مرگِ یک قرن / مهدی یزدانی‌خرم

1395/2/4 ۱۲:۱۵

مرگِ یک قرن / مهدی یزدانی‌خرم

منوچهر ستوده، فرزند خلیل، شماره شناسنامه 285، بخش 9 تهران، متولد تهران، بازارچه سرچشمه، کوچه صدیق‌الدوله از بخش عودلاجان از محله‌های قدیم تهران، اصلاً اهل مازندران هستم. پدربزرگم آقا شیخ موسی از یاسل نور که منطقه ییلاقی و کوهستانی آنجا محسوب می‌شود با پسر عموهایش به تهران آمد. آقای دکتر غلام‌حسین‌خان صدیقی که وزیر دکتر مصدق بودند، نوه عموی من هستند. پس از آنکه در دوره رضاشاه ثبت احوال تأسیس شد و مردم صاحب نام خانوادگی شدند، پدر من در هنگام گرفتن شناسنامه اسم خانوادگی «صدیقی» را عوض کردند و «ستوده» گذاشتند.

 

 

منوچهر ستوده، فرزند خلیل، شماره شناسنامه 285، بخش 9 تهران، متولد تهران، بازارچه سرچشمه، کوچه صدیق‌الدوله از بخش عودلاجان از محله‌های قدیم تهران، اصلاً اهل مازندران هستم. پدربزرگم آقا شیخ موسی از یاسل نور که منطقه ییلاقی و کوهستانی آنجا محسوب می‌شود با پسر عموهایش به تهران آمد. آقای دکتر غلام‌حسین‌خان صدیقی که وزیر دکتر مصدق بودند، نوه عموی من هستند. پس از آنکه در دوره رضاشاه ثبت احوال تأسیس شد و مردم صاحب نام خانوادگی شدند، پدر من در هنگام گرفتن شناسنامه اسم خانوادگی «صدیقی» را عوض کردند و «ستوده» گذاشتند...

از اتوبیوگرافی دکتر منوچهر ستوده

مرگِ منوچهر ستوده در صد و سه ساله‌گی اتفاق افتاد. عمری به‌واقع بسیار طولانی که باعث شد او شاهدِ گوناگونی‌های متعددی در تاریخِ ایران باشد. ستوده را می‌توان با چه صفتی روایت کرد؟ ایران‌شناس؟ مصححِ متن؟ قوم‌شناس؟ زبان‌شناس؟ ادیب؟ مورخ؟ متن‌شناس؟ و... گسترده‌گی کارِ او چنان زیاد است و متنوع که عملن نمی‌توان رفتارهای متنی و تحقیقی‌اش را در چند صفتِ کلی خلاصه کرد. تازه باید به این‌ها نقشِ پررنگِ آکادمیک‌اش را نیز اضافه کرد. مردی که زیرِ نظر فروزان‌فر ادبیات فارسی خواند و با ناتل‌خانلری کار کرد. کسی‌که کتاب‌خانه‌ی مرکزی دانشگاهِ تهران را پایه گذاشت. ستوده که سال‌هایی بسیار طولانی در شمال ایران و در چالوس و اطراف‌اش می‌زیست و به قولِ خودش «از خلق بریده و به خالق» پیوسته بود، زنده‌گی منحصر به‌فردی هم داشت که کمتر نمونه‌ای از آن را سراغ داریم. بنابراین ردیف‌کردنِ انواعِ صفت‌ها برای او بیراه نیست و در عینِ‌حال جامع.

منوچهر ستوده را چنین وصف کرده‌اند که نقطه‌ای از ایران نبوده که او پیاده از آن نگذشته باشد و به چشم‌اش آن را درک. انبوه آثارش درباره‌ی پیشینه‌های زبانی و تاریخی اقوامِ مختلف ایرانی به خصوص گیلکی‌ها و مازنی‌ها نشان می‌دهد که او چه دلبسته‌گی عمیقی برای ترسیمِ آکادمیکِ ریشه‌های زیستی و جغرافیایی اقوام ایرانی داشت. او کنارِ دوستِ منحصر به‌فردش؛ «ایرج افشار» ایران را درنوردید و برخی از بهترین آثارِ ایران‌شناسی را با همکاری او تدوین کرد. شاید بتوان قصه‌ی ستوده را این طور نیز نگاه کرد که او از نسلِ روشنفکرانِ سنتی‌‌ای بود که احیاء دانش تاریخی و جغرافیایی و یافتن ریشه‌های زبانی را برای شناختِ هویت بسیار لازم می‌دید. هراس او از پراکنده‌گی و اشتباه‌های فراوانی که در دیرینه‌شناسی ایران وجود داشت بسیار مشهود بود و همین امر یکی از دلایلی شد تا او عمرِ بسیار طولانی‌اش را صرفِ به دست آوردن روایت‌هایی دقیق و دانشگاهی از این پیشینه کند. او در اتوبیوگرافی‌اش می‌نویسد: «انجمن آثار ملی در زمان رضاشاه درست شده بود و چون بودجه دولتی نداشت، از هر کیسه سیمان یک قران به انجمن می‌دادند. پول خوبی هم جمع می‌شد و این انجمن رونق پیدا کرد و شروع به چاپ کتاب کرد. یکی از کسانی که در انجمن آثار ملی مسئولیت داشت غلام‌حسین‌خان صدیقی بود. ایشان متوجه شدند که آثار تاریخی ایران باید ضبط و ثبت شود. به همین خاطر پیشنهادی به شورای انجمن آثار ملی داد و شورای آنجا هم به گردن گرفت که اطلاعات مربوط به آثار تاریخی مملکت را جمع‌آوری کند. پس از آن به دنبال کسانی می‌گشتند که در حوزه محلی فعالیت می‌کردند و من نیز به وسیله آقای غلام‌حسین‌خان صدیقی معرفی شدم که ‌می‌توانم کار مربوط به مازندران را انجام بدهم. در نتیجه کار را شروع کردیم. از آستارا تا خلیج حسینقلی در استرآباد بیست و اندی سال طول کشید و تمام کوه و دشت این منطقه را بررسی کردم و پنج جلد کتاب «از آستارا تا استارباد» تألیف شد. از آستارا رفتم تا خلیج حسینقلی و دره و ماهور و همه جاها را دیدم. البته آن وقت‌ها ماشینی نبود پیاده و یا با قاطر از محلی به محل دیگر می‌رفتم با دو دوربین عکاسی و سایر وسایل به کول!»

این رویه‌ی عمل‌گرا در نسلی که ستوده نیز به آن تعلق داشت بسیار به چشم می‌خورد. او و بسیاری دیگر از هم‌فکران‌اش دریافتند برای ایران نو و تازه نیازمندِ گزارش‌های دقیق و خالی از افسانه و تحریف هستند. آفرینش مجدد ایران در متن‌ها، هرچند ناسیونالیسمِ نیمه‌ی اول قرنِ حاضرِ خورشیدی نیزباعث شده بود تا این دست حرکت‌ها بیشتر از قبل حمایت شود اما ستوده یا افشار و خانلری و باستانی‌پاریزی اصولا از این نگاهِ ناسیونالیستی دور بودند و منشِ‌شان ایران‌دوستی‌ای سنتی بود که روش‌ها و آموزه‌های آکادمیک به آن شکلی علمی بخشیده بود. دکتر ستوده ثابت کرد که روشنفکرانِ سنتیِ تخصص‌گرایی چون او که تا سال‌ها از سوی بسیاری روشنفکرانِ سیاسی - ادبی نادیده گرفته می‌شدند، چه قدر توانستند بر تغییرِ نگاهِ کلی و نادقیقی که نسبت به ایران وجود داشت موثر باشند. تخصص او در حوزه‌ی ادبیاتِ کهن و عرفانِ ایرانی نیز در این درکِ عمیق تاثیرگذار بود. ایرانِ جغرافیایی و ایرانِ ادبی. ستوده از جمله‌ی شخصیت‌هایی بود که توانست بینِ این دو مفهومِ اغلب خلط‌شده تفاوت بگذارد و نشان دهد که محدوده‌های زبانی و زیستی اقوام ایرانی لزوما به معنای این نیست که همه‌ی آن‌ها را زیرِ چتر ایرانِ جغرافیایی امروز دریابیم. از سویی دیگر این نگاه باعث شد تا ایرانی که او و همکاران‌اش در صددِ کشف‌اش بودند مختصاتِ دقیقی پیدا کند. به جرات می‌توان گفت تا قبل از نسلِ او عملن متنی دقیق و خالی از خرافه و کلی‌گویی درباره‌ی ایران به ندرت در دسترس بود و عمده‌ی متن‌ها آثاری کلاسیک بودند که از گذشته‌های دور به دستِ این نسل رسیده بود. بنابراین می‌توان اذعان کرد که ستوده نقشِ مهمی در درکِ مفهومی کاملا متحول‌شده به نامِ جغرافیا نیز بازی کرد. او برای یافتنِ مدارک و اسناد به هر گوشه‌کناری سر زد. متن‌هایی که گاه در اختیار برخی خانواده‌ها بودند و گاهی در کسوت سفرنامه‌ها در دستِ مراکزی که چندان اهمیتی به آن‌ها نمی‌دادند. پس یک جنبه‌ی دیگر کارِ ستوده در همین پروسه آشکار می‌شود؛ نجات انبوهی از نسخه‌های خطی و یافتنِ بسیاری دیگر از دلِ صندوق‌ها یا اشکاف‌های خاک‌گرفته‌ی خانه‌های قدیمی. این نسخه‌ها مهم‌ترین اسنادِ دوره‌های مختلفِ تاریخِ ایران اعمِ از ادبیات، جغرافیا، سفرنامه یا تذکره بودند که با تلاش‌های او از خطر نابودی نجات پیدا کردند. جالب این‌که او بارها اشاره می‌کند که این حجم از کارِ سختِ ایران‌گردی، عکاسی از اسناد یا مکان‌ها و... بخشی از «کار»‌ش بوده؛ کاری که به‌واسطه‌ی تخصص‌اش در حوزه‌های تاریخ و ادبیات و جغرافیا به او محول می‌شده. رفتاری کاملا مدرن و دانشگاهی در قبال این حجم از تلاش. مثلا می‌نویسد: «خدا دکتر پرویز ناتل خانلری را رحمت کند! ایشان اهل مازندران بود و ریاست بنیاد فرهنگ ایران را به عهده داشت. در زمانی که من در دانشکده ادبیات تدریس می‌کردم، ایشان هم از اساتید قدیمی آنجا بود. یک روز دست من را گرفت و از اطاق اساتید به راهرو برد و به من گفت: قصد دارم هر نسخه خطی که راجع به تاریخ مازندران است را به چاپ برسانم، شما به من کمک می‌کنید؟ گفتم بله و تا آخر در این راه با شما هستم. به این ترتیب شروع کردیم به پیدا کردن نسخه‌های خطی و چاپ کردن آنها که کتاب‌های تاریخ گیلان و دیلمستان، تاریخ رویان، تاریخ گیلان، تاریخ خانی و تاریخ خاندان مرعشی مازندران به این طریق در تشکیلات آقای خانلری به چاپ رسید.»

منوچهر ستوده با چنین تربیتِ فکری‌ای جهانِ شخصی‌اش را که زنده‌گیِ دور از شهر بود ساخت. او که شیفته‌ی کوه‌نوردی و جنگل‌پیمایی و اصولا پرسه‌زنی در ایرانِ پهناور بود، هویتِ فردی‌اش را نیز در گرو این کار تعریف کرد. او سفر می‌رفت تا کشف کند، تا منابع را بیابد، تا اسناد را جست‌و‌جو کند و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، بتواند ریشه‌های زبانی را بیابد. اصولا بسیاری از روشنفکرانِ سنتی ایران به شکلِ مشخصی به حوزه‌ی زبان‌های ایرانی و زبانِ فارسی توجه ویژه داشته‌اند. از علی‌اکبر دهخدا و ملک‌الشعرای بهار گرفته تا ناتل‌خانلری و ایرج افشار و عباس زریاب و منوچهر ستوده و... زبان برای ایشان چیزی بیش از یک فرایند عادی روزمره که یک سازمانِ تاریخی بود که از دل‌اش می‌شد حافظه‌ی یک سرزمین را استخراج کرد. این زبان باید بازیابی، کشف و طبقه‌بندی می‌شد و به دلیل این‌که این دست روشنفکرانِ ما در آغاز قرن تازه با روش‌های نوین این حوزه آشنا شده بودند بیش از هر کسی تلاش کردند این هویت‌های زبانی چندگانه و متنوع ثبت و ضبط شود. درباره‌ی ستوده به شکلِ مشخص می‌توان به تلاش‌های‌اش در حوزه‌ی زبان گیلکی اشاره کرد. هم‌چنین کار کم‌نظیری که روی زبانِ تهرانی انجام داد. با این مختصات است که باید به ستوده نگریست. شاید بسیاری از کتاب‌های او صرفا برای متخصصان حوزه‌ی مذکور جذابیت داشته باشد اما باید اشاره کرد که همین نگاهِ تخصصی بود که باعث شد انبوهی از اطلاعاتِ زبانی و تاریخی و فولکلور مناطقِ مختلفِ ایران که گره‌خورده‌گی‌های فراوانی هم با سیاست داشتند، حفظ شوند و پشتوانه‌ای برای همان حافظه‌ی نه‌چندان شفافِ جامعه‌ی ایرانی. در ضمن نباید از یاد ببریم که ستوده انسانی جهان‌دیده بود و بارها در آکادمی‌های مطرح انگلیسی و آمریکایی حضور داشت. در واقع ترکیبِ طلایی او و ایرجِ افشار را می‌توان مهم‌ترین زوجِ فکری در حوزه‌ی ایران‌شناسی دانست که در عینِ سنت‌دوست‌بودن با ابزارهای مدرن کار نیز آشنایی کامل داشتند. ستوده در زنده‌گی‌نامه‌ی خودنوشت‌اش درباره‌ی آشنایی‌اش با ایرج افشار می‌نویسد: «دوستی من و ایرج افشار به این ترتیب شروع شد که تفریح روزهای جمعه من در زمانی که در تهران زندگی می‌کردم این بود که به «پس‌قلعه» می‌رفتم، صبح فردا از آنجا به قله توچال صعود می‌کردم سپس یک‌سره به تهران می‌آمدم. در یکی از آن روزهای جمعه در سال 1327 من از آن طرف توچال سرازیر شدم که به طرف صاحبقرانیه بروم، دیدم دم‌ چشمه کلک‌چال جوانی نشسته تک و تنها با یک کوله‌پشتی و با پریموس در حال درست کردن چای است. پس از احوال‌پرسی گفتم من دارم از توچال می‌آیم و خسته هستم، یک استکان چای به من می‌دهی؟ گفت: بله حتماً! و نشستیم با هم چای خوردیم. دیگر نشستیم که نشستیم و این شصت و اندی سال را با هم طی کردیم! در سال دو بار با آقای افشار بدون هیچ نقشه و برنامه‌ای به ایرانگردی می‌پرداختیم و خودمان را وسط ایلات و عشایر می‌انداختیم. افشار یادداشت این سفرها را با نام «گلگشت وطن» به چاپ رساند.»

و پایانِ این عمرِ باشکوه در صد و سه ساله‌گی برای هر مخاطبی روشن می‌کند که ستوده بیش از چند نفر کار کرد و نوشت. مرگِ این آکادمیسینِ عزلت‌گزیده که تا آنات آخرِ عمرش به کار نوشتن و خواندن مشغول بود اشاره دارد به یک سیرِ طولانی از دانستن و در جست‌و‌جوی فهم راه‌رفتن. منوچهر ستوده پسرِ ایران بود.

منبع: هفته نامه صدا شماره 76

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: