صفحه اصلی / مقالات / شاهنامه ‎خوانی /

فهرست مطالب

شاهنامه ‎خوانی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 1 آذر 1400 تاریخچه مقاله

شاهْنامه‌خوانی، خواندن داستانهای پهلوانی شاهنامه از روی کتاب، در میان جمع. با‌اینکه شاهنامه‎خوانی به‌طور مستقیم به نقالی و قصه‎خوانی مربوط نیست، اما چون خواندن داستانهای پهلوانی یا اخلاقی از روی یک متن به‌منظور سرگرم‌کردن شنوندگان و نیز تعلیم و تنبیه، از صدر اسلام شایع بوده است، از برخی اشارات گذرا به قصه‎گویی ناگزیریم. 
تردیدی نیست که روایت داستانهای حماسی ایرانیان از روی متون، پیش از اسلام هم شایع بوده است؛ زیرا حتى اعراب جاهلی با اسامی و ماجراهای برخی از شاهان و پهلوانان و فرهنگ ایران آشنا بوده‎اند (نک‍ : آذرنوش، 239-240). می‎دانیم که در حدود سال دوم پیش از هجرت، نضر بن حارث بن علقمه داستانهای پهلوانی ایران را از روی کتابی برای شنوندگان می‌خوانده، یا تعریف می‎کرده است. نضر از شجاعان و اشراف قریش بود و به رسول اکرم (ص) بسیار کینه می‌ورزید؛ او برای معارضه با آن حضرت، هرگاه ایشان را می‎دید که قصص پیامبران و صالحان را بر سبیل موعظه نقل می‎فرمایند، او هم در همان نزدیکی مجلس می‎گرفت و اعراب را دعوت می‎کرد که پیامبر (ص) را رها کنند و نزد او بروند تا برایشان داستانهای جنگ رستم و اسفندیار را حکایت کند (ابن‌اسحاق، 191). 
گروهی از پژوهشگران معتقدند که نضر داستانهای پهلوانی ایرانی را از قصه‎گوهای سرزمین حیره فراگرفته بود و در مکه روایت می‎کرد (تقی‎زاده، 72؛ صفا، حماسه‎سرایی ... ، 45؛ مینوی، نقد ... ، 115، فردوسی ... ، 50). آنها در مورد شفاهی‌بودن منبع نضر، به سیرۀ ابن‌اسحاق (د 151 ق / 768 م) استناد می‎کنند: اما نص گزارش ابن‌اسحاق این نتیجه‎گیری را توجیه نمی‎کند و حتى متون پیش از ابن‌اسحاق هم دال بر این هستند که نضر به متن داستان رستم و اسفندیار دسترسی داشته، و حکایتهای پهلوانی ایران را از روی متن می‎خوانده است و اگر هم از روی حافظه‌‌اش نقل می‌کرده، در اصل، به استناد کتاب بوده است. در سیرۀ ابن‌اسحاق دربارۀ نضر و داستان رستم و اسفندیار آمده است: «و کان [یعنی نضر] قد قدم الحیره و تعلم بها احادیث ملوک الفرس و احادیث رستم و اسبندیار» (همانجا). اما دربارۀ چگونگی فراگیری این داستانها توسط نضر، این‌گونه آمده است که او کسانی را که به حکایتهای حضرت رسول (ص) گوش فرامی‎دادند، به خود می‎خواند و برایشان داستانهای رستم و اسفندیار و شاهان ایران را نقل می‎کرد و بعد می‎گفت: «والله ما محمد باَحسن حدیثاً منی، و ما حدیثه الا اساطیر الاولین، اکتتبها کما اکتتبتها». یعنی: به خدا که محمد (ص) خوش‌سخن‎تر از من نیست و داستانهایی که نقل می‎کند، جز اساطیر باستانی نیست که او آنها را نویسانیده است، کما اینکه من نیز [روایت خودم را] نوشته‎ام (ابن‌هشام، 1(1-2) / 358). اینکه ابن‌هشام از زبان خود نضر می‎گوید که حکایتهای پهلوانی ایرانی را «نویسانده» بوده است، معلوم می‎کند که منبع نضر کتبی بوده است نه شفاهی؛ شاید نضر این داستانها را از روی کتاب برای شنوندگان خود می‎خوانده است. بنابراین، داستانهایی که نضر فراگرفته بوده است، داستانهایی کتبی بوده‎اند که او در اختیار داشته، و یا از روی کتاب، داستانهای خودش را نقل می‌کرده است. بنابراین، رأی علمایی که می‎پندارند نضر داستانهای پهلوانی ایرانی را از قصه‎گوها فراگرفته بوده، مردود است. 
گذشته از ابن‌هشام، برخی از علما و مفسرین مقدم بر او نیز در تفسیرهایی که بر قرآن مجید نوشته‎اند، کتبی‌بودن داستانهای پهلوانی‎ای را که در اختیار نضر بوده است، تصریح کرده‎اند. مثلاً ابوزکریا یحیی بن زیاد فراء (د 207 ق / 822 م) در کتاب معانی القرآن خود، که از منابع طبری بوده است، در تفسیر آیۀ مبارکۀ «و مِنَ الناسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الحَدیث» (لقمان / 31 / 6) می‎نویسد: این آیه در شأن نضر بن حارث نازل شده است و ادامه می‌دهد: «و کان یشتَری کتب اَلاعاجم فارس و الروم و کتب اهل الحیرة و یحدث بها اهل مکة» (2 / 326). پس اگر چنان‌که فراء می‎گوید نضر کتابهای ایرانیان و رومیان و اهل حیره را می‎خریده، و از روی آنها برای عربهای مکه داستان نقل می‎کرده است، دیگر این ادعا را که او داستانهای پهلوانی ایران را از منابع شفاهی یا از قصه‎گویان دوره‌گرد شنیده بوده است، نمی‌توان قبول کرد. با توجه به نص سیرۀ ابن‌اسحاق، محمد حمیدالله می‎نویسد: «هذا صریح فی ان النضر بن الحارث کان عنده کتاب اکتتبه فی تاریخ ایران او ما شابهه» (ص «ز»؛ برای آگاهی بیشتر، نک‍ : امیدسالار، 93 بب‍‌‌ ). در اینکه نضر داستانهای خود را از روی منابع کتبی استنساخ کرده است، تردید روا نیست؛ زیرا هم صاحب الدر المنثور (سیوطی، 5 / 306-307) و هم نویسندۀ الکامل (ابن‌اثیر، 2 / 73) به‌صراحت نوشته‎اند که نضر کتابهایی را که در حیره و شام یافته بوده، استنساخ می‎کرده است؛ آنها می‎گویند: «کان ینظر فی کتب الفرس». 
از آنچه گذشت، معلوم می‎شود که نقل داستانهای حماسی ایران که بعدها در شاهنامه‎های مختلف مدون گشتند، یعنی همین کاری که امروزه شاهنامه‌خوانی نامیده می‎شود، در سالهای پیش از هجرت، از روی کتاب اعمال می‎شده است و ظاهراً این داستانهای مدونِ پهلوانی در ایران و در کشورهای همسایۀ ایران شایع شده‌اند (نک‍ : بیهقی، ابراهیم، 1 / 448-450، 2 / 203؛ ابن‌ندیم، 305، 364؛ جاحظ، 1 / 95، 7 / 53، 179؛ حسن، 29-30؛ تفضلی، 267- 278؛ محمدی، 149-177، 179-202؛ نولدکه، 15-20). 
اینکه آیا سنت قصه و اخبار‌خواندن از روی متون از ایران وارد فرهنگ اسلام شده، یا از میان قومی دیگر، در ایران بعد از اسلام نفوذ کرده، مطلبی جداگانه‌ است که مستقیماً به بحث ما مربوط نمی‌شود، اما در اینکه چنین سنتی در میان قصه‌گویان مسلمان عرب و ایرانی شایع بوده است، شکی نیست؛ زیرا برخی گزارشها از نحوۀ کار و رسوم این قصه‌خوانان در دست داریم؛ مثلاً به گزارش سُبکی، قصه‌گویان دو دسته بوده‌اند که برخی در معابر، بر زمین می‌نشستند یا در گوشه‌ای می‌ایستادند و داستان نقل می‌کردند، و برخی دیگر که به اصحاب‌الکراسی معروف بودند، در مسجد یا خانقاه بر صندلی‌ای می‌نشستند و از روی کتاب به نقل داستانهای خود می‌پرداختند (ص 162-163). بنابراین، داستان‌خواندن به معنی قرائتِ حکایت از روی نوشته، در ایران سابقه‌ای دراز دارد. 
اگر شاهنامه را به معنی مطلقِ کتابی که در آن ذکر ماجراهای پهلوانان و سلاطین باستان درج شده باشد، بگیریم، شاهنامه‌خوانی در ایران پیش از اسلام نیز مرسوم بوده است. در شاهنامۀ فردوسی، در دو موضع، به خواندن داستانهای حماسیِ کتبی برای شنوندگان اشاره شده است: یک‌بار، در داستان پادشاهی خسرو پرویز، هنگامی‌که پرویز نزد پدرش هرمزد بن نوشیروان (579-590 م) که کور، و زندانی شده بود، می‌رود، از او می‌پرسد که چه چیزهایی لازم دارد تا برایش مهیا کند. هرمزد پاسخ می‌دهد: بدو گفت هرمز که ای پُر‌خرد / همین روزِ سختی ز من بگذرد‌ / / مرا نزد تو آرزو بد سه چیز‌ / برین بر، فزونی نخواهم بنیز‌ / / یکی آنک شبگیر، هر بامداد‌ / کنی گوش ما را به آواز شاد‌ / / و دیگر سواری ز گردنکشان‌ / که از رزم دیرینه دارد نشان‌ / / برِ من فرستی که از کارزار‌ / سخن گوید و کرده باشد شکار‌ / / دگر آنک داننده‌مردی کهن‌ / که از شهریاران گزارد سخن‌ / / نبشته یکی دفتر آرد مرا‌ / بدان، درد و سختی سرآرد مرا (8 / 5-6). 
گذشته از تصریح به آوردن «دفتر» و قرائت قصه‌ها از روی آن، روشن است که خواست هرمز این نیست که کسی برایش صرفاً حکایت بگوید؛ زیرا اگر هدف، شنیدن داستانهای پهلوانی بود، همان سواری که نزدش می‌آمد تا از رزمهای قدیم سخن گوید، داستانهای پهلوانی را هم نقل می‌کرد. بنابراین ذکر عبارات «داننده‌مردی کهن» که «نبشته یکی دفتر» همراه داشته باشد و با قرائت داستانهای آن سختی و درد کوری و زندان را بر هرمزد آسان سازد، معلوم می‌دارد که منظور شاهنامه‌خوانی است، نه صرفاً قصه‌گویی یا نقالی. شاهنامه‌خوانی از روی کتاب یک بار دیگر هم در پادشاهی خسرو پرویز (591- 628 م) ذکر شده است؛ به گزارش فردوسی، این پادشاه هر ماه را به 4 بخش تقسیم کرده بود که در یکی از آنها اشخاصی داننده و «چیز‌خواننده» به‌نوبت، برایش «سخنهای دیرینه» می‌خواندند (8 / 243). 
شاهنامه‌خوانی بعد از فتح ایران به دست مسلمانان نیز ادامه یافت. می‌دانیم که پیش از تدوین شاهنامۀ فردوسی، شاهنامۀ ابومنصوری را هم کسانی که شاید حرفه‌شان شاهنامه‌خوانی بوده است برای مردم می‌خوانده‌اند؛ زیرا فردوسی می‌نویسد که این شاهنامه معروف شده بود و «خوانندگان» آن را برای مردم قرائت می‌کردند؛ چنین یادگاری شد اندر جهان‌ / برو آفرین از کهان و مهان‌ / / چون از دفتر، این داستانها بسی‌ / همی خواند خواننده بر هر کسی‌ / / جهان دل نهاده برین داستان‌ / همان بخردان نیز و هم‌راستان (1 / 12-13). 
شاهنامه‌خوانان لزوماً حرفه‌ای نبوده‌اند، بلکه هر کسی که سواد خواندن یا ذوق این کار را داشته است، می‌توانسته «شاهنامه‌خوانی» کند؛ چنان‌که در مقدمۀ داستان بیژن و منیژه آمده است که زنی از اهل بیت فردوسی این داستان را از شاهنامۀ ابومنصوری برای او قرائت می‌کند و شاعر آنچه را او می‌خواند، به شعر در می‌آورد (همو، 3 / 305-306). بنابراین، اگر این زن در گزارش فردوسی تصویری شاعرانه نباشد و بتوان او را یکی از اهالی خانۀ شاعر دانست، باید قبول کرد که شاهنامه‌خوانی منحصر به خوانندگان حرفه‌ای نبوده است. 
البته باید توجه داشت که «دفتر‌خواندن» در شاهنامه به معنی «گزارش‌دادن، از اینجا و آنجا سخن‌گفتن» هم آمده است (همو، 5 / 256-257) و نباید با دیدن این اصطلاح گمان کرد که حتماً از شاهنامه‌خوانی سخن گفته می‎شود. به همین قیاس، عبارت «داستان‌خواندن» به معنی مطلق «قصه و حکایت‌گفتن» (اما نه از روی کتاب) در شاهنامه بسیار به کار رفته است. مثلاً در پادشاهی بهرام گور آمده است: روزی بهرام با اطرافیانش به شکار می‎رفت و وزیر و موبدی که سوار بر اسب، همراه او بودند «بر او داستانها همی‌خواندند» (همو، 6 / 445). طبعاً در اینجا منظور از داستان‌خواندن، قرائت از روی کتاب نیست، بلکه سخن‌گفتن و حکایت‌کردن است؛ زیرا کتاب‌خواندن در حال اسب‌سواری بعید است (برای نمونه، نک‍ : همو، 7 / 227). 
سنت گوش‌فرادادن به کسانی که از روی کتاب، داستانهای شاهان پیشین را می‎خوانده‎اند، به این منظور بوده است که سلاطین از کارهای نیک و بد گذشتگان آگاه شوند تا از رسوم نیک ایشان پیروی، و از اعمال بدشان دوری کنند. این عادت هم در مورد شاهان افسانه‎ای و هم سلاطین تاریخی ذکر شده است. مثلاً به گزارش گرشاسپ‌نامه، اثرط به گرشاسپ نصیحت می‎کند که همیشه کسی را داشته باشد که «از دفتر باستان» برایش داستان بخواند تا ببیند که از کردار شاهان پیشین کدام بهتر بوده است، همان را تقلید کند (اسدی، 264). 
بعد از اسلام، کسانی که داستانی را چه شفاهی و چه از روی کتاب، نقل می‎کرده‎اند، محدث خوانده می‎شده‎اند و طبعاً شاهنامه‎خوانان هم از محدثین بوده‎اند؛ چنان‌که در اسکندرنامه آمده است: «شاه اسکندر روزگار خویش بخشیده بود بر 4 قسم: سحرگاه تا به چاشتگاه فراخ به عادت، بر درگاه خدای تعالى بودی؛ و از چاشتگاه تا نماز پیش، به داد و عدل مشغول بودی و به ملک و پادشاهی؛ و نماز پیشین تا نماز شام، به طعام‌خوردن مشغول بودی؛ و در دل شب، محدثان دفتر خواندندی و سیر ملوک و اخبار پیغمبران و پادشاهان گفتندی تا پاره‎ای از شب برفتی؛ پس، به صحبت زنان مشغول بودی، تا سحرگاه غسل کردی و به درگاه خداوند شدی» (ص 165). 
این سنت شاهانه، از سلاطین افسانه‌ای و شاهان ایران پیش از اسلام به شئون درباری بعد از اسلام نفوذ کرده بود و یکی از کسانی که در تأسی به اعمال و کردار شاهان پیشین بسیار اصرار داشته، سلطان محمود غزنوی بوده است. آورده‎اند که یک بار غلامان محمود در راه بست گورخری صید کردند و سلطان «فرمود تا داغ برنهادند به نام محمود و بگذاشتند، که محدثان پیش وی خوانده بودند که بهرام گور چنین کردی» (بیهقی، ابوالفضل، 660). علاقۀ سلطان محمود به گوش‌فرادادن به شاهنامه‌خوانان و دیگر «دفتر‌خوانان» هم در مقدمۀ شاهنامه آمده، و هم در منابع جنبی ذکر شده است (ریاحی، سرچشمه‌ها ... ،194-195؛ بحر ... ، 2-3). در گزارشهای دیگر دربارۀ پادشاهی حسام‎الدوله اردشیر آمده است: «چون نشاطِ خواب و استراحت داشتی، دو شاهنامه‌خوان پس تتق، به‌نوبت تا روز به آواز خوش شاهنامه می‎خواندند، اگر او خفته بودی و اگر بیدار، برقرار ایشان به خواندن مشغول بودندی» (ملحقات ... ، 121). 
چنان‌که از متون ادبی و تاریخی پیدا ست، گوش‌فرادادن به شاهنامه‌خوانی منحصر به طبقۀ امرا و سلاطین نبوده است، بلکه مردم دیگر هم از این کار لذت می‎برده‎اند. شعرای دربار غزنویان مسلماً با شاهنامه‌خوانی آشنا بوده‎اند و می‎دانسته‎اند که داستانهای پهلوانی از کتاب برای مستمعین روایت می‎شود؛ چنان‌که فرخی سیستانی گوید: ز شاهان چنو کس نپرورد چرخ / شنیدستم این، من ز شهنامه‌خوان (ص 248). 
به همین قیاس، ناصر خسرو هم به داستانهایی که «در دفتر» شنیده است تصریح دارد: بسا شاهان با حشمت که دیدم‌ / به غیر آنکه در دفتر شنیدم (ص 559). 
از میان آثار شاعران دورۀ سلجوقی، دیوان معزی آکنده از اشارات و کنایات به شاهنامه‌خوانان است؛ برای نمونه: تا کی از شهنامه و تاریخ شاهان کهن‌ / تا کی از دیو سفید و رستم و سیمرغ و زال؟ / / کس ندید از قاف تا قاف جهان، سیمرغ و دیو‌ / قیل و قال ست این، چرا باید شنیدن قیل و قال؟ / / قصه‌ای باید شنید و دفتری باید نوشت‌ / کاندرو باشد عجایب و آن عجایب حسب حال (ص 441)؛ اخبار و قصۀ تو ز بس گونه‌گون شگفت‌ / منسوخ کرد قصه و اخبار باستان‌ / / آنچ از تو دیده‎ایم و بخواهیم نیز دید‌ / نشنیده‎ایم در کتب از هیچ داستان (ص 553)؛ شاها عجب‌تر ست کتاب فتوح تو‌ / از داستان و قصۀ شاهان باستان (ص 576)؛ تو در هنر دگری وان نفر دگر بودند‌ / چو نامۀ نَبوی کی بوَد هزار‌افسان؟ (ص 613)؛ فزون ست اوصاف شهنامۀ تو‌ / ز اخبار شهنامۀ باستانی (ص 698). 
اشاره به «شنیدن داستان شاهان از دفتر» در این ابیات، جای تردید باقی نمی‎گذارد که معزی با شاهنامه‎خوانی آشنا بوده، و می‎دانسته است که داستانهای مدون از روی کتاب نقل می‎شوند. برخی این «خوانندگان» را «دفترخوان» می‌نامیده‌اند. ظاهراً «دفترخوانان» واسطه‌ای بوده‌اند میان ادب عوام و خواص؛ چنان‌که کاتب داستان فیروزشاه که به داراب‌نامۀ بیغمی معروف است، کسی به نام «محمود دفترخوان» بوده است. لقب «دفترخوان» بر کسی اطلاق می‌شده که داستانهای مکتوب را در مجالس بزرگان یا در محافل عمومی قرائت می‌کرده است و دیگران به او گوش می‌داده‌اند (صفا، مقدمه بر .. ، 20). چنان‌که در داراب‌نامه آمده است: «خواندیم در حضور دوستان» که آشکارا دال بر این است که «دفترخوان» سخن را در این مجلس از جایی که در مجلس پیشین قطع کرده بود، از سر می‌گیرد (بیغمی، 1 / 271). راوی داستان سمک عیار نیز پیوسته در ضمن داستان، از شنوندگان می‌خواهد که برای آمرزش ارواح نویسنده و کاتب دعا کنند (ارجانی، 5 / 15-16، 531-532)؛ از‌آنجا‌که او در عین ذکر «جمع‌کنندۀ کتاب»، به خشک‌شدن گلوی خودش هم اشاره می‌کند، معلوم می‌شود که داستان را از روی کتاب قرائت می‌کرده است (همو، 4 / 295، قس: اسکندرنامه، 207- 208). 
عبارتی در کتاب نقض هم مبین این است که تألیف داستانهای پهلوانی شاهنامه در مجموعه‌هایی کوچک‌تر، و خواندن آنها در کوچه و بازار، استفاده‌های تبلیغاتی داشته است؛ زیرا به گفتۀ عبدالجلیل قزوینی، در سدۀ 6 ق / 12 م و شاید مدتها پیش از آن، ایرانیان سنی‌مذهب در معارضه با مناقبیان شیعی که در باب دلاوریهای حضرت علی (ع) مغازی‌خوانی می‌کردند، داستانهایی وضع کردند در «حق رستم و سرخاب و اسفندیار و کاووس و زال و غیر ایشان، و خوانندگان را بر مربّعاتِ اسواقِ بلاد ممکّن کردند تا می‌خوانند تا رد باشد بر شجاعت و فضل امیرالمؤمنین، و هنوز این بدعت باقی مانده است که به اتفاق امت مصطفى، مدح‌ گبرکان خواندن بدعت و ضلالت است» (ص 67). به نظر نگارنده، عبارتهای «خوانندگان می‌خوانند» و «مدح‌ گبرکان‌خواندن» در قول عبدالجلیل، ناظر است بر قرائت از روی کتاب و نه خواندنِ به آواز یا لحن، چنان‌که ممکن است به ذهن برخی متبادر شود. 
ظاهراً شاهنامه‌خوانی، به معنی قرائت ماجراهای شاهان دورۀ باستان از روی کتاب، به قدری معروف و مقبول خاص و عام بوده است که برخی از مصنفان به تقلید از شاهنامه، ماجرای فتوحات امرای روزگار خود را تألیف می‌کرده‌اند (قس: صفا، «اشاره‌ای .. »، 465-471). مثلاً فرخی در این ابیات به محدثانی اشاره می‌کند که داستانهای پهلوانی را تولید و شاید روایت هم می‌کرده‌اند: شجاعت تو همی بسترد ز دفترها / حدیث رستم دستان و نام سام سوار‌ / / حدیث جنگ تو با دشمنان و قصۀ تو‌ / محدثان را بفروخت، ای ملک، بازار (ص 61). 
مسعود سعد سلمان نیز در این ابیات به ممدوح خود می‌گوید که قصد دارد گزارش فتوحات او را به شعر درآورد تا محدثان بر بالین او بخوانند: صد فتح کنی بی‌شک و صد سال ازین‌پس‌ / در هند به هر لحظه ببینند اثر فتح‌ / / چندانت بود فتح که در عرصۀ عالم‌ / هر روز بگویند به هر جا خبر فتح‌ / / من جمله کنم نظم و به هر وقت محدث / یک سال به بالین تو خواند سمر فتح (1 / 122). از این ابیات معلوم می‌شود همان‌طور که در تاریخ طبرستان آمده است، برخی از شاهان محدثانی داشته‌اند که بر بالین آنها می‌نشسته، و برایشان از روی کتاب، قصه‌هایی از نوع داستانهای شاهنامه می‌خوانده‌اند. 
یکی از معروف‌ترین شاهنامه‌خوانان سدۀ 5 ق / 11 م، «کاراسی شاهنامه‌خوان» بوده که ذکرش در آثار تاریخی و ادبی بسیار آمده است (اقبال، 3 / 253-256). 
شاهنامه‌خوانی در دوران صفوی کم‌کم از قرائت کتاب به هنر نقالی کشیده شد (محجوب، 1094؛ نیز نک‍ : ‌ه‍ د، نقالی)؛ اما در این دوران، هنوز شاهنامه‌خوانانی چون ملا مؤمن، مشهور به یکه‌سوار بودند که در قهوه‌خانه‌ها شاهنامه می‌خواندند و خود نیز شاعر و ادیب بودند. چنان‌که ملا مؤمن خود «تتبع شاهنامه بسیار کرده بود» و به همان وزن، گاهی شعری می‌گفت (نصرآبادی، 1 / 207). شاهنامه‌خوان معروف دیگر این عصر، نجاتی بافقی، در عین کهن‌سالی و ضعف، «شاهنامه را به طریقی می‌خواند که حیرت دست می‌داد» (همو، 1 / 435). شاید معروف‌ترین شاهنامه‌خوان این دوران، ملا بیخودی جنابدی بود که در این فن یدی طولا داشت و چون در مجلس شاه عباس شاهنامه خواند، شاه خواست تا او را با مواجب 40 تومان به این کار منصوب بدارد؛ اما او بهانه‌ای آورد که شاه را واداشت او را از این کار معاف دارد (همانجا). گفته می‌شود مقیمای زرکش رشتی در آغاز مانند پدرش شاهنامه‌خوان بوده است که نشان می‌دهد این حرفه گهگاه از پدر به پسر به ارث می‌رسیده است (همو، 1 / 536). 
هم‌زمان با دوران صفوی، شاهنامه‌خوانی در دربار سلاطین عثمانی هم کاملاً جا افتاده بود و می‌دانیم که سابقۀ این فن در دربار فرمانروایان ترک به زمان سلاجقه می‌رسد (ریاحی، زبان ... ، 38، 144؛ انبارچی، 146- 149). در مطالعات شاهنامه‌شناسی، بدون کوچک‌ترین مدرک و سندی ــ در تعارض با این واقعیت که تقریباً همۀ حماسه‌های فارسی در زمان تسلط سلسله‌های ترک سروده شده است ــ ترکان را دشمن شاهنامه و شاهنامه‌خوانی می‌خوانند؛ اما واقعیت این است که شاهنامه و شاهنامه‌خوانی بسیار مورد علاقۀ ترکان بوده است (نک‍ : حصاری، سراسر اثر). 
شاهنامه‌خوانی هنوز هم به‌ویژه در شهرهای کوچک، روستاها و در میان عشایر رایج است. در سالیان پیش که وسایل ارتباط جمعی به‌ویژه تلویزیون مانند امروز رواج نداشت، شاهنامه‌خوانی از سرگرمیهای شب‌نشینیهای زمستانی در بسیاری از شهرها، ازجمله در ارسنجان، شهرضا، قروه، خمین، تاکستان، رامهرمز، نهاوند، ماهشهر و سراسر لرستان و سرزمین بختیاری و بویراحمدی بود (رحیمی، 1 / 759؛ شایسته‌رخ، 78-80؛ انجوی، 2 / 230؛ جعفری، 152). در این شبها، شاهنامه و شاهنامه‌خوان ارج و اعتباری خاص داشتند؛ زیرا کتابهایی مانند امیرارسلان را هر کس که سوادی داشت، می‌توانست بخواند؛ اما برای شاهنامه‌خواندن جز سواد، صوت شاهنامه‌خوانی نیز لازم بود که در همه کس وجود نداشت (میرشکرایی، 35). از‌این‌رو، گاه موقع شاهنامه‌خوانی این بیت را می‌خواندند: هر‌آن‌کس که شهنامه‌خوانی کند / اگر زن بود، پهلوانی کند. 
شاهنامه‌خوانی میان عشایر اهمیت و رواجی بیشتر دارد. بختیاریها و بویراحمدیها شاهنامه‌ را «کتاب هفت‌لشکر» و گاه نیز «شهنومه» می‌گویند. تا مدتی پیش معمولاً هر یک از خوانین یک نفر شاهنامه‌خوان ویژه‌ داشت که در سفر و حضر و نیز در جنگهای طایفه‌ای همراه او بود. البته خانها و کلانتران خود نیز شاهنامه‌خوانی می‌کردند (نک‍ : طاهری، 105، 113). یکی از کارکردهای شاهنامه‌خوانی در میان عشایر، در هنگام جنگ، تهییج و تحریک آنها در مقابل دشمن بود (نک‍ : لایارد، 161-162؛ صفی‌نژاد، 579). دیگر کارکرد مهم شاهنامه‌خوانی در میان عشایر، نقش روان‌درمانی آن بوده است؛ برای نمونه، یکی از جنگجویان لر بر اثر اصابت گلوله زخمی شدید برمی‌دارد که در نتیجه درد جان‌کاهی بر او عارض می‌شود. وی برای تسکین درد خود درخواست می‌کند که برایش شاهنامه‌ بخوانند (موسوی‌نژاد، 129). در همۀ مناطق عشایری، هنگام شاهنامه‌خوانی دربارۀ معنی واژه‌ها و بیتها بحث، و آنها را تفسیر و تأویل می‌کنند (صفی‌نژاد، همانجا؛ طاهری، 113). بسیاری از اشخاص بی‌سواد به‌سبب شرکت مداوم در جلسه‌های شاهنامه‌خوانی اشعاری فراوان از شاهنامه را از بر داشته‌اند (موسوی‌نژاد، 110-111). 
از دیگر مواقعی که در ایل بختیاری شاهنامه‌خوانی می‌کنند، در مراسم سوگواری برای اشخاص درگذشته، به‌ویژه بزرگان ایل و جوانان است. معمولاً در این سوگواریها بخشهای پایانی داستانهای رستم و سهراب، رستم و اسفندیار و سیاوش یا اشعاری از شاهنامه که موضوع آنها دل‌نبستن به دنیا ست، خوانده می‌شود (نک‍ : ه‍ د، شاهنامه). در میهمانیهای بزرگان عشایر و روستاییان نیز مجالس شاهنامه‌خوانی برقرار است. در این مجالس معمولاً یک داستان را چند نفر می‌خوانند؛ به‌این‌ترتیب که هر یک قسمتی از آن را می‌خواند و نفر بعدی شاهنامه را به دست می‌گیرد و آن را ادامه می‌دهد. 
در مناطق مختلف، شاهنامه را با آهنگهایی متفاوت می‌خوانند. خواندن شاهنامه معمولاً بدون همراهی ادوات موسیقی است؛ اما در برخی از مناطق مانند کهگیلویه و بویراحمد و نیز بختیاری، گاهی نوازندۀ نی شاهنامه‌خوان را همراهی می‌کند. معمولاً حاضران نیز کلمات قافیه را به‌آرامی و هم‌زمان با شاهنامه‌خوان زمزمه می‌کنند (طاهری، همانجا؛ کریمی، 119؛ نیز نک‍ : ه‍ د، شاهنامه). 
همان‌گونه که حکومتهای ترک نقشی فراوان در رواج شاهنامه داشته‌اند (نک‍ : صفحات پیشین)، در میان عشایر ترک‌زبان مانند قشقاییهای ساکن فارس و بچاقچیهای کرمان نیز شاهنامه‌خوانی کاملاً رایج است (نک‍ : دوست‌خواه، 167- 169؛ «گپی ... »، 127). 

مآخذ

آذرنوش، آذرتاش، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی (پیش از اسلام)، تهران، 1354 ش؛ ابن‌اثیر، الکامل؛ ابن‌اسحاق، محمد، سیرة سیدنا محمد رسول‌الله (ص)، به کوشش وستنفلد، گوتینگن، 1858 م؛ ابن‌ندیم، الفهرست؛ ابن‌هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، به کوشش مصطفى سقا و دیگران، بیروت، 1415 ق / 1994 م؛ ارجانی، فرامرز، سمک عیار، به کوشش پرویز خانلری، تهران، 1363 ش؛ اسدی طوسی، علی، گرشاسب‌نامه، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1354 ش؛ اسکندرنامه، روایت فارسی کالیستنس دروغین، تحریر عبدالکافی بن ابی‌البرکات، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1343 ش؛ اقبال آشتیانی، عباس، مجموعه‌مقالات، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1382 ش؛ امیدسالار، محمود، «علامۀ قزوینی، شاهنامه و اشاعۀ داستانهای حماسی ایران در میان اعراب جاهلی»، فصلنامۀ گلستان، تهران، 1378 ش، س 3، شم‍ 3 و 4؛ انبارچی اوغلو، ملیحه، «شاهنامۀ فردوسی و ادبیات ترک»، فردوسی و ادبیات حماسی، مجموعۀ سخنرانیهای نخستین جشن طوس، به کوشش ضیاء‌الدین سجادی، تهران، 1355 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، 1389 ش؛ بحر الفوائد، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، تهران، 1345 ش؛ بیغمی، محمد، داراب‌نامه، به کوشش ذبیح‌الله صفا، تهران، 1339 ش؛ بیهقی، ابراهیم، المحاسن و المساوی، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1380 ق / 1961 م؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش علی‌اکبر فیاض، مشهد، 1356 ش؛ تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، 1376 ش؛ تقی‌زاده، حسن، فردوسی و شاهنامۀ او، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1349 ش؛ جاحظ، عمرو، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، مکتبة مصطفى البابی الحلبی؛ جعفری (قنواتی)، محمد، «کتاب و کتاب‌خوانی در فرهنگ عامۀ ایرانیان»، مجلۀ پل فیروزه، تهران، 1388 ش، س 6، شم‍ 18؛ حسن بن حسین، البیزرة، به کوشش محمد کردعلی، دمشق، 1409 ق / 1988 م؛ حصاری، هدایت، شاهنامۀ منظوم ترکی، تهران، 1374 ش؛ حمیدالله، محمد، تعلیقات بر سیرة ... ابن اسحاق (هم‍‌ )؛ دوست‌خواه، جلیل، حماسۀ ایران، یادمانی از فراسوی هزاره‌ها، تهران، 1380 ش؛ رحیمی، حبیب، جام ارسنجان‌نما، قم، 1388 ش؛ ریاحی، محمدامین، زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، تهران، 1369 ش؛ همو، سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی، تهران، 1372 ش؛ سبکی، عبدالوهاب، معید النعم و مبید النقم، به کوشش ویلهلم مورمان، لیدن، 1908 م؛ سیوطی، الدر المنثور، بیروت، 1411 ق / 1990 م؛ شایسته‌رخ، الٰهه، جلوه‌های آیینی شب یلدا، تهران، 1391 ش؛ صفا، ذبیح‌الله، «اشاره‌ای کوتاه به داستان‌گزاری و داستان‌گزاران تا دوران صفوی»، مجلۀ ایران‌شناسی، نیویورک، 1368 ش، س 1، شم‍ 3؛ همو، حماسه‌سرایی در ایران، تهران، 1384 ش؛ همو، مقدمه بر داراب‌نامۀ ابوطاهر طرسوسی، به کوشش همو، تهران، 1356 ش؛ صفی‌نژاد، جواد، عشایر مرکزی ایران، تهران، 1368 ش؛ طاهری بویراحمدی، عطا، کوچ، کوچ (تجربۀ نیم قرن زنـدگی در کهگیلویه و بویـراحمد)، تهران، 1388 ش؛ فراء، یحیى، معانـی ‌القرآن، به کوشش محمدعلی نجار، تهران، ناصرخسرو؛ فرخی سیستانی، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1335 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1386 ش؛ قرآن کریم؛ قزوینی رازی، عبدالجلیل، نقض، به کوشش جلال‌الدین محدث ارموی، تهران، 1358 ش؛ کریمی، اصغر، سفر به دیار بختیاری، تهران، 1368 ش؛ لایارد، ا. ه‍ .، سفرنامه، ترجمۀ مهراب امیری، تهران، 1367 ش؛ «گپی در راه کوچ»، مجلۀ نامۀ نور، تهران، 1358 ش، شم‍ 6 و 7؛ محجوب، محمدجعفر، ادبیات عامیانۀ ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، 1382 ش؛ محمدی، محمد، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی، تهران، 1374 ش؛ مسعود سعد سلمان، دیوان، به کوشش مهدی نوریان، اصفهان، 1364 ش؛ معزی، محمد، دیوان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1318 ش؛ ملحقات تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1320 ش، ج 2؛ موسوی‌نژاد، ابراهیم، «شاهنامه و شاهنامه‌خوانی در عشایر لر»، فصلنامۀ مطالعات ملی، تهران، 1383 ش، س 5، شم‍ 1؛ میرشکرایی، محمد، «شاهنامه‌خوانی از دید مردم‌شناسی»، شاهنامه‌خوانی، تهران، 1385 ش، دفتر اول؛ مینوی، مجتبى، فردوسی و شعر او، تهران، 1346 ش؛ همو، نقد حال، تهران، 1358 ش؛ ناصرخسرو، دیوان، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1367 ش؛ نصرآبادی، محمدطاهر، تذکره، به کوشش محسن ناجی نصرآبادی، تهران، 1378 ش؛ نولدکه، تئودر، حماسۀ ملی ایـران، ترجمۀ بـزرگ علوی، تهران، 1369 ش.

محمود امیدسالار

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: