تصوف اسلامی به عنوان یک حرکت اجتماعی تاثیرگذار در جوامع اسلامی، همواره توجه صاحب نظران را به خود جلب کرده است. بر اساس علم جامعه شناسی امروز، آیا این حرکت شتابنده و موثر با جریان های اجتماعی معاصر قابل مقایسه است؟ ویژگی های مشترک و متمایزکننده هر یک کدام است؟ آیا می توان تصوف را یک جنبش اجتماعی دانست؟ حرکت تصوف اسلامی، ابعاد اجتماعی گسترده ای دارد و به ویژه برخی زمینه های اجتماعی در ظهور و گسترش آن، نقش بسیار مهمی داشته است. همین اثر باعث شده که برخی، حرکت تصوف اسلامی را در بنیان خود، جریانی اجتماعی بدانند و عده ای نیز از آن با عنوان «جنبش اجتماعی» یاد کنند.
عین القضات معرفت را دانشی می داند که از سوی خداوند بر دل عارفان تقوی پیشه و در طوری ورای عقل افاضه می شود. با وجود این، عقل و علوم مکتسب توسط آن، برای آدمی و به عنوان مقدمه ای در قابلیت یافتن برای دریافت معرفت ضرورت دارند. از نظر وی ارتباط عقل با طور ورای عقل مانند ارتباط نفس و بدن است و از این رو عقلِ غیرعارفان که به طور ورای عقل متصل نیست، با خودبینی و خودرایی رو به فساد می رود، همچنان که بدن بدون نفس، فاسد می شود. با عقل است که علوم ظاهری کسب می شود، علومی که تنها در این دنیا مفید است.
در این نوشتار سیر تحول مفهوم دروغ در ایران عصر هخامنشی و چگونگی چفت و بست شدن آن با ساختارهای سیاسی بررسی می شود. تمدن ایرانی نخستین و تنها تمدن عصر پیشامسیحی است که مفهوم دروغ در آن هم طنینی سیاسی دارد و هم به مثابه کلیدواژه ای مرکزی در دستگاهی اخلاقی کاربرد یافته است. چرایی این اهمیت یافتن دروغ در دستگاه نظری ایرانیان باستان پرسش مرکزی این نوشتار است. بحث با واکاوی مفهوم دروغ در گاهان و اوستا آغاز و در ادامه، سیر تکامل مفهوم دروغ در متون اوستایی کهن و متاخر وارسی می شود.
در گفت وگویی که حضرت موسی(ع) در کوه طور با باری تعالی داشت، خداوند به او امر کرد که «فاخلع نعلیک، انّک بالواد المقدس طوی». این دیدار که در سورة طه گزارش شده، از دیرباز در میان مفسران و عارفان مجال بحث یافته است. این بحث ها بیشتر بر دو محور جریان داشته است؛ نخست اینکه به طور اساسی فلسفة این فرمان مبنی بر خلع نعلین چه بوده است و دیگر آنکه نعلین در این آیه، استعاره از چه مفاهیمی می تواند باشد.
به مناسبت تصویب طرح اجباری کلاه شاپو(1306) مسئله اجباری شدن کلاهشاپو از منظر اطرافیان رضاشاه به حدی دارای اهمیت بود که یکی از نمایندگان مجلس که موافق آن بود، «دو فوریت» را برای طرح آن در مجلس کافی ندانست و حتی «ده فوریت» را هم کم دانست!
ابن مسره، نخستین اندیشمند مسلمان در اندلس است که قرنهاست برای مورخان مسلمان و نیز محققان معاصر، ناشناس مانده است. هر چند نقش او در مطالعه تاریخ تفكر اندلس غیرقابل انكار است، اما هیچ توافقی درباره مبانی اندیشههای وی و قبول آنها دیده نمیشود. چند دهه پیش کشف دو نوشته از آثار ابن مسره دوباره جلب توجه كرد. با وجود این که این دو متن از آن زمان بارها تجدید چاپ شدهاند،اما ارائه یك تحلیل عمیق و جامع از اندیشههای ابن مسره - با توجه به این متون - هنوز به نظر ضروری میآید. ترجمه تأویلی یکی از این متون در صفحات آتی بخشی از كوشش ما جهت دستیابی به چنین تحلیلی است.
دانش موجود در انسان شناسی دین بدون شک همچنان مدیون تک نگاریها و چهارچوب های نظری محققان پیشینی همچون سر ادوارد ایوان پریچارد، امیل دورکیم، ماری داگلاس و کلیفورد گریتز است. اما چرخش های پسامدرن و پسااستعماری، درهم فشردگی زمان و مکان در اثر جهانی شدن و ظهور مسائل و موضوع های چندفرهنگی سبب نوعی بازاندیشی و سازماندهی مجدد شده است. آن چنان که انسان شناسان معاصر دیگر به تعیین پارامترها و خاستگاه کلی دین در جوامع کوچک غیر بومی نمی پردازند و کار خود را بازنگری و بررسی مجدد جامعه سکولار مدرن به مثابه جامعه ای فرهنگی و نمادین می دانند؛ جامعه ای که به همان میزان که بر عقل مبتنی است به دین هم تکیه می کند.
موضوع انسان شناسی فلسفی برای کسانی که اندیشه ی تجدد را پذیرفته اند شاید تنها از جهت آگاهی از جدید ترین دیدگاه ها در این زمینه اهمیت داشته باشد که ظاهراً با توجه به ماهیت اندیشه ی جدید درست ترین دیدگاه ها نیز تلقی می گردد. اما خود این کثرت و تطور دیدگاه ها می تواند زمینه ای برای تأمل جدی تر در مورد اساس رویکرد عمومی حاضر در این بحث فراهم آورد. پرسش اساسی در مورد ماهیت انسان شناسی فلسفی مأول به پرسش از بنیاد تجدد است و نقدی بنیادی بر تجدد که دربردارنده ی آگاهی بسنده ای هم از سنت و هم تجدد باشد مورد ادعای سنتگرایان است.
فلسفه، خواه درمعنای مطلقِ خود(دردوره کلاسیک وجدید) وخواه درمعنای مضاف خود(در دوره معاصر)، درگیر پرسش از انسان بوده و هست.اما نگاه و نگارش فیلسوفان در باب انسان وانسانیت به گونه دیگری است. تصویر انسان درفلسفه به طور عمده براساس تصور از ماهیت فلسفه و موضوعِ محوری مورد نظر در فلسفه ورزی ترسیم می شود. این نوشتار عهده دار طرح تصویر کلی فلسفه کلاسیک و جدید در مورد انسان است. بدین منظورنخست سه فیلسوف از دوره کلاسیک، یعنی افلاطون و ارسطو و فلوطین، و دو فیلسوف از فلسفه جدید، یعنی اسپینوزا وهگل، انتخاب شده است
بزرگ ترین معمای هستی چیست؟ پیدایی آسمان ها و زمین یا جانداران طبیعت یا فرشتگانی که هر یک نسبتی خاص با هستی دارند؟ و شاید هم یکی از این مجموعه به نام انسان. آیا می توان انسان را عصاره خلقت و راز هستی دانست؟ حقیقتاً انسان کیست و چیست؟ اگر بگوئیم دورترین واقعیت از انسان خود او است آیا سخن به تناقض کشانده ایم؟ در تمام دوران تاریخ اندیشه، و در هر نقطه ای از عالم، هرگاه بحث به انسان رسیده، معمای هستی مجدداً مطرح گشته است.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید