اسلام مهر، اسلام قهر در گفت‌وگو با آیت‌الله بهمن اکبری

1394/3/9 ۱۱:۴۰

اسلام مهر، اسلام قهر در گفت‌وگو با آیت‌الله بهمن اکبری

مرحوم صادق آئینه‌وند اگرچه طی عمر بابرکتش تمایل زیادی برای حضور در رسانه‌ها نداشت، اما آثاری که از او به یادگار مانده نشان از تفکر اسلامی عمیق و والای اوست. بسیاری از کسانی که او را از نزدیک می‌شناختند و بیشتر با اندیشه‌هایش ملموس بودند، او را نمادی از اسلام رحمانی می‌دانند. آیت‌الله بهمن اکبری نیز از کسانی است که مرحوم آئینه‌وند را در حوزه احیای امر اهل بیت در آکادمی تاریخ یک احیاگر می‌داند، ولی با نگرش و رویکرد رحمانی به روندها و فرایندهای تاریخ. با وی درباره این موضوع گفت‌وگو کردیم که مشروح آن را می‌خوانید.

 

مردی که نماد اسلام رحمانی بود...

مرحوم صادق آئینه‌وند اگرچه طی عمر بابرکتش تمایل زیادی برای حضور در رسانه‌ها نداشت، اما آثاری که از او به یادگار مانده نشان از تفکر اسلامی عمیق و والای اوست. بسیاری از کسانی که او را از نزدیک می‌شناختند و بیشتر با اندیشه‌هایش ملموس بودند، او را نمادی از اسلام رحمانی می‌دانند. آیت‌الله بهمن اکبری نیز از کسانی است که مرحوم آئینه‌وند را در حوزه احیای امر اهل بیت در آکادمی تاریخ یک احیاگر می‌داند، ولی با نگرش و رویکرد رحمانی به روندها و فرایندهای تاریخ. با وی درباره این موضوع گفت‌وگو کردیم که مشروح آن را می‌خوانید.

****

‌استاد در ابتدا با این موضوع شروع کنیم که عده بسیاری دکتر آئینه‌وند را نماینده اسلام رحمانی و اسلام مهر می‌دانند، نظر شما دراین‌باره چیست؟

به‌هرحال باید از فقدان چنین مرد بزرگی که ثمرات قلمی و اثر بنان داشته ابراز تأسف کرد. ایشان اثر بیانی هم داشته است، اما از همه مهم‌تر اینکه در رفتار و سلوک این مرد الاهی ظهور و تجلیات خاصی وجود داشت. به هر حال یک فرد عالمی از میان جامعه علمی ما رخت بربسته و رحل اقامت در بارگاه الهی پهن کرده که سلوک علمی و عملی داشت؛ او در عین حال که پاکی رفتار و خلوص نیت در ذاتش بود؛ علمیت، آگاهی و معرفتی که آغازگر رفتار دینی است نیز داشت. امیدوارم خداوند متعال توفیق دهد امثال ایشان پا به عرصه وجود بگذارند و در زمین کویر موجود در حوزه فکر و اندیشه، مخصوصا نوپردازی دینی ما برویند و بتوانیم بارقه‌هایی از رویش جوانه‌های اندیشه‌های مرحوم آئینه‌وند را شاهد باشیم.

من فکر می‌کنم نخست باید به ذات یا هویت این مرد بزرگ و عالم توجه کرد که هم متوجه حکمت عملی و هم حکمت نظری بوده است. هم حکیم و متاله در مقام گفتار و اندیشه‌ورزی بوده و هم در رفتارش حکمت عملی ظهور کرده است، اما رشته تخصصی این حکیم ظاهرا تاریخ گفته شده، در صورتی که ایشان استاد ادبیات عرب بوده است و قطعا کلام و فقه اسلامی را هم به‌خوبی می‌شناخته و فلسفه و حکمت اسلامی را خوانده بوده است، اما بیشتر چون جامعه آکادمیک ما او را به عنوان استاد در رشته تاریخ می‌شناسد، من می‌خواهم اشاره‌ای به روش خوانش تاریخ در نگاه او داشته باشم. اصولا برخی تاریخ را به عنوان یک مجموعه روایت‌های گذشته می‌بینند و معتقدند «تاریخ» امری است که گذشته است و چون گذشته است، تعلق به زمان و مکان خاص خود داشته و دیگر برای امروز و آینده تصویر و ترسیمی روشنی نداشته و رهگشا نیست، اما کسانی هم هستند که تاریخ را نه به‌مثابه امر گذشته، بلکه به‌مثابه امر آینده و امر حال تلقی می‌کنند. چرا؟ این تعبیر را در بیان ابن‌خلدون، تاریخ‌نگار معروف، می‌بینیم که در واقع الگوی تاریخ‌پژوهی و یک نگاه فلسفی به روند و فرایند تاریخ دارد و تصریح می‌کند که «الماضی اشبه بالاتی من الماء بالماء»؛ تشابه آینده به گذشته از آبی به آبی، بلکه شبیه‌تر و نزدیک‌تر است. چطور ما در گذر زمان تحول آب را حس نمی‌کنیم؛ گذشته و آینده نیز چنین تشابه و چنین تماثلی دارند. خب، این حرف کوتاهی است، اما به نظر من یک نظریه پشتیبان قوی است، برای نوع نگرش، خوانش روند یا فرایند و گذشته تاریخی.

به قول «ژاک میلند»، تاریخ پژوه غربی، «وحدت تاریخ چنان است که هر شخصی که بکوشد قطعه‌ای از آن را بازگو کند، باید احساس کند جمله اولش رشته به هم پیوسته‌ای را پاره می‌کند». اگر قرار باشد شما تاریخ را منقطع ببینید یا بخوانید، مانند یک رشته‌ای است که بخشی از آن را پاره کرده‌اید. پس استمرار و پیوستگی در واقع در ذات تاریخ به عنوان «کنش هستی» است. به نظر من اگر ما کنشگران هستی را به کنشگران انسانی محدود ندانیم، سنت‌های الهی به مثابه کنشگرهای مانا و ثابتی هستند که در همه‌جا و همه لحظات جاری و ساری‌اند، در بیان قرآن هم این‌گونه است. سنت‌هایی که سنت‌الله التی به‌اصطلاح فرمود: «سنه الله فی الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنه الله تبدیلا»: (احزاب: ٦٢) و یا... «ینْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّه الأَوَّلِینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّه اللَّهِ تَبْدِیلا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّه اللَّهِ تَحْوِیلا»: (فاطر: ٤٣). تبدیلی برای سنت‌های الهی نیست.

در تعابیر مختلف هست که به سنن الهی ما در قرآن اشاره شده است. به هر ترتیب با نگاه جامع‌نگر و با بصیرت به معنای عمیق کلمه، می‌شود از تاریخ و خوانش تاریخ برای آینده و حال بهره برد. مرحوم آئینه‌وند تلاشش این بوده است که تاریخ را این‌گونه واکاوی و بیان کند. این مقدمه به جهت این است که این مرد بزرگ، در برخی از آثار و سخنرانی‌های خودش، اشاراتی به نوع اسلام یا رویکردهای اسلام داشته است. وقتی تاریخ را نگاه می‌کند، جنگ‌های پیامبر(ص)، صلح‌های پیامبر(ص)، غزوات و سرایا و مجموعه رفتار پیامبر(ص) را مبتنی بر چه می‌دانسته است؟ آیا مبتنی بر غلبه، قهر، حکومت، سلطه، قدرت برای قدرت و حکومت برای حکومت بوده است؟ یا خیر، رفتار معصومان را به گونه دیگر می‌دیده است؛ همان‌طور که در مثنوی جنگ و صلح پیامبران، جنگ و صلح نورانی است. «جنگ خورشید است و بس». آنها جنگ‌های خورشیدی داشته‌اند، نورافشانی مطلق بوده است و هرگز اماته و اضلال و کشتن و... اصلا وجود نداشته است. هیچ پیامبری جهاد نمی‌کرد که کسی را بکشد، بلکه هدف آنها احیا بوده است. آنان سم‌زدایی و آفت‌زدایی می‌کردند، نه اینکه نعوذباالله، قاتل و قدار باشند. حتی اگر در مقابل کافرترین انسان‌ها بوده باشند. در تاریخ اشاراتی به سیره پیامبر اکرم(ص) فراوان است، اشاره به رفتار علوی فراوان است؛ «شیر حقم تیر از پی حق می‌زند، بنده حقم نه مأمور تنم» یا مثل آن داستان معروفی که در آن شخصی به نام عمروبن‌عبدود کشته امیرالمؤمنین نیست. طرف جنگ او نیست، بلکه رابطه او معلم و متعلم شده است. می‌نشینند که؛

ای علی که جمله عقل ودیده‌ای / شمه‌ای واگو از آنچه دیده‌ای

تیغ حلم علی است که برسینه عمرو می‌نشیند و این جنگ نیست که صلح کامل است و معنای دیگری دارد، بنابراین اگر ما این‌گونه رفتار پیامبران و پیامبر اکرم(ص) و تاریخ اسلام را ببینیم، در آن‌صورت این رویکرد و این خوانش چیزی دیگر به ما خواهد داد. در واقع ما از بحر تاریخ صیادی خوبی خواهیم داشت و گهرهای فراوان به دست خواهیم آورد. نه چیزهایی که تنها بوی خون و قتل و غارت و افراط و تجاوز می‌دهد. مرحوم آئینه‌وند با توجه به آنچه در آثار ایشان می‌توان دید، اسلام را این‌گونه می‌بیند بنابراین  تاریخ می‌خوانده اما نه به عنوان محدث تاریخ، بلکه به عنوان تحلیلگر و کاوشگر تاریخی، آن‌هم با رویکرد توجه به اسلام مهر، اسلام رحمانی. اسلامی که به تعبیر ایشان اسلام قلبی است نه اسلام تغلب و قهر و خشونت.

دومین نکته این است که ما آئینه‌وند را در چارچوب اندیشه اسلامی و نه محدود به یک مورخ یا عالم تاریخ، در چه جایگاهی باید تصویر کنیم. من فکر می‌کنم ایشان را باید در شمار «احیاگران امر اهل بیت(ع)» آورد. به عبارتی می‌توان گفت: همان تعبیر امام علی‌بن‌موسی الرضا (ع) که فرمود: «رَحِمَ اللّه ُ عَبْدا اَحیا اَمْرَنا...» و س‍ؤال شد، زنده‌ساختن امر شما چگونه است؟ امام فرمود: «یتَعَلَّمُ عُلومَنا وَ یعَلِّمُهَا النّاسَ»: کسی امر ما را احیا می‌کند که خودش عالم باشد و برمسیر علم قدم بردارد و آن دسته از آگاهی‌ها را آموزش دهد و ادامه دادند که «فَاِنَّ النّاسَ لَوْ عَلِموا مَحاسِنَ کلامِنا لاَتَّبَعونا»: (بحارالانوار، ج٢، ص٣٠ و معانی‌الأخبار، ص ١٨٠، ح ١)؛ چراکه اگر مردمان (فارغ از هر نژاد و زبان و فرهنگ و جغرافیا) از محاسن کلام ما آگاهی پیدا کنند؛ قطعا از ما پیروی خواهند کرد و پذیرای حقیقت خواهند شد. مرحوم آئینه‌وند برای ایجاد فضای تبعیت از معرفت‌های دینی به «احیای امر اهل بیت(ع)» اقدام کرده بود. در چارچوب متعارف، او در آکادمی تاریخ جای می‌گرفت. اما وقتی می‌خواهد علم تاریخ را قرائت کند، افق بلند تاریخ اسلام را با مقصد اصلی شریعت و غایت القصوای رحمت اسلامی و پذیرش قلبی می‌دیده و محاسن کلام اهل بیت را توصیف می‌کرده است.

‌دکتر آئینه‌وند را از نظر تئوریک در کدام دسته از متفکران قرار می‌دهید؟

اینک ما در عصر حاضر به جد محتاج این‌گونه نگاه هستیم که نکویی‌ها، شایستگی‌ها، روانی‌ها و مجموعه سهولت‌ها و سمات‌های دین را به جهان و انسان معاصر که تشنه الاهیات و معنویت به معنای عمیق کلمه است، انتقال دهیم، بنابراین وقتی بخواهیم شخصیت آئینه‌وند را به شکل تئوریک قالب‌بندی کنیم، باید او را به عنوان یک احیاگر در حوزه احیای امر اهل بیت در آکادمی تاریخ، ولی با نگرش و رویکرد رحمانی به روندها و فرایندهای تاریخ توصیف کنیم.

 

سومین نکته که در پی این دو گفته می‌آید، این است که به هر حال اینک ما ببینیم اسلامی که رویکرد قهرآمیز دارد و در مقابل آن اسلام با رویکرد قلب، چه دستاوردها و الزاماتی دارند؟ و اگر ما یکی را انتخاب کنیم، چه ثمرات و چه مفاهیم و مسائلی مترتب به آن می‌شود؟

در این زمینه، از چند مفهوم به عنوان کلیدواژه‌های بنیادین باید سخن گفت. گاهی می‌توان از واژه‌های «اسلام قهر» و «اسلام مهر» سخن گفت، گاهی به تعبیر ایشان می‌توان گفت «اسلام غلبه یا تغلب» و «اسلام قلبی»؛ من در همین محور چند واژه دیگر را صورت‌بندی کرده‌ام مانند «اسلام فطرت‌محور» و «اسلام رفتارمحور» که دو رویکرد متفاوت است و آثار متفاوتی هم دارند. آیا ما غایت‌القصوای اسلام را تغییر رفتار می‌دانیم یا تغییر اندیشه‌ها و اخلاق آدمیان و روکردن آدمی به فطرت بشری؟ قرآن می‌گوید: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفا‌ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یعْلَمُونَ[روم/۳۰–۳۰] (پس حق‌گرایانه، به سوی این آیین روی آور، [با همان] فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. تغییری در آفرینش خدا نیست. آیین پایدار همین است ولیکن بیشتر مردم نمی‌دانند).

این آیه به وجود فطرت در انسان اشاره می‌کند و از مردمان می‌خواهد به فطرت الاهی رو کنند؛ آن فطرتی که نه جغرافیا، نه زبان و نه نژاد تفاوتی در آن ایجاد نمی‌کند. دین می‌آید تا آن فطرت‌الله را عرضه کند. از اسلام فطرت‌محور که طبیعتا فطرت آدمی از کمال، کمال‌طلبی و کمال‌خواهی و تعالی در آن مطرح می‌شود، سخن گفت.

واژه دیگر که صورت‌بندی دیگری از رویکردها و دستاوردهای اسلام است، واژگان «اسلام باطنی» و «اسلام ظاهری» است. این دو واژه، گویای دو رویکرد است؛ گاهی اسلام در باطن افراد ظهور و حضور پیدا می‌کند و گاهی تنها، تشبه ظاهری داریم.

گاهی هم می‌شود از «اسلام فرهنگ‌محور» در برابر «اسلام تمدن‌محور» سخن گفت، زیرا گاهی ما پیامبران را فرهنگ‌ساز تلقی می‌کنیم و گاهی تمدن‌ساز، ممکن است که شما در تاریخ تمدنی از پیامبران نبینید، اما فرهنگ می‌بینید. پیامبران نیامده‌اند که تمدنی بنا کنند، بلکه هدف اصلی آنان تغییر فرهنگ انسان‌ها بوده است.

پیامبر اسلام به‌نوعی وقتی به مدینه هجرت می‌کند، یک تمدن را می‌سازد و اسم شهری هم که می‌سازد، مدینه می‌گذارد.

بله، این دو تعبیر است که می‌شود به آنها اشاره کرد. به‌هر‌حال، اینها یک وجوه تقابلی هم با هم دارند. به نظر من کار و اقدام نخستین پیامبران ساخت «فرهنگ» بوده است. چون فرهنگ برآمده از «ذهن و زبان» انسان است (عاریتی از تعبیر ویتگنشتاین) و تمدن برساخته دست بشر است. تکنولوژی، نماد تمدن انسانی است، شاید پیامبران به ساخت تمدن موفق نشده باشند، اما قطعا گام‌های اساسی‌ای را برای تغییر فرهنگ که محور آن انسان است، برداشته‌اند.

برای اینکه ما این صورت‌بندی‌های مطرح‌شده را با نظریه مرحوم آئینه‌وند قدری به فهم نزدیک کنیم، مناسب است به کلیدواژه اقناع که ایشان به‌کار می‌برده است، اشاره کنیم. در نگاه او اسلام قلبی درصدد «اقناع» انسان است و با عنصر اقناع خودش را به پذیرنده (مخاطب) ارائه و معرفی می‌کند. در حالی‌که اسلام قهری با سلطه بر بدن و با تحمیل به‌پیش می‌رود که برخی اوقات مقدمه این تحمیل‌ها، تحمیق و تهدید است، فرایند اسلام قهر و غلبه، با اندیشمندپروری و آزاداندیشی مخالفت است و تنها پذیرش صرف و اطاعت محض کورکورانه می‌خواهد، در حال حاضر هم وضعیت جهان و انسان معاصر و حتی اسلام در قالب دعوت نهایی، به گونه‌ای است که دعوت بزرگ اسلامی در یک نقطه عطف تاریخی قرار گرفته است و در این نظم نوین که از آن سخن گفته می‌شود و ما نیز بر این باوریم که از عوامل فرهنگی و هویتی‌ای برخورداریم که می‌تواند در شکل‌دهی به ترجیحات دیگران و دیگر نظریه‌های رقیب موفق باشد، باید از مفهوم و روش اقناع بهره گرفت. این اقناع را من در چند لایه تحلیل کرده‌ام،؛ نخست اینکه این اقناع قدرت است، ولی نه از جنس قدرت سخت. این اقناع از جنس خشونت، اجبار، اکراه و ستیز نیست، بلکه این اقناع به جنبه عقل بشری برمی‌گردد.

اقناع عقول بشری و خرد انسانی و خرد جمعی در سطح جهانی است؛ یعنی فضای بین‌الملل و عرصه بین‌الملل. آنجا که مفهومی از دین یا اسلام یا تشیع در لایه‌های پایین‌تر وجود ندارد، اما پیروی از حقیقت و عدالت دیده می‌شود. عقول انسان‌ها نسبت به مفاهیم و محاسن کلام الهی باید حالت اقناع پیدا کند. در همین مسیر واژه‌ای را به عنوان احیای قلوب به‌کار می‌برم. وقتی عقل اقناع شد، دل بیدار می‌شود. ما در روایت داریم که امام‌علی (ع) فرمود: «نبه بالتفکر قلبک» دلت را با تفکر بیدار ساز، در عبارتی دیگر فرمود: «قَوِّهِ بِالْیقِینِ» دلت را با یقین نیرومند ‌ساز. آدمی با اندیشه‌ورزی دلش نیز بیدار می‌شود. آنجاست که قلوب بشری نیز احیا می‌شود. اقناع عقول انسان‌ها احیای قلوب بشر که بحث مکارم اخلاقی و درواقع آن کرامت انسانی و مکرمت‌های انسانی است و درنهایت در گام سوم به اصلاح رفتار می‌رسیم. اقناع عقول، احیای نفوس یا قلوب مقدمه‌ای برای این می‌شود که کسی رفتارش را تغییر دهد و این تغییر رفتار در سطح کلان همان تحکیم و گسترش شریعت در جامعه است و آن‌گاه طبیعی است که گسترش مثبت و مناسبی است برای تکالیف و شریعت اسلامی.

از این‌رو، من در هدف‌گذاری اسلام قلبی، بیداری عقلی و هوشیاری معرفتی و بازتولید معارف اسلامی را قرار می‌دهم که به اصلاح تصویر اسلام در نگاه و منظر انسان معاصر منتهی می‌شود. ما هوشیاری عقلی و هوشیاری معرفتی را مقدمه‌ای می‌دانیم که به احیای قلب یا هوشیاری عرفانی می‌انجامد. امروزه در کمتر جایی است که از سلوک و عرفان و حرکت‌های صوفیانه، مشرب صوفیانه و مشرب عارفانه به‌معنای عمیق کلمه استقبال نشود. وقتی ما اسلام را در قالب مشرب عرفانی ارائه می‌کنیم، بسیار جذاب است و شما می‌دانید که در مغرب‌زمین و مغرب معرفتی چه اقبالی به ترجمه ادبیات کهن ما اعم از منطق‌الطیر عطار، مثنوی معنوی، لسان‌الغیب حافظ، بوستان و گلستان شیخ اجل سعدی و دیگر قله‌های ادب ایرانی اسلامی می‌شود و علت این است که مفاهیم حکمی و عرفانی اسلام با فطرت بشری سازگار و سازمند و با نظام واژگانی معرفتی و هوشیاری عرفانی انسان برابر و مطابق است، بنابراین پذیرفته می‌شود.

اخیرا ترجمه منظوم منطق‌الطیر عطار به زبان فرانسه توسط لیلی انور، استاد مؤسسه ملی زبان‌ها و تمدن شرقی فرانسه، عقل و دل نخبگان پاریس را مدهوش کرد. مترجم می‌گفت: از نظر من اهمیت ادبیات در عرفان است، بنابراین از همه شعرا بیشتر به عطار و مولانا علاقه دارم. اعتقاد دارم آنچه در شعر برای ما قوت جان و روح می‌شود، درس‌های عرفانی است که می‌توانیم از آن بیاموزیم، فرم و وزن شعر از نظر عطار و مولانا نیز برای رسیدن به این هدف است تا در انسان یک جهش ایجاد کند.

پس بنابراین اسلامی قلبی که ما از آن سخن گفتیم گرچه با فتوحات منافات ندارد، اما اینها فتوحاتی نبوده است که برای فتح و گسترش زمین و خاک یا برای توسعه قدرت و صرفا برپایی دولت‌ها باشد، بلکه «انا فتحنا لک فتحنا مبینا»، آن فتح مبین و آن گشایش و گشودگی بزرگ محدود به زمین نبوده است. بلکه در گستره قلب انسان‌ها که عرش خداست و جایگاه بلندی دارد، انجام گرفته است.

به بیان مثنوی

ختم‌هایی که انبیا بگذاشتند/ آن بدین احمدی برداشتند

قفل‌های ناگشاده مانده بود/ از کف انا فتحنا برگشود

پیشه‌اش اندر ظهور و در کمون/ اهد قومی انهم لا یعلمون

و به پیامبر رو می‌کند و می‌گوید:

در گشاد ختم‌ها تو خاتمی/ در جهان روح‌بخشان حاتمی

هست اشارات محمد المراد/ کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد

و این در نظرگاه مرحوم آئینه‌وند خیلی عمیق بوده است. اسلام قلبی برای او هویت قابل‌اعتنا و قابل‌بررسی در خوانش تاریخ و نگرش به تاریخ داشته است.

لذا من به یک موازینی اشاره می‌کنم یا به یک پاره‌هایی که این دستاوردها و رویکردهایشان چگونه با همدیگر امتیاز پیدا می‌کنند.

ما اگر اسلام را با رویکرد اسلام قهر و غلبه دیدیم دستاورد نظری آن این است که شما جهان را به دو دسته تقسیم می‌کنید؛ اگر اسلام قلبی محور شما شد، مرز شما، دارالتوحید و ‌دارالشرک می‌شود. شرک و توحید است که مفهوم قلبی است؛ شرک در همه زاویه‌ها و نه‌فقط در عدم ایمان به وحدانیت الهی. مشرکان کسانی هستند که در دشمنی با دیگران سرآمدند، مروج خشونت‌اند، مروج افراط‌اند، مروج کفر‌ند، مروج تفرقه و جدایی بین مردم‌اند.

 فقط بحث توحید الهی نیست، اگر کسی همه بشریت را یک خانواده دید که قرآن می‌گوید؛ انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا، این نگاه اسلام توحیدی است و آن‌موقع مرز می‌شود، دارالتوحید و دارالکفر به معنای دارالتفرقه است؛ در دارالتوحید همه اهل کتاب هستند چه اهل کتاب آسمانی و چه کسانی که ناخواسته یا در ضمیرشان مفاهیم توحیدی در کلان متفق‌اند. قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَی کلَمَه سَوَاء بَینَنَا وَبَینَکمْ این وحدانیت‌محور است. لذا در اسلام قلبی دارالتوحید و دارالشرک داریم، در اسلام غلبه و قهر دارالحرب و دارالاسلام داریم. در اسلام قهری شما بوی عرفان و هنر قدسی را نمی‌بینید. اما در اسلام قلبی، که با یک ممیزه‌هایی در برخی از آثار مرحوم آئینه‌وند هم هست، انسان مبنا و محور است. تعریف روشن از انسان است.

مسئله تبیین جایگاه انسان در نظام معرفتی یا نظام‌واره معرفتی، آگاهی نگاه‌های هستی‌شناسانه و آنتولوژیکال را شما در کجا می‌بینید؟ آن محور برای دیدن است و اسلام این‌گونه می‌شود. موضوعات ذیل مفهوم اسلامی می‌شود انسان. یا اینکه اصولا حتی اگر از علوم مختلف به قصد تعالی و ارتقای وجودی انسان و نهایتا مهم‌ترین موضوع که به نظر من مفهوم کلیدی و بستری است، اسلام قلبی تاریخ را چگونه می‌خواند؟ با محوریت کرامت انسان می‌خواند، انسان را کریم می‌دارد. «لقد کرمنا بنی آدم» انسان‌ها مکرم‌اند، حالا این مفهوم در ادبیات اعلامیه حقوق بشر به معنی دیگنیتی (DIGNITY) آمده است.

اما کرامت در نگاه ما قدری وسیع‌تر و همه‌جانبه‌تر از دیگنیتی (DIGNITY) است. اگر آنجا فقط ناظر به حقوقی برای انسان است، اینجا کرامت ناظر به تکلیف هم هست. تکلیف‌ها هم تکالیف کریمانه‌اند. همان‌طورکه حقوق، حقوق کریمانه است، انسان با کرامت، تعالی پیدا می‌کند. اگر ما تاریخ را به محوریت انسان و کرامت و فطرت خواندیم، اینها از دستاوردهای نظری است که با رویکرد اسلام قلبی است. گاهی ممکن است ما از اسلام قهری و قلبی و اسلام قهر و مهر به اسلام ظاهر و باطن هم اشاره کنیم. برخی در پندارشان این است که اساسا ما آمده‌ایم تا تظاهرات دینی را در جامعه انسانی یا فرد انسانی تجلی دهیم. این شاید کار اسلام قهری است، اسلام قهری می‌تواند یک‌روزه همه را وارد یک سامانه اسلامی کند، همه یونیفرم اسلام را به تنشان کنند. اما از حقیقت اسلام خالی و خارج باشند.

وقتی تو در باطنت مدارا برقرار نکرده‌ای تظاهر اسلامی هیچ گشایشی ندارد. اسلام ظاهری بیشتر درصدد اسلام قهری است، غلبه و قهر در تجلیات، مظاهر و نمادها کافی است. برای اینکه ما بگوییم جامعه اسلامی است یا انسانی مسلمان است، این نوع نگاه انسان قلبی، نافی اسلام ظاهری در این نگاه نیست. ولی موضوع این است که محوریت و مقصد را کجا بدانیم غایت القصوی کجاست؟ غایت القصوی تغییر قلب و تغییر درون و به اصطلاح تحلیه، محلا‌شدن، حلیه‌بستن به مفاهیم و ارزش‌های دینی است، یا نه تجلی‌دادن و تظاهر پیداکردن به آداب ظاهری است.

 لذا دو رویکرد داریم: اسلام فقاهتی و اسلام عرفانی، ظاهرا این هم دو رویکرد جداست. اسلام باطن، اسلام ظاهر و اسلام ظاهر را اسلام فقه‌محور می‌توانیم بگوییم و اسلام باطنی را حکمت‌محور و عقل‌محور و در یک نگاه دیگر اسلام عرفان‌محور یا قلب‌محور یا اخلاق‌محور، چون به‌هرحال مظاهر و نماد اسلام می‌شود قلب، تخلق، اخلاق‌پیداکردن یا اخلاقی‌شدن. در یک واژه‌پردازی دیگر، گاهی من اینها را به «اسلام امامتی» و «اسلام خلافتی» تقسیم می‌کنم. اسلام ظاهری، اسلام خلافتی و در پی خلیفه‌گری است. امروز داعش درصدد احیای خلافت اسلامی است، نه امامت اسلامی و من در اینجا امامت خاصه شیعی مقصودم نیست، ولایت عامه اسلامی منظور است.

 

‌امامت کلی‌تر و تعمیم‌یافته؟

بله، ولایت تعمیم‌یافته، ولایت‌ الله‌اکبری، آنجا که آدمی ولی خدا می‌شود و تالی تلو ولی خدا، آن ولایت اولیاءالله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون. به تعبیر مثنوی، آن ولایتی که از خاک و آب و گل نیست، بلکه تو حتی از آب و گل پیغمبر هم نباشی، در سرزمین پیغمبر هم زاده نشده باشی باز هم به ولایت پیغمبر و از نسل او هستی و از اهل بیت او هستی.

هست اشارات محمد المراد/ کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد

صد هزاران آفرین بر جان او/  بر قدوم و دور فرزندان او

آن خلیفه زادگان مقبلش/  زاده‌اند از عنصر جان و دلش

گر ز بغداد و هری یا از ری‌اند/  بی‌مزاج آب و گل نسل وی‌اند

شاخ گل هرجا که روید هم گلست

خم مل هرجا که جوشد هم ملست

گر ز مغرب برزند خورشید سر/  عین خورشیدست نه چیز دگر

همان تعبیری که پیغمبر به سلمانی که فارس بود و از جغرافیای امپراتوری ایران آمده بود، می‌گفت: سلمان منا اهل البیت، به ابوذر غفاری هم که از حجاز و سرزمین سارقان آمده بود، هم می‌گفت: ابوذر منا اهل‌البیت و به شخصیت بلال حبشی هم که از حبشه یا اتیوپی آمده بود به او هم منا اهل‌البیت می‌گفت. این همان ولایت مقصود من است که اسلامِ ولایتی و اسلامِ امامتی بر آن مدار اسلام قهری اسلام خلافتی است. گاهی هم من این را در کنار اسلام امامتی، اسلام فطرتی را در مقابل اسلام طبیعتی می‌گذارم. اسلام با رویکرد ظاهر، اسلام طبیعت است. انسان یک طبیعت و یک فطرت دارد، نماد طبیعت شهوت است. اگر اسلام به قهر می‌آید، این بخش را می‌خواهد تأمین کند.

طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت/ به درآی تا ببینی طیران آدمیت. آنجا آز و شهوت و طمع طبیعت است، ارضای طبیعت انسانی است، تحقق اسلام ظاهری یا قهری. درحالی‌که کسی از این بندها نجات پیدا کرد، در واقع اسلام فطرت را یافته است. این همان اسلام باطن یا اسلام قلب است. این واژه‌پردازی‌ها به مثابه نظریه‌هایی است که جوانب این حقیقت بزرگ را نشان می‌دهد، فقط ساخت لغت نیست یا به تعبیری فقط ناظر به ظاهر کلمات نیست. از اسلامی به عنوان ذهن و عین هم می‌توان سخن گفت. به‌هرحال اسلام قهری اسلام، عینی است و اسلام قلبی اسلام ذهنی است. ما باید برای تعبیر عین، ذهن را و مفاهیم بیناذهنی را اول اصلاح ‌کنیم. نمی‌شود این اصلاحات را انجام نداد و با قهر و غلبه، عین را یا اسلام عینی را محقق کرد.

در یک نگاه دیگر، من این بحث را به اسلام تمدن‌محور و اسلام فرهنگ‌محور تقسیم می‌کنم. اسلام ظاهری درصدد یک تمدن ظاهری است، بناهای اسلامی، مساجد بلند و مناره‌های سربه‌فلک‌کشیده و... سایر مفاهیمی که حتی ممکن است به رفاه، منجر بشود یا نشود. اما آن سخت‌افزار جامعه انسانی را هدف‌گیری کرده است. تمدن برساخته دست بشر است، درحالی‌که فرهنگ برخاسته از ذهن و زبان به تعبیری از ویتگنشتاین است؛ یعنی ذهن و زبان را من عاریه از ویتگنشتاین می‌گیرم. ذهن و زبان جامعه تغییر می‌کند، این اسلام قلبی است؛ بنابراین در این نوع نگاه در اسلامِ تمدن‌محور واژه‌هایی مانند حکومت، دولت، خلافت، سلطنت و در یک کلمه تحلیل جریان قدرت رخ می‌دهد و دیده می‌شود. درحالی‌که در اسلام فرهنگ‌محور ما در واقع تجلیات ارزش‌ها، باورها، مفاهیم فطری یا فطرتی و محوریت کرامت را بهتر می‌بینیم؛ بنابراین در این دو ساحت معنایی، اگر اسلام تمدن‌محور را ببینیم، تمدن نمادش ثروت و قدرت می‌شود. نماد آن عقل است، اما «عقل خودبنیاد»، عقل تجربه‌محور، نه عقل تعالی‌گرا، آن عقلی که به اصطلاح عقل نیک‌اندیش نیست؛ بلکه خودخواه و آن عقلی است که تلاش می‌کند خود را حفظ کند و خود را ببیند و دیگر هیچ. درحالی‌که «از مردمک دیده بباید آموخت/ دیدن همه‌کس را و ندیدن خود را.»

و طبیعتا تمدن، نماد طبیعت است و اگر نماد دانش هم هست، دانش‌های تجربه‌محور. در مقابل اسلام فرهنگ‌محور که به توضیحات عمیق‌تر گفتم که به تعریف روشن از انسان و تبیین جایگاه انسان، به‌کار‌گیری علوم مختلف برای تعالی انسان و همه اینها بر مدار کرامت قدم برمی‌دارد. این به نظر من طرح‌واره‌ای است از نگاه مرحوم آقای دکتر آئینه‌وند (رحمت‌الله علیه) به موضوع روندها و فرایندهای تاریخ و تبیین فتوحات از زاویه فتح به شمشیر یا فتح با اقناع و فتح قلوب که شاید قدری به واکاوی و روشنگری نظریه اسلامی عرفانی این مرد بزرگ اشاره کند. اگر ما تاریخ را دانشی یا پدیده‌ای یا علمی بدانیم، نظریه اسلامی تاریخ با رویکرد اسلام قلبی و نه اسلام تغلبی از واکاوی‌شده‌ها و بازدیده‌شده‌های حضرت مرحوم آئینه‌وند بوده است.

روزنامه شرق

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: