1392/10/25 ۰۹:۳۹
60 سال از مرگ «نيما يوشيج» ميگذرد، كسي كه شعر معاصر ايران پيش از هر كسي تغيير و تحولاتش را مديون اوست، چرا كه او بدعتگذار يا به تعبيري «معلم اول» است. شاعر «افسانه» و «ققنوس». نيما، به تعبيري انقلابيترين شاعر ايران محسوب ميشود، شاعري كه توانست با تكيه بر آموختههايش از شعر و شاعران غرب و بيش از آن هوش سرشارش، تحولي چنين عظيم در شعر فارسي ايجاد كند كه به قول خودش، «آب در خوابگه مورچگان ريخته باشد».
گفتوگو با «مشيت علايي» درباره انقلاب نيما يوشيج در شعر فارسي:
سيد فرزام حسيني: 60 سال از مرگ «نيما يوشيج» ميگذرد، كسي كه شعر معاصر ايران پيش از هر كسي تغيير و تحولاتش را مديون اوست، چرا كه او بدعتگذار يا به تعبيري «معلم اول» است. شاعر «افسانه» و «ققنوس». نيما، به تعبيري انقلابيترين شاعر ايران محسوب ميشود، شاعري كه توانست با تكيه بر آموختههايش از شعر و شاعران غرب و بيش از آن هوش سرشارش، تحولي چنين عظيم در شعر فارسي ايجاد كند كه به قول خودش، «آب در خوابگه مورچگان ريخته باشد». رهانيدن شعر فارسي از قيود سنتي و بيرون آمدن از قالبهاي از پيش تعيين شدهيي همچون مثنوي و قصيده و... كار نيما يوشيج بود. آنجايي كه البته وقتي در سال 1300 منظومه افسانه را-كه اين منظومه حتي آن چنان هم در برابر كارهاي بعدي نيما به لحاظ فرم نو نبود-ساخت، مورد خشم و غضب هم عصران متحجر و كلاسيكش واقع شد و به او نسبت توطئه و خرابكاري در شعر معاصر بستند. اما نيما، بيدي نبود كه از اين طعنهها و كينتوزيها بلرزد، پس بر حرف خود ماند و تاريخ هم ثابت كرد كه حرف نيما، حرف و ضرورت زمانه بود، شعر بايد از بند سنتي خودش رها ميشد تا بتواند اثرگذارياش بر اذهان عمومي و مردم را بازيابد. نيما، به عنوان انسان نخستين تحول در شعر فارسي معاصر، هميشه مطرح خواهد ماند، حذفشدني نيست. در هر گردشي از تاريخ نيما، نيماست. با هر تغيير و تحولي. «مشيت علايي»-متولد 1328-منتقد و مترجم ارزشمند معاصر داراي مدرك كارشناسي ارشد در رشته زبان و ادبيات انگليسي از دانشگاه تهران است. از ايشان تاكنون كتابهايي نظير «نقد و زيباييشناسي»، «صداهاي پرشورتر»، «بعد از نقد نو» و... منتشر شده است. علايي خيلي كم تن به گفتوگو ميدهد و البته هر زمان هم كه گفتوگو را ميپذيرد- مانند اينبار- كاملا جدي و از سر حوصله با موضوع گفتوگو روبهرو ميشود. البته آنچه ميبينيد فقط بخشي از گفتوگوي بلندي است كه درباره نيما يوشيج و تاثيرش در شعر فارسي داشتيم، باقي ميماند براي مجالي ديگر. در اين پرونده كوچك و در اين گفتوگو، بر آن شديم تا زوايايي از كار سترگ نيما را به بررسي كنيم، بر قسمتي از كار نيما نور بتابانيم و به بهانه سالمرگش يادي كرده باشيم از خدمات بياندازهاش به شعر فارسي و اين كار، وظيفه ما است، كار ما آيندگان نيماست. آن چنان كه خود نيماي بزرگ گفت: «آنكه غربال به دست دارد از پس قافله ميآيد.»
جناب علايي، براي نخستين سوال به نظرم از زمانه «نيما يوشيج» آغاز كنيم. بحث امكان و ضرورت تاريخي بارها مطرح شده است، به ويژه درباره نيما و انقلاب ادبياش. چرا به زعم بسياري از منتقدان تغيير و تحول در شعر فارسي، در زمان نيما ضروري به نظر ميآمد و در نهايت منجر به گشودن شدن فضاي تازهيي در شعر معاصر شد؟
تغيير و تحول، بهويژه در مقياس وسيع اجتماعي و هنري، بالاصاله تاريخ و لامحاله عيني و قانونمند و لاجرم ضروري است. در واقع صفات «ضرور» يا ضروري و عيني مترادف يكديگرند، يعني آنكه بر رويدادهاي مهم و دورانساز قانون و عينيت حاكم است نه تصادف و ذهنيت، گرچه نظريهپردازيهايي مثل پوپر، كه «تاريخيگري» را «فقير» ميدانند، ترجيح ميدهند در توجيه حركت تاريخ و وقوع دگرگونيها، به جاي «قانون» از «گرايش» استفاده كنند. «شعر نو»، به تاسي از تعبير معروف جيمسن، «منطق فرهنگي مرحله متاخر» جنبش مشروطه است. مرحله متاخر از آن جهت كه در مرحله متقدم تلاشهايي در جهت گسست جريان شعر غنايي و ذوب كردن «كالبدهاي پولادين» شعر كلاسيك صورت گرفته بود (تعبير از مهدي حميدي شيرازي، دشمن قسمخورده نيما و شعر نو است)؛ پيدايش مستزاد در زمانهاي بسيار دورتر را بايد از نخستين اعتراضات شاعراني قلمداد كرد كه «كالبدهاي پولادين» و تكرار «مفتعلن» را تاب نميآورند، گو آنكه از ديد بعضي از شاعران عصر مشروطه نيز «تجديد و تجدد» ادبي به معناي «شلم شوربا» بود. در دورهيي نزديكتر اوايل عصر قاجار و حتي اواخر زنديه- حركت موسوم به «بازگشت ادبي»- بازگشت به سبك خراساني كه نيما آن را بازگشتي عاجزانه و از سر استيصال ميخواند به نوعي يادآور رنسانس فرهنگ اروپا و بازگشت به ارزشهاي ادبي عصر باستان بود كه از پايان فئوداليسم و آغاز تجدد و مدرنيزاسيون خبر ميداد.
چرا چنين تحولي در شعر فارسي در دوره مذكور رخ نداد؟
زيرا مرحله متقدم مشروطه، همچنان كه در استيفاي حقوق اجتماعي و سياسي ناكام ماند در ايجاد فضاي نو ادبي و شكستن قوالب و «كالبدهاي پولادين» شعري نيز توفيق نيافت. متوليان كلاسيسيسم ادبي، همچون واليان اخلاقيات و تكفر سنتي، در سايه تاريخي آميخته به تاريكانديشي، اجازه استقرار شكلهاي متفاوت و نهادينه شدن موضوعات و مضامين نو را نميدادند و به گفته اخوان در موخره ارغنون به اين نكته توجه نداشتند كه قالب نيمايي هم نوعي قالب است. عدول از پارهيي ملاحظات نحوي و واژگاني و استخدام بعضي موضوعات اجتماعي و سياسي از نخستين گامهايي است كه «تجددخواهان» برداشتند و به همان ميزان «كهنهگرايان» را عقب نشاندند. رويدادهاي اجتماعي به نوعي با يكديگر مرتبطند. وجه ادبي انقلاب مشروطه با وجود استفاده از قالبهاي ترانه و تصنيف و ديگر قالبهاي حاضر و آماده براي بيان فكاهيات سياسي و تبليغاتي، تحتالشعاع مسائل مبرمتري مثل غربگرايي، سكولاريسم، مليگرايي و سرهنويسي قرار گرفت و از دستور كار خارج شد. اما جنگ جهاني اول همانگونه كه در اروپا سوررئاليسم و مدرنيسم را در پي داشت، در ايران نيز تكانهيي شديد براي تخريب بقعه تركخورده كلاسيسيسم بود، گو آنكه خود جنبش مشروطه نيز به ويژه در مناطق شمالي همجوار زادگاه نيما، جابهجايي وسيعي از لايههاي اجتماعي را سبب شده بود، چنانكه روشنفكراني كه به لحاظ تعلقات طبقاتي خردهمالك و حتي بزرگمالك محسوب ميشدند، با پشت كردن به طبقه خود به صف نيروهاي ترقيخواه پيوستند. از يوش، زادگاه نيما كه در جريان نهضت جنگل كانون هواخواهان محمدعلي شاه و از سنگرهاي ارتجاع به شمار ميآمد، لادبن، برادر نيما، به حزب عدالت، از شاخههاي حزب سوسيال دموكرات، پيوست و همزمان با كودتاي رضاخان به شوروي گريخت تحولات اجتماعي مازندران و گيلان و البته دگرگونيهاي دورانساز مترتب بر جنگ جهاني اول نيما و بسياري از تجددطلبان داخل و خارج را به واكنش عليه قطبهاي اقتدار و سنت واداشت. ماركس در مانيفست از شرايطي ياد ميكند كه در آن مناسبات توليد نه فقط ديگر پاسخگوي نيروهاي توليد نيستند بلكه مانع رشد و بالندگي آنها نيز ميشوند كه نتيجتا به شكلگيري فرماسيون اقتصادي، اجتماعي جديدي ميانجامد. همين فرآيند را در تاريخ هنر و از آن ميان تاريخ شعر فارسي، ميتوان مشاهده كرد. قواعد و اصول يا همان «كالبدهاي پولادين» شعر كلاسيك به سبب ماهيت غيرمنعطف خود، ديگر ظرفيت بيان پيچيدگيها و دقايق و تضادهاي حيات اجتماعي معاصر را نداشتند و به قول محمد ضياءهشترودي در مقدمه منتخبات «ديگر غزل و قصيده كفايت احتياجات ادبي ما را نميكند.»
پس زمانسنجي و هوش ضرورتشناس نيما اينجاست كه خودش را نشان ميدهد؟
بله، كار بزرگ نيما تشخيص اين ضرورت تاريخي و مهمتر از آن تلاش براي تحقق آن بود. فروكاستن مسالهيي چنين خطير به حد مكانيسمهاي روانشناختي و اخلاقي، تراوش ذهنهايي است كه در عين فرهيختگي از شناخت ضرورت تاريخي عاجزند. يك نمونه اين تلقي اخلاق- محور و تاريخگريز مدعاي «پرويز ناتل خانلري»، شاعر و پژوهنده سنتگرا و بلندآوازه معاصر است كه كار نيما را نتيجه «كينه» او از ادب كلاسيك و ناتواني در خلق شعرهاي موزون و گوشنواز و متخيل به شيوه قدما دانسته است. او سپس در تاييد مدعاي خود به بيتي موزون و گوشنواز و متذيل از شاعر و مبدع اصطلاح «كالبدهاي پولادين» استفاده ميكند كه در آن شعر نيما واجد «وحشت و عجايب و حمق» و فاقد «وزن و لفظ و معنا» توصيف كرده است. از سوي ديگر، استاد شفيعي كدكني به درستي گفته كه اگر مهدي حميدي از شعر عطار لذت نميبرد به خاطر آن است كه «جانش اسير «نوز» [هنوز] و «هگرز» [هرگز] و «اينت» و «ايدون است» و «ميزان پسندش خصوصيات شعر عنصري و انوري و بهخصوص ظواهر لفظي نظم آنان». همو در جاي ديگر به روشني نشان داده است كه «اوستا» و «خداي شاعران» در پناه «ستارالعيب و وزن و قافيه» برخي از ابتداييترين قواعد دستوري را نقض كرده است. در يك تقارن زماني انديشهبرانگيز، جمالزاده، همتاي نيما در ادبيات داستاني نو، در مقدمه يكي بود يكي نبود، همزمان با «افسانه» نيما، اقتدا به شيوه مرضيه پيشينيان را، كه سنتگرايان آن را «مايه تخريب ادبيات» ميدانستند، از عوارض محافظهكاري و ترسخوردگي تشخيص داده كه ريشه در «جوهر استبداد سياسي ايراني» دارد. شكستن «كالبدهاي پولادين»، حتي اگر به انگيزههاي اخلاقي و روانشناختي صورت گرفته باشد، شكستن حريم مناديان استبداد ادبي و سياسي و ارج نهادن به دموكراسي ادبي بود، منادياني كه ادبيات و به ويژه شعر را تيول خود ميپنداشتند و هر گونه دخل و تصرف در آن را حمل بر نوعي تعرض ناموسي ميكردند و براي آنكه انعطاف قالبهاي شعر فارسي را در پذيرش هر موضوع و مضموني نشان دهند در وصف راهآهن و هواپيما و دموكراسي شعرهايي به شيوه غزلسرايان روزگار اتابكان فارسي ميسرودند كه خواندنشان حتما مايه انبساط خاطر است. چنين است كه انفجارهايي از نوع انفجارهاي جنگ جهاني اول لازم بود تا به قول نيما بلكه اين قوم جانباختهايد به خبر و به بيان رشيد ياسمي «دوره بيداري شاعران» از خواب سنگين قرون آغاز شود. ايرج ميرزا كه با طرح موضوعات ساده و روزمره و استفاده از زبان كوچه و بازار، نخستين گامها را در گشودن راه جديد برداشته بود، جسارت لازم براي انجام كار كارستان را نداشت و در مثنوي «انقلاب ادبي» جوانان تجددطلب را «دشمن علم و ادب» ميخواند و «پس و پيش» كردن قافيهها را به تمسخر نشانه نبوغ معرفي ميكند. اين حرف مايهيي از حقيقت دارد، چه همان طور كه مورخ ادبي بلندپايه معاصر يحيي آرينپور گفته است حقيقتا تجدد به صرف جابهجا كردن قوافي و تصرف در اوزان و درهم ريختن قوانين و اصول متصلب عروض فارسي صورت نميگيرد. اختلاف موضوعات و مضامين و به تبع آن شكستن هنجار مستقر چندصد ساله، بر اثر دگرگوني در نگاه و جهانبيني حاصل ميشود.
اما اين روند چطور به نيما ميرسد، در واقع ميخواهم بدانم كنار هم قرار گرفتن چه مسائلي منجر به انقلاب بزرگ نيما ميشود؟
تشكيل «جرگه ادبي» در سالهاي پس از انقلاب مشروطه، با مرام «ترويج معاني جديد و حدود انقلاب ادبي و لزوم احترام آثار فضلاي متقدم و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپايي» و پس از دو سال «تجديدنظر در طرز و رويه ادبيات ايران» نخستين گام در جهت شناسايي رسمي مدرنيسم بود. با اين همه، مجله دانشكده به سردبيري ملكالشعراي بهار، در اساسنامه خود موضعي كاملا اصلاحطلبانه و محافظهكارانه در قبال تجدد اتخاذ كرد و با انداختن توپ به زمين «سير تكامل» از برداشتن گامي عملي و شخصي در گشودن فضاي جديد سر باز زد و «تجدد آرام آرام و نرمنرم را اصل مرام خود» قرار داد و صراحتا اعلام داشت كه «هنوز جسارت نميكنيم كه تجدد را تيشه عمارت تاريخي پدران شاعر و نياكان اديب خود قرار دهيم» و صلاح در «اين است كه ما فعلا آنها [عمارات تاريخي] را مرمت كرده و در پهلوي آن عمارت به ريختن بنيانهاي نوآيينتري كه با سير تكامل ديوارها و جرزهايش بالا ميروند، مشغول شويم. » پاسخ اهل تجدد آن بود كه «با ساروج عصر بيستم» نميتوان «شكافهاي تخت جمشيد را وصله زد» و ديگر اينكه نميتوان منتظر رفع نقايص زبان فارسي و كاهش دامنه لغات عربي و بارش باران ترقي ماند چرا كه «يك فكر جديد را ميتوان با خط ميخي در روي يك آجر قبلالتاريخي نوشت» و حرف آخر اينكه بايد «ضد جريان شنا كرد.» تجددخواهان تبريز، در برابر سنتگرايان تهران، ادبيات را نه يك مساله ادبي محض، كه يك مساله اجتماعي- ملي ميديدند و به اين گفته ويكتور هوگو استناد ميكردند كه «قاطعترين نتيجه مستقيم يك انقلاب سياسي انقلاب ادبي است». تلاشهاي تقي رفعت و شمس كسمايي و ديگر نوپردازان كه بيشتر مصروف جابهجا كردن قافيه و كوتاه و بلند كردن مصراعها ميشد، با توفيق چنداني همراه بود و برعكس بهار به دست نويسندگان روزنامه كاوه به سردبيري سيدحسن تقيزاده داد تا با مقايسه نوشتههاي منثور آنها با آثار يك سده قبل تجددخواهي و نوپردازي را مسخره كنند. از آن سو، تقي رفعت در بيانيه تجددخواهان ادبي استدلال ميكرد كه زبان همگام انديشه و احساس بايد متحول شود و «تجدد فكري و حسي مستلزم تجدد ادبي است»، اصلي كه ملكالشعراي بهار نيز به آن باور داشت اما در عمل جانب سنتگرايان را گرفت و با وجود شعار «يا مرگ يا تجدد و اصلاح» و باب كردن زبان ساده و موضوعات روز باستانگرايي را بر تجدد ترجيح داد و به جرگه كلاسيكها پيوست.
اگر اصل را بر شرايط زمانه بگذاريم و اينكه ضرورت زمان ايجاب ميكرد در شعر فارسي تحولي رخ دهد، پس اينجا ميتوان متصور شد كه اگر نيما هم دست به چنين نوآوري نميزد، با تفاوتي چند ساله، كسي ديگر چنين تحولي ايجاد ميكرد؟ به اين نظر ميتوان اعتنا داشت؟ يا نيما اهميت شخصي خودش را در اين غائله دارد؟
همينطور است. جريانهاي مهم قائم به فرد نيستند، اما در عين حال نميتوان منكر نقش فرد يا شخصيت در قوام آن جريانها شد. اگر نوآوري نيما را نتيجه دخالت انگيزههاي صرفا شخصي نظير كينهتوزي و روستايي منشي بدانيم اسير روانشناسي- محوري يا اخلاق باور شدهايم و از سوي ديگر، چنانچه فرديت او را ناديده بگيريم و همهچيز را به محيط و جامعه حواله دهيم دچار ناتوراليسم يا سوسيولوژيسم شدهايم. هر دوي اين رويكردها آرمانگرايانه و مكانيستياند و از تبيين پديدههاي پيچيده درميمانند. رويكرد ديالكتيكي كه نقش تاريخ و فرد را توامان لحاظ ميكند، نشان ميدهد كه ويژگيهاي شخصي نيما، مثل شيفتگي او به آزادي و آرمانگرايي جنگلي و شناخت او از سرمايهداري غارتگر و حتي غرابتهاي شخصيتي او، مثل بياعتنايي او به دستاوردهاي انقلابي تقي رفعت و حلقه تبريز و حس غيرقابل انكار خودشيفتگي و خودستايي و حق به جانب بودن او و كينه خلاقانه او به ادب كلاسيك كه ميتوان از آن به كينه در برابر پدرسالاري تعبير كرد، همه در بستر تاريخي عامليت مييابند و به وساطت شرايط تاريخي عمل ميكنند. بر اين اساس، هر شاعر ديگري با ويژگيهاي مشابه يا مغاير با او ميتوانست به ضرورت تاريخي آن سالها تحقق بخشد. گران شدن قند در تهران يا ترور فرانسيس فرديناند وليعهد اتريش، علل تامه انقلاب مشروطه و جنگ جهاني اول نبودند و وجود نيما هم به شرح ايضا. همه ما با انبار باروت و جرقه آشناييم!
حرف نيما در آغاز بيان، تا چند سال مورد توجه قرار نگرفت و «افسانه» نيز خوانده نشد. چه شد كه جامعه ادبي ايران در زمان وقت، رو به نيما آورد و در واقع كدام ضرورت و تحول در سطح جامعه منجر به مقبوليت حرف نيما شد؟ البته منظور از مقبوليت، روي آوردن بخش تحولخواه جامعه ادبي و خوانش كارهاي نيماست، وگرنه هنوز هم هستند كساني كه با نيما دشمني ميورزند.
طبيعتا نميتوان انتظار داشت كه بدعتها و بدايع نيما با اقبال مردم روبهرو شده باشد. شرايط حاصل از سلطه هزار ساله افاعيل عروضي به آساني زدودني نبود. براي جناح مخالف، عادت به قوالب سنتي حكم اعتياد را پيدا كرده بود كه ترك آن اگر محال نباشد آسان هم نيست. مقاومت جبهه كلاسيك در برابر نوگرايي مواجهه دو نظام فكري و ارزشي بود. گذشته از اين تقابل كه كفه را به نفع آسانطلبي و هنجارگريزي و انفعال ناشي از آن سنگين ميكرد، جناح تجددستيز همه سنگرهاي سنتي، مانند مكتبخانهها و حوزهها و انجمنها و همچنين عموم پايگاههاي مدرن مثل مدارس و سپس دانشگاهها را در اختيار داشت و دارد! (دشواري و در بسياري موارد ابهام بيان نيما و ضعف تاليف به جاي خود) . به عبارت مصطلح در ادبيات سياسي، شرايط عيني و ذهني هيچ يك آماده نبودند.
شرايط سياسي- اجتماعي زمان در اين مساله چه نقشي ايفا ميكرد؟
شعر نيما و كلا نوگرايي با وجود مدرنيزاسيون عصر پهلوي گفتمان رسمي تلقي نميشد، يعني نه با گفتمان مدني وقت و نه با گفتمان سنتي حاكم و به غايت پرقدرت فصل مشتركي نداشت. پهلوي اول مدرنيزاسيون را بدون مدرنيته سياسي و ادبي بيشتر ميپسنديد. آثار كلاسيك يا نوكلاسيك، با قالبهاي آشنا و موضوعات مقبول و مضامين اخلاقي و حكمي و آموزشي و عاشقانه- در برابر تمثيل و نماد و ابهام- خاطر آسودهتري فراهم ميكرد. هنجارگريزي و ساختارشكني بالقوه هنجارها و ساختارهاي قدرت را به معارضه ميطلبيد و اين چيزي بود كه سياست روز آن را برنميتابيد. از همين رو جريان تحقيق و متنشناسي كه جرياني دراز دامن در تاريخ فرهنگي ايرانيان است، در اين سالها از بيشترين حمايتهاي رسمي برخوردار بود. شاهد ديگر اين مدعا، سلطه دستور زبان تجويزي يا هنجاري (در برابر دستور توصيفي) و چيدگي بلامنازع ادبيات و بلاغت قديم بر نظام آموزشي شور از سطح ابتدايي تا عالي بوده است. چنين است كه شعر نيمايي مغفول ميماند و اين در حالي است كه حتي شاعران كلاسيكي مثل بهار و شهريار و عشقي آشكارا از نيما تاثيرپذيرفته بودند. نيما خود در نخستين كنگره نويسندگان ايران كه در 1325 برگزار شد، گلهمندانه ميگويد كه شعرهايم را در سالهاي آغازين سده جديد «قابل درج و انتشار نديدند» و «يكشبه براي استماع آن نغمه از اين دخمه بيرون نيامد.» خود نيما هم دستكم تا 15 سال از «دخمه» تساوي مصراعها سر بيرون نياورد. استقرار ديكتاتوري رضاشاهي تجربههايي را كه بالقوه راهگشا بودند عقيم گذاشت از جمله ترور عشقي در 1303 و مرگ حسن مقدم نويسنده «جعفرخان از فرنگ برگشته» و گوشهنشيني عارف و توقف چاپ آثار نيما تا سالهاي پاياني پهلوي اول. در اين سالهاي پاياني است كه نيما اشعاري را در مجله موسيقي چاپ ميكند.
دوره بعدي و در واقع زمان رو آمدن نيما يوشيج چطور بود؟ چه عواملي منجر به مطرح شدن نيما در جامعه روشنفكري شد؟
انگار يك جنگ جهاني ديگر لازم بود تا تكانهيي در سياست و ادبيات ايجاد كند. انتقال قدرت از يك دست واحد در دو دهه پهلوي اول به پنج دست- دربار، مجلس، دولت، مردم و سفارتخانهها- رويداد اجتماعي مهم سالهاي نخست قدرتگيري پهلوي دوم بود. در غياب ارتش و دستگاه امنيتي مخوفي كه با از دست دادن تكيهگاه اصلي خود از هم پاشيده بودند، زمينه فعاليت روشنفكران مهيا شد كه عمدتا جذب «انجمنهاي فرهنگي» سفارتخانههاي خارجي شدند و از همان زمان عدهيي نسبت به «اشغال فرهنگي» كه جايگزين اشغال نظامي شده بود، هشدار ميدادند در سالهاي قبل از شهريور 1320 دگرگوني جامعه از مجراي كنترل شديد گروههاي با نفوذ و سرپوش گذاشتن بر كشمكشهاي داخلي صورت گرفته بود اما در سالهاي نخست دهه سوم منازعات سياسي، آشكار شد كه پيدايش احزاب و اجتماعات حرفهيي و گروهبنديهاي پارلماني مصاديق آن بودند. اما حتي روزگار نو، فصلنامهيي كه در لندن منتشر ميشد دليل سلطهانديشي سنتي و محافظهكارانه روشنفكران مقيم خارج نظير فرزاد و مينوي، فقط بعد از چهار سال يكي از شعرهاي نو مجدالدين ميرفخرايي (گلچين گيلاني) را چاپ كرد و پس از آن «نامه مردم» نخستين نشريهيي بود كه شعر «اميد پليد» را كه نيما آن را در 1319 سروده بود، در 1322 به چاپ رساند. مجله سخن كه از 1322 به بعد محل تجمع نوقدماييها و نوگرايان به شمار ميآمد، هيچ عنايتي به شعر نيما نداشت. اختلاف نيما و خانلري دنباله اختلاف رفعت و بهار يا انقلاب و اصلاح بود و خانلري از هيچ فرصتي براي تخطئه او فروگذار نميكرد. با اين حال، شعر «كار شب پا»ي نيما در 1326 در مجله پيام نو كه خانلري عضو هيات تحريريه آن بود، انتشار يافت. اين سالها، به ويژه از 1324 به بعد، سالهاي انتشار شعرهاي شاعران نوپرداز (رمانتيك، نوكلاسيك) است: گلچين گيلاني، منوچهر شيباني و فريدون توللي.
و ديگر عامل چه بود؟
در كنار نشريات مهم سخن، روزگار نو، نامه مردم و پيام نو، مهمترين حادثه ادبي – فرهنگي آن دهه در 1325 اتفاق افتاد و آن برگزاري «نخستين كنگره نويسندگان ايران» بود كه سهم غيرقابل انكاري در معرفي نيما داشت. احسان طبري كه از «انديشمند جوان» كنگره بود، اظهار داشت كه عناصر سهگانه شعر كلاسيك «شكل»، «مضمون» و «شيوه تعبير» دستخوش تغييري نشدهاند، جمودي كه به زعم او سبب چيرگي نظم بر نثر ادب فارسي شد مهارت و كارايي و فناوري جاي خلاقيت را گرفتهاند، خلاقيتي كه در كار شاعران بزرگ گذشته ديده ميشد اما غزلسرايان و قصيدهسرايان كنوني از آن بيبهرهاند. در دنباله اين سخنان و موضع نوگراي فاطمه سياح، نيما سه شعر «آي آدمها» (1320) و «مادري و پسري» (1323) و «شق قورق» (1325) را ميخواند. سه شاعر ديگر (از جمع چهار شاعر نوپرداز) حاضر در «كنگره» فريدون توللي، منوچهر شيباني و محمدعلي جواهري بودند. در همان سال، ماهنامه مردم سه شعر «مادري و پسري» و «واي بر من» و سال بعد «پادشاه فتح» از نيما را چاپ ميكند. در فاصله يك سال، شعرهايي از «شين، پرتو» (علي شيرازيپور) و شاملو و حبيب ماهر و مرتضي كيوان به چاپ ميرسد، و باز دو شعر ديگر از نيما در مجله انديشه نو به چاپ ميرسد كه وي آنها را در سالهاي 1308 و 1320 سروده بود. «افسانه» نخست در 1329 با مقدمه شاملو و پس از آن در سالهاي 1339 و 1342 نهايتا در مجموعه آثار نيما در 1364 انتشار مييابد: و با وام از مصطلحات خود او، «تعريف» او از شعر، هر چند با «تبصرههايي» كه گاه ناقض تعريف بودند، پذيرفته ميشود.
نيما را شاعر بزرگ قرن فارسي ميدانيم. در واقع شاعر شاعران است به تعبيري. اما مساله اصلي و براي اكنون اينجاست، نيما در امروز ما، امروز عيني شعر ما چه نقشي دارد؟ يا به تعبير درستتر، چه نقشي ميتواند ايفا كند؟ تاثير نيما بر جريانهاي بعد از خودش و حتي جريان تازهتر شعر فارسي چگونه است؟
نيما حتي بر معاصران خود مثل عشقي، بهار و شهريار هم اثر گذاشت. جريانهاي بعد از او - شعر نو، شعر حجم، شعر ناب، شعر ديگر، شعر حركت، شعر گفتوگو و شعر «غيرنيمايي» - همه از زيرمجموعهها يا شاخههاي آن درخت تناورند. خودش در جايي در توصيفي استعاري و پيشگويانه- كه از آن بوي خودمحوري شرقي آشنا براي ما به مشام ميرسد- خود را به رودخانهيي تشبيه كرده است كه هر كس به قدر نيازش از آن سيراب ميشود. نزديكي نظم به نثر در شاملو و نثر به نظم در ابراهيم گلستان نمونههاي بارز اين پيشگويياند. جايگاه نيما در شعر ما شايد نظير جايگاه خليل مطران در شعر عرب باشد كه جريانهايي مثل «اصحاب ديوان»، «گروه مهاجران»، «رمانتيكها»، «سمبوليتها» و «متجددان» تدريجا شكل گرفتند. طرفه آنكه تاكيد نيما بر طبيعت و طبيعي بودن شعر در بوطيقاي جميل صدقي الزهاوي، شاعر فوگرامي مصري، هم ديده ميشود كه شعر را به آينهيي تشبيه ميكند كه اشكال طبيعت در آن ظهور مييابند: «و الشعر مرآه بها/ صدور الطبيته تظهر». جريانهاي شعر معاصر فارسي همه اصالتا نيمايياند، هر چند بسياري از آنها به تعبيه مولوي از اصل خود دور افتادند و به بدنهايي بريده از نيستاني بدل شدند كه از تغييرشان دقيقا خواننده به ناله درميآيد.
آقاي علايي عزيز، اين پرسش را به عنوان سوال آخر مطرح ميكنم. شخصيت نيما را بايد در چه بستري بررسي كنيم، آيا او يك شاعر-نظريهپرداز بود يا با توجه به معيارهاي تاريخي ما پس از مشروطيت، يك روشنفكر مترقي هم محسوب ميشود؟
صفاتي كه برشمرديد- شاعري، نظريهپردازي و روشنفكري – همه در نيما جمعند. هيچ تاريخ نقد و نظريه ادبي فارسي بينياز از پرداختن به نظريههاي ادبي و زيباشناختي او نيست و اين چيزي است كه خوشبختانه در سالهاي اخير، به موازات شعرش، مورد توجه قرار گرفته است. نظريه زيباشناختي و موضع روشنفكرانه يا ديدگاه فلسفي او كاملا مويد نوآوري شاعرانه او است، در حالي كه مثلا در اليوت مدرنيسم شعري او در عرض يهودستيزي و تمايلات فاشيستي و امپرياليستياش قرار ميگيرد. در نيما، اما، هنجارشكني شعري و كهنهستيزي فلسفي او ادامه يكديگرند. خط منسجمي در گفتمان نيما ديده ميشود كه به يك اندازه نگرش عرفان باور و ذهن- بنياد فرهنگ كلاسيك را طرد ميكند، و در نامههايش برخورداري از نظامهاي فكري واقعيتمحور و ماديانديش را، در برابر دستگاههاي فكري ايمان- بنياد ابنسينا و ملاصدرا و سبزواري، براي خلاقيت شعري توصيه ميكند. كهنهگرايي متوهم به هر دو شكل شعري و انديشگي چالشگاه نيماست با اين همه، ضعف تاليفي كه گاه در بيان شعرياش مشاهده ميشود به صورت پراكندگي و پرهيز از روشمندي و نظاميافتگي كه از ويژگيهاي يك روشنگر انديشمند نيست، در بحثهاي نظري او به چشم ميخورد: نوعي بيحوصلگي يا بيمبالاتي در طرح موضوعاتي كه طردالاباب به آنها ميپردازد و البته بياعتنايي تمام به نثري سفته و پيراسته و ويرايش يافته. احساساتيگري كه نيما متاثر از زبان ادبي آن دوره تسامحا از آن به رمانتيسم تعبير ميكند، از نظر نيما منشا ذهنباوري و «طبيعي»گريزي ادبيات كلاسيك است و حتي «افسانه» را كه به قولي مانيفست شعر مدرن فارسي به حساب ميآيد، متعلق به دوره رمانتيك شعري خود ميداند كه ديگر از آن فاصله گرفته است رمانتيسم يا غريزهگرايي نرويد كه در آن نقش عوامل ديگر مغفول ميماند، از نظر نيما، مثل دستگاه ذهن _ باور بار كلي، متافيزيكي و ناتوان از تبيين خلاقيت هنري است. اگر جنبش مشروطه را به لحاظ فرهنگي همتاي جريان روشنگري اروپا بدانيم، نيما محققا ادامهدهنده و احياكننده جريان روشنفكري عقل _ بنيادي است كه مميزه مدرنيسم است. نيما ذوقآزماييهاي شبه مدرن را كه به تقليد از شعر او نوشته شدهاند به اسبهاي «شل» و «لقوه»يي تشبيه ميكند و از اين رو مصداق روشنفكران معترضي است كه هرگز از وضعيت موجود، حتي اگر خود مقتداي آن باشند، راضي نيستند و در همه حال در حقانيت وضع موجود و بر پايه ملاك حقيقت والاتري تشكيك ميكنند (ايرادات او به بعضي از همفكران ماركسيستش از همين جنس است). نزديك كردن شعر و نثر به يكديگر، افزايش ظرفيت نمايشي شعر، تاكيد بر توصيف «طبيعي» و جزيي و مصداقي و نه مثالي و نوعي، ساده جلوه دادن معنا و متوجه ساختن نگاه از آسمان به زمين با محوريت عقلانيت، گامهاي جدي نيما در جهت تحقق مدرنيسم و واقعگرايي بودند. تاكيد مصرح او بر ديدن، نه ديدن با چشم «سر» عرفا، بلكه ديدن با همين چشم «سر»، براي شناخت طبيعتي كه محيط در آنيم، پيشدرآمد همان مشاهده عاشقانه و انقلابي سپهري و «جور ديگر» ديدن و شستن چشمها از لعاب غليظ اوهام دروننگري عارفانه و صوفيانه است كه نيما در يكي از نامههايش از آن با عنوان «صنعت شرقي» نام ميبرد. همين رهايي ذهن از حجاب ذهنيات و اوهام نظيرهاش در تلاش او براي زدودن تصنع شعر از طريق جدا كردن آن از «حبس وحشتناك» موسيقي ميتوان ديد بيآنكه ضرورت وزن را انكار كرده باشد. «حبس» موسيقي همان تحميل وزني است كه واژهها به دليل انقياد در طول معين و مقدري از مصراع ناچار از پذيرفتن آنند. به عبارت ديگر، موسيقي شعر نه از كلمات بلكه از افاعيل عروضي حاصل ميشود و خلف او شاملو از همين حرف نيما تامين دليل ميكند و عروض نيمايي را هم مخل موسيقي طبيعي شعر تشخيص ميدهد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید