1394/11/25 ۰۸:۰۱
همگی غلامانی که در دوران سلطنت محمد غوری فرمانده سپاه شدند، قدرتی مستقل در هند پیدا کردند: قطبالدین ایبک در دهلی، ناصر قباجه در سند و ییلدیز در غزنین. با انقراض دولت ممالیک، شاهان خلج یا خلجیها اولین دولت اسلامی هند را تأسیس کردند و حکومت اسلامی را تا دکن، گجرات، جیتور، راچپوتها، دیوگیر و غیره گسترش دادند. امیرخسرو دهلوی شرح فتوحات فیروزشاه خلجی(۶۸۹ ـ ۶۹۵ق) را در مفتاحالفتوح و وقایع دوره حکومت علاءالدین محمد خلجی (۶۹۵ ـ۷۱۶ق) را در خزائنالفتوح آورده که هر دو کتاب نمونهای از نثر فارسی اوست.
همگی غلامانی که در دوران سلطنت محمد غوری فرمانده سپاه شدند، قدرتی مستقل در هند پیدا کردند: قطبالدین ایبک در دهلی، ناصر قباجه در سند و ییلدیز در غزنین. با انقراض دولت ممالیک، شاهان خلج یا خلجیها اولین دولت اسلامی هند را تأسیس کردند و حکومت اسلامی را تا دکن، گجرات، جیتور، راچپوتها، دیوگیر و غیره گسترش دادند. امیرخسرو دهلوی شرح فتوحات فیروزشاه خلجی(۶۸۹ ـ ۶۹۵ق) را در مفتاحالفتوح و وقایع دوره حکومت علاءالدین محمد خلجی (۶۹۵ ـ۷۱۶ق) را در خزائنالفتوح آورده که هر دو کتاب نمونهای از نثر فارسی اوست.۲۳
با قتل ناصرالدین خسروشاه خلجی در جنگ با تغلقشاه در سال ۷۲۰ق، حکومت به تغلقیان (تغلقیه) رسید، پس از آن سلسلههای سادات (خضرخانان)، لودیها (لودیه) و افغانان (افغانیان سوری) در هند حکومت کردند؛ همچنین در بخشهایی از هند دولتهای کوچکی چون ملوک: بنگال، جونپور، مالوه، کشمیر، گجرات، خاندش (فاروقیان) و بهمنی (گلبرگه) تا سال ۹۳۳ق فرمانروایی داشتند.۲۴
اغلب سلاطین و ملوک سلسلهها و خاندانهای مزبور کم و بیش تحت تأثیر فرهنگ، تمدن و سنتهای ایرانی، دوستدار زبان فارسی و مشوق دانشمندان و سخنوران فارسی زبان بودند. دعوتی که محمودشاه دکنی (حکومت: ۷۸۰ ـ ۷۹۹ق) از خواجه حافظ شیرازی کرده معروف است؛ و داستان دعوت سلطان غیاثالدین اعظم شاه بن اسکندر (متوفی ۸۱۲ق) از ملوک خاندان الیاس شاه (پادشاه بنگالر بنگاله) از حافظ نیز شهرت دارد که خواجه شیراز غزل معروف در مدح غیاثالدین سرود و برایش فرستاد:۲۵
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثه غساله میرود
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
حافظ، ز شوق مجلس سلطان غیاث دین
خامُش مشو که کار تو از ناله میرود
خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی در سال ۷۰۰ق ضمن معرفی برخی از درختان و رستنیهای هند و نواحی با اقلیمهای مشابه در چین و ختا، شرحی درباره چگونگی کاشت و پرورش هر یک نقل کرده است؛ از جمله درختان: جوز هندی (نارگیل)، خرمای هندی
(تمر هندی)، دارچینی، فلفل سیاه، هلیله، فوفل، جکی بکی «دو درخت است که به هم ماننده است» درخت چا]ی[، عنبه]انبه[، صندل سفید، صندل سرخ، عود، بقم، لیجیو، لیکیان، دانیکو، پاپدزه، از جمله گیاهان و گلها: قرنقل، گل لنیک خوا، گل کیتوخواه، نباتی که آن را یانکمی گویند، علفی که آن را زه تیورانک گویند. از نوشته او میتوان دریافت که در نواحی مزبور به جای نام عربی «تمر هندی» که امروز مصطلح است، نام فارسی آن رایج بوده است «خرمای هندی را به زبان هندی و به زبان منزی و ختایی، همه هندوخرما گویند.»۲۶
برخی از میوهها و خوراکهای ایرانی نیز با اسامی فارسی آنها رواج داشته است؛ مثلاً ابن بطوطه که در سال ۷۲۵ به هند رفته و مدتی در آن سرزمین قاضی بود، ضمن معرفی حبوبات و میوههای خاص هند،۲۷ به نکاتی در این باب اشاره میکند. به نوشته او انجیر و باقلا در هند یافت نمیشود و انگور خیلی نادر است و درخت انار سالی دو بار محصول میدهد، و در مورد میوه اخیر (که هندیان به آن «انار» میگفتهاند) اظهار میدارد: «گمان میکنم کلمه جلنار هم از آن میآید، که از دو کلمه فارسی گل و انار مرکب شده است.» او از تهیه خوراک سموسک، از گوشت کوبیده با مغز بادام، گردو، پسته، سیر و ادویه درون لفاف نازکی از نان که در روغن سرخ شده، خبر داده است.۲۸ این یادآوری حکایت از آن دارد که نام پهلوی «سنبوسک» و فارسی آن «سنبوسه» و نیز شیوه تهیه آن با گوشت، انواع مغز و ادویه پیچیده در نان لواش، از ایران به هند رفته است.۲۹
***
حکومت سرزمین کشمیر در سال ۷۰۶قر ۱۳۰۶م به دست مسلمانان افتاد. زان پس زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در آن سرزمین بیشتر رواج یافت؛ مخصوصاً در نیم قرن حکومت زینالعابدین بن اسکندر (۸۲۰ ـ۸۷۲ق) معروف به زینلشاه و سپس در دوره شاهان شیعی خاندان جک (که از خارج منطقه وارد کشمیر شده بودند) اوج و دامنه بیشتری پیدا کرد. کاشت درختان پسته و برخی از میوهها و مزروعات و نیز فرهنگ باغبانی ایرانی در دوره زینالعابدین رواج یافت. پدر زینلشاه، به لحاظ کشتار فجیع بتپرستان و هندوها و ویران کردن بتکدهها، به «اسکندر بتشکن» معروف شد.۳۰ در عوض زینالعابدین پادشاهی مهربان، با درایت و تساهل نسبت به غیرمسلمان بود؛ به همین جهت موجب رواج هرچه بیشتر اسلام، زبان فارسی و تبادل فرهنگی، کشاورزی و بازرگانی بین هند و ایران و نیز آسیای مرکزی و ایغورستان چین شد. رضوی ـ نماینده وزارت فرهنگ ایران در هند ـ به سال ۱۳۲۵ش طی پژوهشی در تاریخ کشمیر، در شرح اقدامات سلطان زینالعابدین نوشته است:
در این موقع است که کشمیریان از هندو و مسلمان به فرهنگ ایرانی آشنا و نزدیک میشوند... در زمان اوست که پای ایرانی به کشمیر باز شد و از آن وقت ]فرهنگ[ ایران در کشمیر نفوذ کرده و چنان ریشه دوانیده است که تا ابد باقی خواهد ماند. زینلشاه کبیر تمدن ایرانی را به دست اهل معرفت، صنعتگران و نیز زارعین و کارگران به کشمیر انتقال داده است. از خراسان و شیراز باغبانان آورده، نهالهای چنار و انواع میوه خراسان را به کشمیر رسانده و نشانده است... میوههای گوناگون در چشم کشمیری مثل این است که تازه از ایران رسیده و رنگ و بوی ایران دارد.»۳۱
مؤلفان دایرهالمعارف فارسی در سال ۱۳۵۶، انتقال درخت چنار از ایران به کشمیر را توسط جهانگیر پادشاه گورکانی هند (حکومت: ۱۰۱۴ـ ۱۰۳۷ق) متذکر شدهاند: «جهانگیر به کشمیر رغبت تمام داشت و به خاطر زوجه ایرانیاش، نور جهان دختر غیاثبیگ تهرانی]، درخت چنار را از ایران به کشمیر برد و کشت آن را معمول ساخت.»۳۲ بدان لحاظ که رضوی در هند به منابع تاریخی زیادتری در دسترس داشته، ظاهراً نوشته او از اعتبار بیشتری برخوردار است، علاوه بر این، کهنه چناری را در سال ۱۰۵۰ق در باغ الهی واقع در نوشهره کشمیر سراغ داریم.
برخی به زینالعابدین عنوان کبیر داده و با نام زینلشاه کبیر نیز از او یاد کردهاند. اقدامات عمرانی، فرهنگ و مدنی او تأثیری بنیادی در صنعت، کشاورزی و اقتصاد هند به جای گذاشته است. هندوستان در دوره پادشاهی او یکی از درخشانترین دورههای تاریخی خود را داشت. شهریار زینالعابدین مرتباً با دول مسلمان آسیایی مبادله سفیر میکرد. دربار او مجمع فضلا و ذوفنونان به شمار میرفت و ترجمه رسالات فارسی مربوط به تمام شاخههای علوم و فنون را به سنسکریت مشوق بود. به قول شادروان پرفسور علی مظاهری، شهریار زینالعابدین برای هند آن کرد که فردریک دوم)پادشاه ورتمبرگ آلمان در سده ۱۲م) و آلفونس (امیرالقاتولیقین، پادشاه کاستیل در سده ۱۳م، صاحب زیج آلفونس فاضل) برای فرنگان انجام داد؛ به لطف مهاراجه ترک دوست «علوم اسلامی و فنون چینی آسیای میانه در قلمرو زبان سنسکریت نفوذ کردند که بهزودی توسط هندوان جذب شده نوزایی فرهنگی را در هند موجب گردیدند».
در زمان او(زینلشاه کبیر) ترکان (یعنی مسلمانان) در برابر اعجاب هندوان، برای نخستین بار باروت، آتشبازی، کاغذ، تقطیر الکل و غیر آن را شناساندند. مظاهری در توضیح کلمه ترک میافزاید: در اصطلاح هندوستان، تا قبل از ظهیرالدین بابُر، مسلمانان را ترک میگفتند؛ اما بعد از وی آنان را مغولان خواندند. هنوز در بمبیی و دهلیکهنه «مغول محله» به معنای محله مسلمانان است.۳۳ زینالعابدین با سلطان ابوسعید (از شاهان تیموری خراسان ۸۵۵ تا ۸۷۲ق)، روابط دوستانهای داشته و هدایایی بین آنان مبادله شده است. در زمره هدایای ابوسعید از خراسان برای زینالعابدین «اسپان تازی و شتران بُختی» و در شمار ارمغانهای وی برای ابوسعید «خروارها زعفران، قرطاس (کاغذ)، مُشک، شال، کاسههای بلورین و غرائب کشمیر» بود.۳۴
هندیان خوش اقبال از هجوم هولناک مغولان مصون ماندند؛ آنان نه تنها جان به سلامت بردند، بلکه با فرار بسیاری از خاندانهای متمول و دولتمند، صاحبان حرفه و فن، دانشمندان رشتههای مختلف از ماوراءالنهر و خراسان قدیم به این سرزمین بستری برای اعتلای دانشها و انتقال فرهنگ ایرانی و رواج زبان فارسی در هند فراهم آمد. در این راستا فراریان ماوراءالنهر و خوارزم نقش پراهمیتی داشتند؛ اما در حمله چنگیز میلیونها ایرانی شوربخت قتل عام شدند، شهرها و روستاهای بسیاری ویران گردید، بنیادهای تولید و تجارت، مخصوصاً تأسیسات کشاورزی و آبیاری و همه منابع تولیدی بهکلی از میان رفت و ایران شاهد تیرهترین روزهای تاریخ خود بود. در این فتنه و بلای عظیم بشری اکثر دانشمندان و صاحبان علوم و فنون در رشتههای مختلف از پای درآمدند، جمعی از آنان که توانی داشتند، به هند و روم گریختند و آنها که زنده ماندند، سخت در ماتم عزیزان بودند یا سر در کوه و بیابان گذاشته، از رستنیها و ریشه گیاهان سدّ جوع میکردند. در چنین اوضاع و احوالی هیچکس حال و شوقی برای ارائه و کسب دانش و فنون نداشت، به علاوه همه نوشتهها و منابع و متون کهن پیشین تقریباً بهکلی از بین رفته بود و معدود آثاری که نسخی از آنها در هند یا دیگر بلاد یافت میشد، در دسترس نبود. از طرف دیگر فقر عظیم فرهنگی، بیایمانی، قساوت بیحد و موهومپرستی مفرط تاتاران موجب شد که سطح دانش و بینش، معرفت و اخلاق جماعات زنده مانده ایرانیان به شدت افول کند و در عوض جهل، خرافات، اعتقاد به سحر و جادو در افکار عمومی ریشه دوانید که طعم تلخ ثمرات آن پس از قرنها هنوز هم در کام کثیری از ملل تحت سیطره مغولان باقی است.۳۵ در واقع ملت ایران ـ با آن تمدن درخشان در عهد باستان و سهم بسیار عمده و مهمی که در شکلگیری و توسعه بنیادهای فرهنگ و مدنیت اسلامی داشت، پس از هجوم مغولان چنان گرفتار ضعف علمی، اخلاقی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی گردید که دیگر نتوانست گذشته باشکوه خود را بازیابد، و توفیق نیافت چونان گذشته هزاران دانشمند در رشتههای مختلف علوم، فنون، هنر و ادبیات ـ که بسیاری از آنان مایه مباهات جهان اسلام و برخی از مفاخر جامعه بشری به حساب میآیند ـ در دامان خود پرورش دهد.
فتنههای مغولان استمرار داشت و بسیاری از شهرها و آبادیهای نیمهویران از میان رفت و تنها نامشان در صفحات تاریخ برجای ماند. هنوز رنجهای ایرانیان فروکش نکرده بود که بلای دیگری نازل شده و تیمور ـ که از جانب مادر نسبت به خاندان چنگیز داشت ـ در سال ۷۸۲ق به ایران حمله کرد و ویرانیهای فراوان و کشتارهای انبوه به بار آورد؛ مثلاً اسفراین را از بنیاد برافکند یا در اصفهان به قولی ۲۰۰هزار نفر را قتل عام کرد. اما این بار هندیان از گزند مصون نماندند؛ زیرا تیمور در مسیر تسخیر هند، ۱۰۰هزار نفر را اسیر کرد و در نزدیک دهلی سرشان را برید؛ چند روز بعد قتل عامی در دهلی به راه انداخت که در مقابل سر بریدنهای فجیع پیشین ناچیز بود!۳۶ تیمور باغبانان و کشاورزان ماهر، هنرمندان، معماران و صاحبان فنون را از بلاد مختلف ایران به سمرقند برد.۳۷ او مسجد عظیم سمرقند و کاخباغهایی به سبک ایرانی، به تقلید از باغهای شیراز و دیگر شهرها، در سمرقند احداث کرد (همچون باغ شمال، باغ ارم، باغ بهشت، باغ چنار، باغ دلگشا، باغ نو، باغ جهاننما، باغ نقش جهان، باغ تخت قراچه و باغ قراتوپه)؛ به علاوه کمربندی از باغ ساخت و نام شهرهای معروف اسلامی (از قبیل قاهره، دمشق، بغداد، سلطانیه و شیراز) را بر آنها نهاد. این باغها شهر سمرقند را احاطه کرده بودند.۳۸
پس از تیمور، فرزندش شاهرخ در عمران و آبادی ویرانیها کوشید و همسر او گوهرشادآغا مدرسهای در هرات و مسجدی در مشهد بنا کرد. در پی آن شاهزادگان تیموری، اگرچه در توسعه فرهنگ ایرانی و زبان فارسی مؤثر بودند، اما جنگ و ستیزهایشان با یکدیگر مایه ویرانیها و کشتارهای زیادی گردید. در عوض سلاطین مغولی هند، که از اخلاف تیمور بودند، طی ۳۴۳ سال حکمرانی (۹۳۲ تا ۱۲۷۵ق) علاوه بر ترویج زبان فارسی، در تبادلات فرهنگی و فلاحتی بین ایران و هند نقش بارز و نمایانی داشتهاند.
مؤسس این سلسله ظهیرالدین محمد بابُر پسر عمر شیخ، نبیره میرانشاه بن تیمور گورکانی (حکومت: ۸۹۹ تا ۹۳۲ق)، ابتدا فرغانه و سپس سمرقند و بخارا و دیگر نواحی ماوراءالنهر را در فاصله سالهای ۸۹۶ تا ۹۰۹ق، به تصرف درآورد؛ اما در سال ۹۰۹ از ازبکان شکست خورد و به کابل رفت و بخشهایی از افغانستان کنونی و شرق ماوراءالنهر را تسخیر کرد. در سال ۹۱۷ق، به پشتگرمی شاه اسماعیل صفوی، سمرقند و بخارا را از ازبکان بازگرفت و در سال ۹۳۰ق به تسخیر هندوستان پرداخت و سلسله بابُری یا بابریان (مشهور به سلاطین مغولی، گورکانیان یا تیموریان) هند را بنیاد نهاد و شهر آگره را پایتخت قرار داد.۳۹ از این پس مبادلات بین ایران و هند رو به فزونی گذاشت، به طوری که در دوره سلاطین بابُری هزاران دانشمند و متخصص در رشتههای مختلف علوم، فنون، هنر، ادبیات و شعر، پزشکی، کشاورزی و بازرگانی از ایران به هند رفتند و بسیاری از آنان مقیم شدند. خیلی از مهاجران ایرانی یا فرزندانشان به مقامهایی شامخ و مؤثر درباری، لشکری و کشوری دست یافتند. آمد و شدهای انبوه ایرانیان به هند در دوره صفویه تا پایان دوره قاجاریه همچنان استمرار داشت.
پادشاهان گورکانی بدان لحاظ که اصلاً اهل خراسان و ماوراءالنهر بودند، در محاورات و نوشتههای خویش از خاستگاه خود (خراسان قدیم) با عنوان «ولایت» یاد میکردند و اشخاص، کالاها و محصولات منسوب به آن سامان را «ولایتی» میگفتند.۴۰ این اصطلاح در بین ایرانیان بهویژه خراسانیهای مقیم هند متداول بود ظاهراً برخی از خانوادههای کنونی که نام فامیلی «ولایتی» دارند، از تبار همان مهاجران ایرانی آن روزگارند.
باری، مطابق قول جهانگیر(نبیره بابُر) در سال ۱۰۲۰ق، پس از استقرار بابُر در شهر آگره «بر طرف شرقی آب جمنه، زمینی خوش انتخاب کرده چهارباغی احداث…. و نام آن ]را باغ[ گلافشان فرمودند».۴۱
بابُر (به معنی ببر) این پادشاه بیباک، دانشمندی دقیق و مورخی توانا نیز بود و خاطرات وقایع دوران پرنشیب و فراز زندگی خود را، در کمال صداقت و درستی، تحت عنوان «بابُرنامه» یا «توزک بابُری» به زبان ترکی جغتایی نوشته است.۴۲
بابُر در خاطرات بس جالب و خواندنی خویش شرحی درباره شهرها و نواحی تحت تصرفش در ماوراءالنهر، افغانستان و هند نوشته و به معرفی رستنیها، میوهها، گلها، جانوران و دیگر پدیدههای هر یک از نواحی مزبور پرداخته است. او نام هندی ـ سنسکریت و گاهی فارسی برخی از میوههای خاص این سرزمین را (چون انبه: نغزک، انبلی: تمر هندی، موز، مهوه: گلچکان، جامن، کَمرَک، کَدهیل، بَدهَل، بِر:کنار، کَرُنَد، پانیالا، گُلر، چیرونچی، نالیر: نارگیل، تار، آَملا: آمله) یاد کرده و اسامی مرکبات هند (چون: نارنج، لیمو، نارنگی و بالنگ) و نام هندی و محلی ارقامی از آنها (چون گَلگَل، جَنبیری، سَدافَل، اَم دفََل، کَرنا، اَمَل بید) را ثبت کرده است؛ همچنین نام برخی از گلهای مخصوص هند را (مانند: جاسون، گَزههَل، کَنیر، کیوره، چَمپَه: یاسمن) آورده است.۴۳
غیاثالدین محمد رامپوری، از فرهنگنویسان فارسی (اهل رامپور هند) در سال ۱۲۴۲ق، در معنی واژه فارسی «وَن» نوشته است: «میوهای ریز که اندرون آن مغزکی باشد، به هندی چرونچی گویند.»۴۴واژه «وَن» پهلوی و فارسی آن «بَن» و بَنه (نام علمی: Pistacia atlantica Dest. 1800) است و چرونچی (چیرونچی از خانواده پیستاکیا (Pistacia L.) و از درختان مخصوص هند (نام علمی: Buchananina letifolia)، که میوه آن شباهتی به وَن ر بَنه دارد. بابُر مشخصات درستی از آن به دست داده است: «چیرونچی. درخت او کوهی بوده؛ مغزش بد نیست، در میان مغزِ چهارمغز [گردو[ و مغز بادام یک چیزی است. مغز او از پسته خردتر است، مغز چیرونجی گِرد است».۴۵
در عصرگورکانیان انواع خشکبار از جمله پسته و بادام محصول خراسان و ماوراءالنهر از طریق بندرهرمز به هندوستان میرفت. بابُر ضمن شرحی درباره شهرککَند بادام ـ از توابع خجند در ناحیه فرغانه ـ به صدور بادام این ناحیه به هرموز (هرمز، جزیره ایرانی، بندر و تنگه هرمز در خلیجفارس) و هند اشاره کرده است: «از توابع خجند کَند بادام است، اگرچه قصبه کلانی نیست، اما خوبک قصبچهای است؛ به جهت خوبی بادام به این اسم موسوم شد. بادام به هرموز و هندوستان از اینجا میرود».۴۶ جهانگیر پادشاه تیموری (نبیره بابُر)، از انتقال درخت اَنناس (آناناس) از «بنادر فرنگان» به هند و کاشت آن توسط پدرش (اکبرشاه، حکومت: ۹۶۳ـ۱۰۱۴ق) در باغ گلافشان (احداثی بابُر در شهر آگره) خبر داده، و در مورد انتقال درختان میوه از ماوراءالنهر و خراسان قدیم (یا به قول او «ولایت») توسط پدرش میگوید: «در ایام دولت حضرت عرش آشیان ]اکبرشاه[ اکثر میوههای ولایت که در هند نبود، به هم رسید؛ اقسام انگور ـ از صاحبی، حبشی و کشمشی ـ در شهرهای مقر شایع گشت؛ چنان که در بازار لاهور، در موسم انگور، آنقدر ]هست[ که از هر قسم و هر جنس به هم میرسد.»۴۷
مطابق نوشته او، گیلاس مطلقاً در کشمیر نبوده و شیوه پیوند کردن درختان میوه را ایرانیها رایج کردند. شاه آلو یا گیلاس را «محمدقلی افشار از کابل آورده، پیوند نموده که تا حال ده پانزده درخت به بار آمده است. زردآلوی پیوندی نیز درختی چند معدود بود، مشارالیه پیوند را در این ملک شایع ساخت و الحال فراوان است».۴۸ او به چگونگی نامگذاری «شاه آلو» و رقم زردآلوی پیوندی «میرزایی» اشاره میکند: «شاهآلو هم میوه خوشخوارِ خوشچاشنی است.... مراد از شاهآلو، گیلاس است که در اکثر جاهای ولایت ]خراسان و ماوراءالنهر، خوب میشود. چون گیلاس، به گیلاسی، که از نامهای ]هندی[ چلپاسه ]مارمولک[ است. مشتبه میشود، حضرت والد بزرگوارم شاهآلو نام فرمودند؛ غایتاً در باغ شهرآرا ]در کابل[ درختی است که آن را میرزا محمد حکیم، عموی من، نشانیده بود و به میرزایی مشهور است، زردآلوی این درخت نسبتی به دیگر زردآلوها ندارد».۴۹
جهانگیر در سفر به کابل از هفت باغ عمده و قدیمی آن دیدار کرده است: باغ شهرآرا، ساخته شهربانوبیگم دختر میرزا بوسعید تیموری (عمه بابُر)؛ باغ صورت خانه دارای کلانترین درخت چنار کابل؛ باغ مهتاب؛ چهار باغ، بزرگترین باغات بلده کابل؛ اورته باغ؛ باغی که بیگه بیگم مادر کلان پدر من]جهانگیر[ تعمیرکرده و «باغی که مریم مکانی، که مادر من باشد، ساخته».۵۰
او ضمن تعریف از گیلاس و شفتالو و دیگر میوههای کابل، در مقام مقایسه با انبه محصول هند، از نظر لطفات و طعم، انبه را برتر میشمارد، و از شفتالوی محصول موضع استالِف کابل ـ که وزن هر یک از آنها ۲۵ روپیه (= ۳۱۸ گرم) بوده ـ تمجیدکرده است.۵۱ جهانگیر به درختان و میوههایی که از نواحی ماوراءالنهر، خراسان و دیگر نواحی به هند رفته سخن گفته است «صفت اشجار. از درختان: سرو، صنوبر ]درخت جلغوزه، با نام علمی: [Pinus Grardiana wait، چنار، سفید دار و بیدموله ـ که هرگز در هندوستان خیال ]پرورش آنها را[ نکرده بودند ـ به هم رسید و بسیار شد. درختان صندل که خاصه جزایر بود در باغات نشو و نما یافته».۵۲
او در شرح سفرهای که در موضع «بیل» در سر حد اجمیر و مالوه برایش گستردهاند ـ و در آن انواع میوههای هندی و برخی ولایات، چون انار یزد و خربزه مشهور کاریز تایباد به چشم میخورده ـ نوشته است: «در یک خوان چندین قسم میوه حاضر آوردند: خربزه کاریز و بدخشان و کابل، انگور سمرقند و کابل، انار شیرین یزد و میخوش فراه، ناشپاتی ]گلابی[ بدخشان، سیب سمرقند و کشمیر و کابل و جلالآباد ـ که از توابع کابل است ـ اَنناس از میوههای بنادر فرنگ... کوله که در شکل و اندام خُردتر از نارنج و چاشنی آن به شیرینی مایلتر است و در صوبه بنگاله خوب میشود. شُکر این نعمت به کدام زبان توان کرد؟ پدر بزرگوارم را به میوه میل تمام بود، به تخصیص به خربزه، انار، انگور و انبه، چون در عهد دولت ایشان خربزه کاریز که فرد اعلای خربزه است و انار یزد که مشهور و معروف است و انگور سمرقند به هندوستان آورده بودند.»۵۳
جهانگیر از وجود سه درخت سیب در موضع بَنگش بالا (متصل به شکردره داکچولی) در ناحیه کشمیر سخن گفته و با تمجید از شیرینی و لطافت میوه آنها و عرضه آن به سفیر شاه عباس صفوی در دربار هند، نوشته است: «به سیدحسن، ایلچی برادرم شاهعباس، از این سیب انوش]؟ شاید «نوش» یا رقمی از سیب[ عنایت کردم تا معلوم گردد که در عراق]منظور ایران است[ بهتر از این میشود یا نه؟ عرض کرد که: در تمام ایران سیب اصفهان ممتاز است، به نهایتش همین قدر خواهد بود».۵۴ او ضمن معرفی انواعی از میوههای کشمیر، از استعدادهای اقلیمی این سرزمین نسبت به پرورش برخی از آنها سخن گفته است:
«ناشپاتی فرد اعلا میشود از کابل و بدخشان بهتر، نزدیک به ناشپاتی سمرقند؛ سیب کشمیر بهخوبی مشهور است و امرود متوسط میشود؛ انگورش فراوان است و اکثرش ترش و زبون؛ انارش آنقدرها نیست؛ تربز]هندوانه[ به هم میرسد و خربزهاش به غایت شیرین و شکننده میشود… شاه توت نمیباشد و توت سایر صحرا صحراست… غالباً توتش قابل خوردن نیست… برگ توت به جهت کرم پیله به کار میرود و تخم پیله از گلگت و تبت میآورند… چون سیر در کشمیر خوب میشود آچارش آچار سیر است.»۵۵
پی نوشتها:
۲۳٫ لین پل، همان کتاب، همانجا؛ دایره المعارف فارسی، ج ۱، ص ۲۵۲، ذیل «امیرخسرو دهلوی»، ص ۸-۹۰۷، ذیل «خلج،» و «خلجیان دهلی».
۲۴٫ لین پل، همان کتاب، برگرفته از ص۵۰۳، ۵۱۰ تا ۵۲۹٫
۲۵٫ حکمت، همان کتاب، ص۵۴، ۸۶٫
۲۶٫ رشیدالدین فضلالله همدانی، آثار و احیاء، ص۷۰ تا ۱۰۳٫
۲۷٫ ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطهر رحله ابن بطوطه، ترجمه محمدعلی موحد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، تهران، ۱۳۴۸، ص۴۶۶ تا ۴۷۰، نام و مشخصات برخی از حبوبات و میوههای محصول هندوستان را نقل کرده است که در اینجا با اختصار نقل میشود، حبوبات: کذور «نوعی ارزن» قال «شبیه ارزن»، شاماخ «دانههای خیلی ریز، با آن عصیده مخصوص ]نوعی حلوا[ با شیرگاومیش درست میکنند»، ماش «نوعی از خلّر»، منگ «نوعی از ماش، با برنج پخته و روغن میخورند، این غذا را کشری مینامند»، لوبیا، موت «مانند کذور و از آن ریزتر، به مصرف چارپایان میرسد» این حبوبات جزو محصولات پاییزی است و حبوباتی که برای بهار میکارند عبارت از گندم، جو، نخود و عدس است و برنج را سالی سه بار میکارند و کنجد ونیشکر با دانههای پاییزی کاشته میشود؛ اما میوهها عبارت است از: کنتار (میوهای بسیار شیرین)، انبه، جون (میوهای دانهدار شبیه زیتون به رنگ سیاه)، نارنج (سه رقم شیرین، ترشی و میخوش)، مهوا (شبیه گلابی کوچک و بسیار شیرین، کسیرا (شبیه شاه بلوط و بسیار شیرین)، «شکی وبرکی از بهترین میوههای هندوستان» و انار ـ یاد کرده است ظاهراً «شکی و برکی» را «جکی و برکی» نیز میگفتهاند.
۲۸٫ همو، همان کتاب، ص۲۴۶٫
۲۹٫ در مورد واژه سنبوسک ر سنبوسه ر سنبوسق و طرز تهیه انواع آن، رک. ابریشمی، همان کتاب، ص۲۵۳، ۲۶۶، ۳۱۳، ۳۲۲٫
۳۰٫ لین پل، همان کتاب، ص۵۲۲؛ سید محمد رضوی، کشمیرر نامه کشمیر، بمبئی، ۱۳۲۵، ص۱۸٫
۳۱٫ رضوی، همان کتاب، ص ۱۹٫
۳۲٫ دایره المعارف فارسی، ج ۲، تهران، فرانکلین، ۱۳۵۶، ص ۲۲۲۶، ذیل «کشمیر».
۳۳٫ علی مظاهری، جاده ابریشم، ترجمه ملک ناصرنوبان،تهران، پژوهشگاه، ۱۳۷۲، ص۹ـ ۱۰۸٫
۳۴٫ نظامالدین ملاصمد مقیم هروی، طبقات اکبری، کلکته، ۱۹۵۳م، ج۳، ص۴۶۳؛ حسامالدین راشدی، تذکره شعرای کشمیر،کراچی، ۱۳۴۶، ص ۱۳۱۸؛ محمد قاسم هندو شاه استرابادی، گلشن ابراهیمی (تاریخ فرشته)، لکهنو، ۱۸۶۳م ر ۱۲۸۱ه، مقاله دهم، ص۶۰٫
۳۵٫ ابریشمی، همان کتاب، ص۸-۳۵۷٫
۳۶٫ دایرةالمعارف فارسی، ج۱، ص۲۵۱، ذیل «امیر تیمور».
۳۷٫ شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش محمد عباسی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۳۶، ج۱، ص۳۲۰؛ کلاویخو، سفرنامه کلاویخو، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، ۱۳۴۴، ص۲۸۵ (کلاویخو ضمن اشاره به انتقال «هنرمندان و برجستگان» توسط تیمور به سمرقند، از کشت شاهدانه و بَزرَک در پیرامون سمرقند، که تا عصر تیمور سابقه نداشته، خبر داده است)؛ ادوارد براون، تاریخ ادبی ایران، از سعدی تا جامی، ترجمه علی اصغر حکمت، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷، ص۶۴؛ فصلنامه هنر (شماره ۱۶، پاییز ۱۳۷۶)، ص۱۰۹ تا ۱۳۳، مقاله «راز و رمزهای مسجد بیبیخانم سمرقند»، نوشته محمدحسنابریشمی.
۳۸٫ دونالد ویلبر، باغهای ایران و کوشکهای آن، ترجمه مهین دخت صبا، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، ۱۳۴۸، ص۶۷؛ علیرضا آریانپور، پژوهشی در شناخت باغهای ایران، تهران، فرهنگسرا، ۱۳۶۵، ص۳۱۷٫
۳۹٫ دایرةالمعارف فارسی، ج۱، ص۳۵۷؛ حسن عمید، فرهنگ عمید ر دایرةالمعارف اطلاعات عمومی، تهران، جاویدان، ۱۳۴۶، ص۲۲۰، ذیل «بابُر».
۴۰٫ جهانگیر پادشاه گورکانی هند، در جهانگیرنامه بارها کلمه «ولایت» را با مفهوم جغرافیایی «ماوراءالنهر و خراسان» و گاهی «ایران» آورده که در مقاله حاضر شواهدی نقل شده است.
۴۱٫ نورالدین محمد جهانگیر گورکانی، جهانگیرنامه ر توزک جهانگیری، به کوشش محمدهاشم، تهران، بنیاد فرهنگ، ۱۳۵۹، ص۴ (این چاپ غلطهای زیادی دارد).
۴۲٫ بابُرنامه ر توزک بابری، از ترکی جغتایی توسط عبدالرحیم بهرام خان (معروف به خان خانان) در سال ۹۹۸ ه، به فارسی ترجمه و با تصاویر مینیاتوری بسیار زیبایی (از درختان مختلف، جانوران، باغها و غیر آن) مزین شده است. متأسفانه این کتاب بسیار ارزشمند به چاپ نرسیده، اما مینیاتورهای رنگی آن در ۶۹ برگ در سال ۱۹۶۹م، در شوروی با مشخصات زیر به چاپ رسیده است:
MINATURes OF BABUR ـ NAMA, Academy of Science of the Uzbek SSR, Alisher Navo Literature Mussum, 1969.
بابُرنامه به انگلیسی ترجمه و با مشخصات زیر چاپ شده است:
Babur, Z. M. BABUR-NAMA, by A.S. Beveridge, 1922; Repinted New Delhi 1979.
43. Babur, BABUR-NAMA, pp. 508-515.
۴۴٫ غیاثالدین رامپوری، غیاثاللغات، به کوشش منصور ثروت، امبیرکبیر، ۱۳۶۳، ص ۹۴۸٫
۴۵٫ Babur, BABUR-NAMA, p. 508; MINATURES OF BABUR-NAMA, p. 25 (f. 400b)
46. BABUR., P. 9; MINATURES., P. 3 (list 66).
۴۷٫ جهانگیر، همان کتاب، ص ۴٫
۴۸٫ همان، ص۳۴۰٫
۴۹٫ همو، همان کتاب، ص ۶۷٫
۵۰٫ همان، ص۶۲٫
۵۱٫ همان، ص۳۴۰٫
۵۲٫ همان، ص ۵٫
۵۳٫ همان، ص۱۹۹، ۲۰۰٫
۵۴٫ همان، ص ۱۵-۳۱۴٫
۵۵٫ همان، ص ۴۱-۳۴۰٫
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید