خدا در اندیشه فیلسوفان غرب درگفت و گو با دکتر حسن قنبری

1394/2/5 ۰۹:۱۰

خدا در اندیشه فیلسوفان غرب درگفت و گو با دکتر حسن قنبری

اشاره: هانس کونگ الهی دان، فیلسوف، منتقد مسیحی معاصر است که آثار مهم و متعددی در حوزه‌های دین‌پژوهی نگاشته است. یکی از مهم ترین آثار او کتاب «» است که ترجمه ای است از عنوان اصلی کتاب با نام «Does God Exist: an Answer for Today». دکتر حسن قنبری این اثر را از متن انگلیسی به فارسی ترجمه کرده است. برای آشنایی بیشتر با افکار این دین پژوه معاصر و بررسی مهم‌ترین اثرش به سراغ مترجم کتاب رفتم و در این باره با او گفت و گو کردم.

 

اشاره: هانس کونگ الهی دان، فیلسوف، منتقد مسیحی معاصر است که آثار مهم و متعددی در حوزه‌های دین‌پژوهی نگاشته است. یکی از مهم ترین آثار او کتاب «» است که ترجمه ای است از عنوان اصلی کتاب با نام «Does God Exist: an Answer for Today». دکتر حسن قنبری این اثر را از متن انگلیسی به فارسی ترجمه کرده است. برای آشنایی بیشتر با افکار این دین پژوه معاصر و بررسی مهم‌ترین اثرش به سراغ مترجم کتاب رفتم و در این باره با او گفت و گو کردم.

***

منیره پنج تنی: جناب دکتر قنبری هانس کونگ اندیشمندی پر تألیف است، اما پیش از آن که مروری بر آثار او داشته باشیم و به سراغ مهم ترین اثرش «» برویم، اندکی به فراز و نشیب های زندگی حرفه ای کونگ بپردازیم. همان طور که می دانیم کونگ در خانواده ای کاتولیک به دنیا آمد. هنگامی که سرگذشت او را می خواندم متوجه شدم مهم ترین چالش اندیشه او در دوران جوانی انحصارگرایی سنتی مسحیت در بحث «نجات» بوده است. کونگ چگونه این مسأله را به نقطه عزیمت اندیشه هایش تبدیل کرد؟

در سنت مسیحیت کاتولیک نجات یک باور مختص مسیحی است، به این بیان که عیسی مسیح تنها منجی است که هر انسانی صرفا از طریق او می تواند به نجات برسد، بنابراین تنها مسیحیت راه نجات است و دیگر ادیان به نجات رهنمون نمی شوند. کونگ به بیان خودش از ابتدای جوانی زمانی که در دانشگاه پاپی مشغول تحصیل بود، با این عقیده در چالش بود چرا که از منظر وی اساسا معقول نیست که خداوند فیض و نجات بخشی خود را منحصر در یک راه و یک دین کند، لذا از همان آغاز کونگ در اندیشه نوعی تکثر گرایی دست کم در بحث نجات برمی آید و در واقع همین بحث ایشان را به اندیشه وحدت ادیان و تقریب بین آنها می کشاند که در نهایت در شورای دوم واتیکان به عنوان مشاور پاپ توانست این عقیده، یعنی تایید نجات بخشی سایر ادیان را در شورا مصوب کند، به ویژه تاکید شد بر نجات بخشی اسلام و این سرآغاز نگاه تازه ای شد درباره رابطه اسلام و مسیحیت.

 

همین ابتدای گفتگو بپرسم که موضوع «نجات» در اسلام بیشتر در چه مباحثی مطرح است؟ آیا به مسئله نجات در مسیحیت شباهت دارد؟

به هر حال همه ادیان مدعی نجات انسان اند و این امر در اسلام حتی پر رنگ تر است؛ با این بیان که در مسیحت نجات امری اخروی و آخرالزمانی است، در حالی که اسلام مدعی نجات دنیوی و اخروی است، در اسلام نجات با تلاش و کار خود انسان تحقق می یابد در حالی که در مسیحیت فیض و لطف خاص خداست.

 

از میان آثار کونگ می خواهم ابتدا به «اومانیسم الحادی ژان پل سارتر» بپردازم که رساله دوره کارشناسی او بوده است. شما بر این نکته تأکــید کرده اید که «هانس کونگ با رویکردی انتقادی با فلسفه غربی» مواجه شد. اهمیت این اثر و این رویکرد به فلسفه غربی در آثار بعدی کونگ چه بود؟

کونگ ضمن اینکه مبانی اصلی تفکر مدرن یعنی عقل گرایی جدید را قبول دارد، معتقد است که این تفکر پیامدهای منفی هم داشته است، از جمله اینکه تفکر مدرن انسان را موجودی تک ساحتی انگاشت و ساحت معنوی، احساسی و عاطفی انسان را نادیده گرفت. رسیدن به این نتیجه در آثار کونگ امری تدریجی است و نقطه شروع آن نقد و بررسی اومانیسم الحادی سارتر است که به عقیده کونگ نتیجه نگاهی تک ساحتی به انسان و انسانیت است. کونگ در تمام آثار بعدی خود این موضوع را مد نظر دارد و پیوسته جنبه های منفی تفکر مدرن را یادآور شده است، یکی از آثار منفی تفکر مدرن انواع رویکردهای الحادی است که کونگ در آثار مختلف خود به ویژه کتاب «» به نقد آنها پرداخته است.

 

مطالعه کتاب چند جلدی «اعتقادات کلیسا» اثر کارل بارت تأثیر عمیقی بر کونگ گذاشت. چنانکه شما در مقدمه کتابتان نوشته اید: «این کتاب سرآغاز تحقیق وی درباره یکی از مهم ترین مسائل اخلاقی میان آیین کاتولیک و پروتستان یعنی مسئله “برائت گناهکاران” بود. ص ۱۶» این اثر چگونه مقدمات نگارش کتاب «کارل بارت» به قلم کونگ را فراهم کرد؟

در مسئله آمرزیدگی یا برائت گناهکاران در آیین کاتولیک عقیده بر این است که ایمان و عمل هر دو نقش دارند، اما در آیین پروتستان بر ایمان بدون نیاز به عمل تاکید می شود و یکی از نکات اصلی که موجب شکاف بین مسیحیت و پیدایش آیین پروتستان شد، همین موضوع بود. بارت در کتاب خود در تفسیر این موضوع مطالبی دارد که به عقیده کونگ این نزاع را لفظی می کند و آیین کاتولیک و پروتستان به هم نزدیک می شوند.کونگ با الگو قرار دادن این موضوع تلاش می کند که میان فرقه‌های مسیحی نوعی تقریب و وحدت ایجاد کند.

 

آیا در این کار مـوفق هم می شود؟ واکـنشها به این موضوع پس از انتشار کتاب کونگ چه بوده است؟

به بیان خودش این کتاب مورد استقبال فرقه های مختلف مسیحی قرار می گیرد و بسیاری از بزرگان پروتستان و کاتولیک آن را الگوی کار خود قرار می‌دهند، حتی برخی از منصفان کاتولیک از وی تجلیل می کنند، گرچه دیگر نقدهای تند کونگ مثال نقد خطاناپذیری پاپ مانع می شود که واتیکان روی خوشی به وی نشان دهد.

 

به طـور مـشخص مهمترین تــفاوت ها و شباهت‌های اندیشه های کونگ و بارت چیست؟

کونگ بارت را موسس پارادایم پست مدرن الهیات مسیحی می داند، یعنی بارت کسی است که مانند دیگر الهی دانان جدید مسیحی نیاز به روزآمد کردن دین سنتی را احساس کرده و در صدد ارائه تفسیری و قرائتی جدید از دین مسیحی است. تا اینجا کونگ با بارت همدل و همسخن است، اما بارت برای تحقق این امر نوعی بازگشت به مسیحیت اولیه را پیشنهاد می کند که بر این اساس الهیات او را نو ارتدکسی دانسته اند، اما کونگ برای تحقق این امر به عقل مدرن مراجعه می کند و براخلاق به عنوان مبنای عقلی این کار تاکید می کند.

 

اگر امکان دارد همین جا بگویید مراد او از اخلاق چیست؟

اخلاق از منظر کونگ اصول کلی رفتاری است که بشر در طول تاریخ با عقل خویش و در فرایند آزمون و خطا به آنها رسیده است که مصداق بارز آنها ده فرمان یهودیت است که به عقیده کونگ در آموزه های همه ادیان وجود دارد.

 

کتاب «مسیحی بودن» که کونگ در ۱۹۷۴ نگاشت به دو چالش مهم می پردازد: «چالش اول از طرف انسان‌گرایان جدید است که نه تنها مسیحیت، بلکه دین به طور کلی را با پرسش های مهمی مواجه ساخته‌اند، چالش دوم از طرف دیگر ادیان جهان است که انحصارگرایی مسیحیت را زیر سوال برده اند. ص ۲۱» جالب این جاست که شما هم به این نکته اشاره کرده‌اید که مهم ترین مسئله کونگ در کتاب این است که «مسیحی بودن با انسان بودن چه رابطه ای دارد؟» کونگ چگونه این مسئله را تحلیل می کند؟

از آنجا که کونگ معتقد است پیام اصلی عیسی در تاریخ پر فراز و نشیب دین مسیحی دچار انحراف شده است و باید آن را دوباره کشف و احیا کرد، او ندای بازگشت به مسیحیت واقعی را سر می دهد و در کتاب «مسیحی بودن» عمدتا به همین موضوع می پردازد. به زعم او مسیحی بودن همان انسان بودن است، زیرا هدف عیسی که همانا هدف خداست، چیزی جز تحقق انسانیت و برخورداری انسان ها از رفاه و آسایش نیست. همچنین کونگ در این کتاب مدرنیته و پیامدهای منفی آن را نقد، و در ضمن معنای دینداری در دوره مدرن را نیز مطرح می‌کند. به اعتقاد او در دنیای پیچیده کنونی هیچ عاملی غیر از دین نمی تواند به زندگی انسان معنا، ارزش و هدف ببخشد. کونگ به رغم پیشگویی کسانی که می گفتند دین در دنیای جدید ارزش و اعتبار خود را از دست خواهد داد، نه تنها این پیشگویی ها تحقق نیافتند، بلکه نیاز به دین شدیدتر هم شده است، در نهایت نتیجه گرفت دینداری در دوره جدید به معنای انسان واقعی بودن است و انسان بودن به معنای پایبندی به اصول و معیارهای عام اخلاقی مشترک میاه همه ادیان و فرهنگ های مختلف است. در انسان گرایی جدید در تعریف انسان و نیز مولفه های انسانیت، تنها به عقل بشری تمسک می شود و جایگاهی برای دین و متون دینی قائل نیست بنابراین انسان مدرن کسی است که از عقل کافی برای سامان دادن امور زندگی خود برخوردار است . اما در مسیحیت سنتی انسان مسیحی است؛ یعنی مولفه های انسانیت را دین تعیین می کند، مثلا مسیحی کسی است که از دنیا دوری می گزیند ، حتی به جسم جود آسیب می رساند و… بر این اساس این تصور ایجاد شد که بین انسان بودن و مسیحی بودن تعارض وجود دارد کونگ در کتاب فوق در پی نفی این تعارض است و می خواهد نشان دهد که مسیحی بودن و انسان بودن در دنیای مدرن قابل جمع است.

 

جناب دکتر اگر امکان دارد اندکی درباره اینکه کونگ چگونه این تعارض را نفی می کند، توضیح دهید.

این تعارض، این گونه حل می شود که نکات مثبت انسان گرایی های مدرن را باید اخذ کرد، برای مثال توجه به عقل و ساماندهی حیات بشری بر اساس عقلانیت، توجه به اخلاق انسانی، از طرف دیگر نفی تدین سنتی مسیحی در جاهایی که با انسانیت سازگار نیست، همچنین توجه دادن به نکات منفی انسان گرایی مدرن به ویژه نگاه تک ساحتی آن به انسان.

 

پیش از اینکه به کتاب «» بپردازیم، ابتدا کتاب «اسلام» کونگ را بررسی کنیم. این اثر در سال ۲۰۰۴ نگاشته شده و به سبک دو کتاب دیگر او «یهودیت و مسیحیت» است. مهمترین مسئله کونگ در کتاب «اسلام» چیست و این کتاب چه ساختاری دارد؟

من خلاصه ای حدود هفتاد صفحه به فارسی از این کتاب را در کتاب «دین و اخلاق» آورده ام. هدف از نوشتن این کتاب مقابله با نظریه برخورد تمدن ها است، کونگ در این کتاب می خواهد چهره واقعی اسلام را آن طور که خود مسلمانان تصور می کنند، نشان دهد لذا تصور آرمانی و تصور خصمانه غربی ها را کنار می زند و چهره واقع گرایانه ای را از اسلام به تصویر می کشد، این کار را ضمن بررسی پارادایم های شش گانه انجام می دهد؛ پارادایم جامعه اولیه، پارادایم اموی ها، عباسی ها، علما و تصوف، تجدد و پسا تجدد.

 

حال که بناست برویم سراغ کتاب «»، ضروری است اندکی درباره متدولوژی کونگ سخن بگوییم. ابتدا بگویید کونگ «دین» را چگونه تعریف می کند و روش پژوهش او درباره دین چیست؟

کونگ مانند همه متفکران مدرن در بررسی دین به روش نقد تاریخی پایبند است، بر این اساس دین را نوعی تعلق خاطر به امر متعالی می داند که به شکل تاریخی در دوره های مختلف تاریخی در فرهنگ ها و جغرافی های مختلف به اشکال گوناگون ظهور یافته است.

 

جناب دکتر شاید نتوانیم به سادگی از کنار بحث متدولوژی کونگ گذر کنیم، من به طور ویژه از روش تحقیق او و روشی که برای توصیف واقعیت و پیوند آن با دین و امر متعالی بهره گرفته، سوال کردم؟

ببینید در دین پژوهی معاصر دو روش معمول است؛ پدیدارشناسی و روش نقد تاریخی. در پدیدارشناسی عقیده بر این است که نباید مقولات ذهنی، پیش فرض‌ها و پیش داشته را در تحلیل پدیده دین دخالت داد، باید اجازه داد که پدیده خودش را بروز دهد و پیدارشناس آن را توصیف می کند. در روش نقد تاریخی کاملا بر عکس است، محقق با توجه به داشته ها و پیش فرض های خود به تحلیل دین می پردازد. کونگ در همه آثار خود به این روش سیر میکند که دین یک پدیده تاریخی است که هسته و پوسته ای دارد، هسته و گوهر آن معنا بخشی به زندگی است که در اخلاق تجسم پیدامی کند.

 

کتاب «ی» که در واقع معادلی است برای «Does God Exist: An Answer for Today» کتابی است که کونگ در سال ۱۹۸۷ به آلـمانی نگاشته و شـما آن را بر اساس ترجمه انگلیسی به فارسی برگردانده اید. ابتدا بگویید اهمیت و جایگاه این اثر در میان آثار کونگ چیست؟

می توان گفت که این کتاب مهمترین کتاب کونگ است و اکثرا ایشان را به عنوان مولف این کتاب می‌شناسند. این کتاب در واقع سیر تفکر فلسفی جدید غرب را به خوبی نشان می دهد.

 

کتاب اصلی در بیش از هفتصد صفحه نگاشته شده و ترجمه فارسی آن در سه جلد منتشر شده است. شما مکررا، هم در جلد نخست و هم در جلد دوم، از دو جلدی بودن این اثر سخن گفته اید، چه شد که این اثر در قالب سه جلد منتشر شد؟

ابتدا قرار بود که در دو جلد منتشر شود، اما به دلیل حجم زیاد و احتمالا بالا رفتن قیمت، ناشر تصمیم گرفت در سه جلد منتشر کند.

 

چرا بین جلد نخست (۱۳۸۹) و دو جلد بعدی (۱۳۹۳) به لحاظ زمانی این قدر فاصله افتاد؟

بخشی از تاخیر به دلیل دقت در مقابله ترجمه و ویراستاری بود، اما بخش زیادی به دلیل مشکلات نشر بود.

 

جلد نخست از سه بخش با نام های «عقل یا ایمان»، «فهم جدید از خدا» و «چالش الحاد» تشکیل شده است. کونگ در بخش نخست ابتدا به اندیشه های دکارت و پاسکال پرداخته، اما چرا با دکارت کتابش را آغاز کرده و چرا به طور عمده در این بخش به همین دو فیلسوف بسنده کرده است؟

ظاهرا نویسنده در نظر داشته به فلاسفه جدید و به طور کلی به تفکر مدرن بپردازد، که طبعا از دکارت شروع می شود؛ اما قرار دادن پاسکال در کنار دکارت به دلیل تقابل فکری این متفکر است.

 

در بخش دوم کتاب، عمده مباحث او نخست با عنوان «فهم جدید از خدا» بر اندیشه های هگل استوار است، چرا او هگل را برگزیده و هدفش از انتخاب این عنوان چه بوده است؟

هگل هم در فلسفه غرب از اهمیت زیادی برخوردار است و هم در الهیات مسیحی، هگل تجسم همه خدا انگاری فلسفی است و این ایجاب می کند که در بحث خدای فیلسوفان حتما به او پرداخته شود. ضمن اینکه تصویری که در خدا انگاری از خدا ارائه می شود، به نوعی در تقابل با خدای ادیان ابراهیمی قرار می گیرد.

 

پس آیا می توان گفت که کونگ خدای هگل را می‌پذیرد؟ به عبارت دیگر با توجه به سنتی که کونگ در آن رشد و تحصیل کرده بود، هگل می توانست جایگاه مناسبی در مقوله ایمان بیابد؟

خیر، کونگ همه خدا انگاری را قبول ندارد و خدای مسیحی و کتاب مقدس را ترجیح می دهد و به طور کلی خدای فلاسفه را با خدای ادیان مقایسه و در نهایت خدای ادیان را ترجیح می دهد، هگل در فلسفه خود مباحث مهمی درباره ایمان مسیحی دارد؛ اما از منظر فلسفی، نه الهیاتی.

 

در ابتدای بخش سوم کتاب با عنوان «چالش الحاد» چنین آمده است: «در الحاد به معنای اصطلاحی آن، صرفا خدایان متکثر یا شیوه خاصی از پرستش خدا یا حتی یک خدای شخص وار انکار نمی شود بلکه هر نوع خدا و واقعیت الوهی، به معنای اسطوره ای، الهیاتی، یا فلسفی، نفی می شود. در دنیای باستان و قرون وسطا تعداد بسیار اندکی بودند که به این معنا ملحد بودند: دیدگاهی کلی درباره واقعیت که در آن فرض بر این است که بدون هیچ خدایی می توان کار کرد. ص ۳۶۱» مولف در این بخش بر اندیشه های فویر باخ، کارل مارکس و فروید متمرکز است، برای ما از دلایل مولف برای انتخاب این سه متفکر بگویید؛ به عبارت دیگر چرا در بخش چالش الحاد این سه اندیشمند برجسته شده اند؟

در واقع این سه نفر از بزرگان تفکر الحادی قرن بیستم هستند ، همه انواع الحاد قرن بیست به نوعی ریشه در تفکر این سه نفر دارد؛ به عبارتی می توان گفت حاصل رویکرد الحادی به دین را که وجه غالب دین پژوهی مدرن است، باید در آثار این سه متفکر دید، بر همین اساس است که کونگ در نقد آنها تلاش کرده و بخش مهمی را به آنها اختصاص داده است.

 

جناب دکتر مشخصا می توان گفت انواع الحاد ریشه در اندیشه های این سه متفکر دارد، اما لطفا اندکی درباره این سه اندیشمند از منظر کونگ و تفاوت ها میان منظر الحادی آنها برای ما بگویید؟

فویر باخ به نوعی استاد و پدر الحاد جدید است و فروید و مارکس پیرو او هستند، هرسه به نوعی تحلیل روانشناختی از منشا دین ارائه می دهند. فویرباخ منشا دین را آرزواندیشی بشر می دانست، با این بیان که انسان چون ناقص، محدود و ضعیف است آرزو داشت به جای نامحدودی وصل باشد، لذا در خیال خود موجودی موهوم را تصور کرد و فرافکنی کرد و نام آن را خدا گذاشت، فروید هم به همین سبک منشا ایده خدا را عقده های سرکوب شده جنسی می دانست و مارکس دین را افیون و تسلی بخش رنج های آدمی می دانست، و کونگ به تفصیل، همه اینها را نقد و بررسی کرده است.

 

کتاب دوم از دو بخش با نام های «نیهیلیسم- پیامد الحاد» و «قبول واقعیت- بدیل نیهیلیسم» تشکیل شده است. کونگ در این بخش از نیهیلیسم به عنوان پیامد الحاد و قبول واقعیت به مثابه بدیل نیهیلیسم سخن گفته است. در بخش نخست از نیچه نام برده و در بخش دوم به باز تعریف مفاهیم خود و واقعیت پرداخته است. کونگ چگونه پذیرش واقعیت را بدیل نیهیلیسم می داند؟

یکی از پیامدهای مهم معرفت شناختی مدرن نوعی نگاه نسبی گرا به مسئله معرفت و قطعیت آن است. کونگ ضمن تفتن به این نکته بحث اعتماد و عدم اعتماد به واقعیت را مطرح می کند که در اینجا پای تصمیم و اختیار به میان می آید، بر این اساس از نگاه کونگ اگر کسی جانب عدم اعتماد را اختیار کند به معنای نفی واقعیت است، در نتیجه الزاما به نیهیلیسم می انجامد. در مقابل، اگر جانب اعتماد را اختیار کند، به معنای قبول واقعیت و نفی نیهیلیسم است.

 

جناب دکتر پاسخ تان برایم روشن نیست! اگر امکان دارد این پاسخ را بیشتر تحلیل کنید. به ویژه که واژه اعتماد و اختیار در اینجا کمی مرا سر در گم کرد: برای مثال اگر من مطمئن شوم که آب در صد درجه به جوش می آید بعد انتخاب کنم که به واقعیت اعتماد کنم، از نیهیلیسم رهایی می یابم؟ واقعا کونگ چنین تفسیری ارائه می کند؟

ببینید بحث این است که در دوره جدید ما معرفت یقینی نداریم، در معرفت شناسی جدید معرفت عبارت است از احتمال صدق، با این وصف کونگ اعتماد به واقعیت را مطرح می کند، وقتی ما به وجود واقعیت یقین نداریم دو انتخاب بیشتر نداریم یا اعتماد به وجود واقعیت و عدم اعتماد که دومی یعنی گرفتاری در دام نیهیلیسم و پیامدهای آن. برای توضیح بیشتر و دقیق تر باید بگویم به اعتقاد کونگ ما در همان قدم اول وقتی فرض می کنیم واقعیاتی وجود دارند، با مسئله وجود خدا مواجه می شویم؛ زیرا پس از فرض وجود واقعیت جهان و رهایی از نیهیلیسم به روشـنی در می یابیم که این واقعیت بی بنیان و اساس است و به تعبیری، از عدم قطعیت برخوردار است.

این واقعیت بی بنیان و اساس باید بر یک بنیان و اساس نهایی استوار باشد که در غیر این صورت، در سیر قهقرایی ناگزیر به عدم واقعیت و نیهلیسم منتهی خواهد شد. در اینجا ما ناگزیر از یک «انتخاب» هستیم: یا باید به وجود خدا «اعتماد» کنیم یا «بی اعتمادی» را در پیش بگیریم؛ این نوعی خطر کردن است که گریز و گزیری از آن نیست.

اگر به وجود یک واقعیت نهایی که اساس و بنیان همه واقعیت هاست «اعتماد» کنیم، زندگی هدفدار، معنادار، و ارزشمند می شود؛ چرا که یک هدف، یک معنا و یک ارزش نهایی را به عنوان مبنای خود دارد.

اما اگر جانب «بی اعتمادی» را در پیش بگیریم، زندگی بی معنا و بی ارزش می شود و راهی جز افتادن در وادی نیهیلیسم نیست. به اعتقاد هانس کونگ، این واقعیت، معنا و ارزش نهایی همان چیزی است که در ادیان «خدا» نامیده می شود.

ما باید وجود آن را ابتدا «فرض مسلم» بگیریم، اما در تجربه زندگی ثمرات این اعتماد را خواهیم دید. در واقع در مسیر تجربی زندگی وجود این واقعیت عینا تأیید می شود.

 

این خطر کردن و به عبارتی اعتماد کردنی که کونگ از آن سخن می گوید، از سنخ همان ایمانی است که مد نظر کیرکگورد است؟

گر چه امروزه برخی از متفکران ایمان را از مقوله اعتماد می دانند، اما به نظر می رسد که ایمان از نوع گیرکگورد آن با اعتماد متفاوت است؛ زیرا اعتمادی که کونگ مطرح می کند منشا عقلی دارد؛ یعنی نوعی ثمره مفید عملی دارد که عقل آن را تجویز می کند، در حالی که ایمان در نگاه کیرکگورد نه تنها مبنای عقلی ندارد، بلکه ضد عقل است.

 

جلد سوم شامل دو بخش با نام های «آری گفتن به خدا- بدیل الحاد» و «پاسخ مثبت به خدای مسیحی» است. او در فصل نخست بخش سوم به اندیشه های ارنست بلوخ، هایدگر، ماکس هورکهایمر پرداخته است، انسان چند ساحتی با توجه به اندیشه های این متفکران در نظرکونگ چگونه است؟

چنان که قبلا گذشت نگاه تک ساحتی به انسان از پیامدهای منفی تفکر مدرن است. پیش از کونگ متفکران اگزیستانسیالیست به این نکته اشاره داشته اند به ویژه هایدگر که یکی از منتقدان سرسخت انسان تک ساحتی و بی خانمانی آن در دنیای مدرن است. از نظر کونگ عقل مدرن تمام هستی و داشته انسان نیست بلکه ساحت عاطفی، معنوی، اخلاقی نیز باید ملاحظه شود و این از اشتباهات تفکر مدرن بود که ایـن ساحت ها را نادیده گرفت.

 

مولف در بخش چهارم با عنوان «خدای ادیان غیر مسیحی» به دو نوع مهم از تجربه دینی می پردازد. لطفا علاوه بر توضیح مختصر این دو، برای ما بگویید پاسخ او به این پرسش «آیا همه ادیان یکسان از حقیقت برخوردارند؟» چیست؟

کونگ از تجربه دینی به شکل معروف و مصطلح آن سخن نمی گوید، با عبارتی مانند شلایرماخر، جان هیک و دیگران که از تجربه دینی برای اثبات وجود خدا بهره می برند ، کونگ چنین نگاهی به تجربه دینی ندارد، اما درباب حقیقت دانستن همه ادیان قطعا کونگ کثرت گرا است و اخلاق را گوهر همه ادیان می داند و اگر کسی متخلق به اخلاق انسانی باشد، از نظر کونگ متدین است و فرقی نمی کند که به چه دینی متدین باشد.

 

برای پایان دادن به مباحث مربوط به کتاب «ی» لطفا بگویید این اثر چه خلأیی را در حوزه ادیان پر می کند و چه تفاوت عمده ای با کتاب های مشابه دارد؟

امروزه در مباحث فلسفه دین تصور خدا و نیز برهان‌های اثباتی از اهمیت ویژه ای برخوردار است، که در این میان نگاه فلسفی به موضوع نقش ویژه ای دارد. به نظر می رسد کتابی به این جامعیت جایش خالی بود که برای دانشجویان و محققان قابل استفاده است. باید تأکید کنم نکته مهم این اثر همین است که نویسنده با تسلط کامل بر فلسفه غرب مفهوم خدا را در اندیشه فلاسفه جدید بررسی کرده و چکیده آرای فلسفی هر فیلسوف را آورده و نقد و بررسی کرده همچنین نگاهی هم به دیگر متفکرانی که شاید فیلسوف رسمی نباشند یا حتی عالمان تجربی که درباره خدا بحثی داشته اند، آورده است.

 

موسسه «اخلاق جهانی» که کونگ در سال ۱۹۹۱ تأسیس می کند، چه اهدافی دارد و اکنون مهم ترین فعالیت هایش چیست؟

مهمترین هدف این موسسه پیشبرد گفتگو میان ادیان برای رسیدن به گفتگو میان تمدن ها و در نهایت صلح جهانی است که کارهای درخور و مهمی تاکنون انجام داده است و اکنون نیز در همین جهت فعالیت می کند. بنده از جزییات فعالیت های آن خبر ندارم ولی می دانم که در مجامع بین المللی مثل داووس، پارلمان ادیان فعال است.

 

یکی از آثار مهم کونگ کتاب «اخلاق جهانی برای سیاست جهانی و اقتصاد جهانی» است که در آن ضمن نقد و بررسی دو دیدگاه سیاست واقع گرا و سیاست آرمان گرا «دیدگاهی را که معتقد به جدایی سیاست از اخلاق است» رد می کند. کونگ در این اثر تعامل اخلاق، سیاست و اقتصاد را چگونه توصیف می کند؟

کونگ در مقابل دیدگاه واقع گرا که اخلاق را در سیاست به کار نمی برد، تاکید می کند که سیاست و همچنین اقتصاد باید اخلاقی باشند؛ به عبارتی در حوزه سیاست و اقتصاد نیز باید اخلاقی رفتار کرد و مشکل جهان کنونی همین است که سیاسیون و اهالی اقتصاد اخلاق را نادیده گرفته اند.

 

درواقع پرسش هم همین است که چگونه می توان این دو را جمع کرد! بسیار مایلم بدانم راهکار کونگ در این زمینه چیست و همچنین خودِ شما در این باره چه می اندیشید؟ چون کاملا مشخص است که ارتباط و تعامل جدی میان این دو مهم است، اما چگونه؟

به نظرم چگونگی این کار روشن است، ببینید برای مثال در تاریخ اسلام ما حضرت علی و معاویه را با هم مقایسه کنید؛ علی پایبند به سیاست اخلاقی است ولی معاویه سیاست واقع گرا دارد، لذا علی از هر ابزاری برای شکست معاویه استفاده نمی کند، ولی در سیاست معاویه هدف وسیله را توجیه می کند، پس در سیاست اخلاقی اخلاق حاکم بر سیاست است. یعنی سیاست مدار در چاچوب موازین اخلاقی رفتار می کند در حالی که در سیاست واقع گرا سیاست مدار به دنبال رسیدن به منافع است و الزامی به پایبندی به اخلاق ندارد.

 

یکی دیگر از آثار کونگ که به قلم شما ترجمه شده کتاب «نشانه ای از راه، ساحت های معنوی ادیان جهان» (۲۰۰۳) است. آن گونه که از نام کتاب بر می آید کونگ در این اثر در پی یافتن وجوه اشتراک ادیان است. مسئله اصلی پژوهش کونگ در این اثر چیست؟

کونگ در راستای تحقق پروژه صلح جهانی خود به دنبال صلح بین ادیان است که این مهم تنها با گفت و گو و شناخت همدیگر محقق می شود. گفتگو میان ادیان تنها از طریق تاکید بر مشترکات انجام می شود که اخلاق از مهمترین اصول مشترک همه ادیان است. بر این اساس کونگ در این کتاب نشان می دهد که همه ادیان از اصول مشترک اخلاقی برخوردارند.

 

در بخش پایانی گفت و گو اندکی به فعالیت های دیگر شما بپردازیم. اکنون مشغول چه کاری هستید و آیا ترجمه اثر دیگری از هانس کونگ در برنامه تان قرار دارد؟

خیر، فعلا غیر تدریس کار دیگری انجام نمی دهم ، بخش هایی از کتاب اسلام را ترجمه کرده ام که فعلا بنا به دلایلی متوقف مانده است.

 

جدیدترین اثری که از شما ترجمه شده، کتاب مرجع «تعالیم کلیسای کاتولیک» است که با همکاری احمدرضا مفتاح از سوی انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب منتشر شده است. اهمیت این اثر چیست و مخاطبان آن چه کسانی هستند؟

این کتاب خلاصه مباحث اعتقادی مسیحیت کاتولیک است که توسط دوازده نفر از بزرگان کلیسای کاتولیک نوشته شده است و قابل استفاده برای همه کسانی است که می خواهند درباره مسیحیت بیشتر بدانند.

روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: