مرگ چنین خواجه .../ عباس كشتكاران - بخش اول

1393/2/2 ۱۰:۰۱

مرگ چنین خواجه .../ عباس كشتكاران - بخش اول

در مرگ چنین خواجه، خواجه محمدابراهیم باستانی پاریزی كه نه كاری است خُرد، رو به خواجه شیراز بردم، برای آغاز سخن؛ سخنی كه در آغاز سال نمی‌دانستم رنگ غم می‌گیرد، از رفتن بزرگی، دوستی، صاحب‌نظری كه مرا با او بیش از پنجاه سال، الفت و هم‌سخنی بود.


 

منظور خردمند من، آن ماه كه او را
با حسن ادب شیوه صاحب‌نظری بود
از چنگ‌ منش اختر بد مهر به در برد
آری چه كنم؟ فتنه دور قمری بود
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد
باقی همه بی‌حاصلی و بی خبری بود


در مرگ چنین خواجه، خواجه محمدابراهیم باستانی پاریزی كه نه كاری است خُرد، رو به خواجه شیراز بردم، برای آغاز سخن؛ سخنی كه در آغاز سال نمی‌دانستم رنگ غم می‌گیرد، از رفتن بزرگی، دوستی، صاحب‌نظری كه مرا با او بیش از پنجاه سال، الفت و هم‌سخنی بود.
ابوالحسن علی بن مسعودی (متوفی به سال 325 ق)، در كتاب پرارزش خویش «مُروج الذّهب»، تاریخ را امری مقدس و مورخ را امین دانسته كه «چیزی از معانی آن را تحریف كند یا قسمتی از آن را تغییر دهد، یا نكته‌ای از آن را محو كند، یا چیزی از توضیحات آن را متشبه یا دگرگون یا واژگون كند، یا تباه یا مختصر كند، یا به دیگری نسبت دهد، یا بیفزاید، از هر ملت و فرقه كه باشد، غصب و انتقام و بلایای سخت خدا چنان بر او فرود آید، كه صبرش ناچیز و فكرش حیران شود.»1
باستانی پاریزی از جمله نادره‌مردانی بود كه شرط امانت را در نقل روایتها و نشان دادن رویدادهای تاریخی به حد وسواس رعایت می‌فرمود، كه در میان او و خواجه ابوالفضل بیهقی ـ صاحب تاریخ بیهقی ـ كه قرن به هزاره رسیده است، كمتر مورخی توانسته است، بدان گونه باشد كه مسعودی گفته است.
آن خواجه بیهق می‌نویسد كه در آنچه در تاریخ آورده، «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، كه احوال را آسان گرفته‌اند و شمّه‌ای بیش یاد نكرده‌اند؛ اما من چون این كار پیش گرفتم، می‌خواهم كه داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم، تا هیچ از احوال پوشیده نماند و اگر این كتاب دراز شود و خوانندگان را ملامت افزاید، طمع دارم ایشان را كه مرا از مبرمان نشمرند، كه هیچ چیز نیست كه به خواندن نیرزد، كه آخر هیچ حكایت از نكته‌ای كه به كار آید، خالی نباشد.»2
و باستانی كه من او را «خواجه پاریز» می‌نامیدم و او از سر همان بزرگی و فروتنی می‌فرمود: «من از خواجگان پاریز نیستم، ملازاده‌ام» كه پدرش حاج‌آخوند در پاریز سالها در سلك متكلمان، بر منبر مردم را ارشاد می‌فرمود و در لباس واعظان، بركشته كربلا مرثیه مِی‌رانده و مردم را با صد نوا، می‌گریانده و همین خواجه ما، در بسیاری از آن مراثی، پیشخوان پدر بوده است، به گفته خود او، «و اما مادرم از سلسله خواجگان بوده است»، و من بدو كه: «مرادْ خواجگی نسب نیست؛ خواجگی به بزرگی و شایستگی شماست كه باید خواجگی بیهق و خواجه شیراز و حافظ قرآن نیز از همین خواجگی برآمده باشد.»
و این بزرگ خواجه ما سبكش در همه نوشته‌های خویش، اگرچه به نگاه بی‌هنرانی كه به عیب نظر می‌كنند و به حسد چشم دیدن هنر دیگران را ندارند، درازنویس و از این شاخه بدان شاخه پریدن ‌بود، اما آنان كه شیفته هنرند و از ارباب غرض نیستند، یعنی همین پارسی‌گویان و پارسی‌خوانان، او را نه از «مبرمان» می‌شمرند، و نه از خواندن آثار او، «ملالتشان می‌افزود» كه خواجه ابوالفضل بیهقی، به همان گونه كه آوردیم، از خوانندگان كتاب خویش خواسته او را از «مبرمان نشمرند» و اگر كتاب او «دراز شود»، او را ببخشایند‌ و اگر كسی را كه از خواندن تاریخ بیهقی،‌ به چند بار، ملالت پدیدآمده باشد، توان گفت كه از آثار خواجه محمد ابراهیم باستانی نیز كه ای كاش می‌ماند و شمار كتابهای خویش را به صد می‌رساند و بیشتر، كه مجموعه نوشته‌های او، كه هر چندتای آن به كتابی جای گرفته، به نزدیك هزار است، نیز ملالت پدید نمی‌آرد، كه شمار چاپهای كتاب او، كه به ده‌بار و بیشتر رسیده، می‌رسانَد این خواجه را مریدان بسیار بوده است و هنوز نیز، هرچند قالب تهی كرده، هست كه:
شعر حافظ همه بیت‌الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلكش و لطف سخنش
شادروان دكتر عباس زریاب خوئی، كه او نیز یكی از چند تن معدود استادانی است كه شایستگی نام استاد را داشت و وجودش در عرصه ادب و فرهنگ پارسی مغتنم بود، و من بارها از زبان باستانی پاریزی، قدر و بزرگی او را شنیده و هم در نوشته‌ها به هنگامی كه به نام زریاب خوئی می‌رسد، می‌توان خواند، درباره باستانی پاریزی در مقدمه حماسه كویر آورده است: «باستانی پاریزی از جمله اشخاص نادری است كه استعداد نویسندگی را با شمّ تاریخ یكجا جمع كرده است، كه هم نویسنده برجسته‌ای است و هم مورخ بزرگی است. در اینجا این بحث درمیان است كه: آیا تاریخ برای او ابزاری است برای اظهار قریحه درخشان او در نویسندگی، و یا نویسندگی‌، كه در نظر او خادم تاریخ است؟ به نظر من تاریخ برای او فی‌نفسه چندان اهمیتی ندارد و اهمیتش آنگاه است كه نمایانگر وضع حاضر و مبین دنیای معاصر باشد. تمام گذشته‌ها با همه دور و درازی و تفصیلاتش مقدمه حال و آبستن حوادث معاصر است. آشنایی من با نام باستانی پاریزی، از همان روزگار آغاز شد،‌كه نوشته‌هایی از او، به مجله یغما، می‌آمد و بیشتر آن مقاله‌ها نیز به مجله «خواندنیها» باز می‌‌آمد، و آنگاه كه اولین كار او «پیغمبر دزدان» منتشر شد.»
اما آشنایی من با آن وجود شریف به هنگامی روی داد كه او سلسله مقالاتی داشت در «روزنامه پارس» كه به مدیریت شادروان فضل‌الله شرقی، در نهایت زیبایی ‌و دقت در زیبایی چاپ، و عمق نوشته‌ها و مطالب، در شیراز ‌به هفته سه شماره منتشر می‌شد. من نیز گه‌گاه نوشته‌ای به آن می‌دادم، و به یاد دارم مقاله‌های هاشم جاوید را درباره حافظ و مفاهیم قرآنی شعر خواجه شیراز. و هاشم جاوید از جمله دوستان زمان دانشجویی باستانی پاریزی بود و هر دو ـ جاوید و باستانی ـ از آشنایان شادروان كریم‌پور شیرازی، كه او نیز دانشجو بود، و در همان روزگار نیز سر ستم‌ستیزی داشت، كه استاد پاریز از كارهای او نقلها داشت. شادروان صادق همایونی، كه او را نیز 15 خرداد سال پیش از دست دادیم، از جمله نویسندگان پارس بود و هم استادم، شادروان دكتر علی‌محمد مژده و هم معلم نازنینم حسام‌الدین امامی، كه امید است سالهای دیگر نیز بماند.
باستانی در پارس، سلسله نوشته‌هایی داشت درباره «لطفعلی‌خان‌زند» و پناه بردن او به شهر كرمان و سرانجام، شهادت او و سزای جوانمردی كرمانیان كه با ناسزایی بدچهره روزگار، «خان‌اخته» آغا محمدخان‌قاجار، كه درآوردن هفده من چشم بود، كه از خدا می‌خواهم هر ستمكاری را به هر هنگام، همان كند كه حافظ قرآن آورده:
غبار خاطر ما چشم خصم كور كند
تو رخ به خاك نه، ای حافظ و برآر نماز
در آن مقاله، استاد به خطائی كه در نامنامه كتاب خاطرات عباس میرزاقاجار ـ فرزند محمدشاه ـ آمده بود، و حاج ابراهیم را كه با خیانت به لطفعلی خان‌زند و بهتر گفته شود ایران، گرفتار بدسلوكی «خان‌اخته» (و این صفتی است كه احمد میرزا عضدالدوله، در كتاب بسیار نفیس خود، تاریخ عضدی، از قول یكی از معاصران به آغامحمدخان داده است، آورده) كرد، و پس از آن به مقام صدراعظمی همان خان اخته رسید، با لقب «اعتمادالدوله» و به وصیت همو، به هنگام شاهی فتحعلی شاه و به امر او، با همه كسان، كه در همه ایران پراكنده بودند و حاكم و قادر، به یك روز گرفتار و كشته و كور گشته و ابراهیم‌خان نیز دیگ‌جوش فتحعلی شاهی شد كه استاد باستانی پاریزی از «آبگوشت ابراهیم‌خانی»، برای عبرت هر خائن و ستمكاری به هر زمان به هنری كه او داشت، در آوردن طنز و كنایه و اشاره به تاریخ، یاد فرموده.
در آن نامنامه، حاج ابراهیم را كلانتر فارس دانسته، در حالی كه این مرد، كدخدایی نیمی از شیراز را داشت كه نامنامه‌نویس خاطرات عباس میرزا هم، به وصف و تعارف صاحب فارسنامه فریفته‌ـ میرزا حسن فسائی ـ كدخدایی حاج ابراهیم را به نیمی از محلات شیراز، كه محلات آن، به دو سلسله اعتقادی (نعمتی خانه و حیدری‌خانه) گروه‌بندی شده و درهمه ایام با هم در جنگ بودند، به كلانتری شیراز رسانده بود.
من این خطا را در مقاله‌ای به روزنامه پارس آوردم، و به همان آوردن، استاد مرا ستود و نام من با آنچه من یافته بودم و به یاد آورده بودم، در حاشیه‌حماسه كویر او آمد و من بدین گونه رفتار، دریافتم كه به مردی بزرگ، با منشی جوانمردانه، و به همان وصف كه مسعودی درباره مورخ كرده، «امین» روبرو هستم، و از این رو به شكر و سپاسی،‌از آن پس، مرید باستانی شدم و حاشیه‌پرداز متنهای او به تاریخ.
خدایش بیامرزاد آیت‌الله مجدالدین محلاتی را كه او نیز از نادره‌مردان روزگار بود، به سعه صدر و با چشمی كه چشم‌اندازش آدمیت بود. او را نیز با من الفتی بود، و بیشتر من به خانه و مدرسه او، كه امروز مدرسه پررونق «امام عصر(عج)» است، با كتابخانه پركتاب مفید، ‌از همه دست، با مدیریت و بركت جناب «شیخ محمد بركت»، كه مخزنی است برای یافتن كتابهای گمشده در هر زمینه فقهی، ادبی، فلسفی كه مرا سرافراز كرده بود. و چون من با اشاره به كارهای استاد پاریزی،‌ از او یاد كردم، شیخ ما چون صبحانه را صرف فرمود و خانه را ترك ، به ساعتی نكشید كه حماسه كویر را برایم فرستاد ‌كه هنوزش در كتابخانه «موقوفه و بنیاد فرهنگی خاندان شادروان زین‌العابدین كشتكاران» محفوظ است. هر چند در كارتنها، كه باید روزی به همانجای جای گیرد كه تن من نیز به خاك آن جای خواهد گرفت: بوستان موقوفه و فرهنگسرا، در روستای دنجان بیضاء.
یكی از نیكبختی‌های من در زندگانی، آشنایی و هم‌صحبتی با خوبان و بزرگان بود كه از آنان نكته بسیار یافتم، و دوری از بدان، تا آنجا كه مِی‌توانستم، كه پند خواجه حافظم به گوش است:
نخست موعظه پیر میفروش این است
كه: از مصاحب ناجنس احتراز كنید
و از جمله خوبان و بزرگان همان شیخ بزرگوار، مجدالدین محلاتی و همین خواجه گرانقدر، محمد ابراهیم باستانی پاریزی بودند ‌كه به گفته خواجه شیراز:
نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند
خدای عزّ و جل جمله را بیامرزاد!
در این پنجاه سال آشنائی، كمی بیش، كه مرا با او گفتگوها بود، و در این سالها كه به نوشتن تاریخ ایران رو برده‌ام، آن كه پرسید، من بودم و آن كه پاسخ داد، او بود با دهها خاطره از او.

با استاد در شیراز
در سالهای آغازین دهه 50 كه پایانش به سرنگونی بساطی كشیده شد، به شیراز به نام سعدی ـ شیخ بزرگ شیراز ـ بزرگداشتی برپا می‌شد كه استادان و ادیبان و سرایندگان بنام در آن شركت داشتند. در یكی از همان سالها، من گروهی از بزرگان را میزبانی كردم به خانه آن روزگار خویش، كه امروز به جایش بناهای بلندی به نام «واژه» برآمده (به سرمایه‌گذاری سازمان سپهر، كه مدیرعاملش‌ مرد وارسته روزگار، مهندس دیهیمی است كه سالیان دراز معاونت شهردار شیراز را داشت، و نامزد شهرداری شیراز بود، كه دیگری جایش را گرفت و هم مدیركل مسكن و شهرسازی، و سرآمد مدیران دیگر كشور، در ساختن مسكن برای مردم، كه یكی از آپارتمانهای آن، به دفتر «واژه» واگذار خواهد شد)، كه اگر عمرم بدان رسد، بار دیگر واژه جوانی را به پیری با یاری جوانان هنرمند و با دانش و فروتن، نه مدعیان غوغاگر، جان تازه دهم، و به سرمایه‌ای كه از فروش آن خانه به دست آمده، در بوستان موقوفه و بنیاد فرهنگی خاندان شادروان زین‌العابدین كشتكاران، بنای كتابخانه و فرهنگسرا را بنیان گذارم، و خود سر نهم آنجا كه باده خورده‌ام، كه به قول حافظ و خواجه‌ام:
خرقه زهد و جام می‌ گرچه نه در خور همند
این همه نقش می‌زنم در طلب رضای تو
تا آنجا كه به یاد دارم، این بزرگان كه بیشترشان، جان گرامی به پدر باز داده‌اند و برای آنان كه مانده‌اند، عمر بیشتر از خدا می‌خواهم، شادروانان دكتر محمد ابراهیم‌پاریزی، دكتر محمدجعفر محجوب، استاد خلیل رجائی، دكتر عبدالوهاب وصال، دكتر سادات ناصری و دكتر مهدی محقق با بانوی دانشمندش خانم دكتر نوشین انصاری، مرا سرافراز فرمودند. ناهار را كه نوش جان كردند، در سایه درختان افرای پر شاخ‌كه به همت و هنر مهندس جنوبی ـ معمار جوان پروژه واژه ـ همه درختان آن سرا، به جای خویش خواهند ماند، لم دادند.
ساعت به 5/2 بعد ازظهر نرسیده، استادی از آن میان برخاست و با شتاب، دیگران را به برخاستن، با نگرانی و دلهره فرا خواند كه باید شرفیاب شوند. من به استاد شتابزده رو كردم كه: «میان خانه گدا تا كاخ پادشاه، با قدمهای آرام بیش از ده دقیقه راه نیست، و ساعت شرفیابی نیز چنان كه می‌گویند، چهار و نیم بعدازظهر است»؛ ولی آن استاد كه خدایش بیامرزاد، نه و نهی كرد و رو به باستانی پاریزی كه: «باستانی، بلند شو»، و استاد با آرامی و طنزی كه به سخن گفتن داشت، با این پاسخ «من كه كراوات ندارم»، آب یخی بر آتش تیز او ریخت، و چون باز او رو به دكتر محجوب نمود، او نیز او را فرمود: «گر تو دیدی، سلام ما برسان!»
استاد ما هیچ گاه رو به سوی مسند فرمانروایان نداشت، نه در سخن و نه به قلم. شنیدم در پاسخ رئیس جمهوری كه استادان دانشگاه را فرا خوانده بود و گفته كه: «این حكومت نعمت الهی است كه شما را نصیب شده» و رو به همولایتی خود ـ استاد پاریزی ـ كرده و تصدیق از او خواسته بود، این سخن را شنیده كه: «داوری تاریخ پس از رویدادهاست.»
گفتی: از حافظ ما بوی ریا می‌آید!
آفرین بر نفست باد كه خوش بردی بوی

یاد یاران
استاد هر تابستان به تورنتوی كانادا، به خانه دختر فرزانه خویش حمیده دانا رو می‌برد، و از آنجا با یاری او به سمینارهای گوناگون در هر گوشه جهان، كه از او دعوت كرده بودند، رهسپار می‌شد كه می‌فرمود: «در پیری بی‌همراه نباید بود.» من این سفرها را كه سنت استاد گشته بود، زیارت نیاگارا نامیده بودم و به استاد می‌گفتم: «دوستان را هم از دعای خیر زیارت‌خوانی فراموش مفرمایید!» در هر گفتگو كه مرا با او بود، در هر جمله، بیش از هر چیز، از آب و هوا و باران و گرما و سرما و وضع مردم پرسش می‌فرمود، و از همه دوستان شیرازی، به نام یاد می‌كرد؛ از جمله سراینده گزیده‌گوی و حكیم هاشم جاوید، استاد روانكاو و بزرگوار شیراز، دكتر محمدرضا محرری، كه متأسفانه كار استاد به چند جلد آخر ذخیره خوارزمشاهی او كه از فرهنگستان گرفته شده و به دانشگاه شیراز سپرده شده است، به تنگ نظریها و چون و چراها كشیده شده و او را از این ملالت بسیار است، و من همین جا از دكتر ایمانیه كه من او را به دیانت خود و پدرش می‌شناسم، می خواهم كه دیانت را به امانت رساند و گره از كار فروبسته «ذخیره خوارزمشاهی» بگشاید و استاد پیر و محبوب ما را از افسردگی برهاند، و سخن خواجه و حافظ شیراز را به خاطر بیاورد كه اگر «روی جانان طلبی، آینه را قابل ساز/ ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی»، و دگر یاران، دكتر جعفر مؤید شیرازی، دكتر سیدمحمدرضا خالصی، كه خدایش از رنج بیماری برهاند، و پرویز خائفی و دكتر مهدی زمانیان و كوروش كمالی، و سخنور فروتن افتاده، به خوی و منش و بلندمرتبه در سخن، سیدحسن اجتهادی، كه در هنگام بازنشستگی اجباری استاد، كه ابلاغ استاد را به هنگامی كه در تورنتو بود، به سویش فرستادند و استاد از این ناحق‌شناسی، متأثر و با همان بزرگ‌منشی كار را به گله واگذاشت، در نامه‌ای بدان كس كه فرمانبری كرده و فرمان بازنشستگی استاد را صادر كرده بود. نامه چنین است:

«توسط گروه تاریخ
مقام محترم ریاست دانشگاه تهران
مرقومه مورخه 17/4/1387 كه به افتخار بازنشستگی این حقیر صادر شده بود، در این سوی دریاها در آستانه كنگره ایران‌شناسی دانشگاه تورنتو زیارت كردم. «ای وقت تو خوش كه وقت ما كردی خوش». راه دور موجب تأخیر در ادای سپاس شد.
من خود این واقعه را می‌طلبیدم همه عمر
كه قفس بشكند و مرغ به پرواز آید
ابراز عنایت بی‌حساب آن جناب در حق قدمهای كوتاه این حقیر در راه دانشگاه موجب سرافرازی این حقیر است، بلكه سالها بعد فرزندانم این قول منشی حارث‌آبادی را تكرار خواهند كرد: «بزرگا مردا پدرمان بود، كه مردی چون دكتر سیاسی او را از خاك به افلاك كشید و نیك مردی چون فرهاد رهبر، او را پس از پنجاه و هفت سال خدمت معلمی، به افتخار بازنشستگی رسانید!»
لابد حالا دیگر باید كلاه و قبا كرد به استقبال بازنشستگی ناگزیر در هشتادوسه سالگی رفت. بازنشستگی بزرگ
آن كس كه كله نهاد و فارغ ننشست
پنداشت كه تقدیمی و تأخیری هست
گوخیمه مزن كه میخ باید بركند
گو بار منه كه بار می‌باید بست
با تقدیم احترامات، باستانی پاریزی
تورنتو كانادا مرداد ماه 1387ـ ژوئیه2008»
در نوشته‌ای كه درباره كار آن غافلان آوردم. آوردم كه به راستی اینان با بازنشستگی استاد پاریزی، دانشگاه تهران را بازنشسته كرده‌اند و این سروده شادروان سید علی مزارعی ـ شاعر بلندپایه ـ را شاهد گفتار خویش ساختم، كه در مرگ ادیب ربیب اسماعیل اشرف سروده بود:
شهر بزرگ نیست، چو مرد بزرگ نیست
قدر یمن به مرگ اویس قرن شكست
و حسن اجتهادی نیز قصیده‌ای بلند خطاب به استاد سرود كه هم قصیده او وهم نوشته‌های دیگران، در روزنامه نیم‌نگاه كه سایه دكتر خالصی را به عنوان سردبیر به سر داشت، به چاپ رسید: خواجه نیكنام پاریز...

پی‌نوشتها:
1ـ مروج‌الذهب و معادن‌الجواهر، ابوالحسن علی بن مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، بنگاه ترجمه و نشر كتاب‌ (مجموعه ایران‌شناسی ـ 31 )، چاپ دوم: 1356، مقدمه مترجم، ص8.
2ـ تاریخ بیهقی، تألیف: ابوالفضل بیهقی، تصحیح و تحشیه: دكتر علی اكبر فیاض، انتشارات دانشگاه مشهد، 1350، ص119.
منبع: روزنامه اطلاعات

 

مرگ چنین خواجه .../ عباس كشتكاران - بخش اول

 

منظور خردمند من، آن ماه كه او را

با حسن ادب شیوه صاحب‌نظری بود

از چنگ‌ منش اختر بد مهر به در برد

آری چه كنم؟ فتنه دور قمری بود

اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد

باقی همه بی‌حاصلی و بی خبری بود

در مرگ چنین خواجه، خواجه محمدابراهیم باستانی پاریزی كه نه كاری است خُرد، رو به خواجه شیراز بردم، برای آغاز سخن؛ سخنی كه در آغاز سال نمی‌دانستم رنگ غم می‌گیرد، از رفتن بزرگی، دوستی، صاحب‌نظری كه مرا با او بیش از پنجاه سال، الفت و هم‌سخنی بود.

ابوالحسن علی بن مسعودی (متوفی به سال 325 ق)، در كتاب پرارزش خویش «مُروج الذّهب»، تاریخ را امری مقدس و مورخ را امین دانسته كه «چیزی از معانی آن را تحریف كند یا قسمتی از آن را تغییر دهد، یا نكته‌ای از آن را محو كند، یا چیزی از توضیحات آن را متشبه یا دگرگون یا واژگون كند، یا تباه یا مختصر كند، یا به دیگری نسبت دهد، یا بیفزاید، از هر ملت و فرقه كه باشد، غصب و انتقام و بلایای سخت خدا چنان بر او فرود آید، كه صبرش ناچیز و فكرش حیران شود.»1

باستانی پاریزی از جمله نادره‌مردانی بود كه شرط امانت را در نقل روایتها و نشان دادن رویدادهای تاریخی به حد وسواس رعایت می‌فرمود، كه در میان او و خواجه ابوالفضل بیهقی ـ صاحب تاریخ بیهقی ـ كه قرن به هزاره رسیده است، كمتر مورخی توانسته است، بدان گونه باشد كه مسعودی گفته است.

آن خواجه بیهق می‌نویسد كه در آنچه در تاریخ آورده، «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، كه احوال را آسان گرفته‌اند و شمّه‌ای بیش یاد نكرده‌اند؛ اما من چون این كار پیش گرفتم، می‌خواهم كه داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم، تا هیچ از احوال پوشیده نماند و اگر این كتاب دراز شود و خوانندگان را ملامت افزاید، طمع دارم ایشان را كه مرا از مبرمان نشمرند، كه هیچ چیز نیست كه به خواندن نیرزد، كه آخر هیچ حكایت از نكته‌ای كه به كار آید، خالی نباشد.»2

و باستانی كه من او را «خواجه پاریز» می‌نامیدم و او از سر همان بزرگی و فروتنی می‌فرمود: «من از خواجگان پاریز نیستم، ملازاده‌ام» كه پدرش حاج‌آخوند در پاریز سالها در سلك متكلمان، بر منبر مردم را ارشاد می‌فرمود و در لباس واعظان، بركشته كربلا مرثیه مِی‌رانده و مردم را با صد نوا، می‌گریانده و همین خواجه ما، در بسیاری از آن مراثی، پیشخوان پدر بوده است، به گفته خود او، «و اما مادرم از سلسله خواجگان بوده است»، و من بدو كه: «مرادْ خواجگی نسب نیست؛ خواجگی به بزرگی و شایستگی شماست كه باید خواجگی بیهق و خواجه شیراز و حافظ قرآن نیز از همین خواجگی برآمده باشد.»

و این بزرگ خواجه ما سبكش در همه نوشته‌های خویش، اگرچه به نگاه بی‌هنرانی كه به عیب نظر می‌كنند و به حسد چشم دیدن هنر دیگران را ندارند، درازنویس و از این شاخه بدان شاخه پریدن ‌بود، اما آنان كه شیفته هنرند و از ارباب غرض نیستند، یعنی همین پارسی‌گویان و پارسی‌خوانان، او را نه از «مبرمان» می‌شمرند، و نه از خواندن آثار او، «ملالتشان می‌افزود» كه خواجه ابوالفضل بیهقی، به همان گونه كه آوردیم، از خوانندگان كتاب خویش خواسته او را از «مبرمان نشمرند» و اگر كتاب او «دراز شود»، او را ببخشایند‌ و اگر كسی را كه از خواندن تاریخ بیهقی،‌ به چند بار، ملالت پدیدآمده باشد، توان گفت كه از آثار خواجه محمد ابراهیم باستانی نیز كه ای كاش می‌ماند و شمار كتابهای خویش را به صد می‌رساند و بیشتر، كه مجموعه نوشته‌های او، كه هر چندتای آن به كتابی جای گرفته، به نزدیك هزار است، نیز ملالت پدید نمی‌آرد، كه شمار چاپهای كتاب او، كه به ده‌بار و بیشتر رسیده، می‌رسانَد این خواجه را مریدان بسیار بوده است و هنوز نیز، هرچند قالب تهی كرده، هست كه:

شعر حافظ همه بیت‌الغزل معرفت است

آفرین بر نفس دلكش و لطف سخنش

شادروان دكتر عباس زریاب خوئی، كه او نیز یكی از چند تن معدود استادانی است كه شایستگی نام استاد را داشت و وجودش در عرصه ادب و فرهنگ پارسی مغتنم بود، و من بارها از زبان باستانی پاریزی، قدر و بزرگی او را شنیده و هم در نوشته‌ها به هنگامی كه به نام زریاب خوئی می‌رسد، می‌توان خواند، درباره باستانی پاریزی در مقدمه حماسه كویر آورده است: «باستانی پاریزی از جمله اشخاص نادری است كه استعداد نویسندگی را با شمّ تاریخ یكجا جمع كرده است، كه هم نویسنده برجسته‌ای است و هم مورخ بزرگی است. در اینجا این بحث درمیان است كه: آیا تاریخ برای او ابزاری است برای اظهار قریحه درخشان او در نویسندگی، و یا نویسندگی‌، كه در نظر او خادم تاریخ است؟ به نظر من تاریخ برای او فی‌نفسه چندان اهمیتی ندارد و اهمیتش آنگاه است كه نمایانگر وضع حاضر و مبین دنیای معاصر باشد. تمام گذشته‌ها با همه دور و درازی و تفصیلاتش مقدمه حال و آبستن حوادث معاصر است. آشنایی من با نام باستانی پاریزی، از همان روزگار آغاز شد،‌كه نوشته‌هایی از او، به مجله یغما، می‌آمد و بیشتر آن مقاله‌ها نیز به مجله «خواندنیها» باز می‌‌آمد، و آنگاه كه اولین كار او «پیغمبر دزدان» منتشر شد.»

اما آشنایی من با آن وجود شریف به هنگامی روی داد كه او سلسله مقالاتی داشت در «روزنامه پارس» كه به مدیریت شادروان فضل‌الله شرقی، در نهایت زیبایی ‌و دقت در زیبایی چاپ، و عمق نوشته‌ها و مطالب، در شیراز ‌به هفته سه شماره منتشر می‌شد. من نیز گه‌گاه نوشته‌ای به آن می‌دادم، و به یاد دارم مقاله‌های هاشم جاوید را درباره حافظ و مفاهیم قرآنی شعر خواجه شیراز. و هاشم جاوید از جمله دوستان زمان دانشجویی باستانی پاریزی بود و هر دو ـ جاوید و باستانی ـ از آشنایان شادروان كریم‌پور شیرازی، كه او نیز دانشجو بود، و در همان روزگار نیز سر ستم‌ستیزی داشت، كه استاد پاریز از كارهای او نقلها داشت. شادروان صادق همایونی، كه او را نیز 15 خرداد سال پیش از دست دادیم، از جمله نویسندگان پارس بود و هم استادم، شادروان دكتر علی‌محمد مژده و هم معلم نازنینم حسام‌الدین امامی، كه امید است سالهای دیگر نیز بماند.

باستانی در پارس، سلسله نوشته‌هایی داشت درباره «لطفعلی‌خان‌زند» و پناه بردن او به شهر كرمان و سرانجام، شهادت او و سزای جوانمردی كرمانیان كه با ناسزایی بدچهره روزگار، «خان‌اخته» آغا محمدخان‌قاجار، كه درآوردن هفده من چشم بود، كه از خدا می‌خواهم هر ستمكاری را به هر هنگام، همان كند كه حافظ قرآن آورده:

غبار خاطر ما چشم خصم كور كند

تو رخ به خاك نه، ای حافظ و برآر نماز

در آن مقاله، استاد به خطائی كه در نامنامه كتاب خاطرات عباس میرزاقاجار ـ فرزند محمدشاه ـ آمده بود، و حاج ابراهیم را كه با خیانت به لطفعلی خان‌زند و بهتر گفته شود ایران، گرفتار بدسلوكی «خان‌اخته» (و این صفتی است كه احمد میرزا عضدالدوله، در كتاب بسیار نفیس خود، تاریخ عضدی، از قول یكی از معاصران به آغامحمدخان داده است، آورده) كرد، و پس از آن به مقام صدراعظمی همان خان اخته رسید، با لقب «اعتمادالدوله» و به وصیت همو، به هنگام شاهی فتحعلی شاه و به امر او، با همه كسان، كه در همه ایران پراكنده بودند و حاكم و قادر، به یك روز گرفتار و كشته و كور گشته و ابراهیم‌خان نیز دیگ‌جوش فتحعلی شاهی شد كه استاد باستانی پاریزی از «آبگوشت ابراهیم‌خانی»، برای عبرت هر خائن و ستمكاری به هر زمان به هنری كه او داشت، در آوردن طنز و كنایه و اشاره به تاریخ، یاد فرموده.

در آن نامنامه، حاج ابراهیم را كلانتر فارس دانسته، در حالی كه این مرد، كدخدایی نیمی از شیراز را داشت كه نامنامه‌نویس خاطرات عباس میرزا هم، به وصف و تعارف صاحب فارسنامه فریفته‌ـ میرزا حسن فسائی ـ كدخدایی حاج ابراهیم را به نیمی از محلات شیراز، كه محلات آن، به دو سلسله اعتقادی (نعمتی خانه و حیدری‌خانه) گروه‌بندی شده و درهمه ایام با هم در جنگ بودند، به كلانتری شیراز رسانده بود.

من این خطا را در مقاله‌ای به روزنامه پارس آوردم، و به همان آوردن، استاد مرا ستود و نام من با آنچه من یافته بودم و به یاد آورده بودم، در حاشیه‌حماسه كویر او آمد و من بدین گونه رفتار، دریافتم كه به مردی بزرگ، با منشی جوانمردانه، و به همان وصف كه مسعودی درباره مورخ كرده، «امین» روبرو هستم، و از این رو به شكر و سپاسی،‌از آن پس، مرید باستانی شدم و حاشیه‌پرداز متنهای او به تاریخ.

خدایش بیامرزاد آیت‌الله مجدالدین محلاتی را كه او نیز از نادره‌مردان روزگار بود، به سعه صدر و با چشمی كه چشم‌اندازش آدمیت بود. او را نیز با من الفتی بود، و بیشتر من به خانه و مدرسه او، كه امروز مدرسه پررونق «امام عصر(عج)» است، با كتابخانه پركتاب مفید، ‌از همه دست، با مدیریت و بركت جناب «شیخ محمد بركت»، كه مخزنی است برای یافتن كتابهای گمشده در هر زمینه فقهی، ادبی، فلسفی كه مرا سرافراز كرده بود. و چون من با اشاره به كارهای استاد پاریزی،‌ از او یاد كردم، شیخ ما چون صبحانه را صرف فرمود و خانه را ترك ، به ساعتی نكشید كه حماسه كویر را برایم فرستاد ‌كه هنوزش در كتابخانه «موقوفه و بنیاد فرهنگی خاندان شادروان زین‌العابدین كشتكاران» محفوظ است. هر چند در كارتنها، كه باید روزی به همانجای جای گیرد كه تن من نیز به خاك آن جای خواهد گرفت: بوستان موقوفه و فرهنگسرا، در روستای دنجان بیضاء.

یكی از نیكبختی‌های من در زندگانی، آشنایی و هم‌صحبتی با خوبان و بزرگان بود كه از آنان نكته بسیار یافتم، و دوری از بدان، تا آنجا كه مِی‌توانستم، كه پند خواجه حافظم به گوش است:

نخست موعظه پیر میفروش این است

كه: از مصاحب ناجنس احتراز كنید

و از جمله خوبان و بزرگان همان شیخ بزرگوار، مجدالدین محلاتی و همین خواجه گرانقدر، محمد ابراهیم باستانی پاریزی بودند ‌كه به گفته خواجه شیراز:

نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند

خدای عزّ و جل جمله را بیامرزاد!

در این پنجاه سال آشنائی، كمی بیش، كه مرا با او گفتگوها بود، و در این سالها كه به نوشتن تاریخ ایران رو برده‌ام، آن كه پرسید، من بودم و آن كه پاسخ داد، او بود با دهها خاطره از او.

 

با استاد در شیراز

در سالهای آغازین دهه 50 كه پایانش به سرنگونی بساطی كشیده شد، به شیراز به نام سعدی ـ شیخ بزرگ شیراز ـ بزرگداشتی برپا می‌شد كه استادان و ادیبان و سرایندگان بنام در آن شركت داشتند. در یكی از همان سالها، من گروهی از بزرگان را میزبانی كردم به خانه آن روزگار خویش، كه امروز به جایش بناهای بلندی به نام «واژه» برآمده (به سرمایه‌گذاری سازمان سپهر، كه مدیرعاملش‌ مرد وارسته روزگار، مهندس دیهیمی است كه سالیان دراز معاونت شهردار شیراز را داشت، و نامزد شهرداری شیراز بود، كه دیگری جایش را گرفت و هم مدیركل مسكن و شهرسازی، و سرآمد مدیران دیگر كشور، در ساختن مسكن برای مردم، كه یكی از آپارتمانهای آن، به دفتر «واژه» واگذار خواهد شد)، كه اگر عمرم بدان رسد، بار دیگر واژه جوانی را به پیری با یاری جوانان هنرمند و با دانش و فروتن، نه مدعیان غوغاگر، جان تازه دهم، و به سرمایه‌ای كه از فروش آن خانه به دست آمده، در بوستان موقوفه و بنیاد فرهنگی خاندان شادروان زین‌العابدین كشتكاران، بنای كتابخانه و فرهنگسرا را بنیان گذارم، و خود سر نهم آنجا كه باده خورده‌ام، كه به قول حافظ و خواجه‌ام:

خرقه زهد و جام می‌ گرچه نه در خور همند

این همه نقش می‌زنم در طلب رضای تو

تا آنجا كه به یاد دارم، این بزرگان كه بیشترشان، جان گرامی به پدر باز داده‌اند و برای آنان كه مانده‌اند، عمر بیشتر از خدا می‌خواهم، شادروانان دكتر محمد ابراهیم‌پاریزی، دكتر محمدجعفر محجوب، استاد خلیل رجائی، دكتر عبدالوهاب وصال، دكتر سادات ناصری و دكتر مهدی محقق با بانوی دانشمندش خانم دكتر نوشین انصاری، مرا سرافراز فرمودند. ناهار را كه نوش جان كردند، در سایه درختان افرای پر شاخ‌كه به همت و هنر مهندس جنوبی ـ معمار جوان پروژه واژه ـ همه درختان آن سرا، به جای خویش خواهند ماند، لم دادند.

ساعت به 5/2 بعد ازظهر نرسیده، استادی از آن میان برخاست و با شتاب، دیگران را به برخاستن، با نگرانی و دلهره فرا خواند كه باید شرفیاب شوند. من به استاد شتابزده رو كردم كه: «میان خانه گدا تا كاخ پادشاه، با قدمهای آرام بیش از ده دقیقه راه نیست، و ساعت شرفیابی نیز چنان كه می‌گویند، چهار و نیم بعدازظهر است»؛ ولی آن استاد كه خدایش بیامرزاد، نه و نهی كرد و رو به باستانی پاریزی كه: «باستانی، بلند شو»، و استاد با آرامی و طنزی كه به سخن گفتن داشت، با این پاسخ «من كه كراوات ندارم»، آب یخی بر آتش تیز او ریخت، و چون باز او رو به دكتر محجوب نمود، او نیز او را فرمود: «گر تو دیدی، سلام ما برسان!»

استاد ما هیچ گاه رو به سوی مسند فرمانروایان نداشت، نه در سخن و نه به قلم. شنیدم در پاسخ رئیس جمهوری كه استادان دانشگاه را فرا خوانده بود و گفته كه: «این حكومت نعمت الهی است كه شما را نصیب شده» و رو به همولایتی خود ـ استاد پاریزی ـ كرده و تصدیق از او خواسته بود، این سخن را شنیده كه: «داوری تاریخ پس از رویدادهاست.»

گفتی: از حافظ ما بوی ریا می‌آید!

آفرین بر نفست باد كه خوش بردی بوی

 

یاد یاران

استاد هر تابستان به تورنتوی كانادا، به خانه دختر فرزانه خویش حمیده دانا رو می‌برد، و از آنجا با یاری او به سمینارهای گوناگون در هر گوشه جهان، كه از او دعوت كرده بودند، رهسپار می‌شد كه می‌فرمود: «در پیری بی‌همراه نباید بود.» من این سفرها را كه سنت استاد گشته بود، زیارت نیاگارا نامیده بودم و به استاد می‌گفتم: «دوستان را هم از دعای خیر زیارت‌خوانی فراموش مفرمایید!» در هر گفتگو كه مرا با او بود، در هر جمله، بیش از هر چیز، از آب و هوا و باران و گرما و سرما و وضع مردم پرسش می‌فرمود، و از همه دوستان شیرازی، به نام یاد می‌كرد؛ از جمله سراینده گزیده‌گوی و حكیم هاشم جاوید، استاد روانكاو و بزرگوار شیراز، دكتر محمدرضا محرری، كه متأسفانه كار استاد به چند جلد آخر ذخیره خوارزمشاهی او كه از فرهنگستان گرفته شده و به دانشگاه شیراز سپرده شده است، به تنگ نظریها و چون و چراها كشیده شده و او را از این ملالت بسیار است، و من همین جا از دكتر ایمانیه كه من او را به دیانت خود و پدرش می‌شناسم، می خواهم كه دیانت را به امانت رساند و گره از كار فروبسته «ذخیره خوارزمشاهی» بگشاید و استاد پیر و محبوب ما را از افسردگی برهاند، و سخن خواجه و حافظ شیراز را به خاطر بیاورد كه اگر «روی جانان طلبی، آینه را قابل ساز/ ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی»، و دگر یاران، دكتر جعفر مؤید شیرازی، دكتر سیدمحمدرضا خالصی، كه خدایش از رنج بیماری برهاند، و پرویز خائفی و دكتر مهدی زمانیان و كوروش كمالی، و سخنور فروتن افتاده، به خوی و منش و بلندمرتبه در سخن، سیدحسن اجتهادی، كه در هنگام بازنشستگی اجباری استاد، كه ابلاغ استاد را به هنگامی كه در تورنتو بود، به سویش فرستادند و استاد از این ناحق‌شناسی، متأثر و با همان بزرگ‌منشی كار را به گله واگذاشت، در نامه‌ای بدان كس كه فرمانبری كرده و فرمان بازنشستگی استاد را صادر كرده بود. نامه چنین است:

 

«توسط گروه تاریخ

مقام محترم ریاست دانشگاه تهران

مرقومه مورخه 17/4/1387 كه به افتخار بازنشستگی این حقیر صادر شده بود، در این سوی دریاها در آستانه كنگره ایران‌شناسی دانشگاه تورنتو زیارت كردم. «ای وقت تو خوش كه وقت ما كردی خوش». راه دور موجب تأخیر در ادای سپاس شد.

من خود این واقعه را می‌طلبیدم همه عمر

كه قفس بشكند و مرغ به پرواز آید

ابراز عنایت بی‌حساب آن جناب در حق قدمهای كوتاه این حقیر در راه دانشگاه موجب سرافرازی این حقیر است، بلكه سالها بعد فرزندانم این قول منشی حارث‌آبادی را تكرار خواهند كرد: «بزرگا مردا پدرمان بود، كه مردی چون دكتر سیاسی او را از خاك به افلاك كشید و نیك مردی چون فرهاد رهبر، او را پس از پنجاه و هفت سال خدمت معلمی، به افتخار بازنشستگی رسانید!»

لابد حالا دیگر باید كلاه و قبا كرد به استقبال بازنشستگی ناگزیر در هشتادوسه سالگی رفت. بازنشستگی بزرگ

آن كس كه كله نهاد و فارغ ننشست

پنداشت كه تقدیمی و تأخیری هست

گوخیمه مزن كه میخ باید بركند

گو بار منه كه بار می‌باید بست

با تقدیم احترامات، باستانی پاریزی

تورنتو كانادا مرداد ماه 1387ـ ژوئیه2008»

در نوشته‌ای كه درباره كار آن غافلان آوردم. آوردم كه به راستی اینان با بازنشستگی استاد پاریزی، دانشگاه تهران را بازنشسته كرده‌اند و این سروده شادروان سید علی مزارعی ـ شاعر بلندپایه ـ را شاهد گفتار خویش ساختم، كه در مرگ ادیب ربیب اسماعیل اشرف سروده بود:

شهر بزرگ نیست، چو مرد بزرگ نیست

قدر یمن به مرگ اویس قرن شكست

و حسن اجتهادی نیز قصیده‌ای بلند خطاب به استاد سرود كه هم قصیده او وهم نوشته‌های دیگران، در روزنامه نیم‌نگاه كه سایه دكتر خالصی را به عنوان سردبیر به سر داشت، به چاپ رسید: خواجه نیكنام پاریز...

 

پی‌نوشتها:

1ـ مروج‌الذهب و معادن‌الجواهر، ابوالحسن علی بن مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، بنگاه ترجمه و نشر كتاب‌ (مجموعه ایران‌شناسی ـ 31 )، چاپ دوم: 1356، مقدمه مترجم، ص8.

2ـ تاریخ بیهقی، تألیف: ابوالفضل بیهقی، تصحیح و تحشیه: دكتر علی اكبر فیاض، انتشارات دانشگاه مشهد، 1350، ص119.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: