1404/5/27 ۱۱:۰۲
در حیطه فلسفه یا سیاستنامهنویسی در دوره قاجار همچنان همان کارهای تکراری تولید میشد و دایره بستهای شکل گرفته بود که خروج از آن ممکن نبود. این ترجمه و آشنایی و انتقال میراث غربی است که این چرخه را شکست و تکانهای در عرصه فکر و اندیشه ایجاد کرد. بهخصوص در دوره حکومت ناصرالدینشاه تحرک بزرگی هست که من از آن با عنوان رنسانس ناصری یاد میکنم.
ترجمه چرخه افول و فروبستگی را شکست
رضا دستجردی: ترجمه همواره نقش کلیدی و اساسی در معرفی اندیشه سیاسی جدید در ایران داشته است و این مترجمان بودهاند که فارسیزبانان را با تحولات فکری تازه در حوزه سیاست آشنا و اندیشه سیاسی مدرن را به ایران منتقل کردند. با این وجود، نمیتوان پرسشها و ابهامات در این خصوص را نادیده گرفت. باید پرسید آیا ترجمهها بهدقت صورت گرفت و مترجم در انتقال اطلاعات و مفاهیم، گزینشی عمل نکرده نبود؟ به اینها بیفزایید پرسشهایی از این جنس که آیا مترجمان فارسی آثار مناسبی را برای ترجمه انتخاب کردند و در کل، این ترجمهها تا چه میزان در شکلدهی و جهتدادن به تفکر و اندیشه سیاسی در ایران معاصر نقش داشتهاند. آنچه در پی میآید، ماحصل گفتوگوی ایبنا با حجت کاظمی استادیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است.
******
لطفاً در آغاز بفرمایید اصولاً ترجمه به چه معناست و چه نقشی در تحولات فکری ایران داشته است؟
ترجمه سازوکاری است که از طریق آن، مفاهیم و محتوای تولید شده از یک زبان به زبان دیگر منتقل میشود و برای آن شکل گرفته تا بر محدودیتهای ناشی از تنوع زبانهای انسانی غلبه کند. در ایران هم تا آنجا که من خبر دارم، حداقل از دوره ساسانی که تبادلات علمی شکل گرفت، ترجمه متون وجود داشته است. وقتی باب برزویه طبیب را در ابتدای کلیله و دمنه نگاه کنید، داستان انتقال و ترجمه متن کلیله و دمنه به دستور انوشیروان نقل شده است. باز در همان دوره معروف است موقعی که نوافلاطونیان که مورد آزار و اذیت بودند، به ایران آمدند تا در جندیشاپور تدریس و دانششان را منتقل کنند، طبیعی است که کلام و نوشتار آنها باید ترجمه میشد.
بعد از فتح ایران شاهد یک جریان ترجمه بزرگ هستیم. افرادی چون ابنمقفع، کار ترجمه از پهلوی به عربی و انتقال میراث بزرگ ایران باستان را صورت دادند. در همین دوره، مترجمانی بودند که در بیتالحکمه کار ترجمه را از زبان هندی، سریانی یا یونانی انجام میدادند. همانطور که محققانی مثل دیمیتری گوتاس گفتهاند ترجمه اثری انقلابی بر رشد تفکر در جامعه ایرانی و اسلامی گذاشت. در واقع، بخشی از آن چیزی که در قرون سوم و چهارم بهعنوان رنسانس اسلامی از آن یاد میشود و ایران رکن کلیدی آن است ناشی از این روند ترجمه بود. این نمونهای هست برای اینکه تأکید کنم یک جریان قدرتمند ترجمه میتواند موج بزرگ پویایی فکری ایجاد کند. میراث تمدنی دیگران اگر با میراث خودی تلفیق شود میتواند به یک جریان زایش فکری بزرگ تبدیل شود.
این پویایی و نوآوری فکری را شما مثلاً در عرصه اندیشه سیاسی اسلامی و ایرانی میبینید. طبق تقسیمبندی کلاسیک اروین روزنتال، سیاستنامهنویسی، فلسفه سیاسی، و فقه سیاسی، سه شکل اندیشیدن به سیاست در جهان اسلامی و ایرانی بوده است. شکلگیری حداقل دو سنت اول به صورت مشخص وابسته به ترجمه بوده است. سنت فلسفه سیاسی ناشی از آشنایی با تفکر یونانی است و سنت سیاستنامهنویسی هم تحت تأثیر سنت ادبیات تعلیمی و سیاستنامهنویسی ایران باستان بود.
شما به تأثیر ترجمه در دوره سنتی اشاره کردید؛ این تأثیر در دوره جدید و معاصر ایران به چه نحو و حدی بوده است؟
همانطور که خیلیها گفتهاند تا دوره قاجار و جنگهای ایران و روسیه، ما در عرصه فکر و اندیشه و علم با نوعی تکرار، فروبستگی و افول روبهرو هستیم. نوآوری و دستاورد جدیدی یا وجود ندارد، یا اینکه محدود است و تأثیری در تغییر معادلات ندارد. مثلاً در حیطه فلسفه یا سیاستنامهنویسی حتی در دوره قاجاری همچنان همان کارهای تکراری تولید میشد و دایره بستهای شکل گرفته بود که خروج از آن ممکن نبود.
این ترجمه و آشنایی و انتقال میراث غربی است که این چرخه را شکست و تکانهای در عرصه فکر و اندیشه ایجاد کرد. بهخصوص در دوره حکومت ناصرالدینشاه تحرک بزرگی هست که من از آن با عنوان رنسانس ناصری یاد میکنم. ممکن است شاید قدری غریب به نظر برسد، اما به نظرم اگر با دوره قبل از آن مقایسه شود حرکت روبه جلو بسیار است. معمولاً به تأثیر فکری روسیه و عثمانی خیلی اشاره میشود که درست هم هست؛ ولی به نظرم تأثیر ابتدایی و بزرگ از ناحیه جنوب و هندوستان است که شکل میگیرد. معمولاً نادیده گرفته میشود که متون فارسی اولینبار در هند چاپ شدند و چاپ و انتشار متون موسوم به «دساتیری» و انتقال آنها به ایران تأثیری جدی در ذهن و زبان قشر فرهیخته ایرانی به جا گذاشت. نوآوری ادبی و نوآوری در روایت تاریخی در این دوره محصول آشنایی با این کارها بود. شما نگارش و ترجمه «تاریخ ایران» سرجان ملکم را ببینید. به نظر من، تحول مهمی در نحوه روایت تاریخ ایران است. وقتی به یکی از آخرین متون تاریخنگاری سنتی ایران یعنی «ناسخالتواریخ» نگاه میکنیم عملاً تکرار همان شیوه طبری است. ملکم و نظایر وی، شکل جدیدی از تاریخنگاری را معرفی میکنند. مثلاً فرصت شیرازی به خاطر همین تکانههاست که خواندن خط میخی را از یک آلمانی یاد میگیرد و برای نخستینبار باب آشنایی با آثار باستانی ایران را در «آثار عجم» ایجاد میکند.
در این تغییر فرهنگی بزرگ نباید از نقش محمدخاناعتمادالسلطنه و دارالترجمه او غافل بود. نقش این مرد در تجدد ایرانی و طرح اندیشههای جدید به واسطه بدنامی خاندانش نادیده گرفته شده است. البته شیوه او در انتشار آثار تهیه شده توسط دیگران به نام خودش هم در این بدنامی موثر بود. ولی توجه کنید انبوهی از آثار ترجمهای و تألیفی که توسط مجموعه او منتشر شد که گرچه در میان عموم شناخته نبود؛ ولی در قشر برگزیده تأثیر مهمی داشت. در زیر مجموعه نهادی که تأسیس کرد دانشورانی رشد کردند که بعدها نقش مهمی داشتند، مثل محمد علی فروغی و محمد قزوینی.
اگر موافق باشید وارد حوزه ترجمه آثار و افکار سیاسی شویم. انتقال اندیشه سیاسی به واسطه ترجمه به چه شکل صورت میگرفت و افراد برجسته آنچه کسانی بودند؟
در ترجمه آثار سیاسی یا گزارش اندیشههای غربی، ما یک دوره ماقبل تأسیس مدرسه سیاسی را داریم. علاوه بر تعدادی از ترجمههای درباری که عمدتاً زندگی پادشاهان بزرگ بودند؛ برخی آثار نوشتهشده یا ترجمه شده توسط کارگزاران دیپلماتیک مهم هستند. نمونهاش آثار میرزا ملکمخان و نظایر آن است که به واسطه آشنایی با زبانهای غربی آثاری مهم نوشتند و اندیشههایی را منتقل کردند. اتفاق مهم دیگر، روزنامههایی است که پیرامون ایران، مثلاً در قاهره، استانبول، بمبئی، کلکته و قفقاز منتشر میشوند.
ایران در این دوره بهواسطه موقعیت ژئوپلتیکی خودش بسیار منزوی بود. ایران در قیاس با هند، عثمانی و مصر عملاً ارتباط مستقیمی با غرب نداشت، در نتیجه ایرانیهایی که به استانبول، قفقاز، قاهره، بمبئی و کلکته رفتند عملاً به سکوهای انتقال نوگرایی به ایران تبدیل میشدند. در همین شهرها بود که روزنامههای فارسیزبانی منتشر میشد. ایجاد نظام پستی و تلگراف، انتقال این روزنامهها یا کتابهای منتشرشده توسط ایرانیان این شهرها را به داخل ایران ممکن میکرد. اینجاست که شما اولین بارقههای تفکر مثلاً در خصوص عناوینی چون مشروطه، آزادی، آنارشیسم، لیبرالیسم و نظایر آن را میبینید.
اتفاق مهم در حیطه ترجمه و انتقال افکار در حیطه علوم سیاسی، تأسیس مدرسه علوم سیاسی بود. توجه داشته باشید که علوم سیاسی به معنایی که ما امروز میشناسیم و اندیشه سیاسی جزو ضروری آن است، در آن مقطع وجود نداشت. علوم سیاسی عمدتاً ترکیبی از حقوق، تاریخ سیاسی، تاریخ دیپلماسی، حقوق بینالملل و بحثهای مرتبط با امور کنسولی بود. تأسیس این مدرسه به خاطر تربیت کادر وزارت امور خارجه اتفاق افتاد و این انتظار تقریباً تا دهه ۴۰ شمسی بر جا ماند که علوم سیاسی وظیفه تربیت کادر اداری در حوزه دیپلماسی و حقوق بینالملل را دارد. اما یک نکته مهم اینجا وجود دارد. با شکلگیری مدرسه علوم سیاسی و مدارس بعدی مثل مدرسه حقوق و مدرسه تجارت که خصوصاً بعد از مشروطه در تهران دایر شدند، ضرورتی مبنی بر تدوین کتابهای درسی در حوزه علوم سیاسی، حقوق و تاریخ پدید آمد. این نکته مهم است که بدانیم ورود بزرگانی مثل محمدعلی فروغی، عباس اقبال، عبدالعظیم غریب و بسیاری دیگر به حوزه ترجمه و تالیف آثار علمی در حوزه ایرانشناسی و … ناشی از نیاز به تالیف کتابهای درسی بود. بعداً این جریان گسترش پیدا کرد. مثلاًاگر تالیف و ترجمههای محمدعلی فروغی، به خصوص در سالهای اول فعالیتش را ببنید حرکت بر مدار نیازهای آموزشی مشخص است.
در هنگامه مشروطه، ضرورت شکل دادن به سامان مشروطه سبب شد برخی کارها در این حوزه را ترجمه یا تالیف کنند. مشروطه به کار ترجمه و انتقال افکار شتاب بزرگی داد. مثل کارهای فروغی یا منصورالسلطنه عدل در حوزه حقوق اساسی مشهور است. چند وقت قبل دیدم که در آن زمان با حمایت علیقلی سردار اسعد بختیاری کتاب «کوروشنامه» گزنفون به فارسی ترجمه شده بود. به نظرم اگر کسی لیست ترجمههای انجام شده در دوره بعد از مشروطه را دربیاورد کار جالبی خواهد شد.
آیا کسانی که کار فکری میکردند و ترجمههایی هم داشتند در ترجمه و انتخاب آثار، جهت فکری یا سوگیری خاصی را دنبال میکردند؟
هر نسل روشنفکری در تاریخ معاصر ایران، مذاق فکری و سلیقه خاص خودش را دارد. این سلیقه و ذائقه به خاطر ترکیبی از عواملی چون تجربه زیسته نسلی، دایره و نوع ارتباطات آن نسل با محیط بینالمللی، شبکههای فکری و مقتضیات دوره زندگیاش است. برای درک نسل روشنفکری مشروطه و مضامین فکری آنها باید این بستر و زمینه را دید. آنها به خاطر تجربه زیسته نسلی خود، دغدغهها و اولویتهایی داشتند و برای پاسخ به این دغدغهها ابزارهایی داشتند که یکی از آنها ترجمه بود. برای آن نسل، آشنایی با غرب زمینه بیداری بود. آنها در وهله اول میخواستند ایران و جهان را در قالب جدیدی بفهمند و این آگاهی را در بین توده گسترش بدهند که تجدد و ترقی ضرورت اصلی ایران است. آنها میخواستند نظم جدیدی در ایران ایجاد کنند. برای سامان دادن به نظم جدید و مستحکم کردن آن هم به آگاهی از تجربه غربی احساس نیاز میکردند. پس متون ترجمه شده توسط آنان معطوف به همین هدف بود. به خاطر همین است که اغلب آثار نوشته شده در این دوره معطوف به معرفی نظم مشروطه در معنایی که در انگلستان و سایر پادشاهیهای مشروطه وجود داشت، بود. آگاهی از تاریخ ملی هم یک مضمون محوری دیگر است.
جریان اندیشه چپ در یک صد سال اخیر، نقش مهمی در سوگیری فکر سیاسی در ایران داشته است. ترجمههایی که در این حوزه صورت گرفت، بیشتر متوجه کدام گرایشها و جریانهای چپ بوده و چه تأثیری در جهتگیری اندیشه سیاسی در ایران داشت؟
ما عملاً تا دوره تقی ارانی شاهد ترجمه آثار چپ به معنای دقیق آن در فارسی نیستیم. چیزی که وجود دارد نوشتههایی است که سویه و صبغه چپ دارند. مثلاً در جریان تشکیل حزب دموکرات، چهره مهمی چون محمدامین رسولزاده وجود داشت که درکی قوی از اندیشه چپ در معنای عام آن داشت و در رسالهای که در تهران منتشر کرد؛ برای اولینبار قالب مارکسیستی را برای تحلیل تاریخ ایران به کار گرفت. در آن دوره در تبریز هم هستههای فکری بسیار مهمی که اغلب از ارامنه بودند، وجود داشت که مکاتباتی با کارل کائوتسکی داشتند. انقلاب اکتبر هم در فرایند تکانه مهمی بود. آن اتفاق باعث شکلگیری اولین تشکلهای مارکسیستی در قالب فرقه انقلابی عدالت یا حزب کمونیست ایران شد که در رسانهها و نشریات خودشان، افکارشان را مطرح میکردند. در این دوره، اتحاد جماهیر شوروی تلاش میکند کادرهای حزبی خود را تقویت کند. ما در این دوره یک چهره مهم داریم به نام آواتیس سلطانزاده که مشاور لنین بود و بعدها توسط استالین سربهنیست شد. تلاشهایی برای افزایش آشنایی با افکار کمونیستی انجام شد. مثلاً وقتی در سال ۱۲۹۹ ش «کنگره ملل ستمدیده مشرق زمین» در باکو تشکیل شد، حدود ۲۰۰ ایرانی در آن شرکت کردند. در این کنگره طرح تأسیس دانشکده زحمتکشان شرق مطرح گشت که چند سال بعد تأسیس شد که کارش آموزش حزبی، ایجاد کادرهای آموزش، و ترویج ایدئولوژی بود. این رخدادها از آن جهت مهم است که اولین مواجهه مستقیم ایرانیان با آموزههای مارکسیستی و کمونیستی در آن دانشکده رخ داد.
یک سوالی که اینجا میشود مطرح کرد این است که عمق و نفوذ این جریانها در فضای فکری و سیاسی چقدر بود؟
این نکته همیشه برای من جالب است که چرا علیرغم تأثیر رهاییبخش انقلاب اکتبر برای ایرانیان، چپ در ایران آن روز نفوذ زیادی پیدا نکرد. جریان قالب روشنفکریای که بعد از ۱۲۹۵ ش در ایران پدید آمد و مسیر شکلگیری دولت پهلوی را هموار کرد عمدتاً گرایشی ضدچپ داشت و اساساً همدلیای با انقلاب اکتبر نداشت. این را اگر با وضعیت چین مقایسه کنید متوجه تفاوت مهمی میشوید. برتراند راسل که در سال ۱۹۲۱ در دانشگاه پکن درس میداد در خاطراتش میگوید که در آن مقطع تقریباً همه دانشجویان کمونیست بودند. در ایران اصلاً اینطور نبود. فضای فکری با رویگردانی از مشروطه، به چپ گرایش پیدا نکرد. جهتگیری ناسیونالیستی و علاقه به مدلهای سیاسی و اقتصادی راست بود.
رونق چپ در ایران حتی در دوره پهلوی اول هم اتفاق نیفتاد. مثلاً در آلمان جمهوری وایمار، برخی ایرانیها تلاشهایی برای انتشار نشریات چپ آغاز کردند که تأثیر زیادی نداشت. به نظرم یک نکته مهم این سالها، چرخشی است که در فضای دانشجویان ایرانی در آلمان شکل میگیرد. میدانیم که در اوایل قرن چهاردهم شمسی، محفل بسیار مهمی از ایرانیان در برلین پدید آمد که نشریاتی مثل ایرانشهر یا نامه فرنگستان را منتشر میکردند. این حلقه، بهشدت گرایشهای راست و ضدکمونیستی داشت. با تأسیس دولت پهلوی، در میان اینها یک دوگانگی شکل میگیرد. یک سر این دوگانگی، راستهای طرفدار نوعی ناسیونالیسم رادیکال بود که بعدها به شدت علاقمند به هیتلر شدند و سر دیگر آن، یک گرایش چپ وجود داشت که تحت تأثیر چپگرایی رایج در آن سالهای جمهوری وایمار قرار داشت و افرادی مثل مرتضی علوی در رأس آن بودند. چهره مهم گرایش دانشجویان ایرانی به طرف چپ، تقی ارانی بود. ارانی وقتی به ایران بازگشت، کارش تأثیر زیادی گذاشت چون تألیفات و ترجمههای مهمی داشت و موسس مجله «دنیا» بود. ترجمههای او نخستین روایت مشخص از اندیشه ماتریالیسم در ایران است. این آثار گرچه کم خوانده میشدند؛ ولی در محیط کمرونق فکری آن روز ایران تأثیر مهمی در لایههای فعال فکری داشتند. نمونه آن را میتوانید در نگارش کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» ببنید که در مقدمه آن به تأثیر ارانی اشاره شده است. هستهای که او تأسیس کرد جریانی را شکل داد که برای چند دهه فضای روشنفکری ایران را تحت سیطره داشت. حزب توده اولین فرآورده آن بود.
به حزب توده اشاره کردید. از نقش و تأثیر سیاسی حزب بسیار شنیدهایم. تأثیر حزب در عرصه فکر و ترجمه چطور صورت گرفت؟
در آن دوره، نه تنها در ایران، بلکه در کل جهان، عملاً همه، قبله آمالشان، مسکو بود. آنهایی هم که از آن بد میگفتند، منفور بودند و طرد میشدند، مثل اتفاقی که برای ریمون آرون در فرانسه افتاد. در چنین فضایی، حزب توده موفق شد عملاً بخش عمده صاحبان فکر و جوانان فعال و صاحب ایده را به درون خود جلب کند. شما قبل از انقلاب از اهل فکر و ترجمه و تفکر کمتر کسی را میبینید که دورهای عضو یا سمپات حزب توده نبوده باشد. تئوریسینهای حزبی مثل احسان طبری عملاً تبدیل به بت فکری شده بودند و عملاً شیوه و قالب مطلوب اندیشیدن و فکر را تعریف میکردند. حتی آدمهای مستقلی مثل صادق هدایت و نیمایوشیج هم نمیتوانستند از سایه آن جریان فرار کنند.
گروهی هم بودند که اگرچه از این حزب فاصله گرفتند، اما باز از زیر چتر فکر چپ رها نشدند. مثال معروفش، خلیل ملکی یا فریدون کشاورز است که گرچه ضد حزب توده و ضد شوروی بودند، ولی همچنان در دستهبندی چپ قرار میگیرند. اگر به ترجمههای خلیل ملکی نگاه کنید دنبال معرفی یک چپ غیرمتعهد است.
جدال چپ مستقل خلیل ملکی با چپ شورویایی تأثیر مهمی در فضای فکری قبل از انقلاب به جا گذاشت. مثلاً ما منازعهای در تاریخ فکری ایران پیش از انقلاب داریم که من به آن عنوان «جدال شیوه تولید» میدهم. یک جریان متأثر از حزب توده و متون ایرانشناسی روسی میگفتند باید تاریخ ایران در ذیل الگوی ارتدکس مارکسیستی مطالعه شود. اینها شدیداً به کارهای دیاکونوف و پطروشفسکی استناد میکردند. از طرف دیگر گروه دیگری شکل گرفت که تحت تأثیر خلیل ملکی بودند و با ارجاع به کارهای ویتفوگل و بحث «شیوه تولید آسیایی» مارکس با این اندیشه مخالفت میکردند. محمدعلی خنجی در رأس این جریان بود که تأثیر کارهایش حتی تا امروز هم مانده است و افرادی مثل همایون کاتوزیان ادامه دهنده کار او هستند.
چون شما به تحولات ترجمه آثار چپ علاقمند هستید، یک گروه دیگر هم در این دوره هستند که مهم هستند. یک گروه از تودهایهای فراری به شوروی بودند که ذیل انتشاراتیهایی مثل بنگاه پروگرس، بنگاه میر و اداره نشریات خارجی، ترجمههای زیادی انجام دادند. مثل انبوه کارهایی که سیفالدین همایونفرخ با نام مستعار «گامایون» انجام داد یا ترجمه مجموعه آثار لنین توسط محمد پورهرمزان.
شما به تأثیر حزب توده اشاره کردید؛ ولی ما شاهدیم که در دهه ۴۰ عملاً تاثیر این حزب از بین میرود.
هم بله و هم نه. در این دوره، همچنان انبوهی از آثار مربوط به کمونیسم روسی در حال ترجمه است که در قالب جلد سفید منتشر میشود. حتی کسانی هم که سابقه تودهای دارند و در نهادهای فرهنگی دولت پهلوی جذب شدهاند هم اغلب آثار چپ ترجمه میکنند. نمونهاش کریم کشاورز است که کارهای مهمی ترجمه میکند. بحث من این است که با حزب توده یا بدون آن، در این دوره تأثیر و سیطره چپ ادامه پیدا کرد.
در دهه ۴۰ و ۵۰ یک چپ جدید ضدشوروی شکل گرفت که در جریانهای چریکی این دوره بروز و ظهور دارد. آنها و حامیان فکریشان در جریان روشنفکری، انبوهی آثار چپ جهانی را ترجمه میکنند. مثلاً در این دوره، موج گسترده ترجمه و معرفی آثار مکتب وابستگی در ایران را مشاهده میکنید. مثلاً یک مجموعهای وجود داشت به نام «گروه مطالعات شهری» که آثار مکتب وابستگی و کتابهای امثال آندره گوندر فرانک و فرناندو هنریک کاردوسو را ترجمه میکرد. یکی از علاقمندان به مکتب وابستگی، بیژن جزنی است که تحت تأثیر نظریهپردازان آمریکای لاتین میاندیشید و مینوشت. یک جریان گستردهای از ترجمهها هم وجود دارد در مورد جنبشهای انقلابی در جهان سوم، مثل ویتنام، کوبا و الجزایر. اینها در کل، بهنوعی، جهانسومگرایی را در ایران آن روز رونق میدهد که خیلی مهم است.
نفوذ و سیطره این جریانهای چپ به حدی بود که حتی جریان اسلامی و جریان ملی هم تحت تأثیر این جو بود. مثلاً حزب ایران به عنوان هسته اصلی جبهه ملی، عملاً یک حزب سوسیال دموکرات است که برنامهای شبیه به حزب سوسیال دموکرات آلمان و حرب کارگر را دنبال میکند.
در مقایسه با ترجمه آثار چپ و مارکسیستی، ترجمه و معرفی آثار لیبرالیستی و محافظهکارانه چه وضعیتی داشت؟
عرض کردم که در آن دوره، فکر غالب، اندیشه چپ است که خود گونههای متفاوتی همچون چپ شوروی، چپ مائوئیستی، چپ آمریکای لاتینی و نظایر آن دارد. اما اینطور نیست که بگوییم سنتهای دیگر ترجمه نمیشوند. مثلاً در دهههای ۳۰ یا ۴۰، چهرههایی مثل محمود صناعی را میبینید که آثار قابل توجهی را از سنت لیبرال ترجمه میکند. در این سالها، تعداد قابل توجهی از آثار برتراند راسل هم ترجمه و منتشر میشود. یک مثال مهم منوچهر بزرگمهر است که به ترجمه سنت فلسفه تحلیلی انگلیس مشغول است. یک مثال دیگر صادق رضازادهشفق است. او شاید اولین ایرانی است که یک تاریخ فلسفه غربی را در حوالی سالهای ۱۳۰۳-۱۳۰۴ به فارسی ترجمه کرد. کار مهم او ترجمه «جستار در فهم بشر» لاک در دهه ۳۰ بود. برخی نمونههای جالب هم هستند. مثلاً داود منشیزاده چهره جنجالیای است که گرایش ملیگرای رادیکال داشت و «طغیان تودهها» ارتگایی گاست را در سال ۱۳۳۴ ترجمه کرد که البته خیلی مورد توجه قرار نگرفت.
اما یک سنت فکری و ترجمهای بسیار مهم در آن دوره هست که اتفاقاً محافظهکار است و حداقل در ابتدای آن رویکرد ضد چپ دارد. ما در این دوره سید احمد فردید را داریم که تحت تأثیر فلسفه هایدگر است. او طی سالهای ۱۳۳۸-۱۳۳۹ راهگشای طرح مباحث هایدگر در محفل محمد درخشش میشود. مشهور هست که همین بحثها زمینه را برای بحث غربزدگی آلاحمد فراهم کرد. چند وقت بعد سروکله هانری کربن در ایران پیدا میشود که با رویگردانی از فلسفه غربی، خوانش خاصی از فلسفه ایرانی و شیعی ارائه میدهد که تأثیر بسیار مهمی به جای میگذارد. آن چیزی که بعضیها آن را به جریان روشنفکری «هویتاندیش» در مقطع قبل از انقلاب تعبیر کردهاند از این آبشخورها تغذیه میکنند. شایگان، نراقی و بسیاری دیگر در این قالب هستند، با تفاوتهایی که میان آنها هست. در کتاب «آسیا در برابر غرب» یک اندیشه بومیگرایانه و محافظهکارانه ضد مدرن وجود دارد. به اینها اضافه کنید که ما در این جریان، شاهد تأسیس انجمن فلسفه شاهنشاهی با محوریت سیدحسین نصر هستیم. انجمن فلسفه شاهنشاهی نهادی حامی طرفدار سنتگرایی و نوع خاصی از بومیگرایی بود. قرار بود فلسفهای تولید کند که در خدمت ایدئولوژی دولت پهلوی قرار گیرد.
چیز عجیبی که در این دوره اتفاق میافتد تلفیقی است که ناگهان میان مضامین فکری این جریان هویتاندیشی با رویکردهای متأثر از جریان چپ مارکسیستی و جهانسومگرا توسط دکتر علی شریعتی شکل میگیرد. وقتی به ترجمههای شریعتی نگاه کنید میبینید او هم از ماسینیون ترجمه کرده که مذاقی شبیه به کربن داشت و هم از فرانتس فانون. کارهای بعدیاش هم تلفیق دلبخواهانهای است از این جریانها با برداشت خاصی از سنت دینی.
فراموش نکنم این را هم بگویم که ما در این دوره ترجمههایی هم از آثار اگزیستانسیالیستی امثال سارتر را هم داریم که ظاهراً محبوبیتی داشته است و به رمانتیسیسم آن دوره پیونده میخورده است.
پس در فضایی که به شدت چپ بود هم رویکردهای خارج از آن دایره هم مطرح بودند.
در دورهای که از آن صحبت کردید چقدر مترجمان متوجه آثار کلاسیک و تأثیرگذار حوزه اندیشه سیاسی بودند؟
تا جایی که میدانم تا دهه ۲۰ شمسی، اثر کلاسیک خاصی، جز ترجمه «گفتار در روش» دکارت و «اصول ثروت ملل» اسمیت توسط فروغی، اثر کلاسیک دیگری به فارسی ترجمه نشده بود. بعد از شهریور ۲۰ است که تلاشهایی شروع میشود. ما چهرهای در این دوره داریم بهنام غلامحسین زیرکزاده که استاد زبان فرانسه بود و کتاب «قرارداد اجتماعی» و امیل روسو را به فارسی ترجمه کرد. البته او خودکشی کرد و به ترجمههایش ادامه ندارد. ظاهراً در این سالها بود که علیاکبر مهتدی برای اولینبار «روحالقوانین» را منتشر کرد. چهره مهمی هم داریم به نام محمدباقر هوشیار که در آلمان دوره وایمار فلسفه خوانده، به نیچه علاقمند بود و در مجله ایرانشهر مقالاتی مینوشت. ترجمه بسیار مهمی از «اراده معطوف به قدرت» نیچه و ترجمه «سالهای تصمیم» اشپنگلر را انجام داده است که در دهه ۳۰ منتشر شدند. به کار رضازاده شفق در ترجمه اثر اصلی لاک و ترجمههای منوچهر بزرگمهر هم اشاره کردم. فواد روحانی ظاهراً در دهه ۳۰ «جمهور» افلاطون را ترجمه کرد. چند سال بعد هم حمید عنایت جوان، «سیاست» ارسطو را ترجمه میکند که هنوز خوانده میشود.
اما شاید مهمترین و ماندگارترین کارها را محمدحسن لطفی در این دوره شروع میکند. لطفی در زمان جنگ جهانی در آلمان تحصیل میکرد و همسر آلمانی داشت. زمانی که به ایران آمد، به حلقه فکریای پیوست که سرحلقه آن رضا کاویانی بود. این محفل با این هدف تشکیل شده بود که پیرامون مسائل ایران و برونرفت از آنها فکر کنند. البته بعد از ۲۸ مرداد ناامید شدند و این ایده در ذهنشان شکل گرفت که برای حل مسائل ایران باید کار ریشهای در سطح بنیادهای فکری انجام داد. تصورشان هم این بود که راه این ریشهای فکر کردن هم از ترجمه آثار کلاسیک عبور میکند. با همین فکر بود که کاویانی و لطفی ترجمه مجموعه آثار افلاطون را شروع کردند. گرچه آن محفل از بین رفت و کاویانی هم دنبال کار را نگرفت؛ اما لطفی به مسیرش ادامه داد. نهتنها مجموعه آثار افلاطون، بلکه آثار فلوطین، ارسطو، ماکیاول و نظایر آن را بعد از انقلاب ترجمه کرد.
یک نکته دیگری که میخواهم بگویم این است که عرصه فکری در ایران آن دوره بسیار جمع محدود و کوچکی است. بحثها اغلب در سطح مقدماتی است. هنوز کمیت و کیفیت جامعه علمی و دانشگاهی به سطحی نرسیده که عرضه و تقاضای علمی رونق زیادی بگیرد. طبیعی است که کارهای کلاسیک زیادی ترجمه نشود. تکستارههای بزرگ و درخشانی بودند ولی گستره کمی و کیفی فضای فکری چندان زیاد نبود.
پس طبعاً در حیطه ترجمه علوم اجتماعی و علوم سیاسی هم رونق زیادی وجود نداشت.
عرض کردم نباید انتظار زیادی داشته باشید. تقریباً در دهه ۴۰ و ۵۰ است که در ایران، علوم اجتماعی و علوم سیاسی به معنایی که امروز میشناسیم شکل میگیرند. فلسفه و فلسفه سیاسی قدمت بیشتری داشتند و سطح بحثها در آن بالاتر بود. ولی در حوزه علوم اجتماعی و سیاسی، سطح بحثها و مباحث جز در موارد معدودی مثل کارهای متأخر حمید عنایت پایین بوده است. همانطور که گفتم جامعه علمی خاصی وجود نداشت و برخی چهرهها میداندار بودند. مثلاً در دانشکده علوم اجتماعی، تا دهه پنجاه و اوایل دهه شصت، به جز کتاب «زمینه جامعهشناسی» آگبرن و نیمکوف که آریانپور با اضافاتی ترجمه کرده بود چیز زیادی وجود نداشت. باقر پرهام هم کارهایی از ژرژ گورویچ را ترجمه کرده بود. برخی از کارهای ریمون آرون هم ترجمه شده بود. دکتر قاضی هم برخی از کارهای دوورژه را ترجمه کرده بود، ولی در کل تعداد ترجمهها زیاد نبود.
از دهه هفتاد شمسی بود که جامعه علمی در حوزههایی مثل فلسفه، علوم اجتماعی و علوم سیاسی شکل گرفت، چون تعداد دانشکدها افزایش پیدا کرد، فارغالتحصیلها زیاد شدند، ارتباط با دنیا افزایش یافت، مهارتهای زبانی اضافه شد و بهتدریج، اقتصاد نشر به جایی رسید که یک عده میتوانستند احتمالاً از رهگذر ترجمه، زندگیشان را رتق و فتق کنند.
به دوره پس از دهه ۷۰ شمسی و رونق کار ترجمه اشاره کردید؛ چه اتفاقی در این دوره در حوزه ترجمه آثار مربوط به اندیشه سیاسی افتاد؟
یک مثال میزنم. من در سال ۱۳۷۹ وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی شدم. در آن زمان، در حیطه اندیشه سیاسی تعداد کتابها بسیار محدود بود. به جز «بنیادهای فلسفه سیاسی در غرب» دکتر عنایت، سه چهار کتاب تاریخ اندیشه سیاسی غرب وجود داشت، مثل «خداوندان اندیشه سیاسی» یا ترجمه کتاب جرج ساباین و نوشته بهاالدین پاسارگادی. اما طی ۲۰ سال گذشته اتفاق بزرگی در حیطه ترجمه و تألیف اندیشه سیاسی غرب افتاده است. علیرغم تمام انتقادهایی که به دانشگاه و کار دانشگاهی وجود دارد، شکلگیری جامعه علمی در حیطه علوم انسانی، علوم اجتماعی و فلسفه متعلق به سالهای پس از ۱۳۸۰ است. انبوهی از دانشجویان، فارغالتحصیلان، استادان، مترجمان، روزنامهنگاران، ناشران و.... در کنار همدیگر این اجتماعات علمی را شکل دادهاند. تعداد تألیفات، ترجمهها، مجلات دانشگاهی و غیردانشگاهی را ببنید و آن را مثلاً با دهه ۵۰ یا ۶۰ مقایسه کنید. میبینید که کمیت و کیفیت کارها قابل مقایسه نیست. اساساً عمق این فضای فکری قابل مقایسه با قبل نیست.
البته عدهای با این حرف مخالفند و معتقدند افولی صورت گرفته است.
ایرادی ندارد. شواهد و مستندات ارائه بدهند و مقایسه کنند. طبعاً وقتی تعداد مترجمان و ترجمهها افزایش پیدا کند احتمال دارد کارهای ضعیف هم باشد. ولی برایند کلی را باید دید و مقایسه کرد. حالا اگر در ذیل این فضای کلی نگاه دقیقتری بکنید میبینید که تنوع سنتها فکری که از طریق تألیف و ترجمه معرفی میشوند هم نسبتی با گذشته ندارد.
ببنید بعد از انقلاب شاهد اوجگیری تدریجی ترجمه آثار مربوط به سنت لیبرال بودیم. شاید نقطه آغازش منوچهر بزرگمهر بود که در سال ۱۳۵۸«پوپ ر» نوشته برایان مگی را ترجمه کرد. علاوه بر اینکه عبدالکریم سروش به معرفی فلسفه علم پوپری پرداخت، عزتالله فولادوند کتاب «جامعهباز و دشمنان آن» را ترجمه کرد. افرادی مثل محمدعلی موحد و جواد شیخ الاسلامی هم کارهای جان استوارت میل و آیزایا برلین را ترجمه کردند. در دهه ۷۰ این جریان با ترجمههای خشایار دیهیمی اوج گرفت. امروز هم میبینید که ترجمه آثار مربوط به این سنت فکری بسیار پررونق است.
در حوزه چپ مارکسیستی هم در ایران همیشه یک جریان ترجمه مداوم وجود داشته و دارد. ما شاهد انبوه ترجمهها از آثار کلاسیک سنت مارکسیستی بودهایم، از باقر پرهام و احمد تدین گرفته تا مترجمانی مثل حسن مرتضوی که متون مارکسیستی را ترجمه میکنند. یک چپ نو هم داشتیم که با نشریه ارغنون شروع شد و از ذیل آن، علاقه به طیف وسیعی از اندیشههای پست مدرن، فرنچ تئوری و پساساختارگرایی و نظایر آن شکل گرفت و تا به امروز همچنان ادامه دارد که چهره برجسته و شناختهشدهاش مراد فرهادپور است. تنها جریانی که در ایران کمتر شناخته شده است سنت محافظهکاری است که خوشبختانه با ترجمه کارهای ادموند برک و راجر اسکروتن و دیگران در حال رفع شدن است. اخیراً دیدم که کارهای مایکل اوکشات هم ترجمه شده است. پس میبینید که با یک جریان قوی و مفصل ترجمه مواجه هستید که در سبدش همهچیز وجود دارد. نمیخواهم یک تصور ایدهال ایجاد کنم ولی به نظرم وضعیت اساساً قابل قیاس با گذشته نیست.
با توجه به پیشرفتهای صورت گرفته در حوزه هوش مصنوعی، آیا همچنان هم ترجمه نقش مهمی در حوزه اندیشه سیاسی ایفا میکند یا خیر؟ به عبارت دیگر ارزیابی شما از نقش ترجمه در آینده اندیشه سیاسی در ایران چیست؟
من مترجم نیستم و احتمالاً کسانی که به کار ترجمه مشغولاند موضوع را از زاویه متفاوتی میبینند. من در کل، تکنولوژیهراسی را راهگشا نمیدانم. ترس و نگرانی ما، چیزی را تغییر نمیدهد، تنها اتفاقی که میافتد عقب ماندن از جریانهاست. تکنولوژی نهایتاً خودش را تحمیل میکند و ضدیت و استدلال علیه آن با این جریانها راه به جایی نمیبرد. شما نگاه کنید مخالفت با تکنولوژیهای ارتباطی همیشه وجود داشته است. نمونه جالبش هم سقراط است. سقراط در دوره گذار از عصر شفاهی به عصر مکتوب در یونان زندگی میکرد. در بخشهای پایانی رساله فایدروس گفتوگویی میان سقراط و طرف گفتوگویش در مورد اصالت یا عدماصالت گفتار شفاهی و متن مکتوب شکل میگیرد. سقراط در آنجا علیه نوشتار و بهنفع گفتار شفاهی استدلال میکند، با این عنوان که نوشتار به دلیل عدم حضور گوینده و نشناختن مخاطب مستعد، اصالتی ندارد. اما تاریخ مسیر خودش را رفت و باقیماندن سقراط در تاریخ هم به خاطر این است که شاگردانش افلاطون و کسنوفون به ثبت داستانهای استادشان پرداختند.
امروزه هم در واکنش به هوش مصنوعی، با یک طیف از مخالفین و موافقین مواجه هستیم. اما تاریخ به ما نشان میدهد که انسانها نهایتاً با آن هماهنگ میشوند. گاردین چند وقت پیش گزارشی منتشر کرد که در آن آمده بود بخش مهمی از مترجمین در بریتانیا عملاً به ویراستار متنهای ترجمهای توسط الگوریتمهای هوش مصنوعی تبدیل شدهاند. توجه داشته باشید که پیشرفت مدلهای زبانی بزرگ بسیار سریع است. ضمن آنکه کاربران این امکان را دارند که هوش مصنوعی را تمرین و آموزش بدهند تا با نیازهایشان سازگار شوند.
البته چالشهایی وجود دارد. همه میدانیم که ترجمه دارای ظرایف و پیچیدگیهایی است که ممکن است هوش مصنوعی خصوصاً در زبانهایی مثل فارسی که خیلی پرکاربرد نیستند، در انجام آن با دشواریهایی مواجه شود. مثلاً موقعی که متنی مثل «سنجش خرد ناب» کانت یا آثار هایدگر را میخوانید، این انتظار که هوش مصنوعی بتواند مستقلاً ترجمه آن را انجام دهد، ممکن است حداقل تا اطلاع ثانونی قابل تصور نباشد. اما احتمالاً در سالهای آتی، با رشد تکنولوژی و هوش مصنوعی، همچنین آموزش آن توسط صاحبنظران حرفهای، میتوانیم ترجمههای بهتری را در اختیار داشته باشیم.
به نظر من باید امیدوار بود و اساساً ترس در چنین مواردی معنا ندارد. اصلاً در این حوزه، چیزی تحت عنوان اصالت، معنایی ندارد. اینکه انسان با زحمت کاری را انجام داده باشد، آن کار را لزوماً اصیلتر نمیکند. البته این استقبال به معنی قافیه را باختن به هوش مصنوعی و انفعال در مقابل تکنولوژی نیست. حفظ عاملیت، جهتگیری انتقادی و توجه به سویههای منفی تحولات در جریان بسیار مهم است.
منبع: ایبنا
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید