باستانی و دردی كهنه / م .ح ـ یزدان پرست

1393/2/29 ۰۹:۱۵

باستانی و دردی كهنه / م .ح ـ یزدان پرست

رحمت خداوند به روح و روان استاد باستانی پاریزی كه نشان داد هم در حیات پربارش خواننده و دوستدار فراوان دارد، هم در ممات. دلیلش چاپهای مكرر كتابهای بسیارش است و سپس انبوه مشایعین و مجالس ختم و یادبودهای متوالی و مطالب متعددی كه افراد گوناگون در فقدان آن اندیشمند نوشته‌اند. در یكی از این جلسات كه چندی پیش در دانشگاه تهران برگزار شد، تقدیمیه‌ای از استاد خوانده شد كه خطاب به دخترشان خانم دكتر حمیده باستانی نگاشته بودند و در آن بر دردی انگشت گذاشته‌اند كه سبب این قلم‌اندازی شد:

 

 

 

رحمت خداوند به روح و روان استاد باستانی پاریزی كه نشان داد هم در حیات پربارش خواننده و دوستدار فراوان دارد، هم در ممات. دلیلش چاپهای مكرر كتابهای بسیارش است و سپس انبوه مشایعین و مجالس ختم و یادبودهای متوالی و مطالب متعددی كه افراد گوناگون در فقدان آن اندیشمند نوشته‌اند. در یكی از این جلسات كه چندی پیش در دانشگاه تهران برگزار شد، تقدیمیه‌ای از استاد خوانده شد كه خطاب به دخترشان خانم دكتر حمیده باستانی نگاشته بودند و در آن بر دردی انگشت گذاشته‌اند كه سبب این قلم‌اندازی شد:

«به دخترم حمیده.

حمیده دخترم و دامادم بهرام باید قدر این كتاب را بدانند؛ زیرا در تمام دنیا بیش از دو سه نسخه از آن باقی نمانده؛ چه، سه چهار ماه پیش جمعی با یك دستگاه برش به چاپخانه آمدند و تمام چهار هزار نسخه را ریزریز و به قول خودشان ماكارونی كردند و رفتند، در حالی كه در متن كتاب نه تنها مطلبی خلاف جمهوری اسلامی نبود، بلكه در جهت جمهوری هم بود و این كار تنها بر اثر نظر عنادآمیز یك بررس كه گویا با من خلافی داشته است، صورت گرفت و خمیر شد.

گله ‌من از جمهوری این است كه سرنوشت یك كتاب و یك نویسنده را به دست یك تن سپرده‌اند كه هیچ جا جوابگو نیست. عمر من شاید برای تجدید چاپ این كتاب تكافو نكند؛ ولی من مطمئنم كه بعد از من این كتاب نیز مثل 48 كتاب دیگرم تجدید چاپ خواهد شد و شاید در خارج هم چاپ شود. مأمورینِ مجبورین كه در حكم صرصر خزانی هستند، دیر یا زود می‌روند و كتابها و مقالات كه در حكم گلهای گلزار معرفت هستند، باقی می‌مانند.

كی گل ما زرد گردد از غم بی‌شبنمی؟

گلشن ما مرگ صد باد خزانی دیده است

تورنتو،

سپتامبر 1996/ شهریور 1375

باستانی پاریزی»

 

آنها كه مرحوم دكتر باستانی را از نزدیك دیده‌اند، گواهی می‌دهند كه او مردی آرام، بردبار، عمیق، مردمدار و با ملاحظه بود. افزون بر دانش و خصایل ویژة كرمانیها، شكوه پیری هم در یكی دو دهة اخیر او را متحمل‌تر و پرشكیب‌تر از پیش كرده بود. با این حال نمی‌توان رنجیدگی‌اش را از لابلای سطور این تقدیمیه نادیده گرفت.

ماجرا این است كه یكی از دهها كتاب استاد، یعنی «آفتابه زرین فرشتگان» در سال 1374 به تیغ یكی از بررسان وزارت ارشاد آن دوره گرفتار می‌شود و 4000 نسخة چندصد صفحه‌ای (در كل شاید حدود یك میلیون برگ كاغذ، برابر با چند درخت؟) روانه وادی خاموشان می‌شود. البته پیش‌بینی استاد درست از آب درمی‌آید و در سال 77 و بعد 85 و چه بسا بعدتر همین كتاب اجازه نشر می‌یابد و آن باد خزانی را پشت سر می‌گذارد؛ اما چند سال دگر كه باز «باد بی‌نیازی خداوند می‌وزد»، كتاب چند چاپة دیگر ایشان به همان بلا مبتلا می‌شود و از استاد خواسته می‌شود كه چند سطر یا صفحه و عكس را حذف كند و ایشان در جواب به این مضمون می‌نویسد كه این كتاب پیشتر هم منتشر شده و من می‌خواهم آخر عمری این كتاب به همین صورت چاپ شود و آخر سر این بیت را می‌آورد كه:

چه حاجت است که بدنام خون ما گردی؟

 

زمانه‌ای و سپهری و روزگاری هست

و از قضا باز همان كتاب چاپ شد و آب از آب هم تكان نخورد و آن خوش‌فرجام، بدنام چنین خونی نشد! اما آیا همه نویسندگان و ناشرانی كه در این سالها صابون ارشاد به تنشان خورده، بخت آن را داشته‌اند كه پوستشان به سلامت از دباغ‌خانة بهارستان بگذرد؟ نه! و این «داستانی است پر آبِ چشم» كه دل نویسندگان و مترجمان و ناشران و خوانندگان بسیاری را از وزارتخانه‌ای كه عهده‌دار نشر فرهنگ است، به خشم آورده و بلكه خون كرده است.

موضوع این نیست كه ممیزی و بررسی كتاب بیهوده است و باید حذف شود؛ نه، در نگاهی واقع‌بینانه، كتاب به عنوان یك كالای فرهنگی همچون هر «كالا»ی دیگری باید واجد حدی از «استاندارد» باشد تا اجازه نشر و پخش بیابد. اما این استاندارد یا معیار و میزان، باید چهارچوبهای مشخص، پذیرفتنی و معقولی داشته باشد كه روح جمعی مردم و وجدان عمومی جامعه درستش بداند و بدان تن دهد.

تعیین‌كنندة این چارچوبها باید هنجارهای ملی، دینی و عرفی جامعه باشد، نه سلیقة افراد و جریانها و حتی دولتها. همین چند سال پیش نویسنده محترمی كتابی در باره آلمان هیتلری نوشته بود و آن جامعه را نقد و بررسی كرده بود. وقتی كتاب پس از مدتها از دست بررسها بیرون آمد، دستورالعملی ضمیمه‌اش بود حاوی «حذفها» و «افزودنها» (و این دومی نوبر همان پاكدستهای مهرورز بود) كه اعمال آنها محتوای كتاب را به كلی دگرگون می‌كرد كه برخلاف مراد نویسنده بود و طبیعتاً حاضر نمی‌شد آنها را به كار ببندد. آیا كار بررس باید به اینجا برسد؟

تردیدی نیست كه هیچ دولت قدرتمند و باثباتی با دستاویز آزادی عمومی و به ویژه آزادی بیان نمی‌گذارد هر كتاب و مطلبی چاپ و نشر بشود؛ همچنان كه نمی‌گذارد هر كس هر گونه كه خواست، رفتار كند. اصلاً زندگی جمعی چنین اجازه‌ای ‌نمی‌دهد و لازمه این نحوه زیستن، تحدید آزادیهاست؛ اما اولا ضوابطی باید در كار باشد و ثانیاً این ضوابط باید معقول، پذیرفتنی و فراگیر باشد، نه اینكه موجبات دلزدگی و گریز و حتی ریشخند را فراهم سازد.

مایه تعجب و تأسف است كه گاه از سویی «دهانت را می‌بویند كه مبادا گفته باشی دوستت دارم» و از سوی دیگر در همان زمان شرم‌آورترین خاطرات مجوز نشر می‌یابد، یا مسلم‌ترین وجوه منافع ملی خدشه‌دار می‌شود. در همان دوره‌های كذایی چقدر كتاب چاپ شد كه تحریف مسلمات تاریخی كشور بود و باد بر بیرق بیگانگان می‌وزاند و شگفتا كه در برخی موارد هویت نویسندگان نیز چنان شناخته‌شده بود كه جای تردیدی در بدخواهی و هدایت از آن سوی مرزها نمی‌گذاشت؛ اما مصلحت‌دیدهای فردی و فصلی و من‌درآوردی، دست آنان را باز می‌گذاشت و عرصه را بر فرهیختگان دلسوز تنگ می‌كرد و مجال اندیشیدن و تبادل اطلاعات را سلب می‌نمود!

 

تجدید تمدن اسلامی

اگر در پی تجدید عصر زرین تمدن اسلامی هستیم، باید آن دوران پربار را به درستی بشناسیم و با بسترسازی مناسب، امكان تكرارش را مهیا كنیم؛ دورانی كه مؤمن و ملحد با امنیت جانی و مالی و حیثیتی با هم گفتگو می‌كردند و بالندگی فرهنگی را در عرصه‌های گوناگون رقم می‌زدند و دانشمندان نامداری را كه هنوز مفتخر به وجودشان هستیم، می‌پروراندند.

تمدن اسلامی هرچند در عصر مغول ضربه‌ای كمرشكن خورد، اما به واقع از هنگامی به سراشیبی افول و انحطاط گرفتار شد كه تعصبات مذهبی و فقدان آزادی اندیشه و وداع با تسامح و بلندنظری، دامنة علم نافع را چنان محدود كرد كه از چند شاخ و رشتة جزئی فراتر نرفت و هنر عالمان، شرح و رد و حاشیه‌نویسی صدباره بر آثار پیشینیان شد و كار به حذف مخالفان و دگراندیشان هم كشید؛ به طوری كه سلطانِ متشرع‌نمای بت‌شكنی چون محمود غزنوی آشكارا می‌گفت: «انگشت درکرده‌ام در همه جهان و قرمطی می‌جویم و آنچه یافته آید و درست گردد، بر دار می‌کشم» (تاریخ بیهقی) و بی‌هیچ آزرمی به ابوریحان بیرونی توصیه می‌كرد: «اگر خواهی که از من برخوردار باشی، سخن بر مراد من گوی، نه بر سلطنت علم خویش!» (چهارمقالة نظامی عروضی)

حقیقت این است كه اگر مغولان بر جهان اسلام نمی‌تاختند و آن ویرانیها و كشتارها و ننگها را مرتكب نمی‌شدند، جریان تنگ‌نظر و اندیشه‌سوز اشعری كه به یمن مجاهدت ابوحامد غزالی و مدارس نظامیه بساط فلسفیدن و طرز دگر اندیشیدن را برچیده بود، كار را به همان جا می‌رساند كه تاتار رساند. این نوشته را با ابیاتی از قصیده مفصل و عبرت‌آموز مرحوم دكتر باستانی پاریزی تمام كنیم كه در مرداد 1332 سروده است:

 

رسم دنیا جمله تکرار است اندر کارها

تا چه زاید عاقبت زین رسم و این تکرار‌ها؟

بس حوادث چشم ما بیند که نو پنداردش

لیک چشم پیر دنیا دیده آن را بارها

پایة تاریخ را خشت وقایع کرده است

وین بنای کهنه‌پی را، منشیانْ معمارها

برده بسیار از کف هوشنگ‌ها اورنگ‌ها

دیده بسیار از پی اقبالها، ادبارها

سینه او مخزن سرّ بقا و انحطاط

دامن او مضجع سالارها، سردارها

نینواها بینوای قهر او بعد از غرور

بینواها قهرمانش از پس تیمارها

سینه پر آرزوی بس جوانان دیده است

بوسه‌گاه نیزه‌ها، شمشیرها، سوفارها

تا خبر آید ز میدان، نوعروسان را دو چشم

دیده بر در، سالها بسیار، چون مسمارها

خون پاکان است مبنای سطور این بیاض

جان پاکان است در مطوای این طومارها

من ندانم راستی ماهیت تاریخ چیست؟

چیست حاصل زین همه تکرارها، تذکارها؟

ثبت کوششهای مردان است در ارشاد خلق

یا ملاذ خونخوران و محرم جبارها؟

این نه تاریخ است، اطلال حیات آدمی است

و اندر آن مدفون شده از خوب و بد بسیارها

از سیهکاری شگفتا، طبع انسان برنگشت

گرچه این کاخ سفید آمد ز قعر غارها

روزی ار ده‌ده به تیغ و تیر در خون می‌کشید

شهرشهر امروز می‌کوبد به آتشبارها

قصه‌ هابیل و قابیل است و عهد گرگ و میش

حاصل امضای پیمانها در این تالارها

بر فلک افراشت سر، گر پیکر دیوار چین

ای بسا تن شد دفین در سینه دیوارها

تارک اهرام فرعونان به کیوان سوده لیک

بس عزیزان داده جان در صورت بیگارها

نادر هندند و آتیلای روم این فاتحان

دزد خلق و کاروان خویش را سالارها

طینتِ چنگیز را از خاک نیشابور پُرس

گرچه پیغمبَرش خوانَد سنت تاتارها

ماجرای گرگ و میش ار نیست غوغای حیات

پس چه خواهند، از بشر این گرگها، این ‌هارها

گر به اخلاق و به حکمت کارها گردد درست

کو، کجا شد حاصل آن پندها، گفتارها؟

ور یکی باشد مآل این سه در فرجام ملک

چیست باری این تفرّق‌ها و این پیکارها؟

گر فلاطون یا ارسطو از فضیلت دم زند

پس سکندر کیست با آن کوشش و کردارها؟

ور نظام‌الملک «خیرالظالمین» باشد، کجاست

رای بواسحاق‌ها اندر نظام کارها!

گر وطن باید ببالد، جز تنازع چاره چیست؟

ور بشر باید بماند، چیست این کشتارها؟

نیست خوی آدمی گر مُلک را خوانی عقیم

چیست تدبیرِ مُدُن ور نیست بر پا دارها؟

در نجات عام، شد بردار، بس خاص ای شگفت

هم عوام آخر کشیدند آن طناب دارها

هم به بند عام افتاد ـ ای عجب ـ گر عاقلی

خواست تا برگیرد از دوش عوام افسارها

جان سپردند ای بسا آزادگان در حبس تار

زیر تیغ ناکسان با رنج و با آزارها

لب نبستند از حقیقت گر دهانشان دوختند

بر گزیدند از حمیت نارها بر عارها

*

وین عجب کاین چرخ اگر بر میل دانایان نگشت

هم نماند آخر به کام حرص دولتیارها

گوسفندانند گویی با خورشهای لذیذ

لیک زیر تیغ تقدیر قضا پروارها

گر نگیری عبرت از تکرار تاریخ ای حکیم

چیست سود از این همه تکرار و این نشخوارها؟

عارفی کو تا مآل زندگی را بنگرد

بگذرد زین نفع‌جوئی‌ها و استکبارها

وحدت است انجام هر امری و هر فرضیه‌ای

وای از این آراء شتّی، کثرت پندارها

هر عقیدت را نهایت سوی خوشبختی است روی

اختلاف لفظ بادید آورد دشوارها

ای خوش آن روزی که بینم جای میدانهای جنگ

رسته گلهای سمن، خروارها خروارها!

مردمان دانا شوند و سایه عدل و امان

گسترد بر کوهها و دشت و دریا بارها

دم زنند از یک هدف هم اهل ژاپن، هم حبش

بگذرند از یک ممر هم ترک و هم بلغارها

 

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: