1392/12/3 ۱۱:۴۰
هادی حسینینژاد: پنجشنبه یکم اسفندماه، مقارن بود با سالروز شاعری برجسته به نام مهدی اخوان ثالث؛ م.امید. به همین بهانه گفت وگویی در روزنامه آرمان ترتیب داده شده با محمد بقایی ماکان؛ نویسنده، مترجم و پژوهشگر نامآشنا؛ به این امید که به وجوه مغفول باقی مانده در آثار آن شاعر فقید پرداختهای قابل تاملی میسر شود. بیمقدمه شما را دعوت میکنم به خواندن این گفتوگو.
به نظر شما چرا اخوان ثالث در میان شاعران معاصر، چهره متمایزی است و چه عاملی باعث شده تا این حد مورد توجه اهالی شعر و ادب باشد؟
اگر زبان را آیینهای بدانیم که شاعر به مدد آن، محیط و جامعه خویش را مینمایاند و بازتاب آن بدل به تصاویری میشود که واقعیتها و حقیقتهای پیرامون او را به گونهای نمادین و ماندگار برای عصرها و نسلهای بعد به یادگار میگذارد، اخوان توانست این آیینه را بهگونهای صیقل دهد که زمان نتواند غباری بر آن بنشاند. به نظر میرسد این مهمترین دلیل است که باعث شده شعر اخوان در میان اهالی شعر جایگاه ویژهای پیدا کند. دلیل این امر را باید در تسلط او به واژگان فارسی و همچنین چیرگی او به تاریخ ادبیات دانست. اکثر اشعار او در واقع آیینه جامعهای است که در آن میزیسته. نگاهش به زندگی، انسان گرایانه و جهانی است. چنین نگاهی البته ماندگار میشود ولی پاسخ به این پرسش اساسی که میزان این ماندگاری چقدر است، در دو اصل اساسی خلاصه میشود که در آثار هر شاعری قابل ارزیابی هستند و باید مورد توجه قرار گیرد و آن، آمیزهای است از اندیشه و هنر شاعری که هر دو در شعر اخوان به روشنی مشهود است.اما پاسخ به این پرسش که چه تعداد از سرودههای این شاعر فقید، ماندگار شده امری دشوار است زیرا اشعار هر شاعری را باید در مجموع مورد ارزیابی قرار داد. اخوان نیز مانند همه شاعران، شعر متوسط با مضامین ابتدایی و حتیگاه پیش پا افتاده هم دارد که برای نمونه میتوان در مجموعه «عاشقانهها و کبود» به چنین شعرهایی اشاره کرد. ولی در یک نگاه کلی، باید گفت که شعر اخوان آیینهای نیست که زنگار برخود بگیرد. مفاهیم و مضامین و اندیشههایی که او در آغاز کار شاعری و به خصوص پس از دهه ۴۰ بر آن تمرکز داشته، بر اساس آرمانهای انسانی بوده. حال آنکه چنین رویکردی را در شاعران همنسل او مانند توللی، نادرپور، مشیری، بهبهانی، فروغ و بسیاری دیگر نمیبینیم.
اخوان ثالث در این راستا، از چه اسلوبی پیروی میکرد؟
زبان شعری اخوان، بیشتر روایی است. در واقع میشود گفت شیوه پرداخت شعر او روایی است؛ یعنی به صورتی است که موضوعات شعر خود را وصف میکند. به خصوص در توصیف طبیعت ید طولایی داشت. از همین روست که هرجا صحنهپردازی کرده، به خوبی از عهده برآمده. این خصوصیتی است که شعرش را از دیگران متمایز میکند. او در شعرهایش به روایت و بیان روایی اهمیت زیادی میدهد و جهان بینی خاص خود را از این منظر ارائه کرده. البته اگر بخواهیم در معنای اصطلاح «جهانبینی» دقیق شویم؛ نمیتوان آن را به مفهومی گسترده برای شعر اخوان به کار برد. زیرا او بیشتر ایران اندیش است تا جهاناندیش. خود او هم به این امر واقف و معترف بوده که میگوید: «من مرثیهگوی وطن مرده خویشم»؛ و این همان شعری است که موجب ایجاد مشکلاتی برای او نیز شد. مضمون محوری شعر اخوان و مضامین وابسته به آن، شرح همین خونجگری است. انسانی را که او به آن میاندیشد، گرچه میشود تعمیم داد ولی در واقع این انسان، ایرانی است. منِ فردی او که البته در شعرش تبدیل به منِ جمعی میشود، همان جامعه ایرانی است. صحنههایی را که روایت میکند، تاملات او و اندیشهها و ارزشهایی را که طالب احیای آن است، همه ایرانی هستند. او خود را در یک کلام «مزدشتی» میدانست؛ اصطلاحی که خود خلق کرده بود و هرگز نخواست پای از محدوده این فرهنگ که یادآور تاریخ کهن ایران است، بیرون بگذارد.
اما اخوان معمولا انسان گوشهگیری به نظر میآمده و هیچ وقت تمایلی به خودنمایی نداشته.
بله. به همین دلیل هم هست که او هیچ وقت تمایلی برای سفرهای خارجی نداشت؛ بهرغم اینکه از او برای شرکت در همایشهای مختلف خارجی دعوت به عمل میآمد. ولی از شرکت در همه آنها خودداری میکرد. از آن جمله هنرمندانی بود که به ظاهر آرام مینمود اما در باطن آکنده از شور و غوغا بود. دنیای او خلاصه میشد به سرزمینی که بسیار به آن مهر میورزید. جهانبینی او در واقع ایرانبینی بود که در اظهار و شیوه و گفتارش نیز به عیان مشهود بود. چنین جهانبینی در عصری که همانندهای او چندان یادی از مردم و جامعه خویش نمیکردند و اشعار تغزلیشان نقل محافل بالانشینان شوخ و شنگ بود که همه جهان را خانه عشق میدانستند و حتی به نوعی جهان-وطنی کانتی گرایش داشتند، جای ستایش دارد. از همینروست که به خلاف نام «امید» که برای خود برگزیده بود، از مشاهده مجموعه این قضایا، هالهای از یأس بر سرودههای او سایه میافکند. اتفاقا برای این یأس، مفهوم دیگری به لحاظ فلسفی در شعرش نمیتوان یافت.
سیطره این غم و اندوه، برای من هم جالب است. کمی از چیستی و چرایی آن در آثار اخوان، بیشتر توضیح دهید.
تردیدی نیست که هر کسی و طبیعتا هر شاعری برای خود فلسفهای در زندگی دارد ولی اگر مقصود از مفاهیم فلسفی، اندیشههای قابل تطبیق با آرای متفکران تاریخ فلسفه باشد، از آن نوع که برای مثال در بیدل، ناصر خسرو، مولوی، اقبال، سپهری و شاملو مییابیم، در شعر اخوان نیست؛ مگر یأسی که بتوان برایش توجیه فلسفی پیدا کرد. او به عنوان شاعری روشنفکر به جامعه خود میاندیشید. این موضوع از اندیشههای محوری شعر اخوان است.
با بررسی آثار و سرودههای اخوان، میشود به وضوح دریافت که نگاه او به زبان فارسی و کاربردهای آن، به شدت حرفهایتر از شاعران دیگر است. شما فکر نمیکنید اخوان نسبت به شاعران هم نسل خود، چهره علمیتری داشته؟
درست است. همانطور که اشاره کردم، اخوان با ادب فارسی به طور کلی؛ اعم از نظم و نثر بسیار آشنا بود و همین چیرگی او به ادبیات فارسی، سبب شد که او از کلامی استوار و بیانی بسیار شیوا برخوردار شود و از این حیث یک سر و گردن از همتایان خود بالاتر جلوه کند. برای مثال اگر بخواهیم او را با نیما مقایسه کنیم، میبینیم که در شعر نیما اشکالات و ایرادات دستوری و لغوی چندان است که حتی میتوان از مجموع آنها، دفتری پدید آورد. حال آنکه این ایرادات را در مجموعه آثار اخوان به طور کلی نمیتوان یافت. اخوان فقط به لحاظ سبک، پیرو نیما بود؛ وگرنه میزان آگاهی و مطالعه او بر ادبیات کهن به مراتب بیشتر و دقیقتر از اوست. یا اگر بخواهیم او را با شاملو هم از این حیث مقایسه کنیم (که چهره برجسته دیگری در شعر زمانه ماست) باز باید گفت شاملو به هیچ روی سواد ادبی اخوان را نداشته. این را دست کم میتوان از دستکاریهای ناآگاهانه و ناصوابی که در تصحیح حافظش بهعمل آورده، دریافت. به هر حال نباید فراموش کرد که اخوان از سرزمینی برآمده که فاخرترین سبک شعر فارسی، یعنی سبک خراسانی متعلق به آن دیار است. خود او نیز تابع سبک خراسانی بوده اما از به کاربردن واژگان جدید هم ابایی نداشت و از همین رو او را باید ادامه دهنده سبک خراسان دانست. آثار او در مجموع، در حوزه آرکائیک قرار میگیرد. این هنری است که خود به آن واقف بود؛ چنانکه گفته: «من خراسان را با مازندران پیوند دادهام» که منظورش نزدیک کردن فردوسی به نیماست. یعنی دو سبک کاملا متمایز که یکی به گذشته معطوف است و دیگری به زمان معاصر و شعر نو، تلفیق کرده و این شیوه را میشود خاص اخوان دانست. علاوه بر آنچه گفتم، به این موضوع هم باید اشاره کرد که اخوان در بهکارگیری کنایات و تمثیلات هم شاعر موفقی است. شعر «زمستان» او از آن جمله است که بسیار اثر گذار بوده. یا نمادی که او برای کل ایران خلق کرده و آن را «باغ» نامیده بسیار ظریف و هنرمندانه است، که طبیعتا افراد کشور درختان این باغ هستند. او با صفاتی که به طور طبیعی مشمول هر باغی میشود، پیام خود را با استفاده از این تشبیه، به جامعه میرساند.
این نمونهها و کنایهها، معمولا سویههای سیاسی نیز دارند. در مورد این وجه از آثار اخوان نیز توضیح دهید.
این دست از آثار اخوان، همه دارای مفاهیم اجتماعی سیاسی و مردمی هستند. گرچه او با عشق؛ پیوندی ناگسستنی داشته و آن را مرادف زندگی میداند، ولی در واقع چنانکه گفته شد، شاعری جامعهاندیش است و اتفاقا بسیار دلسوز! شعر برای اخوان، از لحاظی؛ ابزاری برای طرح مسائل اجتماعی زمان خود بوده است. سرودههایش در یک نگاه کلی، بیان مسائل و ناملایمات جامعهای است که در آن سر میکرده. بنابراین میتوان آن را عاملی دانست برای دادخواهی انسان که به زمان خاصی مربوط نمیشود. به خاطر دارم که از او شنیدم: «شاعر؛ مورخ نیست!» یعنی شعر خوب، زمان بردار نیست. یعنی مسائل زمانه او، میتواند در هر زمانهای مساله باشد. در واقع ظرف زمان فرق میکند اما محتوا یکی است. مجموع این قضایا که شواهد بیشتر آن را میتوان در آثار او به کرات دید، سبب شده تا به خلاف آنکه اخوان خود را امید نامید، در آثارش نشانههای ناامیدی و یأس بیشتر از شاعران هم دورهاش باشد. شعرهایی مانند اندوه، زمستان، باغ من، قصه، قصه شهر سنگستان، آواز چگور، پیوندها و باغ، کاوه یا اسکندر، آخر شاهنامه، پیغام قاصدک و بسیاری دیگر به نوعی بیانگر این احوالاند. به اعتقاد من ناامیدیهای امید هرگز پایانی نداشتند. آنچنانکه این ناامیدیها، گاه بدل به تراژدیهایی در آثارش شده که خواننده را در اندوه و حسرتی عمیق فرو میبرد.
یعنی فکر میکنید اخوان در انتخاب تخلص نیز، قصد و منظور کنایی داشته؟
بعید نیست. اینکه او نام «امید» را بر قلم خود نهاد، بیسبب هم به نظر نمیرسد زیرا تخلص و نام مستعار برخی از شاعران و نویسندگان، برعکس صفت اصلی آنها بوده. برای مثال مولوی با آن همه گویایی و زبانآوری، «خاموش» تخلص میکرد. شاملو «بامداد» را برگزید و ابتهاج «سایه» را. اخوان هم به رغم آنکه در اغلب سرودههایش نشانی از ناامیدی است، نام مستعار امید را بر خود انتخاب کرد. شاید هم امید داشت به اینکه کاستیهای پیرامونش از میان برود و اگر میبود، لابد –نه لابد؛ حتما- همچنان امید داشت. او چنانکه گفتیم، مردی وطن اندیش بود و طبیعتا آنچه بر وطن و جامعه او میرفت، بر اندوه وی میافزود. غم بزرگ اخوان نه سر در معیشت داشت و نه در زندگی شخصی. اندوهی که در شعر او موج میزند، حاصل غمی است که از ناآگاهی و نابسامانی جامعه خود دارد. این احساس البته در شعر دو شاعر بزرگ نوپرداز معاصر؛ یعنی نیما و شاملو نیز وجود داشته و حتیگاه میتوان اندیشه مشترکی را از این حیث در آثار آنها یافت. ولی شعر اخوان در مقایسه با شعر آن دو، از فصاحت و اصالت بیشتری برخوردار است و به خلاف شاملو، تحت تاثیر بینشهای غربی نیست!
اگر بخواهیم آثار شاملو و اخوان را به عنوان دو چهره برجسته شعر معاصر، در دو کفه ترازو بگذاریم، شما چه توازنی را در این میانه متصور هستید؟
همانطور که ذکر شد، شاملو به اندازه اخوان در ادب فارسی تامل و تعمق نداشت زیرا اخوان به معنای واقعی کلمه، ادیب بود و در ادب فارسی غواصی میکرد. البته شاملو در زمان حیاتش به دلیل وابستگی به ژورنالیسم و امکانات صوتی و تصویری، بیشتر مطرح بوده و به سبب همین وابستگی توانسته خود را به خوبی به جلوه درآورد. ولی اخوان حوصله این کارها را نداشت. دنبال این نبود که نوار پُر کند، مجله دربیاورد و مدام در ویترین باشد. او مردی عارف و اصالتاندیش بود. این ویژگی در شعرش به خصوص در سرودههای مانند از این اوستا، آخر شاهنامه، تراای کهن بوم و بر دوست دارم، شهر تنگستان و آنچه در ستایش از ارزشهای اصیل فرهنگ ایرانی سروده، کاملا پیداست و این چیزی است که در شاملو تقریبا دیده نمیشود. البته در میان شعرهای اخوان، شعرهای غنایی و عاشقانه نیز جای خود را دارد و در مواردی نیز جزو بهترین شعرهای او به حساب میآید. مثل غزلی که فروغ نیز آن را دکلمه کرد: «ای تکیهگاه و پناه/ زیباترین لحظه های/ پر عصمت و پر شکوه/ تنهایی و خلوت من! /ای شط شیرین پُر شوکت من». اخوان ستایشگر عشق بود. یک بار از او شنیدم که «عشق یعنی زندگی. آنکه عشق در وجودش نیست، مرده متحرک است». در این حرف، به یاد بیت معروف حافظ افتادم که: «هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق/ بر او نمرده به فتوای من نماز کنید». طبیعی است که چنین کسی به عنوان شاعر، نمیتواند بیتاثیر از عاملِ عشق باشد. به همین سبب عشق از مضامین محوری در آثار اوست.
منظورتان این است که عشق در آثار شاملو، بیشتر زمینی است و در آثار اخوان، به نوعی اسطورهای؟
بله با تعمق در آثار شاملو و اخوان درمی یابیم که هر دو آنها از عشق سخن میگویند. ولی میتوان آنها را قیاس گرفت با دو نوع عشق سعدی و حافظ که یکی کاملا انسانی بود و دیگری بسیار متعالی و آسمانی. این تفاوت معنایی در کاربرد عشق، در آثار شاملو و اخوان نیز قابل ردیابی است. اخوان بر خلاف شاملو، عشق را اخص از محبت میداند. البته شاید در آثار او کلمات عشق و محبت صراحتا بیان نشده باشند ولی فضای شعری او فضای بسیار محبتآمیزی است. در شعر اخوان، حالات خشونتآمیز و عصیانزده کمتر وجود دارد. او احساسی آرام بخش، همراه با نگرشی مهرانگیز که غالبا گلایهآمیز نیز هست، نسبت به عالم و آدم دارد. با پذیرفتن این نظر که شاعر بزرگ فقط یک سخن را همیشه میگوید، به نظر میرسد جان کلام اخوان در بیان و شرح عالم عشق است که از نگاه او نهایتا به عشق میهن و مفاهیم وابسته به آن میانجامد.
به نظر شما در مجموع؛ ویژگیهای شعر اخوان چیست؟
شعر اخوان دارای چند ویژگی برجسته است. نخست اینکه چنانچه گفته شد، زبانی فاخر و استوار دارد که یادآور شاعران سبک خراسانی است. این زبانی است که خود نیز به آن مینازد و آن را مجهز به امکانات قدیم و زبانی پاکیزه میداند. دیگر اینکه نگاهی محبتآمیز و صادقانه به زندگی دارد. اندیشههای انسان گرایانه در شعر او نقش اساسی دارند. به عواطف انسانی بسیار اهمیت میدهد. عدالت طلبی از مضامین محوری شعر اوست. اینها همه ممیزات شعر اخوان است. اما اگر بخواهیم صفت خاصی برای آن در نظر بگیریم، از آن نوع که برای مثال در مورد شعر سنایی قائل میشویم و شعرش را در یک کلام، «تعلیمی» میدانیم، وجه مشخص شعر اخوان را باید روایی بودن دانست. تصویرسازی نیز در شعر او ویژگی ممتازی دارد که به صورتی ستایشانگیز از عهده این هنر برآمده.
باستانگرایی در شعر اخوان و توجه بسیارش به تاریخ ایران باستان، مسالهای است که خیلیها به آن انتقاد کردهاند. نظر شما دراینباره چیست؟
همانطور که اشاره کردید، برخی از منتقدان اخوان، توجه یکسویه او به ایران باستان را نوعی محدود نگری دانستهاند. اما اگر این نظر را درست بدانیم، باید فردوسی را هم محدودنگر دانست. حال آنکه پیش از چنین قضاوتی باید دید آنها در چه عصری زندگی میکردند و مشکل بزرگشان در ارتباط با ساختار مفهوم وطن چه بوده. به نظر من فردوسی و اخوان هر دو راه درستی را برگزیدند زیرا وقتی ساختاری آسیب میبیند، باید بنیانها را تقویت کرد. با تقویت ریشهها، شاخهها نیز نیرو میگیرند. در سالهای پیش از سال ۵۷، غرب زدگی تهدیدی برای هویت ملی بود. بنابراین طریق درست، آن بود که اخوان برگزید. او در دهه ِ پایانی حیاتش نتوانست اثر شاخصی چون گذشته خلق کند اما در این دهه، سروده قابل تاملی آفرید تحت عنوان «تو راای کهن بوم و بر دوست دارم» که از ارزش والایی برخوردار است. در یک جمع بندی کلی، میتوان گفت که امید، زبانی تقریبا باستان گرا دارد و اشارههای پیوسته به چهرهها و اسطورههای ملی مبین آن است که به متون کهن، بهویژه شاهنامه دل بسته بوده. اما غالب این مفاهیم در آثار اخوان، مانند شاهنامه در کنار یکدیگر و به دنبال هم نیستند. چه بسا در یک شعر، اندیشههای حماسی را در دو یا سه بیت از اخوان بخوانیم اما ابیات دیگر به هیچ روی حماسی نیستند. بنابراین نمیتوان گفت که او گرایش به اندیشه حماسی دارد. حقیقت این است که اگر «حماسه» در برانگیختن معنا شود، شعر اخوان برانگیزاننده نیز هم هست ولی در شعر حماسی، به جز این عوامل دیگری نیز حضور دارند که مهمترینشان اسطوره بوده که در آثار اخوان، پیوستگی نداشته و پراکنده است.
منبع: روزنامه آرمان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید