فلسفه تاریخ چیست؟ / دانیل لیتل - ترجمه حمید کوزری - بخش دوم

1395/3/4 ۰۸:۱۹

فلسفه تاریخ چیست؟ / دانیل لیتل - ترجمه حمید کوزری - بخش دوم

یک انتقاد به جا از میان سیل انتقادات به تفسیر کلی تاریخ، این است که این تفسیر جایی دنبال معنا می‌گردد که فی الواقع معنایی وجود ندارد. تفسیر رفتارهای فردی و زندگی‌ها قابل قبول است؛ زیرا در این صورت می‌توانیم برداشت‌های ایجادی و اختیاری خود از معنا را در نظریه‌ای مربوط به افراد بگنجانیم. اما باید اذعان کرد که هیچ عامل فرادستی در ورای وقایع تاریخی مانند انقلاب فرانسه نهفته نیست. برای مثال اشتباه است اگر بکوشیم معنای جوانب انقلاب فرانسه (مانند واقعه ترور) را پیدا کنیم. رویکرد الهیاتی می‌خواهد این انتقاد را با مسئله عاملیت خدا در نوشتن تاریخ، از سر باز کند؛ اما باید متوجه بود که وجود یک خالق الهی برای تاریخ، انسان را در امر ساختن تاریخ هیچ کاره می‌کند.

 

یک انتقاد به جا از میان سیل انتقادات به تفسیر کلی تاریخ، این است که این تفسیر جایی دنبال معنا می‌گردد که فی الواقع معنایی وجود ندارد. تفسیر رفتارهای فردی و زندگی‌ها قابل قبول است؛ زیرا در این صورت می‌توانیم برداشت‌های ایجادی و اختیاری خود از معنا را در نظریه‌ای مربوط به افراد بگنجانیم. اما باید اذعان کرد که هیچ عامل فرادستی در ورای وقایع تاریخی مانند انقلاب فرانسه نهفته نیست. برای مثال اشتباه است اگر بکوشیم معنای جوانب انقلاب فرانسه (مانند واقعه ترور) را پیدا کنیم. رویکرد الهیاتی می‌خواهد این انتقاد را با مسئله عاملیت خدا در نوشتن تاریخ، از سر باز کند؛ اما باید متوجه بود که وجود یک خالق الهی برای تاریخ، انسان را در امر ساختن تاریخ هیچ کاره می‌کند.

سعی در تشخیص مراحل عمده تاریخ در نزد ویکو، اشپنگلر و نوین بی در مقابل انتقاد به نگاه تک علتی آنها به پیچیدگی تاریخ، بسیار آسیب‌پذیر است. هر یک از آنها عاملی را برای پیشبرد تاریخ مشخص کرده‌اند. ویکو طبیعت کلی انسانی و اشپنگلر و توین بی مجموعه یکسان تغییرات تمدنی را عامل روند تاریخ می‌دانند؛ اما چاره‌ای جز ارزیابی فرضیات آنها بر اساس یک مشاهده تجربی نیست. بررسی تغییرات وسیع تاریخی در طول سه‌هزار سال تاریخ بشر شواهد کمی برای اثبات روند معین رشد تمدن، در اختیار می‌گذارد.

در عوض با هر مقیاس واقعی که بسنجیم، طیف وسیعی از احتمالات و راههای چندگانه حرکت در تاریخ محقق شده است. این بدان معنا نیست که هیچ تفسیر قابل قبول «کلان تاریخی» برای تاریخ و جوامع انسانی قابل دسترسی نیست. نظریه جامعه‌شناسی تمدنهای کشاورزی اولیه پرداخته میخائیل مان، تلاشهای دوریئس و گودزبلوم در مورد تاریخ زیست محیط جهانی و توجه جرد دیاموند به مسئله بیماری و جنگ نمونه‌های این تفاسیر کلان تاریخی است. این دانشمندان چند جنبه فراگیر تاریخ را بر پایه چند موقعیت عمومی انسان شرح می‌دهند، موقعیت‌هایی مانند تلاش حکومت‌ها در کسب درآمد، نیاز جوامع به بهره‌مندی از منابع و شیوع جهانی بیماری‌ها. باید اذعان داشت که مشکل تاریخ کلان نگر، حفظ اصل ارزیابی تجربی برای فرضیات فراگیر مطرح است.

 

۲ـ۳٫ فلسفه تاریخ هگل

شاید بتوان فلسفه تاریخ هگل را بزرگترین تئوری فلسفی در مورد تاریخ دانست. این فلسفه به دنبال کشف معنا و مسیری در تاریخ است. هگل تاریخ را روندی معقول می‌داند که به سمت شرایطی خاص، یعنی تحقق آزادی انسان حرکت می‌کند. «مسئله این است؛ هدف نهایی بشر، آن هنگام که روح خود را در جهان محقق می‌کند.» هگل در فلسفه خود نسبت به پیشینیان و جانشینان گرایش بیشتری به تاریخ دارد. او بین تاریخ عینی و رشد ذهنی آگاهی فردی (روح) به عنوان یک امر شخصی، رابطه‌ای می‌بیند. این مسئله ایده اصلی کتاب پدیدار‌شناسی روح است. او وظیفه اصلی فلسفه را شناخت جایگاه خود در گستره تاریخ می‌داند: «تاریخ روندی است که با آن روح خود و مفهوم خود را کشف می‌کند.»

هگل تاریخ جهان را در روایتی از مراحل تحقق آزادی انسان ساختاربندی می‌کند. این مراحل با آزادی عمومی دولتشهر یونان شروع شده، سپس به شهروندی جمهوری رومی، آزادی فردی اصلاحات پروتستانی و آزادی مدنی دولت مدرن می‌انجامد. او در فهم خود از تاریخ جهان، تمدنهای چین و هند را مورد توجه قرار داده است، هرچند به نظر او این تمدنها ایستا و در نتیجه ماقبل تاریخی هستند. او لحظه‌های خاصی از تاریخ را وقایع «تاریخ جهانی» قلمداد می‌کند. این وقایع در راه تحقق غایت تاریخ یعنی آزادی انسان قرار گرفته‌اند؛ مثلا فتح بخش وسیعی از اروپا توسط ناپلئون در نظر او واقعه‌ای تاریخی ـ جهانی است که با فراهم ساختن لوازم دولت دیوانی معقول پیشرفت تاریخ را ممکن می‌سازد. هگل حضور عقل را در تاریخ حس می‌کند؛ اما این عقل در تاریخ نهفته است و زمانی درک می‌شود که کار تکامل جهان به پایان رسیده باشد: «وقتی فلسفه رنگ خاکستری خود را بر جهان می‌پاشد، آنگاه است که مانند زندگی رو به تکامل می‌رود… جغد مینروا بالهای خود را با فرا رسیدن تاریکی خواهد گشود.»

دانستن این نکته مهم است که فلسفه تاریخ هگل تقلیدی از تعقل فلسفی و نظری فیلسوفان تحلیلی نیست و رویکرد فلسفی او بر پایه استدلال کاملا پیشینی و بنیادی قرار نگرفته، بلکه به نظر او یک رابطه ذاتی بین عقل فلسفی و داده تاریخی وجود دارد. توصیه او این است که فیلسوف باید امر عقلانی را درون امر واقع کشف کند، نه اینکه آن را بر امر واقع تحمیل کند: «فلسفه باید آنچه هست را درک کند؛ زیرا آنچه هست، معقول است.» رویکرد او نه صرفاً فلسفی است و نه صرفاً تجربی، بلکه همت او معطوف به کشف یک محور عقلانی نهفته در آگاهی کاملا تاریخی از زمانه است. این محور باید بتواند به نحو فلسفی بیان شود.

 

۲ـ۴٫ رویکرد تأویلی به تاریخ

شاخه مهم دیگری از فلسفه تاریخ قاره ای، علم هرمنوتیک ـ علم تفسیر متون ـ را در تفسیر تاریخ سرلوحه کار خود قرار داده است. این رویکرد معنای عمل و مقصود انسانها در تاریخ را مورد توجه قرار می‌دهد و به کلیت‌های تاریخی بی توجه است. این سنت برآمده از سنت تفسیر مدرسی کتاب مقدس است. اساتید علم هرمنوتیک به هسته نمادین و زبانی تعاملات انسانی توجه دارند و معتقدند فن تفسیر متون می‌تواند رفتارها و دستاوردهای نمادین انسان را تفسیر کند. ویلهلم دیلتای معتقد بود علوم انسانی ذاتاً با علوم طبیعی متفاوت است؛ زیرا اولی رفتارهای بامعنای انسانی را بررسی می‌کند و دومی در شرح علّی وقایع طبیعی می‌کوشد.

رفتار معنادار و عمل نمادین سازنده زندگی انسان هستند. دیلتای معتقد است که ابزارهای عقلانی علم هرمنوتیک برای تفسیر رفتار انسان و تاریخ نیز مناسب است. در این راستا اصطلاح فهم روش خاصی برای این رویکرد به وجود آورده است. متفکر به کمک فهم ترغیب می‌شود تا ساختار زنده معانی و انگیزه‌های فاعل تاریخی را از دید خود او درک کند. هایدگر، گادامر، ریکور و فوکو اندیشمندانی هستند که این شاخه از تفسیر تاریخ را قوام بخشیده‌اند. این سنت، فلسفه تاریخ را از دیدگاه معنا و زبان مورد بررسی قرار می‌دهد و دانش تاریخی را ساخته تفسیر رفتار و تجربه معنادار انسان می‌داند. در نگاه این مورخان باید وقایع تاریخ را به امید کشف ارتباط معنا و کنش نمادین رفتار انسان بررسی کنند.

سنت هرمنوتیک در اواسط قرن بیستم یک چرخش جدید و مهم در طریق خود داشت. فیلسوفان این دوره سعی کردند معنایی برای تحولات تاریخی جدید مانند جنگ، دشمنی‌های قومی و ملی، هولوکاست و… پیدا کنند. این تحولات دلخراش به وقایع تکان دهنده نیمه اول قرن بیستم انجامید. مسئله این رویکرد را شاید بتوان «تاریخ همچون یادآوری» نام نهاد. عوامل این شاخه از میان فلسفه‌های اروپایی قرن بیستم مانند اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم برخاسته بودند و جستجوی معنای واقعه هولوکاست آنها را متأثر کرده بود. در این راه فیلسوفی مانند پل ریکور بین حافظه شخصی، حافظه فرهنگی و تاریخ نسبت مستقیمی قائل شد. دومینیک لاکاپرا از امکانات تئوری تفسیر و تئوری نقد در توجه خود به بازنمایی هولوکاست استفاده کرد. دیگر افراد به دنبال تأکید بر تواریخ محلی در ساخت و تفسیر گذشته مفهوم «ما» بودند؛ مثلا میخائیل کامن در بررسی عمومی جنگ داخلی آمریکا درگیر این موضوع است.

حفظ و بازنمایی گذشته در صورت بندی هویت یک نسل یا یک ملت نقشی کلیدی دارد. از این طریق بسیاری از فلاسفه قرن بیستم به ساختار ذاتی حافظه ملی که در سخن تاریخی هر جامعه‌ای نهفته است، توجه کرده‌اند. اگرچه کالینگوود هیچ وقت به تبار فلسفه قاره‌ای نپیوست، اما در فلسفه تاریخ خود وارد چارچوب کلی فلسفه تاریخ هرمنوتیکی شد؛ زیرا چگونگی تعیین محتوای تاریخ پرسش اصلی اندیشه اوست. او تاریخ را متشکل از رفتارهای انسانی می‌داند؛ رفتارهایی که نتیجه سبک و سنگین کردن و انتخاب هستند. بنابر این مورخان باید وقایع تاریخی را «از درون» تشریح کنند. این کار آنها یعنی بازسازی جریان فکری پدیدآورندگان وقایع تاریخی.

 

۳- فلسفه انگلیسی ـ آمریکایی تاریخ

سنت تجربی و انگلیسی- آمریکایی فلسفه همواره نگاهی گذرا به تاریخ داشته است. فیلسوفان این حوزه از سؤالات فلسفه تاریخ نظری کناره گرفته و در عوض به سؤالاتی در مورد منطق و معرفت‌شناسی دانش تاریخی روی آورده‌اند. سؤال اصلی در نزد آنها چنین است: «خصوصیات منطقی و معرفتی دانش تاریخی و تبیین آن چیست؟»

تجربه‌گرایی هیوم سرنخهای مشخصی برای همه موضوعات فلسفه انگلیسی- آمریکایی باقی گذاشته است. این تأثیر شامل تفسیر رفتار انسان و علوم انسانی نیز می‌شود. هیوم کتاب مفصل و پر محتوایی در مورد تاریخ انگلستان نوشته است. تفسیر او از تاریخ بر اساس تحلیل رفتارها و انگیزه‌ها و علل عادی بنا شده و هیچ رابطه‌ای با تفاسیر دینی تاریخ ندارد. نگاه فلسفی او به تاریخ بر پایه این ایده است که شرح گذشته می‌تواند بر فرض وجود ماهیت انسانی ثابت تکیه کند.

رویکرد انگلیسی ـ آمریکایی در فلسفه تاریخ در میانه قرن بیستم با ظهور «فلسفه تاریخ تحلیلی» دوباره زنده شد. عوامل این بازنمایی، درای، دانتو و گاردنر هستند. این رویکرد از روشها و امکانات فلسفه تحلیلی در توضیحات تاریخی و دانش تاریخی استفاده می‌کند. مسئله مورد توجه در اینجا ویژگی‌های دانش تاریخی است، یعنی ما چگونه واقعیت‌هایی در مورد تاریخ را می‌‌شناسیم؟ یک تحلیل خوب تاریخی از چه مواردی تشکیل شده است؟ آیا این تحلیل نیازمند استفاده از قوانین کلی است و آیا دانش تاریخی با کمک شواهد تاریخی موجود به دست می‌آید؟ فیلسوفان تحلیلی بر تجربی و علمی بودن تاریخ تأکید می‌کنند و سعی دارند این دیدگاه را با روشهای علمی مخصوص علوم طبیعی ثابت کنند.

فیلسوفان تحلیلی مشاهده غیرتجربی را در بررسی ساختار جهان نامعتبر می‌دانند. نظر آنها درباره تاریخ نیز چنین است. به نظر آنها عقل فلسفی به نفسه نمی‌تواند منشأ دانش حقیقی درباره ماهیت جهان باشد، این عقل همچنین در بررسی امور تاریخی مانند سلسله وقایع، اعمال، دولتها، طبقات، امپراتوری‌ها، بلاها و پیروزی‌ها، ناکارآمد است. دانش اساسی در مورد جهان در انحصار نگاه تجربی و تحلیل منطقی است، به همین دلیل فیلسوفان تحلیلی تاریخ درباره معنا و ساختار تاریخ که قبلا مطرح شد، کنجکاو نیستند. از طرف دیگر فیلسوفان حوزه نظری فلسفه تاریخ کاملا به قدرت تفکر فلسفی برای درک و فهم بنیادین تاریخ اطمینان داشته و در مقابل رویکرد تجربی و مفهومی صرف مقاومت می‌کنند.

 

۳ـ۱٫ قوانین کلی تاریخ

کارل همپل فیلسوف علمی بود که توجه فیلسوفان تحلیلی تاریخ را به مقاله خود «کارکرد قوانین عمومی در تاریخ» برانگیخت. نظریه عمومی همپل در مورد توصیف علمی چنین این است که تمام توصیفات علمی باید تحت قوانین کلی قرار بگیرد. او معتقد بود توصیفات تاریخی موجود با مدل قانون فراگیر جور درنمی آیند، درحالی که مدل قانون فراگیر برای این توصیفات مدل مناسبی است. به نظر او توصیفات تاریخی باید تابع قوانین کلی باشند. گرایش به قانون کلی در توصیفات تاریخی توسط دیگر فیلسوفان تحلیلی علم مانند ارنست نیگل هم مورد تأکید قرار گرفت. مقاله همپل مجادله‌ای طولانی برانگیخت. حامیان مقاله از کلی‌گرایی در مورد رفتار انسانی به نفع قوانین فراگیر دفاع می‌کردند و منتقدان معتقد بودند تحقیق تاریخی مانند شرح رفتار فردی است و به کمک تفسیر قابل درک است. این مباحث مهم از طرف ویلیام درای، میخائیل اسکریون و آلان دوناگان مطرح شد.

دوناگان و دیگران به این مشکل اشاره کردند که علوم اجتماعی به جای تکیه بر قوانین کلی بر قوانین اجتماعی تکیه دارند. دیگرانی مانند اسکریون به جوانب عملی تحقیق تاریخی اشاره کردند و استدلالات ضعیفی طرح کردند که شاید برای «شرح» یک واقعه تاریخی در یک زمینه خاص کافی باشند. به هر حال بنیادی‌ترین اعتراضات به این رویکرد، چنین هستند: اول اینکه تقریبا هیچ قانون کلی درباره تاریخ یا سلسله وقایع وجود ندارد؛ دوم اینکه در عرض این نظریه، نظریات قابل توجه دیگری وجود دارد که در آنها رفتارها و نتایج تاریخی درک می‌شوند، اما این نظریات تحت قوانین کلی قرار نگرفته‌اند. روشهای استدلالی این نظریات مناسب فهم رفتارهای فردی است؛ مانند روش «فهم» و تفسیر رفتار عقلانی که در بالا مورد توجه قرار گرفت. از طریق این نظریات می‌توان سلسله علل را بدون توسل به قوانین کلی طراحی کرد.

اگر نگاه دقیقی به این کشمکش بر سر مدل قانون فراگیر بیندازیم، می‌فهمیم که فرض غلط وحدت علم و شباهت منطقی و منظم همه استدلال‌های علمی با موارد خاص توصیف در علوم طبیعی انگشت‌شمار، باعث گسترش این کشمکش شده است. رویکرد قانون کلی بسیار ضعیف و معلول است و از آغاز توانایی طرح سؤالات مهم درباره ماهیت تاریخ و دانش تاریخی را نداشته است. درک رفتار انسان از فهم اینکه چرا رادیاتور در دمای زیر صفر می‌ترکد، بسیار متفاوت است. دوناگان می‌گوید: «نادیده گرفتن هویت اصیل علوم اجتماعی مرتبط با تاریخ و مسئله کردن تحقیق انسانی با تغییر چهره و تشبیه ناصواب آن به فیزیک، بسیار دردناک است.» تأکید بر مدلهای طبیعی برای تحقیق تاریخی و اجتماعی به راحتی باعث پذیرفتن مدل قانون کلی می‌شود، اما باید گفت این پذیرش راه به جایی نمی‌برد.

 

۳ـ۲٫ عینت تاریخی

دیگر موضوعی که مورد توجه فلاسفه تحلیلی تاریخ است، موضوع «عینیت» است. آیا دانش تاریخی می‌تواند گذشته را عیناً بازنمایی کند؟ آیا تأکید، نادیده گرفتن، انتخاب و تفسیر بازنمایی تاریخی وابسته به زاویه دید فردی مورخ است؟ آیا بار ارزشی رفتارهای انسان جمع بندی بی طرفانه مورخ را مخدوش نمی‌سازد؟

چنان که جان پسمور اشاره کرده است، این موضوع مشکلات زیادی به وجود می‌آورد. اولین مشکلی که در سنت تحلیلی مورد بررسی بسیار قرار گرفته، بار ارزشی رفتار اجتماعی است. دومین مشکل این است که تفاسیر مورخان خود دارای بار ارزشی است و این موضوع سؤالات بسیاری درباره ظرفیت عین‌گرایی یا بی طرفی خود مورخ برمی انگیزد. آیا متفکر می‌تواند فارغ از تعصبات اخلاقی، سیاسی، ایدئولوژیکی و طبقاتی، به بررسی جهان بپردازد؟ سومین مسئله عینیت تاریخی خود داده‌های تاریخی هستند. آیا اصلا واقعیت تاریخی معینی وجود دارد که از تفاسیر بعدی بی‌نیاز باشد؟ آیا تاریخ به ذات خود دارای واقعیت عینی است و از بسترهای شکل گیری خود مستقل است؟ آیا واقعیتی که نام «انقلاب فرانسه» به آن اطلاق شود، وجود دارد و آیا اصلا از روایتهای مختلف انقلاب فرانسه می‌توان به یک جمع‌بندی رسید؟

برای هر کدام از این مشکلات جوابهایی مطابق با اصول فلسفه تحلیلی وجود دارد. اول اینکه در مورد ارزشها باید گفت در آشتی بین ایده محقق و ارزشهای دینی هیچ مشکل بنیادینی وجود ندارد. محققی که با دقت بسیار در حال ترسیم ارزشهای دینی شخصیتی تاریخی است و با ارزشهای دینی آن شخصیت اصلا موافق نیست، شاید این تحقیق را به خوبی انجام ندهد؛ اما در راه تحقیق درست هیچ مانع معرفتی وجود ندارد و او می‌تواند کلیت گفتارها، کردارها و رسوم فرهنگی مختلف را به‌درستی بررسی کند. لازم نیست کسی ارزشها و جهان بینی یکسان کولت را داشته باشد تا بتواند ارزیابی عادلانه‌ای در مورد آنها داشته باشد.

این موضوع ما را به راه حل مسئله دوم می‌رساند، یعنی امکان بی طرفی محقق. در نظر ما ارزش علمی کار دانشمندان و مورخان در رعایت ارزش اصول عقلانی و قدرت دوری از فرضیات هنگام بررسی واقعیات نامطبوع است. نگاهی دوباره به تاریخ علم و نوشته‌های تاریخی نشان می‌دهد که این ارزش عقلانی همواره در کار بوده است. دانشمندان و مورخان بسیاری می‌‌شناسیم که نتیجه گیری‌های آنها نه با پیش فرضهای ایدئولوژیک، بلکه با جستجوی سختکوشانه مدارک و شواهد میسر شده است. گرایش به عینیت به امید نیل به حقیقت خود ارزشی است که می‌تواند پابرجا بماند.

سرانجام سؤال در مورد عینیت گذشته مطرح می‌شود: آیا اساساً بنیانی برای اعتقاد به خصوصیات معین و عینی وقایع و شرایط گذشته وجود دارد، خصوصیاتی که مستقل از روایت ما باشند؟ آیا واقعیتی مستقل از روایت در لایه زیرین ساختارهای تاریخی وجود دارد که مورد رجوع مورخان قرار گیرد؟ مثلاً وجود فی نفسه امپراتوری روم، دیوار بزرگ چین و پادشاهی امپراتور کیانلانگ. اگر ما تمایز بین سه عینیت وقایع، رفتارها و شرایط گذشته، عینیت وقایع معاصر که نتیجه وقایع گذشته هستند و عینیت موجودیت‌های تاریخی را درست تشخیص دهیم، راه خود را از بین این مسائل به خوبی پیموده‌ایم. گذشته دقیقاً همان است که اتفاق افتاده، یعنی انسانها دست به کار زندگی بوده‌اند، خشکسالی‌ها رخ داده‌اند، ارتشها جنگیده‌اند و تکنولوژی جدید اختراع شده است.

این رخدادها اخباری از خود به جا گذاشته‌اند و این اخبار بنیان عقلانی اطمینان ما به گذشته هستند. به همین خاطر ما می‌توانیم تفسیری قابل قبول از «عینیت گذشته» به دست دهیم. این عینیت هنگام توجه ما به وقایع تاریخی انتزاعی خیلی زیاد نیست؛ مثلا در مورد ایجاد دولت- شهرهای یونانی، ظهور عقلانیت عصر روشنگری و شورش تایپینگ شرایط چنین است. هر یک از این اسامی تفسیری است برای وقایع تاریخی خاص که شخصیت‌های تاریخ یا مورخان شکل داده‌اند و ممکن است مورخان آینده باطلش کنند. اشاره به شورش تایپینگ مستلزم پیوند تعداد زیادی واقعه تاریخی است. این پیوند از طریق یک روایت تفسیری میسر می‌شود. هنوز حقایق نامکشوفی درباره تاریخ وجود دارد و به هم بافتن اطلاعات در دسترس در یک حقیقت تاریخی بزرگتر، امر فی نفسه تاریخی و عینی نمی‌سازد. به تحقیقات بیست ساله اخیر درباره انقلاب صنعتی توجه کنید. در آغاز این واقعه تغییر کیفی تکنولوژی و تولید تلقی می‌شد، اما رفته رفته و طی تفاسیر اخیر چهره ملایم تر و درست تری به عنوان انقلاب به خود گرفت. در مورد دیگر به بحث طولانی و دقیق آرتور وُلدرن توجه کنید که می‌گوید چیزی به عنوان «دیوار بزرگ چین حقیقی» وجود ندارد.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: