صفحه اصلی / مقالات / چاه /

فهرست مطالب

چاه


آخرین بروز رسانی : دوشنبه 9 دی 1398 تاریخچه مقاله

چاه در باورها و ادبیات شفاهی 

چاههای مقدس و عجیب و غریب

معروف‌ترین آنها چاههای منسوب به امام زمان (ع) در چند شهر ایران ازجمله چاه موسوم به صاحب‌الزمان (ع) در مسجد جمکران (ه‍ م) است که مردم حاجتها و درخواستهای خود را روی کاغذهایی می‌نویسند و در آن می‌اندازند و معتقدند که امام هر شب چهارشنبه می‌آید و آن عریضه‌ها را می‌برد و می‌خواند (باستانی، 84). چاهی به همین نام در مسجد جامع کرمان نیز هست و در آنجا هم، مردم مشکلات حاد خود را بر عریضه می‌نویسند و در آن می‌اندازند و معتقدند این عریضه به صاحب آن می‌رسد (همو، 83). 
چاه مسجد جامع اردکان موسوم به صاحب‌الزمان نیز حاجت کسانی را برآورده می‌کند که بر سر آن شمع روشن می‌کنند (طباطبایی، 237). مردم به زیارت چاه مرتضى علی (ه‍ م) یا مرتاض علی در شمال شرقی شیراز می‌روند؛ با این باور که اگر 7 هفته به آنجا روند و هر بار 100 مرتبه بگویند: «دارم غم و درد و محن / بهر حسین / بهر حسن / حاجتی دارم به دل من یا علی / حاجتم را کن روا مرتاض علی»، حاجتشان برآورده می‌شود. مردم شیراز باور دارند که حافظ از برکت این چاه و ذکرخواندن در آن به مقام شاعری رسیده است (روح‌الامینی، 57- 58). ادوارد براون به نقل از متولی آنجا می‌نویسد که این محل پیش از اسلام، آتشکده بوده، اما پس از اسلام و به‌صورت معجزه‌آسایی، آب از آن بیرون آمده است (ص 286-287). 
در برخی متون گذشته، از چاههای مقدس دیگری نیز یاد شده است؛ برای نمونه، در تاریخ یزد آمده است: در 806 ق / 1403 م یکی از صوفیان به نام حاج صدرالدین که بسیاری از مردم به او اعتقاد داشتند، با کوزۀ آبی در دست درمی‌گذرد. او را در باغی دفن می‌کنند. در کنار مدفن او، چاهی قدیمی و خشک وجود داشته است که در همان زمان دفن، آب در آن ظاهر می‌شود و تا نیمۀ چاه بالا می‌آید که این آب شفادهنده است (جعفری، 151-152). چاه منسوب به حضرت سلیمان (ع) ارگ بم و چاه مجاور آرامگاه روزبهان در شیراز (نک‍ : صداقت‌کیش، 120-121) نیز از جملۀ این‌گونه چاهها به‌شمار می‌آید. 
در کنار این چاهها، باید از چاههای شگفت‌انگیزی یاد کرد که هریک به سببی در میان مردم شهرت یافته‌اند. در امامزاده شاه یلمون کاشان، چاهی در کنار ضریح وجود داشت که آب آن شفادهنده بود؛ همچنین، زنان برای آگاه‌شدن از وضعیت مسافر خود نیت می‌کردند، سر آن چاه می‌رفتند و در آن نگاه می‌کردند؛ چنانچه تابوت به نظرشان می‌رسید، معنایش آن بود که مسافرشان مرده است و اگر صورت خندان می‌دیدند، معنایش آن بود که مسافر آنها زنده است (هدایت، 131). 
در زیرزمین مسجد جمعۀ کاشان نیز چاهی وجود داشت که به باور مردم، به مکه مرتبط بود و از چاه تا آنجا دو روز بیشتر راه نبود. این چاه اکنون گرفته شده است و علت آن را چنین می‌گویند: یک روز مردی از آن چاه می‌گذرد و زنی را می‌بیند که مشغول رخت‌شویی است. آن زن که حضرت فاطمه (ع) بوده است، ناراحت می‌شود و می‌گوید: چرا مرد نامحرم بی‌خبر به آنجا آمده است؟ پس از آن امر می‌کند که کسی از کنار این چاه نگذرد (همو، 132). واله (ه‍ م) از چاهی شبیه به این در مسجد سلطانیه یاد می‌کند که آبی بسیار گوارا داشته، و به باور مردم، آب این چاه از زیر زمین و مستقیماً از مکه می‌آمده است. هم ازاین‌رو، مسلمانان محل برای آن چاه احترام فراوانی قائل بودند (I / 742). 
در مناطق مختلف ایران، چاههای بسیار عمیقی وجود دارد که کسی به ژرفای آنها راه نیافته است؛ به همین سبب، حکایتهای عجیب و غریبی دربارۀ آنها میان مردم وجود داشته است. یکی از سیاحان از چاهی در کاشان یاد کرده که به قول مردم، 6 ماه طول کشیده است تا آدمی به ژرفای آن برسد و در این مسیر، دشتها و رودهای فراوان نیز وجود داشته است؛ البته، افرادی که به درون این چاه رفته‌اند، هرگز برنگشته‌اند (موریه، 1 / 218، حاشیۀ 1). 
هاینریش بروگش، سفیر آلمان، که در سدۀ 13 ق / 19 م در ایران بوده، از چاهی در سرداب یکی از امامزاده‌های همدان یاد کرده که کسی نمی‌دانسته است به کجا ختم می‌شود. وی از قول متولی امامزاده آورده است که یک‌بار یکی از جوانان جسور شهر تصمیم گرفت که انتهای آن چاه را پیدا کند؛ اما وقتی درون چاه رفت، دیگر برنگشت (1 / 308- 309). 
در شیراز دربارۀ چاه قلعه‌بندر (ه‍ م) حکایتهایی بسیار در میان مردم رایج است؛ ازجمله اینکه اگر چیزی در آن بیندازند، آن شیء 3 روز بعد در سواحل خلیج فارس پدیدار می‌شود. در عجایب‌نامه‌ها نیز از چاههایی از این قبیل یاد شده است؛ برای نمونه، در عجایب المخلوقات، طوسی از چاهی در کوهی نزدیک اصفهان یاد کرده است که کودک یکی از پادشاهان در آن می‌افتد. برای نجات کودک، یکی از زندانیان محکوم به اعدام را در زنبیلی می‌گذارند و به درون چاه می‌فرستند. او سنگی از درون زنبیل به چاه می‌اندازد و 3 شبانه‌روز گوش می‌سپارد؛ اما هیچ صدایی نمی‌آید (ص 113). همو دربارۀ چاهی در یکی از روستاهای همدان نوشته است که قعر آن چاه مشخص نیست؛ تا جایی که یکی از پادشاهان محصول دو سال کاه آن ولایت را در آن ریخت، اما چاه پر نشد. وی می‌افزاید که این چاه به ماوراءالنهر راه داشته، و کاهها از راه آن به آنجا می‌رسیده است (ص 114؛ پیشاوری، 119-120). 
قزوینی نیز از چاهی عظیم و عجیب در مراغه یاد کرده است که کبوتران بسیاری در آن لانه داشته‌اند. وی از قول شخصی آورده است که کسی را به طنابی بستند و درون چاه فرستادند. چندان برفت که رسن او 500 گز بشمردند. پس از آنکه او را بیرون آوردند، گفت که در انتهای چاه روشنایی و اجساد فراوانی از حیوانات دیده است (2 / 346-347). 

باورها، آیینها و رفتارهای مرتبط با چا

مردم خراسان برای معالجۀ زگیل، یک تکه گوشت بی‌چربی را روی آن می‌مالیدند؛ سپس گوشت را به دونیم می‌کردند، یک قسمت را به دیوار روبه‌قبله می‌چسباندند و قسمت دیگر را از چاهی می‌آویختند؛ با این باور که با پوسیدن گوشت، زگیل هم خوب می‌شود (شکورزاده، 625). یکی از راههای معالجۀ زگیل در اصفهان نیز به این صورت بود که دست زگیل‌دار را در بالای چاهی می‌گرفتند و از روی زگیلها، 5 دانه نخود رد می‌کردند، به‌گونه‌ای‌که نخودها درون چاه بیفتند (عمومی، 33). 
در سروستان برای شفای بیمار، عصر چهارشنبه مقداری نمک دور سر او می‌گرداندند و موقع غروب آفتاب، آن را درون چاه می‌ریختند، به این امید که دختر شاه پریان بیماری را دفع کند (همایونی، 514). مردم گرگان نیز باور داشتند که ناخن را نباید زیر دست‌وپا ریخت، زیرا پاپیچ آدم خواهد شد و باید آن را در چاه یا پاشنۀ در ریخت (عباسی، 156). مردم دماوند بر این باور بودند که اگر کسی هنگام غروب به سر چاه آب رود، دچار «بی‌وقتی» (جن‌زدگی) می‌شود (علمداری، 184). مردم بسیاری از مناطق ایران نیز برای احترام به نعمت خداوند، آب چلو را در چاه می‌ریختند و تهرانیهای قدیم نیز هنگام ریختن آب چلو به درون چاه بسم‌الله می‌گفتند (کتیرایی، 30). 
به نظر اهالی خراسان، یکی از مؤثرترین راههای بخت‌گشایی دختران توسل به چاههای دباغ‌خانه بود؛ به این صورت که دختر 7 دانه گردو، 7 عدد شمع، یک قوری و مقداری شیرینی می‌خرید و در شب چهارشنبۀ آخر سال، با زنی شوهردار به یکی از دباغ‌خانه‌ها می‌رفت. شیرینیها را به دباغ می‌داد و همراه با او به سر چاههای دباغ‌خانه می‌رفت. دختر گردوها را یک‌به‌یک برکنار چاهها می‌گذاشت و زیر پا خرد می‌کرد تا به چاه هفتم می‌رسید. در این هنگام، برمی‌گشت و دوباره از کنار چاهها عبور می‌کرد. در کنار هر چاه، دباغ یکی از شمعها را روشن می‌کرد و در جلو پای دختر، در محل گردوی شکسته می‌گذاشت. سپس دختر قوری را از آب دباغ‌خانه پر می‌کرد و با خود به منزل می‌برد و بقیۀ مراسم را در خانه انجام می‌داد (شکورزاده، 86-87؛ نیز نک‍ : ه‍ د، بخت‌گشایی). یکی از آداب مرتبط با چاه صاحب‌الزمان مسجد اردکان نیز دربارۀ بخت‌گشایی دختران است (نک‍ : طباطبایی، 438). 
به باور برخی، زنی که آرزوی شوهر داشت، روزه می‌گرفت و از چاه 7 خانه آب برمی‌داشت و با همان آب افطار می‌کرد، سپس دو رکعت نماز می‌خواند و نیت می‌کرد (ماسه، II / 309). درگذشته، زنان گیلانی برای جلب محبت شوهر، چند سکه به چاه دباغ‌خانه می‌انداختند و شب بعد، از آب همان چاه به خورد شوهر خود می‌دادند (رابینو، 30). 
برخی از آیینهای باران‌خواهی نیز با چاه مرتبط است. به باور مردم کاشمر، یکی از محتکران کلۀ الاغی را با یک برگ از قرآن کریم به هم می‌بندد و در چاهی آویزان می‌کند؛ به دنبال آن خشک‌سالی می‌شود؛ بدین‌صورت که عرعر جمجمۀ الاغ به هنگام باران مانع بارش می‌شود. کاشمریها برای مقابله با این جادو، جمجمۀ الاغی را طی مراسمی خاص و با آدابی متنوع می‌سوزانند، ولی در قائن مردم به جای سوزاندن کلۀ الاغ، آن را در چاهی می‌اندازند (برای آگاهی بیشتر در این زمینه، نک‍ : ه‍ د، باران‌خواهی). 
مردم تهران قدیم دربارۀ بادهای موسمی و غیرموسمی که از طرف شهریار می‌وزید و صدمات و خساراتی در تهران به وجود می‌آورد، باور داشتند که چاه عمیقی در پشت علیشاه عوض، یکی از روستاهای شهریار، وجود دارد که باد از دهانۀ آن بلند می‌شود؛ این چاه موکلی با شامۀ تیز و هیکلی به اندازۀ کوه دماوند دارد که رو به تهران بر دهانۀ آن چاه نشسته است. او بوی گناه را از فاصله‌ای بسیار دور نیز حس می‌کند و در این هنگام، از سر چاه بلند می‌شود و فرار می‌کند و باد از دهانۀ چاه بیرون می‌آید. شدت باد و میزان صدمات آن بستگی به سبکی و سنگینی گناه دارد. به باور مردم، وزش یکی از شدیدترین این بادها در زمان مظفرالدین شاه، سبب بیماری وبا شد و بیش از نیمی از جمعیت تهران از میان رفت (شهری، طهران ... ، 1 / 159). 
مردم هزاوه جفت نوزاد را در چاه می‌اندازند؛ اما برای آنکه پریان آن را نبرند، سوزنی به آن فرو می‌کنند (ضیغمی، 247). در خراسان، زائو قبل از رفتن به بستر، کلوخی در چاه آبِ خانه می‌اندازد و می‌گوید: «ای کلوخ! الٰهی تا تو وا بشی، من هم فارغ بشوم» (شکورزاده، 131)؛ همچنین مردم برای چاه قربانی می‌کردند، و به آن سوگند می‌خوردند (وسترمارک، 9-10, 65). 
در میان مردم این باور وجود دارد که دجال در آخرالزمان از چاهی در یک دکان عطاری، معروف به چاه دجال، در اصفهان بیرون می‌آید (هدایت، 144). ظاهراً این باور ریشه‌ای کهن دارد، زیرا در سدۀ 6 ق / 12 م، خاقانی چنین آورده است: چاه صفاهان مدان نشیمن دجال / مهبط مهدی شمر فنای صفاهان (ص 354، برای نمونه‌ای دیگر، نک‍ : ص 396). زردشتیان نیز سفرۀ پیر وهمن‌روز، یکی از سفره‌های نذری، را بر سر چاه می‌اندازند (مزداپور، 384؛ نیز نک‍ : ه‍ د، وهمن‌روز، سفره). 

چاه در داستانها و افسانه‌ها

در برخی روایتها از داستان ضحاک آمده است که فریدون پس از پیروزی بر ضحاک، او را در چاهی به عمق 300 ذرع، در کوه دماوند به بند می‌کشد (ثعالبی، 1 / 27- 28؛ هفت‌لشکر، 34). در داستان بیژن و منیژه نیز افراسیاب پس از دستگیری بیژن او را در چاهی عمیق زندانی می‌کند و سنگی بزرگ بر در آن می‌گذارد؛ اما رستم او را نجات می‌دهد (فردوسی، 3 / 334-383). 
در برخی داستانها، چاه همچون دام به کار می‌رود؛ مانند چاههایی که شغاد و پادشاه کابل برای از میان برداشتن رستم در شکارگاه تعبیه می‌کنند و سرانجام رستم به همراه رخش در یکی از آنها سقوط می‌کند (همو، 5 / 441 بب‍‌ ). این بن‌مایه در داستان سلیم جواهری تکرار می‌شود (دو روایت ... ، 80) و شبیه آن در قصۀ امیرالمؤمنین حمزه (حمزه‌نامه) نیز وجود دارد (ص 219). در روایات اسلامی نیز از چاه یوسف یاد شده است که برادرانش به‌سبب حسادت، او را در آن می‌اندازند؛ اما کاروانی تجارتی او را نجات می‌دهد (برای نمونه، نک‍ : نیشابوری، 86- 88). 
در داستانهای بلند ادب عامه نیز چاه کارکردهای متفاوتی دارد. در داستان سمک عیار، چاه جایگاه پریان است (ارجانی، 4 / 435-436). گاهی نیز چاه هم مأمن است و هم زندان. برای نمونه، در بختیارنامه پادشاه سیستان که همراه همسرش از دست دشمنان داخلی فرار کرده است، مجبور می‌شود در بین راه، نوزاد خود را در کنار چاهی رها کند (2 / 12-14). در یکی از داستانهای فرعی همین کتاب، پادشاهی پس از سالها صاحب پسری می‌شود. منجمان می‌گویند تقدیر چنین است که پادشاه به دست همین پسر زخمی می‌شود و می‌میرد. پادشاه برای تغییردادن تقدیر، فرزند را همراه دایه‌ای در چاهی می‌گذارد و به آنها غذا می‌رساند؛ اما بر اثر اتفاقاتی پسر از چاه بیرون می‌آید و نزد ساربانی بزرگ می‌شود. او بعدها بی‌آنکه پدر را بشناسد، طی جنگی او را زخمی می‌کند و پادشاه بر اثر همین زخم می‌میرد (1 / 143-152). 
در برخی داستانها، از نوعی چاه بسیار عمیق یاد شده است که محکومان را در آن می‌گذاشتند تا بر اثر بی‌غذایی بمیرند (جامع ... ، 408- 409). براساس گزارشها در برخی شهرها، نمونه‌هایی از این‌گونه چاهها وجود داشته است که محکومان به مرگ، و ازجمله زنانی که به شوهرانشان خیانت می‌کردند، و نیز مخالفان سیاسی را درون آنها می‌انداخته‌اند (نک‍ : شهری، طهران، 1 / 122؛ سایکس، 162). در برخی از افسانه‌ها، روایتی دیگرگونه از این نوع چاهها آمده است؛ با این وصف که در شهرهایی مرسوم بود وقتی زن یا مردی درمی‌گذشت، جسد او را در چاهی می‌انداختند و همسر او را همراه مقداری آب‌وغذا در چاه می‌گذاشتند (الول ساتن، قصه‌ها ... ، 245- 249؛ جعفری (قنواتی)، روایتها ... ، 171-186). روایتی از این افسانه‌ها در هزارویک شب و ضمن داستان سندباد بحری نیز آمده است (3 / 349- 355). 
بن‌مایه‌های مرتبط با چاه به‌صورت بسیار متنوع در افسانه‌ها نیز بازتاب دارد. در برخی افسانه‌ها، چاه محل ماجراهای شگفت‌آور است. در یکی از روایتهای تیپ 301 آرنه ـ تامپسون، قهرمان افسانه در تعقیب دیوی با کمک برادران خود به درون چاهی پرحرارت می‌رود؛ در آنجا دیو را می‌کشد و دختران اسیر دیو را آزاد می‌کند. پس از آن، برادرانش او را با طناب بالا می‌کشند؛ اما در میانۀ راه، طناب را پاره می‌کنند. قهرمان افسانه از طریق چاه به طبقۀ هفتم زیر زمین راه می‌یابد و در آنجا، ماجراهای دیگری برایش پیش می‌آید (انجوی، 1 / 85-91). در روایتی دیگر از همین افسانه، قهرمان وقتی به درون چاه می‌رسد، پس از 3 شبانه‌روز پیاده‌روی به قلعه‌ای می‌رسد و در آنجا، ماجراهای شگفت‌انگیزی را پشت سر می‌گذارد (نادری، 137-152). 
در افسـانـۀ «نصفـه و بـرادران حسـود» (تـیـپ 550 آرنـه ـ تامپسون)، قهرمان افسانه پس از آنکه به درخواست خود، و با کمک برادرانش به درون چاه می‌رود، با گنجهایی فراوان روبه‌رو می‌شود و آنها را بالا می‌فرستد. به‌رغم نیت برادران برای جا گذاشتن قهرمان در چاه، وی به همراه یکی از صندوقهای پر از گنج بالا می‌رود (مارتسلف، 127- 128). در افسانۀ «مرد تنبل» (تیپ 986 آرنه ـ تامپسون)، چاه محلی برای تحول است. براساس این افسانه، شخصی بسیار تنبل همراه کاروان بازرگانان به سفر می‌رود. کاروان ضمن سفر، نزدیک چاهی بار می‌اندازد. اعضای کاروان هر کاری می‌کنند، نمی‌توانند از چاه آب بکشند. تنبل به درون چاه می‌رود، در آنجا با دیوی روبه‌رو می‌شود، پاسخی مناسب به پرسش دیو می‌دهد و دیو نیز ضمن اجازه دادن برای کشیدن آب، انارهایی به او می‌بخشد که دانه‌های آن یاقوت یا سنگهای گران‌قیمتی است (امینی، 1-11). در روایتی دیگر از همین افسانه، دیو افزون بر دادن انار، کچلی قهرمان افسانه را نیز درمان می‌کند (همو، 42-46). براساس یکی دیگر از روایتها، قهرمان افسانه در چاه به جای دیو با حضرت خضر ملاقات می‌کند. خضر افزون بر انار، به وی پند می‌دهد و می‌گوید: همیشه نیکی کن (فریدل، 58-62؛ برای آگاهی از روایتهای شفاهی دیگر، نک‍ : جعفری (قنواتی) و وکیلیان، 405- 409). روایتی از این افسانه در فیه ما فیه نیز آمده است (مولوی، 83-84). 
چاه به‌عنوان محلی برای تحول در برخی روایتهای افسانۀ «ماه‌پیشونی» نیز بازتاب دارد. براساس یکی از روایتها، نامادری بدجنسی به دختر شوهر خود مقداری پنبه برای ریسیدن می‌دهد. باد پنبه‌ها را درون چاهی می‌اندازد. دختر درون چاه می‌رود و با دیوی روبه‌رو می‌شود. با دیو رفتاری مناسب می‌کند و دیو نیز او را به آبی سحرآمیز رهنمون می‌کند. پس از آنکه دختر صورتش را در آب می‌شوید، ماه و ستاره‌ای در پیشانی و چانه‌اش پدید می‌آید و این موضوع سبب خوشبختی او می‌شود (صبحی، 229-252). در روایتی دیگر از همین افسانه، سخنی از دیو نیست؛ بلکه خود چاه به زبان می‌آید و برای دختر دعا می‌کند که: «روی تخت پیشانی‌ات ماهی دربیاید که مردان عاشقت شوند و زنان به تو حسادت برند» (میرکاظمی، 236-240). 
در افسانه‌های خنده‌آور یا هجو نیز چاه کارکردهای متفاوتی دارد. در یکی از این افسانه‌ها، که در ایران بیشتر به «فاطمه غُرغرو» معروف است (تیپ D 164‘1 آرنه ـ تامپسون)، مردی زن پرحرف خود را درون چاهی می‌اندازد؛ بعد از چند روز پشیمان می‌شود و سراغ او می‌رود و طنابی درون چاه می‌فرستد، اما به جای زن، مار (اژدها)ی بیرون می‌آید و با التماس از مرد می‌خواهد که او را از دست زن پرحرف نجات دهد (انجوی، 1 / 15-17؛ هنری، 42-44). روایتی از این افسانه در عجایب المخلوقات نیز آمده است، با این تفاوت که به جای مار، دیوی (جنی) از چاه بیرون می‌آید و از دست زن به مرد پناه می‌برد (طوسی، 487- 488). 
در برخی از این نوع افسانه‌ها، چاه مکانی مناسب برای اعمال دزدان و راهزنان است. براساس افسانۀ تیپ D 525‘1 آرنه ـ تامپسون، مردی ساده‌لوح گرفتار 3 دزد می‌شود. دو تن از دزدها خر و بز او را از چنگش درمی‌آورند و دزد سوم به بهانۀ افتادن صندوق جواهراتش در چاه، از مرد می‌خواهد درون چاه رود، صندوق را درآورد و درعوض، مقداری از جواهرات را به‌عنوان دستمزد بردارد؛ به‌این‌ترتیب، مرد ساده‌لوح به درون چاه می‌رود و دزد لباسهای او را برمی‌دارد (انجوی، 1 / 35- 38؛ مارتسلف، 220؛ خزاعی، 1 / 145-146). روایتهای کتبی این افسانه در مثنوی (نک‍ : مولوی، 804) و جوامع الحکایات (نک‍ : عوفی، 3(1) / 125-127) نیز آمده است. 
در افسانه‌های تمثیلی (حیوانات)، چاه محل مناسبی برای اقدامات مکارانه است. در افسانۀ تیپ 32 فهرست آرنه ـ تامپسون، روباه برای فرار از دست گرگ به درون چاهی می‌رود. بر سر چاه، چرخی وجود دارد که دو سطل به آن متصل است. روباه درون سطلی می‌نشیند که ته چاه است و از گرگ می‌خواهد که در سطل بالای چاه بنشیند. با نشستن گرگ درون سطل، روباه بالا می‌آید و نجات می‌یابد و گرگ در چاه می‌ماند (الول ساتن، توپوزقلی ... ، 114-116؛ سادات، 54- 55). روایتی از این افسانه در اسرارنامه نیز آمده است (عطار، 211-212). در افسانۀ بسیار مشهور نخجیران یا مکر خرگوش با شیر، خرگوشی با به کار بردن مکری پیچیده، شیری را درون چاهی سرنگون می‌کند و سبب مرگ او می‌شود. از این افسانه افزون بر روایتهای کتبی در تحریرهای متفاوت کلیله و دمنه (ص 86-87؛ پنجاکیانه، 62- 68) و مثنوی (مولوی، 47- 48)، چند روایت شفاهی نیز ثبت شده است (نک‍ : پزشکیان، 291-293؛ افتخارزاده، 69-72؛ امانف، 20-21؛ سسیل، 354- 355). 
چاه در برخی افسانه‌ها محل مناسبی برای بیان راز و درد دل به شمار می‌آید. این بن‌مایه به صورتهای مختلف در ادبیات کتبی و شفاهی آمده است. براساس روایتی از منطق الطیر، حضرت علی (ع) رازی را که از پیامبر اسلام (ص) شنیده است، درون چاهی پر از آب بر زبان می‌آورد، چاه تحمل راز را ندارد و آب آن به خون تبدیل می‌شود (عطار، 30-31). براساس روایتی دیگر، وقتی حضرت علی (ع) راز را با چاه در میان می‌گذارد، از چاه یک شاخۀ نی می‌روید. چوپانی آن شاخه را می‌برد و با تعبیۀ چند سوراخ در آن می‌دمد. آواز او شوروشوقی در شنوندگان ایجاد می‌کند. آوازۀ نی چوپان به گوش پیامبر (ص) می‌رسد و ایشان، او را احضار می‌کند. آن حضرت با شنیدن آواز نی متوجه می‌شود که این نوا شرح همان اسرار است (افلاکی، 1 / 482-483). در برخی روایتها آمده که حضرت علی (ع) فقط در چاه آه کشیده است. این بیت مثنوی مولوی نیز ناظر بر همین معنی است: نیست وقت مشورت هین راه کن / چون علی تو آه اندر چاه کن (ص 554). 
اما جدا از این روایتها، بن‌مایۀ رازگفتن با چاه در افسانه‌ای منسوب به اسکندر مقدونی نیز وجود دارد که مثل سائر «اسکندر شاخ دارد، شاخ دارد» برگرفته از آن است. براساس این افسانه، اسکندر شاخ کوچکی دارد که فقط سلمانی‌اش از آن آگاه است. اسکندر نیز او را تهدید کرده است که اگر این راز را فاش کند، او را خواهد کشت. سلمانی نمی‌تواند راز را حفظ کند، ازاین‌رو، سر به درون چاهی می‌کند و می‌گوید: «اسکندر شاخ دارد» و پس از آن راحت می‌شود. سپس از درون چاه، شاخه‌ای نی می‌روید که هر چوپانی آن را می‌برد و در آن می‌دمد، نوای «اسکندر شاخ دارد»، بلند می‌شود (شهری، قند ... ، 67؛ شاملو، 486-487؛ دهخدا، 1 / 176-177). روایتهای کتبی این داستان را نظامی (ص 975-977) و سنایی (ص 484-485) نیز با تفاوتهایی نقل کرده‌اند. این روایتها کم‌وبیش شبیه به تیپ 780 فهرست آرنه ـ تامپسون است. 

چاه و امثال

چاه در برخی امثال به مفهوم مصیبت، بدبختی و گرفتاری است؛ مانند «از چاله درآمدن و به چاه افتادن» که در گویشهای متفاوت ایرانی رواج دارد و به مفهوم از گرفتاری کوچکی نجات یافتن و به گرفتاری بزرگ‌تری دچار شدن است (دهخدا، 1 / 121؛ ذوالفقاری، 1 / 285؛ بهمنیار، 16). چاه به مفهوم گرفتاری و بلا در مثلهای دیگر نیز آمده است: «چاه مکن بهر کسی، اول خودت دوم کسی»؛ این مثل برای افرادی به کار می‌رود که می‌خواهند با حیله و تزویر کسی را دچار بلا کنند، اما خود دچار همان می‌شوند. این مثل به صورت «چاه‌کن همیشه ته چاه است» و «چاه مکن که خود افتی، بد مکن که بد افتی» نیز رایج است (همو، 175؛ ذوالفقاری، 1 / 767). به چاه افتادن به مفهوم گرفتارشدن در مثلهای دیگر نیز قابل توجه است: آدم با اصل و نسب، یک بار به چاه می‌افتد؛ هرکس سربالا نگاه کرد، به چاه می‌افتد؛ و نادان خود را به چاه می‌اندازد (همو، 1 / 190، 2 / 1751، 1884). 
چاه به مفاهیم دیگر نیز در امثال آمده است که ازجمله می‌توان به این موارد اشاره کرد: چاهش را کنار دریا کنده است، یعنی خود را به مبدأ نفع و منبع فایده نزدیک کرده است (بهمنیار، همانجا)؛ اول چاه را بکن، بعد منار را بدزد، یعنی پیش از اقدام به کاری باید مقدمات آن را فراهم کرد (همو، 55). این مثل به‌صورت «تا دزد چاه نکند، منار ندزدد» نیز آمده است (هبله‌رودی، 47)؛ چاه از سوزن پر نمی‌شود؛ چاه از کوه آب می‌خورد؛ چاه باید از بنۀ خودش آب بدهد؛ چاه با آب ریختن، آبدار نمی‌شود؛ چاه را خاک پر می‌کند، دل را سخن سرد و ناسزا (ذوالفقاری، 1 / 766). 

چاه و لطیفه‌ها

چاه در برخی لطیفه‌ها نیز به‌صورت بن‌مایه آمده است. مانند اینکه شخصی در خانۀ خود چاهی می‌کند و نمی‌داند خاک آن را کجا ببرد؛ از کدخدا می‌پرسد و کدخدا می‌گوید: چاهی دیگر بکن و خاکهای چاه اول را در آن بریز (جعفری (قنواتی)، قندان ... ، 141). این لطیفه در برخی آثار گذشته نیز آمده است (برای نمونه، نک‍ : کاشانی، 103). در لطیفه‌ای دیگر، بچه‌ای در چاه می‌افتد؛ پدرش به او می‌گوید: جایی نرو تا طناب بیاورم و بیرونت بکشم (مجاهد، 600-601؛ برای لطیفه‌های دیگر با بن‌مایۀ چاه، نک‍ : جزایری، 202؛ کاشانی، 98- 99؛ راغب، 4 / 706). 

چاه در شعر فارسی

چاه به‌صورت کنایه و با مفاهیم متفاوت در شعر فارسی بازتاب فراوان دارد؛ ازجمله ترکیب چاه زنخدان که کنایه از فرورفتگی چانۀ زیبارویان است: جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت / دست در حلقۀ آن زلف خم اندر خم زد (حافظ، 108). چاه زنخدان گاه به صورت چاه زنخ و چاه ذقن نیز آمده است (همو، 79، 84)؛ عبارت چاه طبیعت که کنایه از تعلقات این جهانی است: پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی / که صفایی ندهد آب تراب‌آلوده (همو، 287)؛ عبارت چاه غرور که کنایه از خودپرستی است: ای به چاه غرور مانده اسیر / بر تو نفس هواپرست امیر (سنایی، 345)؛ عبارتهای چاه یلدا، چاه حادثه، چاه ظلمانی، چاه صبر و چاه ابد (عفیفی، 1 / 609-611) نیز از دیگر بازتابهای چاه در شعر فارسی است. 


مآخذ

ارجانی، فرامرز، سمک عیار، به کوشش پرویز خانلری، تهران، 1363 ش؛ افتخارزاده، افسانه، قصه‌های بلوچی، تهران، 1388 ش؛ افلاکی، احمد، مناقب العارفین، به کوشش تحسین یازیجی، تهران، 1362 ش؛ الول ساتن، ل. پ.، توپوزقلی میرزا، به کوشش احمد وکیلیان و دیگران، تهران، 1386 ش؛ همو، قصه‌های مشدی گلین خانم، به کوشش ا. مارتسلف و دیگران، تهران، 1374 ش؛ امینی، امیرقلی، سی‌ افسانه از افسانه‌های محلی اصفهان، تهران، 1339 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، قصه‌های ایرانی، تهران، 1352 ش؛ باستانی پاریزی، محمدابراهیم، در شهر نی‌سواران، تهران، 1377 ش؛ بختیارنامه (راحة الارواح فی سرور المفراح)، تحریر محمد دقایقی مروزی، به کوشش ذبیح‌الله صفا، تهران، 1345-1347 ش؛ بروگش، هاینریش، سفری به دربار سلطان صاحبقران، ترجمۀ محمدحسین کردبچه، تهران، 1367 ش؛ بهمنیار، احمد، داستان‌نامۀ بهمنیاری، به کوشش فریدون بهمنیار، تهران، 1361 ش؛ پزشکیان، محسن، قصه‌های مردم کازرون، به کوشش عبدالنبی سلامی، تهران، 1383 ش؛ پنچاکیانه (پنج داستان)، ترجمۀ مصطفى خالقداد هاشمی عباسی، به کوشش محمدرضا جلالی نائینی و دیگران، تهران، 1363 ش؛ پیشاوری، نگارستان عجایب و غرایب، تهران، ]1341 ش[؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، ترجمۀ محمد فضایلی، تهران، 1368 ش؛ جامع الحکایات، نسخۀ کتابخانۀ گنج‌بخش پاکستان، به کوشش محمد جعفری (قنواتی)، تهران، 1391 ش؛ جزایری، نعمت‌الله، زهر الربیع، ترجمۀ عبدالله جزایری، به کوشش احمد کتابچی و محمود موسوی زرندی، تهران، 1333 ش؛ جعفری، جعفر، تاریخ یزد، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1343 ش؛ جعفری (قنواتی)، محمد، روایتهای شفاهی هزارویک شب، تهران، 1384 ش؛ همو، قندان و نمکدان، تهران، 1392 ش؛ همو و احمد وکیلیان، مثنوی و مردم، تهران، 1393 ش؛ حافظ، دیوان، به کوشش منصور موحدزاده، تهران، 1370 ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش ضیاءالدین سجادی، تهران، 1357 ش؛ خزاعی، حمیدرضا، افسانه‌های خراسان، مشهد، 1378 ش؛ دو روایت از سلیم جواهری، به کوشش محمد جعفری (قنواتی)، تهران، 1387 ش؛ دهخدا، علی‌اکبـر، امثـال و حکم، تهران، 1352 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رابینو، ی. ل.، ولایات دارالمرز ایران ( گیلان)، ترجمۀ جعفر خمامی‌زاده، رشت، 1366 ش؛ راغب اصفهانی، حسین، محاضرات الادباء، بیروت، 1961 م؛ روح‌الامینی، محمود، به شاخ نباتت قسم، باورهای عامیانه دربارۀ فال حافظ، تهران، 1369 ش؛ سادات اشکوری، کاظم، افسانه‌های دهستان برزرود، تهران، 1388 ش؛ سایکس، پرسی، هشت سال در ایران، ترجمۀ حسین سعادت نوری، تهران، 1315 ش؛ سسیل، اردیشانه و سسیله سسیل، افسانه‌های کردان، ترجمۀ امیرحسین اکبری شالچی، تهران، 1386 ش؛ سنایی، حدیقة الحقیقة، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1359 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، تهران، 1377 ش، حرف «الف»، دفتر اول؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ همو، قند و نمک، تهران، 1384 ش؛ صبحی مهتدی، فضل‌الله، افسانه‌ها، به کوشش حمیدرضا خزاعی، مشهد، 1385 ش؛ صداقت‌کیش، جمشید، آبهای مقدس ایران، شیراز، 1379 ش؛ ضیغمی، محمدجواد، هزاوه، زادگاه امیرکبیر، تهران، 1368 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ عباسی، محمد، «مردم گرگان معتقدند که ... »، کتاب هفته، تهران، 1340 ش، شم‍ 9؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، اسرارنامه، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، 1386 ش؛ همو، منطق الطیر، به کوشش صادق گوهرین، تهران، 1374 ش؛ عفیفی، رحیم، فرهنگ‌نامۀ شعری، تهران 1372 ش؛ علمداری، مهدی، فرهنگ عامیانۀ دماوند، به کوشش فرهاد فیاض، تهران، 1379 ش؛ عمومی، مهدی و حسن چنگیز، «مداوای محلی زگیل یا توتولی»، فردوسی، تهران، 1347 ش، شم‍ 887؛ عوفی، محمد، جوامع الحکایات، به کوشش امیربانو امیری فیروزکوهی (مصفا)، تهران، 1386 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی‌مطلق، تهران، 1386 ش؛ قزوینی، زکریا، آثار البلاد، ترجمۀ محمد مراد بن عبدالرحمان، به کوشش محمد شاهمرادی، تهران، 1373 ش؛ قصۀ امیرالمؤمنین حمزه، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1362 ش؛ کاشانی، حبیب‌الله، ریاض الحکایات، تهران، کانون کتاب؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1378 ش؛ کلیله و دمنه، ترجمۀ نصرالله منشی، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1345 ش؛ مارتسلف، اولریش، طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1371 ش؛ مجاهد، احمد، جوحی، تهران، 1382 ش؛ مزداپور، فرنگیس، «درآمدی بر سفره‌های مقدس زرتشتی»، یاد بهار، به کوشش علی‌محمد حق‌شناس و دیگران، تهران، 1376 ش؛ موریه، جیمز، سفرنامه، ترجمۀ ابوالقاسم سرّی، تهران، 1386 ش؛ مولوی، فیه ما فیه، به کوشش بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران، 1348 ش؛ همو، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، 1382 ش؛ میر‌کاظمی، حسین، افسانه‌های شمال، تهران، 1372 ش؛ نادری، افشین، نمونه‌هایی از قصه‌های مردم ایران، تهران، 1383 ش؛ نظامی گنجوی، خمسه، به کوشش سامیه بصیرمژدهی، تهران، 1383 ش؛ نیشابوری، ابراهیم، قصص الانبیاء، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1359 ش؛ هبله‌رودی، محمدعلی، مجمع الامثال، به کوشش صادق کیا، تهران، 1344 ش؛ هدایت، صادق، فرهنگ عامیانۀ مردم ایران، به کوشش جهانگیر هدایت، تهران، 1378 ش؛ هزارویک شب، ترجمۀ عبداللطیف طسوجی، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1316 ش؛ هفت لشکر، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، 1377 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1371 ش؛ هنری، مرتضى، اوسونگون (افسانه‌های مردم خور)، تهران، 1352 ش؛ نیز: 

Amanov, R., Afsanehaye khalghe Tojik, Dushanbe, 2001; Browne, E. G., A Year Amongst the Persians, London, 1893; Friedl, E., Folk Tales from a Persian Tribe, Dortmund, 2007; Massé, H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938; Valle, P. della, Viaggi, Brighton, 1843; Westermarck, E., Pagan Survivals in Mohammedan Civilization, Amsterdam, 1973.

محمد جعفری (قنواتی)

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: