1395/4/15 ۰۸:۱۰
برای تحلیل مسائل جامعه ایران، نمیتوان پیشاپیش هیچ روش خاصی كه از بیرون تجویز شده باشد را معتبر دانست. اما یك امر مسلم وجود دارد، اینكه اگر یك نگاه از بیرون به فرهنگ و سنت خود داشته باشیم، میبینیم كه به لحاظ روش نقد، فلسفه تاریخ، نقد تاریخ اجتماعی، از خود سنت، هیچ چیزی نداریم.
برای تحلیل مسائل جامعه ایران، نمیتوان پیشاپیش هیچ روش خاصی كه از بیرون تجویز شده باشد را معتبر دانست. اما یك امر مسلم وجود دارد، اینكه اگر یك نگاه از بیرون به فرهنگ و سنت خود داشته باشیم، میبینیم كه به لحاظ روش نقد، فلسفه تاریخ، نقد تاریخ اجتماعی، از خود سنت، هیچ چیزی نداریم. به همین دلیل اكثر مطالبی كه درباره مفاخر فرهنگی ما در گذشته نوشته میشود، در حكم روایت یا تحسین است و نهایتا حفظ آنچه از قبل وجود داشته است. ما خواه ناخواه در زمانه مدرن زندگی میكنیم و سیستم زندگی ما در این دنیای مدرن، همچون یك تقدیر، جهانی شده است. در این شرایط، خود به خود مراوده فرهنگی پیدا میشود و ما نیز با تفكری كه در دوران مدرن در جای دیگری شكل گرفته آشنا میشویم. اگر این امر، حالت تصنعی نداشته باشد و ما قبل از به كارگیری روشی كه از خارج وارد شده در فرهنگ خود تعمق كرده باشیم، در آن صورت نمیتوان گفت كه یكی تاریخ ما را هگلی بررسی میكند و دیگری نگاه ماركسی دارد و... به هیچ وجه نمیتوان یك فرهنگ كه بعد زمانی، مكانی و ماهوی با فرهنگ دیگری دارد را به زور در نظریهها و نگرههایی كه از خارج وارد میشود، گنجانید اما این هرگز توجه به تاملات و اندیشههای دیگران در تاریخ را نفی نمیكند. طبیعی است كه آنها میتوانند به ما بیاموزند كه چگونه درباره خود فكر كنیم. برای به كارگیری تفكر اندیشمندان دیگر در چارچوب فرهنگ خودی، راهكار سادهای در نظریه و حرف وجود دارد اما مهم این است كه این راهكار عملی شود. اگر پژوهشگری احساس كند كه با ترجمه تمام آثار ماركس، آدورنو، مكتب فرانكفورت یا هگل حادثهای رخ نمیدهد و ممانعتی نیز برای او پیش نمیآید اما میتواند با این كار به تابوهای فرهنگی تلنگری وارد كند این راه را انتخاب میكند و در این شرایط، خود به خود گرایش كسانی كه اهل ترجمه و كتاب هستند نیز به ترجمه آثار متفكران غرب بیشتر میشود. در نتیجه وضعیت به همین شكل كنونی درمیآید. برای ما هیچ راهكاری وجود ندارد جز اینكه یك فضای عمومی جاندار و فضای گفتوگوی آزاد و امن برای همه دیدگاهها و عقاید فراهم شود. در مقام قیاس میتوان گفت كه شكسپیر و گوته از مفاخر فرهنگی غرب هستند كه بهشدت انتقاد شدهاند اما در ایران اگر شما بخواهید برای نقد فردوسی یا حافظ قدمیبردارید با انبوه اعتراضات مواجه خواهید شد از سوی كسانی كه چه بسا نه فردوسی را درست خواندهاند و نه حافظ را. در غرب این مشكلات پیش نمیآید فضای نقد وجود دارد و همچنان نیز گوته جزو مفاخر غرب به شمار میرود. آنها منجمد و تقدیس نشدهاند به گونهای كه نقدناپذیر باشند. با وجود اینكه حافظ درد اجتماعی داشته و نیز نگاهی ژرف به گذشته و حتی آینده ایران داشته است اما اینكه بپذیریم آنها در قرون وسطی و در آن ساختار فكری میزیسته و از حد معینی نمیتوانستهاند تجاوز كنند و حتی بیان این مطلب، بسیار دشوار است. بنابراین ناخودآگاه این گرایش پیدا میشود كه كسانی به دنبال ترجمه كتابهای متفكران غربی بروند و حاصل كار آنها نیز بین خود اهل كتاب و روشنفكران دست به دست میشود و چندان تاثیر گستردهای در جامعه نمیگذارد. همه ما در یك ویژگی مشترك هستیم و آن ایرانی بودن است. از بدو تولد با زبان پارسی رشد كردهایم و این زبان به ما تعلق گرفته است و ما نیز به آن متعلق شدهایم. ما به لحاظ هستیشناختی چیزهایی متعلق شدهایم كه سنت، تربیت، و خلق و خوی عمومی ما را شكل میدهد. تا شخصیت انسان در این تعلقات رشد كند و شكل بگیرد زمانی طول میكشد و چه شود كه دست تصادف، نادر افرادی را برانگیزد كه متعلقات خود یعنی آنچه بومی نامیده میشود را در بوته اندیشه مستقل و پرسش بگذارد. خود این رخداد، یك واقعه بسیار نادر است زیرا فردی كه در یك سری متعلقات بالیده ضرورتی برای اندیشه جدی و انتقادی درباره آنها نمیبیند. یعنی آنچه تفكر انتقادی نامیده میشود از نظر افراد عادی و هر روزینه به هیچوجه ضرورتی ندارد و مشخص نیست اینكه برای نادر افرادی این ضرورت شود كه در برابر متعلقات خود قیام كنند كه به جای تقلید و دنباله روی، اندیشه بیافرینند، چگونه امكانپذیر است. میتوان گفت در نسلهای جدید، نوعی گسست بیفكرانه با گذشته به وجود آمده است كه نه افق آینده آن روشن است و نه در گذشته چیزی دارد. بنابراین بیشترین احترامی كه ما میتوانیم به مفاخر خود بگذاریم این است كه آثار آنها را خط به خط، با دید انتقادی و بیرحمانه مورد پرسش قرار دهیم. مارك تواین جمله معروفی در تعریف «آثار كلاسیك» دارد، وی میگوید كه آثار كلاسیك، آثاری هستند كه بسیار دیده میشوند اما هرگز خوانده نمیشوند. در حال حاضر نیز این واقعیت درباره آثار اندیشمندان و مفاخر ما حاكم است، كسانی كه چه در عصر خود و چه در دوران ما از محدوده مدرسه خواص خارج نشدهاند. باید دید چرا دیوان حافظ بر تاقچهها جا خوش كرده و اثری از «اساس الاقتباس» خواجه نصیرالدین طوسی، «اشارات و تنبیهات» ابن سینا و آثار فارابی در خانههای ایرانیان نیست، گویا آنها در سیارهای دیگر این مباحث را مطرح كردهاند و بعد به فراموشی سپرده شدهاند. به عبارتی، فرهنگ یك امر عمومی است كه هر چقدر در بیفكری و تقلید غوطه بخورد، تفكر و اندیشه را دشوارتر میكند زیرا متفكر در جامعه خود زندگی میكند و اندیشه او در این بافت نمو یافته است، این ذهنیت برای اینكه به خود بیاید، فرقی نمیكند كه با كمك خارجی باشد یا داخلی. باید توجه داشت كه بدون مراوده فرهنگی هیچ فرهنگی شكاف برنمیدارد بلكه دچار فروماندگی میشود. این فقط مساله امروز نیست، هیچ یك از فرهنگهای گذشته نیز نتوانستهاند با فرهنگهای دیگر مراوده پیدا نكنند. بنابراین میتوان با تعمق در فرهنگ خود و كمك گرفتن از روشهای تفكر در فرهنگهای دیگر، اندیشدن را در جامعه رواج داد. بدون پرسشگری هیچ جامعهای تحول پیدا نخواهد كرد و فقدان پرسشگری و تفكر به معنی سیر واپسگرایانه یك جامعه انسانی به سوی حیوانیت است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید