گفت‌وگو با مرتضی نعمت‌اللهی به‌مناسبت نمایشگاهش در گالری «متن امروز»

1394/8/5 ۰۹:۲۹

گفت‌وگو با مرتضی نعمت‌اللهی به‌مناسبت نمایشگاهش در گالری «متن امروز»

مرتضی نعمت‌اللهی در آتلیه‌اش، دور از هیاهوی شهر و آدم‌ها، دنیای خود را دارد؛ دنیایی پر از مجسمه‌ها و طرح‌های تمام و نیمه‌تمام. اینجا ناژوان است با هوایی دلپذیر، دو دست، دو چشم، دو پا و پیکره‌ای متحرک بیش از پنج دهه است که با یک مغز، تنها و تنها تفکر می‌کند تا آدم‌ها و ماشین‌ها با همه خوب و بدشان به اقتدار استاد علی‌اکبر یا دست‌های متفکرانه فردوسی چشم بدوزند و این نگاه‌ها تا جایی است که اکثر آنها نام مؤلف این آثار را نمی‌دانند. نعمت‌اللهی احتیاجی به نمایشگاه ندارد چراکه نمایشگاه‌های دائمی او در میدان و چهارراه و خیابان‌های تهران، اصفهان، کرج و... نصب است و میلیون‌ها مخاطب را تا به امروز به خود دیده است اما بخشی از آثار او شخصی هستند؛ آثاری که این‌روزها گوشه کوچکی از آن را در گالری «متن امروز» تحت عنوان «نگاه دوباره» به نمایش گذاشته است. متنی که در ادامه می‌خوانید، بخشی از یک گفت‌و‌گو است که شاید زمانی یک کتاب شود.

 

نیمایی که خلق کردم

حامد قصری: مرتضی نعمت‌اللهی در آتلیه‌اش، دور از هیاهوی شهر و آدم‌ها، دنیای خود را دارد؛ دنیایی پر از مجسمه‌ها و طرح‌های تمام و نیمه‌تمام. اینجا ناژوان است با هوایی دلپذیر، دو دست، دو چشم، دو پا و پیکره‌ای متحرک بیش از پنج دهه است که با یک مغز، تنها و تنها تفکر می‌کند تا آدم‌ها و ماشین‌ها با همه خوب و بدشان به اقتدار استاد علی‌اکبر یا دست‌های متفکرانه فردوسی چشم بدوزند و این نگاه‌ها تا جایی است که اکثر آنها نام مؤلف این آثار را نمی‌دانند. نعمت‌اللهی احتیاجی به نمایشگاه ندارد چراکه نمایشگاه‌های دائمی او در میدان و چهارراه و خیابان‌های تهران، اصفهان، کرج و... نصب است و میلیون‌ها مخاطب را تا به امروز به خود دیده است اما بخشی از آثار او شخصی هستند؛ آثاری که این‌روزها گوشه کوچکی از آن را در گالری «متن امروز» تحت عنوان «نگاه دوباره» به نمایش گذاشته است. متنی که در ادامه می‌خوانید، بخشی از یک گفت‌و‌گو است که شاید زمانی یک کتاب شود.

 

 ابتدا از آغاز کار هنری‌تان شروع کنیم، این ساختن مجسمه در شما از کجا آمد؟

می‌توانم بگویم از طراحی آغاز شد. از ١٣، ١٤سالگی طراحی را شروع كردم. چندماهی نزد «حاج مصورالملك» طراحی كار كردم و تصمیم گرفتم برخلاف میل خانواده، دبیرستان را رها كنم و سرپیچی کنم و بروم هنرستان هنرهای زیبای اصفهان كه نقاشی بخوانم اما وقتی که معرفی‌نامه خودم را گرفتم که به آتلیه نقاشی بروم، از کنار آتلیه مجسمه‌سازی رد شدم، فضای خاصی بود، یک لحظه فضای مه‌آلود و عجیب‌وغریبی دیدم، مکثی کردم و برگشتم دفتر، گفتم: «ممکنه من رشته‌ام را عوض کنم». چون هنرجو نداشتند استقبال کردند. درواقع یک فضا من را جذب کرد. یک فضای مه‌آلود و مجسمه‌های سفید که از دور نمی‌شد تشخیص داد چه چیزی هست یا نیست؟ مجسمه‌سازی را از آنجا شروع کردم، استاد آتلیه، زنده‌یاد تمدن بود؛ یک مرد وارسته و فوق‌العاده. هنرستان تمام شد. آمدم دانشگاه، همان سال، اولین سالی بود که به هنرجویان اجازه‌ شرکت در کنکور دانشکده هنرهای زیبا را دادند. در کنکور قبول شدم.

 

 در تلویزیون ملی ایران هم که کار کردید؟

 با ورود به رشته مجسمه‌سازی دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، وارد دنیای جدیدی شدم. فرصت پرسه‌زدن و مطالعات گسترده در زمینه‌های مختلف و آشنایی با آدم‌های متفاوت به وجود آمد. دوره عجیب و پرباری بود. بعد از فارغ‌التحصیلی، در تلویزیون ملی ایران به عنوان طراح صحنه شروع به كار كردم. همان‌جا برای باله شیخ صنعان عبدالله ناظمی چهار المان طراحی کردم که این المان‌ها شامل فضای شهر، فضای معبد، فضای زندگی و خانه و با دورنمایی حتی بیابان می‌شد و با نور تأثیر خاص خودش را داشت. «لاردرا»، مجسمه‌ساز معروف، وقتی کار را دید، یک معرفی‌نامه برای فرح پهلوی نوشت که از طریق آن بورسیه شوم که هیچ‌وقت آن را به فرح نرساندم.

 

 یعنی از خیر بورسیه گذشتید؟

بهترین مجسمه‌ساز دنیا اثرم را تأیید کرده بود و همین برایم کافی بود. تا اینكه خودم تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل بروم فرانسه. در رشته زیبایی‌شناسی هنرهای اسلامی در «سوربن» شروع به كار تحقیقاتی كردم. دو، سه سال این كار را انجام دادم. مصادف شد با انقلاب. برگشتم و بعد از یك سال دوباره رفتم پاریس تا ارائه تز كنم. فرصت گرفتم. چون رساله‌ام هم زیر نظر استاد، به سرانجام رسیده بود، اجازه دفاع دادند. اما وقتی با دوستی كه سمت استادی داشت، درباره موضوع رساله دكترا صحبت كردم، به من حرفی زد كه خیلی تكانم داد. او گفت: تو یا باید انتخاب كنی كه موش كتابخانه بشوی یا بروی در آتلیه و گردوخاك آتلیه را بخوری. هركدام را هم انتخاب كنی، اشتباه نیست. فقط باید انتخاب كنی و دوتا را نمی‌توانی با هم داشته باشی. آنجا بود كه ترجیح دادم و تصمیم گرفتم به آتلیه بازگردم. فقط یك دفاعیه ساده مانده بود اما احساس كردم گذراندن این مرحله می‌تواند تأثیر وحشتناكی در زندگی‌ام بگذارد چون با فوق‌لیسانس می‌توانستم وارد سیستم آموزشی و هیأت علمی و دانشگاهی شوم و این یعنی یك قدم دورتر از آتلیه.

 

این زیباشناسی در پاریس چگونه بود؟

زیبایی‌شناسی هم بحثی تئوریك است. قبل از آن مطالعاتی در این زمینه كرده بودم به ضرورت كارم و بعد در پاریس به طور تخصصی زیبایی‌شناسی هنری را طی سمینارهایی كه جزء برنامه‌های درسی‌مان بود، آموختم. درواقع فوق‌لیسانسی كه ما در آن دوره می‌گذراندیم، یك نوع دست‌ورزی متدولوژیك بود. یعنی ما روش تحقیق را به طور عملی انجام می‌دادیم. استادی در زمینه‌ای تحقیق كرده بود. تحقیقاتش را به طور دوره‌ای برای ما بیان می‌كرد، توضیح می‌داد و ما با استفاده از مطالعات او، روشمندی می‌آموختیم. بعد براساس آن روشمندی، مطالعات خودمان را ادامه می‌دادیم. برای همین كلمه متریز، یعنی مهارت پیداكردن. كلمه‌ای بود كه برای فوق‌لیسانس به كار می‌بردند. به معنی تسلط‌پیداكردن به تحقیق و روش تحقیق.

 

 طراحی، نقاشی و مجسمه‌سازی... برای هرکدام از اینها چه تعریفی دارید؟

طراحی به‌عنوان یك هنر، نه‌فقط یك وضعیت پایه دارد، بلکه خودش به‌تنهایی یك شاخه هنری است و یك ابزار بیانی و یك هنر مستقل. چرا یك مسئله اساسی است؟ چون به شما دیدن را یاد می‌دهد. مسئله، نفس طراحی است. نه خود طراحی. طراحی‌كردن شما را وادار می‌كند چیزهایی را ببینید، كه به طور عادی نمی‌بینید، به چیزهایی توجه كنید كه نگاه نمی‌كنید. طراحی به شما یاد می‌دهد با عناصر بصری درگیری بصری پیدا كنید نه درگیری مفهومی. این مهم‌ترین مسئله‌ای است كه در طراحی اتفاق می‌افتد. طراحی صرفا حسی است و ادراكی. به شما اجازه و فرصت تفكر نمی‌دهد. در یك زمان معین، بلافاصله و بدون رابطه و بدون هیچ مدیومی كاری را انجام می‌دهید و این خالص‌ترین كنش هنری است. اما به محض اینكه وارد حیطه نقاشی می‌شوید، عامل یا عنصری به نام تفكر وارد كارتان می‌شود. فرصت دارید فكر و بعدا اصلاح كنید. طراحی خیلی عاطفی‌تر، احساسی‌تر و خالص‌تر است و نقاشی خیلی متفكرانه‌تر. مجسمه‌سازی هم مثل نقاشی یا شعر، وقتی جنبه پایه‌ای‌اش را پشت سر می‌گذارد، جنبه اندیشمندی‌اش شروع می‌شود.

 

 از مجسمه نیما بگویید؟

داستان مجسمه نیما به اواخر دهه ٤٠ بازمی‌گردد؛ زماني که مرتضی ممیز از طرف کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران واسطه ساخت آن بود. شراگیم یوشیج، پسر نیما، هم در دانشکده ما در رشته تئاتر درس می‌خواند که لطف کرد و تمام عکس‌های مربوط به نیما را به من داد. اما من هرچه می‌ساختم، شبیه به نیما بود اما آن نیمایی که من شعرش را خوانده بودم و می‌شناختمش نبود! واقعا کلافه شده بودم. کارهای خوبی هم درمی‌آمد اما من را راضی نمی‌کرد تا اینکه یک روز بچه‌ها گِل‌ زده بودند و پروژه داشتند. یک‌دفعه از رخوت و خستگی که فضای آتلیه را گرفته بود، احساس کردم که نیمای من حضور دارد و همان‌موقع و در عرض یک‌ربع و با توجه به اینکه آناتومی آن را بیشتر از ١٠ دفعه ساخته بودم، مجسمه واقعی نیما شکل گرفت، یعنی همانی شد که می‌خواستم.

 

 قالب آن چه بود؟

گل و متریال نیمای اصلی با گچ ساخته شد و حدود ٧٠ سانتی‌متر است.

 

 مجسمه نیما کجاست؟

پیش خانواده ممیز است. قرار بود بروم قالب‌گیری و آن را برنزه کنم که در جای اصلی خودش که روبه‌روی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران بود نصب شود. تصوری که برای ساخت نیما و از حضور این شاعر برای من ایجاد شد یکی از لذایذ ماندگار زندگی من است. بعد با ابراهیم حقیقی مجسمه نیما را پوستر کردیم، ٢٠٠ نسخه سیلک چاپ کردیم و زمانی که پوسترها وارد آتلیه دانشکده شدند (ابراهیم پیش از ظهر آورد) باور می‌کنید که تا ساعت یک، یکی از آنها باقی نمانده بود.

 

 یعنی پوسترها را برای فروش گذاشته بودید؟

 هرکدام از آنها را ١٠ تومان قیمت گذاشته بودیم که همه آنها فروش رفت. درواقع مجسمه نصب هم شد اما به‌خاطر حوادث انقلاب، مرتضی ممیز مجسمه را در خطر دید و برای حفاظت از آن، مجسمه را از مکان اصلی‌اش برداشت.

 

 به نظر می‌رسد از مجسمه ابوالحسن صبا راضی نیستید؟

از مجسمه ابوالحسن صبا در ریخته‌گری و در نصب راضی نبودم و به خاطر همین آن را دوست ندارم. به سفارش وزارت مسکن و شهرسازی در پارکی در هشتگرد نصب است و متأسفانه کیفیت خوبی ندارد.

 

 تا چه اندازه منِ شما در آثارتان مهم هستند؟ مثلا در همین اثر استاد علی‌اکبر، مرتضی نعمت‌اللهی کجای این اثر قرار دارد؟

من باید در مجسمه حضور داشته باشم و یك مجسمه كلیشه‌ای نسازم. من مجسمه «استاد علی‌اكبر» را پس از یك‌سری مطالعات عمیق در مورد این شخصیت، ساختم. فقط هم استاد علی‌اكبر را نمی‌سازم. ولی استاد علی‌اكبر را به این شكل، فقط من می‌توانم بسازم. هیچ‌كس دیگری در دنیا نمی‌تواند او را این‌گونه بسازد. این را می‌گویند تشخص كاری. در این كار منی وجود دارد؛ منی كه گوشه پایین پای مجسمه نوشته شده. یعنی نه‌فقط استاد علی‌اكبر، بنای اصفهانی كه مرتضی نعمت‌اللهی هم آنجا وجود دارد؛ رفتارش، نگرشش، تفكرش و حتی نوع نگاهش. من از استاد علی‌اكبر چیزی را دیدم كه در زندگی شخصی خودم، قرن‌ها بعد از او، برایش اهمیت قائلم. من هم ارزش‌های خودم را دارم.

 

 در اثر استاد علی‌اکبر شاهد نوعی اقتدار هستیم، این اقتدار از کجا می‌آید؟

عصر صفوی، عصر کمال و شکوفایی نبوغ معماری و شهرسازی در ایران است. زیباترین و باشکوه‌ترین آثار معماری ایران در همین دوره، توسط معماران خلاق و هنرمندانی چون علی‌اکبر اصفهانی آفریده شد. استاد علی‌اکبر با اقتدارش خلاقیت و هنر خود را اجرا می‌کند.

 

 دوگانگی مجسمه «رضا عباسی» ناشی از چه تفکری است؟

رضا عباسی زندگی یکنواختی نداشته است. رضا، هنرمندی درون‌گرا، جست‌وجوگر و تیزبین و درعین‌حال ناسازگار و بدمزاج و تنگ‌حوصله است. حتی دربار را ترک می‌کند و نظمی تازه به زندگی هنری خود می‌دهد و رضای واقعی خودش می‌شود. او به میان عوام می‌آید و با کشتی‌گیران، لوطیان و... حشرونشر پیدا می‌کند و به‌نوعی در مقطعی تشویش ذهنی را در آثار او می‌بینیم. به‌هرحال رضا عباسی مرد تضادهاست و تمام کوششم را انجام دادم تا به خلق او برسم.

 

 مجسمه مادر کجاست؟

مجسمه مادر را در سال ٥٠ ساختم و هفت‌متر بود، که در دانشگاه تهران نصب شد و الان مشخص نیست کجاست.

 

 ادای دینی هم به استاد آریان‌پور داشته‌اید؟

حسین آریان‌پور، استاد جامعه‌شناسی من بود. او در زمینه‌های انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی و معرفت‌شناسی صاحب‌نظر بود. در سال‌های واپسین زندگی استاد، خودشان مدل زنده اثرم محسوب می‌شدند که این پرتره از کارهایی است که خیلی دوست دارم.

 

 امیرقلی امینی هم به‌نوعی آخرین اثر شما محسوب می‌شود؟ از این شخصیت و خلق مجسمه‌اش بگویید؟

امیرقلی امینی، نویسنده، روزنامه‌نگار، سیاست‌مدار، مترجم و البته یک پژوهشگر بود و ویلچر جزئی از شخصیتش به حساب می‌آمد. امیرقلی در نوجوانی از هر دو پا فلج شد اما بااین‌حال، انسان فعالی بود. پسر او تأکید داشت که پدرش روی ویلچر باشد اما اقتدارش حفظ شود. تقریبا دو سال روی آن کار کردم و پسر آقای امینی که خارج از کشور بود انگار که به آرامش رسیده باشد، وقتی عکس پایان پرتره پدرش را دید، چشم از دنیا بست.

 

 این روزهایتان چگونه می‌گذرد؟

صبح كه از خواب برمی‌خیزم به كارگاه می‌آیم، خواه كاری برای انجام‌دادن داشته باشم، خواه نداشته باشم. همیشه كار ناتمام دارم و روی چند اثر شخصی با ایده‌های خودم كار می‌كنم. نباید اجازه دهیم مشكلات روزمره ما را از راه اصلی‌مان دور كند و بین من و هدفم فاصله بیندازد.

 

 بخشی از آثار شما، سفارشی است، این سفارشی‌بودن را چگونه تحلیل می‌کنید؟

من در تمام طول عمرم كارهایی را کرده‌ام که به آن عشق داشته‌ام. این سفارش‌ها را خواسته یا ناخواسته انجام داده‌ام. اما تلاشم بر این بوده كه حتی در همین کارهای سفارشی خط و خطوط مطالعات حرفه‌ای خودم را حفظ كنم و به این فكر نكنم كه این كار سفارشی است یا نه؟ چراكه این درواقع راه گریزی است كه برای زندگی كاری‌ام پیدا كرده‌ام. نسل امروز تنها به‌دنبال این است که هرچه‌زودتر اثرش را به پول نزدیک کند. اما من در تمام نمایشگاه‌هایم تنها چیزی که برایم مهم است، اصل هنر و نگاه مخاطب بوده است.

منبع: روزنامه شرق

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: