1392/10/18 ۰۸:۴۹
محمود معتقدي، 26 مهر سال 1325 در شهر آمل به دنيا آمد. دوران دبستان را در مدرسه مهر و دوران دبيرستان را در مدرسه هادي شريعتزاده گذراند. در آستانه سال 1350 به تهران مهاجرت كرد و در سال 1351 در رشته تاريخ دانشگاه تربيت معلم مشغول به تحصيل شد.
بابك صحرانورد: محمود معتقدي، 26 مهر سال 1325 در شهر آمل به دنيا آمد. دوران دبستان را در مدرسه مهر و دوران دبيرستان را در مدرسه هادي شريعتزاده گذراند. در آستانه سال 1350 به تهران مهاجرت كرد و در سال 1351 در رشته تاريخ دانشگاه تربيت معلم مشغول به تحصيل شد. در همان دوران با اسماعيل خويي كه معلم فلسفه اين دانشگاه بود و كلاس شعري هم در آنجا داير ميكرد، آشنايي پيدا كرد. از اوايل دهه 60 به شكل جدي شروع به شعر گفتن كرد و در ادامه و بهتدريج با مطبوعات همكاري ميكرد. همچنين بررسي و نقد داستاننويسي را از سال 70 شروع كرد كه برآمد اين نقدها، مجموعه نقدي است كه از سوي انتشارات آواي كلار منتشر شده است. كارهاي تازه منتشر شده معتقدي در سالهاي اخير عبارتند از «گزينه اشعار» نشر مرواريد، مجموعه شعر «به گوزنهاي تشنه چيزي نگو»، «از پارههاي دوست داشتن» و همچنين «ابرها خاموشند». وي همچنين كتابهايي در نقد ادبي و پژوهش در شاهنامه فردوسي را در دست چاپ دارد. متن زير قسمتي از گفتوگوي مفصلي است كه محمود معتقدي درباره سالهاي فعاليتش در شعر و نقد ادبي انجام داده است.
ضمن سپاس از شما براي قبول اين گفتوگو، اجازه بفرماييد نخستين سوالم را به اين شكل طرح كنم. اگر زندگي محمود معتقدي را از آغاز تاكنون چون رشته تصاوير مرتبطي همچون يك فيلم بلند از نظر بگذرانيم، شما بيشتر روي چه صحنههايي درنگ ميكنيد و براي پانوشت اين صحنهها چه داريد به ما هم بگوييد؟
طبيعي است هر انساني در عرصه حياتش اوج و حضيضهاي فراواني را پيش رو دارد. من هم در گذرگاه زندگي و از منظر زيستن همواره با مسائلي روبهرو بودم و هستم چرا كه در هر مقطعي از زيستن شاعر، سكانسهاي مختلفي وجود دارد. اگر اين زندگاني را شبيه فيلمي بدانيم با رنجها و شاديهاي زيادي گره خورده است كه هر كدام معناپذيري خاص خودشان را دارند. در اين عرصه روزگار موفقيت و پيروزي بهويژه در زمينههاي فرهنگي براي من لحظههاي زيبا و بهيادماندنياي را همواره رقم زده و ميزنند البته با نسبيت خاصي و در چشمانداز و زمان و مكان معيني. همواره تجربه ميكنم و پيوسته دغدغه شناخت خويش و جهان خويشتن رهايم نميكند البته اين ديگران هستند كه ميتوانند درباره زاويههاي آثارم داوري كنند. براي بودن و نوشتن چارهيي نيست. بايد انديشه كنيم و كاري به پيش ببريم.
در آثار شما پرتوهايي زيبا از عشق و خلود و تنهايي انسان معاصر را مشاهده ميكنيم كه اتفاقا از مولفههاي دوران ما است و همزادهايي در ميان شاعران سترگ از جمله فروغ و شاملو و بيژن جلالي نيز داشته. آيا تصور ميكنيد شاعري كه مدام از عشق دم بزند در حالي كه شخصا آن را تجربه نكرده، شاعر نيست؟
شكي نيست كه شاعر هم فرزند روزگار خويش است و مقوله عشق و مرگ جديترين دستمايه ذهن و زبان وي به حساب ميآيند. بنابراين، آنچه در آثار من ديده ميشود. كشف نگاه نسلي است كه فرصت سوزهاي فراواني را ديده و طي كرده است. امروزه بيان و تصوير دنياي عشق و دوستي، نزديكي به طبيعت و سخن از سرنوشت انسان معاصر گفتن چشمانداز مهمي است كه من از تلفيق سياست و عشق در سرودههايم سعي ميكنم به صيد زاويههايي از حس زيستن بپردازم. از جمله شكار فرصتهايي همچون: تنهايي، غربت، آرمانگرايي و هراس از شرايط دشوار فرهنگي، مرا به فضاها ي خاصي از نبودن و بودن نزديك و نزديكتر كرده و ميكند. از سوي ديگر تاثيرپذيري از چهرههايي كه نام بردهايد خود مقوله ديگري از همنوايي و همدلي است. بنابراين، به گمان من امروز ما به بيان و كشف زاويههاي عاشقانه بيش از هر زمان ديگري نيازمند هستيم چرا كه براي يافتن دوباره خود، ناچار به ايستادن و دوباره ديدن ارزشها و شناخت آفتهاي روزگار اينجا و اكنون، از منظر آسيبشناسي فرهنگي هستيم.
زباني كه شما در اكثر سرودههايتان انتخاب كردهايد زباني ساده، روان و انساني و به دور از پيچيدگيهاي تصنعي كلامي و فرمي است. چنين زباني تاكنون چه ظرفيتهايي به آثار شما بخشيده است و آيا توانسته با مخاطبان خود ارتباط عميقتري برقرار كند؟
هر شاعري در گذر زمان با توجه به يافته و تاثراتي كه از ديگران كسب ميكند زبان شعرياش را پيدا ميكند و از آموختههايش بهره ميگيرد. من هم سعي كردم در فضاهاي كوتاهنويسي دريافتهاي اجتماعي و عاشقانه را بهگونهيي در فضاي زباني نرم و ساده و با موسيقي جانبي درهم آميزم كه مخاطبان خاص خودش را پيدا كرده است. فكر ميكنم اين نوع نگرش و بيان ظرفيتهاي فراواني را به شاعر ميبخشد. البته اين نوع شعر هم پيام و نگاه استعاري خودش را دارد. بسياري هم اين شيوه را چندان نميپسندند و نوعي گسست و معناگريزي و محافظهكاري در آن ميبينند. به هر تقدير من اهل تجربه و آموختن از شاعران ديگر به ويژه از شاعران جوان هستم. سعي ميكنم بسياري از جريانات شعري را همچنان پيگير و در فضاي مجازي با دوستان شاعر در ارتباط باشم و سعي ميكنم كارهايشان را بخوانم. فكر ميكنم زبان شعري هر كسي در همين فاصلهها شكل ميگيرد. از بهكارگيري واژههاي دشوار و غيرشاعرانه پرهيز ميكنم. البته براي رسيدن به ظرفيتهاي بياني جديتر، هنوز به تجربههاي تازهتري نيازمندم.
در بسياري از سرودههايتان كه مضمونهايي عاشقانه و اجتماعي دارند ما با تصويرهاي شاعر- انساني روبهرو ميشويم كه انگاري با همه دردها و دغدغهها باز هم با زندگي سر سازگاري دارد. آيا شما هم جزو آن دسته از شاعراني هستيد كه معتقدند زندگي را بايد ساده انگاشت و نبايد زياد جدي گرفت يا اينكه معتقديد در زندگي رازي پنهان شده و جهان را هراسانگيز ساخته و شاعربايد در پي كشف آن باشد؟
بيگمان انسان جديترين و متفكرترين مخلوق جهان است و در ادامه حيات خود با اسطوره و تاريخ سرو كار دارد. از سوي ديگر بودن در جهان يعني بهگونهيي شناخت خود و آن ديگري. براي ساختن و دريافت از پديدههاي پيرامونش ناچار از انتخاب و تعامل با طبيعت و كشف شيوههاي زيستن است. در اين گذرگاه انسان براي بيان آرزوهاي خود ناگزير بوده طبيعت را بازانديشي كند و پاسخ بسياري از پرسشهايش را در قالب زبان و هنر بجويد. بنابراين پرتاب شدن به اين جهان با خود فلسفه و رويكردي دارد كه بخشي از آن به فلسفه و بخشي از آن به هنر مربوط ميشود. در فضاي هنر كه ادبيات هم در كنارش مطرح است. انسان به كشف رازهاي جهان ميپردازد. در اين ميان پيوند آدمي با زندگي اجتماعي و مقوله تكامل و تمدنسازي به او ميآموزد كه پاسخ پرسشهايش را بايد در كهنالگوها و بهتدريج در قانونمندي بشري جستوجو كند. لذا آنچه بشر را در گذر تاريخ به شناخت ميرساند همانا شناخت نياز و هراس از نبودن و شكست از طبيعت بوده است. طرح اين مقدمات به ما ميگويد كه انسان در فرآيند حيات و گذر زمان به ديدن و شنيدن خود ميرود و بار ديگر خود را در هيئتي ديگر جستوجو ميكند و ميسازد. با اين باور ميتوان گفت كه شاعران هم با همه افت و خيزهاي جهان هستي، از سرنوشت تا سرگذشت (جبر و اختيار) پيوسته به كشف خود و آن ديگري ميپردازند. شادمان ميشوند. ميگريند. زندگي ميكنند. عشق ميورزند و سرانجام به مرگ ميرسند. بيشك زندگي در همين فاصلهها جريان دارد.
همچنان كه مستحضريد يكي از آفات امروز شعر ما مسالهيي است كه برخيها به بهانه سادهنويسي در شعر وارد كردند و اكثرا تقليدهايي بيمايه از چند شاعر است. به اعتقاد شما چرا چنين نقيضهيي امروزه در ادبيات ما باب شده و فضا را به نوعي مسموم كرده است؟ يا اينكه معتقديد اين هم از الزامات اين دوره است و پس از مدتي رفع ميشود؟
شكي نيست در هر دورهيي ادبيات و هنر به ويژه شعر با چشماندازهاي شكلي و محتوايي خاصي پوست مياندازد. در روزگار امروز هم شعر زمانه ما به اين آفتها گاه از راه اصلياش جدا ميشود و به بيراهه ميزند. بسياري سادهگويي و سادهنويسي را با ساده كردن و سادهانگاري اشتباه ميگيرند و به زبان آسيب ميزنند. امروز بعضي از شاعران مدعي و صاحبنام هم در اين ورطه باعث كج فهمي شاعران جوان ميشوند. با حذف و به كارگيري واژهها و سطرهاي غير شاعرانه بسياري را به دنبال خود ميكشند و فضاي شعر را به آشوب تقليد و بيمعنايي ميبرند. البته كسي منكر نوآوري و تجربههاي تازه نيست. اما يادمان نرود كه اين جريانسازيها به زبان و شعر فارسي آسيب فراواني ميرساند تا جايي كه همين اندك مخاطبان شعر امروز هم از اين حركتها سرخورده ميشوند. نوآوري جايگاه خودش را دارد. اما كمسوادي و بيمعنايي مقوله ديگري است. شاعران جوان نبايد مرعوب اين حركتها بشوند.
آيا شما نقش شعر را در اين زمانه پررنگتر از دهههاي قبل ميبينيد كه توانسته تلالويي در قلب مخاطب بيفكند يا اينكه اصولا معتقديد شعر و ادبيات تنها در خدمت خود ادبيات است و بايد از جريانات روز سياسي دور بماند و صرفا به كار خود كه آفرينش است، بپردازد؟
جايگاه و تاثير هنر و ادبيات به قدمت سالخوردگي انسان و طبيعت و تاريخ است. طبيعي است از روزگار اسطوره تا چشمانداز تاريخي هر مليتي چه در حوزه شناخت و چه از منظر تحولات اجتماعي از دوران باستان تا به امروز انسان در گذر زمان انديشه و احساس خودش را مصروف گمشدهها و يافتن پرسشهاي خودش كرده و ميكند. هنر و ادبيات و به ويژه شعر، بزرگترين دستاورد انسان در جهت معنا بخشي به زندگي و درك و لذت بردن از رمز و راز زندگي به كمك ابزاري زيباييشناسانه، بوده است. بنابراين يكي از بزرگترين يافتههاي آدمي الگوسازي و الگوپذيري از چشمانداز انديشه و تخيلاتش بوده و هست. دنياي زبان و شعر رسيدن به اين فضا را براي انسان همواره مهيا كرده است. شعر بيان روياها و آرزوهاي انسان در پيوند با طبيعت و تاريخ است و هم از اين رهگذر بهگونهيي امر مقدسي به حساب ميآيد. طبيعي است در هر زماني با توجه به شرايط و بنيادهاي فرهنگي و اجتماعي، كاركردهاي خودش را دارد و از منظر جامعهشناسي ادبيات يكي از پسزمينههاي شناخت فرهنگ و احوال تاريخي هر قوم و جامعهيي است كه نمودهاي اصلي آن همانا دستيابي به باورها و آيينها و سرودهها و ديگر كاربستهاي اجتماعي است. اما آنچه در اين روزگار از ادبيات و بهويژه شعر انتظار ميرود يك كارزار هنري و اجتماعي در پيوند با جايگاه و مطالبات فرهنگي و اجتماعي از منظر خاستگاه انساني و بيان آرزوها و نشانه احساس و انديشه مردمي است كه بازتاب روزگار و روياهاي خود را در همنوايي با رازهاي زيستن و خودشناسي و در زاويههاي عشق و مرگ و ديگر تقابلهاي درون هستي است. اگر از اين منظر نگاه كنيم شعر ما هنوز با بحران مخاطب و بحران اجتماعي روبهروست. البته هنر و ادبيات نميتواند بلندگوي يك ايدئولوژي و پيام خاص باشد. هنر همواره بر محور انسانگرايي حرف خودش را ميزند. بنابراين بايد گفت هنر و ادبيات چراغي است براي ديدن تاريكيها و زمينهيي براي كشف و خم شدن به درون واقعيتهاي زندگي در همه ابعادش. البته انسان امروز همه وجوه زندگياش با سياست و مسائل اجتماعي گره خورده است. لذا بهگونهيي مطالبات فرهنگي و سياسي همچون عدالت و آزادي و حقوق شهروندي ميتواند دستمايه كار هنرمند و شاعر باشد. چنانكه در آستانه مشروطيت و انقلاب ??، هنر و ادبيات در عرصه روشنگري، نقش بزرگي داشتهاند. بنابراين شعر و كاركردش در فضاي امروز يك فرصت براي دويدن و ديدن است كه در اينجا شاعر و مخاطب به نوعي در تعامل با يكديگر هستند. البته براي رسيدن اين دو طيف نياز به آگاهي و مطالعه و معاصر بودن است. دستيابي به لذت هنري از يك متن يا يك شعر نياز به دانستگي و ضرورت است. هنر و ادبيات از سفره جامعه ميگيرد و در ژانرهاي مختلف به جامعه پس ميدهد. طبيعي است كه هنر و ادبيات در اصل براي خواص است و تنها از راه واسطههاي فرهنگي به ميان جامعه راه پيدا ميكند و مخاطبان تازهيي به سمت خود جلب ميكند كه اين فرصت همگاني خودش تعريف و زاويههاي خودش را دارد. لذا شعر امروز همه از اين موقعيت جدا نيست.
يكي از معضلات جامعه ما بحران ادبيات در كل پيكرهاش است، بهويژه شعر كه حتي ناشرها هم روي خوشي به آن نشان نميدهند. از طرفي بنا به برخي آمارها (در دهه 70) ما چيزي حدود 30 هزار شاعر تنها در داخل ايران داريم. چرا از يك سو تيراژ شعر به اين شكل مايوسكننده است و از طرفي اين همه شاعر داريم كه پيداست خودشان هم شعر نميخوانند؟
بيش از اين درباره بحران در هنر و ادبيات اين روزگار نكاتي را يادآور شدم. شكي نيست كه پيكره ادبيات و به ويژه شعر ما از ناموزوني و بحران اقتصادي و كمبود مخاطب در رنج است. البته اين بحرانها به دليل زيادي موسمي بوده اما در زمينه فضاي روزگار ناشي از يك بيماري مزمن فرهنگي است كه در اينجا و آنجا برايش دلايل فراواني اقامه ميشود. واقعيت اين ناموزوني هم علت ساختاري و ارزشي دارد و هم بيتفاوتي فردي و اغلب اوقات فراغت عمومي و بحران اقتصادي دارد. اينكه ميگوييد در دهه 70، 30 هزار شاعر داشتيم و اما تيراژ كتاب پايين است اين يك حقيقت انكار نشدني است. بعضي فكر ميكنند شاعري كار آسان و كم هزينهيي است و هر آفرينشي آدم را بزرگ و صاحبنام ميكند. در اين سالها بيشتر شاعران جوان از كيسه جيب خود كتاب چاپ كرده و ميكنند اما جامعه شعري به دلايل زيادي توجه و اقبال نشان نميدهد چرا كه بسياري از اين متنها از حداقل حس و زبان شاعرانگي برخوردار نيستند. لذا كمتر ناشري تن به ريسك سرمايه ميدهد. متاسفانه در كار شعر امروز اين دشواري وجود دارد. البته از سوي ديگر جامعه شعرخوان هنوز با شعر نو چندان سر آشتي ندارد. تنها به تعداد انگشتان دو دست شاعراني هستند كه مورد توجه ناشران هستند. شعر امروز برخلاف ادبيات داستاني راه دشواري را طي ميكند. وضعيت داستان نويسي به دليل ابزارش خيلي بيشتر مورد توجه است. چرا بسياري از كتاب شعر شاعران جوان در فضاي خاكستري امروز چندان ساختمند و داراي مقبوليت ادبي اهل نظر نيست و از سوي ديگر فضاي نقد هم به ويژه در عرصه رسانهيي بهويژه از منظر مطبوعات چندان بيطرفانه و داراي عيار بالايي نيست. همه اين نكات نشان ميدهد ما در فضاي سالم و به هنگامي نيستيم و هنر و ادبيات ما دچار مكث و ايستايي شده است. البته سياست فرهنگي و تك صدايي بودن فرهنگ و مقوله مميزي هم در اين ميانه خود حكايت ديگري است. با اين همه من به آينده شعر همچنان اميدوارم.
شما جداي از اينكه از دهه60 در حيطه شعر و شاعري پركار و جدي بوديد در وادي نقد ادبي هم چند كتاب چاپ كردهايد. وضعيت نقد ادبي را بهويژه بعد از انقلاب چگونه ارزيابي ميكنيد و چرا ما ديگر منتقدي در قد و قامت براهني نتوانستيم داشته باشيم. آيا شما به بحراني كه در نقد ادبي ما پديد آمده باور داريد؟
در حوزه نقد ادبي، ما روزگار خوبي را طي نميكنيم بحران فرهنگي موجود، دامن نقد ادبي را هم گرفته است چرا كه نقد ادبي، همواره در كنار نشر آثار ادبي رشد ميكند. از سوي ديگر فضاهاي دانشگاهي ما در اين زمينه، به رسالت فرهنگي خود به درستي عمل نميكنند. از جهت ديگر از سوي بسياري از نهادهاي ديگر فرهنگي بهويژه در عرصه رسانهيي هم، در اين زمينه كار جدي و اساسياي انجام نميپذيرد. در نهايت، چگونگي و فرآيند نقد تخصصي و جايگاه منتقدان براي جامعه اهل نظر روشن نيست. از منظر ديگر هم بايد گفت: بسياري هم در حوزه نقد و نظر در اينجا و آنجا كه قلم ميزنند از دانش و تجربه لازم و جدياي برخوردار نيستند. لذا در حوزه نقد و تربيت منتقدان حرفهيي نياز به آموزش و كارهاي ريشهيي است چرا كه رونق و توجه به امر نشر و نقد كتاب و امكانات كارگاهي و برپايي كلاسهاي تخصصي ميتوانند تا حدي اين كمبودها را جبران كنند. در اين زمينه مطبوعات و رسانههاي تصويري و شنيداري و فرهنگسرا ميتوانند نقش مهمي را اجرا كنند.
در كتاب «جهان پارههاي دلواپسي» چند نقد بر آثار نويسندگاني چون هدايت، م به آذين، آلاحمد و ... نوشتهايد. آيا آثار اين نويسندگان تاكنون آنچنان كه بايد و شايد نقد نشده است و هنوز حرفهايي براي ما دارند كه بايد مورد نقد و بررسي قرار گيرند؟
درباره شناخت آثار نويسندگاني چون هدايت و بهآذين و آل احمد و ديگران، تاكنون حرفهاي زيادي البته از زاويههاي مختلفي گفته و نوشته شده است. مهم تمركز، كشف و طرح انديشههاي تازه در اين زمينههاست. البته هنوز فرصت حرفهاي ديگري هم هست. مهم بازانديشي نسبت به جايگاه فرهنگي و تاثيرپذيري اين نوع نويسندگان براي جوانان و نسلهاي آينده است. من هم سعي كردم در اين زمينهها نكاتي را به مخاطب يادآور شوم.
در همين كتاب شما نقدي بر شعر شاملو نوشتيد. آيا شاملوي دهه 40و 50 كه از بزرگترين شاعران ايران بود و اشعارش حتي ورد زبانها شده بود در دهه 60 و در نيمه اول 70 به ناگاه افت كرد؟ آيا اصلا معتقد به افت شعر او در دو دهه پاياني عمرش هستيد يا معتقديد شاملويي كه در دهه 40 و 50 وجود داشت با شاملوي دهه 60 و 70 تفاوتي نداشته است؟
فكر ميكنم هر شاعري همواره در قلمرو زمان و مكان به نوعي در موقعيتي شاعرانه به سر ميبرد. شاملو هم طي نيم قرن زيستن شاعرانه در فضاهاي مدرن متفاوتي به سر برده و شكي نيست كه گستره شعرياش با افت و خيزهاي چندي نيز همراه بوده است. روزگاري در حوزه شعر نيمايي گام برميداشت، چيزي نميگذرد از اين فضا عبور ميكند و به كشف و نگاه شعري عاشقانه- سياسي تحت تاثير كودتاي28 مرداد و ديگر تبعات آن، به چشمانداز تازهيي ميرسد و تا نزديكيهاي دهه 50 شعر برايش بيان عشق و بازتاب باورهاي فرهنگي واجتماعي بود. از دهه 50 تا روزگار انقلاب 57 ، شعرهايش به انتقاد از نظم موجود و دفاع از دادگري بود بهگونهيي كه شايد بتوان گفت نوعيوصيتنامه سياسي شاعر بود. البته با گزارههاي خاص ضد تاريخياش نيز همراه ميبود. البته به دور از فخامت حس و زبان گذشته اينبار ذهن و زبان شاعر در خدمت عدالتخواهي و آزادي انديشي و شكايتهاي سياسي گرفته شده بود. به نظر ميآيد در اين روزگار، شعرهاي شاملو تا حد زيادي از گوهره شعري فاصله دارد و زبان تا حدي با پيچيدگي خاصي همراه است. البته شاعر در «مدايح بيصله» و بعضي از شعرهاي آخرش بهگونهيي به فضاي نوميدي و دلتنگي نزديك است. با اين همه، بيگمان ميتوان گفت شاملو صاحبنامترين شاعر معاصر اين سرزمين به حساب ميآيد، كارنامه كارياش در چند حوزه فرهنگي نشان از جايگاه ارزشمند اين چهره سختكوش و صاحب سبك بزرگ دارد. مردي كه خشم و جسارت را به يكسان و به يك اندازه داشت. تقابل داد و بيداد را به نيكي ميشناخت و همين مقوله دستمايه همه شعرهايش شده بود. وي شاعري تاثيرگذار و مانند هر شاعر بزرگي مقولههاي «عشق» و «زندگي» و «مرگ» را به زيبايي به تصوير ميكشيد. بيگمان شاملو، جهان شاعرانه سيال و دردمندانهيي داشت.
خيليها عقيده دارند كه شاعران در تمام عمر تنها يك شعر ميگويند. نرودا معتقد بود كه شاعر در تمامي عمر تلاش ميكند تا يك حرف را هر چه بهتر و كاملتر بزند. نظر شخصي شما چيست؟
بله، دايره ذهني و هستي واژگاني شاعر همواره از يك موقعيت و به شيوههاي بياني متفاوتي در چشمانداز عمر شاعرياش، حكايت دارد. بسياري از شاعران در همه زندگي شاعرانهشان يك يا چند شعر ماندگار دارند كه اقبال عمومي را در پي دارد، كه دلايل تاريخي و موضوعي خاصي را با خود يدك ميكشد. اين موضوع درباره شعر بسياري از شاعران ديروز و امروز ما هم صادق است. بنابراين شاعران همواره براي دستيابي به حقيقت و رسيدن به واقعيت مدام ميسرايند و در پي نشان دادن دگرديسي رويا و هستي پنهان و آشكار انسان روزگار خويشند. شعري زماني همهگير ميشود كه علاوه بر جوهر شعري، زبان آرزوها، رنجها و شاديهاي تاريخي مخاطبان خويش باشد. بيگمان شعر خوب، به همه زمانها و مكانها تعلق دارد.
براي آخرين سوال دوست دارم كمي هم از ادبيات و شعر كردي بگوييد. تا چه اندازه با ادبيات كردستان آشنايي داريد و لطفا بيپرده عقيدهتان را درباره ادبيات معاصر كردستان بفرماييد.
بايد بگويم از ميان ژانرهاي هنري و فرهنگي كردستان به دلايل زيادي ما با موسيقي كردي بيش از ديگر بخشهاي ادبيات آن آشنا هستيم چرا كه زبان اين قوم را نميدانيم و دوم اينكه از اين زبان چيز چنداني به فارسي ترجمه نشده است. البته جسته و گريخته از بعضي از شاعران اين خطه همچون «شيركو بيكس» و تني چند از شاعران اقليم كردستان عراق نيز كارهاي را ديدهام اما بايد بگويم فرهنگ غني كردستان و جسارت اين مردم در گذر زمان و همنوايي شان با طبيعت همواره در عرصه تاريخ فرهنگي و اجتماعي، جايگاه مهمي دارد. البته بسياري از جوانان شاعر كردزبان را ميشناسم كه به فارسي شعر ميگويند كه خود نشانه تعلق خاطرشان به زبان شيرين فارسي است. گفتني است كه از ميان فارسي نويسان كرد زبان كه در ادبيات ايران سهم فراواني در حوزه تاليف و ترجمه دارند بايد از زندهيادان محمد قاضي و ابراهيم يونسي ياد كرد بهويژه يونسي كه با دستمايه فرهنگ كردي چندين رمان به فارسي نوشته است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید