سهم اخلاق در فلسفه سیاسی در گفت وگو با مرتضی نوری ـ منیره پنج‌تنی ـ بخش دوم و پایانی

1394/3/23 ۰۹:۳۱

سهم اخلاق در فلسفه سیاسی در گفت وگو با مرتضی نوری ـ منیره پنج‌تنی ـ بخش دوم و پایانی

اشاره: جان رالز یکی از چند فیلسوف مهم قرن بیستم است و کتاب «نظریه‌ای در باب عدالت» او، برجسته‌ترین اثر در حوزه فلسفه سیاسی. متن حاضر دنباله گفتگویی است که بخش نخستش هفته پیش به چاپ رسید.

 

اشاره: جان رالز یکی از چند فیلسوف مهم قرن بیستم است و کتاب «نظریه‌ای در باب عدالت» او، برجسته‌ترین اثر در حوزه فلسفه سیاسی. متن حاضر دنباله گفتگویی است که بخش نخستش هفته پیش به چاپ رسید.

***

مهمترین پرسش رالز در کتاب «لیبرالیسم سیاسی» این است که «چگونه می‌توان جامعه‌ای عادل و پایا از شهروندانی آزاد و برابر داشت که آموزه‌های فراگیر اخلاقی، فلسفی و مذهبی‌شان معقول اما آشتی‌ناپذیر است؟» رالز چگونه به این پرسش مهم و بنیادین پاسخ می‌دهد؟

با توجه به آزادیهای به ‌رسمیت ‌شناخته‌شده در جوامع دمکراتیک (آزادی عقیده، آزادی اندیشه، آزادی بیان، و آزادی مشارکت سیاسی) به وجود آمدن تکثر در باورهای اخلاقی، دینی و فلسفی دور از انتظار نیست. این تکثر چیزی است که خود را علناً در آن جوامع نشان می‌دهد و هر نظریه‌ای در باب عدالت باید آن را لحاظ کند، و گرنه نه تنها غرض وجود خود را نقض می‌کند، بلکه به ابزاری برای تحمیل اجباری آموزه‌ای خاص بر شهروندان بدل می‌شود. رالز در کتاب «عدالت به مثابه انصاف» می‌گوید حتی آموزه‌های سکولاری چون فایده‌گرایی جان استوارت میل و دیدگاه اخلاقی کانت نیز از خطر تبدیل شدن به آموزه‌ای سرکوبگر مصون نیستند اگر که نتوانند این کثرت را تاب آورند و تبیین کنند. بنابراین رالز در لیبرالیسم سیاسی می‌کوشد تا این خطر را از سر نظریه خود رفع کند. او برای این کار به چند ایده متوسل می‌شود که مهمترین آنها تبدیل نظریه «عدالت به مثابه انصاف» از برداشتی فلسفی به برداشتی سیاسی است. او این بار به جای اینکه انسان را، همچون کانت، در مقام «شخص خودآیین» در نظر آورد، به چشم «شهروند» در او می‌نگرد. «شهروندی» مفهومی است که هر کس به هر آموزه دینی، اخلاقی، و فلسفی‌ای باور داشته باشد آن را می‌پذیرد چراکه مقام مشترک همه انسانها را در حوزه سیاسی جامعه به تصویر می‌کشد.

اگر به یک مسیحی یا مسلمان بگویید به موجب ماهیت خودآیین خود باید از اصول نظریه عدالت به مثابه انصاف پیروی کند، بعید است زیر بار برود؛ زیرا او هرگز به خودآیینی به معنای کانتی باور ندارد و خیر خود را به عنوان موجودی که عبد و بنده خداست، در تبعیت از قوانین الهی می‌داند؛ اما اگر به او بگویید که اصول عدالت به مثابه انصاف، اقتضای موقعیت شهروندی او در جامعه است و وی خواه ناخواه در جریان همکاری و تعامل با دیگر اعضای جامعه ملزم به تبعیت از این اصول است، می‌توان امید داشت که وی با رضایت از این اصول تمکین کند.

 

رالز در ۲۰۰۲ درگذشت. جایگاه اندیشه او نزد اندیشمندان معاصر چیست؟

بزرگترین فیلسوفان سیاسی پس از رالز (کسانی چون رابرت نوزیک، مایکل سندل، مایکل والزر، رونالد دورکین، آمارتیا سن، و دیگران) از بسیاری جهات خود را وامدار او می‌دانند، هرچند که در بنیانهای فلسفی‌شان با او اختلافهای ریشه‌دار دارند. نظریه‌ای در باب عدالت سرمنشأ بسیاری از بحثها و مسائل سیاسی ـ اخلاقی معاصر شد که بعضی از آنها پس از رالز بسط بیشتری یافتند و حتی در سیاست‌گذاری‌های اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی دخیل شدند. موضع‌گیری بر سر مسائل مهمی که او باب آنها را گشود، در نهایت مکاتب کلان فلسفیرسیاسی را به روشنی از هم تفکیک کرد؛ نمونه‌اش تقابل دو مکتب اختیارگرایی و اجتماع‌گرایی است و الهام‌بخش آثار بزرگی در زمینه عدالت توزیعی و نحوه دفاع از آزادیهای اساسی شد.

 

کمی هم از ترجمه این اثر برای ما بگویید. چقدر طول کشید؟ چه دشوارییهایی داشت؟

برگردان این اثر تقریباً یک سال و نیم به طول انجامید. ترجمه آثار رالز سهل و ممتنع است. وقتی که آن را بدون قصد ترجمه می‌خوانید، از نثر او، روشش در طرح مسائل، و صورتبندی‌ها و استدلال‌ورزی‌های هوشمندانه‌اش لذت می‌برید؛ اما وقتی که می‌خواهید آن را به زبان فارسی برگردانید، انبوهی از دردسرها و دشواریهای پیش‌بینی‌نشده سر بر می‌آورد. برخی از اصطلاحات را که در زبان انگلیسی جزء مفاهیم ابتدایی و پایه است، به سختی می‌توان به معادل واحدی در فارسی برگرداند؛برای مثال، good مجموعه‌ای از معانی گوناگون را در بر می‌گیرد: گاهی به معنای هرچیز خوب و خواستنی است، گاهی به معنای نفع، سود، و چیزی ا‌ست که صلاح انسان در آن است، گاهی به معنای کالا و خدمات به کار می‌رود، و گاهی در یک معنای فراگیر، در تقابل با مفهوم «حق» (right) استفاده می‌شود. چه این اصطلاح را به «خیر» ترجمه کنیم و چه به «خوب»، با دشواریهایی مواجه خواهیم بود، و در عین حال گریزی از به کار بردن یکی از این معادلها نیست. برخی از این معادلها و دلایل گزینش آنها را در مقدمه کتاب توضیح داده‌ام.

دشواری دیگر اینکه در رشته‌های متفاوت، معادلهای متفاوتی برای برخی اصطلاحات رواج دارد و از آنجا که این کتاب علاوه بر فلسفه، به رشته‌هایی چون حقوق، اقتصاد، و علوم سیاسی نیز ربط پیدا می‌کند، انتخاب معادل مناسب قدری سخت است. نمونه‌اش دو اصطلاح substantive و formal است که در متون حقوقی به‌ترتیب به «ماهوی» و «شکلی» ترجمه می‌شوند؛ اما من ترجیح داده‌ام این دو را به «محتوایی» و «صوری» ترجمه کنم؛ زیرا احساس می‌کنم درک تقابل این دو اصطلاح برای دانشجویان فلسفه از رهگذر تقابل دیرینه «صورت» و «محتوا» آسانتر خواهد بود. دشواری دیگر استفاده‌های موجز و اشاره‌وار رالز از نمودارها و محاسبات ریاضی و اقتصادی است که کوشیده‌ام آنها را از طریق پانویسهای مفصل با ذکر مثال توضیح دهم.

 

آیا تصمیم دارید دیگر آثار رالز را ترجمه کنید؟

خیر. آثار مهم رالز همه به فارسی برگردانده شده‌اند. فقط مجموعه مقالات و درس‌گفتارهای فلسفه سیاسی و درس‌گفتارهای فلسفه اخلاق ترجمه نشده‌اند. اولی حاوی مقالاتی است که بعدها در کتابهای مهم او بازچاپ شده‌اند و نیازی به ترجمه مجددشان نیست؛ دو کتاب آخری هم تا آنجا که خبر دارم، در دست ترجمه‌اند.

در مقدمه «فلسفه و آینه طبیعت» نوشته‌اید: «او می‌کوشید آرای هایدگر، دیویی و ویتگنشتاین را با هم درآمیزد و بر برداشت سنتی از فلسفه و نقش آن بتازد. وی برخلاف فیلسوفان تحلیلی اندیشه‌های دریدا را جدی می‌گرفت، در کلاسهای خود به تدریس فوکو می‌پرداخت و به دپارتمانهایی که رویکرد تازه‌ای به نظریه ادبی داشتند، توجه می‌نمود. حاصل این چرخش بزرگ در اندیشه او شکل گیری “فلسفه و آینه طبیعت” بود.» چرا چنین چرخشی برای رورتی رخ داد و چرا کتاب فلسفه و آینه طبیعت را نوشت؟

رورتی اصولاً فیلسوفی است که دغدغه‌های فرافلسفی (metaphilosophical) در نگاه او چربش دارد. فرافلسفه در واقع چشم‌اندازی است که به ما امکان می‌دهد به جای اینکه وارد گود فلسفه‌ورزی شویم، یکی دو گام به عقب برداریم و از غایت خود فلسفه، فایده‌مندی مسائل آن، تاریخ و خاستگاه شکل‌گیری آن، و توفیر یا عدم توفیر حل مسائل آن در مهمترین دغدغه‌های‌مان بپرسیم. رورتی در دوره نخست فلسفه‌ورزی‌اش به اقتضای تحصیل در دپارتمانهای فلسفه تحلیلی جذب در جریان غالب شد؛ اما تحت تأثیر این علقه‌های فرافلسفی به تدریج از این سنت گسست و با تکیه بر ایده‌های سرامدان این سنت ـ کواین، سلارز، و دیویدسون ـ و نیز با تکیه بر اندیشه‌های برخی از فیلسوفان قاره‌ای (هایدگر، دریدا و فوکو) از درون و برون بر ایده‌های بنیادین آن تاخت. او نقش فیلسوف را در مقام ناظر پرابهت فرهنگ به نقد کشید و کوشید با بازتعریف این نقش در قالب هرمنوتیک و نقد ادبی چهره‌ای متواضع‌تر، همه‌جانبه‌تر و مفیدتر از فلسفه به دست دهد. او این پروژه را در بزرگترین اثرش، «فلسفه آینه و طبیعت» کلید زد و در آثار بعدی‌اش، به ویژه «پیشامد، مطایبه و همبستگی» پی گرفت.

 

چرا فوکو مورد توجه رورتی بود؟

رورتی تاریخ فلسفه را پی‌آیند نامنظم و تصادفی گفتمان‌های متعارف و نامتعارف می‌داند و این رویکرد خود را از دو فیلسوف الهام گرفته است: تامس کوهن و میشل فوکو. فوکو در دیرینه‌شناسی دانش می‌کوشد تاریخ را برای «پالایش اندیشه از خودشیفتگی استعلایی‌اش» به کار گیرد؛ چنان که رورتی می‌کوشد از تاریخ فلسفه برای توهم‌زدایی فیلسوفان مدد گیرد، توهم اینکه مسائل ایشان مسائلی جاودان و ابدی است و تاریخ اندیشه چنان مقدر شده است که در آن گریزی از پرداختن به این مسائل نیست. فوکو گذار از یک دوره تاریخی دانش(episteme) به دوره‌ای دیگر را نه فرآیندی تدریجی بلکه یک گسست ناگهانی می‌دانست و بدین طریق ایده پیشرفتی بودن دانش یا رشته‌های علوم را، که منشأ غرور کاذب و نگرش غیرنقادانه به وضعیت اکنون است، به نقد می‌کشید. رورتی در آخرین پانوشت فلسفه و آینه طبیعت به الهام از این اندیشه فوکو عنوان می‌کند که تاریخ فلسفه را از هگل به این سو یا به چشم «پیشرفت» دیده‌اند یا مانند هایدگر، به چشم «پسرفت». او به ما پیشنهاد می‌کند که فارغ از این هر دو رویکرد و بدون حس محتومیت به سراغ تاریخ فلسفه برویم.

در کتاب «در مسیر پراگماتیسم» با هدف روشنگری درباره پراگماتیسم متأخر، هشت مقاله را ترجمه کرده‌اید. ملاک شما برای انتخاب این مقالات چه بود؟

من در جریان ترجمه «فلسفه و آینه طبیعت» به مقالاتی برخوردم که از چشم‌انداز نوپراگماتیستی رورتی نقش مهمی در سیر تحول فلسفه تحلیلی ایفا می‌کردند. در برخی مواقع حتی فهم برخی از مواضع رورتی بدون آشنایی با این مقالات امکان‌پذیر نبود. کواین با برانداختن جزم دوگانه‌انگاری گزاره‌های تحلیلی ـ تألیفی و دیویدسون با به نقد کشیدن جزم دوگانه‌انگاری شاکلهرمحتوا، چارچوبهای اساسی فلسفه تحلیلی را به نقد کشیدند و زمینه گذار از این سنت را برای رورتی فراهم کردند. رورتی معتقد بود که ایده‌های کواین و دیویدسون برای پالایش و تقویت مواضع پراگماتیست‌های متقدمی چون جان دیویی و ویلیام جیمز بسیار مفید و مؤثر است و می‌تواند ما را در اتخاذ یک موضع فرافلسفی مناسب در خصوص نقش و کارکرد فلسفه یاری دهد. این بود که کوشیدم آنها در یک مجموعه گرد آورم و با افزدون یک مقدمه مفصل و دو مقاله از خود رورتی، پیوندشان را به تصویر بکشم.

*اطلاعات حکمت و معرفت

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: