مُثلث ثُلث (ابن مُقله، ابن بواب، یاقوت) کاتبان قرآن / بخش دوم

1395/4/15 ۰۸:۲۳

مُثلث ثُلث (ابن مُقله، ابن بواب، یاقوت) کاتبان قرآن / بخش دوم

دکتر محمدعلی سلطانی دکتر محمدعلی سلطانی ابن‌مقله که از اوضاع داخل ایران و قیام حکومت‌های ایرانی آگاهی داشت، در درون دستگاه حکومت خلیفه درپی فراهم‌کردن زمینه مساعد براندازی نظام جبار عباسی بود. او با سیاست بی‌اعتنایی نسبت به قیام‌های داخل ایران چون قیام یاران حسن بن قاسم حسنی در ری در شعبان سال ۳۱۶ق به همراه ماکان کاکی و پیوستن اسفار ـ پسر شیرویه ـ به آنها در قزوین که به گریختن عامل خلیفه منجر گردید.

مُثلث ثُلث (ابن مُقله، ابن بواب، یاقوت) کاتبان قرآن / بخش دوم

 

دکتر محمدعلی سلطانی دکتر محمدعلی سلطانی ابن‌مقله که از اوضاع داخل ایران و قیام حکومت‌های ایرانی آگاهی داشت، در درون دستگاه حکومت خلیفه درپی فراهم‌کردن زمینه مساعد براندازی نظام جبار عباسی بود. او با سیاست بی‌اعتنایی نسبت به قیام‌های داخل ایران چون قیام یاران حسن بن قاسم حسنی در ری در شعبان سال ۳۱۶ق به همراه ماکان کاکی و پیوستن اسفار ـ پسر شیرویه ـ به آنها در قزوین که به گریختن عامل خلیفه منجر گردید.

 

مزید بر علت، کشمش سرداران مقتدر بود که بر ضد وی شوریدند و او را خلع نمودند و حرمت خانه‌اش را شکستند و اموالش را غارت کردند. بازگشت دوباره مقتدر به خلافت و بیعت مجدد اهالی با او به طوری که چون محمد بن معتضد را با لقب «القاهر بالله» به جای مقتدر به خلافت نشاندند و ابن‌مقله را احضار کردند تا روز شنبه و یکشنبه به حل و فصل کارها بپردازد؛ نپذیرفت و نسبت به بلوای آنها بی‌اعتنا ماند و همین موجب اعتماد مقتدر به او گردید.

 

در سال ۳۱۸ محمد بن یاقوت ترک، خلعت یافت و به نگهبانی بغداد گماشته شد و سمت محتسبی را که قبلاً مربوط به ابراهیم و محمد پسران رائق معتضدی بود، به عهده گرفت. ابن‌مقله، رائق و پسران او را که از غلامان معتضد بودند، به خاطر تقویت جناح خویش جذب نمود و از او حمایت می‌کرد که مبادا به گروه هم‌پیمانان خویش بپیوندند و ابوبکر محمد بن رائق نیز به خاطر حفظ موقعیت خود در مقابل ابن‌یاقوت که رقیبش بود، در جناح ابن‌مقله فعالیت می‌کرد. ابن‌یاقوت و پسرانش از دشمنان سرسخت مردآویچ و فرزندان بویه نیز به شمار می‌رفتند. زمانی که مردآویج ـ پسر زیارـ به ری تاخت و اسفار پسر شیرویه را که به سبب سفاکی و خونریزی مطابق میل ابن‌مقله نبود از ری بیرون راند، خانه معروف ابن‌مقله در بغداد به دستور ابن‌یاقوت به آتش کشیده شد و غارت گردید و این کار حکایت از آن داشت که به تصور تضعیف و تفرقه بین جبهه قیامگران ایران، قدرت مرکزی آنها نیز درهم شکسته شود.

 

در همین سال (۳۱۸ق) در جمله رخدادها طبری آورده است: «آنچه برکت آن بر سلطان و مسلمانان بزرگ بود، این که پیادگانِ مصافی، وقتی ناروک را کشتند و درباره مقتدر چنان کردند و سپس مقرری گرفتند با اضافه‌ای که خواسته بودند، بر کار خلافت مسلط شدند در اطراف خانه خلافت خیمه‌ها به پا کردند و گفتند: «ما از غلامان به کار محافظت خلیفه و قصر وی شایسته‌تریم.» کسانی که از آنها نبودند به ایشان پیوستند و شمارشان تا ۲۰هزار فزونی یافت، بدین حال که سواران بشوریدند و مقرری‌های خویش را خواستند و در نمازگاه اردو زدند، بعضی از آنها وارد بغداد شدند و آهنگ خانه ابوالقاسم پسر محمد بن علی وزیر داشتند. وقتی نزدیک آن رسیدند؛ پیادگانی که آنجا بودند، پسشان زدند و نگذاشتند از خیابان بگذرند. سواران فراهم شدند و تیر بر آنها باریدند و یکی‌شان را کشتند و پیادگان هزیمت شدند. در این وقت سواران در آنها طمع بستند و این را فرصت شمردند و درباره آنها به غلامان اتاقی پیام فرستادند و با ایشان بر نبرد پیادگان اتفاق کردند، خبر به محمد بن یاقوت ـ سالار نگهبانی ـ رسید و دلبسته انجام این کار شد و نیز به سواران اشارتی کرد و رأی درست را وانمود و تدبیر کرد. به طوری که بدو گمان نبردند که دانسته بود که خاطر خلیفه از پیادگان خشمگین است به سبب زشتکاری که بر ضد وی کرده بودند.»۱۰

 

«به روز چهارشنبه، هشت روز مانده از محرم، غلامان اتاقی به پیادگان مصافی تاختند و آنها، از مصاف براندند و تیر بر آنها باریدند که به هزیمت برفتند. ابن‌یاقوت ـ سالار نگهبانان بغدادـ غلامان بسیاری را در کشتی‌ها فرستاد و به آنها دستور داد که هر که می‌خواهد از سمتی به سمت دیگر شود، او را بکشند و هر ملاحی بر آنها می‌گذرد، بر تیرش بزنند و او را بترسانند؛ پیادگان را از عبور پل مانع شدند و در تعاقب آنها اصرار کردند، میانشان ندا دادند که نباید هیچ کس از آنها در بغداد بماند، عامه نیز بر ضد آنها کمک دادند دستها بر آنها گشوده شد و دو کس از آنها فراهم نتوانستند شد؛ رفتن سوی کوفه و بصره و اهواز بر ایشان ممنوع شد، از هر سوی به آنها تاختند و هر کجا بودند، محوشان کردند و کس از آنها نماند. سواران با عامه سوی باب عمار رفتند، جایی که مقر سیاهان بود و آنها را غارت کردند و منزل‌هاشان را بسوزانیدند که امان خواستند و بخشش طلبیدند که کشتن از آنها برداشته شد، سرانشان بداشته شدند و اضافات آنها لغو شد. ابن‌مُقله وزیر درباره آنها متنی نوشت که سوی سرداران و عاملان فرستاده شد.»۱۱ از متنی که ابن‌مقله نوشته و به عاملان فرستاده شده، حمایت او از پیادگان و سیاهان استنباط می‌شود و دوبعدی بودن مطالب در دفاع از آنها به وضوع مشاهده می‌شود.

 

سه ماه پس از این قیام و نبرد در بغداد، ابن‌مقله در روز چهارشنبه شانزدهم جمادی‌الاول از وزارت خلع شد، پس غوغای قرمطیان اوج گرفت و مونس خادم ـ دوست و همداستان ابن‌مقله ـ به سرکشی پرداخت و با این بهانه که جناح دشمنان او بر خلیفه مسلط شده‌اند و او طاغی حکومت نیست، به اتفاق یلبق و پسرش و باقی غلامان مونس با نزدیک هزار و پانصد نفر و از سران قرمطیان نزدیک هفتاد کس و چهارصد نفر از سیاهان خروج کردند. ترکیب شورشیان طرفدار ابن‌مقله به درستی نشان‌دهنده اندیشه و خواست نهایی سران و یاران آنهاست. عزل حسین بن قاسم وزیر و روی کار آمدن فضل بن جعفر فراتی به جای او نیز دردی را دوا نکرد و شاعران بغداد در پذیرش این مهم به جای ابن‌مقله، آنان را در اشعار خود سرزنش کردند و عامه مردم بغداد سر به شورش برداشتند و به سوی مسجد جامع به راه افتادند.

 

در شهر، منصور و ستون‌های کوچک اطراف اتاقک و چوبهای منبر را شکستند و مانع خطبه گفتن شدند و به حمزه خطیب تاختند و سنگ به او انداختند، چندان که زخمدارش کردند و پوست صورتش را کندند. وی را بر زمین کشیدند و گفتند: «ای بدکاره، کسی را دعا می‌گویی که در کار مسلمانان نظر نمی‌کند و از عقوبتی نمی‌ترسد و منتظر معاد نیست» و به خانه فضل وزیر حمله کردند و کشتارها شد.۱۲

 

پس از آن پسران رائق و یاقوت و مفلح و دیگران که مونس را منفور داشتند و بازگشت او را نمی‌خواستند، مقتدر را به سرکوب و مقابله با او ترغیب کردند و عاقبت مقتدر با مونس وارد نبرد شد. اطرافیان او از معرکه گریختند و دو روز مانده از شوال سال ۳۲۰ق مقتدر در سی‌وهشت سالگی به دست یکی از غلامان مونس به قتل رسیدند.

 

روز پنجشنبه ۲۸ شوال سال ۳۲۰ق محمد القاهر بن احمد معتضد بن طلحه، موفق بن جعفر متوکل را سوی خانه خلافت بردند و جناح طرفداران ابن‌مقله یا بهتر بگوییم کارگردانان ایرانی خلافت بازیچه عباسی به برتری رسیدند. القاهر زمانی که به درگاه خلافت رسید، حصیری خواست و چهار رکعت نماز کرد و بر تخت شاهی نشست و لقب «القاهربالله» گرفت. عبیدالله بن محمد کلواذی را حاضر کرد و او را نایب محمد بن علی مُقله قرار داد؛ زیرا مقام وزارت را به ابن‌مقله داده بود و او در فارس به سر می‌برد.

 

روز نهم ذی‌حجه به بغداد رسید و خلعت گرفت و شروع به کار کردو سپاهیانی را که حاضر بودند، به هر کدام بابت بیعت، یک مقرری و به سپاهیان مونس هر کدام سه مقرری داد. آنگاه فروش املاک خلیفه را آغاز کرد و از هر کجا که به نظرش رسید، مصادره کرد… و خانه پسران مقتدر را ویران کرد. قاهر در آغاز کار که به خلافت نشست، به حدی سختی، دورنگری و صرفه‌جویی و قناعت نمود که مردم مهابتش را به دل گرفتند؛ اما به زودی شرابخوارگی را از سر گرفت. بی‌کفایتی او سبب شد تا جناح مخالفِ برتریِ ایرانیان، که ابن‌مقله در صدرشان بود، یعنی سران ترکان چون ابن‌یاقوت و ابن‌رائق بر امور مسلط شوند.

 

القاهر، محمد بن یاقوت را دوباره روی کار آورد و این عمل باعث ترس مونس و ابن‌مقله شد که دشمنان او بودند و ایشان که حزبی قوی محسوب می‌شدند، خلیفه را سخت تحت فشار و نظر خود گرفتند. عاقبت قاهر به حیله، جمعی از سپاهیان مونس را فریفت و به تدبیر بر مونس دست یافت و او و جمعی از اصحاب و یارانش را در سال ۳۲۱ کشت و از این رهگذر آسوده‌خاطر گردید؛ «ولی ابن‌مقله که پنهان شده بود، از پناهگاهِ خود دائماً لشکریان را بر ضد قاهر تحریک می‌کرد تا آنکه بالاخره موفق شد که به دست ایشان این خلیفه را هم پس از یک سال و هفت ماه خلافت معزول کند و پسر مقتدر را با لقب الراضی‌بالله به خلافت بردارد و خود وزارت او را در دست بگیرد.۱۳

 

در چشمان القاهربالله میل کشیدند، اما تا زمان خلافت المطیع به کوری زنده بود و در بغداد گدایی می‌کرد! دمیری می‌نویسد: این خلیفه روزهای جمعه مانند سایر گدایان در جامع منصور در بغداد گدایی می‌کرد و می‌گفت: «ایها الناس تصدقوا علی بالامس کنت امیرالمؤمنین و انا الیوم من فقراء المسلمین: مردم، صدقه‌ام دهید که دیروز امیر مؤمنان بودم و امروز از فقیران مسلمانم!» پرسیدم او کیست؟ گفتند همان خلیفه القاهر بالله است!۱۴

الراضی به خلافت رسید با اقدام جناح ایرانیان و با آگاهی بر اینکه برنامه این حزب بر سر دو خلیفة پیشین چه آورد. پس در پی انتقام و بر خط خلفای پیشین در اندیشة تضعیف و نابودی آنان باید جناح مخالف را تقویت می‌کرد؛ اما ابن‌مقله از پیش طرح خود را مشخص کرده بود و چون به حیله، القاهر مونس خادم یار و همسنگر خود را از دست داد، در پی دوستی با ابن‌رائق درآمد و او را به حکومت اهواز و خوزستان فرستاد و در غیاب او محمد بن یاقوت را زندانی کرد که در زندان جان سپرد.۱۵

 

این اتفاق اگرچه موجب قدرت جناح ابن‌مقله گردید، اما ابن‌رائق هم در عرصه سیاست گروه مخالف بی‌رقیب گردید و ممتاز شد؛ بنابراین اتحاد بین دو هم‌پیمان مصلحتی به دشمنی و رقابت مجدد تبدیل شد. ابن‌رائق به بغداد بازگشت. «اوضاع دارالخلافه همچنان مغشوش بود و رقابت و خصومت بین راضی خلیفه و ابن‌مقله وزیر و ابن‌رائق امیرالامراء بیش از پیش شدت داشت، مخصوصاً ابن‌مقله و ابن‌رائق به قصد جان یکدیگر می‌کوشیدند و هر یک در کوتاه کردن دست دیگری از هیچ اقدامی ابا نداشتند تا آنجا که ابن‌مقله محرمانه از طرفی بجکم را از واسط۱۶ و از طرف دیگر وشمگیر زیاری را از ری دعوت به گرفتن مقام ابن‌رائق کرد و خلیفه را به گرفتن و بازداشت امیرالامرا تشویق نمود؛ اما خلیفه از ترس، ابن‌رائق را از قضایا آگاه ساخت و او نیز بر ابن‌مقله دست یافت.»۱۷

 

پایان کار ابن‌مقله

 

عبدالرحمن عیسی ـ برادر علی بن عیسی ـ که در این تغییر، مقام وزارت یافت، نیکی‌های ابن‌مقله در حق برادر را نادیده گرفت و به اغوای ابن‌رائق، ابن‌مقله را در نهایت قساوت و شقاوت در زیر شکنجه آورد و یک میلیون دینار را با مالی فراوان از او گرفت و رهایش ساخت؛ اما پنهانی دشمنی‌ها به‌شدت تمام ادامه داشت. «ابن‌مقله در منزل خود در گوشه انزوا نشسته و در به روی خویش و بیگانه بسته و مشغول کتابت کلام‌الله شد و در پی فرصت بود. ابن‌رائق بارها در پی اذیت و آزار وی برمی‌آمد و مأمور می‌فرستاد تا املاک و ضیاع او را خرابی برسانند و زراعتش را تصرف کنند. ابن‌مقله چنان که آمد؛ نامه‌ای شکایت‌آمیز و محرمانه به خلیفه نوشت و پرده از اعمال ابن‌رائق برداشت و ضمناً اشاره کرد که ابن‌رائق خیانت‌پیشه و فساداندیشه است و اگر خلیفه وزارت را به من محول کند و تسلط بر جان و مال ابن‌رائق دهد، مبلغ هنگفتی که عبارت از سیصد میلیون دینار باشد، از او برای خلیفه خواهم گرفت و در فلان وقت مخفیانه به خدمت خلیفه شرفیاب گردیده و بعضی مطالب را به عرض خواهم رسانید.

 

چون آخر رمضان با خلیفه ملاقات کرد، ابن‌رائق آگاه گردید، خود را به حضور رسانید و الراضی فرصت را غنیمت شمرده و جهان را به کام دید. ابن‌مقله را تسلیم ابن‌رائق کرد و نامه را هم به او سپرد. ابن‌رائق از خلیفه خواست تا دست راست او را قطع کنند. الراضی بدین جنایت راضی شد. حاضران درگاه خلافت به الحاح و تضرع آمدند که ابن‌مقله با این دست خدمات ذیقیمتی نموده و خطوط چندی از خط کوفی بیرون آورده و برای مسلمانان راه سهولت گشوده و چند قرآن نوشته است. حیف است چنین بنان سحر و معجزه توأمان از کار بیفتد. ابن‌رائق به واسطه خبث طینت و پستی‌فطرت، خدمات ابن‌مقله را به چیزی نشمرد و جداً به قطع دست ابن‌مقله قیام کرد، تا عاقبت الراضی فرمان داد دست راست آن وزیر بزرگ ایرانی و نابغة جهان اسلام را قطع کنند و به زندانش اندازند. طولی نکشید که خلیفه پشیمان گردید و اشهر اطبای آن عصر ـ ابوالحسن ثابت بن سنان بن قره ـ را به معالجة او فرستاد. دست بریده بهبود یافت ولی دستی دیگر نیافت.

 

ابوالحسن ثابت گوید: روزی در خدمت ابن‌مقله مشغول معالجه بودم. او به دست بریده خود می‌نگریست و می‌گریست و می‌فرمود: «خدمت بها الخلفاء و کتبت بها القرآن الکریم بخطتین، دفعتین، فقطعوها کما تقطع ایدی اللصوص: با این دست به خلفا خدمت کردم و قرآن کریم را دو بار به دو خط مختلف تحریر کردم و عاقبت آن را مانند دست دزدان قطع کردند!» من باب تسلیت گفتم: «این آخرین رنج و تعبی بود که بدان وزیر رسید و به‌زودی این کراهت و نکبت به کرامت و معرفت مبدل خواهد شد. افسرده مباشید.» ابن‌مقله چون این بیانات را شنید، گریستن از سر گرفت و این شعر را برخواند که:

 

اذا ما مات بعضک فابک بعضاً فان البعض من بعض قریب

 

«هرگاه قسمتی از وجودت مرد، بر بقیه گریه کن؛ زیرا که آن قسمت دیگر هم به اولی نزدیک است و با او خویشاوند است.»

 

گویند جراحت ساعد ابن‌مقله بهبود یافت و محض تسلیت خاطر و راحتی فکر خواست اشتغال به کتابت قرآن نماید. بدین خیال افتاد که قلم را به بازو ببندد و از فرط ممارست و تحریر، مقام اول را دریابد. چون چنین کرد، زمانی نکشید که خطش با زمان سلامت دست او به یک پایه رسید؛ چنان که کسی نمی‌توانست فرق بگذارد و با دست چپ نیز مکاتبات و مراسلات خود را انجام می‌داد، که باعث عبرت و حیرت هر بیننده‌ای بود.

 

چون آوازة خط‌نویسی ابن‌مقله دیگرباره منتشر شد، دشمنان در جناح مخالف ـ مخصوصاً ابن‌رائق ـ‌هراسان شدند که شاید دوباره بر مسند وزارت برسد و این بار دیگر کار یکرویه می‌شد و دود از دودمان دشمنان برمی‌آورد. به همین سبب در نزد خلیفه زبان به نمّامی گشودند و گفتند ابن‌مقله خط نیکو به ساعد بریده می‌نویسد و با آن که دستش قطع شده، افکار و خیالاتش قطع نگردیده و همچون اول است. با این حال نمی‌توان از مکیدت و دسیسه او از کار مملکت و خلافت آسوده نشست. راضی گفت: «چگونه می‌توان فهمید که او را در سر هوای سروری است؟» ابن‌رائق و حاضران گفتند: «آسان است. خلیفه محض تجربه، دیگرباره او را استمالت فرماید و پیام فرستد و او را به طمع وزارت اندازد تا معلوم گردد که عرایض خیرخواهانه و صادق ما چگونه راست است؟»

 

الراضی به تحریک آنان به ابن‌مقله پیام فرستاد که: «آنچه به تو رفته، من راضی نبودم و نهایت پشیمانم و اگر ممکن بود، او را تدارک می‌کردم و اکنون اگر بدانم تو را میلی به وزارت است، باز آن شغل خطیر را به تو وامی‌گذارم، ولی چون صدمه بر دست راست تو وارد آمده است، گمان نیست بتوانی از عهدة کار برآیی.» چون این خبر به ابن‌مقله رسید، گمان کرد که خلیفه از راه حقیقت پیام فرستاده، جواب داد: «آنچه از من رفته که دستم باشد، خللی در دل و عقل و دماغ و رأی من وارد نیاورده و همگی سالمند و آنچه از دست راست من برمی‌آمد، اکنون نیز برمی‌آید و آنچه از من رفته، مرا مضرتی نیست و بسیار کتّاب و منشیان تربیت کردم و اینک حاضرند در خدمت قیام نمایند. به علاوه از دست چپ نیز چنان می‌نویسم که به دست راست می‌نوشتم و حالیه بر دست راست قلم می‌بندم و چنان می‌نویسم که هنگام بودن دست راست می‌نگاشتم.» چون این جواب‌ها به سمع الراضی رسانیده شد، ابن رائق و حاضران وقت را غنیمت دانستند و در غوایت و ضلالی که داشتند، کوتاهی نکردند تا همان روز الراضی حکم به قتل آن وزیر عالم هنرمند داد و جلاد بی‌بنیاد در زندان زبانش را برید و پس از مدتی او را به شهادت رسانید و همانجا دفن گردید.

 

ابن‌مقله وزیر مثلث

«ابن‌مقله سه بار مسافرت به فارس کرد و سه بار به وزارت و صدارت برقرار شد، سه خلیفه را خدمت کرد، سه بار معزول شد و سه قرآن نوشت و سه بار مورد حمله و جنایت الراضی خلیفه واقع شد، سه بار به خاک سپرده شد.»۱۸ مدت عمر او ۵۶ سال بود، ثابت بن سنان حرانی گوید: «در آخر روزی که دست ابن‌مقله بریده شد، به امر الراضی بالله برای معالجه بر ابن‌مقله وارد شدم، از احوال پسرش عبدالحسین پرسید. از سلامتش خبر دادم. قدری آرامش خاطر پیدا کرد و سپس ناله برآورد و اشعاری را که قبلاً در این مقال بدان اشاره شد خواند. ثابت گوید: پس از مدتی زبان او را قطع کردند و مدتی طولانی با آن حال در حبس بود تا درگذشت و او را در دارسلطان دفن کردند. بعد از آن خانواده‌اش نعش او را خواستند؛ اجازه داده شد نبش کردند و ابوالحسین جسد پدر را در خانه‌اش دفن کرد. سپس کنیز آزادشده او به نام دیناریه جسد را از آنجا بیرون آورد و در خانه خود، قصر ام‌حبیب به خاک سپرد.»۱۹

 

پی‌نوشت‌ها

 

۱۰ـ تاریخ طبری، ج۱۶، ص۶۹۳۳٫رر ۱۱ـ همان، ص۶۹۳۴٫رر ۱۲ـ همان، ص۶۹۶۱٫رر ۱۳ـ اقبال آشتیانی، تاریخ ایران، به کوشش محمد دبیرسیاقی، ص۱۵۳٫رر ۱۴ـ عماد، تاریخ مفصل اسلام، ص۴۶۳٫

۱۵ـ اقبال آشتیانی، همان کتاب، ص ۱۵۶٫

۱۶ـ دعوت «بجکم» ترک هم جزء سیاست‌های ابن‌مقله بود که بتواند با ایجاد جو رقابت بین جناح ترکان مهاجر، سازمان آنها را متلاشی سازد. همان طوری که در نابودی ابن‌یاقوت از این طریق استفاده کرد و موفق شد. لازم به توضیح است که تفرقه حکومت‌های ایرانی و اندیشة عامة مردم قلمرو خلیفة عباسی که به سبب انتساب خلفا و قرابت بنی‌عباس و بنی‌هاشم به آنها معتقد بودند، به طوری که سالها پس از کشتن یکی از آنها بر محل قتلش نماز می‌گزاردند و مصلی می‌ساختند، اجازه نمی‌داد تا مبارزان ایرانی پس از براندازی خلیفه‌ای سقوط کامل عباسیان را اعلام و خود علم استقلال برافرازند.

۱۷ـ اقبال آشتیانی، همان کتاب، ص۱۵۶٫

۱۸ـ ایرانی، عبدالمحمد خان، همان کتاب، ص۱۰۰ـ۱۰۳٫

۱۹ـ فضائلی، حبیب‌الله، اطلس خط، ص۲۹۸٫

منبع: روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: