اصحاب اخدود
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 25 شهریور 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/239969/اصحاب-اخدود
پنج شنبه 2 مرداد 1404
چاپ شده
9
اَصْحابِ اُخْدود، نام قومی كه در قرآن كریم از آنان یادی به میان آمده است و غالب مفسران، آنان را گروهی مؤمنانِ عذاب شده از سوی كافران دانستهاند.واژۀ اخدود، بر وزن اُفعول در لغت به معنای «شكافی در زمین» آمده است. این واژه از نظر ساختار صرفی مفرد است و جمع آن را اخادید گفتهاند (نك : خلیل، 4 / 138؛ ازهری، 6 / 560). برخی از محققان، چون عبدالمجید عابدین معتقدند كه این كلمه ریشه در زبان عربی ندارد و وامواژهای است از زبان جعزی حبشه یا زبانهای باستانی یمن. عابدین ریشۀ حبشی «حَدَد» به معنی «ایجاد برش در زمین» را برای واژه پیشنهاد كرده است و با اقامۀ شواهدی، سعی دارد نشان دهد كه كلمۀ اخدود، در اصل جمع، و نه مفرد بوده است (نك : ص 103-105).متن داستان، آنگونه كه به اشاره در قرآن كریم آمده، از این قرار است كه توسط جماعتی از كافران، آتشی عظیم افروخته شد تا گروهی از مؤمنان را، به آن آتش بسوزانند و خشم آنان بر مؤمنان، جز به سبب ایمانی راستین به خداوند نبوده است (بروج / 85 / 4- 8، 10).غالب مفسران، واژۀ قُتِل را در آیۀ «قُتِلَ اَصْحابُ الاْخْدود» وجه اخباری تلقی كرده، و آن را خبری از كشتار مؤمنان یا اصحاب اخدود از سوی كافرانِ افروزندۀ اخدود دانستهاند؛ در حالی كه گروهی از مفسران، «قُتِل» را در آیه، نه اِخبار، كه به معنای لعن و نفرین گرفتهاند. از اینان، جماعتی چون نحاس (5 / 192)، طبری (تفسیر، 30 / 86-87)، ابوحیان (8 / 450) و فخرالدین رازی (31 / 119) و جز آنان، بر آنند كه كشته شدگان در این واقعه، گروه مؤمنان بودهاند، در حالی كه برخی دیگر از مفسران كشته شدگان را كافران دانستهاند؛ از جمله ربیع بن انس و واقدی معتقدند وقتی مؤمنان در آتش افكنده شدند، خداوند آسیب آتش را از آنان دور كرد، پس آتش زبانه كشید و كفاری را كه در كنار آتش به نظاره نشسته بودند، فراگرفت. این سخن، به تفسیر فراء، قتاده، ابوالعالیه و زجاج نیز نزدیك است كه عبارت «فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّم» را اشاره به عذاب آخرت و عبارت «وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَریق» را به آتش دنیوی راجع دانستهاند و به عذابی مثل زدهاند كه كافران به هنگام آزار مؤمنان تحمل كردند (نك : فراء، 3 / 253؛ ثعلبی، 439؛ فخرالدین رازی، ابوحیان، همانجاها).مفسران و نویسندگان مسلمان انگیزۀ اشارۀ قرآن به این داستان را موردتوجه قرار دادهاند و بیشتر بر این باورند كه چون در زمان پیامبراكرم (ص) مسلمانان مكه از سوی قریش مورد آزار و اذیت بسیار قرار میگرفتند، این داستان در قالب آیات قرآنی بر پیامبر (ص) نازل شد تا افزون بر نكوهش و نفرین كافران قریش و برانگیختن حس مقاومت مسلمانان، از صبر و پایداری و استحكام ایمان ایشان قدردانی به عمل آمده باشد. در این میان برخی از گوشههای داستان، همچون شكیبایی اصحاب اخدود در برابر دشواریها، باز نمودن و باز گفتن حق و دعوت به اسلام همانند كردار عبدالله بن ثامر، ایمان تزلزلناپذیر به دین حق، حتى در میان كودكان، موردتوجه مفسران قرار گرفته است (نك : زمخشری، 4 / 729-730؛ فخرالدین رازی، 31 / 117- 119؛ قرطبی، 19 / 293؛ ابوحیان، 8 / 449). گفتنی است ازهمینرو، گاه در منابع اسلامی، به سان اسوهای در صبر بر مصائب، اصحاب اخدود را مثل آوردهاند (نك : ابوالعرب، 407؛ زمخشری، همانجا).
داستان اصحاب اخدود طبعاً در منابع قصص قرآن تفصیل یافته، و گسترش روایی آن، پیوستن بخشهای اصیل و تاریخی داستان به اساطیر و شخصیتپردازیها را به همراه داشته است. آنچه در منابع روایی، در مقام مقدمهچینی برای جریان اخدود بیان گشته، و در بردارندۀ جریان ایمان آوردن اهل نجران به دین مسیحیت است، به گونههایی مختلف در روایات بازتاب یافته است. به طور كلی، روایات مربوط به این بخش را میتوان به دو گونه تقسیم كرد:در گونۀ نخست، یعنی روایت وهب بن منبه، آغاز داستان با شخصیتی فیمیون نام است كه به عنوان دینداری صالح و زاهد، و مردی مستجاب الدعوه و صاحب كرامت معرفی شده است. او كه از شناساندن شخصیت خود به مردمان پرهیز داشت، هرگاه در دیاری شناخته میشد، آن را ترك میگفت و از همین رو، از دیاری به دیاری در انتقال بود. در یكی از اقامتگاهها، شخصی صالح نام، شیفتۀ شخصیت او شد و با او همراه گشت. برپایۀ این روایت، فیمیون و صالح راه به نجران بردند و مردم آن دیار را به دیانت مسیح (ع) رهنمون گشتند (نك : ابن هشام، السیرة ... ، 1 / 32-35). داستان در این گونۀ خود، در ادامه با پراكندگی گستردهای در روایات روبهرو میگردد. زمانی كه فیمیون به نجران درآمد، مردم شهر را در حال پرستش درخت بزرگی یافت كه به زیور آراسته شده بود (قس: ه د، اصحاب رس). فیمیون دعوت به دین الٰهی را از خانهای آغاز كرد كه در آن مهمان بود و به زودی دعوت خود را چنان در میان نجرانیان گسترش داد كه پرستش درخت نزد آنان منسوخ گردید و خدای خالق به عنوان تنها معبود سزاوار پرستش شناخته شد و دین مسیح (ع)، دیانت غالب در میان مردمان گردید (همانجا).گونۀ دوم داستان، بر پایۀ روایتی از محمدبن كعب قُرَظی و نیز شنیدههای ابن اسحاق از شخصی نجرانی استوار است كه در اساس با داستان وهب شباهتهایی دارد. در این قصه چنین آمده است كه نجرانیان روزگاری مردمانی مشرك و بتپرست بودند. در قریهای به نزدیكی نجران، ساحری سكنى داشت كه نجرانیان را سحر میآموخت. وقتی شخصیت الٰهی داستان (مقصود فیمیون است كه در این روایت نام او به صراحت نیامده است) به آنجا رسید، در نزدیكی قریۀ ساحر، خیمهای برپا كرد و زمینه را برای تبلیغ دین یكتاپرستی فراهم ساخت. در این میان شخصی به نام ثامر، فرزند خود عبدالله را بر آن داشت تا نزد ساحر رفته، علم آموزد. عبدالله را در راه رسیدن به خانۀ ساحر، گذار از خیمۀ فیمیون بود و رفتار فیمیون او را چنان مجذوب ساخت كه گه گاه به خیمۀ او وارد میشد. او كه محضر فیمیون را بر درس ساحر ترجیح میداد، پس از چندی به بهانۀ حضور در درس ساحر، نزد فیمیون میشتافت.در روایت چنین آمده است كه عبدالله به ترفندی اسم اعظم را از فیمیون بیاموخت و به اموری خارق عادت پرداخت. پادشاه بتپرست آن دیار چون از راز وی آگاهی یافت، بیاشفت و به قتل او فرمان داد، ولی هیچ حیلت در كشتن وی كارگر نیفتاد و سرانجام، عبدالله او را آگاه كرد كه تنها در صورت گرویدن به دین وی، توان كشتن او را خواهد یافت. پادشاه در دم ایمان آورد و ضربت نه چندان سخت او بر عبدالله با عصایش، به گونهای اسرارآمیز به مرگ عبدالله و سپس پادشاه منجر شد. با دیدن این رویداد، مردم نجران به صدق باور عبدالله پی بردند و دین او را بر حـق دانستند (نك : ابن هشام، همان، 1 / 35-36؛ طبری، تاریخ، 2 / 121-122، قس: تفسیر، 30 / 85-86). در منابع حدیثی نیز روایتی بسیار نزدیك به این گونه از داستان دیده میشود كه روایت صهیب از پیامبر (ص) است (نك : احمد بن حنبل، 6 / 16- 18؛ مسلم، 2 / 598- 599؛ ترمذی، 5 / 437- 439).منابع اسلامی در بسط ادامۀ داستان، به نقل و تفصیل جریان ذونواس، پادشاه یهودی حمیر پرداخته، و دشمنی او با مسیحیان نجران را عنوان ساختهاند كه به لشكركشی او به نجران، افروختن اخدود و كشتار مؤمنان انجامیده است (برای تفصیل، نك : سطور بعد).افزون بر روایات مشهور كه اصحاب اخدود را با مسیحیان نجران و ذو نواس پیوند دادهاند، روایاتی پراكنده نیز در منابع تفسیری و داستانی وجود دارد كه جریان اصحاب اخدود را به امتهای دیگر مرتبط میسازد. از جمله قولی منتسب به ابن عباس و عطیۀ عوفی وجود دارد كه اصحاب اخدود را از بنی اسرائیل دانسته، و احتمال دادهاند كه ایشان، همان كشتگان از اصحاب دانیال نبی (ع) بودهاند (طبری، همانجا؛ قرطبی، 19 / 290). نقل ابن كثیر (7 / 260-261) مبنی بر اینكه بخت نصر در بابل مردم را امر به سجدۀ بتان كرد و تنها دانیال و دو تن از پیروانش از این امر سر باز زدند، شایان توجه مینماید. بخت نصر فرمان داد تا متمردان از این فرمان را در آتش افكنند؛ اما دانیال و یارانش از آتش به سلامت رسته، آسیبی ندیدند (نیز نك : بیرونی، 464؛ قس: صحیفۀ دانیال، باب 3).در روایتی دیگر چنین آمده كه كشندۀ اصحاب اخدود پادشاهی از مجوس بوده است (نك : ثعلبی، 438- 439؛ زمخشری، 4 / 730-731). گفتنی است پرداخت این حكایت دربارۀ نقش خواهر پادشاه در تشویق او به كشتار مؤمنان، شباهتی بسیار به داستان آحاب، پادشاه بنی اسرائیل و همسرش ایزابل در عهد عتیق («اول پادشاهان»، باب 21) دارد. سرانجام، باید به روایتی در محاسن برقی (ص 250) اشاره كرد، مبنی بر اینكه خداوند پیامبری حبشی را بر قومش مبعوث گردانید (راوندی، 246)؛ كفار قوم در نبردی مؤمنان را شكست دادند و اسیران ایشان را در «اخدودی» سوزاندند (نیز برای اخدود در میان قوم نبط، نك : طوسی، 277).این پراكندگی در مضمون روایات، اگرچه میتواند در مقام داوری و گزینش، تردیدی را پدید آورد، ولی نگرش مفسرانی چون فخرالدین رازی (31 / 118- 119) بر این پایه استوار است كه این اختلاف در روایت، الزاماً به معنی تعارض نیست. به باور او، محتمل است كه جماعتی مطابق با مشخصات اصحاب اخدود بیش از یك گروه بوده باشند. شاید این گفتۀ برخی مفسران تابعین نیز شایان توجه باشد كه در گذشته، بیش از یك بار مصداق داستان اصحاب اخدود تحقق یافته، و بنا به نقل عبدالرحمان بن جبیر، اصحاب اخدود یك بار در زمان تُبَّع در یمن، دیگر بار در زمان كنستانتین در قسطنطنیه و باری دیگر در زمان بخت نصر در بابل مصداق یافته است. همچنین در نقلی از سُدّی، مصادیق سه گانۀ داستان اخدود، یكی در عراق، دیگری در شام و سوم در یمن بوده است (برای این دست روایـات، نك : ثعلبی، 438؛ ابن كثیر، 7 / 259-261).
آنچه در منابع اسلامی به عنوان قول مشهور در تفصیل داستان اصحاب اخدود یاد شده است، در اساس با واقعهای تاریخی ارتباط مییابد كه چندگاهی پیش از ظهور اسلام در جنوب شبه جزیره برای مسیحیان نجران رخ داده است. از منابع مختلف مسیحی، اعم از سریانی و حبشی، مجموعهای از اطلاعات به دست میآید كه در تحلیل تاریخی این رخداد، كارآیی شایان توجهی دارد؛ این منابع عبارتند از «نامۀ سیمون بت ارشام» به رئیس دیر جبله، نیز «كتاب حمیریان» كه در آن از حملۀ مسروق پادشاه كافر حمیر به نجران سخن رفته است، كتاب «اعمال قدیس حارث»، «سرود یوحنای افسوسی» و گزارش یعقوب رهاوی (برای فهرستی از منابع مسیحی در این باره، نك : موبرگ، 24-25).یكی از كهنترین این اسناد، نامۀ سیمون بت ارشام است كه نویسندۀ آن در سال 835 سلوكی / 524 م به عنوان سفیر صلح یوستی نیانوس امپراتور بیزانس نزد پادشاه حیره، منذر سوم گسیل شده بود و حضور او در دربار حیره، با رسیدن نامهای از سوی شاه حمیر به منذر مصادف بود؛ در آن نامه پادشاه حمیر از كشتار مسیحیان نجران سخن به میان آورده، و از منذر نیز خواسته بود تـا بـا مسیحیـان قلمرو خود همان كند (برای متن نـامه، نك : جفری، 204-216). منابع كهن دیگر نیز كمابیش همین اخبار را ــ غالباً مفصلتر ــ روایت كردهاند، تا جایی كه برخی پژوهشگران معاصر، مؤلف پارهای از آنها را یكی دانستهاند (مثلاً نك : شهید، 351).به عنوان پیشینهای تاریخی بر واقعه، باید یادآور شد كه در سدههای 5 و 6 م، حمیریان كه از قدرتی سیاسی در جنوب شبه جزیره برخوردار بودند، بهعنوان یكی از دولتهای متنفذ در دریای سرخ، همواره موجب نگرانی دولتهای بیزانس (روم شرقی) و اكسوم (حبشه) را فراهم میكردند كه دریای سرخ مسیر بازرگانی آنها بود. دولت اكسوم كه چه در منافع سیاسی و اقتصادی و چه در مواضع دینی، خود را با بیزانس ــ بهعنوان یكی از دو قطب قدرت در آن روزگار ــ همسو میدید، با این دولت همپیمان شده، و بارها به سركوب حمیریان دست زده بود (نك : علی، 2 / 626، 627، 629، 7 / 282؛ نیز كنتی روسینی، «لشكركشیها ... »، 35-36).یكی از اهداف اساسی دولت بیزانس در دریای سرخ، داشتن همپیمانی در منطقه بود كه در جهت برقراری امنیت راه دریایی شرق به غرب و تأمین راهی جایگزین برای جادۀ زمینی، بیزانس را یاری رساند. در همین جهت، دولت مسیحی حبشه كه هم پیمان بیزانس بود، یمن را به عنوان پایگاهی مسیحینشین كه بتواند با دو كشور یاد شده مثلث تسلط بر دریای سرخ را تشكیل دهد، پایگاهی مساعد میدید و در پی تحقق بخشیدن به همین مقصود، به هر مناسبتی در امور یمن مداخله میكرد و گاه به حملات مستقیم نظامی دست میزد. حاصل این كوشش مشترك بیزانس و حبشه، رواج تدریجی و موفق مسیحیت در میان مردم نجران بود كه پیش از این گرایش خود را به تعالیم این دین آشكار ساخته بودند.بنابر گزارشهای رسیده، مسیحیت نخست توسط بازرگانی بومی به نجران راه یافت و سپس با انگیزهای جدید، مذهب «طبیعت واحدۀ» (مونوفیزیت) رومی در زمان یوستی نیانوس از طریق مبلغانی غیر بومی از دولت غسانی، همپیمان بیزانس در این شهر تبلیغ شد (ابن هشام، التیجان، 301؛ ابن قتیبه، 637). به طور كلی، باید گفت كه دولت بیزانس، برای گسترش نفوذ خود در سرزمینهای دور دست، عامل اشتراك مذهب را بسیار مؤثر، و گسیل مبلغان مسیحی و برپایی كلیسا را از بهترین راهها برای نیل بدین مقصود یافته بود. دولت ساسانی ایران نیز در مقام رقابت، از رواج مذهب طبیعت واحدۀ نسطوری پشتیبانی میكرد تا در برابر نفوذ مذهب ملكانی كه از سوی كلیسای قسطنطنیه حمایت میشد، سدی پدید آورد (نك : پیگولوسكایا، 89، 105).در سدۀ 6 م، حبشه و بیزانس متحداً، بر ضد پادشاهی حمیر كه دستور توقیف قافلههای تجار رومی و كشتار آنان را صادر میكرد، به یمن لشكر كشیدند. در جریان نبرد پادشاه حمیر كشته شد و قوای پیروز، امیری مسیحی را به حكومت متصرفات حمیریان گماردند. گفتنی است كه در ضبط نام این پادشاه حبشه، اختلافی در منابع تاریخی دیده میشود، چنانكه نام وی به صورتهایی چون كالب، الااصبحه، ایدرك، ایدوج، السبآس و ادد آمده است (مثلاً نك : علی، 3 / 462-463، 469-470؛ كنتی روسینی، همان، 36؛ موبرگ، 42).به هر تقدیر، روزگار فرمانروایی امیر دستنشانده در سرزمین حمیر چندان به طول نینجامید و او پس از اندكی درگذشت (عابدین، 45). در پی مرگ او كه پیش از 523 م رخ داده است (نك : سطور بعد)، دولت حبشه كه در امر كشتیرانی از چندان قدرتی برخوردار نبود، نتوانست با ارسال قوای پشتیبان، سیادت خود بر سرزمین حمیر را تثبیت نماید و جانشینی برای امیر درگذشته گسیل دارد.در این برهه با آگاهی از ناتوانی لشكر بازماندۀ حبشه، جماعتی از بومیان غیر مسیحی به سركردگی شخصی به نام ذونواس، فرصت را غنیمت شمردند و با استفاده از فصل زمستان و عدم توانایی حبشه برای لشكركشی، زمام امور را در تختگاه حمیر به دست گرفتند (نك : جفری، 204؛ بل، 37-38؛ نولدكه، 330-331؛ مورتمان، «طرح ... »، 175).بنابر نامۀ سیمون كه خبر واقعۀ كشتار نجران را در ژانویۀ 524 م شنیده است و وقوع آن را كمی پیش از این تاریخ یاد میكند، میدانیم كه ذونواس در زمستان 523 م حمله یا حملات خود بـه نجران را صـورت داده اسـت (نك : جفری، بل، نولدكه، همانجاها). برپایۀ كتیبهها، یوسف اسأر (ذو نواس) با سپاه خود به نواحی مسیحینشین و مركز آن نجران حمله میبرده، و به آزار و اذیت، كشتن مردم و آتش زدن كلیساها میپرداخته است (برای منابع كتیبهها، نك : همانجاها). بازگشت قدرت به حمیریان را به گونهای نه چندان كامل با مندرجات كتیبهای در حصن غراب (REP. EPIG. 2633، نك : علی، 2 / 594) میتوان مورد تأیید قرار داد (نیز كتیبههای RY 507 و RY 508 نك : ریكمانس، «آزار ... »، 13-16، «كتیبههای عربی جنوبی»، 284 به بعد، «كتیبههای تاریخی ...»، 330 به بعد). در این كتیبهها شخصی به نام یوسف اسأر (= ذونواس)، به عنوان پادشاه حمیر شناسانده شده، و چنین آمده است كه ظفار پایتخت یمن و دیگر مناطق آن تحت تسلط حبشیان بوده است (نیز نك : اسمیث، 458).
در نامۀ سیمون، نامی از پادشاه حمیر برده نشده است، ولی در منابع دیگر همچون «كتاب حمیریان»، «اعمال قدیس حارث» و گزارش كسانی چون یوحنای افسوسی، یوحنای مزامیری، تئوفانس و مالالا، نام این پادشاه به صورتهای مسروق، فینحاس، دیمیون، دیمنوس، دامیـانوس و دونا آن آمده است (نك : «كتاب حمیریان»، 105؛ «اعمال قدیس حارث»، 49؛ نیز مورتمان، «جنگ حمیر ...»، 704-405، به نقل از مالالا،یوحنای افسوسی و تئوفانس؛ همو، «باستانشناسی ... »، 67؛ موبرگ، 42, 71؛ كنتی روسینی، نقد ... ، 429، كه Z’WNS نام برده شده در «كتاب حمیریان» را با ذونواس یكی میداند؛ نولدكه، 323-324، كه براساس سكههای به دست آمده و نگاشتههای روی آن دامیانوس را پادشاه حبشه، و نه حمیر میداند).شماری از پژوهشگران این اسامی را با ضبطهای مختلف، اشاره به پادشاهی واحد دانستهاند، اما برخی نیز این ضبطها را به دو نام برای دو پادشاه بازگرداندهاند و برای نمونه پذیرش نام دیمنوس را به عنوان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید