تکثر روش شناختی در دین پژوهی / اندرسن و رابرت فورمن - ترجمه علیرضا رضایت

1395/4/23 ۱۴:۰۵

تکثر روش شناختی در دین پژوهی  / اندرسن و رابرت فورمن - ترجمه علیرضا رضایت

نه مطالع آگاهی و بررسی تجارب معنوی می تواند روش شناسی دینی را شکل دهد؟ دین پژوهی جدید تاریخ درازی ندارد با وجود این در همین مدت کوتاه به پیشترفت های چشم گیری دست یافته است و این مهم به مدد گسترش علوم مختلف و خاصه بین رشته ای شدن مطالعات در زمینه ها و حوزه های گوناگون به دست آمده است. یکی از صدها دانشی که بر مطالعات حال حاضر دین تأثیر گذاشته، مطالع آگاهی و مقولات مرتبط با آن است. نقطه ای که مطالعات آگاهی و دین پژوهی را به یکدیگر نزدیک می کند، بحث تجرب دینی است. مقال حاضر ضمن بازنگری ابعاد مختلف دین پژوهی، البته در سطح طرح مسأله، به چگونگی ارتباط دین با آگاهی در بافت تجرب دینی می پردازد.

 

 

چگونه مطالع  آگاهی و بررسی تجارب معنوی می تواند روش شناسی دینی را شکل دهد؟

دین پژوهی جدید تاریخ درازی ندارد با وجود این در همین مدت کوتاه به پیشترفت های چشم گیری دست یافته است و این مهم به مدد گسترش علوم مختلف و خاصه بین رشته ای شدن مطالعات در زمینه ها و حوزه های گوناگون به دست آمده است. یکی از صدها دانشی که بر مطالعات حال حاضر دین تأثیر گذاشته، مطالع  آگاهی و مقولات مرتبط با آن است. نقطه ای که مطالعات آگاهی و دین پژوهی را به یکدیگر نزدیک می کند، بحث تجرب  دینی است. مقال  حاضر ضمن بازنگری ابعاد مختلف دین پژوهی، البته در سطح طرح مسأله، به چگونگی ارتباط دین با آگاهی در بافت تجرب  دینی می پردازد.

***

مطالعات دینی به طور کلی عبارت است از حوزه ای آکادمیک و چند رشته ای، مطالعه باورهای دینی، رفتارها و کنش های مذهبی، و نهادهای دینی. این حوزه به تعریف، توصیف، مقایسه و تبیین دین و ادیان می پردازد. دو رویکرد عام در این حوزه وجود دارد:  یکی رویکرد تئولوژیکال و دیگری آکادمیک. هر دوی این رویکردها سازوکارهایی عقلانی هستند و هدفشان شناخت و فهم تمام ابعاد و جوانب دینی است. بنابراین، هر دو رویکرد مستلزم پژوهش و تفحص علمی و عقلانی اند هرچند جهت گیری ها و مواضع آنها با هم در برخی موارد تفاوت دارد. رویکرد تئولوژیکال عمدتاً در دانشکده ها و دپارتمان های الهیات مورد استفاده قرار می گیرد. این رویکرد حقیقت نازل شده را تبیین می کند؛ حقیقتی که برای نجات انسان بسیار حیاتی است چرا که بر اساس این دیدگاه انسان در نهایت به سوی خدا باز می گردد. به تعبیر دیگر، نجات انسان به تمامه به شناخت این حقیقت بستگی دارد. و این مطلبی است که در الهیات تعلیم داده می شود. در حقیقت کار اصلی در الهیات تبیین و توضیح وحی الهی متجلی در کتاب مقدس و آموزه ها و احکام دینی است. در مقابل، رویکرد آکادمیک در دپارتمان های دین پژوهی مورد استفاده قرار می گیرد.

مطالعه آکادمیک دین مستلزم چند ویژگی است: نخست، ویژگی کاربردی ادیان؛ به این معنا که چگونه ادیان نیازهای عاطفی، اجتماعی و فکری افراد را تامین می کنند. در اینجا باورها، سازمان ها و نهادهای اجتماعی، کنش های اخلاقی و اعمال آیینی، رفتار مومنان در جامعه ایمانی، و نیز تمایل انسان به دانستن چگونگی و چرایی پدیده ها مورد بررسی قرار می گیرد. دوم، ویژگی مبنایی و جوهری است زیرا باور بر این است که ادیان به رغم تفاوت ها و دیدگاه های گوناگون واجد ماهیتی بنیادین هستند که در دو جنبه متجلی است:

1- باوری عام و متقن به این که یک امر مافوق طبیعی وجود دارد.

2- این باور که وجود انسانی در صورت فعلیت یافتن باید با آنچه افراد به مثابه امری ماورایی تجربه می کنند، هماهنگ و همخوان باشد. این امر نقطه تمایز افراد دیندار و غیر دیندار است.

و سومی ویژگی هایی است که درپیوند با امر مافوق طبیعی عمل می کنند، از آن جمله می توان به اعمال دینی، مراسم های دینی، زبان ها، اخلاقیات، علم و دانش و امثالهم اشاره کرد.  

طی نیمه قرن گذشته، مطالعه آکادمیک دین طیفی از زوایا و رویکردها را به وجود آورده است: از آن جمله اند رویکرد ساختارگرایانه، رویکرد ایلیاده، رویکرد مارکسیستی، فمینیستی و نظایر آن. اخیراً رویکردهای شناخته شده در بسیاری از موسسات و دپارتمان ها بر حول محور تحلیل فرهنگی و زبان شناختی متمرکزند؛ به طور خاص می توان به رویکردهای پسامدرن و ساختارشکنانه دریدا و امثال او اشاره کرد. با آغاز مطالعات بین رشته ای در حوزه آگاهی انسانی، بر آن شدیم تا با تحلیل دین، معنویت، و تجربه معنوی نه صرفا ً به مثابه پدیده های فرهنگی بلکه به عنوان پدیده هایی که می توان آنها را با فیزیولوژی و نوعی از فناوری پان انسانی در روند رشد معنوی انسان پیوند داد، این رویکرد غالب را به چالش بکشیم.

این موضوع رویکردهای جدید و جالبی را پیش روی می نهد که از طریق آنها فهم ما از دین و تجارب دینی از گذر ارجاع به روش های برخاسته از علوم شناختی، عصب شناسی، روانشناسی رشد، فلسفه ذهن، انسان شناسی، و حوزه های بی شمار دیگری که دست در دست هم برای واکاوی پدیده آگاهی تلاش می کنند، ارتقا می یابد. از آنجا که آگاهی نقشی محوری در ایجاد تجربه انسانی ایفا می کند و باز از آنجا که حوزه مطالعات مربوط به آگاهی روز به روز در حال رشد و بالندگی است، بر ما لازم است تا آنچه را که می توان درباره کارکرد آگاهی آموخت، فرا بگیریم، این یادگیری از خلال انبوهی از رشته هایی محقق می گردد که آگاهی را در کانون توجه خود قرار داده اند. اکنون زمان آن رسیده که (دست اندرکاران)مطالعات دینی به حوزه هایی مثل عصب - روانشناسی، عصب شناسی شناختی، هوش مصنوعی و دیگر حوزه های مشابه توجه کنند. همچنین زمان آن فرا رسیده که مطالعات دینی در جستجوی این نکته برآیند که آگاهی چگونه کار می کند و چه نقشی در ایجاد و شکل گیری واقعیت، تجربه معنوی، پیدایش آموزه ها، مناسک و حیات مراقبه ای دارد.  در طول کشاکش روش شناسانه ای که در بیست سال اخیر رخ داده است دو گروه رویاروی یکدیگر قرار داشته اند: در یک سو، ساختارگراهایی مانند استیون کتز و پرادفوت قرار دارند که تجربه دینی را به تمامه برگرفته از بافت مواد پیشینی(از پیش موجود) می دانند. در سوی دیگر، روانشناسان خلودگرا(مانند فورمن، برنارد، راتبرگ و غیره) هستند که مدعی اند تجارب عرفانی صرف نظر از سنتی که در آن شکل می گیرند، واجد برخی هسته های تجربی مشترک هستند كه به طور خاص می توان به مفهوم رویداد آگاهی محض و حالات پیشترفته تر عرفانی اشاره کرد. هر دو گروه ساختارگرا و روانشناسان خلودگرا نکات خوبی را مطرح کرده اند و ما امیدواریم این دو رویکرد به رغم تضادهایی که دارند در رابطه با بحث تجربه دینی بتوانند یکدیگر را تکمیل کنند آنچنان که به روشن تر شدن ارتباط بین عین(بیرون) و ذهن(درون) یا به تعبیری، اوبژه و سوژه، کمک کنند. این همان چیزی است که ویلبر نیمکره های مکمل راست و چپ نام می نهد و در سال 1993 نیز وارلا، تامپسون و راش در بحث اونتولوژی مطرح کردند و البته نسلی از فیلسوفان بودایی نیز پیش از همه، آن را آگاهی واسطِ بین تجربه محسوسِ سوژه، و واقعیت عینی عالم خارج خوانده اند.

 

حوزه نوظهور مطالعات مربوط به آگاهی

نشریه مطالعات مربوط به آگاهی و جلسات منظمی که در تاکسون و جاهای دیگر در خصوص آگاهی پژوهی برگزار شده است، کانون اصلی مطالعات دائمی مربوط به آگاهی و ارتباط آن با پدیده های انسانی است. یکی از دلایلی که اینگونه مباحث این چنین اهمیت پیدا کرده آن است که این موضوعات، هم طیف کاملی از پدیده های کاملاً قابل سنجشِ موثر در آگاهی را شامل می شود و هم ناظر به نقش سوژه در آگاهی از این پدیده هاست.  پژوهش های دینی شامل طیفی از موضوعات گذشته تا حال، پیشینه آموزش اجتماعی تا الگوهای تفسیری، شناخت تا تجربه، و از آموزش زبان تا تحقق و شکل گیری تجربه می شود. الگویی که این گونه مطالعات عرضه می کنند در عین ارزشمندی واجد تاثیراتی مستقیم است به این معنا که امر عینی بر امر انتزاعی تاثیر می گذارد.

نشریه مذکور و همایش های اخیر این نکته را بررسی کرده اند که چگونه فیزیک، بیولوژی و نوروبیولوژی، جامعه شناسی، دین، فلسفه، روانشناسی، روانشناسی شناختی، رفتار حیوانی، و حتی هنر و شعر می توانند بر آگاهی، شهود، تمایلات روانشناسانه، و تجارب مستقیم و بی واسطه تاثیر بگذارند و در عین حال از آنها تاثیر بپذیرند. به عنوان مثال: چند مقاله به این مساله پرداخته اند که عرفان چه چیزهایی را در خصوص آگاهی به ما می آموزد. بسیاری از افراد آگاه و اندیشمند به بررسی نقش آگاهی در شکل گیری فرهنگ ها پرداخته اند. مطالعات علمی در خصوص معالجه از راه دور انجام گرفته است و تاثیرات دعا بر درمان پزشکی مورد بررسی قرار گرفته است. دانشمندان نقش و تاثیر آگاهی را در نوع نگاه به خدا، مسیح و دیگر اشکال الوهیت مورد تحلیل قرار داده اند.

باوجود اینکه در نگاه نخست احساس می کنیم خیلی چیزها در مورد آگاهی می دانیم اما دست کم یک چیز در خصوص مطالعات مربوط به آگاهی بر کسی پوشیده نیست و آن اینکه ما پاسخ بسیاری از سوالات را هنوز نیافته ایم. ما نمی دانیم که چگونه در مورد آگاهی باید بیندیشیم، یا چه ارتباطی میان آگاهی و جسم وجود دارد یا چگونه آگاهی با هر آنچه در ورای جسم وجود دارد ارتباط می یابد. همچنین ما نمی دانیم که نظریه نهایی در خصوص آگاهی، یک فرمول است، یک نمودار مغزی است، یک جمله است یا ترکیبی از این سه، یا شاید هم چیزی کاملاً متفاوت(؟!)... . ما حتی نمی توانیم پرسش های درستی در این خصوص مطرح کنیم. پرواضح است که این حوزه در مرحله شکل گیری است.

اما با این همه، یک چیز روشن است و آن اینکه تاثیر متقابل بین عینیت و ذهنیت به طور قطع بخشی از پاسخ جامع ما به این مسائل تواند بود. و بررسی این تاثیر متقابل می تواند از مطالعات مربوط به فرهنگ و مطالعات کلی مربوط به ماهیت آگاهی بهره های فراوانی بَرَد. از یک سو، ذهنیت و قصدمندی به طور مشخص تحت تاثیر طیفی از پیش زمینه ها و بافت های فرهنگی و زبانی قرار دارند. و همانگونه که دکتر کتز و دیگران خاطر نشان کرده اند پیش زمینه ما و نوع آموزش شرایطی را بوجود می آورد و بر توانایی ما برای داشتن اغلب تجارب، من جمله تجارب عرفانی، تاثیر می گذارد. جهت حرکت در این تحلیل از ساحت عینی تاثیرات فرهنگی و اجتماعی آغاز و تا توانایی ذهنیت ما برای داشتن چنین تجاربی ادامه می یابد.

از سوی دیگر، آگاهی فی نفسه می تواند در فرهنگ و جامعه، زبان، الهیات، باور، نظام مفهومی و بسیاری از مسائل مربوط به آن تاثیر گذار باشد. همچنین، تجارب دینی می توانند بر نظام اعتقادی شخص و حتی نظام اعتقادی کل یک سنت تاثیر بگذارد. به عنوان نمونه تجارب مستقیم بودا، پاتانجالی و پولس قدیس مشخصاً نقش مهمی در شکل گیری سنت های دینی هر یک از آنها داشته است. بنابراین، پیکان تاثیر از آگاهی ذهنی آغاز و تا فرهنگ عینی امتداد می یابد.

فرهنگ و آگاهی با یکدیگر تعامل داشته و در یکدیگر تاثیر می کنند، همین تاثیر و تاثر بین بیولوژی و آگاهی برقرار است. بیولوژی و نوروبیولوژی مشخصاً بر آگاهی تاثیر می گذارند، ماده شیمیایی مغز را تغییر می دهند، یا جریان های عصبی را دستخوش تغییر می کنند و شما نیز یکی از ابعاد آگاهی را تغییر خواهید داد. تحریک جریان الکتریکی در یکی از نقاط مغز سبب می شود شخص در تجربه آگاهی خود تغییر ایجاد کند، خواه این تغییر در حافظه باشد، خواه در بینش، و خواه در امیال. فیزیولوژی به طور مشخص بر توانایی ما در داشتن نوع خاص نگاهمان به الوهیت یا تجربه مان از لحظه خلاء (تهی وارگی)بی واسطه تاثیر می گذارد.  متقابلاً آگاهی نیز بر بیولوژی تاثیر می گذارد. اگر شما فکر یا ترسی داشته باشید، به طور مشخص ماده شیمیایی مغز تغییر می کند هر چند تغییر آن را احساس نکنید. این همه نظریه مربوط به مکانیسم جنگ یا گریز است: وقتی من فکر می کنم که در خطر هستم، ضربان قلب، فشار خون و دیگر پارامترهای فیزیولوژیک تغییر خواهند کرد. یک تغییر دراز مدت سابجکتیو در آگاهی یا احساسات که معلول یک ازدواج خوشایند یا ناخوشایند، یا یک شغل پر استرس یا حتی یک مراقبه طولانی است به طور حتم تغییراتی درازمدت در جسم و فیزیولوژی مغز ایجاد خواهد کرد. همچنین، احساس رضایت معنوی تاثیرات فیزیولوژیکی درازمدتی ایجاد خواهد کرد.دین پژوهی از ملاحظات بین رشته ای بهره فراوانی خواهد برد؛ از جمله اینکه چگونه آگاهی و تجارب سابجکتیو(مانند تجارب دینی) می تواند به نحوی فعال در فیزیولوژی انسان تاثیر بگذارند و از آن تاثیر بپذیرند. تجربه  شکلی از الوهیت یا حتی باور به اینکه ما چنین تجربه ای داریم بدون شک آهنگ و ضربان قلب، فشار خون و مواد شیمیایی درون آن را تحت تاثیر قرار می دهد. زمان آن رسیده که به چگونگی و به میزان این تغییرات توجه کنیم و آن را مورد بررسی قرار دهیم. زمان آن فرا رسیده که دین پژوهان وارد بحث آگاهی، معنویت و نقش تجربه مستقیم به مثابه عناصر مهم و سازنده ادیان شوند. این به چه معنا خواهد بود؟ خیلی چیزها. ما باید ماهیت تجارب معنوی را به طور مفصل و با کمک یافته های مربوط به مطالعات حوزه آگاهی بررسی کنیم. ما باید بدانیم که چگونه فیزیولوژی با تجارب معنوی پیوند دارد و این امر از طریق افزایش سطح تحقیقات در خصوص بیولوژی تجربه دینی تحقق خواهد یافت. همچنین باید برایندهای پژوهش در باب بیولوژی تجربه دینی را به منظور تعیین میزان اعتبار آنها مورد بررسی قرار دهیم. افزون براین، باید بدانیم که چگونه تجارب آگاهی مهم می تواند سنت های دینی را شکل داده و جهت بخشد: به عنوان نمونه، کاتولیسیسم اسپانیایی در نتیجه مکاشفات بانو ترزا به نحو قابل ملاحظه ای تغییر کرد. زمان آن فرا رسیده که دین پژوهان دریچه مفاهیم خود را به روی طیف گسترده ای از تحلیل ها بگشایند و به استقبال پدیده جهانشمول دین و تجربه دینی بروند. باید به سراغ پارادایم های کلی تری رفت که تاثیراتی بیش از تاثیرات مفهومی و اجتماعی را دربردارند. فضا، فضای تحلیل آن چیزی است که عرضه شده، و البته تحلیل چیزی که از حیث تجربی جدید است. فضا فضای تحلیل باور است، و زمان آن است که حیات انسانی را وارد دین پژوهی کنیم.

 

ابعاد چهارگانه دین پژوهی

چگونه می توان عناصر مختلف یک دین پژوهی جامع را دسته بندی(تیپ بندی) کرد؟ در اینجا چهار جنبه عینی و در عین حال مرتبط با روش شناسی دین را مطرح می کنیم.

 

الف: تحلیل اعتقادی: فهم پیام خداوند به مثابه امری که نزول پیدا کرده و در قالب زبان و مفاهیم انسانی به ما رسیده است.

در بسیاری از ادیان سامی غربی، فرض اصلی آن است که خداوند از طریق پیامبران و رسولانش ظهور یافته(در واقع انبیاء دال بر وجود او هستند). این دیدگاه مطالعه متون و باورهای تاریخی را پیش کشیده و سبب پیدایش سمینارها و ایجاد دانشگاه ها شده که بر این روش شناسی تاکید می کنند. در نتیجه این تاریخ، تحلیل اعتقادی همچنان از جمله مسائلی است که در حوزه دین بر آن بیش از حد تاکید شده است. در عین حال، همانگونه که ویب، شارف و لانکاستر نشان داده اند ،روش شناسی موجود باید این جنبه اعتقادی را دربرداشته باشد. تا آنجا که این مساله به هرمنوتیک و معنای زنده متن مربوط می شود، در داخل قلمروی نیکره چپِ ویلبر قرار دارد.

 

ب: نمود اجتماعی: فهم و شناخت تعاملات دینی، فرهنگی و بین شخصی جامعه.

این رویکرد نیز بر تحلیل پیش زمینه تاکید می کند جز اینکه، روش ساختارشکنانه در اینجا اساساً بر الگوهای رفتاری شخصی، جامعه شناختی، شعاری، و اجتماعی مبتنی است. در اغلب موارد، مورخین و جامعه شناسان دین آنچنان بر این رویکرد تاکید می کنند که تمامی رویکردهای دیگر را از میدان به در کرده اند و تو گویی فهم دین را به انسان شناسی و مفاهیم سیاسی- اجتماعی تقلیل و تنزل داده اند. این رویکرد عموماً تجربه محسوسِ دین ورز را کنار می زند. این کار شبیه شخص ناشنوایی است که از طریق تحلیل نُت های موسیقی نوشته شده، به مطالعه موسیقی می پردازد، یا منتقد دستور العمل های مکتوب آشپزی که هرگز رنگ آشپزخانه را ندیده است. این رویکرد می خواهد حیات دیندارانه دیگران و ویژگی های خاص تجربه دینی را از ارزش بیندازد. کریپنر در پژوهش خود در خصوص شمن ها و فرهنگ های ابتدایی وارد تعاملات دینی، فرهنگی و شخصی جامعه شده است.

 

ج: تجربه شخصی: مطالعه ویژگی محسوس یا خصوصیات تجارب دینی.

ما در نمودار خود دو نوع تجربه دینی را از یکدیگر تفکیک کرده ایم: تجربه دوگانه و غیر دوگانه. همچنین، می دانیم که برخی تجارب که ما آنها را تجارب مرکب، می نامیم، شامل عناصرِ یک یا هر دو تجربه هستند و لذا با سلسله ای از تجارب دینی روبرو هستیم. تجارب شخصی از هر نوع که باشد، بر باورها تاثیر می گذارد، تا آنجا که رهبران دینی بزرگ مانند پولس قدیس، بانو ترزا یا بودا هر یک کوشیدند تا آنچه را که تجربه کرده بودند، بیان کنند. تجارب بر سنت، شعائر، و حتی سیاست تاثیر می گذارد؛ نظیر تجارب خاص ژاندارک. و این تجارب مشخصاً پیوندهای بیولوژیکی خاص خود را نیز دارند. نیمکره چپ فوقانی الگوی ویلبر به صراحت تحقیق در مورد تجارب معنوی را تشویق می کند، این در حالی است که مقالات نیوبرگ، داکوئیلی، دیک مان و آستین نیز صراحتاً جنبه سابجکتیوِ حیات معنوی را مورد توجه قرار داده اند.  اگر چه برخی تجارب بویژه تجارب غیر دوگانه و تجارب مبتنی بر آگاهی محض عمدتاً یا حتی کاملاً از طریق پیشینه فرهنگی و زبانی کالبدشکافی می شوند، تجارب دیگر، بیشتر تحت تاثیر پیش زمینه شکل می گیرند. پس، چه ارتباطی بین تجارب شکل گرفته و شکل نگرفته وجود دارد؟

در اینجا ما می توانیم به سراغ خود سنت های معنوی و دینی برویم. از آنجا که کشیشان و دست اندرکاران دین قرنهاست که این سوالات را مورد توجه قرار داده اند، اسناد و متون مقدس یکایک سنت ها هر یک چیزی به ما می آموزند. در پژوهش مان در خصوص سنت های خاص و در حیات تجربی مان نوعی پیوستار را ملاحظه می کنیم. شخص یک عمل معنوی را آغاز می کند که کاملاً محصور در جهان تاریخی (یا به قول بودایی ها یا هندوها سمساره) است. زمانی که مراقبه به آرامی شخص را از احساس و اندیشه دور می کند، نقش تعیین کننده بافت و پیش زمینه به آهستگی از میان می رود. شخص لحظه به لحظه آگاهی اش از محیط کمتر و کمتر می شود، تفکر منطقی کمتر و کمتر می شود و توجه شخص نسبت به جهان پیرامون از میان می رود. یک متن انگلیسی مربوط به قرن چهاردهم با عنوان حجاب جهل، این را حرکت به سوی حجاب غفلت می نامد. و در برخی شاخه های بودیسم و هندویسم باور بر این است که مومنان کم کم از چرخه سمساره رها می شوند.

 

د: پژوهش های علمی(عینی): طیفی از مطالعات عینی که بر روی مومنان و دینداران انجام گرفته است.

درست همانطور که فرایندهای جامعه شناختی و فکری(نظری) با تجارب دینی ارتباط دارند، طیفی از فرایندهای فیزیولوژیکی نیز با آنها مرتبط هستند. برای شناخت و فهم تجارب دینی می توان از علوم عصب-روانشناسی، بیولوژی، روانشناسی رشد، عصب شناسی شناختی و دیگر حوزه های پژوهشی بهره برد. زمان شناسایی علل هنوز نرسیده اما این روابط می تواند ما را در شناخت برخی پارامترهای موثر آگاهی دینی کمک کند. در پایان این بخش گفتنی است که پژوهش های اندرسن، نیوبرگ و آستین نمونه هایی از کاربرد علم به منظور شناخت دین را پیش رو می نهند.

 

آگاهی و دین پژوهی

مطالعه دین نوع خاصی از آگاهی را که عموماً تجربه دینی خوانده می شود، در کانون توجه دقیق قرار می دهد. انسان شناسان و دین شناسان متوجه انسجامی شگفت انگیز شده اند که افراد در طی ادوار و فرهنگ های مختلف به وسیله آن، تجربه  دینی را از انواع دیگر تجربه متمایز کرده اند. این تجربه دینی که در میان فرهنگ ها با انواع دیگر تجارب آگاهانه تفاوت دارد، همه  ما را باید به فکر  وا دارد. در واقع، شاید قلمروی امر دینی روابطی پان - انسانی را منعکس می کند که بسی عمیق تر از صرف مفهوم سازی است. فعالیت امواج الکتریکی در شقیقه مغز، تحریک هورمون ها و توقف تولید اتفاقی تفکر همگی را می توان به اصطلاح، فناوری های بین فرهنگی تجربه معنوی دانست.  اکنون که پژوهش های مربوط به علوم شناختی به آسانی در دسترس قرار دارد، اگر بخواهیم که درک و شناخت کامل تری از خود و ادیان خود بدست دهیم، زمان آن رسیده که مطالعات دینی پا فراتر از روش های سنتی خود(مثلاً تاریخ گرایی، تفسیر متن، لغت شناسی و امثالهم) بگذارد. منابع متنی عوالمی از روانشناسی و جامعه شناسی انسان را بر ما مکشوف می کنند، و مطالعه تاریخی دین نیز به ما کمک می کند تا موقعیت خود را به درستی در متن و بطن طرح کلی اشیاء و پدیده ها پیدا کنیم. اما اگر بخواهیم بفهمیم که چرا و چگونه به لحاظ معنوی به اصطلاح تیک خورده ایم، باید از این حصار بیرون شویم، ابتدا به بررسی آگاهی بپردازیم و سپس به سراغ مقولات فرعی آن، آگاهی دینی(یعنی تجربه دینی) برویم. البته راه های مختلفی برای مطالعه آگاهی دینی وجود دارد و این موضوع نشان می دهد که رویکردهای مختلف خود می تواند ارزشمند باشد. لذا ما به سود نوعی تکثرگرایی روش شناختی در مطالعه تجارب دینی استدلال می کنیم که نه تنها به تنوع حالات آگاهی توجه دارد بلکه رویکرد و روشی است که به منظور شناخت و فهم دین، تمامی یافته های مرتبطِ برگرفته از علوم شناختی و انبوهی از قلمروها و حوزه های دیگر را نیز مد نظر دارد.

 

در پایان امیدواریم که حوزه مطالعات دینی بتواند از حوزه مطالعات مربوط به آگاهی دستور العمل لازم را کسب کند؛ این امر خود مستلزم تاکید دوباره بر تجربه دینی در حوزه دین پژوهی است و سنت های دینی باید بر اهمیت این گونه تجارب پای فشرند. مکاتب عرفانی و مراقبه ای هندوئیسم، بودیسم، و تائوئیسم همگی بر تجربه مستقیم امر مطلق تاکید دارند. شخصیت هایی مانند شانکارا، مایستر اکهارت، ناگارجونه و بسیاری دیگر بر ضرورت همراه کردن تجربه با مفهوم سازی و استفاده از آن به منظور روشن تر کردن دیدگاه های شخص تاکید کرده اند. برای آنکه جانب انصاف را در مورد این سنت ها و شخصیت های معنوی و الهام بخش رعایت کرده باشیم باید نسبت به توصیف و تحلیل واقعیت های تجربی توجهی تام به خرج دهیم. زمان آن رسیده تا حوزه دید و پژوهش مان را از موانع و محدودیت های دست و پا گیر پاک کنیم. رویکردهای مختلفی وجود دارد که واقعیت را روشن می کند که این امر فی نفسه انعکاسی است از عللی که در یکدیگر تاثیر می گذارند، و طیفی از روش شناسی ها را طلب می کنند. باری، زمان آن رسیده که به همه این عوامل و مسائل توجه کنیم و دین و حیات انسانی را در شبکه ای غنی از رنگ های گوناگون، آنگونه که هستند بنگریم.

 

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت سال هشتم ، شماره 10

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: