رحیم رییس‌دانا، محقق تاریخ آذربایجان: ستارخان از بازی‌های سیاسی بی‌خبر بود

1393/12/3 ۰۹:۲۴

رحیم رییس‌دانا، محقق تاریخ آذربایجان: ستارخان از بازی‌های سیاسی بی‌خبر بود

رای شنیدن برخی زوایای پنهان زندگی سردار ملی در صدمین سالگرد مرگ وی، شاید رحیم رییس‌نیا یكی از بهترین منابعی باشد كه می‌تواند برای‌مان با اشراف كامل از مشروطه بگوید و ستارخان.

 

می‌گفت به جز قانون قوم و خویشی ندارم

  سیده پری‌ناز سهرابی: برای شنیدن برخی زوایای پنهان زندگی سردار ملی در صدمین سالگرد مرگ وی، شاید رحیم رییس‌نیا یكی از بهترین منابعی باشد كه می‌تواند برای‌مان با اشراف كامل از مشروطه بگوید و ستارخان.

مولف كتاب‌های: «دو مبارز جنبش مشروطه»، «آخرین سنگر آزادی»، «آذربایجان در مسیر تاریخ ایران» و... در دفتر كارش، در میان خیل كتاب‌های تاریخی و غیرتاریخی، برای‌مان از ستارخانی گفت كه می‌توانست با ٥٠ سوار، پرچم مشروطه را در قلب تهران بیفرازد...

***

  می‌دانیم كه شخصیت ستارخان به نوعی در آذربایجان قوام یافته. چقدر تبریز به عنوان خاستگاه او در كنش و رفتارهایش اثر داشته است؟

صد در صد اثر داشته. سنت لوطی‌گری كه اخلاقیات مثبت و منفی را در برمی‌گیرد از خصوصیات این منطقه بوده. قبل از ستارخان هم در تبریز لوطی‌هایی بودند كه هنوز در ذهن مردم باقی مانده‌اند. مثلا «حلاج اوغلی ابراهیم» یك لوطی بوده كه از ثروتمندان می‌گرفته و به فقرا و بیوه‌زنان می‌داده. داستان‌های زیادی درباره آنان هست. خب اینها در شكل‌دهی بخش‌های مثبت اخلاقی كسی مثل ستارخان هم موثر بوده است.

 

  چه عواملی ستارخان را به عنوان یك قهرمان ملی مطرح كرد؟

كل دوره‌ای كه ستارخان به عنوان قهرمان مشروطیت ایران شهرتی یافت، كمتر از یك سال بوده است. حتی وقتی فرمان مشروطه صادر شد، ستارخان هنوز در صف مشروطه‌خواهان درنیامده بود. او زندگی پرماجرایی داشته و شغل‌های مختلفی را تجربه كرده بود و از یاغی‌گری گرفته تا زندانی شدن در «نارین قلعه» اردبیل را در زندگی خود دارد.

ستارخان اصالتا عیار یا به اصطلاح عامیانه لوطی بود. می‌دانید كه لوطی‌ها پایگاه طبقاتی ثابتی نداشتند؛ تا جایی كه در جریان مشروطه شاهد این هستیم كه تعداد زیادی از لوطی‌ها به صف مخالفان مشروطه‌خواهی می‌پیوندند اما ستارخان به سمت انقلاب مشروطه كشیده شد و قابلیت‌های فردی‌اش به تدریج كمك كرد تا در فضای انقلاب مشروطیت جایگاه خاصی پیدا كند.

در سال دوم صدور فرمان مشروطیت، بر اساس شناختی كه مردم تبریز در دوران ولیعهدی محمدعلی میرزا كه حالا شاه شده بود از وی پیدا كرده بودند، نسبت به عاقبت مشروطه نگران می‌شوند و همین باعث می‌شود به رهبری انجمن ایالتی تبریز، در محلات مختلف به تربیت مجاهدانی برای پاسداری از جنبش مشروطه بپردازند؛ در همین راستا نیروی مسلح پاسدار انقلاب مشروطه را پدید آوردند. با وجود اینكه ستارخان اوایل بازاری‌ها و جوانانی را كه اسلحه به دست گرفته و تمرین می‌كردند جدی نمی‌گرفت، در نتیجه جنب و جوشی كه در این دوره در تبریز ایجاد شد، خود نیز وارد جنبش شد.

 

  آیا اندیشه‌های جدایی‌طلبانه هم در این زمان وجود داشت؟

در آن زمان كه مردم در محلات خود تمرین نظامی می‌كردند، شعری تركی بر سر زبان‌ها بوده با این مضمون: «یاشاسین ملت مشروطه‌میز هر آن یاشاسین/ یاشاسین مشق‌ائلین ملت ایران یاشاسین».

می‌بینیم حتی در شعرهای عامیانه مردم هم صحبت از ایران می‌شود. البته كه این مردم، آذربایجانی بودند و به آذربایجانی بودن خود افتخار می‌كردند، اما می‌دانستند كه سعادت خود و كشورشان در گرو مشروطیت و مجلس است.

 

  ستارخان در آموزش جوانان نقشی هم داشت؟

ستارخان به خاطر سوابقی كه داشت و آشنایی‌اش با اسلحه و اینكه زمانی یاغی بود و در درگیری‌های مسلحانه شركت داشت، وقتی از طریق افرادی مانند اسماعیل امیرخیزی و انجمن ایالتی و انجمن حقیقت به جنبش می‌پیوندد، در آموزش جوانان هم حضور پیدا می‌كند.

البته در شكل‌گیری همین گروه‌های مسلح، مجاهدان قفقازی هم بودند. این مجاهدان قفقازی ایرانیانی بودند كه برای كار كردن به قفقاز مهاجرت كرده و تحت تاثیر انقلاب اول روسیه در سال ١٩٠٥ و سوسیال دموكرات‌ها در ١٩١٧ قدرت را در روسیه به دست می‌گیرد. اینها در آشنایی مردم با سلاح و استفاده از آن نقش داشتند.

 

  از انجمن حقیقت نام بردید. آیا این انجمن در واقع نیروی نرم‌افزاری و مغز متفكر بود؟

بله. و بعدها انجمن حقیقت در جریان مقاومت مسلحانه تبریز تبدیل به پایگاه ستارخان می‌شود. انجمن غیبی با گرایشات سوسیال دموكرات‌ها رهبری مجاهدان و رهبری جنبش مشروطه را به دست داشتند.

 

  گفتید كه بعد از امضای فرمان مشروطیت ستارخان به جنبش پیوست. اقدام ویژه ستارخان در این دوره چه بود؟

انجمن ایالتی تبریز وقتی برخی كارشكنی‌های محمدعلی شاه را می‌بیند، تصمیم می‌گیرد نیرویی مسلح به تهران بفرستد. شایع است كه ستارخان می‌گفته اگر مرا با ٥٠ سوار به تهران بفرستید، پرچم مشروطه را در مجلس نصب می‌كنم. خب این از امیدها و آرزوهای او سرچشمه می‌گیرد. به هر حال، قلی‌خان آغبلاغی، ستارخان و باقرخان به باسمنج رفته و با جمع كردن داوطلبان راهی تهران می‌شوند. همزمان، خبر بمباران مجلس می‌رسد و انجمن ایالتی این اكیپ را به تبریز فرا می‌خواند.

كشمكش‌های مشروطه‌خواهان و دربار، به بمباران مجلس ختم شده و محمدعلی میرزا كه عنصر وابسته به روسیه و متكی به قزاق‌ها بود، مجلس مشروطه، خون‌بهای آزادیخواهان را به دست قزاق‌ها و در راس آنها «لیاخوف روسی» به توپ می‌بندد. بعد از این اتفاق بساط مشروطه به سرعت در حال برچیده شدن بود. در ادامه سریال به توپ بستن مجلس و دستگیری آزادیخواهان و انتقال آنها به باغ شاه و اعدام افرادی چون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و...، تبریز دست به مقاومت می‌زند. در این دوره ستارخان به تدریج با نشان دادن قابلیت‌های خود شناخته‌تر می‌شود. بعدها می‌بینیم كه اراده قوی و صداقت نابش دلیل ستارخان شدن او بوده.

 

  مثل كاری كه در جریان پایین آوردن پرچم‌های سفید كرد.

بله. بعدها مساله پایین آوردن پرچم‌های سفید پیش می‌آید. می‌دانید كه وقتی در تبریز مقاومت شروع شد، كنسول روسیه «پاخیتانوف» سعی كرد هسته‌های مقاومت را با وعده و وعید و تطمیع سست و از مشروطه رویگردان كند. البته عوامل روسوفیلی هم داشت كه در محله خیابان سراغ باقرخان رفتند و او را به نحوی با وعده فریب دادند و باقرخان برای مدتی پرچم سفید به سردر خانه‌اش آویخت. پرچم‌های سفید در سراسر تبریز، به ویژه در محلات شمالی شهر مثل شتربان و سرخاب و... كه جزو قلمرو مستبدین بود به چشم می‌خورد. كوی امیرخیز (پایگاه ستارخان) در منتهی‌الیه شمال‌غربی تبریز، از پایگاه‌های مشروطه‌خواهان و یكی از دو پایگاه باقی مانده مقاومت پس از تسلیم بقیه مناطق بود.

پاخیتانوف به خانه ستارخان رفته و برای تطمیع او وعده «سرقره سورانی» آذربایجان را در قبال نصب پرچم سفید به خانه‌اش می‌دهد اما ستارخان در یك جواب دندان‌شكن می‌گوید: «جناب كنسول كار از این حرف‌ها گذشته، من كسی نیستم كه زیر پرچم بیگانه بیایم. ما ایرانی‌ها با غیرت خود مشروطه را می‌گیریم و پرچم ابوالفضل را گرامی می‌داریم».

او در آن روزها با ١٧ تن از همراهانش پرچم‌های سفید تسلیم را با شلیك گلوله پایین آورد و جانی تازه در كالبد شهر دمیده شد. بعد از چهار ماه مشروطه‌خواهان بر مستبدین پیروز می‌شوند و كل شهر از جمله بخش شمال كه در اختیار مستبدین بود، به تصرف مشروطه‌خواهان درمی‌آید.

 

  و این دوره درخشش ستارخان بود.

بله. در همان چهار ماه اول ستارخان و باقرخان آنقدر حماسه‌آفرینی می‌كنند كه از طرف ملت، عناوین «سردارملی» و «سالارملی» به آنها داده می‌شود. تا جایی كه مدال‌هایی با تصاویر آنها ساخته می‌شود و مجاهدین با افتخار این مدال‌ها را به سینه می‌زنند.

ستارخان پرچم انجمن ایالتی را بر بام محل سابق آن نصب می‌كند و این انجمن فعالیت خود را از سر می‌گیرد اما بعد از سه ماه باز حملات مختلف آغاز شده و با آمدن نیرو از تهران و نقاط مختلف ایران، كل تبریز به حالت محاصره درمی‌آید. این محاصره چندین ماه طول می‌كشد تا اینكه روس‌ها به بهانه باز كردن راه ارزاق به شهر (كه به دلیل زمستان و محاصره دیگر غذایی در آن نمانده بود و مردم در باغ‌های اطراف از یونجه‌های تازه روییده تغذیه می‌كردند) وارد شهر می‌شوند.

 

  آیا در این مدت یا بعد از آن ستارخان از عقاید خود عقب نشست؟

ستارخان اعتقاد شدیدی به قانون داشت. در تهران وقتی مردم و رجال از او تشكر می‌كردند، می‌گفت باید از مردم آذربایجان تشكر كنید! بعدها اعلامیه‌ای هم با این مضمون منتشر كرد كه «من به جز قانون قوم و خویشی ندارم». پایبندی او به قانون تا جایی بود كه وقتی عده‌ای از مجاهدین فراری به او پناهنده می‌شوند، می‌گوید اگر نروید خودم شما را به دولت تحویل می‌دهم.

كم‌كم و در بازی‌های سیاسی، بعدها طوری شده بود كه اعتدالیون پشتیبان ستارخان انقلابی بودند!!! به هر حال ستارخان همیشه در جبهه مردم بود و خب شاید تنها به بازی‌های سیاسی آگاهی نداشت.

 

  این همان دوره‌ای بود كه ستارخان به تهران آمده؟

بله، شب عید سال ١٢٨٩ ستارخان همراه باقرخان و ١٠٠مجاهد در نتیجه فشارهایی كه وارد شده بود به سوی تهران حركت می‌كنند. در این زمان ستارخان در اوج محبوبیت بوده، به‌طوری كه یك عكسش ١٠ تومان به فروش می‌رفته (در دوره‌یی كه یك خانه را با ١٥ تومان می‌شد خرید!) حدود نیمی از مردم تهران به استقبال ستارخان و همراهانش می‌روند اما در همان سال و با ورودش به تهران، به سرنوشت فعال ستارخان پایان داده می‌شود. پس از وقایع پارك اتابك و زخمی كه به پای ستارخان وارد می‌شود، سردارملی خانه‌نشین شده و این خانه‌نشینی و دوری از میدان مبارزه و آزادیخواهی تا زمان مرگش ادامه می‌یابد. ستارخان پس از چند سال دست و پنجه نرم كردن با این زخم كاری در ٢٥ آبان ١٢٩٣ یعنی چند ماه بعد از شروع جنگ جهانی اول در خانه اجاره‌ای‌اش در تهران در سكوت و غربت و تنهایی جان می‌سپارد.

 

  نظرتان در مورد شایعاتی كه به ویژه در سال‌های اخیر علیه ستارخان مطرح می‌شود چیست؟

در همان دوره روشنفكری شایعاتی در‌خصوص گذشته ستارخان مطرح شد و كسانی كه به نوعی از او و اقداماتش سیلی خورده بودند این موارد را مطرح كردند اما اگر شایعاتی مثل غارتگر بودن ستارخان واقعیت داشت، آیا آن‌همه مجاهدانی كه آمده بودند می‌توانستند تحمل كنند كه وقتی خودشان جان بر كف دست گذاشته‌اند رهبرشان آمده باشد برای خودش ثروت جمع كند؟ در واقع ستارخان چیزی هم برای خودش نداشته. همان خانه‌اش در تهران كه اواخر عمر را آنجا گذرانده اجاره‌یی بود. حتی وقتی ناطق می‌رود برای وضعیت وخیم پایش پزشك بیاورد، می‌گوید من پولی ندارم كه به جراح بدهم. خب با این اوضاع، اگر غارتی كرده پس آن پول‌ها كجا رفته؟ ستارخان شخصیتی بوده كه كل زندگی‌اش نشان می‌دهد چقدر در دل مردم به ویژه در تبریز جا داشته و داستان‌های نیك و قهرمانانه‌ای كه برایش ساخته شده گواه این مدعاست. در حالی كه اگر به جان و ناموس و مال مردم تعرض می‌كرد این محبوبیت را نداشت. از طرفی ستارخان ارادت خاصی به ثقة‌الاسلام كه به نوعی مرید و معلمش بوده داشت و می‌دانیم كه در اواخر حیات ستارخان به‌دار كشیده می‌شود. وقتی ستارخان به تهران می‌رود، ثقـ[‌الاسلام نامه‌ای به مستشار‌الدوله كه رییس مجلس وقت بوده نوشته و می‌گوید كه احترام ستارخان را داشته و مراقب حفظ موقعیتش باشید. خب وقتی چنین آدمی برای ستارخان احترام قایل بوده اینكه تا این حد شأن ستارخان را پایین می‌آورند انصاف را رعایت   نمی‌كنند.

ستارخان در بدترین لحظات جان خود را به خطر می‌انداخته و می‌گفته از زیاد، زیاد و از كم، كمتر كشته می‌شود. خیلی‌ها به این اعتراف كرده‌اند؛ مثلا یك نفر می‌گوید: «وقتی گلوله‌ها می‌باریدند و ستارخان از بین‌شان زد و رفت جلو فهمیدم كه ستارخان شدن كار سهل و آسانی نیست.»

 

  امروز پس از صد سال با نگاه به عملكرد ستارخان، فكر می‌كنید چیزی بوده كه می‌توانسته سرنوشتش را احتمالا تغییر دهد؟

در اساطیر یونانی، «هركول» قهرمان افسانه‌یی یونان به نبرد «آنته» پهلوانی كه‌زاده ایزدبانوی زمین است، می‌رود. آنته بسیار نیرومند است و هركول در مبارزه با وی دچار مشكل می‌شود، نقطه قوت آنته این است كه هرگاه به زمین كوفته می‌شود، با حمایت مادرش «زمین» نیرومندتر از جا برمی‌خیزد. آنته‌زاده زمین بود و از این‌رو تا زمانی كه گام‌هایش بر زمین استوار بود، شكست‌ناپذیر. در انتهای این نبرد، هركول آنته را بر سر دست بلند كرده و بر فراز سر خویش، در هوا، خفه‌‌ می‌كند. ستارخان قهرمانی بود كه تا وقتی پایش روی خاك زادگاهش تبریز و آذربایجان قرار داشت شكست ناپذیر می‌نمود اما وقتی به اجبار به تهران كوچانده شد و از خاك و حمایت مردم و پایگاهی كه در شهر خود داشت دور شد، قدرتش را از دست داد. نمی‌شود گفت نقطه ضعف، چون ستارخان اختیاری در این موضوع و گریز از سفر به تهران نداشت اما اگر می‌شد در خاك خود بماند شاید سرنوشت ستارخان به‌ گونه دیگری رقم می‌خورد.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: