اعشی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 28 مهر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/240102/اعشی
چهارشنبه 1 مرداد 1404
چاپ شده
9
اَعْشى، شاعر پرآوازۀ عرب. نام او را عموماً میمون بن ... قیس، و وی را از تیرۀ ثعلبه، از قبیلۀ بكر دانستهاند (اصمعی، 11؛ ابن قتیبه، 44). اعشى به معنی كسی كه شب هنگام نیك نمیتواند دید، لقب چند تن، خصوصاً دو شاعر ــ یكی جاهلی و یكی اسلامی ــ بوده است. این اعشى را برای بازشناختن از دیگران، اعشى میمون، اعشى قیس، اعشى بكر و یا اعشای اكبر خواندهاند. وی چون سپس به كلی نابینا شد، ابوالبصیر نیز لقب یافت (همانجا؛ ابوالفرج، 9 / 108). اما نابینایی او را همگان باور ندارند و بلاشر ابوالبصیر را لقبی میداند كه بر اعشىهای دیگر نیز اطلاق شده است («اعشى ... »، 254).حوادث زندگی اعشى و مجموعۀ اشعار منسوب به او، از دایرۀ تردیدها و كشمكشها و سوءظنهایی كه بر گرد شعر جاهلی میگردد، البته بیرون نیست. این اشعار كه طی دو سه قرن، سینه به سینه نقل شده، از راه پر سنگلاخ نقل شفاهی گذشته، و در طی راه، با انبوهی «اخبار عرب» ــ كه در واقع افسانههای بدویان است ــ درآمیختهاند. از این رو، اگر هم به كرانۀ قرن 3 ق / 9 م كه دوران نگارش ادب است، رسیدهاند، لاجرم سالم نمیتوانستهاند رسید. این وضع البته پژوهش دربارۀ شاعر بزرگی چون اعشى را سخت دشوار ساخته است. منابع و تحقیقاتی كه دربارۀ او میشناسیم، از این قرارند: ابتدا مجموعۀ روایات نیم افسانهای مربوط به او كه در حقیقت 4 تن براساس روایات كهنتر شفاهی، گرد آوردهاند: در نیمۀ اول قرن 2 ق، ابن اسحاق (د 151 ق / 768 م)، ماجرای سفر اعشى را به مكه همراه با مدحیۀ حضرت پیامبر (ص) گرد آورد. این روایت همان است كه در سیرۀ ابن هشام (د ح 218 ق / 833 م) به جای مانده است. در قرن 3 ق، ابن سلام و اندكی بعد ابن قتیبه، هر یك در طبقات خود، زندگی نامهای به شیوۀ قدما از اعشى آوردند. سرانجام در قرن 4 ق / 10 م انبوهی روایت كه راویان بصری (ابوعبیده، ابن سلام، اصمعی و محمد بن عباس یزیدی) و راویان كوفی (حماد، سماك بن حرب) نقل كرده بودند، در اغانی گرد آمد (29 روایت). همین روایات منبع همۀ كتابهای بعدی بودهاند (نك : بلاشر، همان، 245-244، كه روایات اغانی را بر حسب موضوع دستهبندی كرده است). در زمان ما، پژوهشهای جدی گسترده، با مقدمۀ گایر بر دیوان آغاز شده است. پس از آن از مقالۀ لایل و ترجمۀ معلقۀ اعشى توسط همو باید سخن گفت. شاید آخرین و بهترین تحقیقات از آنِ بلاشر باشد. نخست در «تاریخ ادبیات عرب» و سپس در مقالۀ «اعشى و شعر او مسألهای در تاریخ ادب». در آثار محققان عرب، انتقادهای طه حسین سرآغاز بحثهای مفصل شد. سپس مقالههای بسیاری، بیشتر در كتابهای تاریخ ادبیات، دربارۀ او انتشار یافت. از این میان، مقدمۀ فؤاد افرام بستانی ( الروائع، بیروت، 1963 م، شم 31) و نیز بررسیهای شوقی ضیف به رغم اظهارنظرهای عجولانه، بسیار سودمندند.زندگی و اشعار اعشى، به سبب شهرت و اعتباری كه وی كسب كرده بوده، پیوسته در معرض نقد و بررسی قرار گرفته است. اصول نظرات طه حسین دربارۀ این شاعر و نتیجهای كه از آنها به دست میآید، همان است كه نزد دیگر محققان جلوه میكند. او مینویسد كه همۀ روایات مربوط به اعشى، رنگ افسانه دارد: پدرش معروف به قتیل الجوع، به غاری رفت، سنگی آمد و درِ غار را مسدود كرد و وی از گرسنگی جان داد (1 / 235)؛ قبر اعشى پیوسته از شرابی كه بر آن میریختند، تر بود (1 / 236)، سجع « ... ، اذا ركب، ... اذا طرب ... » كه دربارۀ 4 شاعر برتر ساخته شده، خود افسانهها و اشعار دیگر پدید آورد (همانجا). اینكه گفتهاند: «نخستین كسی كه با شعر تكسب كرد اعشى بود»، به كلی بیپایه است، زیرا تكسب هم رواج داشت و هم عیب به شمار نمیآمد (نك : همو، 1 / 237- 238). تشبیبهایی كه باعث شد دختران محلّق به خانۀ شوی بروند، كاملاً افسانهآمیز است (همو، 1 / 238). ماجرای مدح اسود عنسی (پیامبر دروغین)، و آنگاه مدح و سپس هجای علقمة بن علاثه و مدح پسر عم او عامر به شوخی شبیهتر است (1 / 238- 239). او را گاه سخت تنگدست معرفی میكنند، اما چگونه او كه گویند: از سلامۀ ذوفائش 400 شتر سرخ مو گرفت، میتوانست فقیر بماند؟ (1 / 239)؛ سفرهای او از یمن و حبشه گرفته تا شام و اورشلیم ... هم غیرقابل تصور است (1 / 240)؛ مدح او دربارۀ كسرى، از ساختههای شعوبیان بعد از اسلام است (همانجا)؛ دیگر مدایح او نیز از همین قبیل است و در اثر رقابت میان بنی قیس و بنی ربیعه و قبایل یمن پدید آمده است (1 / 241)؛ از همه مهمتر مدح حضرت پیامبر (ص) حتماً ساختگی است، زیرا علاوه بر افسانهای بودن ماجرا، بیشتر ابیات آن سست است و جعّالی بیمایه آنها را برساخته است (1 / 241-244). غزلهای او هم به نحو شگفتی سروده شده است و گاه معلوم نیست چرا دو سه بیت مدح در آنها گنجیده، و گاه به غزلهای عصر اموی و عباسی شبیه است (1 / 242-244).طه حسین گفتار خود را در پایان خلاصه كرده، مینویسد: بیتردید اعشى در اواخر عصر جاهلی میزیسته، و اشعاری هم سروده است. اما از آن اشعار، به خصوص از مدایح او قبایل یمنی و مضری و ربیعی در كشاكشهای تعصبآمیز صدر اسلام، بهرهبرداری كرده، آنچه خواستهاند، به جای اشعار نابود شدۀ او نهاده، یا به مایههای نخستین افزودهاند (1 / 244).بلاشر همۀ نظرات طه حسین را دربارۀ شعر اعشى صادق میداند و به خصوص به مجعول بودن بیشتر روایات و اشعار مربوط به آنها، تناقض میان روایتهای یك قصیده، كوفی بودن روایت اصلی، و تهی بودن برخی از قصاید از موضوع واقعی اشاره میكند («تاریخ»، II / 323). همو در مقالۀ «اعشى و شعر او ... » (ص 243-276) بر آن است كه شرح احوال و شعر هیچ یك از شاعران جاهلی، به پیچیدگی و ابهام اعشى نیست. علاوه بر همۀ بافتههای افسانهآمیز، موضوع اختلاف شدید میان روایات، خود مسأله را دشوارتر میسازد، چندان كه هرگونه اعتماد نسبت به شعر منسوب به این شاعر را از میان برمیدارد (ص 249-250، خوب است اشاره شود كه نسخه بدلهای مذكور در چاپ گایر بر 240 صفحه بالغ است).اما شوقی ضیف كوشیده است كه اشعار اعشى را جزء به جزء نقد و بررسی كند و آنچه را نادرست است، از دیوان بیرون كشد. وی پس از آوردن شرح حال مفصلی كه بر همان افسانهها استوار است، به نقد میپردازد و نخست برخلاف شیخو (2 / 357 به بعد) در مسیحی بودن اعشی تردید میكند (نیز نك : بلاشر، «تاریخ»، II / 322) و اظهار میدارد كه هرچه در این دیوان بوی مسیحیت میدهد، ساخته و پرداختۀ راوی مسیحی او یحیی بن متّى است (ص 340-341)، از این گذشته، مجموعۀ معیارهای او در گزینش و بازشناسی شعر اصیل از جعلی اینهاست: كوفی بودن روایت اصلی دیوان، اعتقاد گذشتگان بر جعلی بودن برخی قصاید، وجود اندیشههای مسیحی ـ اسلامی، اندرزهای قرآنی و به خصوص الفاظ قرآنی در برخی از اشعار، حضور افسانهها یا اشاره به آنها در شعر، مضمون كلیشهای «عبرت گیرید كه بزرگانی چون خسرو شهنشاه و ساسان و قیصر و سمؤل ... نابود شدند»، وجود حكایات دینی، چون داستان نوح، شباهت شعر او به شعر دورانهای بعد، و به خصوص عصر عباسی، وجود كلمات فارسی فراوان، آمیختگی غزل با مدح به گونهای ناپسند و خلاصه سستی شعر.به دنبال این بررسیها، وی 52 قصیده و قطعه را جعلی میداند (چ گایر، شم 2، 4، 5، 13، 14، 20، 24، 25، 31، 33، 35 تا 37، 39، 41 تا 59، 60 تا 65، 67، 69، 71، 72، 74-82). آنچه باقی میماند، 24 قصیده است كه وی تنها به 5 تای آنها اعتماد كامل دارد (شم 1، 6، 11، 29، 34؛ نك : ضیف، 342-347).از مجموعۀ روایاتی كه در منابع كهن، خاصه در اغانی آمده است، میتوان سرگذشت افسانه مانند اعشى را چنین ترسیم كرد: از پدرش قیس بن جدعان، معروف به قتیل الجوع كه در غاری مرده، چیزی نمیدانیم (ابن قتیبه، 44؛ ابوالفرج، 9 / 108؛ بغدادی، 1 / 175). دایی او، شاعر معروف مسیب زهیر بن علس بود كه احتمالاً خواهرزاده را شعر آموخته است (ابن حزم، 292؛ مرزبانی، 325). راویهای مسیحی به نام یحیی بن متى داشت كه از عبّادِ حیره، و بسیار كهن سال بود و دربارۀ او چنین گفته است كه اعشى قَدَری مذهب بوده، و این آیین را نیز از مسیحیان حیره آموخته بوده است (ابوالفرج، 9 / 112-113؛ قس: اعشى، قصیدۀ شم 35، بیت 2). همسری از قبیلۀ عنزه داشت كه طلاقش گفت (ابوالفرج، 9 / 121-122). دختری نیز داشته كه در دوران نابینایی او را در بازار عكاظ همراهی میكرده است (همو، 9 / 111؛ نك : اعشى، قصیدۀ شم 4، ابیات 51-53). به او لقب صنّاجةالعرب دادهاند (ابوالفرج، 9 / 109؛ مرزبانی، همانجا). ظاهراً این لقب را از آن جهت به او دادهاند كه شعرش را به آواز میخواندهاند. در مقام شاعر جاهلی، او را نیز «شیطانی» بوده به نام مِسحَل كه معانی شاعرانه به وی الهام میكرده است (نك : ابوزیدقرشی، 43؛ قس: اعشى، قصیدۀ شم 33، بیت 32). گویند زندگی را به كسب مال از طریق شعر میگذرانید (مرزبانی، ابوالفرج، همانجاها)، البته همگان چنین میكردند؛ اما او به عقیدۀ ابن رشیق (1 / 81) با شعر «بازرگانی» میكرد. وی عاقبت در منفوحه یكی از دهكدههای یمامه كه زادگاهش نیز بود، درگذشت. بعدها، والی یمامه، گور او را نمناك از بادۀشرابخواران دیده بوده است (ابوالفرج،9 / 126-127). بنابر روایات، مرگ او در 8 ق / 629 م رخ داده است (بلاشر، «تاریخ»، همانجا؛ زیدان، 1 / 118؛ شیخو، 2 / 357).در صحنۀ این زندگی پر ابهام، هیچ یك از ماجراهایی را كه به اعشى نسبت دادهاند، نمیتوان به زمانی خاص محدود كرد. سفرهایی كه در جستوجوی ممدوح و صله، او را به این سوی و آن سوی كشیده، فراوان و اغراقآمیز است و ابیاتی كه از این سفرها در آنها یاد شده، بیگمان ساختگی است (قصیدۀ شم 4، ابیات 55 به بعد، نیز 63): وی از حیره كه زیستگاه اصلی او بوده، به یمن، كنده، حضرموت، نجران، عكاظ (حجاز)، عمان، ایران، حمص، اورشلیم و حتى به حبشه نزد نجاشی رفته است (نك : ابنبلیهد، 1 / 12؛ ضیف، 336). در برخی از همین جایها، افسانههایی رخ داده كه او قهرمان آنها بوده است:وی هر سال به بازار عكاظ میرفته است و در یكی از سفرها، ماجرای محلق رخ میدهد. در این داستان، اشعار وی باعث میشود كه دختران هشتگانۀ محلق به خانۀ شوی روند (ابوالفرج، 9 / 113-115، قس: 9 / 115-117، روایت دوم: 3 خواهر و ماجرا در زیستگاه قبیلۀ محلق رخ داده است).داستان دوم گرد دو قصیدۀ هجا برضد علقمة بن علاثه و عامر بن طفیل، و یك مدیحه برای علقمه تنیده شده است. علاوه بر این، نام اسود عنسی كه پس از حجة الوداع سركشی آغاز كرد و با ادعای پیامبری مناطق گستردهای، خاصه در یمن را به چنگ آورد، نیز به میان آمده است: اعشى نخست اسود را ستایش میكند (چنین مدحی جایی وجود ندارد، اگر هم وجود داشته، البته راویان مسلمان به دست فراموشی سپردهاند) و مال فراوانی میستاند. با آن مال به پناه علقمه میرود، اما به دنبال گفتوگویی پر نكته و لفظپردازیهای شیرین به پناه پسر عم او عامر بن طفیل میشتابد. سرانجام چون بر جان خود بیمناك میگردد، قصیدهای اعتذاریه میپردازد و تقدیم علقمه میكند (قصیدۀ شم 81؛ نیز نك : ابن قتیبه، 45؛ ابوالفرج، 9 / 120-121؛ بغدادی، 3 / 398-400).داستان سوم كه به نظر میرسد هیچ واقعیتی در پس آن نیست، دربارۀ سمؤل بن عادیا صاحب قصر ابلق است كه فداكاریش در حفاظت از زرههای امرؤالقیس، شهریار سرگردان، ضربالمثل شده است (نك : ابوالفرج، 22 / 118). اعشى كه اسیر كلبیان شده بود، چشمش به شریح پسر یا نوادۀ سمؤل میافتد و قصیدهای در مدح او میخواند (قصیدۀ شم 25). این داستان و این شعر كه توجه قدما را به خود جلب كرده، بیتردید ساختگی است (نك : ابن قتیبه، 46؛ ابوالفرج، 9 / 118، 22 / 117؛ یاقوت، ذیل ابلق).داستان چهارم كه مشهورترین داستان است، هم دربارۀ مرگ اوست و هم برای او حرمتی نزد نویسندگان مسلمان فراهم آورده است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید