1395/4/2 ۱۰:۲۴
قانعیراد در بخشی از سخنان خود با بیان تاریخچهای از فراز و فرود جامعهشناسی در كشور ما گفت: جامعهشناسی در این كشور طی یك دوره ۲۰ ساله یك نیروی فعال و اثرگذار و شكلدهنده بوده است بنابراین نقطه مواجهه ما با جامعهشناسی به عنوان یك علم مدرن سال ۱۳۳۷ است
سخنرانی امین قانعیراد در نشست «تجربه ایرانی مواجهه با علوم انسانی مدرن»
نشست «تجربه ایرانی مواجهه با علوم انسانی مدرن» به همت پژوهشكده فرهنگ معاصر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در سالن حكمت پژوهشگاه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. قانعیراد در بخشی از سخنان خود با بیان تاریخچهای از فراز و فرود جامعهشناسی در كشور ما گفت: جامعهشناسی در این كشور طی یك دوره ۲۰ ساله یك نیروی فعال و اثرگذار و شكلدهنده بوده است بنابراین نقطه مواجهه ما با جامعهشناسی به عنوان یك علم مدرن سال ۱۳۳۷ است. روایت رایجی كه در این مورد وجود دارد روایت دكتر آزاد ارمكی است كه بر طبق آن، نسل اول و نسل دوم جامعهشناسها، جامعهشناسهای بروكرات و دولتساختهای بودند كه به دنبال مهندسی اجتماعی بودند یعنی كل موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی به یك نهاد دولتی تقلیل پیدا میكند. این همان نكتهای بود كه رییس انجمن جامعهشناسی ایران در این نشست انگشت انتقاد خود را بر روی آن قرار داد و یكی از اصلیترین محورهای بحث او بود. پیش از این گزارشی از نشست فوق در این صفحه منتشر شده بود كه تنها بخش محدودی از سخنان قانعیراد، مجال انعكاس یافته بود.اینك متن كامل سخنان محمدامین قانعیراد، رییس انجمن جامعهشناسی ایران را به نقل از وبسایت «فرهنگ امروز» میتوانید در شماره امروز «سیاستنامه» بخوانید.
طبیعتا آن چیزی كه از من انتظار میرفت در این زمینه به آن توجه كنم، تجربه ایرانی مواجهه با جامعهشناسی مدرن است كه این تجربه چه ویژگیهایی داشته و چگونه صورت گرفته است؛ خود این واژه تجربه و تجربه ایرانی مقداری ما را به عالم تاریخ و مقداری هم به عالم پدیدارشناسی میبرد، بهویژه زمانی كه مفهوم مواجهه هم در میان باشد؛ از طرفی باید تجربه خود را به شیوهای پدیدارشناسی روایت كنیم و از سوی دیگر مواجهه مطرح است. مواجهه به معنای رویارویی و برخورد است، گویی ما در یك مقطع تاریخی در یك شرایط خاص به جامعهشناسی برخورد كردیم؛ همانطوری كه میتوان گفت در جایی از تاریخ ایران با اسكندر، با تمدن یونان و با اسلام برخورد كردیم و بعد از آن نیز مواجهه ما با تمدن غرب و مواجهه ما با علم و تكنولوژی مدرن میتواند مطرح شود. معمولا كسانی كه روایتگر مواجهه ما با علم و تكنولوژی هستند، بحث شكست ایران در جنگهایی كه با روسیه داشت را مطرح میكنند و آن سوال معروف عباسمیرزا كه از یك غربی پرسید كه چرا شما پیش رفتید و ما نتوانستیم پیش رویم. چون مواجهه ایران با علم و تكنولوژی پس از جنگهایش با روسیه بود و آن دو عهدنامه معروف گلستان و تركمانچای، به همین دلیل مساله شكست نظامی برای ایران بسیار اهمیت پیدا كرد و لذا نقش زیادی را به مساله تكنولوژیهای نظامی دادیم یعنی دریافتی كه ما از علم مدرن داشتیم بیشتر دریافتی بود كه با تكنولوژی نظامی (در آن زمان توپ و توپخانه) مربوط بود كه در دورههای دیگر تغییر كرد و تا امروز ما هنوز اسیر رویارویی یا مواجهه اولیهای هستیم كه با علم و تكنولوژی داشتیم. داستان شكلگیری جامعهشناسی در ایران در زمینه جامعهشناسی هم باید به دنبال این باشیم كه بفهمیم كجا مردم و ملت ما با جامعهشناسی مواجه شدند و این مواجهه چه تاثیری روی دستگاه اندیشهای جامعهشناسی گذاشت؛ آیا مواجههای رخ داد؟ جامعهشناسی چه چیزی را تبدیل به مساله كرد؟ شیوه طرح مسالهاش به چه صورت بود؟ اولویتهای پژوهشیاش را چه چیزی تعیین كرد؟ رابطهاش با جامعه، دولت، محیط پیرامون خود چگونه شكل پیدا كرد؟ ما عمدتا اینها را مسائل ذهنی تلقی میكنیم. بسیاری از نظریات در مواجههها است كه شكل پیدا میكند و ما نسبت به آنها فاقد آگاهی هستیم. اگر تشابهی بین انسان و علم برقرار كنیم، علم هم دارای یك ناخودآگاه است كه این ناخودآگاه همان دستگاه اندیشهای آن است كه در عمل آن را پی میگیرد و تبدیل به عادتواره جامعهشناسان میشود. ما یك نوع تجربه وجودی داریم كه این تجربه چارچوب فكری و دستگاه اندیشهای ما را تحت تاثیر خود قرار میدهد. با این مقدمه، این پرسش مطرح میشود كه آن مواجهه و آن رویداد در مورد جامعهشناسی چه بوده است؟ در اینجا میخواهیم بهنحوی داستان شكلگیری جامعهشناسی در ایران را مطرح كنیم. چه برهههای مهمی در جامعهشناسی ایران وجود داشته، چه سالهایی، سالهای مهم است؟ یكی از این سالها، سال ۱۳۱۷ است و آن سالی است كه دكتر غلامحسین صدیقی، فارغالتحصیل میشود و از فرانسه به ایران بازمیگردد و در دانشسرای عالی تدریس درس جامعهشناسی تعلیم و تربیت را آغاز میكند. یكی از سالهای كلیدی دیگر سال ۱۳۲۲ است كه در آن آقای یحیی مهدوی كتاب «جامعهشناسی یا علمالاجتماع، مقدمات و اصول» را تالیف میكنند كه اولین اثر تالیفی در حوزه جامعهشناسی بهحساب میآید. اتفاق مهم دیگر در سال ۱۳۳۷ است كه در آن موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی راهاندازی میشود و اتفاق دیگر در سال ۱۳۵۰ است كه دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تاسیس میشود. در كنار اینها تاریخهای مهم دیگری وجود دارد كه تا سال ۱۳۵۷ میتوان آنها را دنبال كرد. اگر سال ۱۳۱۷ را ابتدای پایهگذاری جامعهشناسی در ایران مطرح كنیم، تا امروز ۱۳۹۵ كه در آن هستیم، این رشته در ایران چیزی حدود ۷۸ سال تاریخ دارد؛ منتها مساله مهم این است كه مواجهه كجا صورت گرفته است. به نظر من در مورد دوره زمانی بین سال ۱۳۱۷ تا ۱۳۵۷ كه دورهای ۴۰ ساله است یك نوع قضاوت میتوان كرد و دورهای كه شامل بازه زمانی بین ۱۳۵۷ تا امروز میشود هم قضاوت دیگری. اگر بخواهیم تاریخ جامعهشناسی در ایران را تقسیمبندی كنیم، یك دوره ۴۰ ساله پیش از انقلاب وجود داشته و یك دوره حدود ۳۸ ساله پس از انقلاب. در مورد دوره ۳۸ ساله اخیر داوریهای متفاوتی را میتوان ارایه داد كه از لحاظ تاریخی با ۴۰ سال اول متفاوت است. ۴۰ سال اول را هم میتوان به دو زمان تاریخی تقسیمبندی كرد؛ یكی پیشاتاریخ و یكی هم تاریخ. پیشا تاریخ جامعهشناسی در ایران پیشاتاریخ جامعهشناسی در ایران از ۱۳۱۷ شروع میشود تا ۱۳۳۷؛ در این مرحله مواجهه قدرتمندی در مقیاس ملی با جامعهشناسی وجود ندارد، چند كتاب و چند واحد درسی است كه تدریس میشود اما هنوز یك نهادی كه در كشور بتواند نقشی را ایفا كند و جایگاهی داشته باشد وجود ندارد. در سال ۱۳۳۷ موسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی تاسیس میشود. ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ از اولین مواجهه تا انقلاب اسلامی، این دوره ۲۰ ساله است كه میتوانیم شكلگیری جامعهشناسی را تا انقلاب و تغییر نظام، مورد بحث و بررسی قرار دهیم. در سال ۳۷ موسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی به عنوان زیرمجموعه دانشكده ادبیات در باغ نگارستان در میدان بهارستان راهاندازی شد. احسان نراقی هدف این موسسه را در این میدانست و به دنبال آن بود كه كادری از جوانان را تربیت كنیم، آنها را با مبانی علمی و تئوریك تجهیز كنیم و با روشهای تحقیق آشنا سازیم تا بتوانند در اداره كشور راهگشا باشند. این موسسه با كمك قابل ملاحظه یونسكو راهاندازی میشود. دكتر غلامحسین صدیقی در دورهای كه كودتا رخ میدهد، معاون نخستوزیر و وزیر كشور است، وی از نزدیكترین یاران مصدق بود، وی پس از آزادی از زندان به پیشنهاد منوچهر اقبال، یحیی مهدوی و علیاكبر سیاسی و با حمایت و اصرار احسان نراقی مسوولیت تاسیس موسسه را میپذیرد. صدیقی در دو دوره قبل از آن در سال ۱۳۲۴ و ۱۳۲۷ عضو هیات نمایندگی ایران در كنفرانس تاسیس یونسكو است و ریاست هیات نمایندگی ایران در سومین كنفرانس عمومی یونسكو در بیروت را هم به عهده دارد. احسان نراقی چند هفته پس از تاسیس موسسه از طرف آقای ایرج افشار به عنوان مدیر موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی به غلامحسین صدیقی معرفی میشود. در بهمن سال ۳۹ تا سال ۴۲ صدیقی در جبهه ملی دوم مجددا به عنوان عضو انتخاب میشود ولی در همین فرصت زمانی كه رییس موسسه است، به خاطر موضعگیری كه در برابر رفراندوم اصل ۶ شاه داشت به زندان انداخته میشود. در موسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی چهرههایی داریم كه از آنها جلال آلاحمد، حسن حبیبی، ابوالحسن بنیصدر، حبیبالله پیمان، غلامعباس توسلی، غلامحسین ساعدی، احمد اشرف، پرویز ورجاوند، داریوش عاشوری و غیره را میتوان نام برد. در سال ۱۳۵۵ گروهی متشكل از جمشید بهنام، احسان نراقی، مجید رهنما، داریوش شایگان و رضا قطبی بنیادی را به نام مركز مطالعات فرهنگها بنا مینهند؛ این مركز بعدا در نهادهای دیگر ادغام و تبدیل به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی میشود؛ در آن سال همین مجموعه، سمیناری را تحت عنوان اندیشه غربی و گفتوگوی فرهنگها را تشكیل میدهند و مساله آن این است كه در دورهای كه اندیشه غربی حاكم شده آیا امكان گفتوگوی بین فرهنگها وجود دارد؟ از همان سال ۱۳۳۷ جامعهشناس دیگری هم مشغول فعالیت است، وی بعدها به عنوان معلم انقلاب شناخته میشود؛ ایشان دكتر علی شریعتی است. تا روزهای نزدیك به انقلاب ظاهرا دكتر امینی به سراغ شاه میرود و برای نجات كشور درخواست میكند تا غلامحسین صدیقی را به نخستوزیر شدن دعوت كند. بنا بر گزارش پرویز ورجارند، شاه میگوید كه حالا كار من به جایی رسیده كه از این میرزای جامعهشناس كمك بخواهم؟ شاه پس از چندین نشست با صدیقی نهایتا شروط وی را برای نخستوزیری نمیپذیرد. نقدی به روایت آزاد ارمكی لذا ما یك تاریخچه ۲۰ ساله داریم. در نظر داشته باشید كه اولین رییسجمهور نظام جمهوری اسلامی ایران، ابوالحسن بنیصدر، از همین موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی است؛ شخصیتهای نظریهپرداز بزرگی مانند جلال آلاحمد و دكتر حسن حبیبی در همین موسسه هستند. به نظر میآید كه جامعهشناسی در این كشور طی یك دوره ۲۰ ساله یك نیروی فعال و اثرگذار و شكلدهنده بوده است بنابراین نقطه مواجهه ما با جامعهشناسی به عنوان یك علم مدرن سال ۱۳۳۷ است. روایت رایجی كه در این مورد وجود دارد روایت دكتر آزاد ارمكی است كه بر طبق آن، نسل اول و نسل دوم جامعهشناسها، جامعهشناسهای بروكرات و دولتساختهای بودند كه به دنبال مهندسی اجتماعی بودند یعنی كل موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی به یك نهاد دولتی تقلیل پیدا میكند. پرسش این است كه چطور برخی بزرگان انقلاب و رهبران انقلاب و شخصیتهای تاثیرگذار و مخالف شاه در این نهاد پرورش پیدا كردند و چه شد كه اساسا این نهاد از سال ۱۳۵۰ به بعد دیگر تحمل نشد؟ هماكنون باغ نگارستان در كنار سازمان برنامه است، این دو سازمان در كنار هم به عنوان دو رقیب حضور دارند. نظام برنامهریزی ایران در سال ۱۳۲۷ راهاندازی شد كه نظامی تكنوبروكراتیك بود. موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در سال ۱۳۳۷ یعنی ۱۰ سال بعد راهاندازی شد كه بیشتر به ارزیابی پیامدهای برنامههای عمرانی سیستم و دولت و دستگاه توجه میكرد و بیشتر به دنبال آن بود تا نهادی باشد برای هشدار درباره پیامدهای این برنامهها تا نهادی برای برنامهریزی. بالاخره در یك مقطعی سیستم احساس كرد كه نیاز به این كنترلها ندارد و حفظ كردن چنین موسسهای باعث دردسر است. جامعهشناسانی در این موسسه كار میكردند كه برخی در زمان شاه اعدام شدند. در نهایت، در سال ۱۳۵۰ موسسه كه مشاور سازمان برنامه و بودجه بود و میتوانست باشد، منحل شد و این پدیده به رادیكالیزه شدن جامعهشناسی در كشور كمك كرد. جامعهشناسی و مشروعیتبخشی به دولتها ما روی contingency صحبت میكنیم، اینكه تاریخ یك ضرورت پیشینی ندارد، همین رخدادهایی كه در حال اتفاق افتادن است به همهچیز شكل میدهد. اگر موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی تداوم پیدا میكرد و جامعهشناسان میتوانستند مشاركت حداقل خود را در نظام برنامهریزی كشور داشته باشند، شاید مسیر به طرفی پیش میرفت كه جامعهشناسی در كشور رادیكالیزهتر نشود و اندیشه بیشتری را در جهت مخالفت با سیستم تولید نكند. از سال ۵۰ به بعد رشد قیمت نفت را داریم و در نتیجه پول زیاد و طرحهای كلان و عدم توجه به ارزیابی اجتماعی این برنامهها، رژیمی ماند كه از لحاظ دینی قبلا مشروعیتش را از دست داده بود، پایگاه سوسیالیستی خود را از دست داده بود و جامعهشناس هم در كنار خویش نداشت. جامعهشناسی در جامعه جدید یكی از نیروهای مشروعیتبخش به دولتها و نظامها است زیرا مشاوره اجتماعی میدهد و فراتر از برنامهریزی تكنیكی نظام، برای آنها ایدهپردازی میكند. قصد من به زیر سوال بردن این روایت است كه میگوید جامعهشناسان موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی گروهی بروكرات و مهندس اجتماعی بودند كه توسط دولت به كار گمارده شده بودند. در واقع ما با جامعهشناسی در یك فضای چندگانه ائتلاف مواجه شدیم، ائتلافی میان روشنفكران و یونسكو به عنوان یك نهاد جهانی و بخشی از دولت (جناح عاقلتر آن). این روشنفكران هم متنوع هستند، یعنی نه تنها فضای آن فقط دولتی نیست، فضایی ائتلافی است. روشنفكران نیز چندگانهاند؛ چپ، مذهبی، لیبرال. در آن سالها یعنی سالهای ۱۳۳۷ و ۵ سال بعد از كودتای ۱۳۳۲، نسل جوانی وجود دارد كه تحت تاثیر نهضت ملی است؛ اینان جوانانی بودند كه مصدق برای آنها حكم رهبر را داشته است و در وجود او آرزوهای ساخت ایران آینده را میدیدند؛ جوانترین آنها شریعتی ۲۵ ساله و مسنترین غلامحسین صدیقی ۵۳ ساله است. شریعتی در آثارش از مصدق با عنوان «پیر من و مراد من» نام میبرد. اتفاق مهمی كه در اینجا افتاده این است كه نهاد جامعهشناسی كشور توسط روشنفكرانی تاسیس میشود كه به یك معنا شكستخوردهاند؛ شكست نهضت مصدق. در شرایطی كه جامعه به طرف امریكایی شدن پیش میرود، فضایی ایجاد میشود برای (به تعبیر من) فرانسوی شدن فرهنگ. موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی توسط صدیقی و بسیاری از كسان دیگری كه در فرانسه تحصیل كردهاند و خود یونسكو تاسیس میشود. شاید فضای فكری آلمان نیز به نوعی دیگر ایران را در آن دوره تحت تاثیر قرار داد؛ برای مثال كارهایی كه در عرصه فلسفه تحت تاثیر هایدگر و توسط فردید انجام میگیرد و مقداری بر روی جلال آلاحمد و شریعتی به عنوان یك محقق اجتماعی تاثیر میگذارد. مواجهه ما با جامعهشناسی مواجهه انسانهایی است كه در شرایطی كه اساسا سیاست شكست خورده و امكان كار سیاسی در جامعه دیگر وجود ندارد، دچار شكست سیاسی شدند. روشنفكران در چنین شرایطی مسیرهای مختلفی را طی میكنند كه یكی از آنها مبارزه مسلحانه است. این روشنفكران و مخالفان نظام كه بخشی ماركسیست بوده و پارهای دیگر نیروهای تحت تاثیر اندیشههای ماركس هستند، به عنوان سبكی از اندیشه جامعهشناختی به مفهوم وسیع كلمه، دست به جنبشهایی میزنند. دیگرانی هم هستند كه راههای متفاوتی را جستوجو میكنند؛ احیای دین. بعد از كودتای ٢٨ مرداد احیای دین بعد از شكست ۱۳۳۲ است كه اتفاق میافتد. برخی اعتقاد داشتند كه باید دینی احیا شود كه نوعی پروتستانتیزم اسلامی و یا تعابیری ازاینقبیل باشد و در جاهایی پیوندهایی با سوسیالیزم داشته باشد؛ شریعتی در این میان پیشگام است. یك راه دیگر احیای جامعهشناسی بود، پیش گرفتن جامعهشناسی برای آنكه در این دوران شكست، جامعهشناسان به ایفای نقش خود بپردازند. نظام، نیروهای مسلحانه را سركوب میكند، با احیای دین و احیای سوسیالیزم هم مشكل دارد؛ به این دلیل است كه در برابر چنین وضعیتی جامعهشناسی شكل پیدا میكند. اما جامعهشناسی در فرانسه برخلاف ایران محصول شكست نیست، محصول پیروزی انقلاب فرانسه است. در چنین شرایطی است كه جامعهشناسان فرانسوی وارد كار میشوند تا بفهمند چگونه میتوان از پیامدها و جنبههای منفی این انقلاب پیروز كاست. در امریكا جامعهشناسی محصول انجیل اجتماعی است؛ گروهی از پروتستانهایی كه میخواهند به جامعه كمك كنند و كارهای خیریه انجام دهند و با مسائل اجتماعی برخورد كنند و جامعه سالمتری بسازند و این كار خیر هم در واقع جنبه دینی داشت؛ آنها برای پیشبردشان هم نیاز داشتند تا جامعه و مسائل آن را بشناسند و از آن تعریف و طبقهبندی داشته باشند بنابراین جامعهشناسی بر دوش عدهای از پروتستانهای خوشبین به آینده قرار میگیرد. احساس شكست جامعهشناسی در ایران در ایران جامعهشناسی هم در برابر غرب و هم در برابر دولت در داخل احساس شكست و نفرت میكند چراكه كودتای ۱۳۳۲ محصول ائتلاف حكومت پهلوی و امریكا بود؛ جامعهشناسی این نفرت را تا آخرین روزها با خود حفظ كرد. حتی زمانی كه موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی به دولتی كه قبول نداشت، مشاوره میداد، گزارشات یا متنهای آماری صرف هستند و یا اگر حرفی داشتند، شامل نقدهای چپ از پیامدهای منفی طرحهای اقتصادی-عمرانی دولت میشدند، نقدهایی كه البته هشداردهنده است، اما فقط نقد است و هیچ راهكاری را برای تغییر در بر ندارد. در واقع در متنهایی كه توسط جامعهشناسان تولید میشود شاهد مقاومت هستیم تا یك برنامه و یا مفهوم و یك نظریه و تئوری؛ مقاومت نسبت به نظام و یا مقاومت نسبت به امریكا. بنابراین، برخلاف الگوی امریكایی و فرانسوی، جامعهشناسان در ایران هیچگاه نتوانستند با توسعه آنطور كه باید و شاید پیوند بخورند، بلكه بیشتر ناقد توسعه بودند. حتی كسانی مانند احسان نراقی، هیچگاه با رژیم شاه و با غرب عقد اخوت نبستند، فقط جلال آلاحمد نبود كه غربگرایی را نقد میكرد، نراقی هم به این كار مبادرت میورزید. جامعهشناسی در سال ۱۳۵۷ را باید در پرتوی كینهای كه در شرایط پساشكست در دل روشنفكران كشور نسبت به امریكا و پهلوی وجود داشت، نگریست.
در آن سالها یعنی سالهای ۱۳۳۷ و ۵ سال بعد از كودتای ۱۳۳۲، نسل جوانی وجود دارد كه تحت تاثیر نهضت ملی است؛ اینان جوانانی بودند كه مصدق برای آنها حكم رهبر را داشته است و در وجود او آرزوهای ساخت ایران آینده را میدیدند؛ جوانترین آنها شریعتی ۲۵ ساله و مسنترین غلامحسین صدیقی ۵۳ ساله است. شریعتی در آثارش از مصدق با عنوان «پیر من و مراد من» نام میبرد. اتفاق مهمی كه در اینجا افتاده این است كه نهاد جامعهشناسی كشور توسط روشنفكرانی تاسیس میشود كه به یك معنا شكستخوردهاند؛ شكست نهضت مصدق. دكتر غلامحسین صدیقی در دورهای كه كودتا رخ میدهد، معاون نخستوزیر و وزیر كشور است.وی پس از آزادی از زندان به پیشنهاد منوچهر اقبال، یحیی مهدوی و علیاكبر سیاسی و با حمایت و اصرار احسان نراقی مسوولیت تاسیس موسسه را میپذیرد. صدیقی در دو دوره قبل از آن در سال ۱۳۲۴ و ۱۳۲۷ عضو هیات نمایندگی ایران در كنفرانس تاسیس یونسكو است و ریاست هیات نمایندگی ایران در سومین كنفرانس عمومی یونسكو در بیروت را هم به عهده دارد. در بهمن سال ۳۹ تا سال ۴۲ صدیقی در جبهه ملی دوم مجددا به عنوان عضو انتخاب میشود ولی در همین فرصت زمانی كه رییس موسسه است، به خاطر موضعگیری كه در برابر رفراندوم اصل ۶ شاه داشت به زندان انداخته میشود.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید