باباطاهر همدانی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 26 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/238487/باباطاهر-همدانی
جمعه 11 آبان 1403
چاپ شده
1
باباطاهرِ هَمَدانی، شاعر و عارفِ نامی، مشهور به «عریان» (ح 360-450 ق / 971- 1058 م) که شرح حالِ افسانهوار و اشعار و آثار او تأثیری فراوان در تودههای مردم گذاشته است. باباطاهر در عهد استیلای دیلمان و کُردان بر ولایات جبال ایران برآمد. وی از پیروان طریقۀ مزدایی (طریقۀ گنوسیِ) ایرانیِ «دین حق» بود که اصول عقـاید آن سخت بـا اعتقادات زروانی ـ مانوی و حکمت فهلوی باستانی پیوند داشت (اذکائی، «تکمله ... »، 127، 143-144). از اینرو، بعدها در اعتقادات فرقۀ گورانی ـ لُریِ «اهل حق» ــ که با فرقههای حروفیه، جلالیه، خاکساریه و نقطویه (همپیوند با غالیه و اسماعیلیه) همکیشی و پیوستگی داشت ــ جزو ملائک اَدواری بهشمار آمد. گوبینو در کتاب سه سال در آسیا گفته است که هم اکنون [سدۀ 13 ق / 19 م] سرآمدان فرقۀ «اهل حق» مورد ستایش بیپایاناند. هم آنان به نام صوفیان نامدار مباهات میکنند، به خصوص باباطاهر که اشعار او را در گویش لری ارج بسیار مینهند، و خواهرش «بیبی فاطمه» هم مورد ستایش است (II / 75؛ نیز نک : مینورسکی، 841-842). اخیراً، کشف اثر دینی نامۀ سرانجام اهلِ حق، مقام باباطاهر را در ایزدشناسی این فرقه نمایان ساخته است: آنان به 7 نمودگار خداوندی (= مظهر الوهیت) اعتقاد دارند که هر یک از آنها را 4 فرشتۀ ملتزم ــ دارای وظایفی مخصوص ــ همراهی میکرده است: «خدا نخست در صورت خاوندگار ظاهر شده است؛ بار دوم در صورت علی (ابن ابیطالب) (ع)؛ در مرتبۀ سوم در صورت باباخُشین (خوشین)؛ و بار چهارم در صورت سلطان اسحاق (سهاک)». باباطاهر یکی از فرشتگان دورۀ سوم، و نمونۀ تجسمیافتۀ عزرائیل و «نُصیر» محسوب گردیده است. مرحلۀ صوفیانۀ سوم، یعنی دورۀ «باباخشین» عموماً مطابق با مرتبۀ معرفت است و وقایع این دوران در لرستان و همدان رخ میدهد. نامۀ سرانجام دیدار «شاه جهان» (باباخشین) با باباطاهر در همدان را شرح داده، اما پیدا ست که باید افسانه از خاطرۀ همان ملاقات مشهور طغرل سلجوقی و باباطاهر الهام گرفته شده باشد (مینورسکی، همانجا). ترانهها یا دوبیتیها و اصل کلمات قصار منسوب به باباطاهر به گویش فهلوی ــ یعنی زبان همگانی و بومی مردم جبال ــ بوده که لهجههای گورانی (اورامانی) و همدانیِ آن با گویشهای ایران مرکزی و کمابیش با مناطقی از فارس، نزدیکی و پیوند داشته است. بنا بر روایات قدیمِ فرقۀ گورانیِ اهل حق، باباطاهر یکی از «یارانِ چهار ملک» شاه خوشین (مظهر الله) و از همگنان «پیر خضر» بوده است و پیر خضر یکی از یاران «شاه خوشین» و از همگنان باباطاهر (صفیزاده، بزرگان ... ، 31، دورۀ ... ، 35)؛ و احتمال دارد که این سخنِ راوندی که «کوهکی است بر درِ همدان، آن را خضر خوانند» (ص 98) اشاره به نام او باشد، جایی که سلطان طغرل سلجوقی با 3 پیر ولی (باباطاهر، باباجعفر و شیخ حمشاد) دیدار کرده است (همانجا) و امروزه «بقعۀ خضر» بالای همان کوهک در شمال شرقی شهر با بنایی از عهد سلاجقه وجود دارد (مصطفوی، محمدتقی، 201-202). اهالی عموماً آنجا را کوی «خدر» (خضر) مینامند، و معتقدند که آن بقعه قدمگاه حضرت «خضر» نبی (ع) بوده است؛ از این رو، کرامتهای بسیاری دربارۀ آن روایت کردهاند و از آن در حل مشکلات خود استمداد مینمایند. به نظر میرسد که بقعۀ خضر همدان زمانی خانقاه باباطاهر، و پس از او نیز خلوتگاه پیران و مشایخ عرفان بوده است (مصطفوی، اسدالله، 18-22، 28). همچنین برپایۀ روایاتی، شاه خوشین همراه با یاران و پیروان خود به همدان میآید، بزرگان شهر به پیشواز وی میروند و خوشامد میگویند و خود را برای پذیرایی آماده نشان میدهند. شاه خوشین میگوید: لگام اسب را رها میکنم، هر جا برود، در آنجا فرود میآیم. پس اسب به آرامی راه میافتد و در بیرون شهر، به سوی خانقاه باباطاهر روانه میشود، و در پیشگاه آنجا میایستد. باباطاهر پیش میآید و گام مهمان را گرامی میدارد، و او را به درون خانقاه میبرد. گویند که بابا دیگچهای داشته که یک چارک برنج میگرفته است، فاطمه لره به دستور وی، همان دیگچه را مانند همیشه پر از برنج میکند و بر روی آتش مینهد. پس از آنکه پلو پخته و آماده میشود، همراهان شاه خوشین همگی بهرۀ خود را از آن برمیگیرند، و تنها جای یک قاشق از دیگچه خالی میماند. در این هنگام بابا روی به شاه میکند و میگوید: هر کس شاهش تویی حالش همینه / بالینش خشت و بستر زمینه / / جرمم اینه که تو را دوست دارم / هر کس دوستش تویی حالش چنینه. شاه خوشین چون این سخن را از بابا شنید، همۀ گنجهای نهفته در زمین را برایش نمایان ساخت؛ یعنی که اگر بخواهد میتواند از آنها بهرهمند گردد. بابا انگیزۀ این کار را پرسید، شاه خوشین پاسخ داد: چون تو فروتنی از خود نشان دادی، من هم با نیروی ایزدی این گنجها را به تو نشان دادم که اگر خواستار باشی، تو را از آنها بهره رسانم. باباطاهر با منش والایی که داشت، از خواستن گنجها خودداری نمود، و در پاسخ چنین گفت: من بهجز مهر و دیدار تو چیزی دیگر نمیخواهم، فرّ و شکوه تو برای من بهتر از گنجهای گیتی است. شاه خوشین گفت تو را آزمودم، اگر چنین نمیکردی، از شمار مردان پاک افتاده بودی. آنگاه فاطمه لره خواست با شاه خوشین برود، ولی باباطاهر که از دیرزمانی دلباختۀ او شده بود، پیش خود اندیشید که از شاه خوشین درخواست کند تا فاطمه لره را به همسری او درآورد. شاه خوشین اندیشۀ درونی او را دریافت، و به وی نوید داد که پیوند زناشویی آن دو در روز حساب، مانند پیوند لیلی و مجنون انجام خواهد یافت (صفیزاده، بزرگان، 38- 39؛ مصطفوی، اسدالله، 10-15). واقع آنکه نسبت و رابطۀ باباطاهر و فاطمه لره (لاره) هنوز مبهم است. گفته شده که وی از قبیلۀ باراشاهی (گوران) بود؛ او خواست در پی شاه خوشین رود، پس سرش را روی زانوهای او گذاشت و در دم جان سپرد. مینورسکی گوید که اکنون گور فاطمه لره کنار مزار باباطاهر است، و بر طبق گفتۀ مزاربان، این زن را نباید با فاطمۀ دیگری که او نیز در همان «بقعه» مدفون است، اشتباه کرد. گوبینو و جکسن خواهر باباطاهر را «بیبی فاطمه» یا «فاطمه لیلا» یاد میکنند، و آزاد همدانی از قبر دایۀ باباطاهر (فاطمه) سخن گفته است؛ پیدا ست که هر کسی کوشیده تا روابط صوفیانۀ باباطاهر را با فاطمه به زبان روزانۀ محیط خویش بازگو کند (نک : مینورسکی، 841-842). راوندی (ح 600 ق / 1204 م) دربارۀ دیدار طغرلبک با باباطاهر آورده است: «شنیدم که چون سلطان طغرل بک به همدان آمد، از اولیا 3 پیر بودند: باباطاهر، باباجعفر و شیخ حمشاد؛ کوهکی است بر در همدان، آن را خضر خوانند، بر آنجا ایستاده بودند، نظر سلطان بر ایشان آمد، کوکبۀ لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید، باباطاهر پارهای شیفتهگونه بودی او را گفت: ای ترک با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچه تو فرمایی، بابا گفت آن کن که خدا میفرماید،: اِنَّ اللّٰهَ یَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاِحْسانِ ... (نحل / 16 / 90). سلطان بگریست و گفت چنین کنم، بابا دستش بستد و گفت از من پذیرفتی، سلطان گفت آری، بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود، در انگشت داشت، بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش. سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشتی و چون مصافی پیش آمدی، آن در انگشت کردی، اعتقاد پاک و صفای عقیدت او چنین بود و در دین محمدی از او دیندارتر و بیدارتر نبود» (ص 98- 99). ادوارد براون میگوید: «محتمل است ملاقاتی که میان طغرل بک و باباطاهر رخ داده، در 447 یا 450 ق / 1055 یا 1058 م بودهباشد» (ص 37)؛ لیکن به گفتۀ قزوینی این ملاقات بنا به نقل ابناثیر، در 434 ق / 1043 م بوده، زیرا فتح همدان به دست طغرل بک سلجوقی در این سال رخدادهاست (یادداشتها، 8 / 65)؛ هر چند که طغرل در 447 ق نیز به همدان آمده است. گفتنی است که روایت راوندی ــ آن چنان که معروف است ــ تنها و کهنترین اشاره راجع به باباطاهر نیست؛ زیرا عینالقضات همدانی (مق 525 ق / 1131 م) اشاراتی مکرر به «طاهر» عارف و مزار او در همدان نموده، چنانکه همراه با دو تن دیگر از عارفان بزرگ (مزدایی) آن شهر ــ استادان خودش ــ شیخ بَرَکه و شیخ فتحه از باباطاهر یاد کرده است ( نامهها، 1 / 54، 258، 433، جم ).
بابا لقب تفخیمی است همچون «شیخ»، «پیر»، «استاد» و مانند اینها که از سوی مردم به نام اولیا، زاهدان و عارفان افزوده میشده است، و آنان غالباً به همان اشتهار مییافتهاند (اذکائی، «تکمله»، 127- 128). «بابا» نامی بابلی است، و اصل اکدی دارد، همانگونه که «نهنه / نانا» نیز اسمی بابلی، و نام خدای مادر بوده است؛ و بساکه نام خدای «پدر» باشد؛ چنانکه از خدای «بابانی» در کتیبههای بابلی کهن یاد شده است. نام خدای «بابا» که طی دورۀ بابلیِ نو و کاسیان (از سدۀ 12 قم) در نامهای شاهان دیده ـ میشود، همچون «بابا ـ اها ایّدینا» (ح 812 قم) و جز اینها بهمثابۀ لقب تفخیمی نیز کاربرد داشته است. در متون اهل حق چند تن از «بابا» نامان، از همگنان باباطاهر یادگردیده است: بابافقیه، بابابزرگ، و باباحسن (صفیزاده، بزرگان، 31) و نیز باباجعفر و باباحمشاد (راوندی، 98)؛ و یا 6 تن از معاصران باباطاهر: باباعلی، باباخنجر، باباشیءاللٰه، باباپریشان، بابارود و بابانظر که در جُنگی خطی از آنان یاد شده است (مقصود، 910). لُر بودنِ باباطاهر، و چند گاهی صوفیِ مسافر بودن او در میان همدان و لرستان و نیز موضوع سرگردانی آن «اسپیده باز همدانی که در الوندکوهان لانه داشته در نهانی»، همچنین کوچیدن و زیستن او همراه با کردان ناحیۀ جبال ولایت «فهلۀ» ایران، انتساب او را به فرقۀ قدیمی و فهلوی «دین حق» و پیروی او از تیرۀ گورانی را تأیید میکند.
همۀ کوچندگان ایرانزمین ادعا میکنند که باباطاهر همشهری آنان بوده است (مینورسکی، 840). همبری باباطاهر با لرستان در معتقدات اهل حق و اینکه گاهی نسبت او یا لهجۀ دوبیتیهایش را «لری» گفتهاند، معنای دیگری جز ارتباط میان زادبوم وی با لرستان افاده نمیکند. در خرمآبادِ کنونی محلهای است به نام «باباطاهر» که حاکی از ارتباط همدان و لرستان است (همانجا؛ اذکائی، همان، 142). اما عموماً لهجهای را که دوبیتیهای باباطاهر بدان سروده شده است، «لری» خواندهاند و برخی «لری طاهرتاتی» را نام یکی از عشیرههای لر دانستهاند. به اعتقاد برخی دیگر از پژوهشگران باباطاهر اشعار خود را به لهجۀ «مازندرانی» سروده است، بعضی از تذکرهنویسان هم نوشتهاند که اشعار وی به لهجۀ «راجی» (رازی) سروده شده؛ اما همۀ این لهجهها زیر عنوان کلیِ «پهلوی / فهلوی» قرار میگیرد (الن، 8). باباطاهر همدانی به عنوان شاعر، دیوان و دفتر اشعار به طور مدوّن، اگر هم داشته است، یا برایش ترتیب داده بودهاند، اینک برجای نمانده است. از سدههای 6-7 ق / 12-13 م دوبیتیهای متفرق فهلوی و از سدههای 8- 9 ق / 14-15 م حدود 10-12 دوبیتی با یکی دو قطعه یکجا بـه نام وی بـا عنوان «فهلـویات» نقل شده ـ است. فهلوی گویش مردم بلاد فهله را گفتهاند؛ اصطلاح فهلویات نـه تنها بر دوبیتیها یا بعضی قطعات منظوم بدان گویش اطلاق ـ شده، بلکه مراد کلمات قصار و مثالهای مأثور و عبارات یا کلمات منثور هم هست که در بعضی از متون کهن فارسی و عربی متفرق است (اذکائی، «تاریخچه ... »، 191). از سدههای 10-11 ق / 16-17 م به بعد شمار دوبیتیهای منسوب به باباطاهر در مجموعهها یا سفینههای اشعار و برخی تذکرههای شاعران فزونی یافته است. تداول و تزاید دوبیتیهای باباطاهری به گویشهای لری، کردی، راجی و آذری در عهد صفوی، و اقبال بدانها علت خاصی داشته که گذشته از مضامین بسیط صوفیانۀ دلنشین آنها، تبار کردی شیوخ صفوی و گویش بومی «آذری» (فهلوی) ایشان بسا در آن مدخلیت داشته است. میتوان ـ گفت که دوبیتیهای باباطاهر (در بحر هزج مسدّس محذوف) درست همان وضع رباعیات حکیم عمر خیام نیشابوری را پیدا کرده است؛ در مورد چارگانیهای تقلیدی از باباطاهر یا منسوب و شبیه بدو، میتوان اصطلاح «باباطاهرگونه» یا دوبیتیهای «باباطاهری» را به کار برد. 55 جُنگ خطی، سفینه و مجموعۀ اشعار، متضمن دوبیتیهای باباطاهری است که تا اواخر سدۀ 13 ق / 19 م حدود 440 دوبیتی به طور غیر مکرر منسوب به باباطاهر به دست میدهند. قدیمترین مجموعه همانا سفینۀ تذکرۀ شعرا (نیمۀ اول سدۀ 8 ق / 14 م)، متضمن 5 دوبیتی و یک قطعه از فهلویات باباطاهر است. پس از آن مجموعۀ بهاءالدین قمی (848 ق / 1444 م) ــ نسخۀ معروف قونیه ــ متضمن 2 قطعه و 8 دوبیتی (فهلوی) از «قُدْوَة العارفین باباطاهر همدانی» است که اخیراً ملاک ویرایش و گزینش علمی ـ انتقادی قرارگرفته است (همو، «گزینه ... »، 226-235). چنانکه 117 دوبیتی و 3 قطعه از اشعار باباطاهری گزیده شده، و با 120 شماره، بر طبق ردهبندی موضوعی (از «طبیعتگرایی» تا «مرگاندیشی» و متفرقات) ترتیب منطقی یافته است. در خصوص کلمات قصار عربی منسوب به باباطاهر و شرحهای آن (ازجمله یکی منسوب به «عین القضات» همدانی)، چون در صحت انتساب آنها به وی تردید کلی میرود، هر چند صدور چنان سخنانی از وی هم به گویش فهلوی جبالی بسیار محتمل تواند بود، اکنون باید از ذکر ماهیت و شرح و وصف آنها گذشت. 15 چاپ از مجموعۀ اشعار باباطاهر و معروفترین آنها به کوشش وحید دستگردی (چ 3، تهران، 1331ش) متضمن 366 دوبیتی است و چاپهای گوناگون و تکراری یا ترجمههای فرنگی که یکسره از روی آن صورت پذیرفته، موجود است.
از دیرباز مردمان دربارۀ مردان نامآور، داستانها برساخته، و افسانهها پرداختهاند، به ویژه پیرامون مشایخ عرفان و تصوف یا به اصطلاح «اولیاء الله»، که در شرح «مقامات» ایشان معجزات و کرامات چندی هم فراهم آوردهاند؛ چنانکه دربارۀ باباطاهر همدانی نیز روایات از این دست بسیار است، از جمله: 1. «شرحی راجع به طاهر، مشتهر به عریان، بنا به روایات متواتر» که الن به نقل از طلبهای بوشهری گزارش کرده است: «گویند که طاهر عریان، شخصی بیسواد و هیزمشکن بوده است. عادت داشت که هر روز به مدرسه برود و به درس و بحث طلاب گوش فرا دهد. اما طلاب همواره او را استهزا میکردند. روزی او به یکی از اهل مدرسه اظهار داشت که در این فکرم که این طلاب، آنچه را مدرسان ایشان تعلیم میدهند، چگونه فرا میگیرند و میآموزند. طلبه بر سبیل مزاح جواب داد: اینان نیمهشب داخل حوض مدرسه میشوند و 40 بار سر خویش را زیر آب فرو میبرند، پس از انجام این عمل است که علوم را فهم میکنند. طاهر این موضوع را باور کرد و خود با آنکه هوا بهشدت سرد بود، چنین کرد. فیالحال پارهای نور پیدا شده و در دهان او فرو رفت(!). روز دیگر به مدرسه آمد و آغاز گفتوگوهایی فلسفی با طلاب کرد. ایشان قادر به پاسخگویی او نشدند و چون سبب این تغییر ناگهانی را از وی پرسیدند، داستان خود را باز گفت و افزود: اَمْسَیْتُ کُردیّاً وَ اَصْبَحْتُ عَربیّاً (= شب را چونان کردی به سر آورده، بامدادان بهسان عربی گردیدهام). این موضوع، شنوندگان را سخت به شگفت آورد. روایت است که حرارت غیرعادیای در بدنش مشاهده شده، که هیچ کس یارای آن را نداشت که نزدیک وی بنشیند. عادت او این بود که اوقات خود را پیوسته در درختزارها و کوهها بگذراند» (ص 7). این افسانه را ژوکوفسکی هم در تهران شنیده بوده، چنانکه رضاقلی هدایت نیز به صورتی آن را روایت کرده است (نک : مقصود، 17- 18). باید افزود که عینالقضات همدانی در تمهیدات با تلمیح به «شیخ ما» که مراد شیخ «برکه» (از اصحاب باباطاهر) است، چنین میگوید: «دانم که تو را در خاطر آید که شیخ ما را چون حالتی رسد و روی نماید، در حوض پُر آب نشیند؛ چون دست در آنجا میبرند، از گرمی آب، دست سوخته میشود» (ص 240). 2. عبدالرحمان جامیگویندۀ عبارتِ «اَمسَیْتُ کُردیّاً وَ اَصْبَحتُ عربیّاً» را شیخ «ابوعبدالله بابونی» کرد گورانی (د 374 ق / 984 م) مدفون در شیراز دانسته است (ص 320). محمد قزوینی در این خصوص تتبّع بلیغ نموده، اجمالاً میگوید: مولوی در دیباچۀ دفتر اولِ مثنوی این عبارت را به ابناَخی تُرک اُرمَوی جَدّ اَعلای حسامالدین چلبی (622-683 ق / 1225-1284 م) ــ مرید و مصاحب خویش ــ نسبت داده که اصلاً «کرد» بوده است. همچنین مینویسد: و دیگر بنا به معروف هم از قول باباطاهر همدانی نقل کردهاند؛ که به هر حال، اصل حکایت در افواه عوام بیانگر سیرۀ صالحان باشد، آنان که به طریقت ریاضت و تهذیب نفس به درجات عالیه رسیدهاند (نک : حاشیه بر ... ، 510-516، نیز نک : «طاهر ... »، 43؛ مینورسکی، 841). 3. از ژوکوفسکی (شرقشناس روسی) نقل کردهاند که: در تهران شنیدم که باباطاهر را برای زندگانی سعادتمند به آسمان چهارم میبردند. در میان راه قصر شاه باشکوهی را دید. شاهی با لباسهای ملیلهدوزی طلا بر بالای تخت جلوس کرده بود. گوهرهای بسیار قیمتی زینتبخش لباسهای فاخرش بود. در اطرافش زنانی که زیبایی بهشتی داشتند آهنگهای شیرین میخواندند تا پادشاه را خوشدل نمایند. اسراف، ثروت و شادی همه جا به چشم میخـورد. وقتی باباطاهر از جلو آنها رد شد، فقیری را ملاحظه ـ کرد که لباسی ژنده بر تن داشت و خر واماندهاش را به زورِ نیش میراند. آن قدر آن خر را زد و میخ آهنین را به بدن او فرو برد تا خون از بدن حیوان جاری شد. دستش را در زیر خونی که جاری شد، گرفت و نان خشکش را به آن خون خیس کرد تا قابل خوردن شود. باباطاهر فریاد کرد: اگر دستم رسد بر چرخ گردون / ازو پرسم که این چون است و آن چون / / یکی را میدهی صد گونه نعمت / یکی را نان جو آلوده در خون. از آسمان ندا رسید: مانع شوید چنین عیّار بیتربیتی به آسمان بیاید، او را به زمین برگردانید. باباطاهر که این بشنید، گفت: سیر و سلوک ما سپری شد، اشکم روان خواهد بود، با آنکه وی تا آسمان چهارم بالا رفته بود (مصطفوی، اسدالله، 15). 4. دیدار با ابنسینا (د 428 ق / 1037 م) که به نقل از صحف ابراهیم (یگانه نسخۀ مورخ 1205 ق / 1791 م موجود در کتابخانۀ برلین) روایت کردهاند: «وقتی ابوعلی سینا برای مطالعات نجومی به همدان آمده بود، روزی در پای کوه الوند برای گردش رفت و قصد آن را داشت که محل صحیح سیارۀ مریخ را نیز تعیین نماید؛ در چنان وضعی باباطاهر را مشاهده کرد، بابا او را نزد خود خواند و گفت ای ابوعلی دربارۀ چه مطلبی فکر میکنی؟ چون شیخ در سیمای بابا آثار ذکاوت را مشاهده کرد، آنچه را در ضمیرش بود، بیان کرد. باباطاهر با نوک انگشتش بر روی شنها عکس بروج فلک و از جمله مریخ را آن طور که دلخواه شیخ بود، نقش نمود. شیخ بر پای باباطاهر بوسه داد و از کوه برگشت» (همو، 4). محققان دیدار و گفتوگوی باباطاهر با ابنسینا را در همدان، نظر به همعصر بودنشان و نیز از لحاظ عقلی غیر محتمل و مستبعد نمیدانند (براون، 37؛ قزوینی، یادداشتها، 5 / 382؛ مینورسکی، 839). 5. دیدار با عینالقضات (492 ق-525 ق / 1099-1131 م) که به واسطۀ استادانش شیخ «برکه» و شیخ «فتحه»، هم از پیروان باباطاهر و به اصطلاح، سالک طریقتی او بوده، پیوسته به زیارت «تـربت» او میرفته، و بـه روایتی هم کلمات قصار او را شرح ـ نموده است (اذکائی، «حکیم ... »، 184، 190؛ فرمنش، 19-20، 26). اما در میان اهالی همدان، افسانۀ بسیار مشهوری است که باباطاهر را گواه بر شهادت عینالقضات همدانی فرا مینماید، اجمالاً چنین است: «گویند: وقتی که عینالقضات را سر بریدند، و بدن او را در میدان معروف همدان (سابقاً: زغالیها) افکندند، در آن موقع که مردم پیرامون جسد او را فراگرفته بودند، باباطاهر عریان از آنجا عبور کرد. چون از واقعه خبر شد، نزدیک آمده، نوکپایی به تن او زده، گفت: «مردان خدا چنین نخسبند». عینالقضات فوری از جای برخاسته، سر بریدۀ خویش را زیر بغل زده، و از آنجا به راه افتاد. مردم هم به دنبال او رفتند، تا اینکه به قبرستان عمومی شهر رسید، و آنجا در چالهای فرو رفت و از نظر ناپدید شد، آن جایگاه تاکنون هم به «چالۀ عینالقضات» معروف است (همو، 81؛ مقصود، 55-56). 6. دیدار با نصیرالدین طوسی: بعضی هم او را معاصر خواجه نصیرالدین طوسی (د 672 ق / 1273 م) یاد کردهاند. واله داغستانی در کتاب ریاض الشعراء (تألیف در 1161 ق / 1748 م) چنین حکایت نموده است: باباطاهر عریان اکثر در کوهها و غارها سر میکرده، عارف کامل و فاضل بوده است. شنیده شد که خواجه نصیرالدین طوسی را در شکلی از اشکال افلاک شبهه واقع میشود، عزیمت خدمت بابا نموده در غاری که او میبوده است، میرود. میبیند که برهنه و ژولیده دراز کشیده است. خواجه از دور به ادب تمام میایستد و بر وی سلام میکند. بابا میگوید: اگرچه ما دیوانگان از تکلیف بیرونیم، لیکن رعایت فضل تو نموده، جواب سلام میدهم؛ بعد از آن، به انگشت پا شکلی را که خواجه در آن مشتبه بود، بر زمین نقش میکند، و چون رفع شبههاش میشود، عرض میکند که این را چه قسم دریافت فرمودهاند؟ میگوید: ای نصیرالدین چه عجب در این مینمایی، روزی که [افلاک] را میساختند در حضور من ساختند. خواجه قدمش را بوسه داده، رخصت میطلبد. بابا در میان مردم به دیوانگی اشتهار داشته، به زبان رازی اشعار خوب دارد ( نک : مصطفوی، اسدالله، 3). باید افزود که این عبارت «روزی که افلاک را میساختند در حضور من ساختند»، ناظر به مضمون یکی دو رباعی باباطاهر است، ازجمله «اَلِف کز کاف و نونش سر به در کرد / جهان را او همه بر لاژور کرد / / بدان گه کآفرید گردون گردان / همی ساخت و مَنَش اندازه بر کرد» (ص 16)؛ و نیز «ای دوست! آنگاه که گوهر دیدم، هنوز دریا نبودی / و آنجا که خورشید دیدم، جهان پیدا نبودی / / من آن روزی به دامانت زدم دست / که گردونت هنوز بر پا نبودی، ای دوست» (ص 18). اما همروزگار بودن باباطاهر با خواجه نصیر را نیز تمامی محققان مردود دانستهاند (الن، 2-3؛ رشیدیاسمی، 52؛ مینورسکی، 840) و رشید یاسمی میافزاید که: منشأ آن حکایتی است که به باباافضل کاشانی نسبت میدهند، که گویا روزی یک مسئلۀ نجومی خواجۀ طوسی را به سر پنجۀ پای بر روی خاک حل کرده؛ چون همین قصه را به باباطاهر نسبت دادهاند، چنین اشتباهی واقع شده است (همانجا). روایت دیگری از این حکایت وجود دارد که منسوب به «خواهرزادۀ منجم باباطاهر» است (مقصود، 54-55). 7. دعای طلب باران: مشهور است که سالی در همدان باران نبارید، مردم شهر جملگی به مصلا رفتند و به دعا و تضرع پرداختند، لیکن دعاهای آنان مستجاب نشد و قطرهای نبارید. پس جمعی که به باباطاهر اعتقاد داشتند، به خانقاه او رفتند و خواستند که با ایشان به مصلا رود و دعا کند. او به مردم گفت: «بابا را به کار خدا چه کار»؛ ولی مردم او را به اصرار بیرون کشیدند و با خود بردند. خلاصه آنکه وی چون به باغ امیر شهر رسید، سنگی بر گرفت و به در باغ کوفت و این کار را ادامه داد، سرانجام باران رحمت الٰهی باریدن گرفت؛ و گویند که عکس این هم اتفاق افتاده است: از کثرت باران ویرانگر مردم به صومعۀ او رفتند، و با ادای «بد، بد هر که کرو»، موجب شد باران بایستد و آفتاب نمایان شود (همو، 911-912). 8. قبر پسر بابا: گفته اند که قبر مجاور گورگاه باباطاهر، از آنِ خواهر او ست. بعضی هم گویند قبر متعلق به پسر بابا طاهر است، که جوانی زیبا و برومند و محبوب پدر بوده است. این پسر روزی در شکار آهو گرفتار کمند خود میشود، و اسبش او را روی زمین میکشد و به نزد بابا میآورد. بابا آهو را آزاد میکند، و نعش پسر را در همان مکانی به خاک میسپارد که اکنون خود در آنجا مدفون است؛ و این حکایت با نقل دوبیتی «نوچه پورم بشی روزی به نخجیر / سیه بورس بمی بابند و زنجیر ... » نشاندهندۀ توان صبر و تحمل او ست (همو، 913). دربارۀ عریان بودن بعضی عارفان از دیرباز تفسیرهای مختلف نمودهاند (یازیجی، 5-6، 8، 22). دیگر محبوبیت او نزد اهل زمانه خصوصاً مردم همدان است، چنانکه شارح کلمات قصار منسوب به وی، در سدۀ 9 ق / 15 م گفته است: «هنگامیکه عبور و گذارم به همدان افتاد، مردم آنجا را شیفتۀ سخنان باباطاهر یافتم، و از من خواستند که بر سخنان او شرحی نویسم» (نک : مقصود، 246). گفتنی است که ترانههای باباطاهر را تاکنون در سراسر ایران همراه با سهتار یا عود برخوانده و تغنی کردهاند.
اذکـائی، پرویز، «تاریخچۀ فهلوی»، «تکمله و تعلیق بر گفتار مینورسکی»، باباطاهرنامه (هم (؛ همو، «حکیم الٰهی همدان»، ماتیکان عینالقضات همدانی (هفتگفتار در عرفانپژوهی)، به کوشش همو، تهران، 1381 ش؛ همو، «گزینۀ اشعار باباطاهر»، باباطاهرنامه (هم (؛ الن، ادوارد هرون، «مویههای باباطاهر»، باباطاهرنامه (هم (؛ باباطاهر، ترانهها، به کوشش پرویز اذکائی، تهران، 1388 ش؛ باباطاهرنامه (هفده گفتار و گزینۀ اشعار)، به کوشش پرویز اذکائی، تهران، 1375 ش؛ براون، ادوارد، «باباطاهر عریان»، باباطاهرنامه (هم (؛ جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، به کوشش مهدی توحیدیپور، تهران، 1366 ش؛ راوندی، محمد، راحة الصدور، به کوشش محمد اقبال، تهران، 1333 ش؛ رشیدیاسمی، غلامرضا، «بابای شاعران»، باباطاهرنامه (هم (؛ صفیزاده، صدیق، بزرگان یارسان، تهران، 1327 ش؛ همو، دورۀ هفتوانه (سرانجام)، تهران، 1361ش؛ عینالقضات همدانی، تمهیدات، به کوشش عفیف عسیران، تهران، 1341 ش؛ همو، نامهها، به کوشش علینقی منزوی و عفیف عسیران، تهران، 1362 ش؛ فرمنش، رحیم، احوال و آثار عینالقضاة، تهران، 1338 ش؛ قرآن کریم؛ قزوینی، محمد، حاشیه بر شد الازار جنید شیرازی، تهران، 1328 ش؛ همو، «طاهر همدانی»، باباطاهرنامه (هم (؛ همو، یادداشتها، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1339-1345 ش؛ مصطفوی، اسدالله، باباطاهر عریان (دوبیتیها)، تهران، 1352 ش؛ مصطفوی، محمدتقی، هگمتانه، تهران، 1332 ش؛ مقصود، جواد، شرح احوال وآثار و دوبیتیهای باباطاهر عریان، تهران، 1354 ش؛ یازیجی، تحسین، مقدمه بر مناقب جمالالدین ساوی، آنکارا، 1972 م؛ نیز:
Gobineau, J. A., Trois ans en Asie, Paris , 1922; Minorsky, V., «Bābā-Ṭāhir», EI2, vol.I.پرویز اذکائی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید