رضا داوری اردكانی : فلسفه نان و آب نمی‌شود

1395/4/27 ۱۰:۳۶

رضا داوری اردكانی : فلسفه نان و آب نمی‌شود

فلسفه نان و آب نمی‌شود و از این حیث به راحتی می‌شود گفت كه به هیچ دردی نمی‌خورد. اما با پرسش‌های فلسفی‌مان چه كنیم؟ آیا می‌توانیم به راحتی سوال از اول و آخر جهان و هستی را فرونهیم؟ فراتر از آن، آیا بدون مبنایی فلسفی نه فقط سایر علوم كه اساسا هرگونه معرفتی ممكن است؟ آیا در نهایت به همان موضع سقراطی نمی‌رسیم كه برای رد فلسفه، باید كاری فلسفی كرد؟ به نظر می‌رسد گریز از فلسفه، با وجود آنكه در طول تاریخ بشر بسیاری بر طبل آن كوفته‌اند، غیرممكن باشد و فیلسوف همچون خرمگسی حتی اگر از همه درها بیرون رانده شود، از پنجره بازمی‌گردد و حضور انكارناپذیر خود را تحمیل می‌كند


محسن آزموده:  فلسفه نان و آب نمی‌شود و از این حیث به راحتی می‌شود گفت كه به هیچ دردی نمی‌خورد. اما با پرسش‌های فلسفی‌مان چه كنیم؟ آیا می‌توانیم به راحتی سوال از اول و آخر جهان و هستی را فرونهیم؟ فراتر از آن، آیا بدون مبنایی فلسفی نه فقط سایر علوم كه اساسا هرگونه معرفتی ممكن است؟ آیا در نهایت به همان موضع سقراطی نمی‌رسیم كه برای رد فلسفه، باید كاری فلسفی كرد؟ به نظر می‌رسد گریز از فلسفه، با وجود آنكه در طول تاریخ بشر بسیاری بر طبل آن كوفته‌اند، غیرممكن باشد و فیلسوف همچون خرمگسی حتی اگر از همه درها بیرون رانده شود، از پنجره بازمی‌گردد و حضور انكارناپذیر خود را تحمیل می‌كند. در واقع پرسش‌های فلسفی همواره و از بدو حضور انسان در جهان بوده‌اند و از همین روست كه هیچ فلسفه و فیلسوفی به معنای منفی آن به تاریخ سپرده نمی‌شود. شاهد زنده آن هم اینكه پایان‌نامه‌های برگزیده امسال جایزه دكتر رضاداوری به پژوهش‌هایی اختصاص یافته كه درباره فیلسوفانی از یونان باستان هستند، یكی درباره افلاطون و دیگری درباره پروكلس. در دومین سال برگزاری مراسم اهدای جایزه دكتر رضاداوری به پژوهش‌های برتر در حوزه فلسفه كه در موسسه شهر كتاب مركزی برگزار شد، رضا داوری اردكانی، استاد شناخته‌شده فلسفه به اهمیت و ضرورت فلسفه اشاره كرد، حمید طالب‌زاده، پرویز ضیاء شهابی و سعید بینای مطلق استادان فلسفه درباره پایان‌نامه‌های برگزیده شده توضیحاتی ارایه كردند، سیدعباس صالح، معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی درباره گسست‌هایی كه جامعه ایران با آن مواجه است، سخن گفت، علی اصغر محمد خانی، معاون فرهنگی شهر كتاب درباره نشر پژوهش‌های فلسفی در سال اخیر توضیحاتی ارایه داد و در پایان دو پژوهشگر برگزیده گزارش كوتاهی درباره پایان‌نامه‌های خود ارایه كردند.
 
 
نیچه در صدر توجه ایرانیان به فلسفه غرب
وقتی به كارنامه خودمان در حوزه فلسفه اعم از انتشار كتاب‌ها و مطبوعات و پایان‌نامه‌ها و پژوهش‌ها و فارغ‌التحصیلان و... نگاه می‌كنیم، می‌بینیم در سال ١٣٩٤، از حدود ١٢٠ كتاب چاپ اول و تجدید چاپی در حوزه فلسفه غرب، ٥٠ كتاب چاپ اول و ٧٠ عنوان تجدید چاپی است. در این میان چنین گفت زرتشت اثر نیچه با ترجمه داریوش آشوری به چاپ‌های ٣٥ و ٣٦ رسیده است، غیر از آنكه دو ترجمه جدید از این كتاب نیز در سال گذشته منتشر شده است، هر چاپ نیز ٢٢٠٠ نسخه بوده است. بعد از نیچه چاپ دهم درد جاودانگی اونامونو متفكر اسپانیایی با ترجمه بهاءالدین خرمشاهی منتشر شده است. بعد از این آثار كتاب‌های فلسفه نقادی نوشته دكتر مجتهدی و فلسفه كانت نوشته دكتر میرعبدالحسین نقیب‌زاده به چاپ هشتم رسیده‌اند. ٢٦ كتاب از این ١٢٠ عنوان، آثار تالیفی در حوزه فلسفه غرب است. از میان مولفان می‌توان به كریم مجتهدی، بابك احمدی، عبدالكریم رشیدیان، مالك‌حسینی، عبدالحسین نقیب زاده، محمد مهدی اردبیلی، منوچهر صانعی دره بیدی و... اشاره كرد. در سال گذشته نیچه با ١١ اثر از او و درباره او بیشترین اقبال را داشته است. بعد هشت اثر از كانت و درباره كانت را داریم. شش اثر از ویتگنشتاین و درباره فلسفه او منتشر شده است. بعد از اینها فیلسوفانی كه مورد توجه بوده‌اند، عبارتند از: فوكو، هگل، دكارت، سارتر، هایدگر، دلوز و ژیژك. از این فیلسوفان یا درباره این فیلسوفان ٢ یا ٣ اثر در سال گذشته منتشر شده است. این آمار تقریبی وضعیت توجه ایرانیان به فلسفه غرب در سال گذشته را نشان می‌دهد. اما در حوزه رساله‌های فلسفی وقتی به كارنامه سال گذشته می‌نگریم، می‌بینیم كه رساله‌های فلسفی در سال گذشته بیشتر به هگل، كانت، هایدگر، هابرماس، فیشته و افلاطون پرداخته‌اند. می‌توان گفت رساله‌های فلسفی در سال گذشته نسبت به سال‌های پیش پیشرفت بهتری داشته‌اند و نشان می‌دهد كه فلسفه نسبت به ادبیات و برخی رشته‌های دیگر در گروه‌های دانشگاهی ما هنوز وضعیت خوبی دارد. اكثر این رساله‌ها ارزش انتشار به صورت كتاب را دارند. دو رساله از این میان به عنوان بهترین رساله‌ها انتخاب شده‌اند، یكی به عنوان رساله برگزیده و دیگری به عنوان رساله تشویقی. رساله برگزیده پروكلوس و تدوین‌گونه جامع الهیات یونانی بر مبنای فلسفه افلاطون نوشته دكتر رضا كورنگ بهشتی از دانشگاه اصفهان با راهنمایی دكتر سعید بینای مطلق و دكتر علی كرباسی‌زاده اصفهانی است و رساله تشویقی از دانشگاه تبریز با عنوان بررسی تفسیر هایدگر از آموزه موجود و ناموجود در محاوره سوفسطایی افلاطون نوشته دكتر صدیقه موسی‌زاده نعلبند، با راهنمایی دكتر محمود نوالی و دكتر حسن فتحی و مشاوره دكتر علیرضا آزادی است.  
 

فلسفه تبدیل باورهای عام به معرفت است
شكی نیست كه تا وقتی بشر بر روی زمین زندگی می‌كند، فلسفه هم با او همراه است و از آن زمانی كه حیات بشر بر روی كره زمین شروع شده، فلسفه نیز پدید آمده است. فلسفه به معنای عام آن تامل در مبادی و مقاصد است. انسان همواره به آغاز و انجام جهان فكر كرده است. این مساله‌ای نیست كه از زمان خاصی پدید آمده باشد. اما چرا گفته‌اند فلسفه از دوره یونان شكل گرفته است و فلسفه در ذات خودش یونانی است؟ اتفاقی كه در یونان رخ داده این بوده كه برای نخستین بار میتوس تفسیر معقول شده و لوگوس به میتوس راه یافته است. میتوس در حالت عمومی شاید با مفهوم دوكسا در نظر افلاطون همراه و هم عنان باشد. دوكسا یعنی باورهای عامه كه همواره بوده است. اما باورهای عامه عموما متزلزل و در حال تغییر و زوال هستند. اما فلسفه از زمانی كه پدید آمده كوشیده تا با رسوخ در باورهای عامه از این تزلزل و دگرگونی عبور كند و این باورها را از دیدگاهی معقول مبدل به اپیستمه (معرفت) كند. بنابراین فلسفه تبدیل دوكسا به اپیستمه است و این برای نخستین‌بار در یونان اتفاق افتاد و تداوم یافت، یعنی عبور از مرحله متزلزل باورها به یك مرحله با ثبات و تزلزل‌ناپذیر. در واقع با سقراط امكان چنین معنایی در فلسفه رخ داد و با اندیشه او جهل مركب به جهل بسیط تبدیل شد و فلسفه به عنوان یك امكان جاودانه برای بشر به ارمغان آورده شد. اما پس از سقراط كه امكان جاودانه فلسفه و عبور از دوكسا به اپیستمه را فراهم آورد، افلاطون یك نمونه بسیار متعالی را از چنین فراروی، متحقق ساخت كه برای همیشه الگویی برای اندیشه و تفكر فلسفی خواهد بود. اما پروكلوس كه رساله آقای كورنگ متكفل بیان آرا و دیدگاه اوست، به نوبه خود به اقتفای افلاطون چنین كرده است. در واقع دوره‌ای كه پروكلوس در آن می‌زیسته، عصر شیوع باورهای مسیحی در جهان یونانی و رومی بوده است. این باورها روز به روز در حال تزاید بود. پروكلوس به مثابه یك فیلسوف با رجوع به افلاطون در آرای او این را دیده كه می‌توان این افكار و باورهای مسیحی را مبدل به اپیستمه كرد و بدین ترتیب با استفاده از آرای افلاطون یك نمونه كاملا بدیعی برای فلسفه‌های دینی پدید آورد. یعنی كوشیده اپیستمه دینی را از متن آرای افلاطون استخراج كند و زمینه‌ای برای شكل‌گیری فلسفه مسیحی را فراهم آورده كه فلسفه اسلامی نیز می‌تواند از آن استفاده كند. بنابراین پروكلوس بسیار برای فلسفه‌های دینی اهمیت دارد و اهمیت رساله آقای كورنگ از همین جهت است.
 

ضرورت مطالعات یونانی برای ما چیست؟
وقتی از فلسفه‌های یونان بحث می‌كنیم، چه تصوری از این دوره داریم؟ فلسفه یونان همچون فلسفه اسلامی، فلسفه مسیحی و فلسفه‌های شرقی شعبه‌ای از فلسفه قدیم در معنای عام آن است. در تعریف دقیق‌تر می‌توان به سه رویكرد به فلسفه یونان اشاره كرد كه دوتای نخست آن رایج هستند. رویكرد اول به ما می‌آموزد كه فلسفه یونان سرآغاز مطلق اندیشه فلسفی است، در رویكرد دوم فلسفه یونان سرآغاز فلسفه غرب است. البته در این دو تعریف ابهام زیاد است. رویكرد سومی را نیز می‌توان برشمرد. در رویكرد سوم فلسفه یونان در گسست با فلسفه غرب لحاظ می‌شود، یعنی آن را فی‌نفسه در نظر بگیریم. در این نگاه فلسفه یونان جزوی از یك عالم اندیشگانی است كه در آن ایران باستان، مصر باستان و چه‌بسا هند باستان نقش داشته است. اما اگر فلسفه یونان را به صرف یك سرآغاز فرونكاهیم و آن را در صورت یك كلیت درنظر آوریم، می‌توان پرسید كه این فلسفه به چه كار ما می‌آید؟ سه پاسخ به این پرسش می‌توان داد. نخست اینكه توجه به فلسفه یونان به تقویت بنیادهای اندیشه می‌انجامد. در ایران «مدرن» اندیشه فلسفی پا نگرفته است و ما با یك فقر اندیشه در ایران «مدرن» مواجهیم و در نتیجه با ضعف اندیشه در سایر حوزه‌ها نیز مواجهیم. پرداختن به فلسفه یونان یاری می‌كند كه بنیادهای اندیشه در ایران را یا پی بریزیم یا تقویت كنیم. دوم پرداختن به فلسفه یونان به تعریف و تعیین جایگاه فلسفه اسلامی در ایران امروز كمك خواهد كرد زیرا فلسفه اسلامی برخلاف همتای مسیحی‌اش از جایگاه درخورش در دنیای امروز برخوردار نیست، در حالی كه فلسفه مسیحی در آغاز به معنای مثبت كلمه از فلسفه اسلامی اقتباس كرده‌اند، همچنان كه فیلسوفان اسلامی به معنای مثبت از فلسفه یونانی اقتباس كرده‌اند. با این همه فلسفه مسیحی امروز از جایگاه درخوری برخوردار است كه در آن چهره‌هایی چون اتین ژیلسون و ژاك ماریتن بر مبنای فلسفه تومایی (یكی از نحله‌های فلسفه مسیحی) به نقد اندیشه امروزی می‌پردازند. در این نقد نیز به هیچ عنوان شایبه ملی‌گرایی و احساسات دیده نمی‌شود. من فكر می‌كنم كه فلسفه اسلامی نیز باید از جایگاهی درخور برخوردار شود. البته برخی از انتزاعی بودن فلسفه اسلامی انتقاد می‌كنند و بر ضرورت عملیاتی كردن آن تاكید می‌كنند. اما من فكر می‌كنم اگر ما دغدغه پویا كردن فلسفه اسلامی را داریم، به جای آنكه آن را مقابل فلسفه‌های مدرن قرار دهیم، باید آن را رویاروی رقیب سرسختش یعنی فلسفه یونان قرار دهیم تا ببینیم فیلسوفان اسلامی چگونه اندیشیده‌اند. اما ضرورت سوم توجه به فلسفه یونانی آن است كه آشنایی با فلسفه یونان به ما می‌آموزد كه تفسیرهای رایج، مدرن و معاصر از یونان تنها تفسیرهای ممكن نیستند، بلكه تفسیرهای دیگری از بزرگانی چون ارسطو و افلاطون وجود دارد كه اگر از تفسیرهای امروزی قوی‌تر نباشند، به همان اندازه مهم هستند و توجه به این تفاسیر موجب تعدیل تفسیرهای امروزی خواهد شد.  
 

پرسش اصلی فراموش شده است
هیدگر در دانشگاه ماربورگ از سال ١٩٢٣ تا ١٩٢٨ استاد بود و مغناطیس درسگفتارهای او بسیاری از شاگردانی را كه بعدا خود فیلسوفانی سرآمد شدند را جذب كرد. درس‌ها در دانشگاه‌های آلمان به طور درسگفتار ارایه می‌شد. جذابیت و مسحوركنندگی درس‌های او چنان بود كه شاگرد بزرگش هانس گئورگ گادامر گفته وقتی هیدگر ارسطو درس می‌داد، گمان این بود كه ارسطو كنار ما نشسته است. هیدگر می‌توانست افكار را به عنوان پرسنده و تفكركننده از نو به جریان بیندازد. هیدگر همچنین كتاب اصلی‌اش وجود و زمان را با نقل عبارتی از دیالوگ دوران پیری افلاطون یعنی سوفسطایی آغاز كرده است: پس پیداست كه دیری است تا شما چون لفظ موجود را بر زبان می‌آورید، با آنچه می‌خواهید آشنایید. ما نیز پیش از این می‌پنداشتیم آن را در می‌یابیم، اما اكنون دروا شده‌ایم. در واشدن یعنی گیج و سرگشته و حیران شدن. این عبارت را در دیالوگ سوفسطایی بیگانه‌ای بر زبان می‌آورد كه افلاطون او را از الئا، شهر پارمنیدس بزرگ به آتن آورده و در آتن با سقراط آشنا می‌شود و سقراط می‌خواهد در شهر این بیگانه یعنی جایی كه مردم فیلسوفی راستین را دیده‌اند، آیا فیلسوف و سیاستمدار و سوفسطایی را یكی می‌دانند یا دو تا یا سه تا. قرار می‌شود مطلب از طریق گفت‌وگو بپژوهند و چنین می‌كنند. می‌توان گفت بیگانه در اصل خود افلاطون است، یعنی افلاطون حرف خود را در دهان او گذاشته تا نشان دهد در آتن یعنی جایی كه همه خود را فیلسوف می‌پندارند، حد و مرزها دیگر مشخص نیست، به طوری كه نمی‌توان فیلسوف را از نافیلسوف كه سوفسطایی باشد، تشخیص داد. سوفسطایی نیز نیست آنكه می‌نماید و نیست آنچه می‌خواهد بنماید كه هست. افلاطون تقابل میان فیلسوف و سوفسطایی را مانند تقابل وجود و عدم یا هستی و نیستی می‌داند و به این مناسبت گریزی به منظومه آموزشی پارمنیدس می‌زند كه در آنجا نیستی برخلاف هستی، اصلا اندیشیدنی نیست. به هر حال بررسی انتقادی رای پدر پارمنیدس كه از غایت سهمناكی به پدركشی می‌ماند، فیلسوف از الئا آمده را به آنجا می‌رساند كه ما پیش از این می‌پنداشتیم كه چه می‌گوییم وقتی می‌گفتیم چیزی هست. حالا چون آزموده‌ایم كه از جهاتی در مورد هرچه هست می‌توان گفت كه نیست و از جهتی در مورد هرچه هست، می‌توانیم گفت كه هست، چنان كه ارسطو گفته، گیج و سرگشته و حیران شده‌ایم. هیدگر به این بحث اضافه می‌كند كه آیا ما امروز به این پرسش كه وقتی لفظ موجود را به كار می‌بریم چه معنا داریم، پاسخی داریم؟ او جواب می‌دهد كه به هیچ‌وجه. پس باید پرسش را از نو در میان آورد. من اضافه می‌كنم كه امروز نیز اگرچه برخی شعارهایی می‌دهند مبنی بر صرف‌نظر كردن از مابعدالطبیعه، اما از نو دوباره مابعدالطبیعه مورد اقبال قرار گرفته است، حتی از جانب منكران بعدی آن یعنی نئوپوزیتویست‌ها. این اشاره به آن است كه در اول وجود و زمان هیدگر می‌گوید پرسش از معنای وجود، امروز از یادها رفته است. گرچه امروز كسانی از نو سنگ مابعدالطبیعه را به سینه می‌زنند. به سینه می‌زنند، اما پرسش اصلی را فراموش كرده‌اند.
 

در یك فضای چهل‌تكه زندگی می‌كنیم
به تعبیر برخی اندیشمندان معاصر ما در یك فضای چهل‌تكه‌گی و گسست‌های متنوع زندگی می‌كنیم. از یكسو گسست و گسلی را شاهدیم كه میان حوزه‌های فهم و معرفت رخ داده است، یعنی گسست‌هایی كه میان دانش و علم و فلسفه و اخلاق و سیاست رخ داده است، گسل‌هایی كه روز به روز پیامدها و مضار آنها آشكارتر می‌شود. از سوی دیگر شاهد گسستی هستیم كه میان حوزه‌های طبیعت، فناوری و انسان رخ داده است. حوزه‌هایی كه به جای اینكه در یك جهان بوم قرار بگیرند، جهان‌های معارض و متخاصم شده‌اند. از سوی دیگر شاهد گسلی میان جهان سنتی و جهان مدرن یا جهان توسعه‌یافته و جهان رو به توسعه هستیم. همچنین شاهد گسست میان زیست‌بوم‌هایی هستیم كه آدم‌ها و جوامع را در این گسست‌ها گرفتار اغتشاش‌های عملی و نظری بیشتر كرده‌اند. همچنین گسست‌های دیگر و دیگر و بالاخره گسستی كه میان طبیعت و ماورای طبیعت شكل گرفته است. ما انسان‌ها شاید در هیچ روزگاری مثل این روزگار، شاهد این گسست‌های مكمل و متراكمی نبوده‌ایم. به نظر من دكتر داوری در عمر پربركتی كه در دهه‌های متوالی داشته‌اند، از معدود كسانی هستند كه اولا به این گسست‌ها اندیشیده‌اند، برای ایشان این گسست‌ها مساله بوده است. ثانیا تلاش كرده‌اند دریچه‌ای را برای كاهش این گسست‌ها در مرحله اندیشه و فكر بیابند و روزنه‌ای را باز كنند كه چگونه می‌شود از این گسست‌ها كاست و از اغتشاش انسان و جامعه امروزی كاست. ثالثا این دریچه راه را با تفكر به عنوان وجه ممیزه آدمی گشوده‌اند. در این دوره معاصر كم نبوده‌اند و نیستند كسانی كه بخشی از این گسست‌ها مساله آنها شد اما پاسخ‌ها و روش‌های آنها شبه‌تفكر بود و نه تفكر. دكتر داوری اردكانی سهم قابل توجهی در این مسیر و حركت دارند. بنابراین جایزه به نام ایشان می‌تواند راهنمایی برای دانشجویان فلسفه كه این مسیر را بپیمایند.
 

درباره ضرورت یونان
چرا به پروكلوس و به یونان پرداختم؟ اندیشه یونانی به طور عام و اندیشه پروكلوس به طور خاص صرف نظر از اهمیت ذاتی‌شان، برای ما اهمیتی نظری و تاریخی ویژه‌ای دارد. نیاكان ما یك بار برای فهم و حل مسائل نظری زمانه خود به اندیشه فیلسوفان یونانی مراجعه كردند و به یاری آنها البته طرح نظری ویژه خود را پی گرفتند. به نظر می‌رسد امكان هم سخنی با فیلسوفان سلف و یاری گرفتن از آنها در فهم و حل مسائل زمانه هنوز برقرار باشد. انگیزه و راهنمای كلی من در این پژوهش هم همین است. تلاش برای درك موقعیت متفكری كه در مواجهه با معضلات نظری ویژه زمانه‌اش به بازخوانی سنت فلسفی گذشته‌اش اقدام كرده است. پروكلوس (٤٨٥-٤١٢ م.) به دوران باستان متاخر تعلق دارد، دوره‌ای كه مسیحیت در جهان مغرب زمین شكل رسمی به خودش می‌گیرد و مسیحیان از حقوق مدنی برخوردار می‌شوند. در این دوره هست كه آخرین بازمانده‌های عقلانیت و معنویت یونانی میراث خودشان را در زوال می‌بینند و نیاز می‌بینند كه آن را دوباره به نحوی احیا كنند. از همین رو پروكلوس به نحو آگاهانه و روش‌مندی كوشید تا امكانات آشكار و پنهان در نظام افلاطون را برای تدوین نوعی الهیات سیستماتیك پرورش و گسترش دهد و حاصل این تلاش اثر سترگ شش جلدی‌اش یعنی الهیات افلاطونی است كه می‌توان آن را نوعی جامع الهیات یونانی دانست. پروكلوس كار خود را در دوگام اساسی پیش برد: نخست استخراج نظام الهیات علمی از افلاطون و تبدیل الهیات به اپیستمه و علم عقلانی و دوم اثبات توافق و هماهنگی آن با دیگر سنت‌های الهیاتی یونانی یعنی الهیات ارفئوسی، هزیود، هومر و فیثاغورثیان است. در این پایان‌نامه تاكید بر گام اول بوده است. گام‌های پروكلوس در این قسمت سه تاست. نكته مهم این است كه پیش از استخراج نظام الهیات علمی از افلاطون، امكان استخراج آن را بررسی می‌كند. بنابراین تلاش روش‌مندی را در خوانش تفسیر الهیاتی افلاطون به كار می‌بندد و در اینجا میراث غنی‌ای از مباحث الهیاتی از جمله مساله منشأ محتوای الهیات و مساله زبان الهیات و مساله الهیات به مثابه علم را می‌بینیم. در ادامه نیز گام‌های بعدی او را پی گرفته‌ام، مثل بحث الهیات سلبی. پایان‌نامه در نهایت نیز از نوعی الهیات ایجابی نزد پروكلوس سخن می‌گوید. در آموزش فلسفه در ایران یونان، تا افلوطین آموزش داده می‌شود و درباره فیلسوفان یونانی پس از آن كمتر كار می‌شود. در حالی كه كار كردن روی این فیلسوفان امكان گفت‌وگوی مجدد با یونان در پرتو فلسفه اسلامی غنی می‌كند و برای زمانه ما نیز الهام‌بخش است.  
 

گفت‌وگوی هایدگر با افلاطون
رساله بررسی تفسیر هایدگر از آموزه موجود و ناموجود در محاوره سوفسطایی افلاطون را به دلیل اهمیت مساله وجود به عنوان مساله بنیادین فلسفه برگزیدم. این مساله بیش از همه برای هایدگر دغدغه اوست. او این مساله را در كنار كتاب وجود و زمان، در درسگفتارهای سوفسطایی افلاطون با محوریت افلاطون ارسطو و با الهام گرفتن از پارمنیدس مطرح كرده است. در پایان‌نامه كارشناسی ارشد درباره دیالكتیك افلاطون، كانت و هگل بحث كردم. از طریق این پژوهش برای من روشن شد كه افلاطون از طریق دیالكتیك به مثل كه حقیقت و وجود نزد وی است، دست می‌یابد. با توجه به این سابقه پژوهشی‌ام، باز هم افلاطون را پایه كار خود قرار دادم. چون هایدگر در بحث از وجود به افلاطون نظر داشته و مهم‌ترین اثر خود وجود و زمان بحث را با افلاطون آغاز كرده و از سوی دیگر زبان را خانه وجود دانسته، او را برای رساله‌ام برگزیدم تا با جریان دیالكتیك بیشتر از آنچه در كانت و هگل شاهد بودم، به زمان معاصر نزدیك‌تر شوم. هایدگر در تفسیرش از افلاطون با او گفت‌وگو می‌كند و با خود افلاطون مواجه می‌شود تا افلاطون اصیل را آشكار كند. او این كار را با پدیدارشناسی انجام می‌دهد. پدیدارشناسی او وجه هرمنوتیكی دارد، زیرا برای تفسیر افلاطون از شاگردش ارسطو مدد می‌گیرد. زیرا به زعم هایدگر این كار پیروی از اصل كهن هرمنوتیكی یعنی حركت از پنهان به روشن است. بنابراین چون شاگرد استاد را بهتر می‌فهمد، باید از ارسطو به سمت افلاطون حركت كنیم. همچنین هایدگر در تفسیرش به شیوه ساختارزدایانه عمل می‌كند، زیرا از این طریق است كه موضوع مورد تفسیر از پوشیدگی بیرون می‌آید و آشكار می‌شود. خصوصیت دیگر شیوه تفسیر هایدگر واژه‌شناسی است. او بر به كار بردن خود واژگان یونانی تاكید دارد زیرا معتقد است معادل‌یابی دقیق برای برخی واژه‌ها كاری تقریبا ناممكن است. او در كنار انتقاداتی به افلاطون، استفاده‌های زیادی از فلسفه او می‌كند. او معتقد است یونان سنتی رنگ و رورفته نیست و فلسفه افلاطون و ارسطو را بسیار غنی می‌داند. با این همه هایدگر را نباید تكرار افلاطون و ارسطو دانست، بلكه او معتقد است ایشان وجود را به موجود تبدیل كرده‌اند كه این كار نیز در واقع تقدیر خود وجود بوده است.

منبع: اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: