نامه به یك كشیش / سیمون وی - مقدمه مصطفي ملكيان

1395/7/7 ۱۲:۱۹

نامه به یك كشیش / سیمون وی - مقدمه مصطفي ملكيان

«سیمون وی» به عنوان یك نویسنده معنوی گرا و پایبند به دین مسیح اما گریزان از كلیسا شناخته شده است كه از او به عنوان «عذرای چپی» و «قدیسی كاتولیك در بیرون كلیسا» نیز یاد كرده‌اند. «نامه به یك كشیش»، از میان آثار سیمون وی، نخستین اثری بود كه از او به زبان فارسی ترجمه شد. آنچه در پی می‌آید مقدمه‌ی بسیار روشنگر، نكته بینانه، و دل انگیز مصطفی ملكیان، بر این كتاب می‌باشد كه در آن، پس از ترسیم چهره تابناك این نماد پاكی و پارسایی، درون مایه «نامه به یك كشیش» را در هشت محور و صدو بیست بند آورده است

 

اشاره: «سیمون وی» به عنوان یك نویسنده معنوی گرا و پایبند به دین مسیح اما گریزان از كلیسا شناخته شده است كه از او به عنوان «عذرای چپی» و «قدیسی كاتولیك در بیرون كلیسا» نیز یاد كرده‌اند. «نامه به یك كشیش»، از میان آثار سیمون وی، نخستین اثری بود كه از او به زبان فارسی ترجمه شد. آنچه در پی می‌آید مقدمه‌ی بسیار روشنگر، نكته بینانه، و دل انگیز مصطفی ملكیان، بر این كتاب می‌باشد كه در آن، پس از ترسیم چهره تابناك این نماد پاكی و پارسایی، درون مایه «نامه به یك كشیش» را در هشت محور و صدو بیست بند آورده است:

سیمون وی در محیط خانوادگی‌ای زاد و بالید كه فرانسوی ـ یهودی، فرهیخته، و متعلق به طبقه متوسط بود. در این محیط، از تعلیم و تربیتی بسیار ممتاز و والا برخوردار شد و مخصوصاً درباره فرهنگ و هنر و ادب یونان و روم باستان و در باب اندیشه‌های اخلاقی بسا چیزها آموخت. علاوه بر اینكه «زبانهای یونانی، لاتین، سنسكریت و چند زبان جدید» را بخوبی یاد گرفت، مطالعات و تحقیقات فراوانی در زمینه اخلاق، «فلسفه، ادیان غربی و شرقی، علوم تجربی، ریاضیات، ادبیات» و تاریخ داشت.

اما از اطلاعات و معلومات او چشمگیرتر و جذابتر شخصیت و منش روانشناختی و اخلاقی اوست. عشق ورزی بی حد و مرز به انسانها، اشتیاق مقاومت‌ناپذیر به عدالت اجتماعی (كه معلول همان عشق ورزی است) و حقیقت‌طلبی مجدانه وی، چون با وسواس اخلاقی و نیز با گرایشها و تجارب عرفانی او جمع و تركیب شدند، از او انسانی ساختند بسی دوست‌داشتنی، غبطه انگیز و الهامبخش. به نظر می‌رسد كه سلوك فردی و اجتماعی و شیوه زیستن و حتی، مردن وی، یكسره با توسل به این پنج خصیصه روانی و اخلاقی او قابل تبیین و توجیه است.

در طول زندگی كوتاه سی و چهار ساله خود، معلم فلسفه‌ای بود موفق و شاخص، مبارزی كه تعهدات چپگرایانه داشت، مقاله نویسی كه در باب مسائل اجتماعی و دینی مطالبی برانگیزاننده و تأمل آفرین می نوشت، و شخصیتی عارف مشرب كه كاملاً استثنایی و متفاوت بود. در ایام دانشجویی، كسانی كه هم از طهارت و پاكی او خبر داشتند و هم فعالیتهای پرشور و شوق اجتماعی و سیاسی چپگرایانه او را می دیدند از او با عنوان «عذاری چپ» (Red Virgin) یاد می كردند. در سالهای آخر عمرش، كسانی و پس از درگذشتش كسان بسیار پرشمار تری (مخصوصاً زمانی كه مقالات، یادداشتها و نامه های وی، برای نخستین بار، به صورت كتاب انتشار یافتند) از او با عنوان «قدیسی كاتولیك در بیرون كلیسا» نام بردند. شخصیتی بود كه مخاطب خود را بر می انگیخت، دلنگران می كرد، و به تأمل فرو می برد. وسواس اخلاقی كم نظیر و شور و شوق اجتماعی و دینی دغدغه بار او، به نظر متفكران بسیاری كه هم با او و هم با یكدیگر اختلاف نظر داشتند، جاذبیتی عظیم داشت.

عشق ورزی بی حدو مرز به انسانها او را به احساس یگانگی و همذات انگاری ای مقاومت ناپذیر با مظلومان و استخفاف دیدگان سوق داد، یعنی به احساس یگانگی با كارگران و كشاورزان، استعمارشدگان و سایر انسانهای استثمار شده و پناهجویانی كه از شر حكومتهای كمونیستی و فاشیستی گریخته بودند. اینكه بعدها از یهودیت، كه دین نیاكانی او بود، به مسیحیت گروید، به بیان صریح خود او، عمدتاً بدین جهت بود كه صورت اولیه و اصیل دین مسیح را «به نحو بارزی دین بردگان» می دید و خود را با این بردگان یكی می انگاشت؛ و باز، در درون عالم مسیحیت، عدم التزام وی به كلیسا و روحانیت مسیحی بخشی بدین سبب بود كه كلیسا و روحانیت را در ستیز با بردگان می یافت. همین عشق به انسانها بود كه او را، بسیار سریعتر از بیشتر روشنفكران چپ، از ماركسیسم و كمونیسم رویگردان كرد و سبب شد كه هوشمندانه و شجاعانه به رادیكالیسمی روی آورد كه از ماركسیسم انقلابی صرفاً به معنای اجتناب از فریبكاری، بیداد و ستم، و خشونت استالینیسم زمان خودش نبود، بلكه به این معنا نیز بود كه این مسلك در فرصت طلبی بیر حمانه لنینیسم و تناقضات خود اصول عقاید ماركسیسم بن و بنیاد دارد و هیچیك از این امور نظری و عملی موافق با مصالح و منافع انسانهای رنجیده نیست. وی، در میانه دهه ،۱۹۳۰ از طریق مجادلات قلمی تحلیلی و دقیق خود، از برابری گرایی، وحدت طلبی مردم سالارانه، ضدیت با استعمار، صلح طلبی، و نوعی نظم نوین اجتماعی كه هم آزادیخواهانه و هم شفقت آمیز باشد دفاع می كرد. عطف توجه وسواس آمیزش به استثمار شدگان او را واداشت كه شخصاً، به عنوان كارگر، در مزارع و كارخانه ها، به كار بپردازد و از این راه، به تعلیم و تزكیه خود بپردازد و این كار، به علت ضعف بنیه جسمانی، مریض احوالی دایم و بی اشتهایی وی، بسیار دردانگیز و طاقت فرسا بود.

اشتیاق مقاومت ناپذیر به عدالت اجتماعی، چون با شناختی ژرف از طبیعت آدمی و سرشت مدرنیته همراه شد، او را به این نتیجه رساند كه راه حل چپگرایان ماركسیست مشرب كه عدالت اجتماعی را در گرو دگرگونی در مالكیت و نیز قدرت سیاسی می داند، راه حل موفقی نمی تواند بود، بلكه باید دگرگونی بسیار عمیقتری در خود كار جدید پدید آورد. به نظر وی، ساماندهی جدید كار كه مبتنی بر كارآیی مدیریتی است و از جمله استیلای سلسله مراتبی این ساماندهی كه به هرحال فرودستان را تابع و منقاد فرادستان می خواهد و حتی خود طرح ماشین آلات و دستگاهها و نظام فن آوری، همه باید از بیخ و بن انسانی شوند تا بتوانند نیازهای آدمیان را برآورده كنند تا كارگران، به معنای دقیق كلمه، بر روند كار و تولید نظارت نداشته باشند و تا برای تضمین و تأمین آزادیها، از روند كار و تولید تمركززدایی نشود، عدالت اجتماعی ـ اقتصادی پدیدار نخواهد شد و این امر مستلزم این است كه ساختارهای سرمایه داری بین المللی، از جمله استعمار، از بن و بنیاد برچیده و نابود گردد و مجدداً به واحدهای اجتماعی ـ سیاسی محلی (كه بیشتر منطقه ای اند، تا ملی) اقبال شود و نیز مستلزم این است كه ساختارهای سیاسی جدید، مانند احزاب سیاسی و اتحادیه های تجاری نیز از میان بروند، چرا كه این ساختارهای سیاسی خشونت ناشی از منافع متعارض را مسلم می گیرند.

حقیقت طلبی مجدانه او را اولاً: به گریز از هرگونه نظام پردازی كه در آن واقعیات برای حفظ سازگاری نظام قربانی می شوند و ثانیاً: به نوعی التقاط گرایی و التقاطی اندیشی كه در آن حق و حقیقت، در هرجا یافته شود، اعم از اینكه كهنه یا نو و شرقی یا غربی باشد، برگرفته می شود و باطل و خطا نیز در هرجا دیده شود، وازده می شود، سوق داد. حتی دین او نیز التقاط بود. مسیحیت وی، علاوه بر اینكه شدیداً متأثر از فهم و تمیز خود او بود و جنبه پرهیزگارانه و ریاضت كشانه قوی داشت، عالماً عامداً و به صورتی هوشمندانه و عالمانه، التقاطی بود، زیرا از سویی نه فقط تجسدهای یونانی مسیح، بلكه تجسدهای بوداییانه وی و نیز تجسدهای پرشمار وی را در فرهنگ عامیانه و ادبیات نیز دربر می گرفت و از سوی دیگر، قسمت اعظم عهد عتیق را كه مسیحیت رسمی و تاریخی آن را در زمره كتب مقدس می داند، رد می كرد و از سوی سوم، از منابع افلاطونی، رواقی و هندی تغذیه می شد و از سوی چهارم، از كانت و ماركس نیز كمابیش اثر می پذیرفت.

وسواس اخلاقی وی سبب شد كه نه فقط در راه استكمال اخلاقی بر خود سخت بگیرد و جلاد طبع خویشتن شود، بلكه بر آموزه ها و احكام اخلاقی دین، بیش از سایر آموزه های آن تأكید ورزد، از دیدگاه اخلاقی بر مسیحیت سنتی و تاریخی و حتی بر كتب مقدس حمله های شدید برد و در مقام تدریس و تعلیم، متون ادبی و فلسفی را از منظر اخلاقی توضیح دهد. با اینكه بر اثر سرخوردگی سیاسی ناشی از بر باد رفتن امید و آرزوهای جبهه خلق، در اواخر دهه ۱۹۳۰ و با خشونتهای فاشیسمهای سرخ و سیاه به تأكید بر امور و مسائل دینی كشیده شد و با اینكه تجارب عرفانی مكرری كه از ۱۹۳۸ به بعد بر او روی نمودند، او را با آیین كاتولیك مناسبات نزدیك بخشیدند، به طوری كه حتی اشعاری موافق با مشرب و مسلك كاتولیكی سرود، با این همه، هرگز به كلیسا نپیوست و غسل تعمید نپذیرفت و علی رغم اینكه گرایشش به آیین كاتولیك خالصانه و مخلصانه بود، نظری بسیار نقادانه نسبت به كلیسا، به عنوان یك نهاد دیوانسالارانه داشت و انتقاداتش به این نهاد بیشتر جنبه اخلاقی داشت و بر آلودگی معنوی، اخلاق چندپهلو و ریاكارانه و مزورانه و باورپرسی (= تفتیش عقاید) و بیمدارایی كلیسا انگشت تأكید می نهاد، اگرچه ضد تعقل گرایی این نهاد نیز در این موضع نقادانه بی تأثیر نبود.

تجارب عرفانی وی، اگرچه در نزدیك ساختن او به آیین كاتولیك مؤثر بودند، در عین حال از پیوستن به كلیسا بازش می داشتند، زیرا مشرب عرفانی او با مسلك گنوستیسیسم (Gnosticism) قرابت فراوان داشت و حال آنكه كلیسا نه فقط با سه ركن اصلی این مسلك، یعنی اعتقاد به دو مبدأ خیر و شر، بدبینی و اعتقاد به خدای غیر متشخص، شدیداً مخالفت می ورزید، بلكه این مسلك را یكی از بدترین و تحمل ناپذیرترین بدعتهای پدید آمده در دین مسیح تلقی می كرد و به همین جهت، كاتارها (Cathari) را كه پیروان نهضتی دینی بودند كه در قرون وسطی شایع و معتقد به ثنویت بود و از گنوستیسیسم و مانویت نشأت پذیرفته بود، تعقیب و شكنجه كرده بود و به وحشیانه ترین شیوه در قرن پانزدهم میلادی نابود ساخته بود.

شاید چشمگیرترین پیام این قدیس و قهرمان اخلاقی به مخاطبانش این بود كه در طلب دو چیز باشند: یكی پاكی تمام عیار و دیگری «موهبت محنت» در جهانی كه آكنده از درد و رنج آدمیان است. به نظر وی، در جهان مشحون از درد و رنج، محنت كشیدن آدمی از درد و رنج همنوعانش موهبت و عطیه ای است الهی، نظیر موهبت و عطیه تصلیب كه نصیب عیسی مسیح گشت. یكی از ژرفترین سخنان وی این است كه «منشأ همه شرور خیالپردازی و رؤیاپروری است»، زیرا كسی كه بدین كار مشغول می شود، از سر خودپسندی، به جهانی كه مدام درحال درد كشیدن و رنج دیدن است، بی التفاتی می ورزد و توجه خود را به خیر یا خیراتی معطوف می دارد كه فراسوی این جهان واقعی است. شیوه مردن وی، به بهترین وجه، حاكی از نیاز او به بهره داشتن از محنت تمام عیار و شفقت بی شائبه به آدمیانی است كه می آیند و رنج می كشند و می روند.

* * *

نامه به یك كشیش، از میان آثار سیمون وی، نخستین اثری است كه به زبان فارسی انتشار می‌یابد. در این اثر، سیمون وی به عنوان متفكری سخن می گوید كه از سویی، نخست دلبسته و پایبند دین مسیح است و «همواره رویكرد مسیحی را به عنوان تنها رویكرد معقول پذیرفته» است و از سوی دیگر، از تفسیر كلیسای كاتولیك رومی از این دین و آنچه این كلیسا، در طول تاریخ، به نام دین كرده است بشدت ناخشنود و بیزار است، به حدی كه «هرگز، حتی برای یك لحظه، این احساس را نداشته ... كه خدا ... [او[ را در كلیسا می خواهد.» با این پیوستگی عاشقانه به دین و معنویت و آن «جدایی نقادانه از همه اشكال و صور دین نهادینه»، و به عنوان كسی كه «همیشه بیشتر دلمشغول رنج و محنت دیگران ـ منجمله پلیدیها و تبهكاریهایی كه به نام دین صورت می گرفت ـ بود تا نگران موقعیت خود»، و به سائقه «صداقت و تواضع فكری وسواس گونه ای» كه داشت، نامه ای خطاب به یك كشیش كاتولیك دومینیكی فرانسوی ساكن نیویورك می نویسد و در آن بعضی از افكاری را كه در ذهن و ضمیر او خلیده و خانه كرده اند و میان او و كلیسا سد شده اند برمی شمارد و یادآور می شود كه آن افكار، در نظر او، درجات متفاوتی از احتمال یا قطعیت را دارند و به یك اندازه محتمل یا قطعی نیستند و در عین حال، از مخاطب نامه می خواهد كه قاطعاً و صریحاً معلوم كند كه هریك از این افكار با عضویت در كلیسا واقعاً سازگار است یا نه، هرچند اگر كلیسا همه یا بعضی از آنها را محكوم كند باز تا به او ثابت نشود كه نادرستند، دست از آنها نمی كشد. سیمون وی، از سویی، پرداختن جدی به این افكار و عقاید و مسائل را امری دارای بیشترین اهمیت می داند و می گوید: «حاشا و كلا كه من تفكر در باب این مسائل را یك بازی تلقی كنم. این تفكر نه تنها با توجه به اینكه نجات ابدی خود انسان در معرض خطر است اهمیت حیاتی دارد، بلكه، افزون بر این، واجد اهمیتی است كه به عقیده من، از اهمیت نجات خود من بمراتب پیشی می گیرد. مسأله مرگ و زندگی در مقایسه با این تفكر یك بازی است.» و از سوی دیگر، در باب این افكار و عقاید و مسائل از هرگونه خودشیفتگی، جزم و جمود و تعصب می پرهیزد و می گوید: «من نوعی تعلیق حكم را در باب همه افكار، هرچه باشند، بدون استثنا فضیلت تواضع در قلمرو عقل تلقی می كنم.» و بدین ترتیب هم معنویت ژرف و هم عقلانیت راستین خود را نشان می دهد.

بجاست اگر اهم عقاید سیمون وی را، در این نامه، از هم تفكیك كنیم، از هریك از آنها تنسیق دقیقی به دست دهیم وبراساس پیوندی كه با یكدیگر دارند آنها را بسامان آوریم و نظم و نسق بخشیم به نظر می رسد كه بتوان این موضوعات و درونمایه ها را در هشت موضوع و درونمایه منحصر كرد.

 

خدا

۱) خدا عشق است.

۲) مهمترین حقیقت در باب خدا این است كه او خیرخواه است. پس، عقیده به اینكه خدا به بی عدالتی و ظلم فرمان می تواند داد بزرگترین خطا در باب اوست.

۳) خدا به نیكان و بدان لطف یكسان دارد. این لطف یكسان به نیكان و بدان بی عدالتی نیست. بلكه عالی ترین وجه مشخص عدالت خداست.

۴) این تلقی رایج كه خدا، مانند یك سلطان مطلق العنان دمدمی مزاج، دلبخواهانه بر انسانی فیضی بیشتر و برانسان دیگری فیضی كمتر نازل می كند.

به این بهانه كه به هیچ انسانی بدهكاری ندارد. تلقی كاملاً نادرستی است. او به خیرخواهی بی نهایت خودش این بدهی را دارد كه به هرمخلوقی، به كاملترین وجهی، خیر ارزانی دارد.

۵) خدا مستمراً كمال فیض خود را برهركسی فرومی بارد. این ما انسانهاییم كه به درجات متفاوت به دریافت فیض او رضا می دهیم. درامور صرفاً معنوی، خدا همه خواسته ها و آرزوها را برآورده می كند. آنان كه كمتر دارند كمتر خواسته اند.

۶) این اندیشه كه خدا در جست وجوی انسان است بی نهایت زیبا و ژرف است؛ و به محض آنكه جای به این اندیشه می سپارد كه انسان در جست وجوی خداست انحطاط ظاهرمی شود.

۷) خدا، درعین حال، هم شخصی و انسانوار است و هم غیرشخصی و ناانسانوار. این دو مفهوم فقط در خدا قابل جمع اند و در غیر او متناقض و مانعة الجمع اند.

۸) بسیاری از امور متناقض دیگر نیز (غیر از شخصی و غیرشخصی بودن) درخدا قابل جمع اند.

۹) فقط درصورتی می توان خدا را، درعین حال، هم ثالوث (سه گانه) تصوركرد و هم واحد (یگانه) كه او را هم شخصی و انسانوار بدانیم و هم غیرشخصی و ناانسانوار.

۱۰) قدیسانی كه ازمراتب عالی معنویت برخوردارند خدا را، در عین حال و بی كسان، شخصی و غیرشخصی می دانند؛ قدیسانی كه در مراتب متوسط یا دانی واقعند، منحصراً یا بیشتر، به یكی از این دو جنبه وجود خدا عطف توجه دارند.

۱۱) همه تصوراتی كه از خدا داریم و با فعالیت ناشی از محبت بی شائبه ناسازگارند تصوراتی نادرست اند. همه تصورات دیگری كه از او دارم به درجات متفاوت، درستند. عشق و معرفت به خدا، درواقع، نمی توانند از هم جداشوند.

 

ایمان، فضیلت و امید (سه فضیلت الهی)

۱۲) ایمان حقیقی نوعی التزام است غیر از اعتقاد به فلان رأی.

۱۳) هركس مسیح بودن عیسی را باوردارد، حتی اگر با هیچ چیز دیگری كه كلیسا تأییدمی كند موافق نباشد، دارای ایمان حقیقی است.

۱۴) تعریف «ایمان به اعتقاد راسخ» به هرآنچه كلیسا تعلیم كرده است (تعریف شورای ترنت) نادرست است.

۱۵) عقیده قدیس توماس آكوینی، یعنی اینكه كسی كه از قبول یك اصل عقیدتی واحد سرباززند ذره ای ایمان ندارد. باطل است: و مستلزم تمامیت خواهی ای است كه، اگر خفقان آورتر از تمامیت خواهی هیتلر نباشد، درست به همان اندازه خفقان آور است.

۱۶) ایمان و محبت، گرچه دوچیزند، ازهم جدایی نمی پذیرند.

۱۷) محبت به خدا و محبت به همنوع، گرچه دوچیزند، ازهم جدایی نمی پذیرند.

۱۸) هركسی كه بتواند نسبت به انسانی رنجدیده شفقت بی شائبه نشان دهد، یقیناً واجد عشق به خدا و ایمان است؛ حتی اگر سر سوزنی در فكر عیسی مسیح نباشد.

۱۹) این ادعای باطلی است كه شیطان اسباب و وسایل ظهور فضیلت عشق بی شائبه به همنوع (و پذیرش كل نظام عالم) را در بدعتگذاران، ملحدان و كافران فراهم می آورد تا بتوانند دیگران را بهتر بفریبند. این عشق در هرجا هست ایمان نیز در آنجا هست.

۲۰) (به اصطلاح) ملحدان و كافرانی نیز كه می توانند شفقت بی شائبه ورزند. درست به اندازه مسیحیان، به خدا نزدیكند و در نتیجه او را به همان اندازه می شناسند. چون «خدا عشق است» و اینان عشق را می شناسند. گرچه شناختنشان به عبارات دیگری بیان شود یا ناگفته بماند.

۲۱) معنای سه فضیلت الهی، یعنی ایمان، محبت و امید، چنین است؛ فضیلت محبت یعنی اینكه قوه عشق ملكوتی و الهی را به كار اندازیم. فضیلت ایمان یعنی اینكه همه قوای نفس را تابع و منقاد قوه عشق ملكوتی و الهی سازیم. و فضیلت امید یعنی اینكه نفس را به سوی دگرگونی ای هدایت كنیم كه پس از آن دگرگونی، كلاً و منحصراً تبدیل به عشق شود.

۲۲) برای اینكه فضیلت ایمان تحقق یابد، یعنی سایر قوای نفس تابه و منقاد قوه عشق شوند، باید هریك از آنها خیر خاص خود را در این قوه بیابد و این سخن درمورد عقل كه پس از عشق جدا و حقیقه، ازهمه قوای دیگر ارزشمندتر است، صدق بیشتری دارد.

 

عقل، اسرار دین، و اصول اعتقادی

۲۳) اسرار دین موردتأیید با انكار عقل واقع نمی توانند شد، چرا كه از سنخ حقیقت نیستند، بلكه فراتراز حقیقت اند. ارزش گزاره هایی مانند «عیسی مسیح پسرخداست» و نان و شراب متبرك همان جسم و خون مسیح است (كه از اسرار دین مسیح اند) به مقام و مرتبه حقیقت تعلق ندارد، بلكه متعلق به مقام و مرتبه والاتری است؛ زیرا حقیقت متعلق به قلمرو عقل است و حال آنكه درك ارزش این گزاره ها برای عقل، مگر به صورت غیرمستقیم وازطریق آثار و معلولهایی كه ایجادمی كنند، محال است.

۲۴) یگانه جزو نفس انسانی كه می تواند با اسرار دین ارتباط واقعی برقرار كند و به آنها ملتزم شود قوه عشق ملكوتی و الاهی است. نقش بقیه قوای نفس و قبل از همه قوه عقل، فقط این است كه تشخیص دهند كه اموری كه عشق ملكوتی والاهی با آنها در ارتباط است واقعیت دارند و این واقعیات از یكایك متعلقات خود آن قوا برترند و پس از این تشخیص، به محض آنكه عشق ملكوتی والاهی واقعاً در نفس پدید آمد، خاموش شوند.

۲۵)خاموشی عقل، برای رخصت دادن به عشق در تصرف كل نفس، دو نتیجه مهم دارد:یكی اینكه عقل، وقتی كه پس از این خاموشی، باردیگر به كار می افتد، می بیند كه در قیاس با گذشته، از نورانیتی بیشتر و از ظرفیتی بیشتر برای درك حقائقی كه خاص اویند برخوردار است و دیگر اینكه این خاموشی برای عقل فرهیختگی بیمانند فراهم می آورد كه او را قادر به درك حقائقی می سازد كه اگر این خاموشی نمی بود، برای همیشه، از او مستور و محجوب می ماندند؛ به تعبیر دیگر، بعضی از حقائق در دسترس و در چنگ عقل اند، اما عقل فقط هنگامی قادر به درك آنها می شود كه خاموش از دل امور نامعقول گذر كرده باشد.

۲۶) عقل فقط به مدد تجربه و با بازنگری و بازاندیشی، می تواند مزایای این تبعیت و انقیاد نسبت به عشق را تشخیص دهد و نمی تواند پیش از تجربه، درباره این مزایا چیزی بداند.

۲۷) لازم نیست كه عقل كار خودرا با دلیلی موجه برای قبول تبعیت و انقیاد نسبت به عشق آغاز كند. در واقع، این تبعیت و انقیاد امری فوق طبیعی است كه فقط به دست خدا پدید می آید.(۲۶)

۲۸) اما وضع عقل در قبال اصول اعتقادی دین با وضع او در قبال اسرار دین فرق می كند: تلقی درست در قبال اصول اعتقادی دین این نیست كه آنها را تصدیق كنیم، بلكه این است كه از فاصله خاصی، بادقت، حرمت و عشق، بدانها بنگریم.(۲۴)

۲۹) ما باید به بیانیه هایی كه كلیسا صلاح را در این دیده كه اسرار دین را به مدد آنها هم قابل فهم كند و هم محفوظ دارد و بالاخص، به محكومیتهایی كه از ناحیه كلیسا صادر می شوند توجه احترام آمیز همیشگی و بی چون و چرا داشته باشیم، اما ضرورت ندارد كه به آنها ملتزم و وفادار باشیم.(۲۷(

۳۰) نیز، باید به عقایدی كه ازسوی كلیسا محكوم شده اند، متناسب با ظاهرالصلاح بودن مفاد آن عقاید یا زندگی صاحبان آن عقاید ـ ولو این ظاهر اصلاح بودن بسیار كم و ناچیز باشد ـ، توجه احترام آمیز داشته باشیم.

۳۱) توصیه به تصدیق و التزام فكری و عقلانی به اصول اعتقادی دین به دو جهت خطاست: یكی اینكه نگرش دقیق، حرمت آمیز و عاشقانه به اصول اعتقادی، همراه با ضربه ای كه براثر این نگرش به انسان وارد می آید، موجب می شود كه نوری در نفس آدمی بتابد كه همه وجوه حیات انسانی را، در زندگی دنیوی، روشن می كند و حال آنكه تصدیق اصول اعتقادی این هنر را ندارد و دیگر اینكه التزام فكری و عقلانی، هرگز و به هیچ وجه، امری اختیاری نیست و فقط توجه امری اختیاری است؛ بنابراین، فقط توجه متعلق و مشمول الزام و تكلیف واقع می تواند شد، نه التزام فكری و عقلانی.

۳۲) آنچه عملاً، از طریق اعمال اراده ایجاد می شود التزام فكری و عقلانی نیست، بلكه القاء و تلقین است. (شرطیه پاسكال به همین القا و تلفیق می انجامد، نه به التزام فكری وعقلانی).

۳۳) هیچ چیز بیش ازسعی در جهت ایجاد التزام فكری و عقلانی، از طریق اعمال اراده، ایمان را تنزل مقام نمی دهد. چنین ایمانی، دیر یا زود، در معرض شك و تردید و وسوسه و شبه واقع خواهدشد.

۳۴) در تضعیف ایمان و تشویق بی ایمانی، هیچ چیز، بیش از تلقی خطا از وظیفه عقل، یعنی اینكه وظیفه عقل را این بدانیم كه به اصول اعتقادی تصدیق و التزام ورزد، سهم نداشته است.

۳۵) هر تكلیفی، غیراز تكلیف به توجه، موجب خفگی كل نفس و نه فقط خفگی عقل، می شود.

۳۶) عقل باید یا با آزادی كامل اعمال شود یا خاموش بماند (فقرات ۲۴ و ۲۵)؛ فعالیت مقید و مشروط عقل امكانپذیر نیست (۲۸) برای عقل آزادی كامل، در قلمرو اختصاصی خودش، امری ضروری است. در قلمرو و عقل، كلیسا حق هیچگونه نظارت و قضاوت ندارد. در نتیجه، آنجا كه باید برمدعایی اقامه برهان كرد، همه بیانیه های كلیسایی بی اعتبار و نامشروع اند.

۳۷) تا حدی كه «خداوجود دارد» گزاره ای عقلی است ـ و فقط تا همین حد ـ می توانیم آن را انكار كنیم، بدون اینكه اصلاً مرتكب گناهی، چه در ناحیه ایمان و چه در ناحیه محبت، شده باشیم. نفی موقت این گزاره از مراحل ضروری تحقیق فلسفی است.

۳۸) حق نظارت و قضاوت كلیسا در امور تعبدی، از این حیث كه نوعی انضباط در ناحیه توجه را برعقل مقرر می دارد و نیز از این حیث كه مانع ورود عقل به قلمرو اسرا، كه برای او بیگانه است و سرگردانی او در این قلمرو می شود، امر مطلوبی است.

۳۹) حق نظارت و قضاوت كلیسا در امور تعبدی، از این حیث كه مانع می شود از اینكه عقل، در جست وجوی حقائقی كه دغدغه اصلی اویند، از نوری منتشر در نفس، كه حاصل تأمل و مراقبه عاشقانه است استفاده كاملاً آزادانه ای بكند، امر نامطلوبی است.

 

معجزه

۴۰) درباب اعتبار و وثاقت تاریخی اعمالی كه معجزه تلقی شده اند تصدیق یا تكذیب قاطع نمی توان كرد.

۴۱) معجزات، با فرض و قبول اینكه وقوع یافته باشند، برهان صدق و حقانیت دین نیستند، زیرا (دلیل اول:) اگر برهان می بودند، با توجه به اینكه هیچ دینی نیست، مگر اینكه معجزاتی دارد، صدق و حقانیت همه ادیان را اثبات می كردند، نه یك دین خاص را.

۴۲) و این سخن كه معجزات مسیحیت یگانه معجزات معتبرند و سایر معجزات غیرواقعی‌اند یا این‌كه فقط معجزات مسیحیت كار خدایند و سایر معجزات كار شیطانند سخنی تحكّمی و بلادلیل است (همین سخن را در باب پیشگویی‌ها و شهدا نیز می‌توان گفت)

۴۳) معجزات برهان صدق و حقّانیت دین نیستند، زیرا (دلیل دوم: ) چیزی نیستند جز آثار طبیعی قدرت‌های استثنایی كه معدودی از انسان‌ها، و در اكثر موارد (نه همه موارد) قدّیسان، دارند و، از این رو، موجب ظن قوی (و نه قطع) به قداست آورندگان معجزه می‌شوند؛ اما معجزه و كار خارق‌العاده و پیش گویی از بدكاران و دروغ‌گویان نیز صادر شدنی است و، بنابراین، دلالت بر حقانیت و صدق فاعل نمی‌تواند داشت.

۴۴) اگر معجزات واقعاً سرشت، اهمیت، و ارزشی را كه به آنها نسبت داده می‌شود می‌داشتند كمیابی آنها، در زمانه ما، می‌توانست باعث این عقیده شود كه كلیسا دیگر سهمی از خدا و حق و حقیقت ندارد.

۴۵) سخن مسیح آن بود كه: مرا مقدس بدانید، چون دائماً و منحصراً كار نیك می‌كنم. نه اینكه جون معجزه می‌كنم. نیكی و زیبایی رفتار و زندگی مسیح معجزه او بود. نه امری خارق عادت كه از او صادر شود. معجزه‌ی واقعی مسیح عشاء ربانی است و مصائب مسیح، كه معجزاتی نامرئی و غیرمادی‌اند.

۴۶) ذكر معجزات مرئی و مادی ایمان آوردن را، نه آسانتر، كه دشوارتر می‌كند.

۴۷) نَفْسِ مفهوم معجزه یك مفهوم غربی و متجددانه است؛ و با تلقی علمی از جهان هم پیوند دارد و هم ناسازگاری.

۴۸) معقول‌ترین و موجه‌ترین راه درك حقیقت معجزه، كه با تلقی علمی از جهان سازگار است، این است كه جهان را شبكه‌ای از علل ثانویه بدانیم كه حفره‌ای در آن نیست. بنابراین معجزات نیز از زنجیره‌ی تغیرناپذیر علل ثانویه بیرون نیستند، و علمی كه به حد كفایت پیشرفته باشد می‌تواند همه آنها را توجیح و تبیین كند.

۴۹) این رأی كه علمی كه به حد كفایت پیشرفته باشد می‌تواند همه معجزات را، به عنوان اموری كه در زنجیره‌ی تغیرناپذیر علل ثانویه قرار دارد، توجیه و تبیین كند پیوند معجزات و عالم فوث طبیعی را نادیده نمی‌گیرد.

۵۰) یك واقعیت به سه نحو می‌تواند با عالم فوق طبیعت پیوند داشته باشد: الف) از آثار و نتایج ساز و كاری باشد كه در عین حال كه در جسم رخ می‌دهد یكی از مولفه‌هایش امری فوق طبیعی باشد؛ ب) از آثار و نتایج دخل و تصرف شیطان در نَفْس باشد؛ ج) از آثار و نتایج دخل و تصرف خدا در نفس باشد. گریستن كسی كه عاشق صادق خداست یا صدقه دادنی كه ناشی از محبت بی‌شائبه به كسی است یا روی آب راه رفتن یك قدیس از آثار و نتایج ساز و كار ی روان - تنی است، اما چون یكی از چرخه‌های این ساز و كار محبت است، كه امری فوق طبیعی است، آن گریستن یا صدقه دادن یا بر آب رفتن نیز، به همین اعتبار، امری فوق طبیعی و از مصادیق (الف) است.

۵۱) شاید واقعیت‌هایی باشند كه جسم بتنهایی هرگز نمی‌تواند ایجادشان كند، بلكه فقط ساز و كارهایی می‌تواند به وجودشان آورد كه در آنها یا چرخ عشق ملكوتی و الهی یا چرخ نفرت شیطانی دست اندر كار است. جهل ما بیش از آن است كه وجود چنین واقعیت‌هایی را بتوانیم تایید یا انكار كنیم. شاید بر آب راه رفتن یكی از این قبیل واقعیت‌ها باشد.

۵۲) شاید واقعیت‌هایی باشد كه نه جسم بتنهایی می‌تواند ایجادشان كند و نه نفرت شیطانی، و فقط می‌توانند با ساز و كارهایی كه یكی از چرخه‌هایشان محبت است ایجاد شوند. این قبیل واقعیت‌ها، در صورت علم ما به وقوع آنها، ملاك‌های چون و چراناپذیری برای قدیس بودن كسانی كه آن‌ها را به منصه‌ی ظهور آورده‌اند در اختیار ما می‌نهد. اما، از آنجا كه جهل ما بیش از آن است كه وقوع چنین واقعیت‌هایی را بتوانیم تایید یا انكار كنیم، اگر فی‌الواقع چنین واقعیت‌هایی نیز وجود داشته باشند نمی‌توانیم وجود یافتن آن‌ها را دال بر قدیس بودن كسانی بدانیم كه آنها را به ظهور رسانده‌اند. چرا كه، به هچ وجه، نمی‌توانیم در باب آنها قطع حاصل كنیم كه از این دست واقعیات‌اند. نتیجه آنكه ملاكی مادی و مرئی برای قدیس بودن یك انسان وجود ندارد.

۵۳) كسانی، برای تبیین و توجیه معجزات، به این عقیده متوسل شده‌اند كه در شبكه‌ای از علل ثانویه كه جهان‌را می‌سازد حفره‌هایی وجود دارد، یعنی معجزات از شبكه‌ی تغیر ناپذیر علل ثانویه بیرونند و در این حفره‌ها واقعند؛ غافل از اینكه این عقیده دو تالی فاسد دارند: یكی اینكه خدا نمی‌تواند جز از راه دست كاری در فعل خلاقانه‌ی خودش به مقاصدش برسد، و دیگر اینكه جای این اعتراض بر خدا هست كه چرا برای رهاندن بی‌گناهان از درد و رنج از این حفره‌ها استفاده نمی‌كند. این مطلب را به تعبیر دیگری نیز می‌توان گفت: اگر كلیسا آموزه‌ی قانع كننده‌ای در باب به اصطلاح واقعیت‌های اعجاز آمیز، یعنی همان معجزات مرعی و مادی،‌ارائه نكند و همان تلقی‌های رایج از معجزات را، كه به مقتضای آن معجزات از شبكه‌ی تغیر ناپذیر علل ثانویه بیرونند، همچنان ترویج كند بسیاری از مسیحیان به یكی از این دو جهت گمراه خواهند شد: یا میان علم و دین تعارض آشكار خواهند دید (تالی فاسد اول) یا، چون باور دارند كه خدا برای اینكه آثار و نتایجی را به غرض خاصی پدید آورد وارد شبكه‌ی علل ثانویه می‌شود و در آن دخل و تصرف می‌كند،‌ مسئولیت همه شروری را كه او برای رفع و دفع آنها مداخله نمی‌كند بر عهده‌ی او می‌گذارند (تالی فاسد دوم)

۵۴) با تلقی رایج و نادرست از معجزات، وقتی كه با شرور مواجه می‌شویم، كارمان قطعاً یا به انكار علم، قدرت، خیرخواهی، و عدالت مطلق خدا می‌انجامد،‌ و خلاصه نمی‌توانیم اراده خدا را بی چون و چرا بپذیریم، و یا به انكارِ‌خودِ واقعیتِ شر و درد و رنج بی‌گناهان می‌انجامد، یعنی وادار می‌شویم كه سرشت و گستره‌ی شرور را نادیده بگیریم. چگونه اراده خدا را نپذیریم؟ و چگونه شری را كه واقعاً در جهان هست نادیده بگیریم؟

۵۵) فقط از طریق پذیرش ضرورت، كه همان زنجیره‌ی تغیر ناپذیر و بی‌گسست علل ثانویه است،‌می‌توان، علی‌رغم مشاهده‌ی شر و درد و رنج بی‌گناهان، و بدون انكار این واقعیت انكار پذیر، اراده‌ی خدا را پذیرفت و تسلیم و رضا داشت. اما، در این صورت، معجزات را نیز باید در درون شبكه علل ثانویه جُست و یافت.

 

نجات، قداست و عرفان

۵۶) وسیله نجات، در همه زمانها، در دسترس همه اقوام بوده است و هست، چون تقدم و تأخر تاریخی نمی تواند نقش مهمی در ارتباط میان خدا و انسان ایفا كند.

۵۷) همه متدینان پاكدل، مسیحیان بینام اند. بنابراین، تبلغ دینی و مذهبی برای تغییر دین و مذهب دیگران بیهوده است.

۵۸) تغییر دین و مذهب برای آدمی خطرناك و دارای نتایج مصیبت بار است.

۵۹) تصرف روح القدس در جان متدین پاكدل به این نیست كه او را به ترك سنت دینی نیاكانش برانگیزد، بلكه به این است كه در درون همان سنت دینی به او نوری ارزانی دارد.

۶۰) كسانی كه هرچند به جنبه غیر شخصی خدا توجه، ایمان و محبت دارند، عشق الهی در دل دارند، یقیناً اهل اهتداء و نجات اند. اینان را می توان از طریق تلقی شان از امور این جهانی شناخت.

۶۱) هر كسی كه به همنوع خود عشق بی شائبه ورزد و كل نظام عالم، از جمله درد و رنج موجود در آن را بپذیرد، یقیناً اهل اهتداء و نجات است، حتی اگر به حسب ظاهر در كفر و الحاد زندگی كند و بمیرد.

۶۲) هر كسی كه عشق بی شائبه به همنوع و پذیرش كل نظام عالم، از جمله درد و رنج، در او به حد كمال رسد قدیس است، حتی اگر به ظاهر در كفر و الحاد بزید و بمیرد.

۶۳) همه انسانها در همه زمانها، همواره گرایش به یكتاپرستی داشته اند، اما از سوی دیگر همه احساسات خداپرستانه در میان انسانهایی كه در سطح متوسط رشد عقلی و معنوی اند، می توانند انحرافات همانندی به وجود آورند.

۶۴) آنچه عادت به بت پرستی و شرك می خوانیم، تا حد زیادی از ابداعات تعصب یهودیان است كه هر شكلی از یكتاپرستی را كه با یكتاپرستی خودشان فرق داشت، متهم به بت پرستی می كرد و حال آنكه هیچ یك از این اشكال خداپرستی، بت پرستی نبوده و نیست.

۶۵) بت پرستی واقعی و تمام عیار چیزی نیست جز؛ آزمندی و ولع به متاع دنیا، شخص پرستی، نژادپرستی و قوم پرستی و خود را قوم برگزیده دانستن.

۶۶) بسیار محتمل است كه سرنوشت ابدی آدمیان به غسل تعمید بستگی نداشته باشد. از این رو، آموزه مذهب كاتولیك در باب تعمید نادرست است، زیرا به حكم آیه ۹ باب اول انجیل یوحنا، كلمه الاهلی در هر انسانی، اعم از اینكه غسل تعمید یافته باشد، یا نیافته باشد، حضور پنهانی دارد و این غسل تعمید نیست كه موجب ورود كلمه الهی به نفس آدمی می شود.

۶۷) بسیاری از بی دینان از عالمان الهیات به دین نزدیك ترند.

۶۸) عرفا درست می گویند كه تعالیم كلیسا خود حقیقت نیست، بلكه حقیقت را باید از ورای آن و در فراسوی آن جست و جو كرد.

۶۹) دین عارفان دین حقیقی است. عرفان معرف حقیقت هر سنت دینی است.

۷۰) تعالیم عارفان همه سنتها با هم سازگاری، قرابت و بلكه عینیت دارند.

۷۱) مراقبه ملكوتی و الهی و اشراق باطنی و كشف و شهود نیز در خارج از مسیحیت ممكن است.

 

ادیان دیگر

۷۲) همه ـ هم در میان بنی اسرائیل و هم در خارج از این قوم، هم در كلیسا و هم در خارج از آن ـ بهره مند از فیض الهی اند كه به یكسان بر آنان نازل شده است (گرچه اكثریت آن را رد می كنند).

۷۳) پیش از ظهور مسیحیت، چه در میان بنی اسرائیل و چه در میان غیر آنان و نیز پس از ظهور مسیحیت، در خارج از كلیسای كاتولیك و در میان غیر مسیحیان، بسا كسان بوده و هستند كه توانسته اند، در طریق عشق و معرفت به خدا، به اندازه قدیسان مسیحی پیش بروند. اینكه از زمان مسیح تاكنون در قلمرو مسیحیت، در قیاس با پاره ای از كشورهای غیر مسیحی، مانند هند عشق و معرفت بیشتری نسبت به خدا وجود داشته محل شك و شبهه است. غیر بنی اسرائیل نیز، بسی بیش از خود بنی اسرائیل پیش از مسیحیت و درست به اندازه مسیحیان، اهل معرفت به خدا و خدمت به او بوده اند.

۷۴) انواع سنتهای دینی معتبر و اصیل بازتابهای مختلف حقیقتی واحد و احتمالاً به یك اندازه ارزشمندند.

۷۵) علت عدم فهم این نكته كه انواع ادیان معتبر و اصیل بازتابهای مختلف یك حقیقت و احتمالاً دارای ارزش برابرند، این است كه هر یك از ما فقط یكی از این سنتها را تجربه می كنیم و سنتهای دیگر را از بیرون می بینیم و حال آنكه یك دین را فقط از درون می توان شناخت.

۷۶) وجود تجسدهای الهی غیر از مسیح (چه بسا تجسد الهی بودن ملكیصدق، اوزیریس در مصر و كریشنا در هند) قابل انكار نیست.

۷۷) وحیانی بودن اختصاص به متون مقدس یهودی ـ مسیحی ندارد. فقط سنت یهودی ـ مسیحی دارای متون مقدس وحیانی، آیینهای مقدس و معرفت فوق طبیعی درباره خدا نیست.

۷۸) حقایق تصریحی دین مسیحیت كاتولیك در ادیان دیگر به صورت تلویحی وجود دارند و حقایق تصریحی ادیان دیگر در این دین به صورت تلویحی وجود دارند.

۷۹) محتوای مسیحیت پیش از مسیح، از آغاز تاریخ بشر وجود داشته است. حقایق مسیحیت (مانند تجسد خدا در مسیح، كلمه الهی، وساطت عیسی مسیح میان خدا و انسانها، روح القدس، تثلیث، فیض، نجات از طریق عشق، مادر بودن مریم عذراء، بره خدا بودن مسیح، غسل تعمید، عشق الهی، تبدیل آب به شراب، تبدیل شراب به خون، نان و شراب، عشاء ربانی، مصائب مسیح، آوارگی مسیح پیش از مصلوبیت، صلیب، مصلوب شدن عیسی، مرگ مسیح، رستاخیز مسیح، بازخرید گناهان به توسط مسیح و دوباره زاده شدن) در اسطوره ها و فرهنگهای عامیانه قبل از ظهور مسیحیت (مثلاً در فرهنگ یونانی، در میان بسیاری از اقوام هلنی و آسیایی و تمدن مصری) نیز بازتاب دارند.

۸۰) (در نتیجه آنچه در فقرات ۷۴ ، ۷۸ و ۷۹ آمد) اساطیر و فرهنگهای عامیانه قبل از ظهور مسیحیت حقایق مسیحی را وضوح می بخشند و حقایق مسیحی خفایا و زوایای آن اساطیر و فرهنگهای عامیانه را روشن می كنند.

۸۱) (در نتیجه آنچه در فقره ۸۰ آمد) عالم ترین فرد مسیحی ممكن است از ادیان دیگر مطالب فراوانی راجع به امور الهی بیاموزد (اگرچه این امكان هم هست كه به مدد نور معنوی باطنی، همه مطالب را از درون سنت دینی خودش استخراج و فهم كند(.

۸۲) (در نتیجه آنچه در فقرات ۷۴ ، ۷۷ ، ۷۸ ، ۷۹ ، ۸۰ و ۸۱ آمد) نابودی سنتهای دینی دیگر، غیر از مسیحیت، ضایعه ای جبران ناپذیر است.

۸۳) داستان آفرینش و داستان گناه نخستین در سفر پیدایش راست است، اما داستانهای سنتهای دیگر راجع به آفرینش و گناه نخستین نیز راست و حاوی حقایق بینهایت ارزشمندی اند.

۸۴) داستانهای گوناگون راجع به آفرینش و گناه نخستین بازتابهای مختلف حقیقتی واحدند كه به زبان بشری غیر قابل ترجمه است. می توان این حقیقت واحد را از طریق یكی از این بازتابها استنباط كرد و می توان آن را از طریق چند بازتاب مختلف، به نحوی بهتر استنباط كرد. (بویژه، فرهنگ عامیانه، اگر درست تفسیر شود، حاوی گنجینه ای از معنویت است(

۸۵) بین تلقی و تصور مانویان و مسیحیان از ارتباط میان خیر و شر تفاوت حقیقی ای نیست.

۸۶) سنت مانوی یكی از آن سنتهایی است كه اگر با طهارت و توجه كافی مورد مطالعه واقع شود، حقیقتی در آن یافته می شود.

 

بنی اسرائیل و عهد عتیق

۸۷) بنی اسرائیل، در مقطعی از تاریخ خود كه مقدم بر ظهور مسیحیت است، یعنی پیش از تبعید، كمتر از بسیاری از اقوام پیرامون خود (چین،‌ هند، مصر، و یونان) از خدا و حقیقت الهی سهم و بهره داشتند.

۸۸) تصویر ظالمانه‌ی عهد عتیق از خدا با خیر‌خواهی الهی ناسازگار است.

۸۹) بنی اسرائیل، بعدها و به یمن تبعید، اساسی‌ترین حقیقت در باب خدا ( یعنی اینكه خدا پیش از اینكه قادر باشد خیر خواه است) را از كلدانیان، یا یونانیان فرا گرفتند.

۹۰) تنها شمار اندكی از كتاب‌های عهد عتیق (اشعیاء، ایوب، غزل‌های سلیمان، دانیال، طوبیا، بخشی از حزقیال، بخشی از مزامیر، بخشی از كتاب‌های حكمت، و آغاز سفر پیدایش)، به علاوه چند اصل معدود كه در سراسر كتاب‌های دیگر عهد عتیق پراكنده‌اند، برای یك مسیحی پذیرفته‌اند؛ بقیه غیر قابل هضمند، چرا كه فاقد یك حقیقت اساسی موجود در قلب مسیحیت‌اند، و آن حقیقت آن است كه: امكان این هست كه بی‌گناهان به درد و رنج گرفتار آیند. به نظر عبریان (و لااقل پیش از تبعید، و جز موارد استثنایی) گناه و رنج همعنان‌اند، و پرهیز كاری و خوشبختی نیز همعنان.

۹۱) اینكه، از سویی، گناه و رنج و، از سوی دیگر، پرهیزكاری و خوشبختی ملازمند از خطاهای عبریان است، چرا كه خدا را به پدری زمینی، و نه آسمانی، و مرئی، و نه نامرئی، یعنی به خدایی دروغین، تبدیل می‌كند. علاوه بر این، با چنین تلقی‌ای كه حتی یك نمونه از محبت بی‌شائبه امكان وقوع ندارد.

۹۲) بنی اسرائیل خدای واسطتگر، رنجكش، و باز خرنده‌ی گناهان را كه بر مصریان منكشف شده بود (و مورد قبول و تایید مسیحیت است) رد می‌كردند؛ و به همین جهت، مردمان عهد باستان آنان را قومی منفور تلقی می‌كردند.

۹۳) اگر بر اساس عهد عتیق حكم كنیم، نخستین شخصیت كاملاً پاك دانیال است. قبل از او،‌همه، از جمله ابراهیم، دارای زندگی ناپاك تلقی می‌شوند.

 

مسیحیت و كلیسا در تاریخ

۹۴) همه آنچه از طریق انجیل درباره‌ی مسیح، پیش از تعمید یافتن به دست یحیی، می‌دانیم بسیار اندك و ناچیز است.

۹۵) راز ژرفی كه تاریخ صدر مسیحیت را در خود فرو برده فهم این دین را تقریباً ناممكن ساخته است.

۹۶) ارتباطات مسیحیت، از یك سو، با بنی اسرائیل و،‌از سوی دیگر، با سنت‌های دینی گِنسها در هاله‌ای از ابهام است.

۹۷) اما آنچه مسلم است آن است كه فرهنگ‌ها و تمدن‌های پیش از مسیحیت بر این دین تاثیرات مثبت و منفی زیادی داشته‌اند.

۹۸) از میان تاثیرات مثبت بر مسیحیت، یكی تاثیرات سنت‌های دینی گِنسها بر این دین است، فلسفه كلاسیك یونان با دین اسرار، كه همان دین و معنویت عمیق گِنسهاست، پیوند‌های نزدیكی داشته است. در انجیل نیز بیشترین پیوند‌ها با دین اسرار به چشم می‌خورد.

۹۹) از میان تأثیرات منفی بر مسیحیت تأثیر اسرائیل و روم بر این دین است. آلودگی مضاعف مسیحیت ناشی از این است كه اسرائیل و روم نشان خود را بر این دین نهادند: اسرائیل باعث شد كه مسیحیت عهد عتیق را كتابی مقدس تلقی كند و روم مسیحیت را به دین رسمی امپراتوری روم تبدیل كرد. این آلودگی مضاعف علت همه آلودگیهای بعدی تاریخ كلیسا است.

۱۰۰) كلیسا از آغاز ناپاك شد و همچنان ناپاك ماند. مسیح كامل بود، ولی كلیسا به جرایم و جنایات فراوانی آلوده است.

۱۰۱) كلیسا فقط از یك حیث كاملاً پاك است: از این حیث كه حافظ آیینهای مقدس است.

۱۰۲) كلیسا معصوم نیست، زیرا پیوسته درحال تحول است. تحول و اختلاف آرا و عقاید روحانیان، در درون كلیسا، دلیل عدم معصومیت كلیسا است. بعضی از تحولات نظری و فكری كلیسا عبارتند از: دگرگونی تفسیر كلیسا از «خارج از كلیسا نجات نیست»، دگرگونی تفسیر «آب» در «اگر كسی از آب و روح مولود نگردد ممكن نیست كه داخل ملكوت خدا شود»، دگرگونی رأی در باب یقین به نجات نهایی و اختلاف آرا و عقاید در باب مصادیق ضروریات دین.

۱۰۳) كلیسا، با افزودن اصول عقیدتی دیگری به تثلیث، تجسد و فدیه، بر خلاف عهد جدید مشی كرده است. عهد جدید فقط این سه را اصول عقیدتی دین مسیح می داند.

۱۰۴) كلیسا به عنوان حافظ آموزه، رسالتش را كاملاً به انجام نرسانده است، زیرا: اولاً: باریك بینی ها و ظاهرنگری ها و قید و بندها و ممنوعیت هایی توهین آمیز به این آموزه افزوده است و ثانیاً: گنجینه های واقعی ای را از كف داده است.

۱۰۵) شاهد این ادعا كه كلیسا گنجینه های واقعی ای از معارف را از دست داده است، قطعاتی است در عهد جدید كه زیبایی حیرت انگیزی دارند. اما امروزه مطلقاً غیرقابل فهم اند و نمی توان گفت كه همیشه غیرقابل فهم بوده اند.[...]

۱۰۶) نارسایی و ضعف انتقال معانی آیات و آموزه ها، یعنی اینكه ما معانی بسیاری از آیات و آموزه ها را نمی فهمیم، معلول دو علت است: یكی كم فهمی بعضی از حواریون و دیگری قتل عام شدن همه یا تقریباً همه كسانی كه فهم درست داشتند (تا آغاز قرن دوم میلادی)

۱۰۷) یكی از مواردی كه در آنها حواریون سخنان مسیح را در باب نكات خاصی، درست فهم نكردند و بنابراین ازهمان آغاز كار كلیسا اشتباهاتی صورت گرفت این است كه فرمان عیسی مسیح به تبلیغ دینی درست فهم نشد و آن را به معنای بازگرداندن اقوام از ادیان و مذاهب نیاكانی خود تلقی كردند.

مسیح می خواست كه مبلغان با خود بشارت ببرند نه یك نظام الاهیات جدید؛ یعنی بشارات زندگی و مرگ او را به ادیان و مذاهب نیاكانی مردم بیفزایند.

خود عیسی مسیح هم فقط برای بنی اسرائیل آمده بود و اینان را نیز به ترك دینشان دعوت نمی كرد. بلكه بشاراتی بر دینشان می افزود.

۱۰۸) اینكه اروپا، از لحاظ معنوی از دوران باستان بركنده شده است، از قرن شانزدهم به بعد معنویت سایر قاره ها را نیز ریشه كن كرده است، مسیحیت عملاً به خارج از قلمرو نژادسفید راه نیافته است و شور و شوق تبلیغی مبلغان مسیحی آفریقا، آسیا و اقیانوسیه را تحت استیلای خشك، ظالمانه و مخرب نژادسفید آورده است، همه ناشی از سوءفهم كلام مسیح، در باب تبلیغ دینی است.

۱۰۹) روش تبلیغی كلیسا درست نیست، چرا كه با قدرت و زور و خشونت پیوند دارد.

۱۱۰) مسیحیت، ازهمان آغاز ظهور خود و بویژه از قرن سیزدهم، تحت تأثیر طرزتلقی ای كه كلیسا از قدرت نظارت و قضاوت خودش داشته و علی الخصوص براثر استفاده كلیسا از عبارت كلیشه ای «ملعون باد»، مبتلا به نوعی رخوت فكری شده است و اساساً هرجا كه فرد زیر فشار عامل اجتماعی ای كه گرایش به انحصارطلبی و تمامیت خواهی دارد قرارگرفته است نوعی رخوت فكری پدیدآمده است.

۱۱۱) عبارت «ملعون باد» و نحوه استفاده از آن مانع فراگیر شدن كلیسا می شوند.

۱۱۲) احزاب انحصارطلب و تمامیت خواه درنتیجه سازوكاری شبیه به استفاده از عبارت «ملعون باد» شكل گرفته اند.

از این رو، كلیسا نمی تواند از قبول مسؤولیت رویدادهای روزگار ما سرباز زند.

۱۱۳) مسیحیت باعث ظهور اندیشه پیشرفت شد كه اندیشه ای بی دلیل است، چرا كه هیچ دلیلی نداریم براینكه میان مرتبه كمال و ترتب و توالی تاریخی ارتباطی برقرارباشد.

۱۱۴) اندیشه پیشرفت هم مایه هلاكت جهان متجددشد و هم عالم را مسیحیت زدایی كرد.

۱۱۵) برای یافتن ساحت بلازمان، باید ازشر اندیشه پیشرفت كه خرافه پرستی ای است در باب گاهشماری، رها شویم.

۱۱۶) مسیحیان هرگز نگفته اند كه چرا تجرد (و بویژه بكارت) ارزش معنوی دارد. این خلأ جدی ای است كه بسیاری را از مسیح دورمی كند.

۱۱۷) چون كلیسا، به هیچوجه، معصوم نیست، بلكه دستخوش جهل و خطاهای بسیاری است، همه اصول دین از نو باید مورد بازاندیشی قرارگیرند.

البته، در این بازاندیشی ممكن است ناسازگاری درونی مجموعه اصول دین مكشوف شود.

۱۱۸) مفهوم ایمان نیز نیازمند تعمق و مداقه مجدداست.

۱۱۹) اگر كلیسا به نیاز به تجدیدنظر در اصول دین اعتراف نكند بیم آن می رود كه قادر به انجام رسالت خودنباشد.

۱۲۰) از آغاز مسیحیت تاكنون، تمدن دنیوی كشورهای مسیحی، كمابیش، درهمه چیز مدیون دوران باستان پیش از مسیحیت است و فرهنگ معنوی آنها مدیون بنی اسرائیل و مسیحیت ضرورت اصلاح و ترمیم جدایی روزافزون میان تمدن دنیوی و فرهنگ معنوی اقتضا می كند كه دوران باستان پیش از مسیحیت را نیز متخذ و منبعث از وحی دینی ای بدانیم كه اگر چه بر مسیحیت تقدم زمانی دارد. از آن انفكاك ذاتی ندارد. تنها با این تلقی است كه زندگی دنیوی و حیات معنوی مسیحیان درهم ادغام می شوند و اتحاد و وحدت می یابند و مسیحیت كل زندگی را دربرمی گیرد. علم و حكمت خدا را باید یگانه منبع همه انوار دانست. حتی انواری كه زندگی مادی و دنیوی ما را روشن می كنند.

به عبارت دیگر، از آنجا كه كل زندگی دنیوی كشورهای مسیحی مستقیماً از تمدنهای به اصطلاح «مشرك» اخذشده است تا وقتی كه این توهم باقی است كه بین، به اصطلاح، شرك و مسیحیت شكافی هست مسیحیت تجسم نخواهدیافت. كل زندگی دنیوی مسیحیان را چنانكه باید و شاید سرشار نخواهدكرد و دور از زندگی دنیوی و درنتیجه، غیرفعال خواهدماند یعنی تفكیك امور قدسی از امور عرفی و دنیوی دوگانه ای كاذب است.

***

چگونه مسرور و ممنون نباشیم از اینكه با افكار و آرای عارف، فیلسوف، الاهیدان و اصلاحگری آشنامی شویم كه جان كلام و گوهرپیامش این است كه مهمترین واصلی ترین ویژگی خدا خیرخواهی اوست. خدا به نیكان و بدان لطف یكسان دارد و آنان كه از این بهره كمتر دارند، خود كمتر خواسته اند. هرتصوری از خدا كه با عمل ناشی از محبت بی شائبه ناسازگار باشد تصور نادرستی است. ایمان، محبت به خدا و محبت به همنوع از هم انفكاك نمی پذیرند و در نتیجه هركس كه نسبت به انسانی رنجدیده شفقت بی شائبه نشان دهد هم عشق به خدا دارد و هم ایمان. نمی توان فعالیت عقل را مقید و مشروط كرد. آنچه معجزه است نیكی و زیبایی رفتار و زندگی است، نه كارهای خارق العاده. وسیله نجات درهمه زمانها در دسترس همه انسانها هست. هركس كه اولاً به همنوع خود عشق بی شائبه ورزد و ثانیاً كل نظام عالم ازجمله درد و رنج های آن را بپذیرد، اهل نجات است. در این دو امر به حدكمال رسد قدیس است. بسیاری از بی دینان از عالمان الاهیات به خدا نزدیكترند. دین عارفان دین حقیقی است. در دار دنیا، امكان این هست كه بی گناهان نیز به درد و رنج گرفتار آیند. درحقیقت، خدا در جست وجوی انسان است، نه انسان درجست وجوی خدا و به گفته مولانا جلال الدین:

 

پولاد پاره هاییم، آهنرباست عشقت

اصل همه طلب تو، درخود طلب ندیدم

 

منبع: نامه ای به يك کشیش، سيمون‌وي، ترجمه فروزان راسخي، چاپ نخست، انتشارات نگاه معاصر،

منبع: فرهنگی نیلوفر

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: