در معیت جمشید ارجمند

1395/5/2 ۱۳:۳۵

در معیت جمشید ارجمند

عصر چهارشنبه سی تیرماه یکهزار و سیصد و نود و پنج ، شب زنده یاد جمشید ارجمند با حضور شخصیت هایی چون فیروز گوران ، انسیه ملکان ، سیروس علی نژاد ، فرزانه قوجلو ، عزیز ساعتی ، سیروس پرهام ، محمدرضا اصلانی ، سرمد قباد ، اسماعیل جمشیدی ، جعفر پناهی ، گلی امامی ، دانشجویان رشته سینما و دوستداران فرهنگ و هنر برگزار شد .

 

 

زهرا ناطقیان: عصر چهارشنبه سی تیرماه یکهزار و سیصد و نود و پنج ، شب زنده یاد جمشید ارجمند با حضور شخصیت هایی چون فیروز گوران ، انسیه ملکان ، سیروس علی نژاد ، فرزانه قوجلو ، عزیز ساعتی ، سیروس پرهام ، محمدرضا اصلانی ، سرمد قباد ، اسماعیل جمشیدی ، جعفر پناهی ، گلی امامی ، دانشجویان رشته سینما و دوستداران فرهنگ و هنر برگزار شد .

علی دهباشی ضمن طلب آمرزش برای زنده یاد جمشید ارجمند ، از طرف همسر ایشان ، خانم روشنک کشاورز صدر ، فرزندانش لیلا و محمد ارجمند ، خواهران گرامیاش پروین دخت و فهمیه ارجمند و برادرش محمد علی ارجمند به حاضرین جلسه خیر مقدم عرض می کند و در سوگ از دست دادن جمشید ارجمند ابیاتی از ملک الشعرای بهار می خواند:

 

دعوی چه کنی داعیه‌داران همه رفتند

شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

آن گرد شتابنده که در دامن صحراست

گوید چه نشینی که سواران همه رفتند

داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو

کز باغ جهان لاله‌عذاران همه رفتند

گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست

کزکاخ هنر نادره کاران همه رفتند

افسوس که افسانه‌سرایان همه خفتند

اندوه که اندوه گساران همه رفتند

فریاد که گنجینه‌طرازان معانی

گنجینه نهادند به ماران‌، همه رفتند

یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران

تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند

خون بار بهار از مژه در فرقت احباب

کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند

 

پس از آن وی متنی را به نیابت از طرف دکتر داریوش شایگان ، که در جلسه حضور داشتند قرائت کرد . در این متن داریوش شایگان از آشنایی‎اش با ارجمند و ویژگی های اخلاقی و حرفه ای او می گوید :

« نخستین بار در سال 1345 بود که باب آشنایی بنده با جمشید ارجمند گشوده شد. من بهسفارش یونسکو مقالهای دربارۀ هنر ایران نوشته بودم و چنگیز پهلوان، مسئولیت ترجمۀ این مقاله را به جمشید ارجمند سپرده بود. در اولین دیدارمان، با مردی مواجه شدم خوشسیما، مبادی آداب، و مهربان که در همان لحظۀ اول احساس مهر و همدلی در من برانگیخت، احساسی که بهمرور زمان طرح رفاقتی دیرپارا رقم زد و رشتۀ سرنوشتمان بههم گره خورد. چند سال بعد، زمانیکه مدیریت «مرکز ایرانی مطالعۀ فرهنگها» به من واگذار شد، جمشید ارجمند را برای کار ویراستاری در انتشارات مؤسسه فراخواندم و او نیز پذیرفت و با همت بیدریغش مسئولیت ویراستاری متونِ در دست ترجمه و تألیف را بر عهده گرفت.

رابطۀ عمیق و دوستانۀ من و ارجمند پس از وقایع انقلاب و با گذر سالیان، همچنان برقرار ماند و از هم نگسست و با تأسیس انتشارات نوپای «فرزان روز» همکاریمان نیز از سر گرفته شد. او ابتدا کتاب زیبای اصفهان، تصویر بهشت را برای انتشارات فرزان روز بهفارسی برگرداند و بعد ترجمۀ کتاب آیین هندو و عرفان اسلامی را در دست گرفت که متنی است بسیار پیچیده و غامض و مملو از اصطلاحات فنی مربوط به فلسفۀ هندو و عرفان اسلامی. خوب بهخاطر دارم که ارجمند برای برگردان متن چقدر زمان صرف کرد و چه حوصله و دقت خستگیناپذیری برای رخنه در پیچوخمهای بغرنج این تفکرات به خرج داد تا بر آنها اِشراف و چیرگی یابد. آراستن مفاهیم موجود در متن به زبانی فاخر و رسا، مستلزم سیروسلوک در کُنه این عوالم ناآشنا و احیای مجددشان بود، و ارجمند بهشایستهترین وجه از عهدۀ این کار برآمد.

جمشید ارجمند، مانند اغلب روشنفکرانی که در سالهای پایانی سطلنت رضاشاه متولد شدند و در دوران گذار پرورش یافتند، شخصیتی است چندوجهی. او در سال 1318 در تهران متولد شد و در دانشگاه تهران حقوق خواند. سپس تحصیلاتش را در رشتۀ زبانهای باستانی ایران، زیر نظر استادان برجستهای چون صادق کیا، فره‌وشی، نجمآبادی، رضایی و ژاله آموزگار ادامه داد. در اواخر دهۀ 1340 عازم فرانسه شد و در دانشگاه اکس-مارسی تحصیلاتش را در رشتۀ اقتصاد و تبلیغات جهانگردی پی گرفت. مدتی در سازمان جلب سیاحان سِمتی دولتی داشت و بعد در سال 1355 به سازمان برنامه منتقل شد و در بخش معاونت برنامهریزی این سازمان، در مقام کارشناس تدوین و تلفیق برنامهها مشغول به کار شد.

جمشید ارجمند که در نوجوانی زبان فرانسه را بهخوبی آموخته و شیفتۀ فرهنگ و ادبیات فرانسوی بود، خیلی زود به ترجمۀ آثار ادبی دست یازید و همکاریاش را با ناصر نیرمحمدی، سردبیر وقت مجلۀ فردوسی، آغاز کرد. نخستین ترجمۀ منتشرشدهاش، یکی از داستانهای چخوف بود. از آنجا که به سینما هم عشق میورزید، همزمان به همکاری با پرویز نوری پرداخت که همدورهای دبیرستانش بود و آن زمان سردبیری مجلۀ ستارۀسینما را بر عهده داشت. در راستای فعالیتهای سینماییاش، نخست به ترجمۀ مقالات و رپرتاژهای سینمایی مجلات فرانسوی از قبیل سینهموند، سینهروو و کایهدوسینما پرداخت و پس از مدتی، طی سالهای 1342-1343، به کار نقدنویسی سینما روی آورد و دیری نگذشت که از شاخصترین منتقدان حوزۀ سینما شد. گزیدهای از نقدنویسیهای او طی چهار دهه (از 1340 تا 1370)، در مجموعهای با عنوان نقد فیلم بهچاپ رسیده است.

اما فعالیتهای سینمایی، ارجمند را از پیگیری ترجمۀ آثار بزرگ ادبی بازنداشت و بهموازات این کار، نویسندگان ارزشمندی چون آلکساندر سولژنیتسین، ژان کازنوو، جووانی گوارسکی را به جامعۀ روشنفکری ایران معرفی کرد. ذکر تمامی آثاری که به قلم ارجمند ترجمه شدهاند، در حوصلۀ این مقال نمیگنجد.

ابعاد و زوایای متنوع شخصیت ارجمند که از وسعت ذوق هنری و ادبی او حکایت دارد، بهراستی حیرتانگیز است؛ چطور میتوان در عین حال هم ویراستار بود هم منتقد، هم مترجم بود هم برنامهریز، هم کارشناس جهانگردی بود هم کارشناس کشاورزی، هم جویندۀ علوم عقلی بود و هم طلبۀ سیروسلوک عرفانی؟ البته همانطور که پیشتر اشاره کردم، این سبک و سیاق چندوجهی، به جمشید ارجمند منحصر نمیشود و صفت غالب بیشتر روشنفکرانی است که در سالهای 1330-1340 پا به عرصۀ فرهنگی ایران گذاشتند. اما علت این پراکندگی چیست؟ پاسخ شاید این باشد که «روشنفکر» ایرانی، در معنای اخص این اصطلاح،  هنوز از «نظام معرفتی خاصِ» مجهز به دید انتقادی بیبهره است و طبیعتاً بههمین دلیل نمیتواند خود را در تنگنای یک رشتۀ بخصوص محدود کند، و چون کمبود آن نظام معرفتی را احساس میکند نتیجتاً راههای گوناگون را میپوید تا بلکه به نگاه خود جامعیتی هر چند ناقص ببخشد و از این طریق خود را از حصار تنگش برهاند. برای روشنفکری که خواهان دیدی فراگیر و طالب جایگاهی استوار باشد و ضمناً در جامعهای زندگی کند که در آن نقش روشنفکر هنوز چندان روشن نیست، شاید نزدیکترین و کوتاهترین راه، همین شیوۀ «موزاییکی» باشد که شناختهای پراکندهای را میسر میسازد که به نوعی در عرصۀ پهناور علوم انسانی معلق و شناورند. از این لحاظ، جمشید ارجمند با دیگر شخصیتهای برجستۀ نسل خود تفاوتی ندارد، ولی صفتی که او را از سایرین متمایز میسازد، بهنظر بنده سجایای اخلاقی اوست. او از خشم و کینهورزی مبراست، و با تورم نفس و خودنمایی هیچ خویشی و نسبتی ندارد. تواضع، شفافیت درون و صفای دل، خصال ممیزهای است که باعث میشود انسان خواهناخواه خود را در معیت جمشید ارجمند انسان بهتری بیابد.»

 

 

 

در ادامه مسعود کیمیایی که از درگذشت دوست خود ، جمشید ارجمند، بسیار متأثر و متألم است در وصف او چنین می گوید :

برایم بسیار دشوار است که ساعت به ساعت ، روز به روز و هفته به هفته زنده باشم و برای دوستانم که رفته اند ، حرف بزنم .  کار مشکلیست و روزگار سختیست . چیزی که من از جمشید به یاد دارم این است که او پاک ترین دوستی بود که من داشته ام ، واقعاً پاک ترین بود  . دانسته ، آگاه و پاک بود و حالا رفته است .

سپس دهباشی درباره جمشید ارجمند چنین روایت می‎کند :

«جمشید ارجمند هم از میان ما رفت. در این سه سال اخیر پس از دو سکتة قلبی هر وقت او را میدیدم کاهش جسم و روان شریفش کاملاً محسوس بود و این، برای ما دوستدارانش، بسیار دردناک.

از کارها و سلوک و روحیهاش دوستان اهل قلم نوشتهاند که پس از این یادداشت خواهید خواند. اما تجربة دوستی و تلمذ و فیض از محضر دلپذیرش برای ما در بخارا صورتی دیگر داشت. همانطور که میدانید بخشی از سالهای زندگی استاد به کار روزنامهنگاری گذشته بود. بدینجهت تا سالهای پایان عمر با تیزبینی خاصی همچنان نشریات را میدید و میخواند. از انتشار نخستین شمارة مجلة کلک در فروردین 1369 با نامهای ما را مورد تشویق قرار داد و بعدها تلفنی و یا در دیدارهای حضوری هر شماره را با دقت خاصی از نظر میگذراند و نظریات انتقادی و سازندهاش را بیان میکرد و این برای بخارا موهبتی بود. شاید به تعداد انگشتان دست نرسند از گروه روزنامهنگاران همنسل ارجمند که با ما اینگونه رفتار میکردند. بسیاری از آنان حتی تا سال پنجم و ششم مجله نمیخواستند حتی بپذیرند که چنین مجلهای منتشر میشود و غالباً در دیدارهای اتفاقی و یا به مناسبتی که دیداری رخ میداد، رفتاری میکردند که انگار نه انگار چنین مجلهای وجود دارد! برخی دیگر هم از دنیای تنگ و حقیر و متعصبانة خود با نیشِ گفتار و قلم ما را مینواختند. اما ارجمند طور دیگری بود و میدانست که باید با تجربة سالیانش از ما جوانان تازهکار دستگیری کند و با چه حوصلهای و چه حسننیتی این کار را انجام میداد.

از دوران نوجوانی روحیة عدالتخواهی و وطندوستی در او در اوج گرفته بود که باعث گرفتاریش نیز شد. او این روحیه را تا پایان عمر حفظ کرده بود. اهل تظاهر نبود، روحیاتش در رفتار و گفتارش که به ظرافت ابراز میشد، پیدا بود.

بهترین اوقات سالیان زندگیش صرف ویراستاری شد، به راستی یک ویراستار ارشد بود. اگر روزی فهرستی از کتابهایی که ویرایش کرده و حتی نامی از او در آنها نیامده منتشر شود، خواهید دید که با آن همه دانش و بینش  اگر این وقت طولانی را صرف ترجمه و تألیف آثار خود کرده بود چه کارنامهای از او ارائه میشد! هرچند آنچه از او باقی مانده خود حکایت از تواناییهای او دارد. در ترجمه اهل دقت نظر و باریکبینی بود و قدر زحماتش با آنچه بهعنوان حقالترجمه به او میپرداختند قابل مقایسه نبود.

یک بار از دکتر شایگان پرسیدم از بین مترجمین آثارتان از کدامیک بیشتر راضی هستید؟ ایشان بلافاصله گفتند: ارجمند. زیرا کتاب «آئین هندو و عرفان اسلامی» یکی از دشوارترین کارهایم بود و ارجمند برای ترجمة این کتاب بسیار وقت گذاشت

هرمز همایون پور سخنران بعدی است که درباره طنزپردازی و ترانه سرایی جمشید ارجمند چنین می گوید :

« چند بیتی از شاعر بزرگ آقای هاشم جاوید می خوانم و بعد مناسبتش را عرض می کنم " اگر آن خنده مستانه نبود / وان تبسم که در آن پرتو صد امید است / شادی خاطر دیوانه نبود / در هیاهوی حیات / در جهانی که در آن نیست ثبات / به چه دل می بستیم ؟ " . جمشید ارجمند به واقع به چندین هنر آراسته بود و در همه کم و بیش به حد کمال بود : نقد فیلم ، ترجمه ، ویرایش ، نوشتن مقاله ، سردبیری نشریات ، مدیریت مجلات تخصصی و ... . مهمترین خصوصیتی که من در این شصت سال دوستی و نزدیکی از او دیده ام ، ایران دوستی او بود وعلاقه دیوانه واری که به درست نوشتن پارسی داشت . قائد او دکتر مصدق بود ، عاشقانه به او عشق می ورزید و احترام می گذاشت . من در این روزها کمتر دیدم که ترانه سرایی و طنزپردازی او جایی منعکس شود و این هنرهای او تحت الشعاع هنرهای دیگرش قرار گرفتند .

زمانی که ما در دانشکده حقوق هم دانشکده بودیم ، جمشید با آن روح شوریده و عاشق پیشه ای که داشت ، ترانه ای با عنوان " چشم سیاه " نوشته بود ، و یادم هست که این ترانه را بانو الهه خواند و بسیار مورد استقبال واقع شد . او در مجله " تماشا " صفحاتی به عنوان " میان پرده " می نوشت که خود این عنوان هم علاقه  او را به سینما نشان می دهد  . در آن طنزنویسی ها صراحت به کار می برد و درست به هدف می زد. طنز علاوه بر ذهن روشن و آگاهی ، سرعت انتقال هم می خواهد که جمشید داشت .

در ارتباط با آن شعری که در ابتدا از هاشم جاوید خواندم خاطره ای از جمشید می گویم ، وقتی که جمشید ارجمند شعر " چشمان سیاه " را سرود ، چندوقت بعد این شعر آقای جاوید در مجله سخن منتشر شد و جمشید می گفت افسوس ! اگر من این شعر را زودتر خوانده بودم ترانه " چشمان سیاه " را نمی گفتم ، چون چیزی که من می خواستم به محبوبم بگویم در این شعر هست .»

همایون پور در ادامه خاطره دیگری از جمشید ارجمند می گوید و متنی را که از قول دکتر شایگان در وصف ارجمند در روزنامه منتشر شده بود برای حاضرین قرائت کرد .

علی عباسی درباره تأثیر جمشید ارجمند بر زندگی حرفهایش و نقش او در تأسیس سازمان سینمایی پیام سخن می گوید:

« هفده ساله بودم و قراربود برنامه تلویزیونی " شما و سینما " را ترتیب دهم و اجرا کنم . جوان بودم و چندان قدرتی نداشتم جز موتوری بسیار شتابناک و پر حرکت . در این میانه چون در مطبوعات قلم می زدم دوستان بسیارفرهمندی داشتم ؛ مثل پرویز دوایی ، پرویز نوری ، جمشید ارجمند و ... این عزیزان با کمال سخاوت من را به جمع خودشان راه دادند و جمشید با احاطه ای که به زبان فرانسه داشت تقبل کرد که اخبار این برنامه را تنظیم کند . دو برنامه در هفته با همت جمشید و کوشش من اجرا می شد و توفیق زیادی پیدا کرد . خود این برنامه مهم نبود ، این محبت و مهربانی جمشید ارجمند و کمکی که به من کرد باعث شد من توش و توانی پیدا کنم که سازمان سینمایی " پیام " بنا نهاده شود . در این سازمان انسان هایی چون امیر نادری با عکاسی و فیلمسازیش ، مرحوم کیارستمی با فیلمسازی و کارهای گرافیکی ، علی حاتمی با فیلم های تبلیغاتی و فیلم حسن کچل و سوته دلان و بسیاری از عزیزان دیگر مثل پرویز فنی زاده ، مسعود کیمیایی و دیگران این افتخار را به من داده بودند که در زیر سایه شان در آنجا تلاش کنم  .

 من مرهون همان پایمردی جمشید ارجمند بودم ، رفیقی بسیار بی ریا . او می دانست که من مشتاق معروف شدن هستم و با اینکه او برای آن برنامه می نوشت هیچوقت از من نخواست که اسمش را در آن برنامه بگذارم و تمام بار شهرت این برنامه را به من واگذاشت او .

از ناملایمات روزگار هیچ گلایه ای به هیچ یک از عزیزانش نمی کرد . گاهی تصور می کنم که اگر هنرمندان ، نویسندگان و ادیبان مملکت ما مثل پرنده ای باشند که در نهایت آمادگی جسمانی آماده پرواز است ، ولی دیوار مقابلشان باشد چه انگیزه ای برای حیات دارند ؟ چطور ممکن است مخزنی از دانش ، فهم و ... به فراموشی سپرده شود ؟ وقتی کسی دانا و توانا باشد و خروجی این دانایی و تواناییش مسدود باشد ، عملاً مثل کسی است که راه تنفس او را ببندند . تصور می کنم جمشید سالهای تلخی را در این اواخر گذارنده است و همه ما مقصریم . جامعه فرهنگی و هنری ما باید به فکر زندگان هم باشند ، زندگانی که مهجور ماندند و به علت گذشت سالها جامعه آنها را فراموش کرده و تریبونی برای ابراز آنچه دارند پیدا نمی کنند. »

احمد طالبی نژاد ضمن تحسین توانایی های جمشید ارجمند معتقد است که اگر اوحوزه فعالیت هایش را محدودتر می کرد ، می توانست در یکی دو شاخه سرآمد باشد :

« برای من بسیار جای تعجب است که فردی که اینقدر نسبت به امور مادی بی اعتنا بوده است چطور بیست سال آخر عمرش در عرصه های اقتصادی ، منتشر کردن و ویرایش نشریات اقتصادی و کارهایی که هیچ ربطی به علایق شخصی او نداشت ، می گذرد . ما در تاریخ اجتماعی ایران با یک مقطع عجیب و غریبی رو به رو هستیم که اصطلاحاً به آن دهه 20 می گوییم و بیشتر آدمهای درجه یکی که در عرصه هنر در این مملکت ظهور کردند همه تقریباً متولد همین دوره هستند ، کسانی که بهرحال بنیانگذار موج نوی سینمای ایران بودند نظیر آقای کیمیایی ، آقای اصلانی و زنده یاد کیارستمی . این افراد دوران نوجوانیشان مقارن می شود با جریان نهضت ملی و فضای باز سیاسی و اجتماعی آن دوران و از سن کم در جریان مسائل اجتماعی و سیاسی قرار گرفته اند . خواستگاه نسل روشنفکر ما در واقع همین مقطع زمانیست که جمشید ارجمند هم از همین نسل است .

گرچه در مجالس یادبود همه از سجایای اخلاقی افراد می گویند من به اقتضای شغلم که منتقد سینماست می خواهم از منظر دیگری  به کارنامه او بپردازم . این حجم کاری که جمشید ارجمند انجام داده است برای یک عمر زیاد است ، ولی هیچ کدام از اینها با هم همخوانی ندارند . ارجمند می توانست در یکی دو رشته جز افراد درجه یک باشد ، مثلاً در ترجمه ، ترجمه های او روان ، بسیار پاکیزه و صحیح بودند . او می توانست در ترانه سرایی درجه یک باشد . اشاره می کنم که در ترانه سرایی تقریباً هم دوره است با افراد تأثیر گذار این دوره مثل نواب صفا ، بیژن ترقی ، رهی معیری و... . آثار ایشان در برنامه گلها پخش می شد و من نمی دانم چرا ترانه سرایی را ادامه نداد . وقتی به کارنامه کم حجم اما پربار ترانه سرایی او نگاه می کنیم می بینیم که خاطره انگیزترین سروده ها را ایشان گفته است . ترانه معروف " دامن کشان ساقی می خواران از کنار یاران مست و گیسو افشان می گریزد " که بر تم ترانه معروف " ساری گلین " خوانده می شود . دوستانی که هم نسل من هستند می دانند که این ترانه در دوره ای جز سرودهای کوهستان شد و گروه های چپ آن را می خواندند . ترانه که من شخصاً آن را دوست دارم این است : " دلم را بی خبر می بری/ کجا ای فتنه گر می بری " یا " خواهم شوی روزی چو من بسته دامی / خواهم شوی سیر از جهان نگرفته کامی " که این هم یکی از ترانه های محبوب بود.

 در عرصه نقد و تحلیل هم جز نخستین کسانیست که در ایران کتاب نظری یا تئوری درباره سینما نوشته است ، کتاب " درباره چند سینماگر " او برای نسل ما اولین کتابی بود که ما را با بزرگانی مثل " ساموئل فولر ، برگمان و کسانی از این جنس آشنا می کرد . که بعد از انقلاب هم مجدداً چاپ شد و چند فیلمساز دیگر هم به آن اضافه شد . این شد کتاب بالینی کسانی که در سینمای آزاد کار می کردند . بهرحال کاش او روی یکی دو شاخه متمرکز می شد تا همچنان درجه یک بماند . متأسفانه این پراکنده کاری ها به نوعی باعث شد تراز از دست او در رفت . جالب اینجاست که جمشید ارجمند در همه این عرصه ها نخبه گرا بود ، یعنی اگر صنعت حمل و نقل را ویراستاری می کرد نثر او نثر معیار برای نشریات آن دوران شد .

وقتی کسی اهل فرهنگ و هنر باشد هرگز از یادها نخواهد رفت ، کتاب ها ، نوشته ها و آثار جمشید ارجمند به خصوص دوره خاصی که ایشان سردبیر مجله وزین رودکی بود هیچ وقت از یادها نخواهد رفت.»

 

سپس حسین رسول اف شرحی مختصر  از چگونگی تالیف و انتشار جشن نامه جمشید ارجمند با همراهی زنده یاد زاون قوکاسیان داد.

شاهرخ دولکو با ذکر مصداق هایی ، به طنز پردازی جمشید ارجمند در تمام ابعاد زندگی شخصی و حرفه ای می پردازد :

« مجلسی که ما برگزار می کنیم مجلس ترحیم یا یادبود نیست ، اینها برای کسی برگزار می شود که درگذشته باشد ، از نظر من جمشید ارجمند چنین نیست . درگذشتن و مردن برای کسی است که چیزی از او باقی نماند . اهل هنر و فرهنگ حتماً چیزی از خودشان باقی می گذارند و آن میراثی که از آنها می ماند آنها را در طول زمان زنده و جاری می کند . معمولاً در این روزها کسی به بخش طنز پردازی جمشید ارجمند اشاره نمی کند . او علاوه بر تمام صفاتی که امروز از او گفتند فرد بسیار طنازی در زندگی و  کارش بود و این طنز ذات واقعی شخصیت او بود .

دولکو مصداق هایی از طنازی جمشید ارجمند در زندگی شخصی می آورد و اشاره می کند که او در هر موضوعی، حتی موضوعات جدی هم رگه ای از طنز پیدا می کرد .

در ادامه دهباشی متنی از زنده یاد عمران صلاحی درباره طنز جمشید ارجمند از کتاب جشن نامه چهل سال کار انتخاب کرد و خواند . صلاحی در این کتاب در ستایش طنازی ارجمند چنین می گوید :

جمشید ارجمند در طنز امروز ما چهرهای ارجمند و فراموش نشدنی است. او، هم با طنزهایش (که گاه با امضای ج. اسکندرخان قراچه داغی می نوشت)،هم با لطیفه سازیها و لطیفه پردازی هایش و هم با ترجمه های درخشانش از طنز جهان، مثل «دنیای کوچک دُن کاملیو» اثر «جووانی گوارسکی» طنز امروز ما را پربارتر کرده است.

ج. اسکندرخان در نثر طنزآمیز خود شیوه و شگرد خاصی دارد که خود من تحت تأثیر آن بوده ام و خود را وامدار او می دانم. بارها سعی کرده ام مثل او بنویسم و نتوانسته ام.

ببینید استاد ارجمند، این لطیفه را چه خوب روی «صادق هدایت» پیاده یا سوار کرده است:

« می گویند صادق هدایت در هندوستان خیلی بی پول شده بود. کتابی نوشت و آن را پیش ناشری برد که چاپ کند.

ناشر از او پرسید:

ـ خب، این کتاب شما وقایع جالبی هم دارد؟

صادق هدایت جواب داد:

ـ بله، پر از آنتریکه آقا، قهرمان داستان به وسیلة گلوله از پای درمی آید، همسرش خود را در آب خفه می کند و اگر کتاب به چاپ نرسد، نویسنده اش هم از گرسنگی خواهد مرد

این لطیفه چنان با هدایت و روحیات او جفت و جور شده است که خواننده هم باور می کند.

..هارون یشایائی درباره وجه دیگری از زندگی جمشید ارجمند ، یعنی شرکت فعال او در جریان ملی شدن صنعت نفت و مبارزات دانشجویی در سال 40 و 41 مطالبی بیان کرد . او معتقد است که ارجمند روحیه عدالت خواهی خودش را در تمام طول زندگی حفظ کرده بود .

لیلا ارجمند ، دختر جمشید ارجمند در ابتدا پیام برادرش، محمد ارجمند،  را می‎خواند

" با تشکر و درود به همه دوستان و بستگان گرامی ، حدود هفتاد روز پیش پس از سفری سه هفته ای از ایران بازگشتم و پدر حدود شصت و سه روز پس از بازگشتنم از میان ما رفت . تردیدی ندارم که همه عزیزان حاضر چه دوستانی که چند دهه با او آشنا بودند یا آنهایی که اخیراً به جمع آشنایان او پیوسته بودند به مهربانی و بزرگواری او شهادت می دهند و طبیعتاً من و خواهرم گواه قلب بزرگ و مهربان او بودیم . پسرهایم از چند ماه پیش و پس از شدت گرفتن بیماری پدر نسبت به احوال پدربزرگشان کنجکاوتر شدند و بخصوص می خواستند بدانند آیا بابابی هیچ وقت مرا دعوا کرد ؟ یا از دست من یا عمه شان دلگیر شد ؟ جواب من بدون هیچ نیازیبه فکر کردن نه بود . اطمینان دارم که مانند هر انسانی ازبعضی از خطاهای من دلگیر شد ، ولی بزرگواری و مهربانی و محبت پدرانه اش به حدی بود که من هرگز متوجه کوچکترین نشانی از دلگیری او نشدم . پدر قلبی بزرگ و مهربان داشت ، نازک دل بود اما در عین حال توانمند و محکم و سنگرگاه و مایه امید و اطمینان خاطر ما بود . بهترین آموزگار و شکل دهنده طرز تفکر مان بود ، تأسف من از از دست دادنش و نبودن در کنارش در سالهای دور از میهن و در زمان بیماری او بی پایان و جبران ناپذیر است ، از روح بزرگوارش و از تمام خانواده و دوستان پوزش می خواهم امیدوارم سزاوار نگهداشتن نام بزرگت باشم .

سی تیر هزار و سیصد و نود و پنج

ونکوور کانادا "

در ادامه لیلا ارجمند از جایگاه فرزند جمشید ارجمند از بزرگواری ، مهربانی و سعه صدر پدرش می گوید :

« برای من شرایط خیلی سختیست . این آخرین کاری بود که فکر می کردم بتوانم در زندگی انجام دهم . این که یک جا بایستم ، جمشید ارجمند نباشد ، ولی من باشم و راجع به او حرف بزنم . و به جای اینکه بگویم حالش خوب است یا نیست ، یا بگویم امروز بهتر است بگویم بود ! و از فعل ماضی برایش استفاده کنم . حقیقتاً برایم موقعیتی سورئال است  .

چیزی که من به شما می گویم فقط از موضع فرزند او بودن است و گفته های من چیزی به دانسته های شما اضافه نمی کند ، اینکه جمشید ارجمند مهربان ، جامع الاطراف ، منتقد ، مترجم و ... بود را همه شما می دانید . بعضی نکات برای من مهم است و شاید برای شما هم شنیدنی باشد ، و جالب بود که برادرم هم همین ها را گفت . من لیلا ارجمند که در این موقعیت و به این سن و سال ایستاده است ، الگوی هرچیزی که حالا هستم را از پدرم گرفته ام . مسیر حرفه ایم را در واقع پدرم برایم تعیین کرد .

تابستان ها که ما در خانه وقت می گذراندیم ، وقتمان خالی نبود . پدرم کتابخانه ای داشت که داخل آن همه جور کتابی از هر حوزه ای پیدا می شد. من در آنجا سرگرم می شدم و یاد می گرفتم و خیلی به ادبیات داستانی فارسی علاقه پیدا کردم . چیزی که جمشید ارجمند یادم داد این بود که اگر جلال آل احمد و یا صادق هدایت میخوانم هر دو اینها را بشناسم و دلیل علاقه یا عدم علاقه خودم را به آنها بدانم .

نکته دیگر اینکه جمشید ارجمند منهای پدر بودن ، برای من یک دائرة المعارف بود . چیزی که وجودش الان برای من خیلی لازم است و حالا آن را کم دارم . می توانستم هروقت ، در هرشرایطی و در هرساعتی از شبانه روز به او مراجعه کنم و او با خوشرویی بی نظیرش همیشه به من جواب می داد و جواب درست هم می داد . روزی که من فرو ریختم روزی بود که همین اواخر از او یک سؤال کردم ، کمی مرا نگاه کرد و و گفت : " بابا من نمی توانم به تو کمک کنم . " دیدن اینکه جمشید ارجمند نتواند به من کمک کند برای من خیلی دردناک بود و این بیماری او بود که او را به این روز انداخت .

در موضع فرزندش ، هیچ وقت سر من داد نزد یا دعوایم نکرد و این برایم هم خیلی مهم بود و هم خیلی عجیب . چون قطعاً عین بچه های دیگر یا حتی در همین سن و سال ، کارهایی می کردم که مطابق میلش نبود ولی سعه صدرش بیشتر از این چیزها بود . هیچ وقت گله و شکایت نکرد و اصولاً آدم خوشبین و امیدواری بود که همه چیز را دوست داشت . تا آخرین روز که من می فهمیدم جسمش از پا افتاده است ، توان حرکت ندارد و درد دارد هیچ وقت گله نکرد . و این مرا ناراحت می کند و می گویم کاش کمی از تلخی این بیماری را بیرون ریخته بود .

اتفاقات این چند روز ، چند ماه و اصولاً این مدت که بیماری پدرم شدت گرفت اعتقاد من را به مفهوم رفاقت راسخ تر کرده است و سنگینی شیرین این همه محبت را تا زمانی که هستم با رغبت به دوش می کشم و نشانه اش حضور همه یاران پدرم ، مادرم و برادرم در اینجاست . سپاس خیلی عمیقی بدهکارم به کسی که این مفهوم را به درستی فهمید و به آن عمل کرد ، مادرم . مادرم که تا آخرین روز زندگی پدرم همراهش بود ، دلسوزش بود ، رفیقش بود و به او علاقمند بود ، اگرچه که سالها بود که با او زندگی نمی کرد و به نظرم این موضوع کارش را ارزشمندتر می کند.»

در طی مراسم دو کلیپ ساخته مریم اسلوبی و همچنین بخشی از فیلم مستند " ساکن دارآباد " ساخته میثم ریاحی به نمایش گذاشته شد .

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: