1395/1/29 ۰۹:۲۳
بحث چرخش یا بازگشت به رئالیسم در فلسفه قارهای را مشخصا با تاكید كوئنتین میسو (Quentin Meillassoux) فیلسوف معاصر فرانسوی (متولد ١٩٦٧) پی خواهم گرفت. میسو شاگرد آلن بدیو و شخصیتی آكادمیك است و تاكنون دیدگاه سیاسی مشخصی ارایه نكرده است. او به معنای دقیق كلمه فیلسوفی در آكادمی با مسائل (problems) مشخص فلسفی است و با مفاهیم عمده فلسفه نیز سر و كار دارد. همین امر سبب میشود میسو تنها یكگرایش (trend) یا مد(fashion) فلسفی جدید نباشد. او در كتاب «پس از پایان: مقالاتی درباره ضرورت امكان»(After Finitude: An Essay On The Necessity Of Contingency)به درگیری با فیلسوفان پیش از خودش میپردازد و این مباحث چنان جذاب است كه گویی میسو در قرن هفدهم با دكارت و سایر ریاضیدانان زمان خودش بحث میكند.
مقدمهای بر كوئنتین میسو و رئالیسم نظرورزانه
در میسو با فلسفه به معنای كلاسیك آن مواجه هستیم، یعنی شاهد بحثهای او درباره مباحثی چون امر مطلق، حدوث، ضرورت، جهان مستقل از تفكر یا سوژه هستیم. گویا فلسفه در تاریخ ٢٥٠٠ سالهاش نتوانسته به اتفاق نظری راجع به مباحثی چون جهان مستقل از سوژه یا ضروری بودن جهان دست یابد. اما اهمیت میسو در سنت قارهای آن است كه او در وضعیتی فلسفهپردازی میكند و در مباحث فلسفی حضور دارد كه جریان غالب در فلسفه در این شرایط اجتماعی و تاریخی به معنای كنار گذاشتن هر گونه امر مطلق است. اهمیت میسو به این خاطر است كه در وضعیتی كه همه از نوعی نسبیگرایی سخن میگویند و مدعیاند هر چیزی از درون یك فرآیند اجتماعی و تاریخی ساخته میشود، به فلسفه در معنای عام آن میپردازد و از حقیقت مطلق سخن میگوید. این مباحث از اواخر دهه ١٩٧٠ و اوایل دهه ١٩٨٠ شروع میشود و ما در مباحث فلسفی مسلط مثل فلسفه و آینه طبیعت رورتی تحت عنوان ساختگرایی (constructivism) شاهد آن هستیم. رورتی با وجود نگرش پراگماتیستش بر ساختن زبان و جهان از طریق یك فرآیند تاریخی و اجتماعی تاكید میگذارد. در نتیجه در جریان گفتار برساختگرایی پرسش امر مطلق و جهان مستقل از هرگونه حركت نیروهای بشری در طول تاریخ نادیده گرفته میشود. از سوی دیگرگرایش فلسفی مهمی تحت عنوان پست مدرنیسم را میبینیم كه هنوز نیز در برخی حوزهها دست بالا را دارند. در ساختگرایی گفتارهای علمی ارجحیتی بر گفتارهای دیگر ندارند و یك گزاره علمی درباره جهان با باور یك بودیست برابر است.
در نتیجه در این نگاه ساختگرا علم به هر گفتار دیگری تنزل پیدا میكند و هر كسی هر باور یا رازی را میتواند با باوری علمی مقایسه كند و هیچ كدام از آنها بر دیگری ارجحیت ندارد. در دل این سنت ساختگرایی قدم بعدی نسبیگرایی است. در چنین وضعیتی همه میتوانند در همهچیز مداخله كنند، تا جایی كه امروز شاهدیم كه فلسفه همهچیز از فلسفه زندگی و فلسفه ریاضیات گرفته تا فلسفه علم و... داریم. یعنی در همه حوزهها حضور فلسفه را میبینیم. اما این حضور فلسفه در همه جا گفتار نیچه را به یاد میآورد كه میگفت وقتی همه درباره ارزش سخن میگویند، این نشانگر آن است كه ارزش دچار بحران است. الان هم حضور فلسفه در همه جا نشان میدهد كه فلسفه موقعیت بحرانیای دارد. اما روشن كردن مختصات رابطه فلسفه و علم از قرن هفدهم به این سو اهمیت میسو را نشان میدهد و آشكار میكند كه طرح مباحث میسو فراتر از یك مد فلسفی جدید است. ضمن اینكه این بحث به اینكه فلسفه چیست یاری میرساند. آلن بدیو استاد میسو فلسفه را نوعی ردگیری فرآیند حقیقت در شرایطی میداند كه از دید بدیو شرایط تحقق رویه حقیقت هستند. او این شرایط چهارگانه را علم، سیاست و هنر و عشق میخواند. بنابراین علم یكی از شرایطی است كه در آن با حقیقتی مستقل از سوژه مواجه هستیم، فارغ از اینكه ما باشیم یا نباشیم. این نكتهای است كه میسو بر آن تاكید میكند. میسو تاكید میكند ٥/١٣ میلیارد سال از عمر عالم (universe) میگذرد در حالی كه از ابتدایی كه بشر بر كره خاكی پدیدار شده، دو میلیون سال است و علم توانسته درباره این دوره بسیار طولانی پیش از وجود بشر گفتارهایی را تولید كند. از دید بدیو رابطه فلسفه و علم در این است كه فلسفه تنها تحت شرایطش وجود دارد. اتفاقا یكی از نقدهایی كه به نگرش او میشود این است كه فلسفه فارغ از شرایطش (conditions) چیست؟ بدیو این ادعای آغازین فلسفه را كه آن را درگیری با حقیقت میداند چنین صورتبندی میكند كه میگوید فلسفه هیچوقت خودش نمیتواند حقیقتی را تولید كند، بلكه میتواند حقیقت را در جاهای دیگر رد یابی كند و به آن صورتبندی دهد. در این نگاه علم یكی از جاهایی است كه این اتفاق میافتد، یعنی فلسفه باید در علم بنگرد تا ببیند آن رویههایی كه منجر به حقیقت علمی میشوند، چیست.
رابطه فلسفه و علم را میتوان در قرن شانزدهم و هفدهم میلادی رد یابی كرد. در این قرون با انقلاب علمی كپرنیكی سیطره نگاه بطلمیوسی از میان رفت و مركزیت زمین در عالم به چالش كشیده شد. میسو میگوید انقلاب كپرنیكی به این معنا نیست كه امری در نجوم اتفاق افتاده است. اتفاق اصلی از دید میسو در انقلاب كپرنیكی آن آگاهیای است كه دكارت و گالیله به آن میرسند مبنی بر اینكه میتوان طبیعت را به ریاضیات تبدیل كرد و مدعی شدند كه طبیعت به زبان ریاضیات نوشته شده است. یعنی انقلاب كپرنیكی دو وجه دارد، نخست اینكه زمین دیگر مركز جهان نیست و دوم اینكه همین طبیعت را میتوان به زبان ریاضی نوشت و ویژگیهای اصلی طبیعت را میتوان بر اساس ریاضیات تبدیل به الگوریتمهایی كرد. اما بعد از آن واكنش فلسفه به این تحول علمی مهم است و كل نقد میسو به جریان فلسفی از كانت به بعد از اینجاست.
اتفاق مهم این است كه كانت نسبت به این حقیقت علمی كه چهرههایش كپرنیكوس، كپلر، گالیله و نیوتن هستند، چنین واكنش نشان میدهد كه فلسفه راجع به این جهان متناهی هیچ حرفی ندارد. زیرا بر اساس معرفتشناسی كانتی ما در مقام سوژهای كه قرار است بشناسیم، در نهایت به دانشی دست مییابیم كه این معرفت به تمامی نمیتواند تكافوی دسترسی بیواسطه سوژه به آن جهانی را كه كپرنیكوس و بقیه به آن اشاره كردند بكند. به عبارت دیگر دستگاههای مفهومی كانت در نقد اول دسترسی سوژه به جهان فارغ از رابطهاش با خودش را غیر ممكن میكند و مساله به حد و حدود معرفت تقلیل مییابد. به عبارت دیگر برای كانت در رابطه سوژه با جهان، جهان در خود (نومن) مد نظر نیست، بلكه جهان داده شده (فنومن) است.
بنابراین بر خلاف نگرش بدیو به رابطه فلسفه و حقیقت در شرایط چهارگانه خاص، در نگاه كانتی فلسفه در خود را به روی علم میبندد و مدعی میشود كه اساسا نمیشود به جهان فارغ از سوژه و جهان فارغ از تفكر و جهان فارغ از زبان اشاره كرد و به آن فكر كرد و آن را شناخت. این باعث میشود كه فلسفه به متافیزیك پناه برد. به عبارت دیگر كانت رابطه فلسفه و علم را مسدود میكند و حتی بحث خود را در تقابل با این رابطه مطرح میكند.
بر این اساس امروز فلسفه رابطه خودش را با امر مطلق و حقیقت از دست داده است. در زمانه پست مدرن ما حتی اگر فلسفه در جایی مداخله میكند، این دخالت ارجاعی به مساله حقیقت ندارد و این اهمیت میسو را برای كسی كه در فلسفه قارهای نسبت حقیقت و فلسفه برایش مهم است، نشان میدهد. به عبارت دیگر اهمیت میسو در این است كه میكوشد پرداختن به امر مطلق را در مقام چیزی مستقل از رابطهاش با سوژهای كه راجع به امر مطلق حرف میزند، ممكن كند. تمام ادعای میسو این است كه ماتریالیسم یعنی بپذیریم واقعیت فارغ از تفكر مطلقا به معنای لغوی گزارههای علمی وجود دارد. اما ماتریالیسم نظرورزانه (speculative) از دید میسو به معنای نظرورزی راجع به مطلق (در معنای هگلی) است. به این ماتریالیسم نظرورزانه فیلسوفان معاصر قارهای همچون ژیژك واكنش نشان دادهاند. بنابراین جدی گرفتن شخصی چون میسو به معنای جدی گرفتن گفتار ماتریالیستی است، اما برای میسو ماتریالیسم نظرورزانه مهم است كه در آن میگوید نه فقط واقعیت مستقل از سوژه هست، بلكه میگوید تفكر یا فكر میتواند به میانجی علم و گفتارهای علمی راجع به این واقعیت مستقل از خودش فكر كند.
در نتیجه اهمیت گفتارهای علمی از دید میسو در این است كه این امكان را برای فلسفه فراهم میآورد تا راجع به امر مطلق فكر كند و این در تقابل اساسی با نگرش كانت است. مسیری كه كانت رفت، این امكان را به فلسفه نداد تا راجع به امر مطلق فكر كند، در حالی كه میسو رسالت فلسفه را این میداند كه بار دیگر پرسش امر مطلق را مطرح كند. اهمیت این موضوع گذشته از آنكه به خود فلسفه باز میگردد، به شرایط اجتماعی و تاریخی ما نیز مربوط میشود. اگرچه خود میسو هیچ تلاشی نكرده كه سیاستی بر این مبنا تاسیس كند. اما اهمیت بحث او میتواند در این باشد در جایی كه بحث از هر امر مطلقی انگ توتالیتاریانیسم و دگماتیزم میخورد، میكوشد بار دیگر مطلقی را احیا كند كه فارغ از نسبیگرایی كنونی بحث از حقیقت را ممكن سازد.
٭ بخشی از گفتار در موسسه موج نو
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید