اعشی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 28 مهر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/240102/اعشی
چهارشنبه 1 مرداد 1404
چاپ شده
9
گویند در اواخر عمر، چون آوازۀ پیامبر (ص) و آیین نو به گوشش رسید، قصیدهای در مدح آن حضرت سرود و رو به حجاز نهاد. قریشیان كه میدانستند «مدح و هجای او پیوسته موجب سرافرازی یا خفّت است»، در حوالی مكه به سوی او شتافتند كه هان، بازگرد، این پیامبر قمار و زنا و خمر را كه تو دوستداری، حرام كرده است. این ماجرا به قول ابن قتیبه (ص 44) در اثنای صلح حدیبیه رخ داد. سرانجام ابوسفیان 100 شتر سرخ موی گرد آورد و به او داد تا مدح رسول (ص) و نیز شاید گرویدن او به اسلام را به سال بعد وانهد. اعشى به یمامه بازگشت و آنجا از مركب درافتاد و مرد (ابوزید قرشی، 67؛ ابن هشام، 2 / 25- 28؛ ابوالفرج، 9 / 125-126؛ بغدادی، 1 / 176، و بسیاری دیگر).این داستان كه از ابن اسحاق سرچشمه گرفته (ص 375- 379)، گویا گاه از جهاتی مورد تردید نیز بوده است. در قرن 6 ق / 12 م سهیلی در روض الانف (3 / 378-380) اظهار میدارد كه ابنهشام در این باره اشتباه كرده، زیرا آیۀ تحریم خمر (مائده / 5 / 90) در مدینه نازل شده، نه در مكه (نیز نك : سقا، 2 / 28؛ مهدوی، 1 / 376). توجیه سخن سهیلی آن است كه در دوران هجرت پیغمبر (ص)، چرا اعشى به مكه میرود، نه مدینه، از سوی دیگر نزول سورۀ مائده متأخر است و شاید در سال 6 ق كه تاریخ رسیدن اعشى به مكه است، آیات تحریم هنوز نازل نشده بوده است.قصیدهای كه گویند بدان حضرت پیامبر (ص) را مدح گفته (قصیدۀ شم 17، 24 بیت) سخت مورد تردید است. 5 بیت اول آن كه شامل تشبیب و سپس حكمت جاهلی است، از زیبایی سرشار است و به همین جهت شهرت بسیار یافته، اما بقیۀ ابیات، سخت سست مایه و بیارجند و جز مضامین تكراری مدح چیزی در برندارند. از آن گذشته، دستهای دیگر از ابیات (به خصوص ابیات 17 تا 24) به شدت از تعالیم قرآنی (مثلاً تحریم اكل میته و خون) تأثیر پذیرفته، و عیناً الفاظ و تركیبات قرآنی را وام گرفته است. این احوال باعث شده است كه بیشتر خاورشناسان، و نیز طه حسین (1 / 241-242) و شوقی ضیف (ص 341-342) در صحت همۀ آن، و محمد محمدحسین محقق دیوان، در صحت بخشی از آن (ص 184) تردید كنند.آیین اعشى نظر محققان معاصر را به خود جلب كرده است. بلاشر او را قاطعانه نصرانی، اما سست اعتقاد و عاشق پیشه و بادهخوار میداند و میپندارد كه سفرهای احتمالی او، تنها برای كسب مال نبوده، بلكه غالباً به سوی بزرگان یكتاپرست روی آورده است. امیر مسیحی حیره اسود، رؤسای قبایل نصرانی حوزۀ فرات و یمامه، نوادۀ سمؤل، رئیس یهودی تیماء و سرانجام پیامبر اسلام (ص) را ستوده؛ در اواخر عمر عنایت بیشتری به دین نشان داده، و به جانب مسیحیان نجران رفته است و در این میان، مدح رئیس قبیلۀ بنی كلاب، یعنی علقمة بن علاثه استثناست («تاریخ»، II / 322). همو («اعشى»، 256-257) موضوع را با دقت بیشتر بررسی كرده، و شواهدی از شعر اعشى و روایاتی در تأیید نظریات او آورده است. اما شوقی ضیف، در دیوان او، همۀ ابیاتی را كه به مسیحیت اشاره دارد، جعلی میپندارد و او را به سبب عشق به زنان، خمر و قمار، بتپرستی متعصب میشمارد (ص 338- 339؛ نیز نك : حتی، 24).
گونهگونی شعر اعشى، خواه از نظر شكل و خواه از نظر مضمون، پیوسته نظرها را جلب كرده است. از آنجا كه او در هر «وزن و قافیهای شعر میسروده است»، از همه برترش نهادهاند (اصمعی، 12؛ ابوزید قرشی، 67؛ ابوالفرج، 9 / 110). ابن سلام هم كه نظر اهل كوفه را تكرار كرده (ص 52)، از گونهگونی شعر او در شگفت است (ص 65). یونس نحوی او را فقط در «طرب» برتر میداند (ابوالفرج، 9 / 108). در هر حال، هرچند كه اصمعی (ص 11) به «فحل» بودن او اعتقادی ندارد، باز هر گاه كه شعرشناسان كهن به ارزیابی شاعران پرداختهاند، اعشى را در صف اول جای دادهاند (نك : بغدادی، 1 / 175-176). برخی كوشیدهاند تا برتری او را به موضوعی خاص منحصر سازند، مثلاً مدح و بادگانی و فراوانی شعر (ابوزید قریشی، 67،از قول ابوعمرو بن علاء)، یا غزل و دلاوری و پردهدری (ابوالفرج، 9 / 112، از قول شعبی).مجموعۀ شعر منسوب به اعشى، بسیار پر مسأله و ناهمگن است. بلاشر (همان، 266) میكوشد در آن دو مكتب بازشناسد، یكی مكتب بدوی بیابانی است و دیگر مكتب شهریان حیره. اما اساس شعر او را همانا مدح تشكیل داده است و دیگر مضامین شاعرانه، غالباً متعلقات و یا بهانههای مدحند. اوصاف ممدوح او كمتر از معانی كلیشهای جاهلی (سخاوت، شجاعت، اصالت، مهمانداری ... ) درمیگذرد. شاعر، پیش از آنكه به مدح بپردازد، مانند همۀ جاهلیان، قصیده را با «نسیب» آغاز میكند و بر دیار معشوق میگرید. سپس از عشقهای خود ــ گاه به زبانی بیپرده ــ سخن میگوید، آنگاه به وصف بیابان و ناقۀ خود میپردازد و گاه به مقتضای مضمون شعر، خویشتن را میستاید (= فخر). موضوع «آهنگ ممدوح كردن» خود در شعر اعشى به سفرهایی بس دور و دراز انجامیده. جاعلان او را از دربار ساسانی تا شام و حبشه به گردش درآوردهاند و گاه داستانهایی شگفت و اشعار سست و بیارج در همین باره به او نسبت دادهاند، اما باده و شعر بادگانی اعشى را از بسیاری دیگر متمایز ساخته است. راست است كه او هیچ قصیدۀ مستقلی دربارۀ خمر ندارد و در شعر بادگانی مكتب خاصی برنساخته است، اما او را كمتر قصیدهای است كه از این موضوع تهی باشد. گاه شعر او چندان استوار و زیباست كه حتى اخطل عاجزانه به برتری او اقرار میكند (ابوالفرج، 9 / 123-124). بادگانیهای اعشى نه تنها در اخطل، كه یك سده پس از آن، در ابونواس نیز تأثیر گذاشت. وی بارها شعر اعشى را تضمین كرده است. اعشى در شعر فارسی، به خصوص در منوچهری نیز تأثیر گذاشته است و زیباترین و مشهورترین نشانۀ این تأثیر، دو بیت بادگانی است كه در بائیۀ منوچهری تضمین شده است (قصیدۀ شم 3، بیتهای 10 و 11).شعر حكمتآمیز اعشى، با گرایشهای یكتاپرستانۀ مسیحی، گاه یهودی و حتى اسلامی كه سخت مورد تردید است، بیشتر گرد یك محور اصلی دور میزند: اعشى به بسیاری از شخصیتهای بزرگ تاریخ اشاره كرده، از شنوندۀ خود میخواهد كه از نابود شدن آنان اندرز گیرد و دل به دنیای پیمان شكن نبندد (برای بررسی مضامین شعر منسوب به اعشى، نك : بلاشر، همان، 265-276؛ نیز نك : بستانی، 21-24؛ ضیف، 348-365). شاید نتوان همۀ این شعرها را، فقط به سبب آنكه مضامین دینی در آنها راه یافته است، جعلی پنداشت؛ زیرا تردید نیست كه بسیاری از این معانی، از طریق یكتاپرستان و حنیفان، میان اعراب قرن 6 م رواج داشته، و به صورت معانی كلیشهای تكراری به اشعار، راه مییافته است.موضوع دیگری كه بر اعتبار اعشى افزوده، آن است كه بیشتر راویان كهن، نام او را در صف معلقه سرایان نهادهاند. البته میدانیم روایتی كه در قرن 5 ق / 11 م به زوزنی و خطیب تبریزی (احتمالاً روایت احمد بن محمد نحاس د 338 ق) رسیده، نام اعشى را در میان 7 شاعر نخست نیاورده، اما خطیب تبریزی، نام 3 شاعر دیگر ازجمله اعشى را پس از آنها یاد كرده، و شمار معلقات هفتگانه را به 10 رسانده است (ص 417 به بعد؛ دربارۀ شمـار معلقـات، سـابقه و روایت آنها، نك : بلاشر، 1 / 231-233). همچنانكه در شمار معلقات اختلاف است، دربارۀ معلقۀ برخی از این شاعران نیز گاه اختلافنظر پدید میآید. معلقۀ اعشى در روایت مشهورتر، از احمد بن محمد نحاس (2 / 129 به بعد) و ابوالفرج (9 / 113، 152 به بعد) تا خطیب تبریزی (همانجا)، همان لامیۀ معروف «ودّع هُرَیرة ... » است ( دیوان، شم 6)، و ابوالفرج هم به هریره و خواهر او خُلَیده (دو كنیز آوازخان) اشاره كرده (9 / 113)، و هم به كشاكشهای مفصل قبیلهای كه منجر به سرودن قصیده شده است (9 / 154-155)، اما در روایت ابوزید قرشی (ص 119)، معلقه، قصیدۀ دیگری است كه با «ما بكاءالكبیر ... » آغاز میشود ( دیوان، شم 1).
به گزارش اغانی، اعشى راویهای نصرانی داشت كه تا زمان معاویه زنده بوده، و شعر او را سراسر نقل كرده است، اما حدود دو قرن بعد از او، به خصوص در شهر بصره به تدوین اشعار او اقدام شد. به گزارش ابن ندیم (ص 178) نخست اصمعی دیوان اعشى را جمع كرد، و گروهی دیگر به تكمیل آن پرداختند. سپس در پایان قرن 3 ق / 9 م ثعلب و ابوبكر ابن انباری، دو مجموعۀ دیگر فراهم آوردند. اما از همۀ این روایات، به جهاتی كه بر ما پوشیده است، تنها روایت ثعلب بر جای مانده است. همین روایت را كه در اسكوریال (ESC2، شم 303) موجود است، گایر اساس كار خود قرار داد و پس از 50 سال جستوجو، و مقایسۀ روایت ثعلب با نسخههای دیگری كه در جهان موجود است، دیوان عظیمی به چاپ رسانید (لندن، 1928 م). این دیوان دو ضمیمه نیز دارد: یكی مجموعۀ اشعاری است كه در كتابهای ادب به اعشى نسبت دادهاند و در دیوان نیست، دیگر شعر 22 شاعر است كه همگان اعشى نام داشتهاند. اصل این دیوان را (بدون دو ضمیمه) محمد حسین در قاهره (1950 م) منتشر كرده است (دربارۀ نسخهها و چـاپ دیوان، نك : بلاشر، «اعشى»، 246-249).
ابن قتیبه مینویسد كه اعشى، نزد پادشاهان ایران رفتوآمد داشت و به همین سبب، كلمات فارسی در شعرش فراوان راه یافته است (ص 44؛ نیز نك : بغدادی، 1 / 176). سپس 4 بیت از او نقل میكند كه بر 5 كلمۀ فارسی شامل است (ص 45) و اتفاقاً در دیوان اصلی او مذكور نیست. ابن قتیبه از شمار نخستین كسانی است كه در انتساب چندین قصیده به او تردید كرده است، با اینهمه، او از اینكه اعشى را در حضور كسرى قرار دهد و به شعرخوانی وادارد، بیمی به خود راه نمیدهد (همانجا).بیگمان، مهمترین و گستردهترین داستانهای عربی ـ ایرانی اعشى، همانا نبرد ذوقار است كه نویسندگان عرب بدان بسیار توجه داشتهاند (نك : ابوعبیده، 2 / 643-646؛ طبری، 2 / 193 به بعد؛ ابوالفرج، 24 / 53-81؛ ابن عبدربه، 5 / 262- 268؛ ابن اثیر، 1 / 482-490؛ یاقوت، 4 / 10-12؛ برای بحث دربارۀ نبرد ذوقار، نك : رُتشتاین، EI2, I / 690; 120-125؛ علی، 3 / 293 به بعد؛ آذرنوش، 184-186).در دیوان اعشى، قصیده با نبرد ذوقار پیوند یافته است، چندانكه بدون اطلاع از ماجرا، فهم بخش عظیمی از این قصیدهها امكانپذیر نیست؛ و نیز از بررسی آن روایات و این اشعار، گوشهای از تاریخ و فرهنگ ایرانی عصر ساسانی آشكار میگردد: ذوقار جایی است میان كوفه و واسط، و نبردی كه میان یك دسته از سپاه ایران و مجموعۀ چند قبیلۀ عربی در آنجا رخ داد، به «یوم ذی قار» شهرت دارد. در روایات، زمان این جنگ دقیقاً روشن نیست. گویند یا اندكی پس از بعثت رخ داده (طبری، 2 / 207- 208؛ ابن عبدربه، 5 / 262)، یا چند ماه پس از غزوۀ بدر (ابوالفرج، 24 / 76؛ یاقوت، 4 / 11). خاورشناسان آن را میان 604-610 م حدس زدهاند (نك : آذرنوش، 185).
ابریق؛ ابلج، به معنی روشن و سفید؛ اُرجوان؛ ارندج، به معنی پوست دباغی شده؛ اِستار؛ باطیه؛ بَربَط؛ بستان؛ بَقَّم؛ بنفسج؛ تاج؛ جُل؛ جُلّسان؛ جُند؛ جوذر؛ خَزّ؛ خسروانی؛ خندق؛ خَوَرْنَق؛ خیری؛ خیم؛ دَخارص؛ دَرْمَك؛ درهم؛ دشت (یا دست)؛ دهقان؛ دوسر (دوسرة)؛ دَیابوذ، نوعی پارچه؛ دیباج، به معنی پارچۀ ابریشمی نقشدار؛ دَیْسَق، به معنی سینی سیمین؛ رزق؛ زنجبیل؛ زور، به معنی دروغ و تزویر؛ زیر، نام باریكترین تار سازهای زهی؛ ساسا (ساسان)؛ سراب؛ سراج؛ سرادق، به معنی خیمه و پردههایی كه جلوی چادر میآویزند؛ سربال، به معنی تن پوش، یا پیراهن و نیز شلوار؛ سمسار (= سفسیر)؛ سوسن؛ سِیْسَنبر، گیاهی خوشبو شبیه به پودنه؛ شاحرد (باید به شاجرد اصلاح شود)؛ شاهسْفَرَم، شاهسفرن (= ریحان سلطانی)؛ شهنشاه؛ صنج، دایرههای مسینی كه به انگشتان میبستند و ضربی مینواختند، نیز چنك؛ طنبور؛ فارسی؛ فَدَن، به معنی ساختمان بزرگ، و نیز اسب و شتر درشت اندام؛ فصفصه، به معنی یونجه؛ فیل؛ كافور؛ كسرى؛ كِناز، اندوخته شده؛ مرجانه؛ مرزجوش (مرزجش) (= مرزنجوش)؛ مُستَق، نام ساز؛ مسك؛ مَلاب، به معنی عطر؛ مهرق، نوعی صفحۀ صیقلی شده برای نوشتن؛ نای نرم، نوعی ساز؛ نرجس؛ نُمرق، جمع آن نمارق، به معنی بالش یا تشك؛ هامرز، نام سردار ایرانی؛ هنزمن، به معنی انجمن؛ وَرد، به معنی گل؛ وَنّ، سازی كه گویا به چنگ شبیه بوده است؛ یارق (یاره و ایاره)؛ یاسمین (نك : آذرنوش، 127 به بعد).دربارۀ این كلمات نیز جای تحقیق باقی است، زیرا برخی از آنها ممكن است كه از طریق فارسی به عربی رفته باشند، نه از منبع اصلی: آس، تریاق، خرج (خراج)، خیزران، شهباء (نام سپاه)، طرجهاره (فنجان)، طوفان، قباب، كأس، لجام، هندی، هندوانی.
آذرنوش، آذرتاش، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، تهران، 1374 ش؛ ابن اثیر، الكامل؛ ابن اسحاق، محمد، سیرت رسول الله، ترجمۀ رفیعالدین همدانی، به كوشش اصغر مهدوی، تهران، 1361 ش؛ ابن بلیهد نجدی، محمد، صحیح الاخبار، به كوشش محمد محییالدین عبدالحمید، 1392 ق / 1972 م؛ ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ ابن رشیق، حسن، العمدة، به كوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، 1401 ق / 1981 م؛ ابن سلام جمحی، محمد، طبقات فحول الشعراء، به كوشش محمود محمدشاكر، قاهره، 1394 ق / 1974 م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛ ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، بیروت، 1404 ق / 1984 م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابن هشام، عبدالملك، السیرة النبویة، به كوشش مصطفى سقا و دیگران، قاهره، 1355 ق / 1936 م؛ ابوزید قرشی، محمد، جمهرة اشعار العرب، بیروت، 1383 ق / 1963 م؛ ابوعبیده، معمر، النقائض (نقائض جریر و الفرزدق)، به كوشش بوان، لیدن، 1908- 1909 م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، 1963 م؛ اصمعی، عبدالملك، فحولة الشعراء، به كوشش چ. تُری، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛ اعشى، میمون، الصبح المنیر ( دیوان)، به كوشش رودلف گایر، لندن، 1928 م؛ بستانی، فؤاد افرام، الاعشی الكبیر، بیروت، 1963 م؛ بغدادی، عبدالقادر، خزانة الادب، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1979 م؛ بلاشر، رژیس، تاریخ ادبیات عرب، ترجمۀ آ. آذرنوش، تهران، 1363 ش؛ حتی، حنا نصر، مقدمه بر شرح دیوان الاعشی الكبیر، بیروت، 1412 ق / 1992 م؛ حسین، طه، من تاریخ الادب العربی، بیروت، 1981 م؛ حسین، محمدمحمد، تعلیقات بر دیوان اعشى، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ خطیب تبریزی، یحیى، شرح القصائد العشر، به كوشش فخرالدین قباوه، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛ زیدان، جرجی، تاریخ آداب اللغة العربیة، قـاهره، 1957 م؛ سقـا، مصطفى، تعلیقات بر السیرة النبویة (نك : هم ، ابن هشام)؛ سهیلی، عبدالرحمان، الروض الانف، به كوشش عبدالرحمان وكیل، قاهره، دارالكتب الحدیثه؛ شیخو، لویس، شعراء النصرانیة، بیروت، 1890 م؛ ضیف، شوقی، العصر الجاهلی، قاهره، 1960 م؛ طبری، تاریخ؛ علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد / بیروت، دارالعلم للملایین؛ قرآن كریم؛ مرزبانی، محمد، معجم الشعراء، به كوشش محمد ستار احمد فراج، قاهره، 1379 ق / 1960 م؛ منوچهری، دیوان، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1356 ش؛ مهدوی، اصغر، تعلیقات بر سیرت رسول الله (نك : هم ، ابن اسحاق)؛ نحاس، احمد، شرح القصائد المشهورات الموسومة بالمعلقات، بیروت، 1405 ق / 1985 م؛ یاقوت، بلدان؛ نیز:
Blachère, R., Histoire de la littérature arabe, Paris, 1964; id, «Un Problème d’histoire littéraire: Aʿšâ Maymūn et son oeuvre», Analecta, Damascus, 1975; EI2; ESC2; Rothstein, G., Die Dynastie der Laḫmiden in al-Ḥîra, Hildesheim, 1968.آذرتاش آذرنوش
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید