مقالات

نمایش تا از مورد
نتیجه جستجو برای :
  • حیات | حَیات، اصطلاحی فلسفی برای بیان ویژگی انواعی از موجودات که وجود پیوسته و آثار وجودی خاص دارند. این واژه در تداول عام به معنای زیست و زندگی است، و بر جان و روح و روان نیز اطلاق شده است (نفیسی، 2/ 1300). مفهوم فلسفی حیات از گذشته‌های دور در زمینه‌هایی چون علم ‌النفس، اسطوره‌ها و طب مطرح بوده است.
  • حیدرعلی خان |
  • حیدر آملی |
  • حیدر، قطب الدین | حِیْدَر، قُطْبُ‌‌الدّین، نام دو تن از مشایخ قلندریه، یکی قطب‌الدین حیدر زاوه‌ای و دیگری قطب‌الدین حیدر تونی. این دو هرچند در دو دورۀ مختلف می‌زیسته‌اند، اما احوالشان در بسیاری از منابع به هم آمیخته است.
  • حیدرانلو | حِیْدَرانْلو، از طایفه‌های کرد سنی شافعی‌مذهب ساکن در نقاط مرزی ایران و ترکیه، به‌ویژه در شهرستان چالدران واقع در استان آذربایجان غربی. این طایفه در دورۀ قاجار از طوایف بزرگ کرد به شمار می‌آمد (جلیل، 26؛ فیلد، I/ 80؛ بیات، 40) و از دورۀ فتحعلی شاه قاجار (سل‍ 1212-1250 ق/ 1797-1834 م) به این سو در جنگ‌ونزاعهای...
  • حیدر شهابی |
  • حیدرآباد | حِیْدَرْآباد (سند)، شهرستان (ضلع) و شهری در ایالت سند پاکستان.
  • حیدرعمو اوغلی | حِیْدَرْعَمواوغْلی (1297- 1340 ق/ 1880-1922 م)، از فعالان سیاسی و مبارزان انقلابی در دورۀ مشروطۀ ایران و اواخر دورۀ قاجار.
  • حیدرآباد | حِیْدَرْآباد (دکن)، نام شهری در فلات دکن و مرکز ایالت اندراپرادش در جنوب شرقی هند.
  • حی بن یقظان | حَیِّ بْنِ یَقْظان، عنوان یکی از داستانهای تمثیلی شیخ ـ الرئیس ابن‌سینا که در زمان کوتاه حبس در قلعۀ فرجان، نزدیک همدان به زبان عربی نوشت.
  • حیدراوغلو | حِیْدَرْاوغْلو، یا محمد قراحیدراوغلو (د 1058 ق/ 1648 م)، گاهی ملقب به «گدا»، از رهبران نهضت جلالی در عثمانی.
  • حیدر صفوی | حِیْدَرِ صَفَوی (مق‍ 893 ق/ 1488 م) شیخ حیدر، پسر ارشد شیخ جنید از خدیجه بیگم، خواهرزادۀ حسن پادشاه آق‌قویونلو و پنجمین نسل از اولاد شیخ صفی بر مسند ارشاد طریقت.
  • حیدرعلی | حِیْدَرْعَلی، نام چند هنرمند ایرانی در سده‌های گوناگون که نامدارترین آنها دو نقاش از دوره‌های صفویه و قاجاریه‌اند.
  • حیرت | حِیْرَت، الله‌وردی‌خان، شاملوی هروی، متخلص به «حیرت» (سدۀ 13 ق/ 19 م)، شاعر و نویسندۀ ایرانی.
  • حیدرلو | حِیْدَرْلو، طایفه‌ای مستقل و ترک‌زبان، ساکن در استانهای آذربایجان غربی و شرقی.
  • حیدر گجراتی | حِیْدَرِ گُجَراتی، از فارسی‌نویسان و عرفای طریقۀ سهروردیه در شبه‌قارۀ هند.
  • حیدرنامه |
  • حیرت قاجار |
  • حیض |
  • حیدرمیرزا دوغلات |
  • حیرت | حِیْرَت، میرزا اسماعیل، فرزند محمدعلی، ادیب، شاعر و مترجم متخلص به «حیرت». وی در 1254 ق/ 1838 م در تهران به دنیا آمد. از کودکی به آموختن دانشهای رسمی پرداخت و در جوانی با شاعرانی چون قاآنی (1223-1270 یا 1272 ق/ 1808-1854 یا 1856 م) و یغمای جندقی (1196-1276 ق/ 1782- 1859 م) مصاحبت داشت (معلم، 5/ 1472؛ مهرین، 1...
  • حیرتی تونی | حِیْرَتیِ تونی، یا حیرتی مروی، ملا تقی‌الدین محمد هروی متخلص به حیرتی از شاعران روزگار شاه طهماسب صفوی (930-984 ق/ 1524-1576 م). در باب زادگاه و نسب او در بین تذکره‌نویسان اختلاف است. از مرو، تون، بخارا، و کاشان به‌عنوان موطن وی نام برده‌اند و گاهی از او با نسبتهای حیرتی تونی، حیرتی بخارایی، و حیرتی مروی یاد ...
  • حیدری تبریزی | حِیْدَریِ تَبْریزی، میر حیدر (د 1000 یا 1002 ق/ 1592 یا 1594 م)، از شاعران پارسی‌گوی دربار اکبرشاه (سل‍‍ 963-1014 ق/ 1556-1605 م) در هند.
  • حیرت | حِیْرَت، اصطلاحی عرفانی به معنی سرگشتگی، فروماندگی و عجز از ادراک.
  • حیص بیص | حَیْصَ‌بَیْص، سعد بن محمد بن سعد صَیْفی تمیمی، ادیب، شاعر و فقیه شیعه‌مذهب سدۀ 6 ق/ 12 م. لقبش شهاب‌الدین و کنیه‌اش ابوالفوارس بود. از او با لقبهای امیر و ملک الشعرا نیز یاد شده‌است (عمادالدین، 1/ 202؛ ابن‌عدیم، 9/ 4262، 4269). ترکیب حیص‌بیص، اصطلاحی است که در زبان عربی به معنای در تنگنا قرارگرفتن و راه چاره ...
  • حیره | حیره، از شهرهای مشهور ایران در دورۀ ساسانی در کرانۀ غربی فرات و تختگاه لخمیان یا آل‌منذر. این شهر در جنوب شرقی نجف کنونی (EI2, III/ 462) و در نزدیکی محلی واقع بود که بعدها شهر کوفه در آن ساخته شد (حمدالله، 40) و رودی منشعب از فرات، به نام الکافر این شهر را مشروب می‌ساخت که به رود حیره معروف بود (دایرةالمعارف ...
  • حیدری و نعمتی | حِیْدَری و نِعْمَتی، پیروان دو فرقه‌ای که در بسیاری از شهرهای ایران در عصر صفوی و پس از آن با یکدیگر رقابت، دشمنی و درگیری مداوم و شدید داشتند.
  • حیدریه، مسجد | حِیْدَریّه، مَسْجِد (مدرسه)، از بناهای معروف دورۀ سلجوقی در قزوین، واقع در محله یا گذر بلاغی که در سرشماری سال 1299 ق/ 1882 م، جزو محلۀ پنبه‌ریسه به شمار آمده است (ستوده، 12؛ گلریز، 522؛ دبیرسیاقی، سیر ... ، 595، سرشماری ... ، 124).
  • خاتونی |
  • حیفا، بندر | حَیْفا، بَنْدَر، مرکز استان حیفا، واقع بر کرانه‌های شرقی دریای مدیترانه، در شمال غربی اسرائیل.
  • حیوان |
  • خاتونیه | خاتونیّه، نام چند مدرسه، مسجد و خانقاه که پس از سدۀ 6 ق/ 12 م در سرزمین شام ساخته شد.
  • خاتم | خاتَم، شهرستانی در استان یزد به مرکزیت شهر هرات.
  • خاتون | خاتون، به معنای بانو، و همسر، عنوانی که برای زنان بلندپایه به کار می‌رفته است. بانوان بزرگ و همسران شاهان و سلاطین را خاتون می‌نامیدند و در زبانهای فارسی، عربی و ترکی به همین معنا متداول بوده است.
  • خاتون آبادی | خاتون‌آبادی، خاندانی از عالمان امامی در اصفهان و تهران از سدۀ 12 ق/ 19 م به بعد. افراد معروف و متنفذ این خاندان در طول 3 سده، نقش مهمی در تاریخ فرهنگی و سیاسی ایران ایفا نمودند. آنان طی سده‌های 12 تا 14 ق در اصفهان، و از سدۀ 13 ق به‌بعد در تهران، به‌عنوان یکی از خانواده‌های پرآوازه در عرصه‌های دین و دانش و سی...
  • خابور | خابور، نام دو رودخانه و ناحیه‌ای تاریخی در شمال بین‌النهرین که از سده‌های پیش از اسلام تاکنون، عمده‌ترین مردمان آن را کردان تشکیل می‌دهند و در زبان آنان خاپور به معنای ویرانه است.
  • خادم حسن پاشا | خادِمْ حَسَنْ پاشا (د 1006 ق/ 1598 م)، صدراعظم عثمانی در زمان سلطنت محمد سوم، سیزدهمین سلطان عثمانی (سل‍ 1004-1012 ق/ 1595-1603 م).
  • خاتم، دیوان | خاتَم، دیوان، از کهن‌ترین دیوانهای عصر اسلامی در سازمان اداری خلفا، که عمر دراز نداشت و به زودی در دیوانهای وزارت و رسایل تحلیل رفت.
  • حیوانات | حِیْوانات، از حیوانات در زبان و ادبیات فارسی معمولاً به یکی از صورتهای ذیل سخن می‌رود:
  • خاتم کاری | خاتَمْ‌کاری، شیوه‌ای در ساخت روکش تزیینی برای اشیاء چوبی در ایران، با استفاده از قطعات چوب، عاج یا استخوان و مفتولهای فلزی. تاریخ پیدایش و خاستگاه این هنر ـ صنعت مشخص نیست. خاتم در فرهنگهای لغت، به معنی انگشتری و همچنین معنی عام آن یعنی پوشاندن سطح چیزی با ریزه‌های استخوان، «حلقه‌های فلزی» و تکه‌های چوب آمده،...
  • خ | خ، حرف نهم از الفبای فارسی، هفتم از الفبای عربی و بیست و چهارم از الفبای ابجدی. نام آن در کتابها و فرهنگها به شکل خ، خی، خا، خای نقطه‌دار یا معجمه یا منقوطه ذکر شده، و نشانۀ آن در آوانگاری «X» است. خ در حساب جُمَّل معادل 600 است و به همین سبب از حروف مئات یا صدگان، و به سبب شباهت با ح از حروف ذووجهین و نیز از...
  • خاتمیت | خاتَميَّت، مفهومی با خاستگاه قرآنی ناظر به شناسايی پيامبر اسلام (ص) به مثابۀ واپسين پيامبر که در شاخه‌های مختلف علوم اسلامی از کلام و تفسير تا عرفان مورد توجه قرار گرفته و بازتاب گسترده‌ای در تاريخ فرهنگ اسلامی داشته است.
  • خاتم النبیین |
  • خارزنگی |
  • خازمیه |
  • خازم بن خزیمه | خازِمِ بْنِ خُزَیْمه، سردار عرب‌تبار خراسانی در قیام عباسی و خلافت سفاح و منصور.
  • خازنی |
  • خارک | خارْک، جزیره‌ای در خلیج فارس و نام بخش و شهری در استان بوشهر.
  • خارستان | خارِسْتان، عنوان کتابی مشهور از ادیب و شاعر سدۀ 13-14 ق/ 19-20 م، حکیم ادیب قاسمی کرمانی، که به تقلید و بر وزن گلستان سعدی در وصف یک طبقه از صنعتگران و بازاریان کرمان از زبان عوام بافندگان (= شال‌بافان)، در روزگار قاجار تألیف شده است.
  • خاقان | خاقان، عنوان و لقب خاص فرمانروایان ترک و مغول و فغفورهای چین که بعدها عمومیت یافت.

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: