بررسي اجتماعي «راست فرهنگي جديد» در ايران؛ ريشه‌ها و پيامدها / ناصر فکوهی

1393/1/19 ۰۸:۵۷

بررسي اجتماعي «راست فرهنگي جديد» در ايران؛ ريشه‌ها و پيامدها / ناصر فکوهی

در ابتدا بايد به مفاهيمي كه در جامعه ايران به صورت دلبخواهانه و بدون توجه به پايه‌هاي نظري و تجربه جهاني، روي دو واژه «چپ» و «راست» گذاشته شده است، اشاره و تلاش كنيم اين مفاهيم را در زمينه نظري و چارچوب نظري منسجم و قابل درك‌شان كه امروز در سپهرهاي فكري و ادبيات دانشگاهي و غير دانشگاهي جهان وجود داشته‌اند و اينكه چرا امروز كم رنگ شده‌اند، بررسي كنيم و اشاره خواهيم كرد كه ارزش‌هاي «چپ» و «راست» (بر خلاف نام‌ها و نهادها) شيوه‌هاي كنش اجتماعي و رويكردهايشان، در طول بيش از دو قرن كه از آغاز انقلاب صنعتي و به وجود آمدن دولت‌هاي ملي (دولت – ملت‌ها) مي‌گذرد، داراي پيوستاري منطقي بوده‌اند و بحث ارزش‌ها و دستاوردهاي انساني را بايد از نهادها و دولت‌ها در هر دو حوزه جدا كرد.

 

 

در جهان امروز انتخاب بر سر سرمايه‌داري يا سوسياليسم نيست

در ابتدا بايد به مفاهيمي كه در جامعه ايران به صورت دلبخواهانه و بدون توجه به پايه‌هاي نظري و تجربه جهاني، روي دو واژه «چپ» و «راست» گذاشته شده است، اشاره و تلاش كنيم اين مفاهيم را در زمينه نظري و چارچوب نظري منسجم و قابل درك‌شان كه امروز در سپهرهاي فكري و ادبيات دانشگاهي و غير دانشگاهي جهان وجود داشته‌اند و اينكه چرا امروز كم رنگ شده‌اند، بررسي كنيم و اشاره خواهيم كرد كه ارزش‌هاي «چپ» و «راست» (بر خلاف نام‌ها و نهادها) شيوه‌هاي كنش اجتماعي و رويكردهايشان، در طول بيش از دو قرن كه از آغاز انقلاب صنعتي و به وجود آمدن دولت‌هاي ملي (دولت – ملت‌ها) مي‌گذرد، داراي پيوستاري منطقي بوده‌اند و بحث ارزش‌ها و دستاوردهاي انساني را بايد از نهادها و دولت‌ها در هر دو حوزه جدا كرد. بنابراين همان اندازه سخن گفتن از يكسان و يكدست بودن ليبراليسم فلسفي و انديشه‌هاي ديگر فرد- محور با دولت‌هاي سرمايه‌داري بي‌معناست كه انطباق دادن كامل ماركسيسم يا ساير انديشه‌هاي جامعه-محور به مثابه انديشه‌هاي يكدست و يكپارچه با دولت‌هاي سوسياليستي. اما با اين مقدمه قصد ما در اين سخنراني پاسخ دادن به اين پرسش است كه چگونه در كشوري كه در طول بيش از صد سال قرباني سياست‌هاي سرمايه‌داري بوده است و هم‌اكنون نيز يكي از بزرگ‌ترين تحريم‌هاي تاريخ قرن بيستم را تجربه مي‌كند، هنوز بخش قابل توجهي از نخبگان براي حل مشكلات خود را در گروه پيرو از چنين سياست‌هايي آن هم از بدترين نوعش، يعني سرمايه‌داري متاخر مالي – پولي مي‌بينند؟ پرسش ديگر چگونگي گره خوردن اين پرسش اقتصادي آن هم در يك كشور فاقد سنت بورژوازي ملي كه تقريبا تمام قرن بيستم را در انحصارها و رانت‌هاي دولتي سرمايه‌هاي عمدتا نفتي سير كرده، با حوزه روشنفكري است. واقعيت اين است كه نه شرايط جهاني در حال حاضر با بحران بزرگ سرمايه‌داري پولي، نه وجود آلترناتيوي غير سرمايه‌دارانه در شرايطي كه كل جهان به وسيله سرمايه‌داري اداره مي‌شود، نه سنت‌هاي دانشگاهي و روشنفكري غربي كه همواره آبشخور سنت روشنفكرانه ايراني بوده‌اند، و نه حتي ساير سنت‌ها و موقعيت‌هاي روشنفكرانه و دانشگاهي در پيرامون غير غربي، ظهور يك راست فرهنگي و عقيدتي را در چنين شرايطي توجيه نمي‌كنند. «راست جديد» سنتي بود در اروپا كه با فروپاشي شوروي و آشكار شدن جنايات آن به مثابه شوكي توانست تا مدتي در برخي از محافل روشنفكري و بسيار كمتر دانشگاهي مثلا در فرانسه (برنار هانري لوي، آندره گلوكسمان، آلن فينكل كراوت) ظهور كند، اما عمر چنداني نداشت. و به طور كلي امروز دوگانه چپ / راست چندان در عرصه انديشه‌هاي روشنفكرانه و فكري و دانشگاهي مطرح نيستنند. بنابراين سوال اين است كه چگونه چنين موقعيتي در ايران به وجود آمده و چه پيامدهايي ممكن است در آينده داشته باشد. بحث به هيچ عنوان بر پايه مقايسه چپ و راست پيش نمي‌رود زيرا از همان ابتدا وجود چنين دوگانه‌يي را اگر در تاريخ اروپا وجود داشته است و هنوز هم در ارزش‌هاي مورد دفاع آنها وجود دارد، در تاريخ ايران به اين شكل نمي‌بينيم و همواره اين رويكردها بيشتر از آنكه خود انگيخته باشند دستاري شده بودند. با وجود اين، آنچه براي ما اهميت دارد، پيامدهاي خطرناكي است كه اين انديشه (همچون انديشه‌هاي چپ افراطي و كلاسيك) مي‌تواند براي آينده ايران داشته باشد. البته روشن است كه تمام اين مباحث در اين مقاله كوتاه قابل ارائه كامل نيستند و مقالاتي ديگر در آينده اين مباحث را دنبال و تكميل خواهند كرد.

سخن گفتن از «راست» و «چپ» در ايران، بلافاصله ما را به سال‌هاي نخست انقلاب و بحث‌ها و درگيري‌هايي مي‌كشاند كه تا امروز ادامه پيدا كرده‌اند. در آن سال‌ها پيش از انقلاب، اين دو واژه داراي معنايي بودند كه با معاني جهاني آنها انطباق بيشتري داشتند. تا سال‌هاي دهه 1970، بنا بر يك سنت قديمي كه به انقلاب فرانسه و محل قرار گرفتن نمايندگان دو جناح (در چپ يا راست مجلس) بر مي‌گشت، طبقه‌بندي احزاب و گرايش‌هاي سياسي به «راست» و «چپ» كاملا رايج بود و گاه نيز در ادبيات آنگلوساكسون از دو واژه «ليبرال» در معنايي نزديك به «چپ» و «محافظه‌كار» در معنايي به راست استفاده مي‌شد كه تا امروز هنوز در بريتانيا و امريكا ادامه دارد.

معناي كلاسيك دو واژه، جناح‌هاي راست را در طرفداران حفظ وضع موجود، مخالفان سلطه و دخالت‌هاي دولت بر اقتصاد و برعكس طرفدار دولت‌هاي مقتدر نظامي و انتظامي، طرفداري از بازار خصوصي و به ويژه بازار بدون ضابطه و كنترل دولتي بر بازار، و از لحاظ اجتماعي طرفداران نبود كمك‌هاي اجتماعي دولت به اقشار فقير و مخالفان مفهوم دولت رفاه تعريف مي‌كرد. در حالي كه جناح‌هاي چپ را به مخالفان موضع موجود، طرفدارن انقلاب و زير و رو شدن جامعه، طرفداران اقشار فقير، كمك به اين اقشار، مخالفان با سرمايه‌داري و نبود ضابطه در بازار و به خصوص طرفداران سفت و سخت دولت تعريف مي‌كرد.

از اين رو معمولا در جناح راست، احزابي قرار مي‌گرفتند كه قدرت را در دست داشتند و طرفدار سرمايه‌داري بودند و در جناح چپ، احزاب و گروه‌هاي مخالف دولت و مخالف سرمايه‌داري. تبعا هر دو جناح طيف‌هاي گسترده‌يي را شامل مي‌شدند كه از آرام‌ترين تا افراطي‌ترين افراد و نظرات را در خود جاي مي‌دادند.

اما چند سال بعد از انقلاب و با از ميان رفتن گروه‌هاي چپ سنتي، اين دو واژه در ايران معاني نسبتا جديدي پيدا كردند. به صورتي كه هر دو گروه طرفدار قدرت حاكم بودند اما يك گروه (چپ) به اقتصادي ساختاري و جلوگيري از رشد سرمايه‌داري مصرف گرا و گروه ديگر به ويژه پس از دوران جنگ طرفدار اقتصاد آزاد و گسترش مصرف به مثابه موتور اقتصاد مي‌نگريست. چپ و راست هنوز هم در جامعه ما بيشترين از اين زاويه ديده مي‌شوند.

اما اگر به موضوع راست جديد برسيم اصل اين اصطلاح به اروپا در سال‌هاي دهه 1970 يعني هنگامي باز مي‌گردد كه بحران‌هاي پي در پي، نظام‌هاي كمونيستي وابسته به شوروي و سپس چين را رسوا كرده بودند و كشتارها و جنايات دوران توتاليتاريسم بر ملا شده بود. در اين زمان، گروهي از متفكران جوان كه اكثرا خود به جناح‌هاي تندروي چپ سابق تعلق داشتند، جرياني را به راه انداختند كه در فرانسه «فلسفه نو» نام گرفت. اين گروه به روشني نه تنها ايده‌هاي كلاسيك چپ، ماركسيسم، طرفداري از جهان سوم، و مخالفت با سرمايه‌داري را زير سوال مي‌بردند، بلكه معتقد بودند حتي در مسائل تاريخي كه مورد اجماع كامل همه گروه‌هاي چپ بود بايد تجديدنظر كرد. در كنار اين گروه‌ها كه نقطه اصلي تجمع‌شان در فرانسه بود و شخصيت‌هاي اصلي‌شان كساني همچون هانري لوي، گلوكسمان و فينكل كراوت. اين گروه هرگز در فرانسه از جانب سپهر روشنفكري اين كشور جدي گرفته نشدند، چون در برابر خود انديشمندان قدرتمندي چون فوكو و دريدا و بورديو و بسياري ديگر را داشتند. راست جديدي نيز با روي كار آمدن مارگارت تاچر در بريتانيا و رونالد ريگان در امريكا از ابتداي دهه 1980 شروع به ظهور كرد. اين نمونه بر خلاف گرايش فرانسوي كه نخبه‌گرا بود، شكل كاملا پوپوليستي داشت. اين راست جديد بازهم با استفاده از رسوايي فروپاشي كمونيسم و بر ملا شدن جناياتش در شرق، با افتخار از ارزش‌هاي قديمي راست همچون ملي گرايي، برتري غرب نسبت به ساير نقاط جهان، مثبت بودن فرآيند استعمار و به ويژه برتري سيستم سرمايه‌داري و محدود كردن كنترل دولت و كاهش نقش آن در خدمات عمومي سخن مي‌گفتند و در عين حال معتقد بودند كه دولت بايد به مثابه دستگاهي نظامي و امنيتي تقويت شود. چند جريان راست جديد ديگر نيز از همين دهه به گروه‌هاي قبلي اضافه شدند: نخست راست نو فاشيستي و ملي‌گراي اروپايي كه شعار اصلي‌اش ضديت با خارجيان و به خصوص مسلمانان بود (لوپن در فرانسه و احزاب نو فاشيست در بريتانيا، آلمان، اتريش و...). اين گروه در طول مدت سي سال توانستند به تقريبا 20 درصد كل آرا در انتخابات عمومي برسند. جريان ديگر، نيز گروه‌هاي مافيايي – سياسي بودند كه از ابتداي دهه 1990 در ايتاليا (عمدتا در قالب شخصيت برلوسكوني) و در روسيه (عمدتا در قالب شخصيت پوتين) ظاهر شدند. اين گروه‌ها، يك راست پوپوليستي را نمايندگي مي‌كردند كه هدف‌شان در دست گرفتن رسانه‌هاي زرد و برخي ديگر از رسانه‌ها (به خصوص تلويزيون و خبرگزاري‌ها) و كلوب‌هاي ورزشي فوتبال بود. و در اين زمينه موفقيت زيادي داشتند به صورتي كه توانستند، نمايندگان خود را، با وجود رسوايي‌هاي مالي و فساد بي‌پايان، به صورت دراز مدت در راس قدرت‌هاي سياسي نگه دارند.

در ايران، راست سنتي، كه عمدتا در قالب بازار سنتي، خود را نشان مي‌داد، بيشتر از آنكه مباحث سياسي عميق را در مد نظر داشته باشد، ترجيح مي‌داد سياست‌هاي پوپوليستي را پيش بگيرد. اما دو مشكل اساسي در اين راه وجود داشت: نخست گفتمان به‌شدت ضد سرمايه‌داري انقلاب كه با هر گونه سازش با كشورهاي سرمايه‌داري غربي مخالف بود و پايه خود را مردم مستصعف يا اقشار كم درآمد جامعه اعلام مي‌كرد و بنابراين نمي‌توانست از گفتمان‌هاي طرفدار آشكار سرمايه‌داري دفاع يا حتي آنها را ناديده بگيرد و به نوعي بايد دولت رفاه را در برابر يورش آنها حمايت مي‌كرد. اما مشكل دومي نيز وجود داشت و آن اينكه بنا بر يك سنت قديمي در ايران، روشنفكران و اقشار تحصيلكرده كه دايما نيز بر تعداد آنها افزوده مي‌شد، مخالف نظريات راست، سرمايه‌داري، و غلبه انديشه‌هاي بازار بودند. البته بسياري از اين روشنفكران كه يا قديمي‌تر بوده و ريشه توده‌يي داشتند يا جديد‌تر بوده و ريشه در گروه‌هاي چپ افراطي اوايل انقلاب را داشتند، از دهه 1370، با چرخشي اساسي وارد جبهه راست شده بودند و روي مدل گروه نخست راست (فيلسوفان جديد) فرانسه تلاش مي‌كردند كه با تغيير نام از «راست» به «ليبرال»، وجهه خوبي براي خود به وجود بياورند و به سوي منابع معدود اما به هر حال موجودي كه در سنت ليبرالي براي دفاع از نظرات خود داشتند (پوپر، راولز، رورتي و پيش از آن هايك و فريدمن و... ) رفته و نوعي جذبه روشنفكري براي اين جريان به وجود بياورند. و البته در اين راه با مبالغه بسيار زياد بر جنايات و خيانت‌هاي حزب توده در ايران و يكي كردن آن با تاريخ كل چپ، حتي چپ غيرماركسيستي و غيرسوسياليستي، موقعيت‌هاي جديد خود را كه اغلب در موضع اقتصاددانان نوليبرال رانت‌خوار يك دولت متكي بر درآمدهاي سهل‌الوصول نفتي قرار گرفته بودند، توجيه كنند.

اما آيا مي‌توان راست جديد ايران را تنها متشكل از اين گروه دانست؟ به باور ما، خير. اين جريان بسيار پيچيده‌تر است: حتي اگر از جريان‌هاي سنت گرا بگذريم كه بحثي جداگانه را مي‌طلبند، راست جديد در آن واحد هم رويكرد فكري داشت و هم با روشي وارد عمل شد كه گوياي مورد ايتاليا و روسيه بود يعني سرمايه‌گزاري گسترده رسانه‌اي. اما با يك تفاوت عمده، و آن اينكه اين راست جديد به جاي رسانه‌هاي زرد كه به دلايل مختلف چندان بردي در جامعه نداشتند به سراغ نشريات موسوم به «روشنفكرانه» رفت. و در عين حال به سخنان و رفتارهاي خود نوعي شكل و شمايل «اپوزيسيون» نيز داد تا بدين‌ترتيب بهتر بتواند گفتمان‌هاي جديد راست را به پيش ببرد. به ناگهان ده‌ها مجله و روزنامه پرهزينه ظاهر شدند كه در آنها ساختار اصلي رويكردهاي راست روي مدل «فيلسوفان جديد» بود: تجديدنظرطلبي در شعارهاي ضد سرمايه‌داري انقلاب، تاكيد بر رابطه با دولت‌هاي غربي به ويژه امريكا به عنوان تنها راه‌حل خروج از بحران و موقعيت‌هاي اقتصادي شكننده ايران، زير سئوال بردن تمام نيروهاي چپ در گذشته و «توده‌يي كردن» آنها، و در عين حال زير سئوال بردن تمام شخصيت‌هايي كه در گذشته و حال نمي‌توانستند آنها را در اين گفتمان وابسته به قدرت و ثروت خود جاي دهند، اعم از چپ يا معتدل، و... البته شگرد اساسي اين گروه حفظ لايه‌يي از «اپوزيسيون» بودن و استفاده گسترده‌يي بود كه از روشنفكران «چپ» به مثابه ويترين مي‌كرد. اين روشنفكران نيز تا حد زيادي بي‌خبر از همه جا، و با بي‌دست و پايي و ناآگاهي كاملا حيرت انگيز، وارد اين بازي شدند تا زماني كه به قول معروف «آش آنقدر شور شد كه خان هم فهميد». بدين‌ترتيب اين گروه خود را هر چه بيشتر منفرد ديدند زيرا ديگر روشنفكران مترقي اعم از روشنفكران چپ يا ليبرال (در معني واقعي كلمه) و متفكران متعلق به گرايش‌هاي ديني مترقي، رابطه و همكاري خود را با آنها قطع كردند، زيرا مشاهده كردند كه درون دامي افتاده‌اند كه نه يك امر ايدئولوژيك و فكري بلكه مجموعه‌يي از روابط ناسالم اقتصادي و سياسي است و آنها را بدل به عروسك‌هايي كرده‌اند كه به بدترين شكل مورد استفاده ابزاري قرار مي‌گيرند.

شروع ضربه‌يي كه به اين جريان وارد شد در سال‌هاي آخر دولت‌هاي نهم و دهم بود زيرا در اين هنگام در اوج گفتمان «اپوزيسيوني» خود بودند و در عين حال اقتصاددانان نوليبرال آنها بودند كه شاكله اصلي رويكرد آن دولت‌ها را مي‌ساختند و حتي برنامه مخربي مثل مستقيم كردن يارانه‌ها را براي آن دولت‌ها ترسيم كردند. اما پس از روي كار آمدن دولت يازدهم، اين جناح بازهم توان خود را از دست نداد و اين‌بار باز با استفاده از حافظه كوتاه‌مدت جامعه، همان اقتصاددانان نوليبرال كه حالا جامعه‌شناسان و متفكران راست ديگري نيز به ايشان اضافه شده بودند. برنامه‌يي تماما نوليبرالي براي تغيير در تمام رويكردهاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي و...كشور تنظيم كردند كه اساس آن تزهاي تجديدنظرطلبانه در همه حوزه‌ها بود. بدون توجه به اينكه با يك جامعه مرده روبه‌رو نيستند و بالا رفتن سرمايه‌هاي فرهنگي در اين جامعه، جوان بودن آن و حضور گسترده زنان در آن و به ويژه وجود شبكه‌هاي اجتماعي گسترده و قابل دسترس براي همه، مي‌تواند پروژه تجديدنظرطلبي عمومي را به كلي زير سئوال ببرد. درست به همين دلايل در ايران نشريات و رسانه‌هاي زردي وجود نداشتند كه اين گروه از طريق آنها وارد كار شود و جاي آنها را نشريات «روشنفكري» مثلا «اپوزيسيون» گرفت كه ناباوري نسبت به آنها هر روز بيشتر شد.

در عين حال بسياري از مسوولان، انديشمندان درون قدرت، و ساير متفكران كه به هيچ رو به چپ تعلق نداشتند اما حاضر نبودند ببينند كه تمام دستاوردهاي 30 ساله مردم ايران در حال فدا شدن براي كساني هستند كه خوابشان صرفا بر پا كردن يك عراق يا افغانستان جديد در منطقه است، بسياري از اهداف اين راست جديد را بر هم ريخت. بالا رفتن سرمايه‌هاي فرهنگي به ويژه اين حسن را داشته است كه امروز كمتر مي‌توان كساني را پيدا كرد كه به سادگي اين گفتمان به اصطلاح «ليبرالي» را كه با تكيه بر چند روشنفكر محدود در غرب و با ناديده گرفتن سنت بزرگ روشنفكري در همين پهنه از انقلاب فرانسه تا امروز از جمله در كشورهاي فرانسه، بريتانيا، و امريكا، گزاره‌هايي به ساده انديشي اينكه: رابطه با امريكا مشكلات ما را حل مي‌كند يا دولت بايد هيچ حضوري در حوزه اقتصادي نداشته باشد و همه‌چيز را به «بخش خصوصي» واگذار كند، يا حتي مشكل ما آن است كه با يك رژيم آپارتايدي سر سازش نداريم و غيره را بپذيرند و واقعا معتقد باشند ريشه مشكلات چنين چيزهايي هستند و با حل آنها به وضعيت مطلوب مي‌رسيم.

راست جديد در ايران در نهايت هرگز نتوانست و به نظر ما نمي‌تواند از چارچوب چند روشنفكر درجه دو و سه كه نقشي در گذشته و آينده فكري ايران، جز در توهمات‌شان، نداشته‌اند و چند اقتصاددان و جامعه‌شناس از هم‌اكنون خود را در نقش «كرزاي»هاي آينده ايران مي‌بينند، فراتر رود. سرنوشت اين راست از سوي ديگر ربطي به سرنوشت چپ در معناي ماركسيستي آن ندارد. در جهان امروز انتخاب بر سر سرمايه‌داري يا سوسياليسم نيست. بلكه انتخاب ميان يك سرمايه‌داري وحشي قرن نوزدهمي و مالي است كه در نوليبراليسم اقتصادي و اجتماعي خود را بروز مي‌دهد و يك سرمايه‌داري اجتماعي نسبتا معقول كه مي‌داند قرن بيست و يكم را نمي‌توان بدون توجه به برابري نسبي انسان‌ها و دولت‌ها و ملت‌ها و ايجاد توازني جهاني در دسترسي به امكانات بهره‌برداري از امتيازات جهان، به دور از جنگ و خشونت‌هاي بزرگ نگه داشت. راست ما نيز همچون بسياري از حوزه‌هاي ديگر فكري مان حدود 40 يا 50 سال از تاريخ عقب است و امروز در حال تكرار حرف‌ها و انديشه‌هايي است كه در اروپا در سال‌هاي دهه 1970 مد و رايج بود و سپس نيز از ميان رفت. به گونه‌يي كه امروز حتي در جهان سرمايه‌داري نيز ما با پديده راست جديد و با گرايش‌هايي از نوع تاچريسم و ريگانيسم سروكار نداريم. و آنجا هم كه مساله يك راست مافيايي همچون ايتاليا و روسيه است مي‌بينيم چه وضعيتي وجود دارد و سرانجام آنجا كه مدل سرمايه‌داري همچون قرن نوزدهم در جريان است (چين) باز شاهد آن هستيم كه موقعيت‌هاي اجتماعي بدون حفظ سيستم توتاليتاريست كمونيستي حزبي قابل دوام نيست.

از اين رو به گمان ما روشنفكران نادم از گذشته چپ افراطي خود بهتر است بار ديگر تاريخ اين كشور را بخوانند و به خصوص بهتر از هميشه روند پر جوش حيات و انديشه را در اين كشور مشاهده كنند تا درك كنند كه رويكردهايي نظير «فيلسوفان جديد فرانسه»، «پوپوليسم و تجديد نظر طلبانه ريگانيستي و تاچري» و سرانجام «مافياي از نوع روسي و ايتاليايي» در ايران با توجه به اين نيروها و اين انديشه‌هاي شكوفا و سرگذشت 30 سال گذشته، «راه‌حل»هايي ناممكن هستند.

سرانجام اين نكته را نيز ناگفته نگذاريم كه گروهي از عناصري كه قاعدتا بايد در تركيب يك راست جديد وارد مي‌شدند لزوما به طور كامل در اين گروه حضور ندارند كه مهم‌ترين آنها ملي گرايي شووينيستي است. در ايران گرايش‌هاي اين حوزه كه شاخص‌ترين مولفه براي راست‌هاي جديد در كشورهاي اروپايي هستند، لزوما در نوليبراليسم مشاركت ندارند، و گروه‌هاي حاشيه‌يي هستند كه هر چند مي‌توانند به سرعت در جامعه به جريان‌هاي شووينيستي و ضد قومي دامن بزنند، اما به دلايل گوناگون تاريخي درون حباب‌هايي دور افتاده يا در شبكه‌هاي اجتماعي مجازي اسير و سرگردانند. با وجود اين راست جديد رسانه‌اي، به‌شدت از عناصر ضد قوم گرايانه در گفتمان خود بهره برده و همچنين به جريان‌هاي تاريخي ملي‌گرايانه معتدل به ويژه نهضت ملي شدن صنعت نفت و شخص دكتر مصدق يورش مي‌برد و براي اين كار از تضاد‌هاي موجود ميان نيروهاي تاريخي در جريان اين نهضت همچون در دوره مشروطه به‌شدت استفاده مي‌كند.

پي نوشت : دكتر ناصر فكوهي تا كنون ديدگاه هاي متفاوتي را عرضه كرده كه مخاطبان متعددي را با آراي خود همراه داشته است. ضمن اعلام اين كه چاپ اين مطلب لزوما ديدگاه روزنامه نيست، صاحبان انديشه را نيز به نقد و گفت و گو درباره اين مطلب دعوت مي كنيم.

سخن گفتن از «راست» و «چپ» در ايران، بلافاصله ما را به سال‌هاي نخست انقلاب و بحث‌ها و درگيري‌هايي مي‌كشاند كه تا امروز ادامه پيدا كرده‌اند. در آن سال‌ها پيش از انقلاب، اين دو واژه داراي معنايي بودند كه با معاني جهاني آنها انطباق بيشتري داشتند.

راست جديد در ايران در نهايت هرگز نتوانست و به نظر ما نمي‌تواند از چارچوب چند روشنفكر درجه دو و سه كه نقشي در گذشته و آينده فكري ايران، جز در توهمات‌شان، نداشته‌اند و چند اقتصاددان و جامعه‌شناس از هم‌اكنون خود را در نقش «كرزاي»هاي آينده ايران مي‌بينند، فراتر رود. سرنوشت اين راست از سوي ديگر ربطي به سرنوشت چپ در معناي ماركسيستي آن ندارد. در جهان امروز انتخاب بر سر سرمايه‌داري يا سوسياليسم نيست.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: