فلسفه همچون آزار افكار عمومي

1395/6/28 ۰۷:۵۴

فلسفه همچون آزار افكار عمومي

هانا آرنت در جستاري پيرامون آشنايي آلماني‌ها با سورن كي‌يركگور، فيلسوف دانماركي از بي‌توجهي ايشان به اين شور بي‌پايان نوشته و او را چنين توصيف كرده است «در 43 سالگي در بيمارستاني در كپنهاك تنها و بي‌كس در گذشت. او در دوران زندگاني‌اش به شهرتي رسيد كه كم از انگشت‌نمايي نبود. رفتارهاي عجيب و غريب و شيوه زندگي‌اش به چشم عموم مردم دستاويزهايي براي رسوايي بود و تنها مدت‌ها بعد از درگذشت او بود كه تاثير انديشه‌هاي او رفته‌رفته احساس شد.» بايد اذعان كنيم كه غفلت فارسي‌زبانان از اين «نخستين فيلسوف اگزيستانسياليست» بارها بيش از آن چيزي است كه آرنت گفته است و تا سال‌ها ما تنها يك ترجمه قابل اعتنا از كتاب مهم او ترس و لرز (به همت عبدالكريم رشيديان) را داشتيم.

 

صالح نجفي، علي معظمي و محسن ملكي درباره مفهوم آيروني و كي‌يركگور

 

 محسن آزموده:  هانا آرنت در جستاري پيرامون آشنايي آلماني‌ها با سورن كي‌يركگور، فيلسوف دانماركي از بي‌توجهي ايشان به اين شور بي‌پايان نوشته و او را چنين توصيف كرده است «در 43 سالگي در بيمارستاني در كپنهاك تنها و بي‌كس در گذشت. او در دوران زندگاني‌اش به شهرتي رسيد كه كم از انگشت‌نمايي نبود. رفتارهاي عجيب و غريب و شيوه زندگي‌اش به چشم عموم مردم دستاويزهايي براي رسوايي بود و تنها مدت‌ها بعد از درگذشت او بود كه تاثير انديشه‌هاي او رفته‌رفته احساس شد.» بايد اذعان كنيم كه غفلت فارسي‌زبانان از اين «نخستين فيلسوف اگزيستانسياليست» بارها بيش از آن چيزي است كه آرنت گفته است و تا سال‌ها ما تنها يك ترجمه قابل اعتنا از كتاب مهم او ترس و لرز (به همت عبدالكريم رشيديان) را داشتيم. به همين دليل است كه ترجمه قابل توجه كتاب ديگري از او، مفهوم آيروني، توسط صالح نجفي را بايد ارج نهاد. در نشستي كه هفته پيش در شهر كتاب مركزي به سبب انتشار اين كتاب با حضور مترجم، محسن ملكي ويراستار و علي معظمي پژوهشگر فلسفه از نشر مركز برگزار شد، درباره كتاب، انديشه‌هاي كي‌يركگور و معنايي كه كي‌يركگور از آيروني مراد مي‌كند و تصويري كه از سقراط عرضه مي‌دارد، مباحث بسيار ارزشمندي ارايه شد كه روايتي از آنها از نظر مي‌گذرد. در ابتداي نشست علي‌اصغر محمدخاني، معاون فرهنگي شهر كتاب گزارشي مختصر از آثار و انديشه‌هاي كي‌يركگور بيان كرد و برخي از مهم‌ترين آثار او را نام برد كه از آن ميان مي‌توان به اين عناوين اشاره كرد: يا اين يا آن، يادداشت‌هاي روزانه يك اغواگر، مراحلي در راه زندگي، مفهوم اضطراب، مكتب مسيحيت، ديدگاه‌هاي تبيين اثر من، براي محاسبه نفس عصر كنوني، ترس و لرز، تكرار، خطابه‌هاي مسيحي، زندگي و حكومت عشق و زنبق‌هاي صحرا و پرندگان آسمان به ما چه مي‌آموزند؟

 

چرا اين كتاب؟

صالح نجفي /پژوهشگر و مترجم فلسفه

بعد از يك دهه اشتغال به ترجمه در آغاز دهه 1390 اين پرسش برايم پديد آمد كه آيا مي‌توانم متني كلاسيك را به مثابه مترجمي درجه يك ترجمه كنم يا خير؟ البته هنوز به اين نتيجه نرسيده‌ام كه مترجمي تراز اول هستم، اما در هر صورت به سبكي كه كي‌يركگور جهش ايماني مي‌خواند، تصميم به ترجمه اثري از او گرفتم. البته بايد اعتراف كنم كه خيلي اتفاقي اين كتاب را براي ترجمه انتخاب كردم. نكته اول اين بود كه با جمعي تصميم گرفتيم مجموعه آثار كي‌يركگور را از زبان انگليسي و البته بسته به آشنايي به زبان‌هاي ديگر اروپايي با ياري گرفتن از آنها، به فارسي ترجمه كنيم. كي‌يركگور در رابطه با زبان فارسي از متفكران خوش اقبال-  بد اقبالي است كه تنها چند كتاب از او ترجمه شده و همه در همه جا نيز برخي نكاتي را كه درباره او از فرط تكرار، حفظ شده‌اند بيان مي‌كنند. اما تا پيش از ترجمه ترس و لرز آقاي رشيديان، ترجمه پيشين آن بي‌معنا بود و ترجمه كتاب بيماري تا دم مرگ كه با عنوان بيماري به سوي مرگ ترجمه شده، تقريبا غيرقابل استفاده است. غير از آن معمولا كي‌يركگور را به خاطر كتاب خواندني خانم مهتاب مستعان با عنوان كي‌يركگور متفكر عارف پيشه به عنوان انديشمندي عارف مسلك مي‌شناختيم كه با تعبيرهاي شناخته شده‌اي چون تقرر حضور و ظهوري و... شناخته مي‌شد. بنابراين كي‌يركگور به دليل تنها يك كتاب از او به فارسي در ايران هم بود و هم نبود، در حالي كه در تاريخ فلسفه معروف است كه از 1841 تا دم مرگ آثار كثيري نوشت كه از حيث تعداد اعجاب‌انگيز است، اگرچه قابل فهم است زيرا او ثروت موروثي در اختيار داشت و به همين خاطر خودش گفته بود زندگي‌اش را وقف نوشتن كرده است. عادت عجيبي هم داشت و روي ميزي به حالت ايستاده مي‌نوشت، گويي خطابه مي‌گويد.

ما معمولا كي‌يركگور را بعد از 1842 مي‌شناسيم، يعني سالي كه به يك‌باره سه كتاب رساله كوتاه تكرار، رساله كوتاه ترس و لرز و يا اين يا آن را با هم منتشر كرد و من آن را انقلاب خاموش در تاريخ فلسفه قرن نوزدهم مي‌نامم. در حالي كه كي‌يركگور يك سال پيش‌تر وارد صحنه فكري غرب شده، يعني و قتي كه رساله دكترايش مفهوم آيروني را مي‌نويسد. معمولا به اين كتاب اشاره نمي‌شد، زيرا در فارسي تنها متن قابل اتكا ترجمه دكتر رشيديان از ترس و لرز بود كه در آن چند باري كه مفهوم آيروني به كار مي‌رود، در برابرش اصطلاح «طنز» به كار مي‌رود.

انتشار ترجمه كتاب محصول چندين بخت و اقبال بود، مثل اينكه اول نشر مينوي خرد پيشنهاد ترجمه و نشر آن را داد، اما كار به سرانجام نرسيد، در اين ميان با دوست جوانم محسن ملكي آشنا شدم كه كل كتاب را مقابله كرد و بعد قرار شد هرمس كتاب را منتشر كند كه نكرد و در نهايت بخت نهايي علي معظمي و نشر مركز بود كه كار نشر كتاب را به عهده گرفتند و از اين حيث وامدار ايشان هستم. اين فرآيند يادآور اين انديشه كي‌يركگوري است كه ممكن است فرد خيلي سختكوش و پرتلاش باشد، اما آنچه در نهايت موجب به سرانجام رسيدن كار مي‌شود، محصول يك اتفاقي است كه در تئولوژي مسيحي به آن فيض مي‌گويند و در سنت ما لطف خوانده مي‌شود. البته در دنياي متجدد اين اتفاقات را محصول بخت و اقبال مي‌خوانند.

 

جايگاه كي‌يركگور در پروژه چپ ايراني

كي‌يركگور آغازگر يك انقلاب خاموش فكري در قرن نوزدهم است. در پروژه فكري و نظري كه مثل كارگر در آن كار مي‌كنم و مختصات اصلي‌اش را سه متفكر شناخته شده و به قول پل ريكور متفكران سوء ظن يعني ماركس و فرويد و نيچه به صورت يك تثليث بر مي‌سازند، ضلع چهارمي جايش خالي است كه بدون ترديد كي‌يركگور است. براي فهم اين ادعا بايد انديشه او را از زمان مرگ تا امروز مرور كرد. كي‌يركگور وقتي از دنيا رفت، دو خط فكري از او منشعب شد: نخستين آنها اگزيستانسياليسم يا فلسفه‌هاي اگزيستانس است كه شامل مجموعه‌اي از پروژه‌هاي فلسفي است كه حيات انضمامي انسان‌هاي واقعا موجود را موضوع بحث فلسفي مي‌دانند، در تقابل با سنت‌هاي فكري كه با مفاهيم مجرد سر و كار دارند. اگزيستانسياليسمي كه از كي‌يركگور منشعب مي‌شود قطعا مسيحي است، اما يك خط آته‌ئيستي نيز از آن منشعب مي‌شود كه مهم‌تر از همه با سارتر شناخته مي‌شود. وقتي خط فكري سارتر و اهميتي را كه براي كمونيسم قايل است دنبال مي‌كنيم، مي‌بينيم كه انديشه كي‌يركگور با يك خط انحرافي به جريان چپ راديكال اروپايي مي‌پيوندد.

 اما كي‌يركگوري كه در نيمه دوم قرن بيستم با ترجمه شگفت‌انگيزي احيا مي‌شود، متفكري است كه دو كار اصلي كرده است. نخست اينكه ما كي‌يركگور را به عنوان مبدع نظريه مرحله ها (stage) در تقرير اول و حوزه‌ها يا سپهرها (sphere) در تقرير دوم از اگزيستانس يا ذهنيت (subjectivity) مي‌شناسيم، يعني كسي سپهرها يا حوزه‌هاي هستي سوژه را تعريف مي‌كند و سوژگي را در اين سه حوزه معروف زيباشناختي، اخلاقي و ديني مي‌شناسد. او در كتاب ترس و لرز بر وجه ديني و گذار از مرحله اخلاقي به مرحله ديني متمركز است. البته كي‌يركگور مرحله چهارمي هم پيش از اين سه مرحله قايل بود كه با عنوان مرحله بي‌فرهنگي يا هنرنشناسي مي‌خواند. لحظه ورود انسان به مرحله سوژگي زماني است كه تجربه زيباشناختي را از سر مي‌گذرانند و شعور درك و لذت بردن از آثار هنري را دارند.

كي‌يركگور مبدع اين سه گانه معروف است كه گاه خطي و مرحله‌اي و گاه به صورت حوزه‌هاي همپوشان در نظر گرفته مي‌شود. ترجمه راديكال و اساسي اين قضيه در تئوري ژاك لكان رخ داد، او راديكال‌ترين كسي است كه خط فرويد را دنبال مي‌كرد و اين سه حلقه را به تثليث نامقدس خودش ترجمه كرد، يعني نخست حلقه امر خيالي (imaginary)، دوم حلقه امر نمادين (symbolic) كه فرهنگ و زبان و قانون است و سوم حلقه امر واقعي كه با جهش ايماني در كار كي‌يركگور متناظر است.

خط ديگري كه از كي‌يركگور منشعب مي‌شود، به مفهوم اضطراب باز مي‌گردد. معمولا اضطراب را به عنوان مفهومي اگزيستنسيل مي‌شناسيم، در حالي كه باز با لكان مي‌توان اين مفهوم را به روز كرد. لكان زماني كه مي‌خواست نظريه اخلاق از يافته‌هاي خودش و بسط و توسعه نظري ايده‌هاي فرويد بيرون بكشد، مي‌گفت رقيب اصلي من نظريه‌هاي اخلاقي هستند كه تئوري شان را بر يك فرضيه نظري راجع به عواطف و احساسات (emotions) بنا مي‌كنند و ادعاي لكان اين بود كه تمام عواطف و احساسات ما فريبنده هستند و در نتيجه به اتكاي آنها نمي‌توان نظريه اخلاقي بنا كرد. تنها احساس و عاطفه‌اي كه انسان را فريب نمي‌دهد، اضطراب است كه كاشف آن سورن كي‌يركگور است. مهم‌تر اينكه كي‌يركگور ايمان را به امر ابسورد يا پارادوكس مرتبط مي‌دانست. ترجمه امر محال براي ابسورد (absurd) كه در ترجمه‌هاي فارسي رايج شده دقيق نيست. در تفكر تئولوژيك كي‌يركگور ايمان امري ابسورد و پارادوكسيكال است. راه خوانش آته ئيستي تفكر كي‌يركگور نيز از همين جا آغاز مي‌شود، يعني جهش ايماني به بن‌بست يا حد دروني نظم نمادين باز مي‌گردد و اين در قلمروي عقلانيت يا نظم نمادين به صورت پارادوكس تجربه مي‌شود. اين خط دوم وقتي به متفكراني چون اسلاوي ژيژك مي‌رسد، باز به چپ راديكال مي‌رسد. بنابراين دو خطي كه از جريان فكري كي‌يركگور منشعب مي‌شود، اواخر قرن بيستم در نقطه‌اي به چپ راديكال مي‌رسد، يكي خط سارتري و ديگري خط لكاني. من البته به خط دوم تعلق‌خاطر دارم.

مفهوم آيروني: فلسفه اسم‌هاي خاص

اما چرا آيروني (irony) را به فارسي ترجمه نمي‌كنيم؟ كي‌يركگور در همين كتاب مي‌گويد كه مفاهيم مثل آدم‌هاي واقعي خاطره دارند. اگر خاطرات يك مفهوم را مرور كنيد، آن را به تراز يك اسم خاص مي‌رسانيد. يكي از اقبال‌هاي برخي مفاهيم فلسفه غربي در ترجمه به فارسي آن است كه در برابر ترجمه مقاومت مي‌كنند و به تراز اسم خاص مي‌رسند و در نتيجه ترجمه‌شان نمي‌كنيم. زيرا اگر ترجمه شوند، بعضي دلالت‌هاي‌شان را از دست مي‌دهند. بنابراين وقتي هم آنها را به كار مي‌بريم، گويي با مهاجراني غريبه سروكار داريم كه مدت‌ها طول مي‌كشد تا با آنها كنار بياييم. آلن بديو، فيلسوف فرانسوي فلسفه را يك فعاليت فكري مشروط مي‌داند، يعني مشروط به وقوع رخدادهايي است كه بيرون از دايره فعاليت فكري موسوم به فلسفه‌ورزي رخ مي‌دهند و همچنين مشروط به پا گرفتن رويه‌هاي ساختن حقايق نو بر اساس وفا كردن به رخداد است. اين رخدادها در ميدان‌هايي رخ مي‌دهد كه به لحاظ هستي‌شناختي (و نه جامعه‌شناختي و انسان‌شناختي) از يكديگر متمايز هستند. اين چهار ميدان هستي‌شناختي متمايز را او علم ، هنر، سياست و عشق مي‌خواند. بنابراين وقتي از فلسفه‌ورزي سخن مي‌گوييم، به اين اعتبار يك فعاليت يوناني است كه اين چهار شرط يك بار به طور تصادفي در تاريخ بشر در يكجا احراز شده‌اند و اگر اين چهار شرط به طور اتفاقي احراز نمي‌شدند، فلسفه چنان كه امروز مي‌شناسيم، نداشتيم.

نكته جالب در مورد حقايق و فلسفه اين است كه فلسفه خاستگاه جزيي دارد اما خطابش كلي است. يعني فلسفه در دوره‌اي مشخص از خاك آتن رشد كرده و باليده، اما خطابش به كل جهان در تمام طول تاريخ است. يكي از مصاديق و شروط اين كلي بودن خطاب فلسفه، مقاومت واژه «فلسفه» (philosophy) از ترجمه شدن است. يعني خاطره آتني اين فعاليت فكري را به رسميت مي‌شناسيم، به اين علت كه واژه فلسفه از طريق مقاومت در برابر ترجمه به تمام زبان‌هاي ممكن، اين خاطره آتني و خاستگاه جزيي را با خود حمل مي‌كند. به اين ترتيب است كه با فلسفه همچون يك اسم خاص يا مهاجري غريبه برخورد مي‌كنيم كه وقتي به جايي مي‌رود، همچون مزاحمي است كه مخل نظم و رسوم جاري مستقر است و اگر اين مزاحمت را براي سنت ، رسم و رسوم مستقر از پيش موجود است ايجاد نكند، اصلا فعاليت فلسفي نيست. فعاليت فلسفي بايد آدم‌هايي را كه درگيرش مي‌شوند ناراحت كند، مثل غريبه‌اي كه حرف زدن و راه رفتن و رفتارهايش براي ما آزارنده است. بنابراين با كاربرد واژه فلسفه به هر زباني، به خاص بودن اسم آن احترام گذاشته‌ايم.

دو تقدير متفاوت يا حتي متبايني را كه اسم‌هاي خاص در سنت فكري غرب دارند، اسلاوي ژيژك بسط مي‌دهد. مثال معروف ژوليوس سزار (تلفظ فارسي) يا جوليو چزاره (با تلفظ‌هاي متفاوت به زبان‌هاي مختلف آلماني، انگليسي، ايتاليايي، فرانسه و...) است كه هگل مي‌گويد جوليو چزاره بايد مي‌مرد، تا اسم خاص او به يك مفهوم عام يعني سزار (كايزر، تزار، چزاره و...) بدل شود. در اين روايت مفهوم خيانت شراتمندانه را داريم كه مبدع آن نيچه است و تاريخ امپراتوري جمهوري رم را دگرگون مي‌كند. بروتوس كه عموما در اين تاريخ به عنوان خائن شناخته مي‌شود، بر اساس منطق خيانت شرافتمندانه سزار را مي‌كشد و نام سزار بر اساس (به تعبير هگل) مكر عقل باز مي‌گردد و انتقام مي‌گيرد و از اين به بعد نام اين فرد خاص (César) به اسم عام (cesar) بدل مي‌شود. يك قرينه منفي اين داستان در الهيات مسيحي به نقش خيانت در آن باز مي‌گردد. در ماجراي شام آخر معروف مسيح بايد يكي از حواريون را استيضاح كند، يعني مستقيما به او مي‌گويد كه تو به من خيانت خواهي كرد و اينچنين او به سوژه خيانت‌كننده بدل مي‌شود. به اين ترتيب خيانتي داريم كه تبديل به حد اعلاي از خود گذشتن مي‌شود.

بنابراين دو داستان متضاد درباره خيانت يعني خيانت بروتوس به ژوليوس سزار و خيانت يهودا به مسيح را داريم. گذارها در انديشه كي‌يركگور گذار از سقراط به مسيح يعني گذار از نظريه تذكار افلاطوني به نظريه تكرار كي‌يركگور است كه مبتني بر ايده مسيح يا تجربه ابراهيم و جهش ايمان است. يعني از سويي سزار به عنوان موجودي جزيي و ناضرور (contingent) بايد بميرد تا با بازگشتي انتقام‌جويانه به مفهومي عام بدل شود و از سوي ديگر مسيح به معناي مسح شده و تدهين شده .

به اين ترتيب دو خيانت در كار كي‌يركگور ديده مي‌شود، سنتز اينها خيانت كي‌يركگوري است. در كي‌يركگور خيانت به فرد به خاطر يك كليت صورت نمي‌گيرد، بلكه خيانت به كليت محض خاطر يك استثناي منحصر به فرد رخ مي‌دهد. در كتاب ترس و لرز محوري‌ترين مفهومي كه حول اين مفهوم از خيانت مي‌گردد، تعليق ديني امر اخلاقي است و آن را تعليق غايت‌نگر حكم اخلاقي مي‌خواند. يعني با در نظر گرفتن يك تلوس (غايت) كاري قطعا غيراخلاقي صورت مي‌دهيد. كي‌يركگور اصرار دارد كه كشتن هر كودك بي‌گناهي (و نه فقط اسحاق) قطعا غيراخلاقي است.

 

فلسفه: عشق و دانايي

در فلسفه يا چنان كه در يوناني فيلوسوفيا (تركيبي از عشق (فيليا) و دانايي (سوفيا)) خوانده مي‌شود، دو تا از شرط‌هاي ظهور يا امكان آن را مي‌بينيم. جالب است كه اين دو يعني فيليا و سوفيا هر دو به فارسي و زبان‌هاي ديگر ترجمه مي‌شوند، به صورت عشق و دانايي. اما انتقامي كه مي‌گيرند، به صورت حفظ‌شان در پيكره نام فلسفه است. بنابراين اگر اسم خاص فلسفه را جدي بگيريم، به صورت loving knowledge يعني عشق ورزيدن به دانايي يا علم عشق مي‌شود. اين شكلي از دانايي كه به درد هيچ كاري نمي‌خورد و فيلسوفان آدم‌هاي بيكار و از همه جا رانده‌اي محسوب مي‌شوند. براي روشن شدن آيروني اين داستان و لحظه بهم رسيدن ايو دو مفهوم مي‌توان به رساله آپولوژي كه دفاعيه سقراط به روايت افلاطون است، رجوع كرد. سقراط در اين رساله خودش را آدم فرزانه‌اي نمي‌خواند و تولد آيروني سقراطي نيز از اينجا شروع مي‌شود. او مي‌گويد «من با كساني كه خود را دانا مي‌دانند، از حيث نادان بودن برابرم، اما من از همه آنها داناترم، چون مي‌دانم كه نادانم.» جالب است كه تولد آيروني سقراطي در آخرين گفتارهاي او يعني دفاعيه‌اش بيان مي‌شود. همچنين در رساله سمپوزيوم يا ميهماني يا ضيافت، سقراط مي‌گويد كه من چيزي نمي‌دانم و فقط هنر عاشقي را مي‌دانم. سه شرط فلسفه (دانايي، هنر و عشق) در اين يك جمله كنار هم قرار مي‌گيرند. اگر دو عبارت رساله‌هاي آپولوژي و سمپوزيوم را كنار قرار دهيم، شاهديم كه در آيروني اول نوعي تجاهل‌العارف رخ داده و در آيروني دوم بازي پيچيده كلامي رخ مي‌دهد و دو كلمه اروس (شرط اصلي فلسفه) و اروتان (سوال پرسيدن) كنار هم قرار مي‌گيرند. او مي‌گويد من هنر عاشقي مي‌دانم كه با بازي زباني به صورت «هنر سوال پرسيدن» ترجمه مي‌شود. اين پيوند را در رساله كراتولوس كه فلسفه زبان افلاطون را بيان مي‌كند، درمي‌يابيم. افلاطون از اين بازي بهره‌برداري مي‌كند و مي‌گويد كه سقراط به هنر عاشقي علم دارد از آن جهت و تا آنجا كه مي‌داند چگونه سوال بپرسد و سوال كردنش نيز به شكلي است كه استدلال حريف را از طريق كذب نتايج منطقي ادعاي او رد مي‌كند. نكته اين است كه از همنشيني عشق و پرسيدن اين امر پديد آمده است. يعني بازي فلسفه با داستان رمانتيك عشق در نگاه اول و در ادامه سوال‌پيچ كردن معشوق و در دردسر انداختن خود آغاز مي‌شود.

 

فلسفه: سياست و هنر

اما دو شرط بعدي فلسفه يعني سياست و هنر به ما مي‌گويد كه فلسفه فعاليتي مشروط به وقوع رخدادي از عرصه كنش جمعي آدم‌هاست، چيزي كه فقط در شهر رخ مي‌دهد. آنچه را در فرم شهروندي آدم‌ها رخ مي‌دهد دموكراسي مي‌خوانيم. فلسفه مشروط به وقوع رخدادي در عرصه سياست و رخدادي در عرصه زبان يعني شعر يا پوئسيس است، واقعه‌اي در زبان كه خود زبان را شكنجه مي‌كند. بعد البته شكلي از شعر را شرط فلسفه مي‌دانيم كه شعر دراماتيك است، يعني پوئسيسي كه با درام تركيب مي‌شود. در معناي عام اين تركيب تئاتر و در معناي خاص تراژدي خوانده مي‌شود. مي‌دانيم كه افلاطون پيش از نگارش مكالمات فلسفي‌اش، قصد داشته تراژدين شود، يعني شاعر تراژيك بوده است. مي‌توان گفت كه تئاتر نيز نتيجه تلاقي شعر و سياست است، يا دقيق‌تر نتيجه تلاقي شعر و دموكراسي است. به اين ترتيب منظومه واژه‌هايي كه در برابر ترجمه شدن به هر زباني مقاومت مي‌كنند، شكل مي‌گيرد، مثل تئاتر و دموكراسي و تراژدي كه هر سه با وجود ترجمه‌هايي نارسا، بيشتر اصل شان به كار مي‌رود. به اين ترتيب كلماتي داريم كه از راه مقاومت كردن مبارزه مي‌كنند، مثل غريبه‌هاي مهاجر مسكن مي‌كنند تا جاي خود را باز كنند. البته شكل اين كلمه‌ها (مثل لفظ تراژدي يا لفظ فلسفه) در زبان‌هاي ديگر حاصل ساكن و مقيم شدن در اين زبان‌هاست. به اين كلمات مي‌توان سه كلمه ديگر ديالكتيك، پارادوكس و ايرونيا را افزود.

داستان آيرونيك شدن فلسفه به پارادوكس سياسي فلسفه باز مي‌گردد. فلسفه، فعاليتي فكري مشروط به دموكراسي است، يعني فضايي كه آدم‌ها در آن آزادند عقايدشان را بيان كنند. در اين فضا انسان‌ها ظاهرا خودشان را مميزي نمي‌كنند. وجه انتقادي و سلبي فعاليت فكري فلسفه يعني زير سوال بردن همه‌چيز و همه كس. اما بعد از اينكه فعاليت فكري فلسفه شروع شد، مجدانه مهم‌ترين و با معناترين شرط خود را زير سوال مي‌برد. يعني بيان آزادانه عقايد به معناي هم ارزشي آنها نيست، بلكه بايد آنها را درجه‌بندي كرد. فلسفه از همان ابتدا يك فعاليت پارادوكسيكال است. دوكسا بعدا ترجمه‌هاي متفاوتي چون ايدئولوژي (ماركس)، عقل سليم (common sense)، افكار عمومي و... خوانده مي‌شود. بر اين اساس فلسفه نوعي اذيت كردن افكار عمومي، اذيت كردن ايدئولوژي و مزاحمت ايجاد كردن براي عقل سليم است و زير سوال بردن دموكراسي به معناي فضايي است كه در آن گويي همه عقايد هم ارز هستند. بنابراين فلسفه دفاع از حقيقت در برابر دوكسا است. فكر مي‌كنم به فهرست كلماتي كه در برابر ترجمه شدن مقاومت مي‌كنند، بايد آيروني را نيز افزود و به جاي معادل‌هايي چون طنز و تجاهل و طعنه و كنايه و... بايد از خود آن استفاده كرد.

 

درباره آيروني

علي معظمي /پژوهشگر و مترجم فلسفه

 

اما مفهوم آيروني خصوصا در ربع اول كتاب روشن مي‌شود و راجع به آن حرف زده مي‌شود، در ادامه بخش نخست كتاب جايگاه اين مفهوم در محاورات سقراط- افلاطون روشن مي‌شود و بخش دوم نيز بحثي درباره رمان لوتسينده شلگل است. اين كار كي‌يركگور نوعي رجوع به دوران اوج فلسفه در يونان باستان براي بازآوري مفهومي است كه همان جا متولد شده است. كي‌يركگور وقتي به مقايسه گزنفون و افلاطون مي‌پردازد، به نقد گزنفون مي‌پردازد و مي‌گويد او جايگاه مباحث را متوجه نبود و مي‌كوشيد وجهه سقراط را به اين وسيله نجات دهد كه بگويد او نه‌تنها آدم مضري نبوده كه آدم مفيدي نيز بوده است.

 

خاستگاه مفهوم آيروني: اوج فلسفه يوناني

فهم خاستگاه مفهوم آيروني در نسبتي كه با ما برقرار مي‌كند، مهم است. آن جا اوج فلسفه يونان است، زايش فلسفه يونان نيست، عصر سقراط و افلاطون و ارسطو است. فلسفه يونان از مدت‌ها پيش اتفاقا در محيط‌هاي غيردموكراتيك و در دولتشهرهاي استبدادي ساخته شده و در اين ميان از ايونيه تا آتني كه در آن زندگي مي‌كند، شاهد دوره اوج دموكراسي هم هستيم. وقتي افلاطون محاورات سقراط را مي‌نويسد، اتفاقا عصر افول سياسي يونان است. يعني از اوج طراوت سياسي پايين آمديم. محاوره جمهوري زماني رخ مي‌دهد كه ماجراي 30 جبار پايان يافته و بسياري مي‌گويند سقراط به علت نسبتش با افلاطون و به دليل خويشاونداني كه افلاطون در آن 30 جبار داشت، نهايتا به همين دليل كشته شد. اما در دادگاه هيچ به اين نسبت اشاره‌اي نمي‌شود. در نزد برخي تفاسير جمهوري گفته مي‌شود كه اين كتاب نوعي اعاده حيثيت از آن 30 جبار نيز هست. يعني در دوره اوج فلسفه كه آغازگاه و مرجع سنت فلسفي غرب است، سياست و دموكراسي افول كرده است. در لحظه‌اي كه سقراط از نخستين محاورات افلاطوني صحبت مي‌كند، در مقابل دموكراسي‌اي ايستاده كه محاكمه‌اش مي‌كند و در نهايت نيز مي‌كشد. قتل سقراط توسط دموكراسي نقطه آغاز بدبيني افلاطون نه فقط به دموكراسي كه به سياست است. اين جايي است كه شقاق ميان سياست و فلسفه در روايت افلاطون آغاز مي‌شود. افلاطون هر چه افلاطوني‌تر مي‌شود، اين گسست سياست و فلسفه شدت مي‌يابد. افلاطون هر چه جلوتر مي‌رود، به سمت استبداد حقيقت و دور شدن از دوكسا (عقيده) مي‌رود. در حالي كه وقتي به سقراط بازمي‌گرديم، شخصيتي است كه نزد او حقيقتي در كار نيست، يعني حقيقت فراچنگ موجودات ميرا نخواهد آمد و هر كدام از ما از جاي خود به بيرون مي‌نگريم و مي‌انديشيم و با بقيه حرف مي‌زنيم. جمله مهم كتاب اين است كه سقراط در اشاره به سوفيست‌ها مي‌گويد: ايشان گفتن بلدند اما گفت‌وگو كردن بلد نيستند. اين وجه تمايز اساسي سقراط با سوفيست‌هاست. سقراط مي‌خواهد گفت‌وگو كند، جايي كه گويا همه در حال فراموشي گفت‌وگو كردن هستند. سقراط مي‌پرسد و نوع پرسيدنش براي فهم چيزي نيست، روش آيرونيك پرسيدن در تقابل با پرسيدني كه براي فهميدن است. به عقيده كي‌يركگور فلسفه افلاطون از وحدت بلاواسطه تفكر و وجود آغاز كرد، در حالي كه او مي‌كوشد سقراط تاريخي را از دل افلاطون بيرون بكشد، بعد از اينكه نشان داده روايت گزنفون چقدر مي‌تواند ناموجه باشد. اصل مساله نيز همين جاست.

 

آيروني و نشان دادن ناداني بشر

شاني كه آيروني دارد، بارها و بارها نشان دادن ناداني بشر است، توسط كسي كه خودش معترف به ناداني است. در اين دموكراسي سقراط خود را مقابل سوفيست‌ها مي‌دانسته و براي حرف زدن پول مي‌گرفتند. كي‌يركگور نشان مي‌دهد كه سقراط مي‌خواهد بگويد سوفيست‌ها چون پول مي‌گرفتند، حقيقتي نمي‌توان براي‌شان متصور شد. اين اهميت سياسي آيروني است. آيروني در جامعه‌اي كه سياست و دموكراسي‌اش فاسد شده، عزمش را در نشان دادن ناداني طرف‌هاي صحبت جزم مي‌كند. مرتب و بي‌وقفه اين كار را مي‌كند. وارد كردن آيروني‌هاي فرعي در دل محاوره‌ها براي اين است كه مرتب و در نقاط مختلف اين مساله صاحب حقيقت بودن و از موضع بالا حرف زدن پايين كشيده شود. اهميت سياسي آيروني كه در اين كتاب كمتر به آن پرداخته شده همين است. سقراط جايي صحبت مي‌كرده كه افلاطون هنوز نيامده است. سقراط مي‌ديده كه خودش و ديگران فقط عقايد (دوكسا) را دارند و نه حقيقتي كه فراچنگ انسان‌هاي ميرا نمي‌آيد. وقتي سقراط كشته مي‌شود، به يك معنا همه تلاش آيرونيكش بي‌ثمر مي‌ماند. كاري كه سقراط مي‌كند و به تعبير هانا آرنت افلاطون را به سياست بدبين مي‌كند، اين است كه دفاعيه‌اي ارايه مي‌كند كه قرن‌هاست آدم‌ها مي‌خوانند و لذت مي‌برند. يونانيان تمايز خود با ديگران يا بربرها را در اين مي‌ديدند كه آن ها (بربرها) دايم متوسل به خشونت مي‌شوند، در حالي كه ما با هم حرف مي‌زنيم و فن ترغيب داريم. اوج اين فن ترغيب را در دفاعيه سقراط داريم. دقيقا اين همان جايي است كه او ناكام است و نمي‌تواند آتن را متقاعد كند كه او را نكشد. اتفاقي كه در زمان پيش از اعدام او مي‌افتد اين است كه در پاسخ به پيشنهاد شاگردانش مبني بر نجاتش، مي‌گويد من نبايد اين كار را بكنم و نبايد عليه آنچه خودم دفاع مي‌كردم و آن سلامت سياسي اقدامي كنم. او نمي‌تواند شاگردان خودش را نيز راضي كند، به يك معنا افلاطون جايي قرار گرفته كه سقراط با آيروني‌اش در پيشبرد خطابه يا بهتر است بگوييم ترغيب، شكست مي‌خورد و اين اول راهي است كه راه او از سقراط جدا مي‌شود و فيلسوفان از مردم جدا مي‌شوند. اين اتفاق در مغز افلاطون رخ مي‌دهد.

آيروني خارج از فضاي گفت‌وگويي مجال چنداني براي بروز ندارد. با تك‌گويي نمي‌توان ناداني مخاطب را به او گفت. تنها زماني كه او به گفت‌وگو تن مي‌دهد و تو از پيش اعتراف كرده‌اي ناداني، اين ممكن است پيش برود و او بفهمد كه نادان است. بنابراين اين فضاي گفت‌وگويي لازم است. در اين فضاي گفت‌وگويي بايد امكان اقامه گفتار آيرونيك باشد. اين جايي است كه سياست در اوج مي‌تواند يا مي‌توانسته امكان داشته باشد. امكان آيروني به معنايي امكان سياست هم هست كه ما بتوانيم با هم حرف بزنيم و به يكديگر نشان دهيم كه نادان هستيم.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: