چراغ سبز مسجد مفتاحيان/ احمد مسجدجامعي

1393/4/4 ۱۲:۲۵

چراغ سبز مسجد مفتاحيان/ احمد مسجدجامعي

سرودن درباره مفهوم «اميد و انتظار» در شعر معاصر وجوه و ديدگاه‌هاي مختلفي دارد و شاعران فراواني با نگاه‌هاي گوناگون به آن پرداخته‌اند. عموم اين نگاه‌ها در بياني كلي، ذيل بحث «رهايي»، «تغيير»، «داد» و «آزادي» جان مي‌گيرند.

سرودن درباره مفهوم «اميد و انتظار» در شعر معاصر وجوه و ديدگاه‌هاي مختلفي دارد و شاعران فراواني با نگاه‌هاي گوناگون به آن پرداخته‌اند. عموم اين نگاه‌ها در بياني كلي، ذيل بحث «رهايي»، «تغيير»، «داد» و «آزادي» جان مي‌گيرند. نيما يوشيج- پيشگام شعر معاصر- در شعر معروف «مرغ‌آمين» با همين رويكرد مي‌سرايد: خلق مي‌گويد: باشد تا جدا گردد/مرغ مي‌گويد: رها شد بندش ازهر بند/ زنجيري كه برپا بود/ مرغ مي‌گويد: باشد تا رها گردد/ خلق مي‌گويند: باشد تا رها گردد/. معناي انتظار را در سروده ديگر او «ترا من چشم در راهم»به وضوح مي‌توان ديد، به نحوي كه برخي لحظه‌ها با زبان شعر مذهبي همخواني دارد: ترا من چشم در راهم شباهنگام/ كه مي‌گيرند در شاخ تلاجن سايه‌ها رنگ سياهي/ وزان دل خستگانت راست اندوهي فراهم/ ترا من چشم در راهم/ گرم يادآوري يا نه/ من از يادت نمي‌كاهم/ ترا من چشم در راهم/. در اشعار ديگر او مانند «خروس مي‌خواند» كه نويد رسيدن سحر است يا داروك كه نويد‌دهنده بارش باران است، همين فضاي اميدوارانه را مي‌توان يافت.

اين مفاهيم را در شعر امروز ايران مي‌توان در چند «نگاه و بيان» بررسي كرد: نخستين بيان، بيشتر جنبه شخصي دارد و كم و بيش احساس فردي شاعر را به نمايش مي‌گذارد تا اصول و باورهاي يك مكتب و مرام را. فروغ فرخزاد را مي‌توان در زمره اين شاعران جاي داد. در شعر «كسي كه مثل هيچ‌كس نيست» اين رويكرد را به خوبي نشان مي‌دهد. او در اين شعر كاملا خواست‌هاي عمومي را به زباني روان و نزديك به زبان مردم بيان مي‌كند. به نظر او كسي خواهد آمد كه نان را قسمت مي‌كند/ و پپسي را قسمت مي‌كند/ و شربت سياه سرفه را قسمت مي‌كند/ و نمره مريضخانه را قسمت مي‌كند/ و چكمه‌هاي لاستيكي را قسمت مي‌كند/و سينماي فردين را قسمت مي‌كند. اين خواست‌ها اگرچه بيشتر جزيي و فردي است اما نبايد از نظر دور داشت كه همگي از «برابري در بهره‌گيري از امكانات» و «عدالت عاميانه» سخن مي‌گويند. اين عدالت را كسي كه فروغ منتظر اوست تحقق مي‌بخشد. او / مي‌تواند كاري كند كه لامپ‌الله/ كه سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود/ دوباره روي آسمان مسجد مفتاحيان/ روشن شود/ آخ... / چقدر روشني خوب است/ چقدر روشني خوب است/.

در شعر «دلم براي باغچه مي‌سوزد» نيز اميد و انتظار باز هم شكل مصداقي پيدا كرده است. شاعر جامعه خود را در چند گروه مي‌بيند و باورهاي آنها را از زبان پدر، مادر، برادر و خواهرش بيان مي‌كند. برادر فروغ «سعي مي‌كند» كه گرفتار «يأس فلسفي» باشد. ارزيابي شاعر از او چنين است: / برادرم به فلسفه معتاد است/ برادرم شفاي باغچه را در انهدام باغچه مي‌داند/ او مست مي‌كند/ و مشت مي‌زند به در و ديوار/ و سعي مي‌كند كه بگويد بسيار خسته و دردمند و مأيوس است/ او نااميديش را هم / مثل شناسنامه و تقويم و دستمال و فندك و خودكارش/ همراه خود به كوچه و بازار مي‌برد/ و نااميديش آن قدر كوچك است كه هر شب در ازدحام ميكده گم مي‌شود/. اما خودش در انتظار است و اميد به آينده دارد: / حياط خانه ما تنهاست/ /حياط خانه ما/ در انتظار بارش يك ابر ناشناس/ خميازه مي‌كشد/. تفاوت انتظار فروغ با مادرش، كه «گناهكار طبيعي» است اينچنين بيان شده است: مادر تمام زندگي‌اش/ سجاده ايست گسترده/ در آستان وحشت دوزخ/ مادر هميشه در ته هر چيزي/ دنبال جاي پاي معصيتي مي‌گردد/ و فكر مي‌كند كه باغچه را كفر يك گياه آلوده كرده است/ مادر تمام روز دعا مي‌خواند/ مادر گناهكار طبيعي است/ و فوت مي‌كند به تمام گل‌ها/ و فوت مي‌كند به تمام ماهي‌ها/ و فوت مي‌كند به خودش/ مادر در انتظار ظهور است/ و بخششي كه نازل خواهد شد.

اين شعر از حياط خانه شاعر و بارش آورنده شادابي باغچه مي‌گويد نه از مفاهيم كلي و مجرد. در بيان شاعر احساس آمدن كسي است كه از پشت‌بام بايد بيايد و فرازميني است تا تغييراتي كه او مي‌خواهد تحقق بخشد. فرازميني بودن در آيين كهن نوروزي نيز پيش مي‌آيد كه روان رفتگان نيز به ديدار زندگان مي‌شتابند و حتي از غذاي آنان مي‌خورند. خانه‌تكاني در يك معنا آماده كردن خانه براي بازگشت زندگان است.

من پله‌هاي پشت بام را جارو كرده‌ام/ و شيشه‌هاي پنجره را هم شسته‌ام/ كسي مي‌آيد/ كسي مي‌آيد/ كسي كه در دلش با ماست/ در نفسش با ماست/ در صدايش با ماست/. اميد و انتظار در شعر فروغ به مصاديق زندگي روزمره مي‌پردازد و همين نگاه است كه شعر او را رنگي ديگر مي‌زند: / و مردم محله كشتارگاه/كه خاك باغچه‌هاشان هم خونيست/ و آب حوض‌هاشان هم خونيست/ و تخت كفش‌هاشان هم خونيست/ چرا كاري نمي‌كنند/ چرا كاري نمي‌كنند/. اين مورد نيز جزيي‌نگرانه است و به دوره و جغرافياي خاصي توجه دارد و لامكان و لازمان نيست. واقعيت‌گراست.

شعر فروغ بيشتر «وضع موجود» را در نظر مي‌گيرد و براي همين در شعري چون «كسي كه مثل هيچ كس نيست» شخصي كه مي‌آيد به تقسيم برابر «آن چه هست» همت مي‌گمارد نه «آن چه بايد باشد». به عبارت ديگر در شعر و نگاه فروغ قرار نيست اتفاق بزرگ و خارق‌العاده‌يي بيفتد و همه‌چيز دگرگون شود. او گرچه وضع موجود را بر نمي‌تابد اما وضع مطلوب نيز خارج از واقعيت‌هاي موجود نيست و مي‌شود با دستكاري و تغيير در واقعيت‌هاي ظالمانه، به آن رسيد. درباره مرام كسي كه مي‌آيد تا وضع آرماني را محقق كند فقط مي‌دانيم كسي است كه ناگزير مي‌آيد و جلوي / آمدنش را/ نمي‌شود گرفت/ و دستبند زد/ و به زندان انداخت/. و در عين حال چنين فردي از ويژگي‌هاي شاعرانه برخوردار است: / كسي كه از باران/ از صداي شرشر باران/ از ميان پچ‌پچ گل‌هاي اطلسي/ است و از پله‌هاي پشت بام به حياط خانه مي‌رسد. در واقع انتظار تغيير در شعر فروغ از نگاه يك مكتب خاص نيست و جنبه كاملا فردي دارد، هر چند دردها و آرزوهاي عمومي را بيان مي‌كند و از لطافت شاعرانه برخوردار است.

زبان شعري فروغ كه زبان حسي، جنسي و محاوره‌يي و بعضا كودكانه است در بيان اين مفاهيم عمومي، كمك فراواني مي‌كند و در انتقال انديشه و احساس شاعر تاثير زيادي دارد. شعر بلند «كسي كه مثل هيچ كس نيست» در ادبيات معاصر و امروز پيروان بسياري پيدا كرده است، زيرا با زباني راحت و صميمي، مفاهيم عميق را ساده و روشن پيش چشم مي‌گذارد.

دومين گروه از شاعراني كه انتظار را در شعر خود مطرح مي‌كنند «انتظاري سياه» را بيان مي‌دارند. اخوان برجسته‌ترين چهر‌ه اين گروه است اين گروه را مي‌توان شاعران متاثر از كودتاي 28 مرداد ناميد. آنها آرزوي تغيير دارند ولي چنين حادثه‌يي را در افق آينده نمي‌بينند. اخوان در شعر «كاوه يا اسكندر» وضع موجود را نااميد‌كننده و سياه مي‌بيند: / در مزار آباد شهر بي‌تپش/ واي جغدي هم نمي‌آيد به گوش/ دردمندان بي‌خروش و بي‌فغان/ خشمناكان بي‌فغان و بي‌خروش/ آب‌ها از آسيا افتاده است/ دارها بر چيده، خون‌ها شسته‌اند/ جاي رنج و خشم و عصيان بوته‌ها/ پشكبن‌هاي پليدي رسته‌اند/ مشت‌هاي آسمان كوب‌قوي/واشده ست و گونه‌گون رسوا شده ست/ يا نهان سيلي زنان، يا آشكار/ كاسه پست گدايي‌ها شده‌ست/ باز ما مانديم و شهر بي‌تپش/.

اما اين وضع سياه، كه اخوان آن ‌را نقد مي‌كند آينده‌يي اميدوارانه‌ ندارد. اگر «حال» سياه است «آينده» نيز نويدبخش نيست. در چنين نگاهي نتيجه‌گيري معلوم است: اگر قرار است آينده‌يي روشن وجود نداشته باشد همان بهتر كه كاملا نابود شود/؛ حتي اگر در اين نابودي «من» نيز از بين بروم.

به عبارت ديگر اگر «نجاتبخش» نخواهد آمد كاش «ويرانگري» بيايد كه اگرچه من را هم نابود مي‌كند اما در پي اين ويراني و نابودي، دشمن من نيز نابود مي‌شود. براي همين اخوان كه دل از آمدن كاوه بريده است آمدن اسكندر را انتظار مي‌كشد كه همه‌چيز و همه جا را خراب مي‌كند: / كاوه‌يي پيدا نخواهد شد اميد/ كاشكي اسكندري پيدا شود/. نكته جالب در شعر «كاوه يا اسكندر» آن است كه اخوان در نسخه اوليه شعر به جاي «كاوه» از «نادر» نام مي‌برد اما از آنجا كه نادر مظهر آينده‌يي همراه با اميد نيست آن را با كاوه كه مظهر براندازي ستم و برقراري داد است عوض مي‌كند تا نشان دهد نمي‌توان در انتظار نجاتبخش بود و اميدي به آمدن او نيست.

اين نگاه نوميدانه در سروده ديگر اخوان «قصه شهر سنگستان» هم به چشم مي‌آيد. آنجا كه از نابودي آرمان‌ها و اميدها مي‌گويد و همان‌ها را از غار مي‌پرسد:

درخشان چشمه پيش چشم من خوشيد /فروزان آتشم را باد خاموشيد /فكندم ريگ‌ها را يك به يك در چاه /همه امشاسپندان را به نام آواز دادم ليك/ به جاي آب دود از چاه سر بر كرد، گفتي ديو مي‌گفت: آه /مگر ديگر فروغ ايزدي آذر مقدس نيست؟ /مگر آن هفت انوشه خواب‌شان بس نيست؟/ زمين گنديد، آيا بر فراز آسمان كس نيست؟ /گسسته است زنجير هزار اهريمني‌تر ز آنكه در بند دماوندست /پشوتن مرده است آيا؟ / و برف جاودان بارنده سام گرد را سنگ سياهي كرده است آيا ؟ /سخن مي‌گفت، سر در غار كرده، شهريار شهر سنگستان /سخن مي‌گفت با تاريكي خلوت /تو پنداري مغي دلمرده در آتشگهي خاموش/ ز بيداد انيران شكوه‌ها مي‌كرد /ستم‌هاي فرنگ و ترك و تازي را /شكايت با شكسته بازوان ميترا مي‌كرد / غمان قرن‌ها را زار مي‌ناليد. اخوان با طرح اين‌ سوال‌هاي پي در پي در واقع به يأسي عميق مي‌رسد و با پرسش‌هايي متوالي ازآينده و انتظاري كه مي‌توان داشت مي‌گويد. اما اين انتظار، به نااميدي مي‌رسد چرا كه جواب همه اين پرسش‌ها منفي است. اخوان هنرمندانه جواب منفي را از دل آخرين سوال و از زبان غار بيرون مي‌كشد؛ اين صدا بازتاب بخشي از درد دل اوست

/حزين آواي او در غار مي‌گشت و صدا مي‌كرد / غم دل با تو گويم، غار /بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نيست؟

صدا نالنده پاسخ داد

آري نيست

شعر كتيبه اخوان را مي‌توان مانيفست اين نگاه دانست. در اين شعر ابتدا شاعر فضايي تلخ را به‌ تصوير مي‌كشد كه عده‌يي زن و مرد و پير و جوان در زنجير و خسته و دل‌شكسته و نااميد نشسته‌اند. در اين ميان ندايي اميدبخش به گوش مي‌رسد كه از آنها مي‌خواهد سراغ سنگي بروند كه آن‌سوتر افتاده است. نكته مهم اين است ندا از اميدي خاص حرف نمي‌زند بلكه از رازي مي‌گويد كه از پيشينيان آمده است. زنجيريان كه در آن حال، اميدي به چيزي ندارند و برايشان مهم نيست اين ندا از كجا و از كدام سو مي‌آيد تن به خواست ندا مي‌دهند كه از آنها مي‌خواهد سراغ سنگ بروند و به آنچه بر آن نوشته عمل كنند. روي سنگ نوشته شده كه بايد غلطيده شود تا رازي كه روي ديگر سنگ نوشته شده معلوم شود. گروهي با اميدي كه در دل‌شان زنده مي‌شود مي‌خواهند سنگ را بغلتانند تا راز آن سوي سنگ را بگشايند و با تلاش بسيار به كسي كه زنجيرش كمي سبك‌تر بود، كمك كنند كه نوشته آن سوي سنگ را بخواند. او نوشته را مي‌خواند و به آن خيره مي‌ماند. آنها كه در پايين سنگ انتظار مي‌كشيدند به اين اميد كه راز سنگ يا راز پيشينيان آشكار شود اصرار مي‌كنند كه كسي كه بالاي سنگ است آنچه را مي‌بيند بخواند:

/ يكي از ما كه زنجيرش سبك‌تر بود /به جهد ما درودي گفت و بالا رفت /خط پوشيده را از خاك و گل بسترد و با خود خواند /و ما بي‌تاب /لبش را با زبان ‌تر كرد ما نيز آنچنان كرديم /و ساكت ماند / نگاهي كرد سوي ما و ساكت ماند /دوباره خواند، خيره ماند، پنداري زبانش مرد /نگاهش را ربوده بود ناپيداي دوري، ما خروشيديم / بخوان !‌ او همچنان خاموش/براي ما بخوان ! خيره به ما ساكت نگاه مي‌كرد /پس از لختي / در اثنايي كه زنجيرش صدا مي‌كرد / فرود آمد، گرفتيمش كه پنداري كه مي‌افتاد /نشانديمش /به دست ما و دست خويش لعنت كرد/ چه خواندي، هان ؟

اما وقتي نوشته آن سوي سنگ را مي‌خواند همه زنجيريان به رازي كه گفته شده و نشانه‌ حركت بي‌نتيجه تاريخ و دور باطل آن است پي مي‌برند و انتظارشان براي فهم راز بزرگ كاملا به يأس تبديل مي‌شود. نوشته روي سنگ تكرار نوشته اين سوي سنگ است:

/مكيد آب دهانش را و گفت آرام /نوشته بود /همان /كسي راز مرا داند /كه از اين رو به آن رويم بگرداند/

و اينجاست كه نااميدي سراغ زنجيريان مي‌آيد و تاريخ تكرار شب كه در نخستين تلاش همگاني و جوشش گروهي همچون «شط جليل پر مهتاب» بود اينك به «شط عليل بي‌مهتاب» تبديل مي‌شود.

جالب است كه اخوان با اين نگاه تلخ، كه در شعرهاي ديگر او مثل قاصدك و آواي كرك به روشني تكرار مي‌شود نتوانسته است از خير اميد بگذرد و تخلص خود را «م. اميد» گذاشته است.

سومين گروه از شاعراني كه انتظار را مطرح مي‌كنند تابع يك انديشه خاص‌اند. شاعري چون شاملو، از اين گروه است. نخستين مشخصه بارز اين گروه انتظار آنها نسبت به آينده است كه كاملا اميدوارانه است. شاملو شعرهاي بسياري در اين عرصه دارد: / بر آسمان سرودي بلند مي‌گذرد/ با دنباله طنين‌اش، برادران!/ من اينجا مانده‌ام از اصل خود به دور/ كه همين را بگويم؛ / و بدين رسالت/ ديري است/ تا مرگ را فريفته‌ام. / بر آسمان سرودي بلند مي‌گذرد/ (شعر غريبانه)

يا / كوچه ما تنگ نيست/ شادمانه باش/ و شاه‌راه ما/ از منظر تمامي آزادي‌ها مي‌گذرد/. (شعر «از منظر»)

اين شاعر زماني كه از تغيير و انتظار و اميد مي‌سرايد، در چارچوب انديشه خود به مفاهيمي كلي (و نه همچون فروغ حسي و فردي) مانند آزادي و عدالت و خودآگاهي رو مي‌آورد. شاملو در شعرهاي زيادي چنين رويكردي دارد و منتظر حاكميت اصولي كلي است كه برخاسته از جهان‌بيني اوست. در شعري مانند پريا كه برگرفته از داستان‌هاي عاميانه و فولكلور است بيان اين نگاه كاملا ملموس است. ابتداي اين شعر از «يأس پريايي» گفته مي‌شود كه از وضعي كه گرفتار آنند و پشت و روبه‌رويشان انباشته از اسارت و سياهي است، گريه و ناله مي‌كنند:

/يكي بود يكي نبود/زير گنبد كبود/لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسته بود/ زار و زار گريه مي‌كردن پريا/مث ابراي باهار گريه مي‌كردن پريا /گيس شون قد كمون رنگ شبق/از كمون بلن ترك/از شبق مشكي ترك. /روبه‌روشون تو افق شهر غلاماي اسير/پشت شون سرد و سيا/ قلعه افسانه پير/.

اما با وجود اين شرايط تلخ كسي هست كه به پريا اميد مي‌دهد و از اميد مي‌گويد. اما اين اميد به شرطي است كه پري‌ها برخيزند و دست به عمل بزنند: اگه تا زوده بلن شين/ سوار اسب من شين/ مي‌رسيم به شهر مردم، ببينين: صداش مياد/جينگ و جينگ ريختن زنجير برده‌هاش مياد. /آره ! زنجيراي گرون، حلقه به حلقه، لابه‌لا/ مي‌ريزند ز دست و پا. /پوسيده ن، پاره مي‌شن/ديبا بيچاره ميشن: /سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي‌بينن/سر به صحرا بذارن، كوير و نمكزار مي‌بينن/.

در نهايت راوي كه براي رهايي پريا آمده است و پريا به صورت متحد دست به عمل مي‌زنند به طوري ‌كه در پايان شعر مي‌خوانيم: / دلنگ، دلنگ، شاد شديم/ از ستم آزاد شديم/... / ما ظلمو نفله كرديم/ آزادي رو قبله كرديم/.

و اين آزادي به يمن خواست مردم است:

/از وقتي خلق پا شد/زندگي مال ما شد. /از شادي سير نمي‌شيم/ديگه اسير نمي‌شيم/ها جستيم و واجستيم/تو حوض نقره جستيم/سيب طلا رو چيديم/به خونه‌مون رسيديم/.

در دختران ننه‌دريا هم اين اميد وجود دارد. شاملو با انتظار و حسرت بارش باران اين اميد را بيان مي‌كند/ شالي از خشكي درآد/پوك نشاء دون بزنه/ آخ اگه بارون بزنه/ آخ اگه بارون بزنه/.

در اين شعرها، شاعر برخلاف اخوان و همسو با فروغ، به آينده اميدوار است و در انتظار تغيير و رسيدن به آينده‌يي روشن؛ اما تفاوت او با فروغ در اين است كه فروغ از قسمت كردن نان و نمره مريضخانه و شربت سياه سرفه و چكمه‌هاي لاستيكي و... سخن به ميان مي‌آورد و شاملو از مفاهيم كلي يعني آزادي و داد و... كه نماينده نگرش اوست و نه نگاه فردي او.

در شعر مرگ ناصري كه با رويكرد به مصايب عيسي مسيح سروده شده، گاهي از واژگاني هم بهره مي‌گيرد كه با نشانه‌هايي كه در متون ديني نيز مي‌توان يافت همخواني دارد. پايان شعر چنين است: سوگواران به خاك پشته‌ بر شدند/ و «خورشيد» و «ماه» به هم برآمدند/.

گروه چهارم از شاعراني كه به اين حوزه مي‌پردازند شاعراني هستند كه پشتوانه معرفت ديني بيشتري دارند! شفيعي كدكني از اين گروه است. شفيعي در سروده «نماز خوف» به ذهن و زبان آييني نزديك شده است و مصاديقي روشن را با زباني كه ويژه او است، بيان مي‌دارد. طلوع صبحدمان، خروج دجال است / كه آب را به گل و لاله راه مي‌بندد/ و روشني را/ در جعبه‌هاي ماهوتي/ و خون گل‌ها را در شيشه‌هاي سربسته/ و باغ را به گل و لاله‌هاي كاغذي‌اش فجيع آذين بسته/ به روي شاخه گردوي پير، شانه سري/ نماز مي‌خواند / نماز خوف/.

پيام ديگر اين شاعر از دشواري‌هاي زمانه است كه بسياري را فريب مي‌دهد: /تو نيز همراه دجال مي‌روي/هشدار!/ به رودخانه بينديش/ كه آسمان را در خويش مي‌برد سيال/تو پاك جاني، اما/ هواي شهر پليد است/. بيان پليدي در هواي شهر چنين است: /تمام روزنه‌ها بسته است/ من و تو هيچ ندانستيم/در اين غبار/ كه شب در كجا است، روز كجا/ و رنگ اصلي خورشيد و آب و گل‌ها چيست/ درخت‌ها را پيوند مي‌زنند / درخت‌ها را پيوند مي‌زنند/ چنانك / به روي شاخه بادام سيب مي‌بيني/به روي بوته بابونه/ لاله‌هاي كبود/چه مهرباني‌هايي!/ اگر به آب ببخشي/ حباب خواهد شد. پاره بعدي اين سروده شايد با باور ديني شاعر پيوند داشته باشد. من و تو هيچ ندانستيم/ كه آن درخت تنومند روشنايي را/كجا به خاك سپردند/ يا كجا بردند ؟

او ادامه مي‌دهد: بلور شسته هر واژه آنچنان آلود/ كه از رسالت گل/خار و خس/رواج گرفت/ ميان مشرق و مغرب /نداي محتضري ست/ كه گاه مي‌گويد/ من از ستاره دنباله‌دار مي‌ترسم/عذاب خشم الاهي ست/نماز خوف بخوانيم/ نماز خوف .

شفيعي وظيفه «شاعران در زمانه عسرت» را همان سرايش سرودهاي زلال‌تر از آب مي‌داند و در پي رسيدن به جايي نيست. پيام‌رسان است و شايد يادآور اين نگاه به شعر است كه قدما گفته‌اند: /پيش و پسي داشت صف انبيا/ پس شعرا آمد و پيش انبيا/ هرچند پيام شاعرانه درشكل معاشقه سرو و قمري و لاله باشد.

/در اين زمانه عسرت/ به شاعران زمان برگ رخصتي دادند/ كه از معاشقه سرو و قمري و لاله /سرودها بسرايند ژرف از خواب/ زلال‌تر از آب/ تو خامشي، كه بخواند؟/ تو مي‌روي كه بماند؟/ كه بر نهالك بي‌برگ ما ترانه بخواند؟/.

اما حتي در تلخي اين دوران او چشم‌اندازي روشن دارد: / از اين گريوه به دور، / در آن كرانه، ببين / بهار آمده/از سيم خاردار گذشته /حريق شعله گوگردي بنفشه چه زيباست/ هزار آينه جاري است/ هزار آينه اينك به همسرايي قلب تو مي‌تپد با شوق/ زمين تهي ست ز زندان/ همين تويي تنها/ كه عاشقانه‌ترين نغمه را دوباره بخواني/ بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان/ حديث عشق بيان كن، بدان زبان كه تو داني/.

او نيز در انتظار تغيير وضع موجود است. در سروده «به كجا چنين شتابان» از دشواري‌هاي زمانه مي‌گويد: / دل من گرفته زينجا/ ولي به آينده نيز اميدوار است: / سفرت به خير اما/ تو و دوستي، خدا را/ چو از اين كوير وحشت/ به سلامتي گذشتي/ به شكوفه‌ها به باران/ برسان سلام ما را/

در شعر سوك‌نامه كه بيان شاعرانه واقعه‌يي تاريخي است چنين مي‌آورد: موج موج خزر از سوك سيه پوشانند/ بيشه دل گير و گياهان همه خاموشانند/ بنگر آن جامه كبودان افق صبحدمان/ روح باغ‌اند كزين گونه سيه پوشانند/ چه بهاري است خدا را كه در اين دشت ملال/ لاله‌ها آيينه خون سياووشانند/.

اما وضع به همين منوال نمي‌ماند و در پايان شاعر حماسه مي‌سرايد: / آن پريشان شده گل‌هاي بهاري در باغ/ كز مي‌جام شهادت همه مدهوشانند/ نام‌شان زمزمه نيمه شب مستان باد/ تا نگويند كه از ياد فراموشانند/.

شعر شفيعي از جهات متفاوتي خود را از شعر فروغ، اخوان و شاملو جدا مي‌كند. معرفتي كه پشتوانه شعر فروغ است و ريشه در خواست‌هاي عمومي دارد. اين امر در مورد شاملو به مكتب‌هاي مرسوم زمانه‌اش بازمي‌گردد و در مورد اخوان اين معرفت به «شكست» مي‌رسد. در شعر فروغ كسي مي‌آيد كه مي‌تواند «عدالت» را تحقق ببخشد. در شعر شاملو آينده به گونه‌يي است كه در فضاي آن ظلم «نفله» مي‌شود و آزادي و برابري جايگزين ظلم مي‌شود. در شعر اخوان نيز اميد شاعر باز هم به كسي است كه حتي وضع موجود را به بهاي نابودي شاعر تغيير مي‌دهد.

اما معرفتي كه شعر شفيعي از آن الهام مي‌گيرد برخاسته از اين نگاه نيست كه قدرتي پيروز خواهد شد و مطابق خواست شاعر عمل خواهد كرد. معرفتي كه در شعر او ديده مي‌شود با واقعه‌يي حماسي در تاريخ همساني داشته و وجه تمثيلي دارد. بر اين اساس، شعر شفيعي ناظر به پيروزي‌اي كه دستاورد مادي داشته باشد و جامعه شاهد نتايج مستقيم آن، باشد نيست. پيروزي در شعر شفيعي، پيروزي يك «پيام» و زنده ماندن آن در تاريخ و در شرايطي است كه حتي «نيمه شب» است. اما اين همه به آن معنا نيست كه شاعر از «انتظار به آينده‌يي روشن» دست مي‌شويد و از آن نااميد مي‌شود. شعر خموشانه دلالت بر همين مضمون دارد: / شهر خاموش من آن روح بهارانت كو؟/شور و شيدايي انبوه هزارانت كو/ مي‌خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان/ نكهت صبحدم و بوي بهارانت كو.

اما در پايان تنها و بدون ياري كسان و دوستداران نمي‌ماند و در انتظار روشناي سحر است: /آسمانت همه جا سقف يكي زندان است/ روشناي سحر اين شب تارانت كو/.

در اين نوع از انتظار، شفيعي مانند فروغ كاملا بر اين اصل پاي مي‌فشرد كه آمدن « نجاتبخش» را كسي نمي‌تواند مانع شود. اگر فروغ مي‌گفت «نجاتبخش» را نمي‌توان زندان كرد يا دستبند زد، شفيعي نه ديوار و نه سيم خاردار را مانعي بر سر راه آمدن او نمي‌بيند.

در شعر ضرورت مي‌سرايد: / مي‌آيد، مي‌آيد/ مثل بهار، از همه سو، مي‌آيد/ ديوار/ يا سيم خاردار/ نمي‌داند/ مي‌آيد/ از پاي و پويه باز نمي‌ماند/ آه/ بگذار من چو قطره باراني باشم/ در اين كوير/ كه خاك را به مقدم او مژده مي‌دهد/ با حنجره چكاوك خردي كه/ماه دي/ از پونه بهار سخن مي‌گويد.

در شعر مشهور بخوان به نام گل سرخ كه آن هم يادآور واقعه‌يي تاريخي است؛ بازهم شاهد همين رويكرد هستيم. در سال‌هاي دهه 40 كه برابر و هزار و چهارصدمين سال بعثت پيامبر اكرم (ص) بود، اشعار فراواني سروده شد و نخستين آيه قرآن كريم الهام بخش شعرا شد، اقرا؛ بخوان. در اين نگرش باز كاربرد آن يك پيام است. ماندگاري پيام بزرگ‌تر از هر پيروزي است: بخوان به نام گل سرخ در صحاري شب.

از خشكسالي چه ترسي / كه سد بسي بستند/ نه در برابر آب، /كه در برابر نور/... و در برابر آواز در برابر شور/.

تقريبا تمامي شعرهاي «كوچه باغ‌هاي نيشابور» در چنين فضايي است و حال و هواي انديشه‌ها و احساسات دهه 40 شمسي را دارد. اين مجموعه از تاثيرگذارترين دفترهاي شعر دوره معاصر است كه بارها به چاپ رسيده است و شعرهاي آن مانند«به كجا چنين شتابان» يا «بخوان به نام گل سرخ در صحاري شب» نه تنها آن روزها كه امروزه نيز بر زبان عام و خاص جاري است.

گفتمش :

- خالي ست شهر از عاشقان؛ وينجا نماند/ مرد راهي تا هواي كوي ياران بايدش. / گفت: / - چون روح بهاران ‌آيد از اقصاي شهر، / مردها جوشد ز خاك، / آنسان كه از باران گياه؛ / و آنچه مي بايد كنون/ صبر مردان و دل اميدواران بايدش.

در شعر دوره معاصر، با وجود تفاوت در باورهاي فردي و اجتماعي، مفاهيم عدالت، تغيير، انتظار و آزادي كمابيش در آثار بسياري از شعرا مي‌توان يافت هرچند رويكردها و ويژگي‌هاي آنها متفاوت است اما همه انتظار پايان وضع موجود را دارند و عموما بشارت‌ به آينده‌يي مي‌دهند كه پر از عدل و آزادي است. آيا در سال‌هاي پس از انقلاب ازاين واژه‌ها همان برداشت‌هاي پيشين مي‌شود؟ و معاني بر همان پايه‌ها استوار است؟ آنچه روشن است تاثيرگذاري مفاهيم ديني بر شعر بيشتر شده و پيام آن روشن‌تر است. در شعر اين دوره شاعر منتظر وضعيتي است كه ويژگي‌هاي آن آشكار‌تر است و نام و نشاني و خواست‌ها معلوم‌تر.

به نمونه‌يي از اثر شاعر اين سال‌ها قيصر امين‌پور بسنده مي‌كنيم.

احساس مي‌كنم كه مرا/ از عمق جاده‌هاي مه‌آلود/ يك آشناي دور صدا مي‌زند/ آهنگ آشناي صداي او/ مثل عبور نور/ مثل عبور نوروز/ مثل صداي آمدن روز است/ آن روز ناگزير كه مي‌آيد/... /‌اي مثل روز، آمدنت روشن!/ اين روزها كه مي‌گذرد، هر روز/ در انتظار آمدنت هستم!/ اما/ با من بگو كه آيا، من نيز/ در روزگار آمدنت هستم؟/

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: