اصول ملامت و طریق فتوت / ترجمه عباس بشیری گودرزی - مهری زارع مؤیدی - بخش دوم و پایانی

1395/3/19 ۰۷:۴۲

اصول ملامت و طریق فتوت / ترجمه عباس  بشیری گودرزی - مهری زارع مؤیدی - بخش دوم و پایانی

ترجمه رساله ملامتیه ابوعبدالرحمن سلمی مطلب ذیل دنباله ترجمه رساله مهم و کهن ابو عبدالرحمن سلمی، از پیشگامان تصوف است. در بخش نخست، مقدمات و دوازده اصل از اصول و خصوصیات ملامتیان و اهل فتوت بیان شد و در این قسمت دنباله آن مباحث به نظر خوانندگان دانشور مجله تقدیم می شود.

 

ترجمه رساله ملامتیه ابوعبدالرحمن سلمی

مطلب ذیل دنباله ترجمه رساله مهم و کهن ابو عبدالرحمن سلمی، از پیشگامان تصوف است. در بخش نخست، مقدمات و دوازده اصل از اصول و خصوصیات ملامتیان و اهل فتوت بیان شد و در این قسمت دنباله آن مباحث به نظر خوانندگان دانشور مجله تقدیم می شود.

13- و از جمله اصول ایشان آن است که از محمدبن عبدالله رازی27 شنیدم که می گفت: از ابوعلی جرجانی28 شنیدم که:«حسن ظنّ به خدای تعالی غایت معرفت است و سوء ظنّ بر خود اصل معرفت نفس است.» نیز از محمدبن احمدبن فرّاء شنیدم که می گوید:«از ابوالحسن شراکهی29 شنیدم که او از اباعثمان نقل می کرد که:«مردی به ابوحفص گفت مرا سفارشی کن. ابوحفص گفت: عبادتت برای پروردگار بدان گونه نباشد که تو را معبود خلق کند؛ عبادت را نشان خدمت و عبودیت بر پیشانی کن که اگر کسی عبادت خویش را ببیند، خود را پرستیده است.» و برخی مشایخ گفته اند:«هر که پیش از وصول، به سوی خلق بازگردد، به طریقت پشت کرده است و ریاضات پیشین اش، حبّ ریاست و استعلای بر خلق را برای وی به میراث می نهد. اما آنکه پس از وصول به سوی خلق رود پیشوایی می گردد نافع از برای مریدان.» از اباعمروبن محمدبن احمدبن حمدان شنیدم که می گفت:«از پدرم شنیدم که ابوحفص چون به خانه می شد، لباس ژنده و پشمینه می پوشید از آنچه لباس قوم است، و چون به میان مردم می رفت در پوشش اهل بازار ظاهر می گشت؛ وی پوشیدن لباس قوم را در میان مردم خود نمایی و ظاهر سازی می دانست.»

14- و از اصول ملامتیه است مؤدّب گشتن به ادب پیشوایی از پیشوایان قوم و عرضه کردن آنچه از علوم و احوال درون برای مرید حادث می گردد، به پیشگاه آن پیشوا. از احمدبن احمد شنیدم که می گفت: از اباعمرو زجاجی30 شنیدم که:«اگر آدمی به اعلای مراتب و مقامات رسد تا بدان جا که غیب به روی او پرده گشاید اما در این طریق شاگردی استاد نکرده باشد، حاصلی به بار نخواهد آورد.» نیز از شیخ ابایزید محمدبن احمد فقیه31 شنیدم که می گفت: از ابراهیم بن شیبان32 شنیدم که:«هر که مؤدّب گشته باشد نه در محضر استاد، بیهوده و بیکار است.» همچنین بیشتر مشایخ ملامتیه خوش ندارند آدمی به هیچ گونه عبادتی زبان زد گردد همچون صوم دائم یا سکوت دائم یا اوراد ظاهره صلاة و غیره؛ تا بدان جا که مردم وی را بدین ها شناسند و نام برند. چیزی نزدیک به همین مرام را از محمد بن عبدالله رازی شنیدم که می گفت: از حمزه بزاز33 شنیدم که: از عبدالله بن حمدون شنیدم که می گوید: عبدالله مغازلی34 را شنیدم که از قول بشرحافی35 می گوید:«نزد معافی بن عمران36 شدم؛ چون دقّ الباب کردم گفتند کیست؟ گفتم بشر و بر زبانم جاری گشت و حافی را نیز گفتم(بشرحافی). دخترچه ای در خانه گفت: ای عمو اگر برای خویش نعلینی به دو سکه بخری این نام از تو برمی افتد.» از نبی(ص) نیز روایت کرده اند که از دو گونه شهرت نهی می کرد و می گفت:«برای آدمی همین شرّ کفایت است که در امری از امور دنیا یا آخرت انگشت نمای خلق گردد.» از این است که بیشتر مشایخ این قوم نشستن به موعظه و تذکیر خلق را خوش ندارند و در این باب گفته اند:«بدین کار نیکو ترین چیزها را به سوی خلق روانه می سازی پس در همراهی با حق برای خود چه می گذاری؟ اگر در احوال سلف با ایشان سخن بگویی بر آنان ستم روا داشته ای چون، راه دعاوی را بر ایشان هموار می کنی.» همچنین از ابا عمروبن حمدون شنیدم که می گفت: شنیدم ابوحفص به ابی عثمان می گوید:«نشستن برای(موعظه) خلق بازگشتن از خداوند به سوی خلق است. پس نیک بنگر تو کدام مردی.»

15- از جمله اصول ایشان است که هر عمل و طاعتی که از تو سر زند و نگاهت بدن افتد و نزد تو نیکو آید، باطل است. مبنای ایشان در این اصل روایتی است از محمد عبدالله بن علی بن زیاد از محمد بن مسیب ارغانی که گفته: عبدالله بن حسن مرا گفت: علی بن حسین(ع) فرمود:«هر فعلی از تو که نگاهت بدان افتد دلیل است بر اینکه از تو پذیرفته نیست زیرا که قبول امری است پنهان و پوشیده از تو پس آنچه که نگاهت از آن بریده است دلیل قبول است از تو.»

16- و از اصول ایشان است دیدن تقصیر خود و دیدن عذر مردم برای آنچه در آن اند. همچنین از عبدالله بن محمد معلم شنیدم که می گفت: از ابابکرفارسی37 شنیدم:«بهترین خلق کسی است که نیکی را در دیگران ببیند و بداند که راه های رسیدن به سوی خداوند بسیار است جز طریقی که وی در آن است؛ تا بدین گونه تقصیر و کوتاهی خویش را در آنچه بدان افکنده شده است بیند و با این همه در احدی به دیده تقصیر و نقصان ننگرد.» از جدم اسماعیل بن نجید شنیدم که از شاه کرمانی حکایت می کرد که گفته:«هر که خلق را از دیده خویش بیند دشمنی اش با مردم دراز گردد و هر که خلق را از دیده حقّ بنگرد آنان را در آنچه هستند، معذور می یابد و می داند که ایشان جز بدانچه بر آن ناگزیر اند، توانی ندارند.

17- و از جمله اصول ملامت است نگه داشت دل در معیت خدای، به حسن مشاهدت و نگه داشت وقت خویش با خلق، به حسن ادب و به کتمان موافقاتی که بر او ظاهر می گردد، مگر آنچه از اظهارش گریزی نیست. برای همین ابومحمدسهل -رحمه الله- گوید:«وقت تو عزیزترین چیز است نزد تو پس آن را برای عزیزترین چیزها که بر تو آید بگذار.» ابوعبدالله حربی نیز گوید:«هیچ چیز در این دار دنیا عزیزتر از قلب و وقت تو نیست پس اگر دل را جز به آگاهی غییب مشغول کنی و اگر وقت را جز به ممارست آداب نفس بگذرانی عزیزترین چیزهایت را تباه کرده ای.»

18- و از اصول ایشان آن است که اساس عبودیت و بندگی دو چیز است: روی نیاز آوردن به درگاه خدای تعالی به نیکوترین وجه و الگوگیری از رسول(ص) به نیک ترین وی که در این کار هیچ دمی برای نفس و هیچ آسایشی برای آن نیست.

19- و از جمله اصول ایشان است که آدمی هماره دشمن خویش باشد و در همه حال از خود ناخوشنود. از ابا بکربن شاذان38 شنیدم که می گفت: از علی بن داود عکی شنیدم:«مؤمن دشمنی است از سوی خدا بر نفس خویش در جمیع افعال و احوال و اذکار و اقوالش.»

20- و از جمله اصول ایشان آن است که دیدن کردار خویش و عجب و افتخار بدان، از اندکی عقل و سبکی طبع است. چگونه می توانی به چیزی افتخار کنی که در آن نصیبی نداری و هر چه هست از غیر به سوی تو آمده است و نسبتش به تو جز عاریت نیست که در حقیقت تو نسبتی با آن نداری زیرا که تو در آنچه به سویت می آید تدبیر می شوی و بر آن ناگزیری. حال آیا افتخار و به خود نازیدن در چنین اموری کاستی عقل و سبک سری نیست؟ از نبی(ص) نیز نقل کرده اند که فرمود:«ظاهر سازی بدانچه به تو نداده اند، پوشیدن لباس زور است.» از محمد بن عبدالله شنیدم که می گفت: از محمدبن علی کتّانی39 شنیدم:«چگونه خردمند به کردار خویش بنازد حال آنکه می داند او بر هیچ چیز از کردارش توانا نیست.»

21- و از اصول ملامت رها کردن سخن در دقایق علم و مباهات بدان است و پرهیز از آشکار کردن اسرار خداوندی نزد نااهلان. از منصوربن عبدالله شنیدم که می گفت: از عبدالله بن محمد نیشابوری40 شنیدم که می گوید:«ابوحفص را گفتم: چگونه است که شما همچون بغدادیان و دیگران سخنی نمی گویید؟ شما را چه می شود که سکوت پیشه کرده اید؟ گفت: زیرا مشایخ ما خاموش اند از روی علم و سخن گویند به ناچاری؛ از این است که در مقام ادب سخن ایستاده اند و سخن نمی گویند مگر پس از آنکه خداوند خردهاشان را استوار نمود؛ پس امانت داران خداوند در زمین گشتند و امین نیز، بر حفظ امانت حریص است.»

22- و از جمله اصول ایشان آن است که سماع چون در کسی استوار و درست گردد و بر وی کارگر افتد، هیبتش از حرکت و شور و غوغا مانع می آید.از محمدبن حسن خشاب41 شنیدم که می گفت: از علی بن هارون حصری42 شنیدم:«سماع راستین چون به جای درستش در دل برسد او را به انواع کرامت می آراید، هیبتی از او بر حاضران می افتد که احدی در محضرش نه حرکتی می کند و نه فریاد و اضطرابی. و حقیقت مصاحبت سماع او آن است که وقت وی بر اوقات حاضران غلبه می کند و آنان را مقهور می کند چنان که حاضران تحت امر او یند.»

23- و از جمله اصول ایشان آن است که فقر، سرّ خدای است نزد درویشان و اگر سرّ فقر آشکار کنند از دایره امنا بیرون می شوند. فقیر در نظر ایشان تا آن هنگام فقیر است که احدی از فقر او آگاه نباشد جز آن کس که فقرش به درگاه او است. پس چون غیر او نیز از این سرّ آکاه گردد از دایره فقر خارج گشته، به چنیره نیاز فرومی افتد؛ و نیازمندان بسیار اند و فقرا اندک. اساس کار ایشان در این اصل آن است که از محمد بن احمد بن ابراهیم شنیدم که می گفت: از طلحه سلمی شنیدم که: شاه کرمانی می گفت:«فقر سرّ خدای است نزد بنده پس تا آن را پوشیده می دارد امین است و چون آشکارش کند نام فقر از او برمی افتد.»

24- و از جمله اصول ایشان است که پوشش خویش را از آنچه عرف است دیگرگون نمی کنند و بر ظاهری که خلق هستند، می مانند و در سرّ به اصلاح می کوشند. اساس کار در این اصل روایتی است از نبی(ص) که فرمود:«خدای تعالی به صورت های شما نمی نگرد بل دیده بر قلوب و نیات شما دارد.»

25- و از اصول ایشان رها کردن عیوب و کاستی های خلق است تا به همه روی سر در عیوب خویش داشته باشند و شرّ نفس را بپایند و در متهم داشتن آن مداومت نمایند و بر اصلاح آن کمر بندند و سرّ آن پوشیده دارند. و اساس این اصل قول خدای است-عزّوجلّ- «همانا نفس بسیار فرمان دهنده است به بدی» و در معنی این گفته اند: مگر کسی که خداوند نفس را برای او خوار کرده باشد و به دوام مخالفت نفس یار و مدد او باشد و آن را از طریق مخالفت به طریق موافقت کشانده باشد. نیز سخنی است از نبی(ص) که روایت کرده اند:«خنُک آنکه گرمی در کار عیوب خویش وی را از عیوب مردم غافل کرده است.»

26- و از اصول ایشان آن است که دهنده نباید چیزی از عطا و دهش خویش را ببیند زیرا که در حقیقت او چیزی را می دهد که خدای تعالی نزدش نهاده است و او تنها حق را به صاحب حق می رساند. پس چون حق غیر را به او می رساند چگونه می شود که در دیده اش بزرگ آید؟ پس چون بنده حقیقت این بداند، بذل و سخای وی از دیده اش فرومی افتد.

27- و از اصول ملامتیه آن است که در نظر ایشان بنده ای معرفتش به پروردگار کمتر است که گمان برد کردار و طاعت او عطا و دهش خداوندی را به سویش می کشاند یعنی عطای خدای تعالی در برابر فضل و برتری او است حال آنکه مقام معرفت بنده درست نمی گردد تا آنگاه که بداند هر آنچه از سوی خدای تعالی بر او وارد می شود به همه روی فضل و منت خدای است-عزّوجلّ- بی آنکه بنده سزاوار آن باشد. اساس کار در این باب قول نبی است(ص):«هیچ کس از شما با عمل خویش به بهشت درنمی شود. گفتند: و شما نیز یا رسول الله؟ گفت: آری و نه من؛ مگر آنکه خدای تعالی درِ رحمتش را بر من بگشاید.»

28- و از اصول ایشان آن است که آدمی عیب برادران خود نبیند مگر آنکه عیبش آشکار باشد. اساس ایشان در این باب قول نبی است(ص) که به صفوان فرمود:«بهتر نبود که آن را به ردای ستر می پوشاندی؟»

29- از اصول ایشان است خوش نداشتن دعا مگر برای آن کس که چاره ای ندارد و ناچاره در نظر ایشان کسی است که متاع و مقام و آبرویی نزد خدا و خلق ندارد و بازگشت او به سوی پروردگارش به شکست و ضعف است نه پیش آوردن حال و مقام(و عوض خواهی به آنها). این بازگشت در حالی است به حدّ افلاس و بی چیزی و دعا در این حال مباح است و امید می رود دعا مستجاب گردد. اساس کار در این باب چیزی است که از ابوحفص حکایت کرده اند که چون بدو گفتند تو با چه چیز به پیشگاه پروددگارت می روی؟ گفت:«مگر فقیر می تواند چیزی به پیشگاه غنی دراندازد جز فقر خود را؟» بایزید نیز گوید:«از درونم مرا ندا دادند که خزائن من از خدمت پر است پس هر گاه اراده ما کردی ذلت و فقر بیار.»

30- و اصول ایشان است که غفلت رحمت پروردگار است اما برای آنکه حق مجاهدت و سلوک را در اوقات خویش به جای می آورد و چون خدای -عزّوجلّ- رفاه و نرمی برایش خواهد غفلتی بر او درمی اندازد تا در اندکی بدان بیاساید. شیخ قوم ابوصالح را از غفلت پرسیدند که رحمت است گفت:«این در حق فلان درست است که از کثرت مجاهدت چون می خواهد به بستر رود می خزد.»

31- و از اصول ایشان است که تقلا در جستجوی اسباب امور نشان شقاوت است و تفویض و آرمیدن زیر سایه قدر الهی نشان سعادت. برای همین حمدون گفته:«خدای تعالی چون خلق را بیافرید ناچاره بودند و خوشبخت ترین مردم کسی است که خداوند چاره ها و اسباب او را در امور، اندک گردانیده است.»

32- و از اصول ایشان آن است که خوش ندارند کسی آهنگ آنان کند یا خدمت و تعظیم شان کند و می گویند:«عبد را با این مطالبات چه کار؟ اینها برای آزادان است.» اساس کار در این مرام چیزی است که از محمدبن احمد فرّاء شنیدم که می گفت: از عبدالله بن احمدبن منازل شنیدم که می گوید: از حمدون شنیدم که چون پرسیدند عبد کیست؟ گفت:«کسی است که می پرستد و خوش ندارد پرستیده شود.» ابوحفص گوید:«بکوش عبادت تو سبب پروردگار شدن تو نباشد که می خواهد او را بپرستند.»

33- و از اصول ایشان در باب فراست آن است که آدمی باید رندی و زیرکی دیگران را واپاید که مؤمن برای خود زیرکی ادعا نمی کند زیرا نبی(ص) فرمود: زیرکی مؤمن را واپایید.» و کسی که زیرکی دیگران را می پاید چگونه برای خود زیرکی ادعا کند. این قول ابوحفص است.

34- از جمله اصول ایشان چیزی است که از محمدبن فرّاء شنیدم که می گفت: از ابن منازل شنیدم که: اباصالح می گوید:«مؤمن در شب چراغ برادران خود و در روز عصای دست ایشان است.» یعنی که در کارها و نیازهای ایشان همواره یار و مدد کار باشد.

35- و از جمله اصول ایشان چیزی است که ابوعثمان از استادش ابوحفص حکایت کرده که وی می گفت:«هر که علمش افزون گردید عملش اندک شد و هر که علمش کاسته شد عملش زیاد گردید.» پس از این به سوی ابوحفص رفتم و او را از معنی این سخنش پرسیدم گفت:«هر که علمش فزونی گیرد عملش را هر چند بسیار، اندک می شمرد زیرا کوتاهی و تقصیر خویش می داند و هر که علمش کاستی گرفت عمل اندک خود را بسیار می پندارد زیرا از رؤیت تقصیر خویش عاجز است.»

36- و از جمله اصول ایشان آن است که شنیدن گوش نباید بر دیدن چشم غلبه کند یعنی آنچه از ثناء که در نفس خویش می شنود به سبب آن چیزهایی که برایش حاصل شده، آفت نفس و مشاهدت است. نخستین کسی که بدین فضل رسید ابوحفص بود. اساس کار در این باب روایتی است از نبی(ص) که:«هیچ خبری همچون به عیان دیدن نیست.»

37- و از جمله اصول ایشان ترک کلام است و آنچه به اشارات دقیق علوم مربوط است و اینکه کمتر در آن فرو می روند؛ در این باب تنها به اوامر و نواهی شرع رجوع می کنند. اساس کار در این اصل چیزی است که از عبدالله بن علی شنیدم که می گفت: از اسحق بن ابراهیم بن شیبان شنیدم که:«محمدبن قاسم حلوانی به پدرم نامه ای نوشت ودر آن اشارات و تفریعات بسیار آورده بود. پدرم بدو نوشت:بسم الله الرحمن الرحیم؛ از عبد ذلیل ابراهیم بن شیبان. برادر اگر تنها از اوامر و نواهی پیروی کنی برایت بهتر است.» جدم می گفت:«از اباعیاض شنیدم که چون خیرات را از باطن آدمی برگیرند زبانش به دعاوی عظیم و دقایق علوم گشوده می گردد.»

38- و از اصول ایشان در باب توکل چیزی است که از ابن عبدالله شنیدم که می گفت: از عمی بسطامی شنیدم که می گفت: ابا یزید می گوید:«در تمامیت توکل تو همین بس است که بیننده ای جز او نبینی و بر روزی ات روزی دهنده ای جز او و برای عملت شاهدی جز او.»

39- و از اصول ایشان پنهان داشتن کرامات و نشانه ها است و آنها را به دیده استدراج و دوری از راه حق دیدن. از محمدبن شاذان شنیدم که می گفت: از اباعمرو دمشقی43 شنیدم که:«چنان که خدای تعالی آشکار کردن آیات و کرامات را بر انبیا فرض نمود کتمان آنها را نیز بر اولیا واجب گردانید تا مردم بدان مقتون نگردند.»

40- و از جمله اصول ایشان پرهیز از گریستن در سماع و مجلس ذکر و علم و غیره است و در عین حال ملازمت بر اندوه و حزن. اساس کار در این مرام چیزی است که از ابابکرمحمدبن عبدالله شنیدم که می گفت: از ابابکر محمدبن عبدالعزیز مکی شنیدم به کسی که در مجلس او می گریست گفت:«لذت بردن تو از گریستن ات مزد گریه تو است.» ابوحفص برای یارانش گریه تأسف را روا می داشت و می گفت که پسندیده است. اما ابوعثمان در این باب با او مخالف است و می گفت:«گریه تأسف اسف را از میان می برد اما سرانجام مداومت در اسف نیکوتر است تا اینکه با گریستن از آن تسلی یابی مگر آنکه گریه از سوز درون برخیزد که اشک این چنین گریستن بدن را آب می کند و نابود.» و در این باب سروده است:

 

و لیس الذی یجری من العین ماءها

ولکنها روحی تذوب و تقطر

آنچه از دیدگانم جاری می گردد آب چشم نیست

روح من است که آب می شود و می چکد

41- و از جمله اصول ایشان است که می گوید: واعظ تو بر خلق باید خانه ات باشد به هنگام مرگت، نه اینکه فقر خویش را در طول زندگانی آشکار کنی. پس چون درگذشتی خانه ات باید که همچون خانه یکی از ارباب فقر باشد. و گفته اند باید که بی نیازی را در روزگار حیاتت آشکار کنی و چون درگذشتی خانه و خانمانت گویای فقر تو باشد که در این حال مرگت راحت گذشتگان و اندرزگوی باقیان خواهد بود. اساس کار در این باب سخن ابوحفص است به عبدالله حجام:«اگر جوانمردی، باید که خانمان ات اندرزگوی جوانمردان باشد.»

42- و از اصول ایشان است ترک رجوع به هیچ مخلوقی در نیازها و یاری نطلبیدن از آنان زیرا که در این حال از نیازمندی ناچاره چون خود مدد خواسته ای و بسا که همو نیازمندتر و بیچاره تر از تو باشد و خود نمی دانی. اساس این مرام چیزی است که از منصوربن عبدالله شنیدم که می گفت: از اباعلی ثقفی شنیدم که می گفت: حمدون می گوید:«کمک مخلوق به مخلوق همچون مددرسانی زندانی است به زندانی.»

43- و از اصول ایشان است که چون برای خویش اجابتی بینند اندوهگین شده، می هراسند و می گویند: این مکر و استدراج خدای است. چنان که از دقی44 از ابونصررافعی از ابوعثمان نیشابوری حکایت کرده اند که گفته:«با ابوحفص به کوهسار شده بودیم. ابوحفص نشست و با ما سخن گفتن آغاز کرد در این هنگام آهویی آمد و برابر وی زانو زد. ابوحفص گریست و وقت بر وی متغیر گشت. بدو گفتیم تو را چه شد؟ گفت در دل با خود می گفتم اگر امشب بره ای می داشتیم شب را با آن می گذراندیم و هنوز این خاطر در دلم قوت نگرفته بود که این آهو آمد چنان که می بینید. و من ایمن نیستم از آنکه چون فرعون باشم که درخواستش اجابت شد و خداوند سرانجامش را به شقاوت پایان داد.»

44- و از اصول ایشان قبول روزی است چون در آن خواری و خاکساری باشد و پس زدن روزی اگر در آن عزّت نفس و طمع درون باشد. از محمدبن عبدالله بن شاذان شنیدم که می گفت: حسین بن علی دمشقی می گوید:«عصام بلخی45 برای ابوحاتم اصم46 چیزی فرستاد او نیز پذیرفت. بدو گفتند: چرا پذیرفتی گفت: ذلت من و عزت وی در آن بود وعزت من و ذلت او در پس زدن. پس عزت وی را بر عزت خویش و ذلت خود را بر ذلت او رجحان دادم.»

45- و از جمله اصول ملامتیه چیزی است که از عبدالله بن محمدبن عبدالرحمن رازی شنیدم که می گفت: از اباعثمان سعیدبن اسماعیل شنیدم که چون درباره همنشینی و صحبت از او پرسیده بودند گفته بود:«ظاهر حسن صحبت آن است که دست برادرت را در مال خویش گشاده داری و به مال او چشم ندوزی، بر او انصاف کنی و از او انصاف نخواهی، پیرو او باشی و او را پیرو خود ندانی، بر جفای او بردبار باشی و بر او جفا نکنی، نیکی اندک او را بسیار بینی و نیکی بسیار خود را بر او اندک بدانی.» و از جمله سخنان جامعی که در این باب شنیدم سخن شیخ این قوم محمدبن احمد فرّاء است که می گوید:«احدب غلام قناد مرا پرسید:«ملامتیه کیستند و سخن شان چیست؟ گفتم: آنان قومی اند که نه علمی مرسوم دارند نه کتبی مکتوب. با این همه، شیخی دارند که وی را حمدون قصار می خوانند او گفته: ملامتی نه در درون دعوایی دارد نه از برون ظاهرسازی ای، سرّ او میان خود و خدای است که دل نیز از آن بی خبر است چه رسد به خلق.» محمدبن احمدفرّاء می گوید: به من گفته اند حاجب برای شیخ ابوالحسن حصری در بغداد حکایت کرده که:«اگر می شد که در این روزگار پیامبری آید او نیز یکی از آنان می بود.»47

این بود آن اصول ملامتیه که درخواسته بودی برایت بگویم و من آن را با تکیه بر سخن مشایخ و پیشوایان این قوم چنان که بر ظاهر رفته است تقدیم نمودم و از خدای -عزّوجلّ- درمی خواهم ما را از برکات این مرام محروم نگرداند.

 

پی نوشت ها:

27- نام کاملش ابومحمدعبدالله بن محمدبن عبدالرحمن رازی معروف به شعرانی است. در نیشابور زاده شد و به سال 353 وفات یافت. اما متن تنها اشاره می کند به محمدبن عبدالله رازی معروف به ابن شاذان.  //  28- شعرانی وی را جوزجانی نامیده است: همان ابوعلی بن علی جرجانی از بزرگان مشایخ خراسان و از نزدیکان محمدبن علی ترمذی.  //  29- شاید همان ابوالحسن شرکی باشد که ذکرش گذشت.  //  30- محمدبن ابراهیم زجاجی نیشابوری که در مکه به سال 348 وفات یافت. ر.ک قشیری، ص 28 نیز شعرانی، ج1، ص 100.  //  31- شاید همان ابویزید مروزی باشد که نامش در رساله قشیری آمده، ص 27.  //  32- ابواسحق ابراهیم بن شیبان قرمسینی شیخ جبل(وفات 330). ر.ک پیشین.  //  33- این شخص غیر از ابوحمزه بزاز بغدادی صوفی است(وفات289).  //  34- شاید همان ابوجعفر محمدبن منصور مغازلی باشد. ر.ک الانساب، سمعانی، ص 538.  //  35- ابونصربشربن حارث معروف به حافی. اصلاً اهل مرو بود و ساکن بغداد و در 228 وفات یافت. ر.ک منابع پیشین، نیز تاریخ خطیب بغدادی، ج7، ص 67-80.  //  36- ابومسعود ازدی موصلی از بزرگان محدث در روزگار خویش(وفات184یا185). ر.ک تاریخ بغداد،ج13، ص 226-229.  //  37- ابوبکر طمستانی فارسی(وفات340). درباره او ر.ک منابع پیشین.  //  38- همان محمدبن عبدالعزیز ابوبکر معروف به ابن شاذان رازی صوفی واعظ(وفات376) که غیر از عبدالله رازی معروف به شعرانی(وفات353) است.  //  39- ابوبکر محمدبن علی بن جعفر کتانی صوفی(وفات322).  //  40- محمد مزین نیشابوری؛ مزین تحریف است و شاید همان ابو محمد عبدالله بن محمد نیشابوری باشد ملقب به مرتعش. از یاران ابوحفص و ابوعثمان و جنید بود ساکن بغداد(وفات328).  //  41- محمدبن حسن خشاب بغدادی که سلمی گاه با نام ابوالعباس بغدادی به او اشاره می کند.  //  42- شاید همان هارون(نه ابراهیم) حصری صوفی باشد که به سال 371 در بغداد وفات یافت. ر.ک پیشین.  //  43- از بزرگان مشایخ شام و از نزدیکان ابن الجلاء و ذوالنون(وفات320). درباره او ر.ک حلیةالاولیاء، ج10، ص 346 نیز طبقات شعرانی، ج1، ص 86.  //  44- ابوبکر محمد بن داود دینوری دقی(وفات350).  //  45- عصام بن یوسف بن میمون بن قدامة بلخی از بزرگان محدثین ثقات(وفات210)ر.ک الانساب، سمعانی، ص 89.  //  46- ابوعبدالرحمن حاتم بن یوسف(حاتم بن عفوان یا علوان نیز گفته اند) معروف به اصم که از مشایخ اقدم خراسان بود و اصلاً بلخی بود(وفات237). ر.ک منابع پیشین.  //  47- ظاهراً حمدون قصّار مراد است.

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت – سال ششم، شماره 1

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: