1395/4/15 ۱۲:۱۵
در این نوشتار، پس از مروری بر مفاهیم بنیادین جهانیشدن، و تشریح اینكه اسلام توانست نخستین جهانیشدن را به معنای واقعی شكل دهد، نقش فلسفه و تفكر اسلامی در كنار دو عامل دیگر (تجارت و تكنولوژی) در جهانیشدن اسلام، توضیح داده میشود.
جهانیشدن چیست؟ (روایت غربیان از گونههای جهانی شدن)
به طور كلی، جهانیشدن به معنای توسعهی جهانی مقولههای مادی و معنوی است كه منجر به بازسازی تولیدات جدید در قلمروهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شده است و معنای متفاوتی را در این حوزهها به وجود آورده است. این تغییر، به صورت اساسی، تحت تأثیر عوضشدن مفهوم زمان و مكان، اینجا و آنجا است. تصویركردن جهان به عنوان یك كل واقعی و همچنین به عنوان یك ذهنیت فلسفی در اندیشههای فلاسفه در سطح بسیار گستردهای دیده میشود. گاهی این جهان بسیار فراتر از تعاملات عینی و هستی جهانعینی در كرهی زمین است، بلكه با نگاهی هایدگری «بر آنچه هست در تمامیت آن... كه به كیهان، به طبیعت محدود نیست» اطلاق میشود.» در این نگاه حتی «تاریخ به جهان تعلق دارد» (هگل، 13:1375). در این نگاه تصویرهای متفاوتی از جهان ترسیم میشود. در نگاه هایدگری، ضمن وجود معنای سنتی از جهان، «جهانی علمی» وجود دارد كه لامحاله و نوعاً خود را در آن مییابیم (هال، 168:1375). این در واقع همان جهانی است كه در گفتمان جدید جهانیشدن از آن سخن میرود و رولند رابرتسون (1992) تلاش میكند حس ارتباطی را كه فرد در این جهان عملی در خود مییابد و از هر روز گذشتهی تاریخی بودنِ جمعیتری را در جهان عملی احساس میكند و بر این احساس آگاهی دارد منعكس كند. غربیان سه جهانیشدن را از هم متمایز میكنند:
الف: جهانیشدن اولیه (Proto-Globalization)
مرحلهی اول، «مرحلهی ابتدایی جهانیشدن» است كه قبل از ظهور مدرنیسم و تحولات صنعتی اتفاق افتاده است. به اعتقادِ كوهن و كِنِدی (2000) دورهی ابتدایی و یا اولیهی جهانیشدن مربوط به دورهی ظهور امپراطوریهای بزرگ با سیطرهی جهانی و همچنین ظهور ادیان بزرگ الهی مثل مسیحیت و اسلام است. مشخصهی این دوره اثرگذاری امپراطوریهای بزرگ بر مناطق تحت سیطرهی خود و مناطق مستعمرهی آنها است. مورّخان دورهی ما قبل جهان مدرن نشان دادهاند كه چگونه امپراطوریهای بزرگ در دورهی تمدنهای باستان موفق شدند كه بخشهایی از جهان را اراده كنند و تحت سیطرهی خود قرار دهند و نوعی یكسان سازی را در حوزههای حكومتی به وجود آورند (نیدهام (Needham) ، 1969، مكنیل (Mc Neill) ، رابرتس (Roberts) ، 1992 و كوون (Cowen) ، 2001). اگر چه ارادهی سیاسی امپراطوریهای بزرگ، مثل ایران، چین، روم و یونان، موفق شدند نوعی یكسانسازی منطقهای را به وجود آورند و در واقع مفهوم تأثیرات فرا ملّی و فرامنطقهای در آن زمان معنا پیدا كرد، اما این اثرگذاری بسیار كُند و زمانبَر بوده است و به طور عمده تكیه بر «ارتباطات طبیعی» و «ارتباطات چهره به چهره» داشته است؛ در حالی كه جهانیشدن با مفهوم امروزین آن، به معنای چیره شدن بر عامل زمان و مكان و در واقع از بین بردن فاصله و زمان است. از طرفی حوزهی اثرگذاری امپراطوریهای بزرگ محدود به نخبگان سیاسی و اقتصادی و علمی و فرهنگی در دورهی باستان میشده است، ولی مخاطب جهانیشدن در عصر ارتباطات جمعیتهای بزرگ است. بر خلاف كوهن و كِنِدی (2000)، چنین به نظر میرسد كه ظهور ادیان بزرگ همراه با اندیشهها و نظریههای فلسفی جهانگرا منشأ شكلگیری یك «جهانگرایی ذهنی» Subjective Globalism شد كه بستر ظهور «جهانیشدنهای عینی» را به عنوان یك «تعامل هم زمان Simultaneous Interaction » فراهم آورد. به عبارتی، جهانیشدن به عنوان یك تحول ارتباطی عینی، حاصل یك جهانگرایی پیشینی ذهنی بود كه ورود به این دوره را امكانپذیر و تعامل با آن را «اجتماعی» كرد.
ب: جهانیشدن مدرن
مرحله و فاز دوم اثرگذاری و حضور جهانی پدیدههای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، به تحولات ابزاری و فكری دورهی مدرنیته Modernization Era - كه با انقلاب صنعتی و تحولات موسوم به «روشنگری Enlightement » آغاز شده است- باز میگردد. در این دوره، اندیشهی انتقادی ماركس دربارهی توسعهی جهانی نظام سرمایهداری مدرن و یا دیدگاههای سنت سیمون در خصوص ریشه پیدا كردن مدرنیته در جهان، اندیشهی جهانیشدن مدرنیته را مطرح كرد (هلد و مكگرو، 1: 2002) به لحاظ عینی، به طور حتم اختراع ماشین، هم در صنعت كارخانهای و هم در صنعت ارتباطات، نقش تعیین كنندهای در تحولات جهانی داشته است و هنجارها و كنشهای اجتماعی بسیاری را در كل جهان به وجود آورده كه «انتزاع فرامكانی و فرازمانی Transcendence Perception » را امكانپذیر كرده است. تغییر نظام زندگی اجتماعی، تقسیم كار اجتماعی، تخصصیشدن مشاغل و به وجود آمدن نظام مدرسهای واحد، به طور نسبی نمونههای مهم و جدی «یكسانسازی» در سطح جهان به حساب میآیند. در این دوره، چرخه اثرگذاری در جهان، متكی بر صنعت مكانیكی و الكترونیكی بوده است، ولی در عین حال، سرعت تعاملات بینالمللی در سطح جهانی به كندی صورت میگرفته است. انقلاب صنعتی، طی دو قرن بعد از تولد خود در سواحل اروپای غربی، توانست به بیشتر نقاط جهان گسترش پیدا كند. در بریتانیا كه نقطهی آغازین انقلاب صنعتی بود، حتی در نیمهی دوم قرن نوزدهم، نیمی از تولید ناخالص ملی از بخش كشاورزی و غیر صنعتی تأمین میشد. از طرفی، توسعهی غرب صنعتی و مدرن در این دوره همراه بود با جنگ و روندهای استعماری، ولی در دورهی جدید جهانیشدن، كه فاز سوم آن است، قدرت شكل پنهانتری پیدا كرده است (كستلز Castells ، 1999).
ج: جهانیشدن ارتباطات
دورهی سوم جهانیشدن، كه در واقع همهی تئوریها و مباحث معاصر جهانیشدن ناظر بر آن است، معلول ظهور «صنعت جهانی ارتباطات Global Communication Industry » است و به عنوان یك روند ارتباطی هم زمان و ظهور «فضای واحد ارتباطی Communicational Single Space » شده است، پدیدهای نو محسوب میشود و از سه خصیصهی «فرا ملّی بودن Transnationalization »، «فراگیر بودن Pervasiveness » و «پیوستگی Connectivity » برخوردار است. در واقع، این خصیصهها ظرفیتهای جهان جدید را معرفی میكنند. برخلاف جهان قبل از ظهور صنعت هم زمان ارتباطات، كه «چسبیده به مكان» بود، فضای جدید اساساً «فراملّی» و «فراجغرافی» و به تعبیر دقیقتر «بی مكان Spaceless » است. لذا همهی تولیدات، ضمن برخورداری از خصیصههای ملی و بومی، در یك فضای «فراملی» بروز پیدا میكند. لذا روندهای «فراملی شدن» در سطحی به مراتب گستردهتر از گذشته در حال جریان است. روندهای جدید برای یك بار در فضای مجازی ارائه میشود و قابلیت دسترسی «فراگیر» را بر اساس «خاصگرایی Particularism » و «عامگرایی Universalism » (رابر تسون، a 1992) جدید به وجود آورده است. به تعبیر دیوید هلد (11:2000)، جهان جدید یك «جهان وصل شده» و عصر جدید یك «عصر اتصال Ther Age of Connexity » است كه به راحتی شاخصهای ارتباطی و انفجار ارتباطی را منعكس میكند.
نسبت مدرنیته و جهانیشدن
در پاسخ به این سؤال كه: آیا جهانیشدن یك مدرنیتهی بزرگ شده Enlargement of Modernity (گیدنز، 1999)، مدرنیتهی متأخر Late Modernity (رابر تسون، 1992) و مدرنیتهی جایگرین و یا مدرنیتههای چندگانه Alternative or Multiple Modernities (دیرلیك Dirlik ، 2003) است ، دیدگاههای متفاوتی شكل گرفته است. ابتدا باید دید كه منظور از مدرنیته چیست تا تمایز و یا رابطهی مفهومی جهانیشدن با آن تحلیل شود.
مدرنیته یا دورهی نوسازی، دورهی تغییر «ایدهها» و «ارزشها» تلقی شده است كه پیوند نزدیكی با دورهی روشنگری اروپا دارد و به عنوان مجموعهای از اندیشهها، نهادها، تكنولوژیها، اعمال و سیاستهای اروپایی كه منجر به ورود به ساختار جدید اجتماعی و اقتصادی و سیاسی شده تعریف گردیده است (مراجعه شود به ترنر، 1990، گیدنز، 1989، 1990 و 1991). در اینكه تاریخ آغاز مدرنیته چه زمانی بوده است اتفاق نظر قطعی وجود ندارد و به قول بومن Bauman (1991) همین كه وارد بحث تاریخی مدرنیته میشویم، اصل مفاهیم مدرنیته گرفتار یك ابهام جدی میشود. تاملینسون، با مراجعه با آراء والرشتاین، آغاز مدرنیته دوره را به ظهور نظام سرمایهداری در مقابل فئودالیته در قرن پانزدهم برگردانده است، كه این نگاه در تعارض با ارجاع مدرنیته به دورهی روشنگری و پیدایش یكبارهی دموكراسی سیاسی و یا رویدادهای قرن هفدهم مثل جنگ داخلی انگلستان و یا انقلاب فرانسه و آمریكا در قرن هجدهم و یا اساساً انقلاب صنعتی است كه قرن هجدهم را به قرن نوزدهم متصل كرد (تاملینسون، 1999). به هر صورت، باید گفت كه مدرنیته جز و مفاهیمی مثل فرهنگ است كه، به قول نیچه ، محدود كردن آن در قالب زمان و حتی جغرافیای خاص موجب بیمعنا شدن مفهوم آن میشود. به نظر میرسد مدرنیته، انتزاعی كلّی است از یك تحول در فكر و اندیشه و نهادهای اجتماعی كه منجر به نظام جدیدی در زندگی انسان شده است كه البته قطعات و اجزای این نظام طی قرن هفدهم تا نوزدهم شكل گرفته و برآیند تجربههای متعالی پراكنده در جهان است. این تجربه در فرآیندهای تكمیلی خود در فاصلهی قرن هفدهم تا نوزدهم، به نوعی چسبیده به جغرافیای غرب است.
شاید بتوان گفت بسیاری از دیدگاههایی كه به تحلیل مدرنیته پرداختهاند، این دوره را در یك فرآیند توسعهای مورد مطالعه قرار دادهاند. به عنوان مثال بیرچ Birch و همكاران او (29:2001) دورهی روشنگری اروپا را مبنای مدرنیته فرض كردهاند ولی به وجود آمدن این دوره را حاصل چهار توسعه میدانند: 1- جایگرینی نسبی ارزشهای انسانی مثل آزادی، برابری، فردگرایی به جای «دین كلیسایی»، 2- ظهور قوت گرفتن نهضت علمی و روشهای علمی، 3- اعتقاد به عقل و عقلانیت و تأثیرات مدنی فرهنگ و تكنولوژی، 4- اعتقاد به «پیشرفت». این مجموعه اعتقادها و ارزشها در واقع منشأ ظهور نهادها و اشكال مختلف نظامهای دموكراسی، نهادهای آموزشی و احزاب و نهضتهای سیاسی و دولت- ملتها در سراسر جهان شد. با روشن شدن اجمالی مفهوم مدرنیته، میتوان به سؤال ارتباط بین مدرنیته و جهانیشدن پرداخت. آیا جهانیشدن واقعاً معرف ورود به دورهی جدید است و تفاوت ساختاری با دورهی مدرنیته دارد یا خیر؟ در این خصوص دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است كه از آن میان، نظریهی منوئل كستلز (1997)، ارائه میگردد!
منوئل كستلز (1997) تفاوت دورهی مدرنیته و دورهی بعد از آنرا كه جهانیشدن باشد، را در تحول تكنولوژیك میداند. كستلز در كتاب ارزشمند خود « جامعهی شبكهای Network Society » بر این باور تأكید میكند كه تحولات ناشی از انقلاب صنعتی كه منجر به دورهی مدرنیته شد با ماهیت انقلاب اطلاعاتی و ارتباطاتی كه منجر به دورهی جهانیشدن شد تفاوت دارد. انقلاب صنعتی طی دو قرن بعد از ظهور خود در سواحل اروپای غربی با روندی بسیار آهسته به بیشتر نقاط جهان گسترش یافت. اما این گسترش در بسیاری از مناطق جهان شكل سلطهی استعماری داشت. بر خلاف آن،تكنولوژیهای اطلاعاتی ارتباطات با سرعت برق و در كمتر از دو دهه- در فاصلهی بین نیمهی دههی 1970 تا نیمهی دههی -1990 به سراسر جهان گسترش پیدا كرد. به نظر میرسد ماهیت اطلاعرسانی و اثرگذاری روی مخاطبان در جامعهی شبكهای جدید با ماهیت اثرگذاری در دورهی توسعهی انقلاب صنعتی و نظام سیاسی و اجتماعی مدرن غرب متفاوت است. بر این اساس، از نظر كستلز تفاوت عمدهی دورهی مدرنیته با دورهی جهانیشدن، سرعت اثرگذاری جهانی و شكل استعماری داشتن نفوذ دولتهای غرب در جهان دورهی مدرنیته و پسا استعماری شدن روند توسعهی غرب در دورهی جهانی شدن است.
مفهوم جهانیشدن
همان طور كه واترز Waters (1995) بیان كرده است لفظ جهانی (Global) از 400 سال پیش تاكنون مورد استفادهی محققان با دیدگاههای متفاوت بوده است. اگر چه لفظ جهانیشدن (Globalization) از حدود 1960 مورد استفاده قرار گرفته است و فرهنگ لغات و بستر در سال 1961 اولین لغتنامهای بود كه لفظ جهانیشدن را تعریف كرد، اما مفهوم جهانیشدن از نیمهی دههی 1990 به عنوان یك بحث علمی جدی مورد توجه و مطالعهی محققان قرار گرفت (رابرتسون Robertson ، 8:1992).
به عنوان تذكر باید توجه داشت كه اساساً جهانیشدن یك «مفهوم مطلق Absolute Concept » و نامحدود نیست، بلكه فرآیندی است كه دارای مفاهیم نسبی بیشماری است. نسبی بودن مفهوم جهانیشدن ریشه در تنوع روندهای جهانیشدن دارد. این نكته یك معنای مهم دیگر را بیان میكند و آن «تكثّر روندهای جهانیشدن Plurality of Globalization Process » است. با این نگاه، جهان معاصر مواجه با « یك جهانیشدن واحد A Single Globalization » نیست، بلكه مواجه با «جهانی شدنهای بیشمار Unlimited Globalization » (برگر و هانتینگتون Berger and Huntington ، 2002) است. بعضی از این روندها از وسعت و شدّت و شمول بیشتری برخوردارند و بعضی از این روندها از وسعت و شدّت و شمول بیشتری برخوردارند و بعضی قلمروهای كوچكتری را در سطح جهان شامل میشوند و از قدرت و عمق كمتری برخوردارند. وقتی یك مفهوم بیش از اندازه توسعه پیدا میكند و دیدگاههای متفاوت و در مواردی متناقض در كنار آن شكل میگیرد، ناگزیر، باید در نگاه مفهومی به آن، از مفاهیم سلبی آغاز كرد.
چرا اسلام و مدرنیته، جهانی شدنهای اول و دوم را شكل داد؟
همان طور كه گذشت، درخصوص جهانیشدن، نگرشهای متفاوت و بعضعاً متضادی وجود دارد. اگر نقش اقتصاد را در جهانیشدن قدری جدیتر ببینیم و گفتمان اقتصادی را در این خصوص نسبت به سایر گفتمانهای (فرهنگی و اجتماعی) مزیت بدهیم، به این نتیجه میرسیم كه: «هرگاه ظرفیت تجاری یك تمدن، بلامنازع گردد، جهانی شدن اتفاق میافتد». ما بر این مبنا، روند تحولات تاریخ اسلام را مرور میكنیم تا آشكار سازیم چگونه تمدن اسلامی از اوج به زوال افتاد و قدرت جهانی شونده خود را به غرب، تسلیم نموده و خود در سراشیبی كامل سقوط، قرار گرفت.
الف: زنگ جهانیشدن اول (ورود عمر به اورشلیم)
پیروزی سریع لشكریان اسلام، یكباره (ظرف كمتر از 70 سال)، سرزمین تقریباً واحدی - به لحاظ تجاری- از مرزهای اروپا تا مرزهای چین را در برگرفت. این وضعیت سریعاً تحول گسترده تجارت را پدید آورد.
از سال 638 م كه ورود عمر خلیفه دوم اسلامی به اورشلیم است، تقریباً یك نزاع عمیق میان اسلام و امپراطوریهای روم شرقی و غربی پدید آمد.
آیا به راستی حمله و هجوم مسلمانان برای پیشروی در جهان رومی، ریشه ایدئولوژیك و اعتقادی داشت. بعید است كه تماماً با رویكرد ایدئولوژیك قابل تفسیر باشد. واقعیت آن است كه شرق اسلامی در یك تحول اقتصادی - تجاری عمیق قرار گرفته و بسیار مایل بود كه غرب را نیز در این گرونه قرار دهد. به عبارت دیگر بلامنازع بودن ظرفیت تجاری جهان اسلام از یك طرف و فقر و تهیدستی تجاری جهان غرب یا به عبارت دیگر اختلاف سطح پتانسیل تجاری، ریشه و عامل منازعاتی گردید كه ما آن را در غالب جنگهای فرسانیده صلیبی و تقابلات دو طرف مشاهده میكنیم.
در تمام طول قرنهای جنگهای صلیبی، مسلمین تدریجاً سطح تجاری خود را با غرب افزایش دادند. در واقع میتوان گفت كه انگیزه مسلمانان در آن جنگها بیشتر اقتصادی، امّا انگیزه رومیها (تحت تحریكهای متواتر پاپها) بیشتر ایدئولوژیك بوده است با این همه، در جریان همان سالها، مخصوصاً قرون وسطی، سطح تبادل تكنولوژی، فلسفه و تجارت به درجهای رسید كه نهایتاً با پایان یافتن دوره جنگهای صلیبی و سقوط قسطنطنیه، توان تجاری غرب به سطح متوازنی با شرق (اسلامی) رسید. به عبارت دیگر باید گفت كه سال 1444 م (سال سقوط امپراطوری روم شرقی)، سال آغاز انحطاط تمدن اسلامی و آغاز اوجگیری تمدن غرب مسیحی است. از همین مقطع، غرب، نسبت خود را اندك اندك ارتقاء بخشید و نهایتاً در قرن 20 به برتری كامل نسبت به تمدن اسلامی و انقیاد این كشورها، دست یازید.
ب: زنگ جهانی شدن دوم (جهانیشدن مدرن)
12-5- چنین به نظر میرسد كه گذشته تكرار شده است. به دنبال بروز روند گذشته و اختلاف سطح تكنولوژی، تفكر فلسفی و تجارت جهان غرب و جهان اسلام، باید گفت كه در تمدن اسلامی از اواخر قرن یازدهم شروع به افول میكند و در واقع سال 1444 میلادی، (كه البته ظاهراً در جریان فتح قسطنطنیه پیروز به نظر میرسد) نازلترین سطح توان خود میرسد. از سوی دیگر تمدن غرب حركت خیزنده خود را در جهت جهانی كردن تمدن خود میآغازد. (در نمودار پیوست، سیر تاریخی تعاملات و تقابلات تمدن اسلامی با تمدن مسیحی (سیر تاریخی جهانی شدن اوّل) تا پایان دوران جهانی شوندگی تمدن اسلامی، تشریح گردیده است).
منبع: کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید