مقدمه‌ای بر روش‌شناسی سید جواد طباطبایی / احمدرضا آزمون

1395/4/27 ۱۰:۲۴

مقدمه‌ای بر روش‌شناسی سید جواد طباطبایی / احمدرضا آزمون

این مقاله بناست تا با تکیه بر برخی شاخص‌های فکری آثار دکتر سیدجواد‌طباطبایی به دور از حب‌وبغض‌های جناحی و دسته‌ای، به روش‌شناسی انتقادی آثار ایشان بپردازد. به همین دلیل در ابتدا تلاش خواهد شد تا برخی از مهم‌ترین ویژگی‌های روش فکری ایشان مورد توجه قرار گیرد و در نهایت نیز رویکرد مشهور ایشان در قبال «سنتِ» ما و امکان استخراج نوعی امید برای برون‌رفت از وضعیت تحلیل شود.

 

مقدمه

دهه‌ نود شمسی را مسامحتا می‌توان دهه‌ هگل‌پژوهی در ایران نامید. بازگشت به سنت تحلیلی غول ایده‌آلیسم آلمانی، هگل، در نوع خود «پدیده»ای قابل اعتناست. موج جدید و گسترده‌ای از جوانان اندیشه‌خوان به واسطه‌ی ترجمه، تالیف و تشریح آرا و اندیشه‌های این فیلسوف شهیر، توانسته‌اند علمداری این موج «بازخوانی» را به دست گیرند. بازخوانی متفکران موسس اندیشه‌ مدرن را می‌توان بزرگ‌ترین و جدی‌ترین گام در جهت اعتلای فهم فلسفی ما از بنیاد‌ها و بنیان‌های اندیشه‌ جدید دانست. اگرچه پروژه‌های عظیم دولت‌محورانه در ائتلافی ضمنی با بعضی رساله‌نویسان و مترجمانِ کتاب‌ساز، توانسته‌اند به میزان بسیاری به سترونی و ناکارآمدی اندیشه، ناشی از «عدم درک مبانی جدید» کمک رسانند، اما کالبد نحیف اندیشه در ایران به نظر می‌رسد با این امواج مطالعه‌ جدی جوانان دهه‌های پنجاه و شصت، جانی گرفته است و سوداهای بلندی را در سر می‌پروراند. این دهه – نود – را می‌توان، دهه‌ برآمدن نسل جدیدی از اندیشه‌خوان‌ها و اندیشه‌گران جدی تصور کرد. صدق این گزاره را می‌توان در جدیت و دقت اندک نوشته‌ها و ترجمه‌هایی دید که در بازار کتاب نشر می‌یابند. خوشبینی نویسنده، چه‌بسا در این مقدمه، بسیار بر ناامیدی‌هایش غلبه داشته، اما باور داشته باشید که مباحثه‌های فنی، دقیق، طولانی مترجمان، منتقدان، روشنفکران و اساتید، بر سرِ مفهوم و مضمون کلمه‌ای یا عبارتی، دلالت بر روزهای روشنی دارد که تشت رسوایی ایدئولوگ‌ها و حلقه‌داران «متن نخوانده» بر زمین افتد. این موج را باید جدی گرفت و به فال نیک پنداشت، چراکه آنها می‌خواهند کلمه‌به‌کلمه، سطربه‌سطر و خط‌به‌خطِ متون کلاسیک و جریان‌ساز را عمیقاً درک کنند. به منابع دستِ اول مراجعه و آنها را بازخوانی کنند. باید «به متون کلاسیک بازگشت» و رد تحولات عمیق فکری را در میان سطورشان و «منطق حاکم بر گفتارشان» بیرون کشـید. هگل نیز از این قاعده مستثنی نیست. به همین اعتبار است که هگل، متعلقِ پژوهش و خوانش این نسل شده است. جواد طباطبایی، متفکر نامدار معاصر، از سرآمدان پژوهش‌های باکیفیت تحقیقی بالاست که از قضا در ایران پیوندی میان نام و مشی وی با نام و مشی هگلِ فقید برقرار است. طباطبایی دو دهه است که همت به تالیف و تدوین تاریخ اندیشه‌ سیاسی در ایران گمارده تا با خوانش انتقادی این سنت اندیشه‌گی، «مقدمات تأسیس اندیشه‌ی جدید را فراهم سازد». در این راه، وی، به سنت فلسفی ایده‌آلیسم آلمانی، به طور عام، و به گئورگ ویلهلم فردریش هگل، به طور خاص عنایت داشته است. اگر از فضای اندیشه‌خوانی غیرمستقل، تعصب‌محور، غیرانتقادی، یارکشی‌شده و روزنامه‌ای جدا شویم، بی‌شک می‌توانیم میان خود و اندیشمندان معاصرمان رابطه‌ای انتقادی و پرسش‌گرانه برقرار کنیم که البته این مهم، نیازمند بازخوانی جدی آثار آنهاست؛ آثاری که هرکدام با «روشی» و برای «هدفی» نگاشته شده‌اند. این مقاله، مقدمه‌ای است به همین مناسبت.

 

درآمد

دکتر سیدجواد طباطبایی متفکر یا آنچنان که خود علاقه‌مند است خطاب شود، «پژوهشگر» ژرف‌نگری است که در سال‌های پس از انقلاب 57، به‌واسطه مداقه‌های وسیعش در پهنای اندیشه‌ فلسفی به طور عام و اندیشه‌ سیاسی به طور خاص صاحب نام و اعتباری شده است. طباطبایی، نخستین تأملاتش را پیرامون اندیشه‌ سیاسی در نیمه‌ دوم دهه شصت منتشر کرد. اگرچه آن زمان به علل گوناگون، به آثار وی توجه درخوری نشد اما از همان ابتدا، توجه «اهل فن» را به واسطه‌ وسعت و دقت نظر و بهره‌گیری از منابع دست اول و نیز تسلط مثال‌زدنی‌اش بر زبان‌های اروپایی و عربی جلب کرده بود. وی پس از عزیمت اجباری از تهران، به اروپا بازگشت و به تحقیقات خود در تکمیل نظریه‌ خویش ادامه داد. طباطبایی از معدود نظریه‌پردازانی است که به کوشش‌های فکری خود، از ابتدا، سامان نظری خاصی داده است. چارچوبی طرح کرده و ذیل آن طرحواره‌ کلّی به پژوهش و نگارش می‌پردازد. در نوع خود، به لحاظ روشی – که محل بحث این مقاله است – این رویکرد، آکادمیک و دربردارنده‌ ویژگی‌های سنت پژوهشی غرب مدرن است به این اعتبار که هنگامی که نظریه‌ای توسط فردی مطرح می‌شود، می‌بایست، بر پایه‌ استدلالی تنومند، دقیق و تاریخی باشد که جمیع جوانب نظری را نیز دربرگیرد. وی از «جستارنویسی» که علاقه‌ قریب به اتفاق روشنفکران ایرانی است، پرهیز کرده و سراسر نوشته‌هایش در جهت صورتبندی نظری «لوازم» و «الزامات» «ایده»ای است که در نخستین تألیفش، مدعی شده است. نوشته‌هایی که به سیاقِ دانشگاهیان مدرن، از ویراست‌ها و تجدیدنظر‌های پی‌درپی در امان نیستند و از زبان تحقیق علمی نیز بهره‌مندند. نگارنده، به عنوان دانش‌پژوه اندیشه‌ سیاسی، از زوایای متفاوت و متعددی با دکتر طباطبایی تخالف نظری دارد، اما آنچه در بالا آمد روایتی اجمالی و منصفانه بود از روش و کوشش سی ساله‌ متفکری که، چه موافق و چه مخالف نظریاتش باشیم، مهم و شایسته‌ خوانش و پژوهش است. در این نوشته به مسئله‌ای نظر داریم که برای ورود و شناخت و سپس نقد و بررسی درستی و نادرستی نظریات هر اندیشمندی ضرورتا به آن نیازمندیم: روش. اینکه اساسا هر نظریه‌پرداز نظریه‌اش را بر شالوده‌ مفاهیمی بنا می‌نهد که یا برساخته‌ خود اوست یا از دیگران وام گرفته است. به این اعتبار، طباطبایی هم متفکری مفهوم‌ساز و برسازنده و هم وام‌گیرنده و تأثیر پذیرفته است. در ادامه می‌کوشیم با تکیه بر مفاهیم محوری کتب طباطبایی، به عنوان مقدمه، اجمالاً به روش‌شناسی و نه مفهوم‌شناسی «ایده»‌ وی بپردازیم و تا جایی که امکان دارد نشان دهیم که این متفکر، مبتنی بر چه مبانی روشی و نظری‌ای به تفکر می‌پردازد. بنابراین این مقاله، مقدمه‌ای است بر «مسئله‌ طباطبایی»، نه خودِ مسئله. در این راه نیز به سویه‌های تأثیرپذیری طباطبایی از سنت فلسفی ایده‌آلیسم آلمانی و مشخصاً، چنانکه آمد، هگل، نظر داریم.

 

بازگشت به فلسفه: در جست‌وجوی مشکل دوران

سیدجواد طباطبایی به تکرار و تأکید، در آثارش یادآور می‌شود که روش من در مواجهه با اندیشه به طور عام و تاریخ به طور خاص، روش فلسفی است. وی از اینکه این فلسفه را علناً فلسفه‌ای که در قرون هفده و هجده میلادی در غرب جدید نضج یافته (ایده‌آلیسم آلمانی )1‌معرفی نماید، ابایی ندارد. طباطبایی بر این باور است که «نظرگاه» وی به تاریخ، متمایز از «نظرگاهِ» دیگر اندیشمندان معاصر و نیز پیشینیان وی است. با ابتناء بر این «باور»، وی هر کوشش نظری و صدالبته عملی را در جهت ایضاح وضع کنونی ما، پیشاپیش محکوم به شکست می‌داند. طباطبایی، تمامی کوشش‌های نظری و عملی صورت گرفته در قریب به یک هزار سال در ایران را ذیل عناوین متعددی از جمله «ایدئولوژی‌های جامعه‌شناسانه»، «بحث در شرایط امتناع اندیشه» و... صورتبندی می‌کند. صورتبندی کلّی‌ای که ناظر بر «دوران» خاصی است. «اجزای» این صورتبندی کلّی در جهتی هدایت می‌شوند که نشان دهند از منطقی پیروی می‌کنند که در هر دورانی به سیاقی خود را می‌نمایاند، بدین معنا که در یک دوران، «منطق حاکم بر گفتار»، «منطق شکست» است و در دوران دیگری، منطق حاکم، «گفتار در شرایط امتناع» است. به این اعتبار، وی در جست‌وجوی «مشکل دوران» و «پرسش» از آن است؛.به سیاق افلاطون و ارسطو در یونان باستان و نیز فیلسوفان آلمانی، به‌ویژه فیشته2 در دوران جدید آنچنان که خود می‌گوید، وی نیز به دنبال یافتن «مشکل دوران» کنونی ایران است.3 مشکلی که به شکل بحرانی، صد سال است که لاینحل مانده و «در واقع در وضع کنونی پژوهش در تاریخ اندیشه‌ ایران و در شرایطی که اشکالات بنیادینی در نسبت با سنت این اندیشه ایجاد شده، مشکل روش‌شناختی، مشکلی اساسی است و برای یافتن راه برون‌رفتی از این بن‌بست کنونی باید تدبیری جدی و مبتنی بر «تأمل فلسفی» اندیشیده شود».4 و 5 و  به این اعتبار، تنها راهِ پرسش از بحران، راه فیلسوفان است و تنها روش، پرسش از بحران در بنیادهاست.6برای وی فلسفه‌ای که بتواند پرسش از بحران جدید را آنگونه که برای ما نیز، در قریب به صد سال اخیر رخ داده است، مطرح کند، بدون تردید ایده‌آلیسم آلمانی است.

 

1. نظرگاه تاریخی طباطبایی: امکان پرسش از بحران

پرسش طباطبایی، پرسشی کلان است. چنانکه خود، همواره مدعی است، چهل سال است به دنبال پاسخی است برای پرسشِ چیستی«ایران» و تمام تأملاتش نیز در همین سو بوده و هست. طباطبایی، چنانکه آمد، با التفات به فلاسفه‌ یونان کلاسیک (و نیز فارابی) از یک‌سو و فیلسوفان آلمانی از سویی دیگر، الزام و نیز امکان خروج از بحران را پرسش از بحران، با عطف به بنیادها می‌داند. وی برای پرسش از بحرانِ کنونی ایران، بازگشت به ایده‌آلیسم آلمانی و مشخصاً هگل را ضروری می‌داند، البته، وی به هیچ عنوان، ضرورت بازگشت خود را به دلیل تشابهات تاریخی ایران و آلمان، و به طریق اولی مشابهت در مشکلات ما نمی‌داند. بلکه می‌نویسد: «آنان به عنوان فیلسوف، پرسش از بحرانی را طرح کرده‌اند که بحران کنونی ما، یعنی بحرانی که بیش از یک سده از ظهور آن می‌گذرد، با آن «پیوندی بنیادین» دارد و در نهایت، «نمی‌تواند»7 بی‌توجه به آن پرسش، مورد بحث قرار گیرد».8

طباطبایی، مشکل دوران یا به تعبیری «مشکل اکنون» و نیز راه‌حل آن را اینگونه شرح می‌دهد: «بحرانی که در تمدن ما از سده‌ پیش آغاز شده و به «سرشت بنیادین» آن تبدیل شده است، به طرح پرسشی «نو آیین» که مستلزم فرارفتن از ظاهرحوادث تاریخی برای نیل به ژرفای بحرانی است که به سبب استقرار یک صد ساله، خروج از آن با «ابزاری که برحسب معمول» در دسترس قرار دارد، ممکن نیست. بنابراین، بحث‌های اهل تتبعات ادبی، جامعه‌شناسان و به ویژه تاریخ‌نویسان اندیشه‌ سیاسی راه به جایی نمی‌برد؛ زیرا اگر توجهی به «بحث در مبانی و شرایط»، به گونه‌ای که در فلسفه‌ غربی، از افلاطون تا هگل طرح شده، نداشته باشیم، «امکان» پرداختن به «تاریخ» نیز از دست خواهد رفت».9 مداقه در این بحث، عملاً موضوع را برای ما روشن‌تر می‌کند. چنانکه «نظر/جایگاه» طباطبایی در افقی است که تصور آن افقِ دید را برای هر اندیشمند دیگری غیر ممکن می‌نماید. جواد طباطبایی به تأسی از هگل، مشکلِ – مسئله‌ – عصر جدید را مشکلِ «شرایط» می‌داند. بحث در شرایط آنگاه الزام‌آور می‌شود که در مواجهه با اندیشه‌ جدید، به ایدئولوژی‌های جامعه‌شناسانه متوسل ‌شویم. به همین سیاق، بحث در شرایط، زمانی امکان می‌یابد که پرسش، مبانی را هدف قرار دهد و این امکان زمانی فراهم می‌شود که مسلح به ابزار اندیشه‌ جدید باشیم. اندیشه‌ جدید نیز برای این جدید است و جدید خطاب می‌شود که منطق حاکم بر گفتار آن، با منطق حاکم بر گفتار قدیم متمایز است و در نهایت، مُسَلَحان به منطق اندیشه‌ جدیدند که به میانجی این سلاح، توان و صد البته امکان شناخت تاریخ و متعاقباً به تعبیر هگل، «حصول آگاهی» از آن را خواهند داشت. منطق اندیشه‌ جدید نیز تدوین نشده باقی مانده بود تا اینکه هگل به سیاق ارسطو و استادش افلاطون که در بحث از طرح مشکل شرایط قدیم به اضطرار این امر التفات داشتند، به «ضرورت»10 و نیز «گریزناپذیربودن» آن در بحث از طرح مشکل شرایط جدید پی برد و همت به «طرح و تدوین منطقی نو»11 گماشت. به این ترتیب به نظر می‌رسد طباطبایی با التفات ویژه به «شرایط اکنون» به ضرورت تدوین منطق حاکم بر گفتار در دوران جدید تمدنی ما – نه مغرب زمین – رسیده است؛ منطقی که نه تنها در دسترس معرفتی هیچ اندیشمندی قرار نگرفته و نمی‌گیرد، بلکه از اساس تمامی اندیشمندان و عالمان و نویسندگان و تاریخ‌نگاران و اندیشه‌وران، خود، درگیر همین منطق بوده و هستند. منطقی که در ذیل عنوان، منطق «انحطاط»12، صورتبندی می‌شود. در اینکه طباطبایی، به تبع از هگل، تاریخ را برخوردار از منطق یا غایتی13پیش‌برنده می‌پندارد، بایست مداقه‌ بیشتری شود. طباطبایی، در طول تاریخ مورد بحثش، چیزی را در حال رشد و تکامل و فربه‌یافتگی مدام می‌بیند، که به زعم نویسنده این سطور، نه تنها دارای منطق/عقلی نیست، که تداوم مبهم بی‌عقلی در تاریخ است.14 ابهام در اینجاست که بر چه اساس، بی‌عقلی، پیوسته خود را بازتولید می‌کند و وجود خود را تداوم می‌بخشد. چگونه بی‌قاعدگی و بی‌روشی، روشمند و قاعده‌مند سامان می‌یابد و حتی یک‌بار نیز، یک بی‌قاعدگی، تیشه به ریشه‌ تداوم متصور نمی‌زند و هر آشفتگی نظری و عملی‌ای ذیل همان منطقِ انحطاط صورتبندی می‌شود. از قضا، پهنه‌ نظری ادعا شده از منطقِ انحطاط، آن‌گونه غیرقابل رصد و ردیابی شده است که تصور خروج از آن، چیزی شبیه به خیال است. البته این خیال، برای صاحب آن نظریه و نیز «واضع» آن منطق و همچنین قائلانِ به آن نظر، عین واقعیتِ متصور ‌است.15  نظرگاهِ طباطبایی، آنچنان می‌نماید که در ورای تاریخی یک هزار ساله قرار دارد که همه‌ی شعرا و عرفا و علما و فضلای «دوران جدید» این تمدن را درگیر معلولیت عقلی و در بعضی معذوریت شرایطی می‌بیند و همه را به یک کاسه به نام «انحطاط» می‌ریزد.

این نظرگاه معرفتی16 متعالی17 را ناظر که مبتنی بر سنت فلسفی منتخب طباطبایی18 - ایده آلیسم آلمانی- همان فیلسوف است، مبتنی بر فلسفه‌ تاریخ خاصی برمی‌گزیند. فلسفه‌ تاریخی که در آن، «آنچه اصالت دارد در تاریخ – و نیز تاریخ اندیشه - ظاهر واقعه‌ای نیست که حادث می‌شود، بلکه جایگاه آن در تسلسل حوادث و نقش آن در «متعین ساختن حقیقت تاریخی – یا تاریخ اندیشه – اهمیت دارد. اما جایگاه واقعه، در تسلسل تاریخی و نقش آن در تکوین حقیقت تاریخ، جز از مجرای درک صورت معقول آن امکان‌پذیر نخواهد بود».19 - البته این نظر، متضمن دیدگاه اصالت تاریخی، آنچنان که خود نیز اذعان می‌کند، برای وی نیست – حقیقتی که به نظر، زوال و انحطاط است و هر کوشش نظری و عملی که بدون علم به این نظر، سعی در تغییر یا خروج از «بحران کنونی تمدنی» داشته باشد، محکوم به شکست است.

 

2. کلّ‌اندیشی و کلّی‌سازی

«کلّ»اندیشی و «کلّی»سازی از ویژگی‌های هندسه‌ فکری جواد طباطبایی است. وی عناصری را در پهنه‌ی تاریخ می‌یابد و می‌کوشد تا میان آنها پیوندی تاریخی/منطقی برقرار کند. طباطبایی تاریخ ایران‌زمین را دست‌کم بسان غرب، به دو دوره‌ی قدیم و جدید تقسیم‌بندی می‌کند.20 منطق حاکم بر گفتار – گفتمان – آنها را مشخصا صورتبندی کرده و به تاریخ‌نویسی متکی بر تاریخ اندیشه مبادرت می‌ورزد. نزاع و جدالی میان قدیم و جدید متصور است که تا اینجا یک نوع همسانی در کلیات غرب و ایران – و اسلام – وجود دارد. اما وی از روش دیگری برای تبیین شرایط نظری دوره‌های مختلف در ایران زمین استفاده می‌کند. اگرچه در زوال اندیشه سیاسی در ایران، غربِ قدیم را بررسی می‌کند و در نسبت با شرقِ قدیم به بحث می‌گذارد و ارجاعات بیرون متنی بسیاری دارد، اما هنگامی که در ابن‌خلدون و دیگر کتاب‌های دوره‌ اسلامی (آغاز انحطاط) به بحث در مورد شرق جدید می‌پردازد، عملاً ارجاعات بیرون متنی به حداقل می‌رسد و دقیقا به عکس، بحث از اندیشه‌ جدید در غرب، مشخصا در مجلد‌های تاریخ اندیشه‌ سیاسی اروپا و جدال قدیم و جدید، سرشار از ارجاعات بیرون متنی است. وی در بحث از اندیشه‌ جدید، در تمدن ایران و اسلام، به ناتوانی‌ها و مشخصا «فراهم نبودن مقدمات تأسیس اندیشه فلسفی جدید» که به زعم وی، مبانی تمدن جدید در مغرب زمین است، تأکید فراوان می‌کند. طباطبایی بارها به تأکید، از الزامات و ملزومات اندیشه‌ جدید می‌نویسد و می‌کوشد موانع به‌وجود آمدن «شرایط» تاسیس آن را تبیین کند. از دید وی، شرایط برای تاسیس اندیشه‌ جدید فراهم نیست. شرایط، شرایط منع اندیشه است. بحث از شرایط امتناع، الزام احساس‌شده از سوی طباطبایی است تا به زعم خود، با پرسش از مبانی و چرایی امتناع، مقدمات تاسیس اندیشه‌ جدید را فراهم سازد. چنانکه دیدیم، به سیاق فیلسوفان آلمانی و مشخصا هگل، بحث اندیشه‌ جدید، بحث از «شرایط» است. طباطبایی چنان‌که آمد، مشکل‌هایی را می‌بیند که مانع به‌وجود آمدن شرایط اندیشیدن می‌شود. مانع مهم و اصلی، «سنت» است. ایشان سنت را بسان کلّی یکپارچه‌ای می‌پندارد که تقریبا می‌توان گفت هیچ‌کدام از مولفه‌های برسازنده‌اش توان/ امکانِ پرسش از آن را به دلیل «تصلّب» و جزمیت بیش از اندازه‌اش، ندارند. سنت در این معنا با سنت در معنایی که برای غرب قدیم متصور است به غایت متفاوت است. سنت به این اعتبار، نظامی معنایی است که از اساس، تمامی عرصه‌های حیات فردی و اجتماعی انسان‌ها را دربرگرفته است و به هیچ وجه، خود با ابزار‌های موجود، توان پرسشگری از خود را ندارد و از نقد بنیادین، ناتوان است؛ سنتی عقیم و سترون، متصلب و هیولایی که بر اجسام و اذهان تک‌تک افراد جامعه خیمه زده است. وی به تکرار، از «الزام بازخوانی سنت، از منظر تجدد»21 برای «از بین بردن تصلّب سنت»22 و «عدم ترک آن»23 سخن به میان می‌آورد، اما شوربختانه، چنان‌که پرسش بسیاری از دانش‌وران عرصه‌ اندیشه نیز بوده است، معنای مشخص و معینی از «سنت» از آثار ایشان مستفاد نمی‌شود. پهنه‌ سنت به ایضاح، تشریح و تبیین نمی‌شود، امکانات سنت، برشمرده نمی‌شود و مکررا از موانع زاییده‌ سنت بحث می‌شود. تصور ما این است، با نگاه کلّی به سنت، به مثابه کلّ تجزیه‌ناپذیز و غیرقابل تقسیم به اجزای کارآمد، اساسا نه تنها به «تغییر موضعی اساسی در آگاهی»24 منجر نمی‌شود، که به تشدید و تمدید سترونی انتقادی خود سنت می‌انجامد.

 

سخن آخر: غفلت از امید و اندیشه‌ رهایی

«وضع کنونی، وضع بن‌بست بنیادینی است که جز از مجرای طرح مشکل بنیادها راه برون‌رفتی بر آن متصور نیست بنابراین هر کوششی که موردی به پرسش از مبانی و طرحی نو در مبادی نباشد، راه به جایی نخواهد برد.... از فقدان اتخاذ موضعی رنج می‌برد و در جایی نیز که اتخاذ موضعی وجود دارد، نسبت آن با سنت، از دیدگاه اجتهاد و نه تقلید، مشخص نیست.»25 دیدگاه طباطبایی به سنت، زنده و زاینده نیست و وی البته این امر را محصول فقدان اندیشه‌ جدید می‌داند.26 اما به نظر می‌رسد در وضع کنونی که سنت به‌واسطه‌ تصلبش و نیز تسلطش قائل به گفت‌وگوی همه‌جانبه نیست، اتخاذ مواضعی تیره و سیاه و مشخصا علیه امید و رهایی، نه تنها، به «تغییر موضع اساسی در آگاهی» جمعی منجر نمی‌شود، بلکه شوربختانه دو پرده را تا کنون نمایان ساخته است: از سویی، تشدید جزمیت و تمجید از انفعال و از یاد و از میان بردن عامدانه‌ امید به دگردیسی و رهایی از وضع «اکنون» تمدنی و از سوی دیگر، همداستانی و هم پیالگی با بدنه‌ی متصلب سنت، از قضا، با روشی علنا متمایز از روش کانونی سید جواد طباطبایی: نقد مبانی فلسفی تجدد از منظر سنت مسلّط.

 

 

پی نوشتها

1.German idealism  //  2.Fichte.

3. طباطبایی، جواد، ابن خلدون و علوم اجتماعی، نشر ثالث، تهران، چاپ دوم، 1391، صص55-47.  //  4. طباطبایی، جواد، ابن خلدون و علوم اجتماعی، نشر ثالث، تهران، چاپ دوم، 1391، صص 46-50.  //  5. تمامی تأکیدها از نویسنده‌ مقاله است.  //  6. طباطبایی، جواد، همان، 1391، صص 47. //  7. تاکید از نویسنده‌ مقاله است. //  8. طباطبایی، جواد، همان، 1391، صص 47.   //  9. طباطبایی، جواد، همان، 1391، صص 48.  //  10. طباطبایی، جواد، همان، 1391، صص 45-55.  //  11. طباطبایی، جواد، همان، 1391، صص 48.  //  12. برای اطلاع بیشتر در مورد این نظریه، بنگرید به: زوال اندیشه سیاسی در ایران، گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران، نشر کویر، تهران، 1389، صص249 به بعد.

13. telos.

14. در بحثی مشابه با این موضوع، جناب دکتر مهرزاد بروجردی و علیرضا شمالی، مقاله‌ای ارزشمند نوشته‌اند که در آدرس زیر قابل دسترسی است:

mehrzadboroujerdi.com.

15. در این باب می‌توان به بحث «بازتولید گفتمان شرقشناسی» در کتاب روشنفکران ایران: روایت‌های یأس و امید، از علی میرسپاسی نیز اشاره کرد.  //  16. در همین باب، جناب دکترعلی میرسپاسی نیز از عبارت «متفکران برتر»  استفاده می‌کند. بنگرید به: روشنفکران ایران: روایت‌های یأس و امید، نشر توسعه، عباس مخبر، سال 1387. تهران.چاپ چهارم. صص 67.

17. a privileged epistemic position.

18. طباطبایی، جواد، ابن خلدون و علوم اجتماعی، 1391، صص 50-55.  //  19. طباطبایی، جواد، همان، 1391، صص 51.  //  20. از دید طباطبایی، مجموعه‌ تاریخ اندیشه در ایران تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه خواهی در ایران، یعنی از فارابی تا ملاهادی سبزواری، به دوران قدیم تعلق دارد و جزیی از سنت به شمار می‌رود.  //  21. طباطبایی، جواد، جدال قدیم و جدید، نشرنگاه معاصر، تهران، سال 1382 ص7-21.  //  22. همان، ص 7.  //  23. همان، ص 8.  //  24. طباطبایی، جواد، ابن خلدون و علوم اجتماعی، نشر ثالث، تهران، چاپ دوم، 1391، ص56.  //  25. همان، ص56-57.  //  26. همان، ص56.

 

 منبع: اطلاعات حکمت و معرفت ، سال دهم ، شماره 10

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: