انسان آرمانی شرق در شعر اقبال / دكتر محمدعلی اسلامی ندوشن - بخش سوم

1393/4/18 ۰۸:۲۵

انسان آرمانی شرق در شعر اقبال / دكتر محمدعلی اسلامی ندوشن - بخش سوم

اقبال نتیجه‌ای را كه از شناخت خود می‌گیرد، بیشتر ناظر به به كار بردن نیروی درون است كه از شور برانگیخته شده است. این نیرو باید در جهت تكامل فردی و رستاخیز قومی به كار افتد. بدین‌سبب اقبال «خودآگاهی» را نخستین صفت انسان نوشرقی خویش می‌كند. همه چیز باید از «خودی» آغاز شود. بدون واجد شدن خودی، كارها بازی و شوخی خواهد بود.6 چون اقبال نظر به عمل دارد و حتی در تفكرهای عرفانی ـ فلسفی خود سیاست را از فكر دور نمی‌دارد، خصوصیاتی برای انسان خودآگاه قائل است كه بدین‌گونه می‌توان برشمرد:

 

 

اقبال نتیجه‌ای را كه از شناخت خود می‌گیرد، بیشتر ناظر به به كار بردن نیروی درون است كه از شور برانگیخته شده است. این نیرو باید در جهت تكامل فردی و رستاخیز قومی به كار افتد. بدین‌سبب اقبال «خودآگاهی» را نخستین صفت انسان نوشرقی خویش می‌كند. همه چیز باید از «خودی» آغاز شود. بدون واجد شدن خودی، كارها بازی و شوخی خواهد بود.6 چون اقبال نظر به عمل دارد و حتی در تفكرهای عرفانی ـ فلسفی خود سیاست را از فكر دور نمی‌دارد، خصوصیاتی برای انسان خودآگاه قائل است كه بدین‌گونه می‌توان برشمرد:

 

1ـ انسان خودآگاه اهل نظر است، نه خبر؛ اهل دل است، نه عقل

در اینجا بی‌درنگ نظر عرفای گذشته، از جمله مولانا جلال‌الدین بازشناخته می‌شود كه عقل را (عقل جزوی البته) گمراه كننده می‌‌دانستند و معتقد بودند كه حقایق را باید از طریق دل و عشق كشف كرد. این همان شیوه اندیشه اشراقی است در برابر فكر استدلالی غرب.

جانبداری از دید اشراقی در برابر دید عقلی خاصّ عرفان اسلامی نیست. تفكر هندو نیز كه اقبال از تأثیر آن بركنار نمانده، بر همین مدار است. رادها كریشنان در این‌باره می‌نویسد: «بشر قدرت درونی‌ای برتر از هوش دارد كه از طریق آن می‌تواند نه تنها به ظواهر و هیأت درونی امور، بلكه به كُنه آنها پی برد. روش فلسفی هندو درون‌بینی است. هندو حقیقت را خارج از استدلال می‌نگرد... هندوها معتقد بوده‌اند كه می‌توان به نیروی حقیقت، سرنوشت را تحت اراده خود درآورد. دانایی توانایی است.

نادانی سرچشمه همه بدبختی‌هاست، و هر امری كه بر اشراق مبتنی باشد، به نجات راه می‌یابد. كسی كه بداند بی‌درنگ نجات یافته، یعنی همان دانستن موجب رستگاری اوست: بینش اشراقی با آزادی همراه است.»7

اما طرح موضوع در عرفان اسلامی معروفتر از آن است كه احتیاج به آوردن شواهدی باشد. از سنائی و عطار تا مولوی و حافظ، همگی از این معنی یاد كرده‌اند. «كشف دیداری» در برابر استدلال، و «ذوق ایمانی» در برابر «طوق عقلانی»نهاده شده است، و این همان است كه اقبال آن را به «نظر و خبر» اصطلاح می‌كند. در تعبیر او خبر علم غربی است؛ نظر، دانایی شرق. دانش بوسینائی در برابر كشف دیداری بوسعیدی.

گذشته از تأثیر گذشتگان، تجربه‌های شخصی اقبال از فرنگ، او را نسبت به تمدن غربی بدبین كرده است. اقامت او در اروپا (انگلستان و آلمان) در دهه اول قرن بیستم بوده است(1905 ـ 1908) كه دوران شكفتگی صنعتی اروپاست، لیكن با فراهم شدن زمینه جنگ همراه است. چند سال بعد جنگ اول جهانی آغاز می‌شود كه شاید هولناك‌ترین جنگی بوده است كه تا آن روز تاریخ به یاد داشته است. آثار عمده اقبال كه میان سالهای 1919 تا 1934 سروده شده است، مقارن با یك دوران بحرانی بیست ساله در اروپاست. اخبار اروپا از طریق مطبوعات و كتاب به دست او می‌رسیده و او از مجموع حوادثی كه خود شاهد بوده و نیز از طریق خوانده‌های خویش، به نااستواری و ضعف انسانی تمدن غرب پی می‌‌برد.

اكنون كه نزدیك نیم قرن از آن زمان گذشته و حوادث تازه‌ای چون جنگ و خشونت و اضطراب و تلاطم‌های اجتماعی حادث گردیده است، ما آسان‌تر درمی‌یابیم كه این مرد با چه روشن‌بینی‌ای آینده را می‌دیده است. بدین‌گونه می‌رسد به دومین صفت انسانِ نوِ خود كه برحذر بودن از تمدن غرب باشد.

 

2. انسان خودآگاه مجذوب فرنگ نیست

در نظر اقبال دشمن بزرگ خودآگاهی، گرایش به جذب تمدن غرب است. اگر خطر را تنها از غرب می بیند، برای آن است كه تمدن اروپا تمدن فائق است و با قدرت لشكركشی و نیروی اقتصاد و زرق و برق صنعت، تسلّط خود را بر سراسر جهان می‌گسترد و در همه جا حالت ربوده‌شدگی به جانب آن مشهود است. اقبال سلاح دفاع در برابر این هجوم نیرومند را، خودی می‌داند، شناخت گوهر خود و اتكا به آن. چرا با تمدن غرب مخالف است؟ ایرادهایی كه به آن وارد می‌آورد، چندگونه است: یكی آنكه ماهیت آن مادّی است:

در نگاهش آدمی آب و گ‍ِل است كاروان زندگی بی‌منزل است

(مسافر، پس چه باید كرد...)

دیگر آنكه «زیرگردون رسم لادینی» نهاده است، و اقبال كه دیندار متعصبی است، نمی‌تواند آن را بپذیرد. این دو صفت تمدن فرنگ را تمدن خاكی كرده است كه در آن از آرمان و پرواز روح خبری نیست:

دانه‌چین مانند مرغان سراست از فصای نیلگون ناآشناست

(مسافر، در حضور رسالت‌مآب)

و در نتیجه اسیر حرص و اضطراب است:

دل بیدار ندادند به دانای فرنگ اینقدر هست كه چشم نگرانی دارد

(زبورعجم، 34)

از همان زمان مشكلات ناشی از استیلای صنعت را در نظر می‌آورد: ای مسلمانان، فغان از فتنه‌های علم و فن

اهرمن اندر جهان ارزان و یزدان دیریاب

و این تمدن دارای ماهیت استثماری است:

تو را نادان امید غمگساریها ز افرنگ است

دل شاهین نسوزد بهر آن مرغی كه در چنگ است

(زبورعجم، 61)

و آدمی را از آدمی بیگانه كرده است:

مردمی اندر جهان افسانه شد آدمی از آدمی بیگانه شد

(اسرار و رموز)

و با جنگ و ستیز كار خود را از پیش می‌برد:

دانش افرنگیان تیغی به دوش در هلاك نوع انسان سختكوش

(مسافر، پس چه باید كرد ...)

و دل او سنگ شده است:

عقل و فكرش بی‌عیار خوب و زشت

چشم او بی‌نم، دل او سنگ و خشت

(پس چه باید كرد ...)

و سرانجام علاج را در آن می‌بیند كه نفخه‌ای از شرق بر غرب وزیده شود:

روح شرق اندر تنش باید دمید تا بگردد قفل معنی را كلید

(پس چه باید كرد ...)

 

3. انسان خودآگاه آزاد است، نه بنده

این را در كلمات «عبد و حرّ» اصطلاح می‌كند. آزادگی به معنای آزادی درون است كه ارتباطی با نظام حكومتی و سازمان بیرونی جامعه نمی‌یابد كه دمكراسی باشد یا نه. آزاده كسی است كه بر نفس خود تسلط یافته است و دیگر قیدناپذیر می‌نماید. البته جامعه‌ای كه از آزادگان تشكیل شد، خواه ناخواه به مفهوم سیاسی نیز آزاد خواهد بود و جانب دمكراسی را خواهد گرفت.

مرد آزاده بی‌بیم و نیاز است، و چون از ذلّ خواهندگی خود را رها كرده است، سربلند راه می‌سپرد، و چون مرعوب هیچ قدرتی نیست می‌تواند نیروهای خود را بی هیچ محدودیتی به شكفتن آورد. بی‌نیازی و نخواستن در اینجا مغایرت با آرزومندی ندارد كه چنان‌كه دیدیم، یكی از صفتهای اصلی انسان خودآگاه است. در اینجا منظور از بی‌نیازی پشت پا زدن به منصب مال و تعین‌هایی است كه روح را زبون و گرسنه می‌كند.8

 

پی‌نوشتها:

6ـ امام محمد غزالی در تفسیر این عبارت نوشته است: «بدان كه كلید معرفت خدای عزوجل، معرفت نفس خویش است ... در جمله هیچ چیز به تو از تو نزدیكتر نیست، چون خود را نشناسی، دیگری را چون شناسی؟ ... پس تو را حقیقت خود طلب باید كرد تا خود چه چیزی و از كجا آمده‌ای و كجا خواهی رفت و اندر این منزلگاه به چه كار آمده‌ای و تو را برای چه آفریده‌اند، و سعادت تو چیست و در چیست، و شقاوت تو چیست و در چیست؟ و این صفات كه در باطن تو جمع كرده‌اند، بعضی صفات ستوران، و بعضی صفات ددگان و بعضی صفات دیوان، و بعضی صفات فرشتگان است، تو از این جمله كدامی؟ و كدام است كه آن حقیقت گوهر توست كه چون این ندانی، سعادت خود طلب نتوانی كرد... پس جمله این معانی تو را دانستنی است تا از خود چیزی اندك شناخته باشی، و هر كه این نشناسد، نصیب وی از راه دین قشور بود و از حقیقت و لبّ دین محجوب بود...»

 

7-Radhakrishnan: An idealist View af Life, Unwin Books p. 100.

8 ـ صفات مرد آزاده از نظر اقبال این است:

مرد حُر از لاله روشـــن ضمیـر مـی‌نگــردد بنـده سلطان و میر

مرد حُر چون اشتــران باری برد مرد حُر باری برد، خاری خورد

پای خود را آن چنان محكم نهد نبض ره از نور او بر مـی‌جهــد

(پس چه باید كرد...)

و این مرد آزاده دانای راز و روشن‌بین است:

سر دین ما را خبر او را نظر او درون خانه ما بیــرون در

نی مغان را بنده، نی ساغر به دست ما تهی پیمانه او مست الست

ما همــه عبـد فآرنگ او عبــده او نگنجد در جهان رنگ و بو

تفاوت میان آزاده و بنده (عبد و حرّ) در آن است كه آزاده بر زمان فرمانرواست و حال آنكه بنده، اسیر گذشت عمر است:

عبد گــردد یاوه در لیل و نهار در دل حـر یاوه گــردد روزگـار

عبــد از ایام مـی‌بافــد كفن روز و شب را می‌تند بر خویشتن

مرد حُر خود را ز گل برمی‌كند خویش را بر روزگاران مـی‌تنــد

(اسرار و رموز، الوقت سیف ...)

روزنامه اطلاعات

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: