1395/6/28 ۰۸:۵۰
کیرکگور آیرونی را «منفیت مطلق بینهایت» تعریف میکند؛ از اینرو، میتوان از مفهوم آیرونی برای اندیشیدن به منفیت در فرم رمان بهره برد و دو شکل از بروز منفیت در فرم بهمیانجی آیرونی را تعریف کرد؛ یکی آیرونی بهعنوان ایجاد وقفه دائمی یا آنچه شلگل اسمش را میگذاشت پاراباسیس (تخطی یا تخلف) دائمی، و دیگری شکستن فرم از درون یا بافته و شکافتهشدن همزمان فرم از درون (یا همان استعاره پنلوپهای که هیو کنر در مورد اولیس جویس مطرح میکند)
کیرکگور آیرونی را «منفیت مطلق بینهایت» تعریف میکند؛ از اینرو، میتوان از مفهوم آیرونی برای اندیشیدن به منفیت در فرم رمان بهره برد و دو شکل از بروز منفیت در فرم بهمیانجی آیرونی را تعریف کرد؛ یکی آیرونی بهعنوان ایجاد وقفه دائمی یا آنچه شلگل اسمش را میگذاشت پاراباسیس (تخطی یا تخلف) دائمی، و دیگری شکستن فرم از درون یا بافته و شکافتهشدن همزمان فرم از درون (یا همان استعاره پنلوپهای که هیو کنر در مورد اولیس جویس مطرح میکند).
آیرونی را میتوان منفیتی درون فرم دانست که باعث یکینشدن کلیت رمان با خودش میشود. ژیژک در کتاب «منظر پارالکسی» از نوعی تفاوت ناب حرف میزند؛ تفاوت نه بهعنوان تفاوت یک عنصر با عناصر دیگر بلکه تفاوت یک عنصر با خودش. منفیت آیرونی در درون رمان با ایجاد تنش و عدم تقارنی ریشهای در دل اثر باعث تاخوردن اثر روی خودش (درست مثل نوار موبیوس) و یکینشدن آن با خودش میشود؛ به عبارت دیگر، آیرونی بهعنوان شکلی از تجلی منفیت در فرم شکاف و تنشی تقلیلناپذیر در آن بهوجود میآورد و مانع از این میشود که یک اثر با خود اینهمان شود.
به یکی از مثالهای ژیژک توجه کنید: رمان «لطیف است شب» اثر فیتزجرالد. از این رمان دو نسخه در دست است. در نسخه اول، ما روایتی غیرخطی داریم (در ابتدا زندگی یک زوج در زمان حال نشان داده میشود و بعد فلاشبک به گذشته آنها را داریم). این نسخه با شکست روبرو شد. بعدها فیتزجرالد مواد و مصالح رمان را از نو دستکاری کرد و سعی کرد روایت را خطی کند. نکته مهم این است که هر دو نسخه با شکست روبرو شد و خود فیتزجرالد از هیچکدام از این دو نسخه راضی نبود. گویی در هر دو روایت چیزی بیرون زده است، گویی منفیتی درون خود فرم روایی هست که اجازه نمیدهد فرم رمان با خودش یکی شود یا به قولی آرام و قرار بگیرد. به همین دلیل ژیژک میگوید فیتزجرالد مجبور بود شکست را بپذیرد و با ارائه دو نسخه شکاف و تنش تقلیلناپذیر درون اثر را قبول کند. پس میتوان گفت که هر کل فرمالی نامنسجم و ناتمام است چراکه همیشه خلأ یا منفیتی در دل خود دارد که به اشکال مختلف در آن سکته ایجاد میکند. آیرونی یکی از اشکال با خود یکینشدن اثر یا تا خوردن آن روی خودش است.
ژیژک مفهوم تفاوت ناب را در ارتباط با مفهوم کلیت انضمامی مطرح میکند و از شکست خوردن کلیتسازی حرف میزند؛ کلیت انضمامی کلیتی است که منفیتی در درون خود دارد که مانع از کلیشدن یا با خود یکیشدنش میشود. ژیژک برای اینکه کلیت انضمامی را توضیح دهد دست به آزمایشی غریب میزند که گویی نوعی روی صحنهآوردن مجدد فصلی از رمان بدنام «لوتسینده» شلگل است١ (رمانی که نمونه اعلای آیرونی است)؛ ژیژک میگوید بیایید تصور کنیم یکروز دستنوشتهای از هگل پیدا شود که در آن هگل نظریه خودش را درباره جنسیت توضیح داده باشد. تصور کنید در این نوشته هگل تمامی اشکال مختلف رابطه جنسی و انحرافات جنسی و غیره را با استفاده از دیالکتیک با جزئیات شرح دهد٢. این آزمایش تأثیری غریب دارد زیرا میان دو حوزه که در دو سطح وجودشناختی کاملا متفاوتی قرار دارند اتصال کوتاه برقرار میکند: یعنی سطح نظرورزی والای فلسفی و سطح جزئیات مبتذل فعالیتهای جنسی. هیچ ممنوعیت پیشینی در مورد اطلاق ماشین مفهومی هگل به جنسیت وجود ندارد ولی به قول ژیژک به نظر میرسد این کار هیچ جز یک شوخی بیمعنا و نامناسب نیست. ژیژک این آزمایش غریب را نمونه ایجاد کلیت انضمامی میداند، یعنی روبهروکردن یک کلیت با مثال تحملناپذیرش (میتوان این نوع کلیت را کلیت آیرونیک نیز نامید). در رمان لوتسینده نیز با چنین آزمایش غریبی روبهرو هستیم، یعنی همین ایجاد اتصال کوتاه میان سطح والای تأمل فلسفی و جزئیات مبتذل رابطه جنسی. در این رمان بخشی داریم با نام «یک تأمل». در این بخش در نگاه اول احساس میکنیم با تأملی فیشتهای روبهروییم؛ ولی به قول پل دومان لازم نیست زیاد آدم منحرفی باشید تا پی ببرید که این بخش در سطحی دیگر بهطور همزمان دارد رابطه جنسی را با جزئیات بسیار دقیق توصیف میکند. آیرونی در اینجا با نوعی مضاعفسازی درونی روایت از طریق اتصال کوتاه میان دو سطح ناهمارز یعنی تأمل فلسفی و جزئیات رابطه جنسی عمل میکند. در این رمان نوعی فرم روایی داریم که بهطور همزمان هم روایتی درباره تأملی فلسفی هم روایتی درباره جزئیات رابطه جنسی است؛ این دو سطح بر روی هم میلغزند و رابطهای پرتنش دارند؛ این مضاعفسازی درونی روایت باعث میشود اثر روی خود تا بخورد یا از درون دچار شکاف و تناقض بشود. این بهترین نمونه آیرونی است.
حال برای مشاهده دقیقتر آیرونیزهکردن فرم به سراغ دو رمان میرویم: یکی «اولیس» جویس و دیگری «تریسترام شندی»اثر استرن (رمان موردعلاقه شلگل). در رمان «اولیس» ما با مضاعفشدن همزمان قاب روایی و خود روایت روبروییم. در «اولیس» دو قاب روایی داریم، یکی قاب زندگی روزمره و دیگری قاب اسطورهای برگرفته از «اودیسه» هومر. قاب باستانی قابی است که شخصیتهای داستان از آن بیخبرند. وقتی بلوم در خیابانهای دوبلین پرسه میزند بههیچوجه فکر نمیکند که رویدادهای پیشپاافتاده زندگی او در قابی کلیتر و بامعنا جاگیر میشوند. رابطه این دو قاب رابطه پارالکسی است، یعنی درست شبیه نقاشی معروف مالویچ، (مربع سیاه روی زمینه سفید) قابی داریم که قاب زندگی روزمره است و دیده میشود و قاب دیگری داریم که فهم ما از این جزئیات ظاهرا بیمعنا را تعیین میکند؛ این دو قاب غیرقابلتقلیل به هم هستند و نوعی شکاف آیرونیک یا پارالکسی بینشان هست. «آینههای دردار» گلشیری را مدنظر داشته باشید. در این اثر نیز با مضاعفشدن قاب روایی روبهروییم. از طرفی داستانی داریم درباره سفر نویسندهای به غرب برای داستانخوانی، و از طرف دیگر قابی باز میشود که به داستان حضرت ابراهیم و دو همسرش مربوط میشود (نام نویسنده ابراهیم است و عشق دوران نوجوانیاش صنم نام دارد). این دو قاب در تنش با هم قرار میگیرند و همدیگر را بهمعنای باختینی کلمه دچار انکسار میکنند. البته باید توجه کرد که ما درواقع دو قاب نداریم، بلکه یک قاب داریم که از درون مضاعف شده است و روی خودش تاخورده است. از طرف دیگر خود روایت نیز از درون مضاعف شده است. تکههایی از قصههای خود نویسنده عینا در داستان آورده میشود و این تکهها با خود داستان که در مورد نویسنده و سفرش است وارد رابطه پرتنشی میشوند (از قضا گلشیری از «آینه» استفاده میکند، همان استعاره مورد علاقه شلگل برای توصیف آیرونی). برگردیم به اولیس. در این اثر هم میان امر والا و امر مبتذل اتصال کوتاه برقرار میشود. بلوم که درواقع نقش اولیس بزرگ (قهرمان والای هومر) را دارد در اینجا بدل به آدمی معمولی میشود که در خیابان باد ازش در میرود و...؛ یا پنولوپه تبدیل به زنی هرزه میشود که در فصل آخر حرفهایی تقریبا پورنوگرافیک میزند که شباهت زیادی به همان جزئیات جنسی ارائهشده در لوتسینده دارد. مهمتر ازهمه روایت اولیس است٣. روایت از درون مضاعف شده است و در نیمه اول رمان فقط بخش اول روایت کار میکند و روایتی عظیم میسازد که به قول ایگلتون مثل یک بنای عظیم هگلی است٤، ولی در نیمه دوم راوی دوم دستبهکار میشود و هرآنچه را راوی اول ساخته ویران میکند؛ یعنی نوعی بافتن و شکافتن داریم؛ راوی اول میسازد و سعی میکند ردپای نویسنده را محو کند همان تکنیک معروف به
(self-effacing author) و ایجاد واقعنمایی کند ولی راوی دوم سعی میکند حضور زمخت نویسنده را به رخ بکشد. یعنی فرم همزمان خودش را میسازد و میشکافد. این بهترین مصداق شکستن درونی فرم در ادبیات مدرن است. مضاعفشدن درونی قاب و روایت باعث میشود نوعی ماشین منفی در دل روایت به کار بیفتد و از درون اثر را بشکافد. این اثر را میتوان چیزی نامید که شلگل آن را «آشوب دارای فرم»مینامید، یا «فرمی آشوبناک و درعینحال نظاممند.»
نمونه سیاست دیگر آیرونی همان سیاست ایجاد وقفه دائم است که شلگل بهترین تجلی آن را در «تریسترام شندی»مییابد. مهمترین خصیصه فرمال این رمان چیزی است که به آن طفرهروی (digression) میگویند (که البته به صورت نوعی سادیسم روایی جلوهگر میشود). در این رمان راوی شروع میکند به تعریفکردن زندگی خودش ولی مشکل این است که آنقدر زمینه و زوایای دیگر و توضیحات بیربط اضافه میکند که ما کلا از روایات خطی جدا میشویم (برای مثال باید چند فصل بخوانیم تا تازه به تولد راوی برسیم. این رمان را یکی از شوخیهای بزرگ تاریخ ادبیات دانستهاند. از قضا هیوکنر نیز رمان «اولیس» را شوخیای میداند که کل تاریخ ادبیات را دست میاندازد)؛ گویی نیرویی منفی در روایت است که روایت خطی را بهم میزند. این نیروی منفی، آنچه گفتن قصه سرراست و بامعنا را ناممکن میکند همان نیروی آیرونی است، همان نیروی سادیسمی روایی که تمام تلاشش را میکند تا خواننده را فراری دهد. عجیب نیست که در رمان «جننامه» گلشیری نیز راوی پیاپی به خود میگوید منطقی باش و چرخ نزن و قصهات را بگو؛ گویی خود راوی به همین نیروی منفی که تعریفکردن قصه به صورت خطی و سرراست را ناممکن میکند آگاه است. ولی نکته آیرونیک این است که در بسیاری از مواقع همان عنصری که گویی از روایت کنده میشود و به او نهیب میزند که چرخ نزند و قصه را بگوید باعث انحراف داستان میشود.
پینوشتها:
١. در این نوشته چارچوب مباحثی که درمورد شلگل و رمان لوتسینده مطرح میشود از سخنرانی پل دومان به نام «مفهوم آیرونی» اخذ شده است.
٢. ژیژک خود این آزمایش را پیاده میکند و برای درک تأثیر آن میتوانید به فصل یک کتاب «منظر پارالکسی» رجوع کنید.
٣. خوانشی که در مورد مضاعفشدن و آیرونیکشدن رمان اولیس مطرح میکنم از کتاب «صداهای جویس» اثر هیو کنر گرفتهام.
٤. برگرفته از کتاب «ناسیونالیسم، استعمارگرایی و ادبیات.»
منبع: روزنامه شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید