بررسي مفهوم سرمايه اجتماعي در گفت‌و‌گو با حسن قاضي‌مرادي، محقق حوزه جامعه شناسي، فلسفه و تاريخ

1392/11/28 ۱۰:۰۶

بررسي مفهوم سرمايه اجتماعي در گفت‌و‌گو با حسن قاضي‌مرادي، محقق حوزه جامعه شناسي، فلسفه و تاريخ

گروهي از جامعه‌شناسان بر اين باورند كه چرخ جامعه با سه سرمايه مي‌چرخد و با گره‌خوردگي و توليد انباشت‌ اين سه سرمايه است كه جامعه پيش مي‌رود. يكي سرمايه انساني است؛ به اين معني كه افرادي كه در جامعه هستند تا چه ميزان تخصص دارند. هر چه توانايي اين متخصصان بالاتر باشد سرمايه انساني آن جامعه بالاتر است. ديگري سرمايه مادي است؛ يعني سرمايه‌يي كه عبارت است از امكانات مالي، ثروت اجتماعي و تكنولوژي كه توليد اجتماعي را زمينه‌سازي مي‌كنند و سوم، سرمايه اجتماعي است كه در رابطه افراد و گروه‌ها و تعامل آنها در فعاليت‌هاي مشترك‌شان توليد مي‌شود يعني سرمايه اجتماعي فقط در رابطه بين افراد و گروه‌ها در فعاليت‌هاي مشترك براي رسيدن به اهداف مشترك شكل مي‌گيرد.


براي گذر از دوره گذار بايد آري گفتن ياد بگيريم
گروهي از جامعه‌شناسان بر اين باورند كه چرخ جامعه با سه سرمايه مي‌چرخد و با گره‌خوردگي و توليد انباشت‌ اين سه سرمايه است كه جامعه پيش مي‌رود. يكي سرمايه انساني است؛ به اين معني كه افرادي كه در جامعه هستند تا چه ميزان تخصص دارند. هر چه توانايي اين متخصصان بالاتر باشد سرمايه انساني آن جامعه بالاتر است. ديگري سرمايه مادي است؛ يعني سرمايه‌يي كه عبارت است از امكانات مالي، ثروت اجتماعي و تكنولوژي كه توليد اجتماعي را زمينه‌سازي مي‌كنند و سوم، سرمايه اجتماعي است كه در رابطه افراد و گروه‌ها و تعامل آنها در فعاليت‌هاي مشترك‌شان توليد مي‌شود يعني سرمايه اجتماعي فقط در رابطه بين افراد و گروه‌ها در فعاليت‌هاي مشترك براي رسيدن به اهداف مشترك شكل مي‌گيرد. هر چه براي سرمايه انساني و مادي تعاريف جامع و دقيق ارائه شده است اما تعريف جامعي براي سرمايه اجتماعي كه مفهوم جديدي است در دست نيست. يكي از علت‌ها هم شايد آن است كه اين نوع از سرمايه جنبه‌ها و كاركردهاي مثبت و منفي دارد و مشكل است بتوان در تعريفي خاص سرمايه اجتماعي را توضيح داد و به همين دليل تعاريفي كه ارائه مي‌دهند عموما مبتني بر مولفه‌ها و ويژگي‌هاي سرمايه اجتماعي است. مثلا حسن قاضي‌مرادي، محقق و مولف حوزه جامعه‌شناسي و فلسفه و تاريخ ايران معتقد است: «سرمايه‌ اجتماعي سرمايه‌يي است كه از طريق شبكه‌ها و نهادهاي اجتماعي و فعاليت‌هاي خودانگيخته و مشاركت آميز افراد و گروه‌ها راه رسيدن به هدف مشترك يا برآوردن منافع مشترك را زمينه‌سازي و راه دستيابي به آن هدف را تسهيل مي‌كند. محور آن ارتباط ميان انسان‌ها در شبكه‌ها و نهادها براي فعاليت‌هاي خودانگيخته و مشاركت‌آميز در جهت رسيدن به هدف مشترك است و ويژگي آن خودانگيخته بودن است. خودانگيخته بودن به اين معنا كه فرد به اتكاي آگاهي، اختيار و انتخاب خويش وارد شبكه و نهادي مي‌شود كه براي امر خاصي تاسيس شده و در آنجا به فعاليت مي‌پردازد. مشاركت‌آميز بودن هم كه بنيان توليد اين سرمايه است.» در اين گفت‌وگو تلاش كرديم از زواياي گوناگون اين مفهوم نسبتا نو را در متن جامعه ايراني بررسي كنيم.

وقتي توليد سرمايه اجتماعي در درون شبكه‌ها و نهادهاي اجتماعي انجام مي‌شود، اين سوال مطرح است كه جايگاه نهادها و شبكه‌هاي اجتماعي كجاست؟
ما سه حوزه فعاليت در جامعه داريم؛ يكي حوزه شخصي و خصوصي است. ديگري حوزه عمومي است كه به آن جامعه مدني مي‌گويند. سومين حوزه هم حوزه حكومتي است اما جايي كه سرمايه اجتماعي به‌طور عمده توليد مي‌شود، حوزه عمومي است و شبكه‌ها و نهادهاي اجتماعي در حوزه عمومي شكل مي‌گيرند.
حوزه عمومي واسط بين حوزه حكومتي و حوزه شخصي است وقتي ما اين ويژگي را براي حوزه عمومي قايل شويم كه واسط بين حكومت و آحاد مردم است و شبكه‌ها و نهادهاي اجتماعي ستون سرمايه اجتماعي هستند و در حوزه عمومي تشكيل مي‌شوند، نتيجه مي‌گيريم كه منافع حكومت‌ها در پيوند مستقيم با حوزه عمومي و سرمايه اجتماعي است. يعني يك حكومتي حتي اگر دموكراتيك هم باشد، نمي‌تواند نسبت به چگونگي توليد و انباشت و مصرف سرمايه‌هاي اجتماعي بي‌تفاوت باشد. پس همواره يك عامل اينكه وضعيت سرمايه اجتماعي در يك جامعه از لحاظ توليد و انباشت آن چقدر است به وضعيت سياسي جامعه و نوع نگرشي كه حكومت نسبت به آن دارد، برمي‌گردد. هر چه حكومت غيردموكراتيك‌تر باشد، فضاي عمومي را تنگ‌تر مي‌كند و مي‌بندد كه در واقع فضايي را مي‌بندد كه بايد در آن شبكه‌ها و نهاد‌هايي شكل بگيرند كه سرمايه اجتماعي در آن توليد شود. به اين صورت توليد سرمايه اجتماعي محدود مي‌شود. در مقابل هر چه حكومت دموكراتيك‌تر باشد فضاي عمومي را بازتر و محيط ايجاد نهاد‌ها و شبكه‌هاي اجتماعي بيشتر مي‌شود. بنابراين نوع رابطه حكومت با مردم در اينكه چه ميزان سرمايه اجتماعي در جامعه توليد و مصرف شود نقش بسيار كليدي دارد.
نكته مهمي كه با توجه به همين سه حوزه حكومتي، عمومي و شخصي وجود دارد اين است كه به‌طور كلي هرچه دولت و حكومت بزرگ‌تر باشد فضاي بيشتري را از جامعه به خودش اختصاص مي‌دهد. بنابراين بزرگي دولت عاملي است كه فضاي عمومي را محدود مي‌كند و جلوي توليد سرمايه اجتماعي را مي‌گيرد. براي اينكه دولتي اجازه بدهد كه سرمايه اجتماعي انباشت شود بايد روال كوچك‌تر كردن خودش را پيش بگيرد كه به اين طريق، كل جامعه به اين ميل مي‌كند كه نهادها و شبكه‌هاي جامعه مدني در اداره جامعه نقش بيشتري داشته باشند. بنابراين دولتي مي‌تواند در رشد سرمايه اجتماعي موفق شود كه تا حد ممكن تمايل به كوچك كردن خودش داشته باشد.

پرسشي كه در اينجا مطرح مي‌شود اين است كه سرمايه اجتماعي چطور مي‌تواند در انجام هدفش موفق و اساسا چگونه سرمايه اجتماعي مي‌تواند توليد شود؟
مي‌توان در پاسخ، مولفه‌هاي مختلفي را بيان كرد. يكي از اين مولفه‌ها، ارتقاي توانايي جامعه در نظارت بر عملكرد حكومت است. يعني پاسخگو كردن حكومت نسبت به آنچه در حوزه حكومتي و در حيطه مسووليت‌هايش انجام مي‌دهد. هر چه اين نظارت بيشتر باشد سرمايه اجتماعي براي رسيدن به اهداف خودش توانمند‌تر مي‌شود كه به معناي ساماندهي حوزه عمومي است. عامل ديگر آن است كه امكانات براي فعاليت‌هاي مشاركتي و خودانگيخته افراد در نهادهاي جامعه مدني بالاتر رود يعني اينكه مردم از وارد شدن در حوزه عمومي و پرداختن به فعاليت‌هاي مشاركتي، احساس مخاطره نكنند. به ميزاني كه اين مخاطره كمتر باشد، امكان توليد سرمايه اجتماعي بيشتر مي‌شود. سومين مولفه نياز شبكه‌ها و نهادهاي اجتماعي به اطلاعات است. اطلاعات مهم‌ترين چيزي است كه تا نباشد امكان تحليل وجود ندارد و نمي‌توان در هر موضوع خاصي برنامه‌ريزي كرد و متوجه شد كه نياز جامعه در آن موضوع خاص چيست. بنابراين يكي از مهم‌ترين موارد اين است كه منابع اطلاعاتي در درون جامعه و حكومت بايد آنقدر وسيع شود كه نهاد‌ها و شبكه‌هاي اجتماعي با در اختيار گرفتن آنها و تحليل‌شان بتوانند فعاليت‌شان را برنامه‌ريزي كنند.
عامل مهم ديگر تعلقي است كه فرد به جامعه خودش دارد. هر چقدر اين تعلق بيشتر باشد يعني اعتلاي شخصي خودش را درآميخته با اعتلاي جامعه خودش در نظر بگيرد امكان اينكه اين فرد در شبكه و نهاد اجتماعي در خدمت توليد سرمايه اجتماعي قرار بگيرد بيشتر است. براي مثال گرايش نيروي انساني و متخصص در كشورهاي مختلف به مهاجرت، نشان مي‌دهد كه تعلق اجتماعي پايين است بنابراين در جوامعي كه ما با مهاجرت‌هاي خود انگيخته بالا‌يي مواجه هستيم تعلق اجتماعي افراد نسبت به جامعه خودشان كم است.
همچنين سرمايه اجتماعي براي توليد شدن نياز به برنامه‌ريزي و عملياتي‌شدن برنامه‌هايش دارد يعني صرف به وجود آمدن يك شبكه يا نهاد اجتماعي به معناي توليد سرمايه اجتماعي نيست. اين شبكه يا نهاد بايد براي خودش هدف و مرامنامه‌يي داشته باشد كه بر اساس آن تاسيس شده است و اين هدف بايد به برنامه‌يي تبديل شود كه افراد در درون شبكه‌هاي اجتماعي و در چارچوب آن برنامه به فعاليت‌هاي خودانگيخته و مشاركت‌آميز بپردازند. در هر دوره‌يي متناسب با شرايط همان دوره بايد شبكه‌ها اين برنامه‌هاي خود را بازتوليد كنند و اين به ‌آن معناست كه وقتي در جامعه تغيير و تحولاتي صورت مي‌گيرد هر كدام از اين شبكه‌ها و نهاد‌ها بايد متناسب با آن حوزه‌يي كه در آن فعاليت مي‌كنند برنامه‌شان را دوباره تدوين كنند. به اين صورت نيست كه يك شبكه در شرايطي ايجاد شده است و اين شبكه مي‌تواند همين برنامه را به صورت عملياتي در هر شرايطي و دوره‌يي پيش ببرد و موفق شود. بايد با تحليلي مناسب از شرايط مشخصي كه در آن قرار دارد برنامه خودش را تدوين و براساس آن فعاليت كند، اين برنامه بايد بازسازي شود تا توليد سرمايه اجتماعي تداوم يابد.

شما معتقديد براي سرمايه اجتماعي جنبه‌هاي منفي نيز مي‌توان برشمرد. آنها چه هستند؟
يكي اين است كه در حوزه شخصي، شخص به دنبال منافع شخصي خودش است و زماني كه در حوزه عمومي فعاليت مي‌كند، مطابق با عضويت در نهاد يا شبكه‌يي، در واقع قرار است منافع عمومي را دنبال كند. نبايد فكر كرد كه وقتي فرد در درون يك شبكه يا نهاد اجتماعي فعاليت مي‌كند، آنقدر منافع جمعي و عمومي را نسبت به منافع شخصي در اولويت قرار دهد كه منافع شخصي را كنار بگذارد و فقط خودش را وقف تحقق منافع عمومي كند. در سرمايه اجتماعي به علت عامل خودانگيختگي، بايد حضوري در نهاد‌ها داشت كه بتوان توامان هم منافع خود و هم منافع عمومي را پيش برد. نكته ديگر اينكه حوزه عمومي حوزه‌يي است كه سرمايه اجتماعي در آن توليد مي‌شود. اين به‌آن معنا نيست كه يك شخص منفرد در توليد يا تخريب سرمايه اجتماعي نقش ندارد، به‌ويژه در شرايط كنوني يك فرد نمي‌تواند آنقدر خودش را در انزوا قرار دهد كه هر عمل او مستقيما روي ديگران تاثير نگذارد. يك فرد اگر در يك آپارتمان، تنها هم زندگي كند كاري كه در آنجا مي‌كند مستقيما روي زندگي ديگران در همسايگي‌اش تاثير مي‌گذارد. ضمن اينكه يك فرد يك موجود ضداجتماعي نيست، يعني آن چيزهايي را هم كه به عنوان منافع شخصي در نظر مي‌گيرد از اجتماع گرفته شده و به نوعي به او منتقل شده است.

در واقع آن نهاد به پتانسيلي كه به عنوان سرمايه اجتماعي وجود دارد، در راستاي اهداف خودش جهت خاصي مي‌دهد؟
اگر در جهت اهداف خودش باشد اشكالي ندارد، برنامه‌يي دارد و بايد براي تحقق آن عمل كند. مساله چگونگي عمل است. اگر عضو نهاد را ملزم كنند كه در يك چارچوب و براساس اطلاعاتي خاص قدم بردارد در آن صورت جلوي فعاليت خودانگيخته گرفته مي‌شود. سرمايه اجتماعي زماني در شبكه توليد مي‌شود كه اعضا به صورت خودانگيخته عمل كنند و اگر محدود شوند باعث مي‌شود نهادي كه خود قاعدتا بايد سرمايه اجتماعي به وجود بياورد در جهت عكس و تخريبي عمل كند.

نكته ديگر اين است كه ما از حوزه عمومي مي‌گوييم و اينكه سرمايه اجتماعي در اين حوزه شكل مي‌گيرد و توليد مي‌شود اما اين حوزه عمومي خودش از قشرها و طبقات مختلفي تشكيل شده است كه در طبقات مختلف اجتماعي و اقتصادي قرار دارند. بخشي از اين اقشار فرودست و بخشي فرادست هستند. اكثر مردم ما را اقشار فرودست تشكيل مي‌دهند. اين مساله چه تاثيري در شكل‌گيري و توليد سرمايه اجتماعي در ايران دارد؟
قشرهاي فرودست هم مي‌توانند روشنفكران خود را داشته باشند، فرادست هم همين‌طور. يك روشنفكر درست است كه خود از قشر متوسط است، اما مي‌تواند در جهت منافع قشرهاي فرودست يا فرادست عمل كند. در حوزه عمومي هم قشرهاي فرادست هستند، هم فرودست. اينها منافع و مسائل متفاوتي دارند و حتي اگر نگوييم كه در تخاصم با هم هستند. منافع و مصالح يك تاجر بزرگ بازار با منافع يك كارگر متفاوت است. قشر فرادست جامعه مي‌تواند از طريق شبكه‌ها و نهادهايي كه مي‌سازد شروع به توليد سرمايه اجتماعي كند، قشرهاي فرودست هم همين‌طور اما با هدف‌هايي گوناگون. يعني آنها هم در اين حوزه عمومي شبكه‌ها و نهادهايي به وجود بياورند مثل اتحاديه‌هاي كارگري و اصناف و.. و از طريق آنها اهداف خودشان را دنبال كنند.

براي اينكه سرمايه اجتماعي رشد كند بايد به دو سرمايه انساني و مادي هم توجه كرد. قشر فرادست جامعه هم از نظر سرمايه انساني قوي هستند يعني نيروي متخصص در آنها زياد است و هم سرمايه مادي بالايي دارند، بنابراين بهتر مي‌توانند براي تاسيس شبكه‌ها و نهاد‌ها و پيشبرد اهداف‌شان فعاليت كنند در‌حالي‌كه اقشار فرودست هم از نظر سرمايه مادي و هم انساني ضعيف‌ترند و به همين دليل امكان فعاليت‌شان محدود‌تر و ضعيف‌تر است؟
دقيقا درست است. اين هم مي‌تواند خود از همان جنبه‌هاي منفي سرمايه اجتماعي باشد اگر با آن آگاهانه برخورد نشود. مي‌بينيد كه يك كم‌عدالتي يا بي‌عدالتي در فضاي جامعه به وجود مي‌آيد كه قشرهاي فرادست مي‌توانند متناسب با منافع و مصالح خودشان سرمايه اجتماعي بيشتري را توليد كنند تا قشرهاي فرودست. درست است كه در هر صورت شاهد توليد سرمايه اجتماعي هستيم اما در اين توليد نابرابري وجود دارد و به نفع قشر فرادست است و به ضرر يك قشر ديگر.

آيا نابرابري سرمايه اجتماعي توليدشده اقشار گوناگون الزاما مي‌تواند به ضرر يك قشر جامعه باشد؟
بله، سرمايه اجتماعي عاملي است كه از طريق نهاد‌هاي اجتماعي منافع و اهداف مشتركي را پيش مي‌برد و محقق مي‌سازد و رسيدن به آنها را تسريع مي‌كند. اين تعريف سرمايه اجتماعي است. براي مثال طبقه سرمايه‌دار مي‌تواند در حوزه عمومي نهادها و شبكه‌هاي خاص خودش را ايجاد ‌كند و از اين طريق منافع‌اش را برنامه‌ريزي و پيش ببرد. اما منافعي كه او به دنبالش است لزوما با منافع قشر فرودست انطباق ندارد و چون طبقه سرمايه‌دار از نظر نيروي انساني قوي‌تر است بنابراين دائما بر نابرابري‌هاي اجتماعي دامن مي‌زند و اين جدي است و بايد جلويش گرفته شود. چون قشرهاي فرودست از نظر سرمايه انساني و مالي نسبت به قشر فرادست ضعيف‌ترند براي اينكه بتوانند سرمايه اجتماعي بيشتري توليد كنند، ناگزيرند كه در حوزه عمومي فعاليت بيشتري انجام دهند و به اين ترتيب نرخ پايين توليد سرمايه اجتماعي‌شان را بالا ببرند.

كه به اين طريق آن كاركرد منفي را به گونه‌يي پوشش دهند.
بله، مي‌توانند با فعاليت بيشتر و نه رقابت، سطح توليد سرمايه اجتماعي را بالا ببرند. يعني در جهت منافع خودشان هرچه فعاليت بيشتري در حوزه عمومي داشته باشند، بيشتر مي‌توانند سرمايه اجتماعي را مطابق با منافع خودشان توليد كنند.

طبيعتا آگاهي‌، شناخت و توليد روشنفكران جامعه هم سرمايه اجتماعي محسوب مي‌شود كه به سرمايه اجتماعي قشر مورد حمايت آنها افزوده مي‌شود؟
دقيقا، به مساله مهمي اشاره كرديد. نكته ديگر درباره سرمايه اجتماعي اين است كه سرمايه اجتماعي به صورت فردي به وجود نمي‌آيد و در رابطه افراد با گروه‌ها به وجود مي‌آيد. سرمايه انساني تخصص و ثروتش در تملك خودش است، اما سرمايه اجتماعي تملك شخصي ندارد بلكه جمعي و اجتماعي است. بايد اين نكته را در نظر گرفت چرا كه خيلي‌ها به‌ويژه كساني كه در قشر روشنفكر هستند به اعتبار آگاهي‌هاي خودشان تصور مي‌كنند، شناختي كه كسب كرده‌اند در تملك خودشان است در حالي كه آگاهي و شناخت وقتي در حوزه عمومي قرار مي‌گيرد ديگر تملك شخصي نيست و اين سرمايه براي كل جمع است.

شما در تعريفي كه از سرمايه اجتماعي ارائه داديد از دو مفهوم شبكه اجتماعي و نهاد اجتماعي صحبت كرديد. فرق اين دو چيست؟ چرا هر دوي اينها موردنظر است؟
درست است كه در رابطه با سرمايه اجتماعي از شبكه‌هاي اجتماعي به عنوان عامل توليد سرمايه اجتماعي گفته مي‌شود و محور آن است اما به نظر من بايد هر دوي شبكه‌ها و نهادها را در نظر بگيريم. شبكه‌هاي اجتماعي يك جنبه كلي دارند يعني وقتي انسان در جامعه زندگي مي‌كند خواه‌ناخواه جزو يكسري شبكه‌هاست. خانواده هم يك نوع شبكه است. روستاها تقريبا جوامع بسته‌يي هستند، بنابراين خود روستا به صورت يك شبكه عمل مي‌كند و فردي كه در روستا به دنيا مي‌آيد همزمان در دو شبكه است يكي خانواده خودش و ديگري روستا. يا فردي كه در يك ايل به دنيا مي‌آيد عضو يك شبكه ايلي است يا فردي كه در محله‌يي بوده الان محله‌ها و شهر‌ها با هم فرقي ندارند اما در قديم تفاوت‌هايي داشتند. بنابراين فرد به‌طور كلي عضو شبكه است، در حالي كه نهاد اين‌گونه نيست و ساختاري دارد كه يك فرد به‌طور خود‌به‌خودي عضو آن نيست بلكه عضويت را در آن انتخاب مي‌كند ولي انتخاب و اختيار با خود او است. مثلا اتحاديه‌هاي صنفي، سنديكا‌ها و انجمن‌هاي حمايت از حقوق كودكان و حقوق زندانيان و... نهاد هستند يعني فرد ورود به اين نهاد‌ها را اختيار مي‌كند. در گذشته هم اينها را داشته‌ايم يعني هم نهادهاي اجتماعي داشته‌ايم و هم عناصر شبكه‌هاي اجتماعي. مثلا نهاد روحانيت از صفويان به بعد چون قبل از آن روحانيت يك خصلت بروكراتيك داشته و جزو ديوان‌سالاري حكومت بوده است. بعدا بخش مهمي از نهاد روحانيت به حوزه عمومي مي‌آيد يا در گذشته كه اتحاديه‌هاي صنفي نبود، جريان فتيان بوده است. يعني هر صنفي، مثلا صنف كفاشان و... براي خودش يك مرامنامه‌يي داشته است كه به اينها فتوتنامه گفته مي‌شود. فردي كه عضو اين صنف بوده است در صورتي مورد احترام قرار مي‌گرفته كه به آن مرامنامه متعهد باشد. همچنين ما در گذشته شبكه‌هايي داشتيم مثل شبكه عياران و لوتي‌ها. البته اين دو با هم فرق مي‌كند. اينها مرامنامه نداشتند چرا كه اين شبكه‌هاي اجتماعي در ارتباط با يكديگر برخي رفتارهاي اجتماعي را اجرا مي‌كردند. مثلا دستگيري از ضعفا و كمك به فقرا و اين در برنامه‌يي تدوين نمي‌شد و هركسي كه خودش را لوتي مي‌دانست فكر مي‌كرد بايد اين كارها را انجام دهد. بنابراين آنها را بيشتر مي‌توان يك شبكه اطلاق كرد تا يك نهاد.

شما به ويژگي‌هاي منفي سرمايه اجتماعي اشاره كرديد آيا شبكه‌ها يا نهادها هم ويژگي‌هاي منفي دارند و الزاما اينها سرمايه اجتماعي توليد مي‌كنند؟
خير، هر شبكه‌يي باعث نخواهد شد كه سرمايه اجتماعي توليد شود. براي مثال باندهاي مواد مخدر و قاچاق انسان كه اتفاقا وابستگي اعضايش به هم بالاست، اين نوع باند‌ها علاوه بر اينكه سرمايه اجتماعي را رشد نمي‌دهند مانع از شكل‌گيري آن هم مي‌شوند و سرمايه اجتماعي‌اي كه در درون خودشان توليد مي‌كنند، جنبه منفي سرمايه اجتماعي است. يعني فرض كنيد جوان‌هاي شرور بتوانند در شبكه‌هايي قرار گيرند و در عين‌حال هم يك نوع وحدتي با جوان‌هاي مناطق ديگر داشته باشند و شبكه‌يي ايجاد كنند اما نمي‌توان نام آن را سرمايه اجتماعي گذاشت. شبكه اجتماعي به صرف آنكه شبكه اجتماعي است توليد سرمايه اجتماعي مورد نظر ما را نمي‌كند بلكه گاهي تخريب هم مي‌كند. يا نمونه ديگر در دوره‌هايي است كه به لحاظ سياسي– اجتماعي عقب‌نشيني به مردم تحميل مي‌شود و به اين طريق جلوي رشد و تحول سياسي سد مي‌شود. در اين مواقع به‌ويژه در جامعه ما كه سنت عرفاني قدمت و سابقه دارد، مردم به عرفان پناه مي‌برند. خود همين را مي‌توانيد به عنوان شبكه‌يي در نظر بگيريد كه وجود دارد. شبكه‌هايي هستند كه مبتني و متاثر از عرفان خانقاهي براي حفظ خودشان در شرايط ناگوار فعاليت مي‌كنند. اينها هم شبكه‌اند اما سرمايه اجتماعي توليد نمي‌كنند بلكه تخريب هم مي‌كنند. يا فرض كنيد، خيلي مواقع تحركات توده‌وار و نه توده‌يي اتفاق مي‌افتد. تحركات توده‌وار به اين معناست كه افراد بر مبناي منافع خودشان حركت نمي‌كنند بلكه دنباله‌روانه به يك جريان در حال حركت مي‌پيوندند كه فعاليتي است كه در آن خود‌انگيختگي حذف مي‌شود. اين نوع شبكه‌ها هر چقدر هم كه فعال باشند باعث توليد سرمايه اجتماعي‌اي كه زمينه رشد عمومي شود، نخواهند شد. سرمايه اجتماعي قرار است كه در پيوند با سرمايه انساني و سرمايه مادي باعث رشد و سرزندگي جامعه شود.

آيا سرمايه اجتماعي‌اي كه در جامعه‌يي تخريب شده است، مي‌تواند دوباره در جهت مثبت شكل بگيرد؟
خير. سرمايه اجتماعي مثل سرمايه انساني يا مادي نيست كه اندوخته شود و بتوان حفظش كرد. مي‌توان شناخت از چگونگي انباشت سرمايه اجتماعي را حفظ كرد. اما خود سرمايه اجتماعي فقط در حوزه فعاليت مشترك افراد است كه توليد مي‌شود و اگر اين فعاليت مشترك نباشد سرمايه اجتماعي هم توليد نمي‌شود. يعني سرمايه اجتماعي قابل اينكه پس‌انداز شود، نيست. يك استاد دانشگاه بنا به دلايلي از تدريس منع مي‌شود. اما تخصصش كه از او گرفته نمي‌شود يعني سرمايه انساني‌اش حفظ مي‌شود و اگر دوباره به تدريس فراخوانده شود مي‌تواند فعاليت كند. اما سرمايه اجتماعي اين‌گونه نيست. اگر جلوي فعاليت شبكه يا نهادي كه سرمايه‌يي اجتماعي در بستر آن توليد مي‌شود، گرفته شود آن سرمايه حذف مي‌شود. البته معنايش اين نيست كه اگر جلوي فعاليت شبكه‌يي كه سرمايه اجتماعي توليد مي‌كند در مقطعي گرفته شود و در مقطعي دوباره اجازه فعاليت داده شود ديگر نمي‌تواند سرمايه اجتماعي توليد كند بلكه مي‌تواند فعاليت كند و دوباره سرمايه توليد كند.

آيا همان سرمايه اجتماعي‌اي كه از بين رفته است دوباره توليد مي‌شود؟
خير، آن از بين رفته است.

آيا اعتماد به شبكه‌هايي كه زماني، سرمايه اجتماعي‌اش مورد دست‌اندازي و تخريب قرار گرفته است شكل مي‌گيرد تا دوباره وارد كار شوند و فعاليت كنند؟ دوباره وارد ارتباطاتي كه منجر به توليد سرمايه اجتماعي شود خواهند شد يا خير؟
بله، ما هميشه صحبت از جامعه به عنوان يك هستي پويا مي‌كنيم. اين پويايي در دو جهت عمل مي‌كند. يكي در جهت تعالي و ديگري در جهت تنزل است. مسلما سطح سرمايه اجتماعي در جامعه‌يي كه سرمايه اجتماعي در آن تخريب مي‌شود يا عوامل بازدارنده، از توليد سرمايه اجتماعي در آنجا جلوگيري مي‌كنند، پايين مي‌آيد. اما زماني كه موانع رفع شود افراد دوباره بنا به ضرورت‌هاي زندگي دست به فعاليت و اعمال مشاركت‌آميز مي‌زنند بنابراين دوباره سرمايه اجتماعي شكل مي‌گيرد. اميد چيزي نيست كه در مرحله‌يي آن را داشته باشيم و در يك مرحله ديگر آن را از دست دهيم و ديگر به دست نياوريم. اميد يك احساس و عاطفه صرف نيست بلكه اميد موضوع عمل است. اگر فرد يا گروه يا شبكه‌يي در مرحله‌يي قرار بگيرد كه بداند كه مي‌تواند در حد چارچوب يا قوانيني كه برايش در نظر گرفته شده، براي رسيدن به هدف خاصي دست به اعمال خودانگيخته بزند، اميد به وجود خواهد آمد.
اميد، تلاش براي رسيدن به هدف است. اميد مساله آينده است وقتي كه من در مسير تحقق هدفم حركت مي‌كنم، متناسب با ميزان دستاورد و فعاليتي كه دارم، اميدوار مي‌شوم و هرچه فعاليت كمتري در جهت منافع خودم داشته باشم نااميد‌تر مي‌شوم، بنابراين موضوع اميد موضوع عمل است تا اينكه فرض كنيم كه تنها يك احساس عاطفي صرف باشد. ممكن است فردي در شبكه يا نهادهاي اجتماعي و سياسي و... فعاليت كرده است و به دليل شكست اين شبكه بر اثر عوامل دروني يا بيروني، اين فرد دچار نااميدي شود به‌گونه‌يي كه حتي با فعاليت مجدد اين شبكه‌ها يا نهادها، او به فعاليت ترغيب نشود. اين امكان‌پذير است اما اينجا بحث درباره فرد نيست بلكه كل جامعه است. انسان زندگي مي‌كند و به دنبال منافع شخصي خودش است. بنابراين بايد فعال باشد. در اين مسير، فرد به اين نتيجه مي‌رسد كه بسياري از منافعي كه دارد تنها در فعاليت فردي خودش به دست نمي‌آيد يعني نمي‌تواند به تنهايي به آن اهداف برسد بلكه بايد در كنار كساني قرار گيرد كه آنها هم همين اهداف را دارند. پس مي‌توانند به صورت جمعي كار كنند. به محض اينكه در ارتباط با يكديگر قرار گرفتند سرمايه اجتماعي توليد مي‌شود. از اين مي‌توان اين نتيجه را هم گرفت كه منافع شخصي و جمعي لزوما با هم تضاد ندارند بلكه مي‌توانند وحدت هم داشته باشند.

اصولا بشر گريزي از اين دارد كه سرمايه اجتماعي به وجود بياورد؟
خير. هر جامعه‌يي كه راه توليد سرمايه اجتماعي و حوزه عملش را بازتر كند بيشتر رشد مي‌كند. اما در هر جامعه‌يي كه اين فضا بسته‌تر باشد و فعاليت افراد در شبكه‌ها و نهاد‌ها كمتر باشد توليد سرمايه اجتماعي كمتري دارد. اما اينكه بگوييم يك شبكه اجتماعي در مرحله‌يي كه با جلوگيري مواجه مي‌شود، نااميد مي‌شود و در مرحله ديگر كه شرايط وجود دارد ديگر اميدوار نمي‌شود اشتباه است. جامعه اين‌گونه نيست، بلكه افراد اين‌گونه هستند.

ما سنت درازمدت حكومت‌هاي استبدادي داريم. در اين حكومت‌ها فضاي عمومي جامعه بسيار بسته و تحت سلطه حكومت است بنابراين افراد جامعه كمتر فرصت مي‌كنند در يك فعاليت جمعي، خودانگيخته و مشاركت‌آميز براي اهداف خودشان دست به عمل بزنند. اميد از اين فعاليت‌ها ناشي مي‌شود وقتي من براي رسيدن به اهدافي فعاليت مي‌كنم به همان ميزان اميدوار مي‌شوم. بنابراين هرچه امكان افراد به اينكه به آن اهداف برسند محدودتر شود نااميد‌ترند. آيا به اين دلايل مي‌توان گفت جامعه ايران، جامعه نوميدي است؟
در جامعه ايران تبعات حكومت‌هاي استبدادي در سطوح مختلفي بوده است. اين حكومت‌ها مانع شده‌اند كه افراد براي دستيابي به اهداف‌شان در فعاليت‌هاي جمعي قرار بگيرند. بنابراين مانع از اين شده‌اند كه اميد به وجود بيايد. مردمي كه در اين جامعه زندگي مي‌كنند به مرور به جاي اميدواري اساسا با نااميدي سازگار مي‌شوند. به دليل همان سنت درازمدت حكومت‌هاي استبدادي كه اشاره كرديد، به‌گونه سنتي، در مردم ما سازگاري با نااميدي شكل گرفته است و خود عرفان خانقاهي پديده‌يي است كه براي سازگاري فرد با نااميدي تدوين شده و اصلا كاركردش همين است. اما به اين معنا نيست كه جامعه ما يكسره با نااميدي كارش را ادامه خواهد داد. اين‌گونه نيست وقتي فضا براي فعاليت مشاركت‌آميز و خودانگيخته به وجود آيد به ميزاني كه اين فضا حوزه عمل مي‌بخشد اميد به وجود مي‌آيد.

آيا شيوه‌هاي سنتي كه در جامعه ما سرمايه اجتماعي توليد مي‌كرده‌اند و به مرور زمان از ميان رفته‌اند، نمي‌توانند دوباره ايجاد شده و در اين امر در جامعه كنوني ما هم نقش ايفا كنند؟
به هر حال يكسري سرمايه‌هاي اجتماعي هستند كه با گذر زمان از بين مي‌روند و بازتوليد نمي‌شوند. مثلا شبكه‌هاي عياري و لوتي‌گري را نمي‌توان در دوره مدرن بازتوليد كرد. اين به‌آن معنا نيست كه تمام شيوه‌هاي سنتي در جامعه رو به گذار ما جواب نمي‌دهد بلكه اين امر نسبي است. فرض كنيد مثلا سنت بست نشيني كه در جامعه سنتي بيشتر در فرار از مجازات و طلب عفو و ايمني كاربرد داشت. اما همين سنت در نهضت مشروطه در سطحي ديگر يعني براي يك هدف سياسي مورد استفاده قرار گرفت و موفق هم بود. سنت به خودي خود خوب يا بد نيست. اصلا خود سنت در معناي تحول هويت در طول زمان معرف سرمايه اجتماعي است. هويت اجتماعي جلوه‌يي از سرمايه اجتماعي است. مساله اين است كه آيا يك سنت ظرفيت دارد در شرايط تحول يافته بازتوليد شود يا نه. اگر داشته باشد تداوم مي‌يابد و به افزايش سرمايه اجتماعي كمك مي‌كند. مساله اين است كه ما در هر شرايطي كه هستيم، ببينيم كه چگونه بايد سرمايه‌ اجتماعي را ايجاد كنيم. فرض كنيم كه شبكه‌يي در هر حوزه‌يي در دوره‌يي فعاليت مي‌كند. بنا به دلايلي جلوي فعاليتش گرفته مي‌شود كه به اين صورت توليد سرمايه اجتماعي در آن متوقف مي‌شود. بعد از مدتي شرايط براي فعاليت مجدد فراهم مي‌شود و مي‌تواند سرمايه اجتماعي توليد كند. مهم اين است كه ما در مرحله جديد با همان شيوه‌يي كه در قبل به توليد سرمايه اجتماعي مي‌پرداختيم كه جلويش گرفته شد به توليد سرمايه اجتماعي نپردازيم بلكه بايد با وضعيت جديد فعاليت‌مان را بسنجيم و ببينيم كه مقتضيات امروز براي توليد سرمايه اجتماعي چيست؟ برنامه‌ها بايد با شرايط جديد تدوين شوند.

در جامعه فعلي ما آنچه اثر مخربي در توليد سرمايه اجتماعي دارد، چيست؟
يكي از مواردي كه مي‌خواهم روي آن تاكيد كنم همين است. آن چيزي كه در جامعه فعلي ما اثر مخربي در توليد سرمايه اجتماعي دارد، تلويزيون است. تلويزيون به مثابه يك رسانه همگاني مي‌تواند شبكه اجتماعي مخاطبان خود را داشته باشد. علي‌الظاهر اين‌گونه طرح مي‌شود كه قرار بوده به توليد سرمايه اجتماعي در جامعه هم بينجامد. اما در جامعه ما دارد عكس اين موضوع اتفاق مي‌افتد و عمل مي‌شود.

چرا؟
هر انساني يك زمان كار و يك زمان فراغت دارد كه در هر دو زمان بايد سرمايه اجتماعي توليد كند. بخش فراغت زندگي شامل سه گونه فعاليت مي‌شود و با وقت آزاد فرق مي‌كند. ما هنگام رفتن به محل كار زماني را سپري مي‌كنيم كه نه جزو كارمان محسوب مي‌شود نه اوقات فراغت. به اين‌گونه زمان‌ها، زمان آزاد گفته مي‌شود. اما برگرديم به اوقات فراغت و سه گونه فعاليت در آن. برخي فعاليت‌ها مثل دوش گرفتن براي رفع خستگي كار است. برخي ديگر فعاليت‌هاي سرگرمي‌خواهانه است مثل ديدن فيلم و بازي كردن كه انسان‌ها را از زندگي روزمره خودشان دور مي‌كنند. زندگي روزمره همواره با يكسري مشكلاتي آميخته است كه انسان دوست دارد از آنها دور شود به همين دليل است كه مثلا در جوامع غربي و در ميان ما هم فيلم‌هاي اكشن خيلي پرطرفدارند چرا كه ملال يكنواختي زندگي روزمره در جوامع غربي را از ميان مي‌برد يا ما را از مشكلات‌مان دور مي‌كند. اين نوع فيلم‌ها از وقايع و رويدادهايي شكل مي‌گيرند كه در زندگي روزمره اتفاق نمي‌افتد بنابراين فرد جذب مي‌شود كه آن را ببيند. بخش ديگر، فعاليت‌هاي خلاق در زمان فراغت است. فردي كه در اين زمان موسيقي ياد مي‌گيرد فعاليتي خلاق انجام داده است و اين سرگرمي نيست. زبان و ورزش هم همين‌طور. عضو انجمني شدن هم جزو فعاليت‌هاي خلاق زمان فراغت است.

در كدام يك از اينها سرمايه اجتماعي توليد مي‌شود؟
در سومي. هرچه ميزان سرگرمي ما در زمان فراغت بيشتر شود در واقع ميزان فعاليت خلاق ما كمتر مي‌شود. در اين بين يكي از چيزهايي كه به‌شدت فرهنگ سرگرمي‌خواهي را بالا مي‌برد تلويزيون است. مي‌بينيم فردي چندين ساعت نشسته و برنامه‌هاي تلويزيون را مي‌بيند. يكي از برتري‌هاي سينما بر تلويزيون اين است كه فرد فيلمي را كه مي‌بيند انتخاب مي‌كند و چون خودش اين كار را مي‌كند نسبت به آن اختيار و علاقه دارد ولي درباره تلويزيون اين اختيار وجود ندارد. يكي از فعاليت‌هاي خلاق زمان فراغت ‌ميهماني رفتن است. نه به اين معنا كه آدم‌ها بروند جايي و خوش بگذرانند كه آن مي‌شود سرگرمي، بلكه به اين معنا كه افرادي كه كمتر همديگر را مي‌بينند در كنار يكديگر قرار ‌بگيرند تا وارد يك داد‌و‌ستد فكري و عاطفي شوند. ‌ميهماني مي‌تواند اين نقش را داشته باشد. در ارتباطات ما، چنين جمعي به وجود مي‌آيد اما در جمعي كه بايد سرمايه اجتماعي توليد شود تلويزيون روشن مي‌شود و همه به تماشاي آن مي‌نشينند. درست است كه دور هم جمع مي‌شوند و فضاي ايجاد سرمايه اجتماعي درست شده اما عملا توسط تلويزيون اين امكان گرفته مي‌شود.

اين موضوع فقط مشكل جامعه ما است؟
خير. در همه جوامع وجود دارد. شرايط مختلف، افراد را به صورت‌هاي متفاوت به اين سو سوق مي‌دهد.

نااميدي كه ممكن است در جامعه شكل بگيرد مي‌تواند در انتخاب نوع سرگرمي در اوقات‌فراغت تاثير بگذارد؟
دقيقا همين‌گونه است. فرد بايد بيمار باشد كه بخواهد يك زندگي منفعل داشته باشد. انسان‌ها منافع و اهدافي دارند كه براي آن فعاليت مي‌كنند وقتي جلوي كارهاي خودانگيخته گرفته مي‌شود اينها به انزوا كشيده مي‌شوند و به درون خودشان مي‌روند. مهم اين است كه در اين شرايط چگونه مي‌توانيم خودمان را از انفعال و افسردگي دور كنيم. در هر شرايطي، هر ميزان هم محدوديت وجود داشته باشد باز مي‌توان كتاب خواند و از اين طريق خود را رشد داد و خود را براي توليد سرمايه اجتماعي آماده كرد.

ممكن است بگويند كه ما همه اين فعاليت‌ها را كرده‌ايم و حالا به چه نتيجه‌يي رسيده‌ايم؟
پيروزي از روند شكست‌ها حاصل مي‌شود. يعني زنجيره‌يي از شكست‌ها وجود دارد كه به ما نشان مي‌دهد چگونه بايد پيروز شويم. اين بيشتر جنبه اتفاقي دارد كه فردي در نخستين قدمي كه بر‌مي‌دارد، موفق شود. تداوم دادن به فعاليت است كه باعث پيروزي مي‌شود. پيروزي جز از طريق شكست به دست نمي‌آيد. اگر كسي يا جامعه‌يي در مرحله‌يي شكست بخورد و عقب بنشيند و نااميدانه در درون خودش بماند او در واقع طالب پيروزي نيست و پيروزي را نمي‌شناسد و مفهومش را درك نمي‌كند. درك نمي‌كند كه پيروزي در پي يك زنجيره شكست به وجود مي‌آيد نه به يك‌باره. در جوامع هم مدام اين زنجيره شكست‌ها و پيروزي‌ها وجود دارد. براي پيروز شدن شكست خوردن اجتناب‌ناپذير است و كسي كه مي‌خواهد براي پيروزي مبارزه كند بايد پيه شكست را بر تن خود بمالد. اگر پيروزي را به اين شكل درك نكنيم بنابراين با نخستين شكست نااميد مي‌شويم. اين اشكال تربيتي و پرورشي و فرهنگي ما است. يعني خود پيروزي و رابطه‌اش با شكست را متوجه نمي‌شويم. يكي از مسائل ديگري كه در جامعه مدام مي‌شنويم، كمبود شادي است. بسياري اين مساله را بيان مي‌كنند كه سطح شادي در جامعه ما پايين است و آن را سرزندگي و نشاط و... مي‌نامند. اما به نظر من درك از شادي در جامعه ما صحيح نيست و ما آن را با لذت يكي مي‌كنيم. مي‌خواهيم وقتي را كه مي‌گذرانيم خوش باشيم و از گذراندن اين وقت لذت ببريم و فكر مي‌كنيم كه اين شادي است. در حالي كه شادي اين نيست. شادي يعني شناخت درد و غلبه بر آن. مثلا من به عنوان دانش‌آموز، رياضي بلد نيستم. اين پيامدش نمره پاييني است كه در امتحان مي‌گيرم، كه اين باعث درد و رنج من مي‌شود وقتي اين درد احساس مي‌شود با غلبه كردن بر آن، يعني از طريق تلاش براي يادگيري رياضي، شاد مي‌شوم. شادي در يك جمله شناخت درد و غلبه بر آن است. بنابراين اگر يك فرد به عنوان فعال اجتماعي يا فرهنگي و‌يا چيز ديگر. مي‌خواهد شاد باشد بايد مدام با دردها در بيفتد و آنها را تغيير بدهد تا شاد باشد. من وقتي پيروزي را در رابطه با شكست ببينم و بگويم كه پيروزي گام آخر يك زنجيره متوالي شكست است و شادي را هم درك كنم، مقاوم خواهم شد و با نخستين درد و شكست به انزوا فرو نمي‌روم. يكي از دلايل مقاوم نبودن ما در عدم شناخت ما از اين مفاهيم است.

و درباره اعتماد؛ آيا لازم است قوانيني براي شكل‌گيري سرمايه و اعتماد اجتماعي وجود داشته باشد؟
مي‌توان قوانيني وضع كرد و به شبكه‌ها ساختار حقوقي داد. به هر حال صحيح است كه در چارچوب يك قانون دموكراتيك شبكه‌ها بتوانند خودشان را تعريف كنند. تحقق شبكه‌ها در يك جامعه مي‌تواند قانون‌مند شود، اما مواردي مانند اعتماد اجتماعي را نمي‌توان با قانون ايجاد كرد. زيرا اميد، اعتماد و شادي برآمده از فعاليتي است كه توسط اين شبكه‌ها و نهادها تحقق يافته است. يعني هرچه اين‌ فعاليت‌ها گسترده‌تر باشند و بتوانند منافع جمعي اعضا و مردم را بيشتر برآورده كنند باعث ايجاد اميد، اعتماد و شادي بيشتري مي‌شوند. اينها با تكليف‌پذيري به وجود نمي‌آيند. اينها زمينه‌هايي مي‌خواهند كه اگر باشد به وجود مي‌آيند و اگر نباشد، نه. براي مثال چه چيزي بين دو فرد اعتماد به وجود مي‌آورد؟ يكي صداقت است. به اين معناي دو وجهي كه فرد آن كاري را كه مي‌گويد انجام دهد و همان عملي را كه انجام مي‌دهد بگويد. اگر در رابطه بين دو فرد صداقت كه نسبي است وجود داشته باشد، اعتماد به وجود مي‌آيد. اعتماد متكي به صداقت است. اگر صداقت نباشد اعتماد هم به وجود نمي‌آيد. در جامعه خودمان هم متاسفانه به صورت تاريخي، مردم كمتر از صداقت برخوردار بودند.

ميان مردم با مردم يا مردم با حكومت؟
هر رابطه‌يي كه مردم با حكومت دارند به آرامي به رابطه بين خودشان هم كشيده مي‌شود و سرايت مي‌كند. اگر بين حكومت و مردم جدايي وجود داشته باشد اين بين مردم هم تسري پيدا مي‌كند. اگر بي‌اعتمادي باشد سرايت مي‌كند. وقتي حكومت استبدادي باشد بالطبع صداقت براي مردم مخاطره‌آميز مي‌شود. چون صداقت يعني آنچه را فرد مي‌گويد عمل كند و آنچه را عمل مي‌كند بگويد كه خود اين در يك فضاي استبدادي مخاطره‌آميز است. بنابراين ايرانيان مجبور شدند اين مساله را بياموزند كه براي ايمن ماندن‌شان نبايد صداقت داشته باشند. يا خيلي كم به افراد اعتماد كنند. بنابراين آن‌چيزي كه در ما خيلي قوي و سازگار با همان نااميدي است در واقع ديگرنمايي است كه ضد صداقت است. در رياكاري آنچه را مي‌گوييم به عمل در نمي‌آوريم و درباره آنچه عمل مي‌كنيم چيز ديگري مي‌گوييم وقتي صداقت پايين باشد اعتماد هم پايين است وقتي فرد به ديگري اعتماد نداشته باشد از او دور مي‌شود و وقتي اين كار صورت گيرد فعاليت مشتركي با او نخواهد داشت. بنابراين زمينه براي توليد سرمايه اجتماعي فراهم نمي‌شود. اين مسائل و ويژگي‌هاي اعتماد و صداقت در پيوند تفكيك‌ناپذيري با سرمايه اجتماعي‌اند و معمولا خودشان عامل نيستند مگر اينكه نهادينه شده باشند. اما در آغاز، اينها در ضمن همان فعاليت‌هاي مشاركت‌آميز به وجود مي‌آيند و بعد مي‌توانند به نوبه خودشان اين فعاليت‌ها را تقويت كنند.

يعني ويژگي‌هايي چون اعتماد و صداقت كه در ابتدا معلول هستند مي‌توانند بعد‌ها به علت تبديل شوند؟
ما نمي‌توانيم به مردم و افراد حكم كنيم كه به هم اعتماد كنند و با نصيحت و پند و اندرز هم نمي‌شود اعتماد ايجاد كرد. در جامعه سنتي ما اين پندها گفته مي‌شد اما اينها كه با پند و اندرز به وجود نمي‌آيد! چون اعتماد موضوع عمل است. آن چيزي كه اعتماد و صداقت را در رابطه بين افراد محقق خواهد كرد، ارتباطي است كه اين افراد با يكديگر دارند. اگر اين ارتباط مبتني بر صداقت باشد، اعتماد به وجود مي‌آورد و اگر بر ريا استوار باشد خير. پس، زمينه به وجود آمدن اعتماد كيفيت رابطه بين افراد است. اما فرض كنيم اين رابطه اعتماد به وجود بياورد. حالا اين اعتماد مي‌تواند به گسترش و تعميق اين فعاليت كمك كند و تلاش براي رسيدن به هدف مي‌تواند باعث رشد اميد شود وقتي اين اميد به وجود آمد، خود اين اميد كمك مي‌كند كه افراد در برابر مشكلات مقاومت كنند. يعني در ابتدا معلول بودند و حالا مي‌توانند به صورت عاملي عمل كنند كه فعاليت‌ها را پيش ببرند.

پيش از اين در مقايسه ايران با كشورهاي خاورميانه گفتيد هم از نظر سرمايه انساني و هم مادي ايران بالاتر است اما نسبت به آنها سرمايه اجتماعي كمتري دارد و به همين دليل است كه از بسياري از اين كشورها از رشد كمتري برخوردار است. نرخ رشدي كه در حد صفر است. چرا؟
قبلا گفتم و خودتان هم اشاره كرديد چون ما سرمايه اجتماعي كمتري داريم. رشد يك جامعه منوط به درآميختگي هر سه سرمايه است. اين يك واقعيت است. كاهش رشد ما در منطقه واقعيتي است و اين متناسب با سرمايه انساني و مادي ما نيست. ما بايد به اين توجه داشته باشيم كه يكي از عوامل بسيار مهم بازدارنده ما براي عبور از دوره گذار همين مساله است. اين بايد ريشه‌يابي شود و موانعي كه در سر راه توليد سرمايه اجتماعي است برداشته شود. با مثالي در حوزه سياست، كه به‌خوبي معرف بالا يا پايين بودن سرمايه اجتماعي در يك جامعه است، مي‌شود اين مساله را نشان داد. هر مردمي موضعي در ارتباط با موقعيت سياسي‌شان دارند. مي‌تواند اين موقعيت سياسي به‌گونه‌يي باشد كه برايشان پذيرفتني نباشد. اينها وقتي در تعارض با وضعيت حاكم قرار دارند چه كار بايد بكنند؟ در اين شرايط با دو چيز روبه‌رو هستند. يكي اينكه به وضعيت خودشان نه مي‌گويند و يكي اينكه به يك وضعيت جديدي كه مي‌خواهد جايگزين شود، آري مي‌گويند. اين تحول‌خواهي مستلزم نه گفتن به شرايط موجود و آري گفتن به شرايط جايگزين است. ما پيش از نهضت مشروطه در انقياد يك حكومت استبدادي قرار داشتيم و به اين نتيجه رسيديم كه حكومت استبدادي در حوزه سياست مهم‌ترين عامل عقب‌ماندگي ما است. يعني ما به اين حكومت نه گفتيم و همزمان به چيز ديگري كه ضد اين حكومت استبدادي بود، آري گفتيم. يعني به حكومت قانون و مشروطه. يعني كساني كه نهضت را شروع كردند با دريافت‌هايي كه از روشنفكران مشروطه‌خواه گرفته بودند ،مي‌خواستند حكومت مشروطه را جايگزين حكومت استبدادي كنند. اينها مي‌دانستند كه به دنبال چه چيزي هستند و چه چيزي مي‌خواهند: حكومت قانون به عنوان بديل حكومت استبدادي كه بي‌قانوني است. نخستين بار در تاريخ ايران در نهضت مشروطه بود كه قشرهايي از مردم حكومتي بديل حكومت استبدادي را خواستند. مثال ديگر در دوره ملي شدن صنعت نفت است. آنچه مردم خواستند حكومت ملي بود، زيرا مردم به اين آگاهي تاريخي – سياسي دست يافتند كه عوامل كشورهاي قدرتمند خارجي با نفوذي كه در جامعه مي‌كنند مانع رشد مردم مي‌شوند. پس بعد از جنگ جهاني دوم و به مرور يك چيز را خواستند و آن اين بود كه ما استقلال داشته باشيم و تحت‌سلطه بيگانه نباشيم. بنابراين ما به حكومت ملي آري گفتيم كه مظهرش شده بود دكتر مصدق. اين آري گفتن در واقع نه گفتن به وابستگي و به انقياد به كشورهاي قدرتمند بود. پس ما همواره از نظر سياسي وقتي به چيزي نه مي‌گوييم به چيز ديگري آري مي‌گوييم. منتها مواقعي پيش مي‌آيد كه ما، نه گفتن‌مان به يك چيز، همزمان مترادف نيست به آري گفتن به چيز ديگر. يعني گاهي از وضعيت موجود ناراضي هستيم اما در عين‌حال نمي‌دانيم كه چه مي‌خواهيم. يعني نمي‌دانيم كه به چه چيزي مي‌خواهيم آري بگوييم و فقط نه گفتن را بلديم. اين وضعيت نشان‌دهنده سطح پايين سرمايه اجتماعي است. زيرا ما به عنوان يك ملت و جامعه زماني مي‌توانيم به چيزي آري بگوييم كه در ارتباط با يكديگر باشيم و فعاليت مشترك داشته باشيم و به سخن موجز، فرهنگ‌سازي كنيم. يكي از پيامدهاي سرمايه اجتماعي فرهنگ‌سازي است. فقط با فرهنگ‌سازي است كه مي‌توانيم بگوييم چه بايد بخواهيم وقتي سطح سرمايه اجتماعي پايين باشد سطح فرهنگ‌سازي پايين مي‌آيد و امكان اينكه مردم فكر كنند اگر در يك شرايط تاريخي كه با وضعيت‌شان در تعارضند چه چيزي را بايد بخواهند ضعيف مي‌شود. بنابراين نمي‌دانند كه چه مي‌خواهند و فقط مي‌دانند كه چه نمي‌خواهند و به اين طريق در تحركات سياسي‌شان بيشتر نه مي‌گويند، اما نمي‌دانند كه به چه چيزي آري بگويند. اگر جامعه‌يي به اين‌طريق كه تنها خود را با نه تعريف مي‌كند به وجود بيايد آن جامعه، گروه يا فرد سرمايه اجتماعي پايين‌تري را توليد و انباشت كرده است. براي اينكه ما بتوانيم به عنوان يك ملت و جامعه آري بگوييم بايد سطح سرمايه اجتماعي را آنقدر بالا ببريم كه باعث رشد و فراگير شدن شناخت اجتماعي و سياسي‌مان شود وقتي اين اتفاق افتاد آن‌وقت مي‌دانيم كه در قياس با وضعيت موجود چه چيزي را مي‌خواهيم و چگونه بايد تلاش كنيم تا به آن برسيم. ما براي گذار از اين مرحله بايد آري گفتن را ياد بگيريم. يعني اگر مي‌خواهيم از اين دوره گذار عبور كنيم و مدرن شويم بايد به اين مدرن آري بگوييم. اما اين جامعه مدرن چيست؟ جامعه مدرن فقط يك اسم نيست بلكه آن را بايد شناخت. با بالا بردن سرمايه اجتماعي خود مي‌توانيم آن را بشناسيم و خودمان را از دوران گذار رها كنيم. ما براي فراتر رفتن از اين دوران به‌شدت نيازمند توليد سرمايه اجتماعي هستيم.

آيا اگر بعد از مدتي مشخص شود آن چيزي كه مي‌خواستيم، يعني به قول شما به آن آري گفته‌ايم، برآورده نمي‌شود، خود اين مي‌تواند باعث سرخوردگي شود و نااميدي بدتر از قبل رخ دهد؟
بله، دقيقا. اگر ما به‌آنيم كه به چه چيزي آري مي‌گوييم طبق همان منطق پيروزي و شكست، در نخستين و دومين تلاشي كه براي تحقق هدف انجام مي‌دهيم اگر شكست هم بخوريم مايوس نمي‌شويم. زيرا مي‌دانيم كه به چه چيزي آري مي‌گوييم و چه چيزي را مي‌خواهيم. اما اگر اين را ندانيم سريع عقب مي‌نشينيم. اين آري براي هر لحظه زندگي من جاري است و من در هر لحظه براي تحقق آن بايد سعي و فعاليت كنم چه شخصا و چه به‌طور جمعي، چون هدف مشخص است. جنبش‌هاي توده‌وار در اين زمان‌ها به وجود مي‌آيد؛ وقتي كه مردم عمدتا نه مي‌گويند تا آري.

برآورد شما از سطح توليد سرمايه اجتماعي در جامعه اكنون ما چيست؟
قبلا هم اشاره كردم كه سطح انباشت اين سرمايه در جامعه ما پايين است. يك مثال ساده مي‌زنم: الان شما نمي‌توانيد يك كالاي معمولي، مثل يك خودكار با مارك مشخص، را حتي در طول يك خيابان به يك قيمت بخريد. در هر فروشگاهي يك قيمت دارد. گفتم كه بي‌اعتمادي مانع رشد سرمايه اجتماعي مي‌شود. اين سرمايه در يك روند طولاني رشد يا افول مي‌كند. اين‌گونه نيست كه جامعه‌يي كه از سرمايه اجتماعي پاييني برخوردار است به يك‌باره از سرمايه اجتماعي بالايي برخوردار شود، چون سرمايه اجتماعي بايد توليد شود بايد انباشت شود و اين زمان مي‌برد؛ حتي بين دو فرد. بايد اين ارتباط يك فرآيندي را طي كند تا به مرور اعتماد به وجود بيايد و از آن طرف زوالش هم، زمان مي‌برد. بنابراين سرمايه اجتماعي بايد توليد و انباشت شود كه با نه گفتن اين اتفاق نمي‌افتد. بايد ديد كه آيا مردم از هر شرايط ممكني كه به وجود مي‌آيد استفاده مي‌كنند و مي‌كوشند در فضاي عمومي جامعه سرمايه اجتماعي توليد كنند. هر تغييري در فضاي سياسي مي‌تواند زمينه توليد سرمايه اجتماعي شود يا بر عكس. به‌طور مشخص پيشبرد روند دموكراسي‌سازي با افزايش سرمايه اجتماعي همسو است و اين دو متقابلا بر هم تاثير مي‌گذارند. مثلا پيشبرد روند دموكراسي‌سازي در سياست به افزايش انباشت سرمايه اجتماعي مي‌انجامد و بر عكس اما اگر مردم وارد فضاي عمومي نشوند و فعاليت نكنند، سرمايه اجتماعي يا ايجاد نمي‌شود يا بسيار كم توليد خواهد شد.

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: