1393/3/20 ۱۲:۴۴
فاطمه بیك پور/«اعتدال» مفهومی كه چندی است با تكیه زدن دكتر روحانی به ریاستجمهوری دولت یازدهم وارد ادبیات سیاسی و اجتماعی كشور شده است. واژهیی كه ظرف یك سال گذشته مورد توجه، واكاوی، نقد و برداشتهای مختلفی از سوی گروههای متفاوت واقع شده است. واژهیی كه گاه مورد هجمه قرار گرفته و گاه با اهداف و معیارهای برخی جناحهای تندرو پیش رفته و گاه هم به چالش كشیده شده است اما دولت دكتر روحانی تا اینجا تلاش كرده این مفهوم را درعرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی عملیاتی كند
فاطمه بیك پور/«اعتدال» مفهومی كه چندی است با تكیه زدن دكتر روحانی به ریاستجمهوری دولت یازدهم وارد ادبیات سیاسی و اجتماعی كشور شده است. واژهیی كه ظرف یك سال گذشته مورد توجه، واكاوی، نقد و برداشتهای مختلفی از سوی گروههای متفاوت واقع شده است. واژهیی كه گاه مورد هجمه قرار گرفته و گاه با اهداف و معیارهای برخی جناحهای تندرو پیش رفته و گاه هم به چالش كشیده شده است اما دولت دكتر روحانی تا اینجا تلاش كرده این مفهوم را درعرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی عملیاتی كند. اینكه او و دولتش چه میزان میتواند جلوی تندرویها و حمله به این مفهوم را بگیرد و چه میزان میتواند همگام با خواستههای مورد نظر خود به خصوص در سیاست خارجی جهت محقق شدن این مفهوم پیش رود، نیاز به زمان، واكاوی، نقد اصولی و برداشتن موانعی دارد كه سر راه این مفهوم به صورت روزانه قرار میگیرد. درآستانه سالگرد انتخابات ریاستجمهوری كه مفهوم اعتدالگرایی و میانهروی در برابر ادبیات رادیكالی و تندرو به پیروزی رسید، «اعتماد» به بررسی این مفهوم از زوایای مختلف میپردازد. دكتر« امین قانعیراد» رییس انجمن جامعهشناسی ایران و استاد دانشگاه به صورت نظری مفهوم اعتدال اجتماعی را مورد واكاوی قرار داد. وی در گفتوگو با « اعتماد» جایگاه اعتدال اجتماعی در جامعه را تبیین و عنوان میكند فاصله طبقاتی و مباحث هویت جنسیتی به عنوان مهمترین موانع جهت تحقق این اعتدال میتواند باشد.
***
تعریف شما از نظر جامعهشناسی از واژه اعتدال یا مفاهیمی نظیر اعتدال كه در برهههای مختلف تاریخ بعد از انقلاب رواج پیدا كرده چیست؟
اعتدال مفهومی است كه در حال حاضر بیشتر در گفتمان سیاسی به كار میرود. اما اگر بخواهیم در عرصه جامعه از آن صحبت كنیم در واقع بحث «اعتدال اجتماعی» به میان میآید. مفهوم اعتدال اجتماعی در یك جهان متكثر شكل میگیرد كه این جهان همان جامعهیی است كه ما در آن به یك نوع چندگانگی رسیدهایم. در واقع باید پرسید در شرایط چندگانگی چگونه میتوان اعتدال اجتماعی را ایجاد و حفظ كرد؟ اعتدال اجتماعی بطورخاص به شرایط متاخرجامعه ایران باز میگردد. شاید این مفهوم مثلا درعصرمیانه خیلی درمورد جامعه ایرانی صدق نداشت كه ما به دنبال مفهوم اعتدال اجتماعی باشیم. در گذشته یك نوع قشربندی اجتماعی- مثلا قشرهای روحانیان، نظامیان، اربابان، دهقانان و پیشهوران- وجود داشت. تصور میشد كه یك نوع تقسیم كار طبیعی وجود دارد. این تقسیم كار هم مبتنی بر یك قرارداد اجتماعی نبود بلكه مبتنی بر تقدیر اجتماعی بود. یعنی برخی تقدیرشان این بود كه دهقان شوند و برخی دیگر زمیندار. حالا برای اینكه كار جهان بچرخد خداوند یا طبیعت این تنوع كارها را قرار داده و این تنوعی تقدیری است. در گذشته هرگروهی به حقوق خود كم و بیش قانع بود و اگر مسوولیتهایی تعریف شده بود، هركس در عرصه جامعه این مسوولیتها را انجام میداد. بنابراین ما در عصر میانه در جامعه با یك وضعیت «جنگ همه علیه همه» روبهرو نبودیم. اگر هم جنگی وجود داشت بیشترجنگی بود كه از بیرون به جامعه وارد میشد و جامعه را دستخوش ناآرامی میكرد. بنابراین در عصر میانه جنگها بیشتر جنگ ملتها علیه ملتها یا جنگ حكومتها علیه حكومتها یا سلسلهها علیه سلسلهها بوده است. اما هماكنون سلسله مراتب اجتماعی كه قبلا یك تقدیر تلقی میشد شدیدا به لرزه درآمده و درجامعه نوین پایگانها نسبی شده است. در جوامع حاضر مقولهیی تحت عنوان تقدیر این سلسله مراتب را توضیح نمیدهد. درچنین وضعیتی پدیدهیی اتفاق میافتد كه به نوعی جنگ همه علیه همه است. به این دلیل كه افراد جامعه روی پایگاه و جایگاهی كه دارند قانع نیستند وهمیشه فكرمی كنند چرا من مثل دیگری نباشم؟ چرا فلان گروه اجتماعی وضعیت بهتری از من داشته باشد؟ در واقع یك نوع مقایسهپذیری دایم بین گروههای اجتماعی اتفاق میافتد و آدمها گروه خودشان را با گروههای دیگر مقایسه میكنند. اینجا جامعه دچاریك نوع تعارض و تخاصم و مبارزه و تضاد گروههای اجتماعی در مقابل هم میشود. این موارد است كه نیاز به اعتدال اجتماعی را در جامعه مطرح میكند و ما احساس میكنیم كه به یك چارچوب یا راهنما نیاز داریم؛ به یك خط مشی نیاز داریم كه مانع شود تضاد و تخاصم اجتماعی، جهان نمادین مشترك و اجتماع سیاسی را در هم بشكند. در فقدان یك نوع نیروی مشروعیت بخش قوی به اصطلاح اسطورهیی كه قبلا توضیح میداد و توجیه میكرد و به این وسیله مشروعیت میبخشید، ما به یك خط مشی نیاز داریم كه مانع شود تا این تضادهای اجتماعی منجر به فروپاشی جامعه نشوند. این خط مشی را میتوان اعتدال اجتماعی نامید.
جایگاه اعتدال در ادبیات اجتماعی ایران چیست و چه نیازی به اعتدال اجتماعی وجود دارد؟
ما با هویتهای اجتماعی شكل یافتهیی در جامعه فعلی مواجه هستیم. این هویتهای اجتماعی شكل یافته ممكن است جنبه طبقاتی، شغلی، قومی، نسلی، جنسیتی و... داشته باشد. این هویتها هر چند در شرایط خاصی ظاهر میشوند و لزوماً ذاتی نیستند ولی تا حدود زیادی شكل یافته و متبلورند. این هویتهای اجتماعی متبلور را به سادگی نمیتوان دگرگون كرد یا تغییر داد یا از بین برد. باید به نحوی با آن زندگی كرد و كنار آمد. هماكنون ازحیث طبقاتی، طبقه متوسطی داریم كه ازآگاهی اجتماعی برخوردار است و وجدان طبقاتی دارد. همچنین یك نوع گروه سرمایهدار و بورژوازی داخلی داریم كه از یك هویت طبقاتی برخورداراست و روی منافع خودشان ایستادهاند. ازآن طرف گروههای محروم و طبقات فرودست و كارگری را داریم كه آنها هم به منافع خودشان آگاهی دارند. بنابراین خیلی نمیشود ازآنها خواست كه منافع خودشان را نادیده بگیرند. گرچه در عرصه سیاست و جامعه منافع تنها مولفه توضیح دهنده رفتارها نیست. اما به هرحال چون بحث طبقه را مطرح میكنیم و طبقه هم مبنای اقتصادی دارد به همین جهت این مسائل را عنوان میكنم و گرنه در مورد تفاوتهای قومی، نسلی و جنسیتی صرفاً بحث منفعت مطرح نیست. در واقع یك نوع رویكرد فرهنگی یا یك نوع تفاوت فرهنگی دراینجا احساس میشود. ما گروههای متفاوتی از نظر طرز فكر و اندیشه داریم. این هویتهای اجتماعی و فرهنگی متنوعی كه شكل گرفته است، تبلور یافته هم هست، استقلال هم دارد و در عین حال میخواهد كه درجامعه هم تاثیرگذار باشد و حتی در جاهایی قدرت را هم تصاحب كند. بین این هویتهای فرهنگی و اجتماعی یك میل شدید به مشاركت اجتماعی تا حد تصرف كلیت جامعه وجود دارد. نكته دیگر اینكه این هویتهای اجتماعی هرچند دریك وضعیت چندگانه به سر میبرند ولی گویا هنوز میخواهند تحت تاثیر یك فرهنگ سنتی، خودشان را به عنوان تنها معیار هستی و اندیشه مطرح كنند. براین اساس در اینجا یك پارادوكسی اتفاق میافتد یعنی از یكسو در وضعیت تكثر اجتماعی به سرمی بریم از سوی دیگر هم هر گروه اجتماعی تمایل دارد تا برتری بیچون و چرای خودش را اثبات كند و همه سپهر اجتماعی را متعلق به خود سازد. همین تمامیت خواهی است كه جامعه را دچار بحران میكند و نیاز به اعتدال اجتماعی احساس میشود.
شما به فاصله طبقاتی اشاره كردید. در حال حاضر به لحاظ شرایط اقتصادیای كه در جامعه ظرف سالهای گذشته ایجاد شده است، اساسا میتوان به تحقق اعتدال اجتماعی امیدوار بود؟
این وضعیتی كه اتفاق افتاده و این شكل كنونی فاصلههای طبقاتی نشاندهنده این است كه ما از مسیراعتدال اجتماعی خارج شدهایم. اگر برمبنای اعتدال اجتماعی جلو بیاییم، با پدیده تفاوت طبقاتی روبرو میشویم ولی به گونهیی كه این تفاوت طبقاتی به یك نوع شكاف و گسست اجتماعی منجر نشود. مسالهیی كه درحال حاضر باید نگران آن باشیم همین شكاف طبقاتی رخ داده بین افراد جامعه است كه ممكن است به جنگ طبقاتی منجر شود به این معنا كه گروههای مختلف طبقاتی مقابل هم قرارگیرند. جامعه ایران جامعهیی طبقاتی است و عمدتا یك نوع جامعه سرمایهداری است كه از اعتدال اجتماعی برخوردار نیست. سرمایهداری درشرایط اعتدال باید مبتنی بر تولید كیفی كالا، حفظ محیط زیست و رعایت استانداردهای تولیدی در زمینههای مختلف باشد. این سرمایه داری باید به گردش پول در داخل مرزهای ملی معتقد باشد و هر چند با قدرتهای جهان اقتصادی وارد مبادله میشود، هدفش تقویت بنیانهای اقتصاد ملی باشد. توسعه سرمایهداری باید با توسعه اقتصادی نسبتی داشته باشد؛ اما سالهاست كه چنین نیست و سرمایه داری ما یك نوع سرمایه داری دلالی و مبتنی بر سود دهی كوتاهمدت همراه با وضعیت رانتی است. هر جا هم كه لازم باشد ثروت ملی را از كشور خارج كرده و درجاهای دیگری سرمایهگذاری میكند. سرمایهگذاری ما دچارچنین شرایطی شده است و پیوندی با توسعه اقتصادی و اجتماعی كشور ندارد. به جای آنكه چرخهای توسعه اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را به چرخش درآورد، بار سنگینی بر دوش توسعه ما شده است و از آشفتگیهای موجود به نفع خودش بهرهبرداری میكند. بنابراین هر جا كه لازم باشد در عرصه سیاسی نفوذ كند و رانت و سود خود را بهگونهیی ناعادلانه افزایش دهد، این كار را خواهد كرد. در واقع سرمایه داری فاقد یك نوع آگاهی طبقاتی درسطح ملی است و هیچ رسالت اجتماعی بر دوش خود احساس نمیكند. درجامعه ما نسبت به سرمایهداری برداشتی منفی وجود دارد. زیرا سرمایهداری را یعنی پول منفی یا ثروت افزایی غیر موجه میدانند.
همانطور كه اشاره كردید تنفری نسبت به سرمایهداری درجامعه ایران وجود دارد. علت جامعهشناسی این موضوع چیست؟ درادبیات عامه نسبت به هركسی كه ثروت زیادی دارد عنوان میشود كه یا طرف دزد بوده یا یك پول باد آورده و ارث نصیبش شده و به گزینهیی فراتراز این نمیرویم. آنقدر سرمایه داری از راه درست نبوده كه تصورات نادرستی در جامعه ایجاد كرده است. ارزیابی شما چیست؟
اگرمن نسبت به سرمایهداری بدبین هستم به این دلیل است كه از سرمایه داری بد دیدهام. متاسفانه سرمایه داری همراه با یك شكل تعهد و یك نوع رسالت اخلاقی نبوده است. سرمایهدار لزوما یك قشراجتماعی زالو صفت و فاقد رسالت اجتماعی نیست كه باری بر توسعه باشد. درمرحله اول رشد سرمایه داری در دنیا شاهد این هستیم كه سرمایهدار به جامعه شكل میدهد و حامل یك نوع ارزش است. مطالعه اثر معروف ماكس وبر نشان میدهد كه چگونه سرمایه داری در غرب حتی ریشههای دینی داشته و روحیه سرمایهداری در ارتباط با اخلاق پروتستان شكل گرفته است. در واقع سرمایهدار كلاسیك به دنبال یك سرمایه داری غارتگر نبود. كسی بود كه برای پیشبرد ملكوت خداوند بر روی زمین تلاش میكرد و نتیجه كار را هم بدون آنكه خودش از آن بهرهمند باشد مجدداً پس انداز میكرد و در تولید به كار میانداخت. حالا این را با سرمایه داری تازه به دوران رسیده در ایران مقایسه كنید كه هدفش فقط این است كه برتریهای خودش را به رخ جامعه بكشد و جامعه احساس میكند كه در این رابطه تحت اجحاف مضاعف قرارگرفته است: كالای خوبی به او تحویل داده نمیشود و درعین حال تحقیر هم میشود. از آن طرف، طبقه كارگر هم باید تعریفی داشته باشد. طبقه كارگر باید آگاهی داشته باشد. یك نوع وجدان كار و انضباط صنعتی در آنها وجود داشته باشد و اصولا كار در بین آنها هم یك ارزش باشد. تعهد به كار و به محیط كار و تولید هم دراین قشرباید وجود داشته باشد. نه اینكه قشری باشند كه هرطور میتوانند بر منافع سرمایهدار و حتی جامعه برای رسیدن به منافع خودشان ضربه بزنند. البته شاید در وضعیت فعلی این امر طبیعی باشد و هركس در وضعیت كارگر ایرانی قراربگیرد، به صورت طبیعی به این سو رانده شود كه این طور رفتاركند. بنابراین شكاف طبقاتی و ازهم گسستگی كه در وضعیت كنونی داریم ناشی از این است كه از یك سو نظام اقتصادی درست و از سویی دیگر مناسبات اجتماعی و روابط تولید راهنما به درستی شكل پیدا نكرده است. لذا یك طرف همیشه سعی میكند كه به قیمت از بین رفتن طرف دیگر بر داشتههای خودش بیفزاید و در حال حاضر شكاف وحشتناكی ایجاد شده است كه توجیه اقتصادی هم ندارد. یعنی نمیتواند تولید را كارآ كند. چون فایده فاصله طبقاتی درغرب این است كه این فاصله به نحوی سازمان دهی میشود كه بتواند یك تولید پویا را ایجاد كند. الان در جامعه ایران یك نوع تعارض شكل گرفته وشكاف درآمدها فوقالعاده زیاد است وهمان طبقه ثروتمند جامعه هم ثروتش را درمسیری بهرهبرداری میكند كه منافع آن به كل جامعه نمیرسد. حالا این مسیر را بانكها هم طی میكنند. بعضی از بانكها مثلا روی خرید زمینهایی سرمایهگذاری میكنند كه باید پارك یا فضای عمومی یا پاركینگ اتومبیلها شود، اما این زمینها را خریداری كرده و آنها را تبدیل به برجهای تجاری میكنند و وارد مسیری شدهاند كه مردم احساس نمیكنند از این وضعیت سود میبرند و این به گسیختگی اجتماعی دامن میزند.
همین بدبینی كه نسبت به سرمایه داری وجود دارد، یك نوع محدودیت و در واقع مانعی برای تحقق اعتدال اجتماعی نمیشود؟
این فضایی كه شكل گرفته، از یك طرف ناشی از بحران اعتدال اجتماعی است و از طرف دیگر به بحران اجتماعی دامن میزند. یعنی شما در اینجا با یك سیكل باطل روبرو هستید. در بیشترمسائل اجتماعی ما این سیكل باطل وجود دارد. گاهی اوقات پدیدهیی معلول یك وضعیت است و درعین حال علت آن هم است واین رابطه دو گانه مسائل و نابسامانیهای اجتماعی را تقویت میكند. یك جایی باید این رابطه سیكلی شكسته شود یعنی به شكلی شود كه اعتدال اجتماعی به عنوان عامل تاثیرگذار وارد شود ومناسبات تولید و مصرف را درجامعه به نحوی سازماندهی كند كه این دو طبقه درعین تفاوتشان- ازحیث نسبتشان با ابزار تولید و مصرف- در یك جایی با یكدیگر به اشتراك برسندتا یك نوع دوگانگی پویا در هستی مشترك جامعه بین این دو طبقه ایجاد شود. اما فضا به گونهیی پیش رفته كه منفعت یكی، منفعت دیگری نیست. درشرایط اعتدال اجتماعی ممكن است كه منفعت كارگران به نوعی منفعت سرمایه داران هم باشد یعنی شما اگر روی آموزش و بهداشت و اوقات فراغت و دستمزد كارگران سرمایهگذاری كنید، سودش را سرمایهداران هم میبرند چون به قول جامعهشناسان آموزش و بهداشت و اوقات فراغت و رفاه به بازتولید نیروی كار كمك میكند. ازآن طرف اگر دولت مثلاً با افزایش تسهیلات به سرمایهداری كمك كند، به نفع كارگر هم میتواند باشد چون روی افزایش تولید، افزایش درآمد ملی و دستمزدها تاثیر میگذارد. اگر از صندوق ذخیره ارزی به تولید كمك میشود پس چرا كارگران ثمراتش را نمیبینند؟ بنابراین گروههای متفاوت اقتصادی باید درعین اینكه با هم در تعارض هستند و پایههای منفعت شان با هم متفاوت است، احساس كنند كه درجاهایی منافع مشتركی هم دارند. تلاش برای ایجاد این هستی مشترك كار دشواری است. رسالتی است كه امروز اعتدال اجتماعی باید در جامعه ما پیش بگیرد. این را در مورد سایرگروه بندیهای اجتماعی و هویتهای اجتماعی و فرهنگی دیگر هم میتوان تسری داد. مثلا در مورد هویتهای جنسیتی به عنوان یك هویت اجتماعی. ما الان بحث زنان و مردان و حقوق آنها را در جامعه داریم. زنان در جامعه امروز تا حدود زیادی ازحقوق خودشان آگاه شدهاند وحقوقی را مطالبه میكنند كه این مطالبه با رژیم پدرسالار كه پیش ازاین در جامعه وجود داشت متفاوت است.
آیا هویت جنسیتی هم میتواند یكی از موانع اعتدال اجتماعی باشد؟با توجه به تبعیضهایی كه بین زنان و مردان وجود دارد و به قول شما زنان الان آگاه شدهاند ومطالبه میكنند، تعارضی درتحقق اعتدال اجتماعی ایجاد میكند؟
جایی كه تعارضها درحال فروپاشی جامعه است در پدیدههای اختلافات و خشونتهای خانوادگی یا طلاق عاطفی و طلاق حقوقی خودنمایی میكند كه افزایش پیدا میكنند. یا مثلا كاهش ازدواج یك نوع پدیده اجتماعی است كه نشان میدهد شرایط تكوین این هویتهای دو گانه به گونهیی است كه میتواند به فروپاشی در جامعه بیانجامد. بحث فروپاشی هم یك بحث نسبی است. به این معنی كه منفعت زنان، منفعت مردان نیست. به بیان دیگر حقوق زنان، حقوق مردان نیست یعنی همان دوگانگی كه در عرصه طبقاتی بین سرمایهدار و كارگر در حال وقوع است. این موضوع به فروپاشی اقتصاد ما به جای شكلگیری یك اقتصاد پویا منجر خواهد شد. در عرصه اجتماعی و در مساله حقوق زنان هم میتوان با این زاویه دید این موضوع را بررسی كرد. امروز شما نمیتوانید به زنان بگویید این هویت تان بیخود است و این حقوقی كه ادعا میكنید خوب است را نداشته باشید. به این دلیل كه این هویت شكل گرفته است. اگر در گذشته بستری وجود داشت كه به واسطه آن برتری مردان بر زنان مشروعیت مییافت الان و با تغییر شرایط، این موضوع از اعتبار افتاده است. در صد سال اخیر همه گروههای اجتماعی كه در وضعیت پایینی قرار داشتند به یك نحوی به وضعیت گروههای بالاتر از خودشان انتقاد دارند و مطالباتی در آنها شكل گرفته است. من جمله مساله زنان. حالا باید با این دوگانگی چه كار كرد؟ یك راهحل این است كه بدون توجه به تفاوتها، این دوگانگی به یك یگانگی و وحدت تبدیل شود. راه دیگر هم این است كه بپذیریم این دوگانگی، یك نوع دوگانه گرایی جدی است كه اصلاً قابل مصالحه نیست. همان مسالهیی كه فمینیسم رادیكال در نظریهها و حتی به صورت عملی به آن معتقد است و مصالحهیی با مردان نمیكند. در برابر این راهحلهای دوگانه، اعتدال جنسیتی قرار دارد كه در عین پذیرش تفاوتهای جنسیتی به دنبال روشهایی میگردد كه با حفظ این دوگانگی مانع فروپاشی جامعه هم بشود. این مشكل است! یعنی درك و ایجاد اعتدال اجتماعی دشوار است. در این موارد میتوانیم از اعتدال قومیتی هم نام ببریم كه در بستر جامعه امروز ما، یك نیاز محسوب میشود. چرا كه در جامعه ما اقوام متعدد و ریشه داری وجود دارند. حالا سوال این است كه راه مناسب برای تعامل با این اقوام چیست؟ آیا باید به یك نوع پان ایرانیزم اندیشید كه تحت آن هر نوع هویت قومی انكار میشود؟ یا از طرف دیگر باید هویتهای قومی را تا حد تخاصمات قومی تقویت كرد تا به فروپاشی مفهوم ملت بیانجامد؟ هیچ كدام این راهحلها به نتیجه مناسبی نمیرسد. در واقع باید به دنبال یك نوع اعتدال قومی باشیم كه تنوع، تفاوتها، ویژگیها و حتی ناسازگاریهای قومیتها را بپذیرد و در عین حال این اقوام احساس كنند كه به یك نوع هستی مشترك هم تعلق دارند. البته این هستی مشترك، نباید حداكثری باشد چرا كه در این صورت به نفی تفاوتهای اجتماعی میانجامد بنابراین این هستی مشترك باید به صورت حد مناسب و اپتیمم باشد تا كارامدی خود را حفظ كند.
آسیبی كه سیاست و راهبرد اعتدال را تهدید میكند چیست؟
در واقع این احتمال وجود دارد كه اعتدال خیلی به لبه وحدت و یگانگی بیفتد. ما با یك وضعیت چند گانگیهای هویتی و اجتماعی مواجه هستیم. تمایل زیادی كه تاكنون در جامعه ما وجود داشته این بوده كه این وضعیت چندگانگی به نفع وضعیت یگانگی نفی شده است به این معنا كه ما باید به یك وضعیت یگانه برسیم یعنی به یك هستی مشترك فكر كنیم نه به تفاوت هایمان؛ گویا این تفاوتها یا كاذب است یا اصلا مهم نیست. اكنون بستر یك نوع اندیشه اعتدال اجتماعی در جامعه شكل گرفته كه میگوید با حفظ تكثر به هستی مشترك یگانه فكر كنیم. منتهی این هستی مشترك یگانه، باید یك هستی مشترك حداقلی باشد چرا كه اگر حداكثری باشد باز به یگانگی و نفی تكثر و چندگانگی میانجامد. وحدت اجتماعی به این مفهوم، دیگر نه ممكن است و نه سودمند. به این دلیل كه هویتهای اجتماعی شكل یافته به وجود آمدهاند، بنابراین دیگر نفی این هویتها ممكن نیست. مثلا هویت زنانه جنسیتی شكل پیدا كرده است. هویت مردانه و هویتهای طبقاتی شكل پیدا كردهاند، هویتهای قومی نیز به همین شكل. لذا ممكن نیست بگوییم كه این تكثر به نفع یك وضعیت یگانه رها شود. موتور پویایی اجتماعی یا مبنای ساختاری پویایی اجتماعی همین تكثر اجتماعی است كه جامعه را پویا میكند و به حركت وا میدارد و به جامعه كمك میكند كه به یك نوع غنای اجتماعی برسد. این دوگانگیها یك نوع پارادوكس هستند. از یك طرف میتوانند جامعه را به سمت فروپاشی سوق دهند و از طرف دیگر میتوانند موجب غنا و افزایش كیفیت زندگی اجتماعی شوند. آسیب اعتدال اجتماعی این است كه این پارادوكس را به نفع آن یگانگی انكار كند یعنی بیشتر در معرض این خطر است كه به سمت حذف چندگانگیها سوق یابد تا اینكه به آسیب دوم یعنی فقط حفظ تكثر و نیندیشیدن به هستی مشترك دچار شود. الان جامعه ما بیشتر در معرض این خطر قرار دارد كه بر روی هستی مشترك یگانه بیش از حد تاكید شود و چندگانگیها نفی شود. ما باید خط مشی درست اعتدال اجتماعی را پیش ببریم.
ما اكنون به لحاظ سیاسی تندرویهایی داریم كه مصداقهای آن را را در عرصههای مختلف میبینیم. این تندروها بخشی از افراد همین جامعه هستند. حال سوال من این است كه این تندرویها در حوزه اجتماعی به چه شكلی نمایان میشود؟
در واقع تندروی جنسیتی، تندوری طبقاتی، تندروی قومی و تندروی دینی در مقابل اعتدال جنسیتی، طبقاتی، قومی و دینی قرار دارد. تندروی و اعتدال هر دو ریشه در یك وضعیت چندگانه دارند. یعنی ریشه در تكثر اجتماعی دارند. اگر بحث تكثر اجتماعی نبود، نه بحث تندروی مطرح میشد و نه بحث اعتدال. اكنون آدمها از نظر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی چند گانه شدهاند و این چندگانگی خودشان را در ضمن مناسبات اجتماعی میسازند و شكل میدهند و از آن كوتاه نمییایند. در این شرایط افرادی كه میخواهند هر نوع تفاوت با هویت خودشان را دشمنی تلقی كنند، تندرو محسوب میشوند اما كسانی كه مخالفت با هویت خودشان و بروز هویتهای اجتماعی دیگر را به عنوان تفاوت یا حداكثر مخالفت تلقی میكنند، نیروهای معتدل محسوب میشوند. ما باید به جایی برسیم كه نیروهای سیاسی مختلف بپذیرند كه در عین تفاوتهایی كه با هم دارند، دشمن یكدیگر نیستند و دارای هستی مشتركیاند. در واقع مشی اعتدال بر این عقیده است كه نباید تفاوتها و تمایزها و مخالفتها و مبارزهها به مرز دشمنی نزدیك شود.
اما ما این شرایط را در جامعه مان نمیبینیم. یعنی چیزی كه از رادیكالیسم داریم همان تعریف نخست شماست كه گاهی به دشمنی ختم میشود
همان تندروی
بله!
در واقع این رادیكالیسم در دام تخاصم بنیادین میافتد. تخاصم از عدم آشنایی با طرف دیگر، یعنی یا من یا تو؛ امكان دیگری وجود ندارد. یكی از بین ما باید حذف شود. این كار رادیكالیسم است كه وجود دارد. ما یك نوع رادیكالیسم در موضع اپوزیسیون داریم و یك نوع رادیكالیسم در حوزه اپوزیسیون. فرقی نمیكند. شما هم ممكن است وقتی دارید با قدرت، حكومت یا دولتی میجنگید دچار رادیكالیسم شوید و هم هنگامی كه در قدرت هستید ما در مقابل این رادیكالیسم صحبت از اعتدال میكنیم. اعتدال، مفروضهاش كثرت است یعنی در پی ایجاد تعادل است كه با مفهوم وحدت حداقلی- و با ملاكهای قانونی- معنا میشود؛ به این معنا كه نیروهای متنوع و متمایز همدیگر را دشمن تلقی نكنند و احساس تعلق به یك اجتماع مشترك داشته باشند. این وضعیت میتواند به صورت اعتدال قومیتی، جنسیتی و سایر هویتهای اجتماعی بروز پیدا كند.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید