پرمدعا هستند كه گویی با بزرگ‌ترین ناشران جهان با پیشینه‌های چندصدساله روبه‌رو هستیم. برخی از این ناشران هم كه چند سالی دانشگاه رفته‌اند وضعیت باز هم بدتری دارند، زیرا مدعی «شناخت موضوع» و انتخاب موضوع و كتاب و شكل و روش بیان  و نظر داشتن درباره «ویرایش» هم هستند و حتی در مورد نویسندگان قدیمی نیز به هیچ عنوان متوجه مسوولیت داشتن نویسنده نیستند و همین‌ها مساله مهم و بسیار ارزشمندی چون ویرایش را به یك فاجعه تبدیل كرده‌اند. وقتی در كشوری، ناشران بازاری تعیین كنند در هر رشته‌ای چه كتابی در بیاید و چه كسانی ترجمه كنند و چه كسانی ویرایش، وقتی نه تجربه ارزش داشت و نه تخصص، وقتی همه‌چیز به كمی‌گرایی تقلیل یافت، نمی‌توان وضعیت بهتری از آنچه می‌بینیم را انتظار داشت: بنابراین مساله به نظر من بیشتر از آنكه نبود فكر باشد، كشتن و از میان بردن فكر است. جامعه ما هم مثل همه جوامع می‌تواند اندیشه‌های خود را شكوفا سازد اما برای اینها شرایطی لازم است كه در اكثر موارد به دلیل فرهنگ پایین جامعه فراهم نمی‌شوند.

 

در حال حاضر انبوهی از كتاب‌ها در كتابفروشی‌ها و كتابخانه‌ها موجود است اما واقعا چند درصد از این تالیفات می‌توانند برای مخاطب ارزش خوانده شدن داشته باشند؟

متاسفانه نمی‌توانم عدد و رقمی دقیق به شما بدهم فقط می‌توانم بگویم انتشار صدها عنوان كتاب در حوزه‌هایی مثل علوم اجتماعی و انسانی در ماه در ایران، كاملا بی‌ربط است و به خودی خود گویای وضعیت نابسامان آنها می‌تواند باشد. حتی در كشوری مثل فرانسه ما چنین تعداد عناوینی نداریم. حال اگر تجربه دانشگاهی خود را از اساتید، دانشجویان و همكاران و علاقه‌مندانی كه در طول بیست سال گذشته شناخته‌ام مقایسه كنم، می‌توانم قطعا بگویم كه ظرفیت ما برای تولید و ترجمه كتاب شاید به زحمت بتواند به صد عنوان كتاب در ماه برسد. اگر این تعداد كتاب در علوم اجتماعی و انسانی تولید كنیم اما زیر كنترل و برنامه‌ریزی‌های دقیق علمی و تخصصی بدون شك خواهیم توانست خدمت بزرگی به آیندگان بكنیم. توجه داشته باشیم كه كمتر از سی یا چهل سال پیش شاید در سال هم صد كتاب در این حوزه‌ها منتشر نمی‌شد. كاری كه ما كرده‌ایم صرفا یك كمی‌گرایی بی‌محتوا و بدون كنترل بوده است. هر كسی بیكار شده است یا جایگاهی به درست یا به غلط در سیستم دولتی یا خصوصی نیافته، به سراغ تالیف و ترجمه رفته است، آنهایی هم كه شغلی به دست آورده‌اند با -تقلب یا بی‌تقلب- دایم تصور می‌كنند باید تعداد بیشتر و بیشتری كتاب منتشر كنند. در این میان، منتقدان ما نیز كه خود در برخی موارد كم‌صلاحیت‌ترین افراد هستند، هنوز خود نه اثری تولید كرده‌اند و نه پیشینه‌ای دارند، شروع به نان قرض دادن به یك گروه و یورش بردن به گروه دیگر می‌كنند در بسیاری موارد نقد در كشور ما تبدیل شده است به رخ كشیدن سواد زبان و مچ گرفتن از این و آن در ترجمه این و آن واژه و جمله. متاسفانه در این وضعیت انتظار برخورداری از كیفیت‌های بالا در حوزه تولید محتوا به نظرم به دور از عقل است.

 

سر و كار نداشتن محتوای كتاب‌ها با مساله و دغدغه‌های زندگی جامعه تا چه حد در خوانده نشدن آنها و پایین آمدن سرانه مطالعه موثر است؟ كتاب‌هایی كه مساله‌مند نیستند و توان ترغیب جامعه برای یافتن راه‌های برون‌رفت از بحران‌های گوناگون را ندارند.

بدون شك چنین است. همین وضعیت از جای دیگری شروع می‌شود كه دانشگاه‌های علوم انسانی و اجتماعی ما است؛ این دانشگاه‌ها از اساتید خود انتظار دارند و می‌خواهند كه در مسائل اجتماعی دخالت نكنند، در روزنامه‌ها مطلب ننویسند و با آنها مصاحبه نكنند. برای این كار نه‌تنها به هیچ یك از این دخالت‌های اجتماعی كه در سراسر دنیا همه متفكران مهم دایم به آن مشغول هستند، كوچك‌ترین امتیازی نمی‌دهند، بلكه اساتیدی را كه دست به این كار بزنند به صورت‌های مختلف مورد مزاحمت قرار می‌دهند، مثلا مانع ارتقای آنها می‌شوند، بر آنها انگ «ژورنالیست بودن» می‌زنند و برای خودشان افتخارات بی‌پایه و خودساخته به وجود می‌آورند و در رده‌بندی‌های بین‌المللی خود را در رده‌های بالا قرار می‌دهند، جایزه‌سازی و قهرمان‌پروری می‌كنند و تصورشان این است كه به جز گروهی از افراد سطح پایین علمی و بی‌خبر از همه جا، آن هم فقط در داخل ایران می‌توانند كسی را با این گونه افتخارات خیالی گول بزنند. وقتی از میان جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان ما، جز تعدادی محدود و با به جان خریدن مشكلات و فشارها، در مسائل اجتماعی آن هم در كشوری كه به‌شدت نیاز به تجزیه و تحلیل اجتماعی و فرهنگی دارد، دخالت نمی‌كنند، چگونه باید انتظار داشت كه كتاب‌هایی مربوط به مسائل اجتماعی مورد درگیری جامعه منتشر شود، در این شرایط فقط آثار نظری و شرح حال و توصیف نظریه‌ها بازار دارد.

ناشران همین را می‌خواهند و ابدا تمایلی به انتشار مسائل واقعی جامعه ندارند. به همین دلیل نیز بدنه و كالبد دانشگاهی هر روز ضعیف‌تر می‌شوند و متخصصان اجتماعی ما با همه ادعاهای‌شان حتی قادر نیستند چند صفحه درباره مسائل اجتماعی در یك روزنامه مطلب بنویسند یا در یك سخنرانی عمومی موضوع را تحلیل كنند. اما چون نمی‌خواهند به این ناتوانی خود اذعان كنند، تمام فشار را بر اساتید معدودی می‌گذارند كه وارد مسائل اجتماعی می‌شوند. در این كار البته روشنفكرانی كه به هر دلیلی وارد دانشگاه نشده‌اند نیز گاه با آنها همگام می‌شوند و به جای آنكه با اساتیدی كه تلاش می‌كنند وارد عرصه عمومی شوند، تعامل كنند، تصورشان این است كه باید عرصه عمومی را برای خودشان به‌مثابه عرصه‌ای انحصاری نگه داشته و آن اساتید را هم از آنجا برانند و دایم بازی «حكومتی / غیرحكومتی» را تكرار می‌كنند: تحلیل نخ‌نماشده‌ای كه بیشتر نوعی فریب دادن خویش و بریدن شاخه‌ای است كه خود بر آن نشسته‌اند.

 

در گذشته‌ای نه‌چندان دور كه اغلب برای قیاس میزان كتابخوانی جامعه كنونی، به آن استناد می‌شود اغلب كتاب‌ها برای كمك به رفع مساله‌ای در ذهن جامعه منتشر می‌شد و در نتیجه بازار كتابخوانی رونق داشت. آیا  امروز نیز می‌توان با تالیف كتاب‌هایی كه بتوانند مساله بیافرینند یا به دغدغه‌های جامعه بپردازند، تا حدی با معضل كتاب‌نخوانی مقابله كرد؟

البته آنچه می‌گویید درست است و اگر كتاب‌ها و متن‌های منتشرشده در رابطه با مسائل اجتماعی باشند، البته می‌تواند در میزان خوانده شدن تاثیر بگذارد. اما مساله این است كه ما باید تغییر شیوه‌های خوانش و انتشار در جهان مدرن را هم درك كنیم كه نمی‌كنیم، هنوز حتی نخبگان جامعه ما این امر، یعنی تغییر شیوه‌های نگارش و اشكال جدید انتشار را درك نكرده‌اند. هنوز كتاب الكترونیك برای‌شان غیرقابل درك است، هنوز دنبال قهرمان‌سازی و «اسطوره‌سازی» در همه زمینه‌ها هستند. هنوز تصورشان این است كه «آثار بزرگان» را به فارسی برگردانند و با این كار ادعا می‌كنند «بزرگان»ی ساخته خواهند شد. توهم ما از ترجمه فاجعه بار است. امروز میلیون‌ها تحصیلكرده ما در رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی فقط و فقط ترجمه می‌خوانند و حتی نمی‌توانند چند سطر از خودشان چیزی بنویسند. اغلب اینها اگر روزی دست به قلم ببرند باز برای ترجمه كردن است. ترجمه‌هایی كم‌مایه، مترجمان كم‌مایه بعدی را تولید می‌كنند كه همگی آثار «بزرگان» را ترجمه می‌كنند. همه تلاش می‌كنند این بازی را ادامه دهند و به روی خود نیاورند كه صدها و هزاران كتاب تولید شده به این صورت زنجیره‌ای و صنعتی، هر كاری ممكن است بكنند جز رشد دادن به سطح فكری جامعه. ما به سوی جامعه‌ای رفته‌ایم كه حتی از تفكر نیز فقط مصرف مكانیكی فكر از طریق ترجمه‌های بی‌مایه و اغلب نادرست را درك می‌كند. مساله كتاب نخواندن نیست، افراد می‌توانند امروز متون را به صورت‌های بی‌شماری ببینند و بخوانند در اینترنت، در شبكه‌های اجتماعی، در روزنامه‌ها و مجله‌ها و غیره. مساله لزوما كتاب خواندن نیست، مساله خواندن متن، فكر كردن، تولید اندیشه‌هایی است كه ارزش داشته باشند و به ما در حل مشكلات‌ كمك كنند.

 

تبعات منفی این آثار تهی از محتوا بر روند علم‌آموزی و در بی‌انگیزه شدن جامعه برای ورود به ساحت تفكر چیست؟

این آثار اثر مستقیمی، ندارند زیرا بیشتر آنها برای حفظ كردن و امتحان دادن خریده و خوانده می‌شوند یا از سر مد شدن و اینكه ساده‌اندیشه‌ها و مدل‌های كلیشه‌ای فكری را تشویق می‌كنند یا سرانجام برای خودنمایی و فخرفروشی به این و آن و تزیین كتابخانه شخصی افراد و فضل‌فروشی اما تاثیر منفی و غیرمستقیم آنها بسیار بالا است؛ زیرا كنش‌های تازه به دوران رسیدگی و نوكیسگی فرهنگی و لمپنیسم فكری و روشنفكرانه را در خود حمل می‌كنند و با انتشار خود، آنها را تشدید و گروه‌های بعدی را تشویق به ادامه راه قبلی‌ها می‌كنند. همین وضعیت سال‌ها است در سینمای داستانی و مستند ما در حال تداوم است و وضعیت سینمای‌مان را می‌توانیم ببینیم. اگر از دیدگاه‌های قهرمان پروری و اسطوره‌سازی‌های مبتنی بر سینماهای جشنواره‌ای بگذریم، می‌توانیم ببینیم سینمای‌مان واقعا چه وضعیتی دارد. همین را می‌توانید به نظام انتشار كتاب‌ها و نظام دانشگاهی هم تعمیم بدهیم. كتاب‌های بی‌محتوا، نویسندگان و مترجمان بی‌محتوا و بی‌مایه آینده را می‌سازند و هردوی اینها منتقدان بی‌حاصل و بی‌مایه و پرمدعا، ناشران ناتوان و سودجوی بدتری را و این چرخه‌های باطل می‌توانند دایم ادامه پیدا كنند.

 

موضوع انتشار این گونه كتاب‌ها فقط به ایران اختصاص ندارد و به عنوان معضلی جهانی اصل كتابخوانی را تهدید می‌كند. چه راهی برای پیشگیری از انتشار چنین كتاب‌هایی وجود دارد؟ آیا لازم نیست نهادی جهانی بر اینكه تالیفات و كتاب‌های منتشرشده حتما دربردارنده اندیشه‌ای باشند، نظارت كند؟

اینكه در جهان متون و كتاب‌هایی بی‌محتوا یا بی‌ارزش یا با ارزش‌های متفاوت منتشر می‌شود، درست است اما دست‌كم در كشورهای توسعه یافته با از میان رفتن نظام‌های ارزشی كهنه و اشرافی و تصنعی ناشی از كمی گرایی‌های تحصیلی، دانشگاهی، روشنفكری و غیره، خوانندگان می‌توانند آنچه را مایل هستند تهیه كنند و سایر چیزها را به حال خود بگذارند. كتاب خواندن در كشورهای توسعه‌یافته برای فخرفروشی نیست و هر كسی واقعا لازم داشته باشد این كار را می‌كند. درس خواندن برای فخرفروشی نیست و افراد یا برای علاقه‌شان درس می‌خوانند یا برای كار كردن. بنابراین چون كسی درس نمی‌خواند كه این را به رخ دیگران بكشد كسی كتاب هم نمی‌خرد كه خودنمایی كند؛ این تفاوت اصلی آنجا و اینجاست.

مشكل كشور ما در آن است كه خودنمایی، غوغاسالاری و نوعی لمپنیسم روشنفكری كه باید به آن لمپنیسم دانشگاهی را نیز اضافه كنیم، بدل به مسائلی عادی شده است. ما سخن از كتاب بی‌محتوا می‌زنیم، ولی وقتی اساتید و روشنفكران‌مان در روزنامه‌های اصلی كشور به سادگی هرچه را به نظرشان و به زبان‌شان می‌آید می‌گویند و كوچك‌ترین ابایی از آن ندارند كه حرف‌های‌شان رنگ و بوی سخنان اراذل و اوباش را به خود بگیرد، چه انتظاری از جوانان و تازه از راه رسیده‌ای دارید كه اینها را مدل خود قرار می‌دهند؛ تمام گمان‌شان این است كه رسوایی و غوغا به پا كردن و نام خود را به هر قیمتی بر سر زبان‌ها انداختن مهم‌ترین كاری است كه یك فرد تحصیلكرده، روشنفكر یا دانشگاهی، یا یك ادیب و نویسنده باید بكند. اگر قدری خود را با دو سه نسل پیش متفكران و نویسندگان و مترجمان و دانشگاهیان‌مان مقایسه كنیم، زبان‌مان، شیوه‌های رفتار و كردارمان، بی‌محتوا سخن گفتن‌های‌مان را، آنگاه پی می‌بریم كه چطور نباید شگفت‌زده شویم كه هم كتاب‌های‌مان بی‌محتوا شده‌اند و هم خوانندگان‌شان و هم ناشران‌شان.

 

بعد دیگر این موضوع، بحث ترجمه‌هاست. اثری منتشر می‌شود و با فاصله اندكی، ترجمه‌های گوناگونی از آن روانه بازار می‌شود. این امر تا چه میزان آفت محسوب می‌شود و راه مقابله با آن چیست؟

ترجمه در طول صد سال اخیر خدمات بزرگی به ایران كرده است و از جمله زبان نسبتا قدرتمند فارسی جدید را باید حاصل كار سرسختانه مترجمان بزرگ‌مان در عرصه هنر (از قاضی و سحابی و به آذین و دریابندری گرفته تا توكل و سعادت و نجفی و كوثری و دیگران) یا عرصه علوم اجتماعی و تاریخی (از مرحوم عنایت تا فولادوند و آشوری و ستاری و خشایار دیهیمی و بشیریه) دانست. مترجمان و متفكران بزرگ این صد سال، در كنار نویسندگان ما زبانی جدید و قدرتمند را ساخته‌اند كه ما مدیونش هستیم. اما ترجمه در طول یكی دو دهه اخیر به آفتی واقعی بدل شده است. به چندین دلیل: نخست آنكه هر كسی تصور می‌كند چون بزرگان ترجمه ما ناچار بوده‌اند واژگانی بسازند و ساختارهایی و تركیب‌ها و غیره، آنها هم با چند سال تجربه و گاه حتی بدون آن چند سال، می‌توانند چنین كنند. دوم آنكه پدیده «ویرایش» در نسخه تازه به دوران رسیده‌اش و آفت آن نیز با همین ترجمه‌های بی‌محتوا ظاهر شد، در حالی كه ویرایش واقعی و ارزشمند یكی از مهم‌ترین بخش‌های انتشار یك كتاب است. سوم، تخریب فرآیند نقد در سال‌های اخیر به بهانه اینكه چه كسی بهتر ترجمه می‌كند و مچ‌گیری و به رخ كشیدن زبان خود به یكدیگر. چهارم، سوءاستفاده ناشران از یك اسطوره و اینكه ترجمه لزوما بهتر از تالیف است، در حالی كه ترجمه و تالیف می‌توانند بهترین‌ها و بدترین‌ها را در كنار هم داشته باشند و جامعه بدون تالیف نمی‌تواند فكر كند و این یكی از موانع اصلی تفكر در جامعه است كه همه بنشینند و كار دیگران را ترجمه كنند. این بدان معنا نیست كه در ترجمه فكر نیست، اما نه در هر ترجمه‌ای، استادانی كه از آنها نام بردم و بسیاری دیگر، ترجمه‌هایی را عرضه كرده‌اند كه به نوعی تالیف دوباره اثر است اما این را نمی‌توان به هر ترجمه‌ای تعمیم داد همان‌گونه كه نباید از هر تالیفی هم دفاع كنیم. بسیاری از این تالیف‌ها نیز ترجمه‌هایی بد هستند اما این دلیل آن نمی‌شود كه پرچم مبارزه با تالیف را به دست بگیریم و تفكر را، ولو تفكری در حال تمرین و «شدن» را متوقف كنیم.

 

خود شما تا چه حد این معضل- بحران اعتماد به محتوا- را احساس می‌كنید و برای ارتقای محتوای كتاب‌ها چه راهی را پیشنهاد می‌كنید؟

خود من در تمام مواردی كه گفتم دارای تجربه هستم زیرا با بهترین و بدترین ناشران كار كرده‌ام و متاسفانه همان است كه گفتم ما بهترین‌ها را در كنار بدترین‌ها داریم، اما تاثیر‌گذاری و فشار بیشتر كفه ترازو را به سود بدترین‌ها متمایل می‌كند. یعنی حتی در نزد ناشران بسیار خوب هم دیر یا زود گروهی از رفتارها و روش‌های نامناسب جا می‌افتد كه حاصل دنباله روی از جریان عمومی است. راه‌حلی كه می‌توانم پیشنهاد كنم، البته برای ناشران خصوصی و نه دانشگاهی كه جز با اصلاح عمومی دانشگاه‌ها ممكن نیست، آن است كه هر چه زودتر و در وهله اول، قانون كپی رایت را امضا كنیم و دوم، مساله واگذاری ممیزی به ناشران همچون روزنامه‌ها انجام شود. البته من با ممیزی به طور كلی مخالفم اما ممیزی صفر در هیچ كجای جهان وجود ندارد؛ ناشران بر اساس قوانین باید كار كنند و در مواردی هم كه مخالفند این را اعلام و برای به دست آوردن آزادی و از میان بردن ممیزی تلاش كنند. همان كاری كه سال‌ها است روزنامه‌ها و مجلات انجام می‌دهند. در عین حال پیشنهاد من حركت گسترده به سوی كتاب الكترونیك در كنار كتاب‌های متعارف است. برای این كار البته باید ابتدا ما سیستم اینترنت خود را به حالت عادی دربیاوریم یعنی فیلترینگ در این شكل و با این حد گسترده و سرعت پایین اینترنت به شكلی كه ما می‌بینیم شایسته كشور ما نیست و در خور كشوری توسعه نایافته و كاملا بسته است و این عامل اصلی نفوذ تبلیغات علیه ایران است. در نهایت، اگر در همه زمینه‌های انتشارات و كتاب و توزیع فرهنگ از افراد مستقل و مورد اعتماد جامعه استفاده شود، فكر می‌كنم بسیاری از مشكلات را می‌توان حل كرد. البته باید با نقد عملكردها و فرآیندها و سازوكار‌ها و نه افراد و اشخاص، سعی كرد كه دانشمندان، نخبگان، روشنفكران و كسانی كه به هرشكلی تریبون‌ها را در دست دارند تشویق كرد كه مسوولیت بیشتری از خود در سخن گفتن نشان بدهند و هر آنچه به ذهن‌شان می‌رسد را نگویند چون با این كار تغییری در مسائل تاریخی و واقعیت‌هایی كه میلیون‌ها صفحه درباره آنها نوشته شده، اتفاق نمی‌افتد، اما اتفاقی كه می‌افتد شلختگی فكری و بی‌محتوایی در ذهنیت‌ها و رفتارهای فرهنگی در نسل كنونی باب می‌شود.

 

به نظر شما در این بحبوحه و در رویارویی با انبوه آثار بی‌محتوا، با چه متر و معیاری می‌توان اثری ارزشمند را برای مطالعه انتخاب كرد؟

به نظر من در مرحله اول، برنامه مطالعه و خوانش متون در جهان امروز باید با یك برنامه فرهنگی كامل همراه باشد یعنی با دیدن فیلم، گوش دادن به موسیقی، تمایل به هنر و... خواندن همه چیز نیست. دوم اینكه هر كسی باید بداند برای چه چیزی می‌خواند و با چه هدفی و بر آن اساس برنامه‌ای كه زیرنظر یك استاد یا یك معلم یا یك مدیر كه به او اعتماد دارد، برای خود تنظیم كند زیرا خواندن برای خواندن معنایی ندارد. البته خواندن برای تفریح بحثی دیگر است كه فكر می‌كنم باید در اختیار افراد باشد؛ هرگونه می‌خواهند انتخاب كنند.

 

منبع: اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: