اخلاق؛ عينيت‌گرايي يا نسبيت‌گرايي؟در گفتگو با فيليپا فوت - بخش اول

1395/1/23 ۱۲:۲۴

 اخلاق؛ عينيت‌گرايي يا نسبيت‌گرايي؟در گفتگو با فيليپا فوت - بخش اول

فيليپا فوت به مدت چندين دهه يکي از مشهورترين و معتبرترين اخلاق‌دانان آکسفورد بوده است. در آغاز قرن جديد کتاب مفصلش را منتشر کرد و با مقالاتي مبتکرانه توجه جهانيان را به خود جلب کند. ويراستار اين کتاب (ريک لوئيس) با او درباره خير، رذيلت، گياهان و نيچه گفتگو کرده است که در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» (ش120) به چاپ رسيده است.


 

ترجمه عليرضا رضايت
اشاره: فيليپا فوت به مدت چندين دهه يکي از مشهورترين و معتبرترين اخلاق‌دانان آکسفورد بوده است. در آغاز قرن جديد کتاب مفصلش را منتشر کرد و با مقالاتي مبتکرانه توجه جهانيان را به خود جلب کند. ويراستار اين کتاب (ريک لوئيس) با او درباره خير، رذيلت، گياهان و نيچه گفتگو کرده است که در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» (ش120) به چاپ رسيده است.

***

کتاب شما (خير طبيعي) به‌تازگي منتشر شده است. ايده اصلي‌تان در اين کتاب چيست؟

من مفهومي را توضيح مي‌دهم که آن را «خير طبيعي» نام نهاده‌ام. يکي از همکارانم به نام مايکل تامپسون در مورد اين کتاب گفته که معتقدم رذيلت، گونه‌اي نقص طبيعي است. اين امر درست هماني است که به آن باور دارم و مي‌توان ‌نقايص انسان‌ها را همانند نقايص گياهان و حيوانات توصيف کرد. در يک سخنراني کلامم را اين گونه شروع کردم که: «بسيار مهم است در فلسفه اخلاق، سخن را با گياهان آغاز کنيم...» معتقدم مجموعه‌اي از مفاهيم وجود دارد که فقط براي موجودات زنده به کار مي‌رود؛ براي نمونه: کارکرد، رفاه، شکوفايي، علايق، حُسن‌الشيء و غيره. گمان مي‌کنم تمامي اين مفاهيم، از يک طبقه هستند و به يکديگر تعلق دارند؛ براي مثال وقتي مي‌گوييم گوش يا چشم خوب است، منظورمان اين است که آنها همان ‌طور هستند که بايد باشند. در واقع يعني اينها کارکردي را که يک گوش براي زندگي انسان بايد داشته باشد، محقق مي‌کنند که البته با آن نوع کارکرد خاصي که مثلاً گوش يک گاکي (نوعي پرنده) دارد، متفاوت است؛ چون گاکي‌ها بايد بتوانند صداي جوجه‌هايشان را از ميان هزاران جوجه ديگر بشنوند که از روي صخره به دريا مي‌پرند و گوش‌ ما نمي‌تواند به‌خوبي و تيزي آن گوشها باشند. همچنين نبايد در تاريکي خوب و واضح ببينيم و اين مشکل چشم ما نيست که نمي‌توانيم در تاريکي ببينيم؛ اما چشمان جغد اگر نتواند در تاريکي ببيند، ناقص است؛ بنابراين، اين «مفهوم نقص» است که به انواع مربوط مي‌شود. پديده‌ها خوب يا بد نيستند، آنها در برخي افراد خوبند و اين خوبي با نوع و حالت زندگي يا نوع او ارتباط دارد. اين امر ايده اصلي و بنيادي است و مي‌گويم که نقايص اخلاقي تنها يکي از نمونه‌هاي اين نوع نقص به شمار مي‌روند.

اجازه بدهيد گياهان را در نظر بگيريم. گياه به ريشه‌هاي قوي نياز دارد؛ درست همان ‌گونه که انسان‌ها به شجاعت نيازمند هستند. وقتي از اين قضيه صحبت مي‌‌‌کنيم که انسان چه بايد بکند، مي‌توانيم از عباراتي از اين دست استفاده کنيم و بگوييم: او بايد بتواند در شرايط خاص با خطر مواجه شود، چه براي خودش و چه براي ديگران؛ اما اين موضوع بدان مي‌ماند که بگوييم: جغد بايد بتواند در تاريکي ببيند، بايد بتواند پرواز کند، يا گاکي بايد بتواند صداي جوجه‌اش را در ميان انبوهي از صداهاي مختلف بشنود. اگر اين گونه بينديشيد، در اين ‌صورت به اين قضيه فکر نخواهيد کرد که واقعيت يک چيز است و ارزيابي يک چيز ديگر؛ يعني بين توصيف واقعيت شکار شبانة جغد که توصيفي از يک واقعيت است و ضعف ديد جغد تفاوت وجود دارد. اينها مفاهيمي محوري هستند و به همين دليل بايد فلسفه اخلاق را با صحبت از گياهان آغاز کنيم.

اما چرا مي‌گوييم که جغدها بايد چشمان خوبي داشته باشند، به جاي اينکه بگوييم که جغد چشمان خوبي دارد؟

آنچه بسيار اهميت دارد و در واقع مرکز و محور کل يک چيز است، مفهوم نوع خاصي از گزاره است؛ يعني گزاره‌هاي غير قابل شمارش. کميّت‌نماها «همه» يا «برخي» هستند. مي‌توان گفت همه رودخانه‌ها در خود آب دارند، يا برخي رودخانه‌ها به دريا مي‌ريزند؛ اما برخي گزاره‌هاي خاص نيز وجود دارد که فقط براي موجودات زنده به کار مي‌رود؛ گزاره‌هايي که نه ناظر به «همه» هستند، نه ناظر به «برخي» و در واقع اين نوع گزاره تقريباً معيار است. اين گزاره در مورد اين است که آن پديده چگونه بايد باشد. اين مسأله يک قدم به سمت آن چيزي است که من آن را خير طبيعي مي‌نامم. براي مثال مي‌گوييم که انسان‌ 32 دندان دارد؛ اما در واقع همه انسان‌ها اين گونه نيستند، در عين حال اگر 32 دندان نداشته باشيم، ناقص هستيم؛ چه اينکه از ابتدا اين مجموعه دندان را کامل نداشته باشيم و چه اينکه برخي از آنها را از دست داده باشيم. قضيه اين است که بين نحوة سخن گفتن ما در مورد موجودات زنده و اشيا تفاوت وجود دارد. رودخانه‌ها پديده‌هاي طبيعي‌اند و همانند موجودات زنده در فصول مختلف، الگوي رشد متفاوتي دارند و در عين حال نمي‌توانيد بگوييد که ناقصند. البته ممکن است از ديدگاه شما رودخانه از لحاظ آبياري يا حيوانات و مانند آن ناقص باشد، اما از حيث خودش نه، و نه آزادانه، آن گونه که من مي‌گويم.

آيا اين قضيه در مورد اشيا مثل ستاره‌ها نيز به کار مي‌رود؟ من در باره ستاره‌شناسي سخن مي‌گويم که يک ستاره را بررسي مي‌کند و مي‌گويد اين ستاره بايد به يک ستاره طبقه دوي زردرنگ بدل مي‌شد، اما هيدروژنش تمام شد و نشد که چنين شود. بنابراين مسلماً مي‌توانيد بگوييد که مگر «بايدي» هم درباره آنها وجود دارد؟

در زبان روزمره مي‌گوييم که آن بايد، به معناي «تقريباً در شُرف چيزي بودن»، يا «آنها معمولا اين گونه هستند»، يا چيزي شبيه به اين به كار مي‌رود؛ اما اين امر همان «بايد» نيست و بيانگر نوعي نقص طبيعي محسوب نمي‌شود. به همين دليل فکر مي‌کنم ارزيابي اخلاقي به مجموعه کاملي از مفاهيم تعلق دارد که فقط براي موجودات زنده به کار مي‌رود. شما مي‌توانيد بگوييد که ستاره مرده است؛ اما منظورتان مشخصاً چيز ديگري است؛ چون آنها اعضاي نوع خاصي از موجودات زنده نيستند. من با زبان روزمره سر جنگ ندارم، اما تولد يک ستاره با تولد هر يک از اعضاي يک نوع بسيار متفاوت است. رودخانه‌ها، رودخانه نمي‌زايند. آنها به معناي دقيق کلمه نه زاده مي‌شوند و نه مي‌ميرند و در موردشان هيچ نوعي وجود ندارد که بتوان در آن کارکردي شناسايي کرد. البته هر چيزي که مي‌سازيم، ممکن است کارکردي داشته باشد؛ اما اعضاي حيوانات و حرکات آنها کارکردي کاملاً مجزا از هر چيزي دارند که ما مي‌خواهيم. تار عنکبوت يک کارکرد دارد و آن به چنگ آوردن غذاست. تارها براي به دست آوردن غذا و غذا براي بقاي عنکبوت و هر آن چيزي است که او براي توليدمثل به آن نياز دارد.

آيا اين تنها در مورد موجوداتي است که علاقه دارند و شما مي‌توانيد مفهوم کارکرد را از منظر خود آن موجود به کار ببريد؟

بله، علاقه به نظرم عالي است. رودخانه‌ها به طور خاص، به موجودات زنده بسيار شبيه هستند. آنها رشد فصلي دارند و بسياري امور ديگر؛ اما آنها علاقه ندارند، همان‌طور که صنايع دستي علاقه ندارند.

اين امر به من کمک مي‌کند بفهمم شما چگونه به انسان‌ها نگاه مي‌کنيد و مي‌گوييد: اين انسان کارکردش خوب است و آن ديگري ناقص است؛ اما اگر واقعاً با انسان‌هايي سخن مي‌گوييد که به نوعي به نظرتان ناقصند، يا در مواقع لزوم شجاعت يا احساس ندارند، در اين صورت آيا رويکرد شما به فلسفه اخلاق اجازه مي‌دهد که آنها را متقاعد کنيد يا دلايلي برايشان بياوريد که به گونه‌اي ديگر رفتار کنند؟ يا اين يک نوع فلسفه کاملا توصيفي است که به شما اجازه مي‌دهد بگوييد: شما آدم خوب يا آدم بدي هستيد و آنها هم بگويند: خب، زندگي همين است، من آدم بدي هستم!

اين امر يک توصيف است. البته اگر به اين شخص بگويم که: شما براي انجام اين کار دليل داريد، اين توصيف حالت او و کاملا صريح و واضح است و اگر او بگويد که چرا اين حرف را مي‌زني، در پاسخ مي‌گويم: فکر مي‌کني دليلش چيست و چه توجيهي براي انجامش داري؟ اگر بگويد: «فقط براي رسيدن به آنچه مي‌خواهم دليل دارم»، مي‌گويم: «چگونه اين دليل را ثابت مي‌کني؟ و آن چيزهايي که در آن لحظه به آنها توجهي نداري چه مي‌شود؟(مثلا سلامت خودت و اينکه در آينده بيمار نشوي). به فرض دليلي براي ترک سيگار نداري؟ با اينکه هيچ ربطي هم به حس و حال فعلي‌ات هم نداشته باشد؟ تو جواني و از خطرکردن هراسي نداري؛ اما خطر همواره در کمين است.» شايد او بگويد: به من نشان دادي که براي ترک سيگار دليل دارم، اما نشانم ندادي که بايد اين کار را بکنم. من مي‌گويم: معناي «بايد» چيست؟ اگر بگويي «چرا من بايد؟» آن زمان معناي بايد را نمي‌فهمي. وقتي چون و چرا درباره انجام امر عقلاني را تمام کردي، در واقع دليل انجام کار را دريافته‌اي. شما نمي‌تواني بگويي «چرا من بايد؟»

پس اينکه بگوييم «بايد» کاري را انجام دهيد، دقيقاً به اين مي‌ماند که بگوييم دليلي براي انجامش داريد؟

صد البته. «بايد» ناظر به دليل است. اين نوعي فشار يا کلام افسونگرانه يا چيزي شبيه آن نيست که تلقي مرا بيان کند. اگر شخصي بپرسد که چرا بايد فلان کار را انجام دهد، در واقع از او خواسته شده تا نشان دهد که براي انجام آن دليل دارد. پس ما بايد مفهوم دليل داشتن را بکاويم.

اما اگر من بپرسم: «دليل مراقبت از کودکان چيست؟» و شما بگوييد: «اگر مراقب کودکان نباشيم، آنها خواهند مرد» و من بگويم: «اما چرا من بايد به فکر اين مسأله باشم»، به واقع آنقدر خودخواهم که برايم مهم نيست چه بر سرِ نسل بعد مي‌آيد.

اين دقيقاً مانند کسي است که برايش مهم نيست در چند سال بعد چه بر سرش مي‌آيد. اينکه او برايش مهم نيست، به اين معنا نيست که او فردي عقلاني است. او به يک ديدگاه کاملا خاص (کاملا هيومي) درباره دلايل اعمال و رفتار نياز دارد، مگر اينکه اصلا برايش مهم نباشد. به همين دليل مقاله قديمي من با عنوان «اخلاق به مثابه نظامي متشکل از ضروريات فرضي»، کاملا اشتباه بود.

بازگرديم به مثال سيگار نکشيدن؛ نمي‌دانم که اگر مقاله قديمي شما بر من تأثير نمي‌گذاشت، آيا باز مي‌توانستم ريشه اين دلايل را در ضروريات فرضي بيابم: «اگر بخواهيد سرطان نگيريد، سيگار را ترک کنيد».

بله، درست است. منظورم اين است که بعضي از ضروريات فرضي وجود دارد. «اگر شما چاي بيشتري بخواهيد، مي‌آييد و مي‌گيريد»؛ اما ضروريات ديگري هم وجود دارد که فرضي نيستند.

داشتن دليل براي انجام کاري، به چه معناست؟ شما در کتابتان درباره عقلانيت عملي صحبت مي‌کنيد و مشخص مي‌شود که در قياس با بيشتر فيلسوفان، عقلانيت عملي را در مفهوم وسيعترش در نظر مي‌گيريد. تلقي شما از عقلانيت عملي چيست؟

عقلانيت عملي به معناي بودن است، آن گونه که بايد بود؛ يعني انسانِِي ناقص نبودن، با توجه به کارهايي که با دليل انجام مي‌گيرد، که البته ناظر به کل گستره حيات است. عقلانيت عملي يعني خير و خوبي از حيث دليل داشتن براي اعمال انساني؛ درست همان‌طور که عقلانيت نظري، معقول بودن انديشه از حيث باورهايي درباره نتايج برآمده از تعهدات و غيره است. اين مقوله با آنچه بايد به آن باور داشت، ارتباط دارد، همان‌گونه که عقلانيت عملي بايد با آنچه فرد بايد انجام دهد (آنچه براي انجامش دليل دارد) مرتبط است. اما در عين حال به ياد داشته باشيد که حيوانات بر اساس غريزه عمل مي‌کنند و اگر غريزه خوب و درستي نداشته باشند، ناقص خواهند بود. انسان‌ها نيز بنا بر غريزه رفتار مي‌کنند، اما در عين حال ياد مي‌گيرند که فکر هم بکنند. عقلانيت عملي جزو ضروريات حيات انساني و از علل بقاي آن‌ است.

اگر نتوانيد کودک را طوري بار بياوريد که دنبال دليل باشد و اصلا دليل را بشناسد (و بدون شک کودکاني که اختلالات شديد دارند با اين معضل مواجهند)، ممکن است بتوانيد او را وادار کنيد که دستورات را اطاعت کند؛ اما در عمل هيچ وقت نمي‌گويد که: «من فلان کار يا بهمان کار را انجام خواهم داد» و اين بدان معناست که او فاقد عقلانيت عملي است. اولين چيزي که شما به کودک مي‌آموزيد، اين چيزهاست: از پنجره آويزان مشو، چيزي را روي آتش مگذار، به آتش نزديک مشو و غيره. اين کار به من آسيب مي‌زند، پس از آن دور مي‌شوم؛ اين کار خطرناک است، پس انجامش نمي‌دهم؛ آتش خطرناک است، پس مراقب خواهم بود؛ آنجا خيلي بلند است و ممکن است سقوط کنم، پس به آنجا نمي‌روم. اينها اولين چيزهايي است که کودک بايد ياد بگيرد و اين فقط بخش آموزشي عقلانيت عملي است.

يک فصل کامل کتاب را به بحث از ماهيت خوشبختي انسان اختصاص داده‌ايد. اين قضيه چگونه با تلقي کلي شما از اخلاق سازگار مي‌شود؟

به آنچه يک گياه يا حيوان بايد براي رشد خود انجام دهد، نگاه کنيد: جغد بايد در تاريکي ببيند و اگر نتواند، اوضاع برايش خوب نخواهد بود و گرسنه خواهد ماند. به همين دليل «مفهوم رشد» در اين کتاب اساس و محور کار است. آنچه براي جغد سودمند است، آن است که به او اجازه مي‌دهد تا رشد کند يا امکان رشدش را بالا مي‌برد. در مورد انسان‌هاي خوشبخت نمي‌توانيد بگوييد که انسان‌ها تنها در صورتي رشد مي‌کنند که عمر طولاني داشته باشند و توليدمثل کنند! اين شرط در مورد رشد گياه يا حيوان کفايت مي‌کند؛ اما اگر انسان اين کار را بدون شادي و خوشبختي انجام دهد، زندگي اسفباري خواهد داشت. به همين دليل ‌بايد به سراغ مقوله خوشبختي مي‌رفتم که آن را به‌غايت دشوار يافتم. اين موضوع، مفهومي پيچيده و غامض است. من کوشيده‌ام آن را باز و تشريح کنم؛ اما با مشکلي مواجه شدم که از عهده حل و فصلش برنيامدم و آن «ارتباط بين فضيلت و خوشبختي» است. آيا مي‌توان يک شخص بدبخت را خوشبخت دانست؟ البته که مي‌توان. چگونه يک آدم بدبخت مثل درخت غار رشد مي‌کند! اما نمونه‌هايي وجود دارد که سبب مي‌شود نتوانم اين قضيه را فراموش کنم که شخصي مي‌تواند بگويد که: من نمي‌توانم از راه بدبختي، از راه عمل بد و سوءاستفاده از دوستم به خوشبختي برسم. اين آن چيزي نيست که بشود آن را خوشبختي بينگارم و نمي‌توانم پس از آن خوشبخت باشم، چون بسيار شرمسار خواهم بود، حتي اگر پس از انجام اين عمل، دارويي بخورم که کارم را فراموش کنم، باز هم فرقي نمي‌کند.


ما نمي‌توانيم مفاهيم فضيلت و خوشبختي را به‌کل کنار بگذاريم. به نظر مي‌رسد که پيوندي مفهومي بين اين دو موضوع برقرار است و شاهدش هم اين واقعيت است که يکي از نويسندگان فصل «نامه‌نگاران» کتاب گفته که مي‌خواهم تمام خوشبختي آينده‌ام را قرباني کنم، در حالي که مي توانست بگويد: خوشبختي نصيبم نخواهد شد اگر با نازي‌ها همراه شوم و به دوستانم در جنبش مقاومت خيانت کنم، يا با اجراي دستور براي پيوستن به اس.اس از مرگ نجات يابم.

ادامه دارد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: