1393/11/14 ۰۸:۳۴
مرتضی گلپور: رئیس جمهوری هم به عنوان یک چهره سیاسی و هم در کسوت یک عالم دینی، چندین بار جامعه را به صلح و بخشش فراخوانده است. که مبنای آن، سیره پیامبر اکرم (ص) است، حجت الاسلام والمسلمین دکتر داوود فیرحی،صاحبنظر در حوزه فلسفه سیاست و استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با «ایران»، فراخوان رئیس جمهوری به صلح را از زاویه تاریخ و نصوص دینی، ریشهیابی کرده است. فیرحی بر این عقیده است که خشونت، در تمدنها و ادیان مختلف، بویژه در دین اسلام، عمر کوتاهتری در قیاس با صلح دارد.
***
چگونه میشود که گاهی برداشت خشونتآمیز از دین ارائه میشود و زمانی دیگر تعابیر رحمانی؟ علت این نگاه دوگانه به دین چیست؟
هر دین و تمدنی مانند خود انسان، در داخل خود عناصر گوناگونی دارد و این عناصر، کاراییهایی نیز دارند. به عنوان مثال، در وجود انسان، هم میل و رغبتی به محبت، عقلانیت و رأفت هست و هم میلی به شهوت خشم. در تمدنها و ادیان هم همین طور است. در داخل ادیان گرایشهای متفاوتی وجود دارد. مهم این است که کدام یک از این خصایص تحت کنترل دیگری است. به عنوان مثال، برای یک فرد، برخی مواقع خشم هم نعمت است، اما شرطش این است که تحت کنترل خرد باشد. در ادیان هم همین طور است. هر کس در هر دین و مذهبی پژوهشی کند، میتواند به عناصری از هرکدام از این موارد دست پیدا کند. اما بحث اینکه ماهیت و کلیت آن دین چیست یا آن قالب عمومی و اصلی آن کدام، خود، بحث گسترده ای است. به عنوان مثال، در ادبیات سیاسی، متفکرانی چونهابز، انسان را با چهره خشونت تعریف کردند. اگر انسان موجودی باشد که بشود با خشونت تعریف کرد، آن وقت میتوان تمدنها را هم به همین طریق تعریف کرد. چون تمدنها نیز از درون انسانها بر میآیند. به عبارتی، در تاریخ همواره این امکان وجود داشته که تعاریف خشن از دین بدهند و در کنار آن این امکان هم بوده که تعابیر رحمانی یا توأم با صلح و اصلاح از ادیان بدهند. در مثالی دیگر، وقتی به تاریخ غرب نگاه میکنید، میبینید که در موقعی استدلال سکولارها این بود که مسیحیت به عنوان یک دین، خشونت ایجاد میکند و جنگهای 30 ساله در اروپا شاهد مثال آنها بود. اما اکنون میبینید که یک چهره صلح دوستانه از مسیحیت برجسته شده است. زمانی هم از اسلام در دورههای میانه به عنوان دین صلح یاد میشد اما اکنون در برخی موارد به عنوان دین جنگ از آن یاد میکنند.
پس میتوان این طور گفت که چنین تعابیری به اقتضائات جامعه بستگی دارد.
میخواهم نکته دیگری را عرض کنم. در دورهای از تاریخ مسیحیت روایتی خشن از دین مسیحیت درآمده که جنگ پاپها یک نمونه آن است. اما اکنون رهبران مسیحی به عنوان مثال در فیلیپین پیامآور خیریه و صلح هستند. این نکته اول. در مقابل مسیحیت، سکولارها را داریم که زمانی ادعا میکردند ما برای فرار از جنگهای مذهبی جامعه را به سکولار شدن توصیه میکنیم. اما سکولارها، دو جنگ بزرگ راه انداختند و هنوز هم آمار کشتارهای دو جنگ جهانی بسیار بیشتر از تعداد قربانیان جنگهای مذهبی است. ما با کنار هم قراردادن کدهای تاریخی میتوانیم چند مسأله را دریابیم. نخست اینکه خشونت؛ نه ذاتی انسان است و نه از ذات انسان دور است. برخی اوقات انسانها میل به خشونت دارند و برخی مواقع از خشونت دوری میکنند. دوم اینکه خشونت نه ذاتی ادیان است و نه خارج از ذات آنهاست. در واقع، تمام ادیان یک دورهای خشن شدند. به عبارتی این گونه نیست که یک دین برای همیشه صلح طلب باشد و یک دین برای همیشه خشونتطلب. سومین نکته اینکه نه تنها ادیان، بلکه مکاتب غیرمذهبی هم این طور بودند. در دورهای از سوسیالیزم اخلاقی صحبت میشد و گاهی هم از جنگهای مارکسیستی، یا در دورهای جنگها در قالب ملی گرایی و فاشیسم بروز کرد که همه در قالب جریانهای سکولار تعریف میشوند. بنابراین؛ سکولار بودن یا مذهبی بودن، به خودی خود، نمیتواند مانع جنگ شود. نکته چهارم این است که در همه انسانها و همه مکاتب مذهبی و غیرمذهبی؛ گرایش به خشونت هم نهفته است و گاهی ظاهر هم شده است، اما واقعیت این است که در طول تاریخ، گرایش به خشونت در قیاس با میل به صلح، عمر آماری کمی دارد.
یعنی وجه صلحطلبی انسانها و مکاتب پررنگتر و ماندگارتر از وجه خشونت طلبی آنهاست؟
مثالی میزنم. گاهی افراد عصبانی میشوند. اما مگر در طول عمر یا در طول روز هر فرد چند دقیقه عصبی است؟ در مکاتب مذهبی و غیر مذهبی هم تمایل به خشونت، اصل نیست. اما دو مسأله را باید در نظر داشت: یکی اینکه چون خشونت، آسیبزا و غیرمعمول است، توجهات بیشتر را به خود جلب میکند. به عنوان مثال اکنون از حدوداً یک میلیارد و 300 میلیون مسلمان، چند درصد، طرفدار تفکرات خشنی از جنس داعش هستند؟ تعداد این عده همیشه کم بوده است. به عبارتی خشونت یک استثناست که وارد جوامع میشود.
تندروهایی مانند داعش هم میکوشند وانمود کنند که برمبنای دین عمل میکنند. مخالفان خشونت هم از اعتقادات دینی مستند میآورند؛ این دو نگاه متفاوت به دین چگونه شکل میگیرند؟
این خصلت انسانی است که سعی میکند عملش را توجیه کند و مربوط به اصل دین نیست. یک دزد هیچ گاه نخواهد گفت که دزدی خوب است، بلکه خواهد گفت حق مرا خوردند، تحقیر شدم و تصمیم گرفتم دزدی کنم. اگر از یک جوان داعشی بپرسید که اسلام چیست، قطعاً خواهد گفت در این شرایط چارهای جز دست بردن به سلاح نداریم. مثلاً میگوید در جامعه ای که به ما اهانت میکند، تظاهرات جواب نمیدهد. بعد میگوید کارکرد جهاد این است که اگر کسی اهل احترام به اعتقادات مذهبی نیست، لااقل از ترس مجازات، دست از توهین بردارد. جوانی که تحقیر شده، به باورهایش حمله شده، نمادهایش شکسته و هویتش آسیب دیده، احساس میکند که نمی تواند این شکستها را ترمیم کند. اینجاست که عده ای به او القا میکنند که اگر اقدام جهادی را احیا کند، جامعه مطلوب او برپا میشود. اینان حتی ادعا میکنند که پیغمبران بی سلاح شکست میخورند. اینها در واقع توجیههایی هستند که برای جذب نیرو و رسیدن به هدف مطرح میکنند.
در ادبیات اسلامی میگویند اصل، علت و توجیه نمی خواهد و آنچه توجیه میخواهد، استثناست. به عنوان مثال، در ادبیات اسلامی، انسان آزاد است و دلیل نمیخواهد. اما اگر کسی برده شد، باید برای بردگیاش مستند ارائه داد. از این نگاه، مفهوم صلح هم در ادبیات اسلامی، اصل است و احتیاجی به استدلال ندارد و اگر هم با استدلال همراه شود، این استدلال، از جنس توضیحی است. اگر آدمی در این موقعیت قرار بگیرد، نه تنها دینش، بلکه تاریخش را نیز خشونتآمیز تفسیر میکند. یعنی تاریخ را تعریف جنگی میکند و نه تعریف فرهنگی. در دورهای، برخی، سخنرانیهای خود را با «بسم الله القاصم الجبارین» آغاز میکردند. اما در قرآن میبینیم که خداوند هزار و یک صفت دارد، صفت جمال و مهربانی و صفت جلال، یعنی ابهت. بنابراین باید بدانیم خود خداوند چه چیزی را برجسته میکند. در تمام قرآن تنها یک سوره است که بدون «بسم الله الرحمنالرحیم» آغاز می شود. آیا میتوان گفت سوره «توبه» که بدون« بسم الله» است اصل است و بقیه استثنا؟ باید بگوییم از 114 سوره تنها یکی است که «بسم الله» ندارد. معنای این نکته آن است که از صفاتی که خداوند در قرآن برای خود برجسته میکند، رحمانیت و رحیمیت است. به پیامبر هم تأکید میکند که من شما را به عنوان رحمت برای جهانیان برگزیدم و نگفته است که شما را به عنوان «قاصم الجبارین» برانگیختهام. در ادبیات دینی، صفات جمال خداوند بر صفات جلالش چیرگی دارد.
خشونت با رأفت و مهربانی چه نسبتی دارد؟ حد خشونت یا مهربانی در نصوص دینی کجاست؟
در ادبیات اسلامی واژه بسیار مهمی به نام عدل وجود دارد. میگوییم در عدل، نوعی خشونت هست، اما برای کنترل خشونت. یعنی اگر مورد هجوم قرار گرفتید یا تهدید به خشونت شدید، حق دارید اعمال خشونت کنید که عالیترین شکل آن در «قصاص» و «دفاع» است. میگویند تئوریهای عدالت، تئوریهای خشنی هستند. چرا؟ چون خشونت را با خشونت جبران میکنند. یعنی اگر کسی از ما را کشتند یا صدمه زدند، حق داریم جبران کنیم. اما خشونت، حد دارد. وقتی در ادبیات اسلامی از خشونت صحبت میکنیم، منظور خشونتهایی است که با فلسفه عدالت همخوانی دارد و در آن نوعی جبران هست. این درست است و کسی هم این را انکار نمیکند. اما بخشش؛ بالاتر از عدالت است. مثلاً در ادبیات اسلامی میگویند شما حق دارید قصاص کنید، اما اگر ببخشید اولی است. در واقع، مفهوم رأفت یا بخشش، نسبت به عدالت غلبه دارد. در عدالت شما به دنبال احقاق حق ضایع شده خود هستید؛ این باید باشد. فلسفه خشونت که در مفاهیم دینی و ادبیات ما نیز وجود دارد، مبتنی بر کنترل و جبران است، بنابراین، نظمساز است. اما مفاهیم رأفت، سطح بالاتری دارد و احساس میکنیم کسی از درون جذب بخشش میشود. در رأفت یا بخشش، اثر سازنده ای هست که در خشم نیست. در ادبیات اسلامی، مفهوم جنگ هست، اما جنگها در جاهایی است که نظم یا حقی دارد به هم میریزد. اما همین امر، وقتی کمی کنترل شد، میتواند مفهوم بخشش پیدا کند.
در تاریخ اسلام چه نمونههایی از این رویه میتوان برشمرد؟
اگر پیامبر(ص) در فتح مکه، کسانی را که به جنگ احد آمده بودند مجازات میکرد، آیا دیگر مکه، مکه میشد؟ مکه، مکه نمی شد و جالب این که پیامبر اعلام کرد سه جا امن است: یکی خانه خدا، دوم خانه خود مردم، یعنی هر کس که خانه خودش باشد محترم است و سوم خانه ابوسفیان. اتفاقی که در این تئوری رخ میدهد این است که اساساً خشونت را به حاشیه میبرد. به خانه خدا احترام میگذارد و میگوید مقدس است و دقیقاً به اندازه خانه خدا که مقدس و امن است، خانه هر فردی نیز امن است. این خیلی مهم است، یعنی این دو را هم عرض هم قرار داده و بعد هم گفته هرکس در خانه دشمن من باشد هم در امنیت است. این دیگر اوج اتفاقی است که رخ میدهد. این؛ نشان میدهد که شمشیر صلح برندهتر از شمشیر جنگ است. چرا؟ چون صلح ذهنها را تصرف میکند، اما تفنگ بدنها را؛ و میدانید که اگر بر بدن دیگران مسلط شوید، اما ذهنشان قانع نشود، حتی اگر 10پلیس کنترل هم بگذارید، بازهم به نتیجه نمی رسید.
اما اگر ذهنها را قانع کنید، آن وقت همه آزادند و دیگر اتفاق ناخوشایندی نمیافتد. اینکه ادبیات اسلامی این قدر به صلح تکیه میکند، فلسفهای دارد. تاریخ ما کدهای بزرگی از بخشش دارد. مثالی میزنم که تأمل برانگیز است. در میان قبایل یهودی مدینه، قبیله بنی قریظه بسیار مهم بود. جالب است که در تاریخ همیشه این را نقل میکنند، اما به جزئیاتش توجه نمیکنند. اصلاً در جنگ یهود و بنی قریظه این پیامبر(ص) نبود که داوری میکرد، بلکه طبق سنت قبایلی مدینه، هر قبیلهای که از نظم قبیلهای خارج میشد، قبیله همپیمان او موظف به کنترلش بود. قبیلهها در مدینه با یکدیگر همپیمان بودند و اگر قبیلهای از نظم خارج میشد، قبیله نزدیک به او حق حکم دادن داشتند و جالب این است که اوسیها و خزرجیها پیامبر(ص) را واسطه میکردند تا پیامبر بتواند این فشار اجتماعی را پایین بیاورد. میخواهم بگویم که حتی در خشنترین کدهای تاریخی نیز ما اصالت بخشش را داریم.
از این سیره چه نتیجهای میتوان گرفت؟
می خواهم به عنوان یک کد این را بگویم که در ادبیات دینی ما بخشش بالاتر از عدالت است. چون عدالت؛ در بهترین حالت، دنبال تساوی و جبران است. اما در بخشش، ایثار، نمود بارز دارد. در بخشش؛ آدمی، آشکارا میداند که حقی از او ضایع شده است، اما میبخشد و این بخشش دشمنش را زمینگیر میکند، حالا یا دشمنش، آگاهانه خشونت به خرج داده و بخشش باعث آگاهی بقیه میشود، یا اینکه با جهالت دست به خشونت زد که بخشش باعث میشود شاید خودش از درون آگاه شود و تغییر رویه بدهد.
به همین دلیل است که در ادبیات دینی میگویند عفو، هم عرض عدالت نیست، بلکه بسیار بالاتر از آن است و به همین دلیل است که میگویند در عفو، خداوند به آدمی پاداش میدهد. در واقع این عدالت، گرفتن حق از خود ظالم است، درحالی که در مفهوم بخشش آدمی یا تمدنها خود را فراتر از موقعیت احساسی شرایط قرار میدهند. این بزرگی میخواهد و به ادبیات غربی «ویرچو» یا مردانگی میخواهد و به تعبیر مسلمان حریت. حریت هم فقط آزادی نیست، نوعی آزادگی است.
به همین دلیل هم هست که میگویند یکی از خصلتهای حاکم، بخشنده بودن اوست. جالب این است که در برخی ادبیات دینی ما میگویند که اگر فردی به فردی عادی اهانت کرد، او میتواند شکایت کند، اما اگر فردی به حاکم اهانت کرد، خیر.
زیرا احتمالاً اعوان و انصار حاکم کاری کردند که او صدمه دیده و به همین دلیل پرخاش میکند. به همین دلیل در ادبیات امروز جهانی میگویند کسی که خود را در معرض حکومت و افکار عمومی قرار میدهد، میشود زندگی او را نقد کرد. اما کسی که خود را در معرض قرار نداده و نمیخواهد حاکم یا قاضی شود، کسی هم حق ندارد از زندگی او پرسش کند.
این تئوری مهم است. باز تأکید میکنم که بخشش هم عرض عدالت نیست و بسیار فراتر از عدالت است و درست به همین دلیل است که در ادبیات پیامبر، ما همیشه این مفهوم را داریم و یک ادبیات زنده است. خود قرآن خطاب به پیامبر میگوید که خیلی سخت نگیر و اگر سخت بگیری، از دور تو پراکنده میشوند. یعنی اصرار بیش از حد به حق و گرفتن آن، آسیب رسان است. ما میدانیم که اکنون مسلمانان حق دارند از اتفاقاتی که میافتد، عصبانی شوند.
چنین رویکردی با مخالفت شدید برخی روبهرو است، بویژه اینکه برخی تعابیر و نگاههای تندروانه در حوزههای مختلف دارند. اما دلایل مدافعان این رویکرد چیست؟
دو دلیل بگویم. اولاً حوزه قضاوت و عدالت حوزه حقوق و تکالیف هستند. در این حوزه که تازه حوزه حقوق و تکالیف هستند، خداوند میفرماید اگر ببخشید بهتر است. اما بعضی امور هستند که اصلاً از جنس قضایی نیست. یعنی شما نمیتوانید آن را در قالب یک محکمه بگنجانید. در این موارد، تسامح و بخشیدن اهمیت زیادی دارد. به عنوان مثال، وقتی اتفاقاتی در جامعه رخ میدهد، این اتفاقات، زنجیرههای به هم پیوسته هستند، مانند شورشهای عمومی. گروهی از سیاستمداران و اندیشمندان حقوق عمومی معتقدند تنها راهکار حل این اتفاقات عفو عمومی است. زیرا اگر این جور امور را به محکمه بکشانید، آثارش برای جامعه ویرانگرتر از خود شورش است. مرحوم شهید بهشتی در بحث مربوط به قانون اساسی میگفت اگر 10 نفر مجرم هم از دست ما در برود، قابل تحملتر از این است که یک نفر به ناحق مجازات بشود.
ما باید دو نکته را جدی بگیریم. اولاً در آنجاها که حق صریح مصرح مسلم داریم، که حوزه عدالت است، در اینجا؛ بخشش مهم است. اما در جاهایی که از جنس اینها نیستند، حوزه تسامح و بخشیدن است. خیلی جاها باید حمل به خیر کرد. مثلاً شاید نمی دانستند یا شاید باور ما را نمیدانستند، یعنی باید کمتر به سمت جرم انگاری سوق داد و بیشتر باید به سمت جرم زدایی سوق داد تا اینکه جامعه به آرامش نسبی دست یابد. این قاعدهای است که میشود بین فرزندان، همسران، گروهها، قومیتها، احزاب و جریانها اجرا کرد. در سطح تمدنی و بین المللی هم همین طور است. وقتی تمدنها به سمت شکافهای بزرگ میروند، وظیفه نخبگان پل ساز؛ این است که این شکافها را بدوزند و بگویند که فردایی هم هست و ما نباید همه پلها را پشت سر خود خراب کنیم. یا اگر جناحها با هم اختلاف دارند، باید بدانند که فردایی هست. برای تمدنها هم همین طور است. اینجا؛ پل سازها مهم هستند. بعد هم تئوریهای پل ساز جز با تکیه بر نظریههای بخشش نمیتوانند مؤثر باشند.
این تئوریهای پلساز نمیتوانند به عدالت تکیه کنند و باید به فراتر از عدالت یعنی عفو تکیه کنند. این جور آدمها کتک میخورند، اما نتیجه عمومی آن برای جامعه مهم است. درست است که در تئوری عفو، عفو دیگران مطرح است، اما بتدریج خود آدم را میسازد. اگر کسی خواست در حوزه بین المللی نقشی ایفا کند، این با نقش وی در حوزه داخلی پیوند ارگانیک دارد. کسی میتواند از تئوریهای عفو صحبت کند که شهد عفو در وجودش جذب شده باشد. یعنی آدمی از درون خجالت میکشد که کشوری مدعی میانجیگری باشد، بعد خودش در داخل به افراد خود سخت بگیرد. میخواهم بگویم بعد سازنده تئوری عفو فقط عفو دیگران نیست، بلکه به خود فرد هم میگوید که خودتان را هم ببخشید.
ë رئیس جمهوری از صلح حدیبیه به عنوان شاهکار حقوقی حضرت رسول یاد کردند. نظر شما در این باره چیست؟
این بخش از تاریخ اسلام عالی است. ببینید، بخشش از ترس نیست، بلکه امتیاز دادن از یک موضع آینده نگری و دور اندیشی است. اگر پیامبر اصرار میکرد که اسم من به عنوان پیامبر در عهدنامه صلح باشد، آنان چه میگفتند؟ میگفتند مگر پیامبر به اسم است؟ میخواهم بگویم در بخشش، گاهی مصلحت اندیشیهای سنجیده هم رواست.
مصلحتاندیشی با هدف کامیابی در آینده است؟
در بخشش، مصلحت اندیشی سنجیده و حتی عقب نشینی، نوعی پیروزی است. در یکی از کتابهای قدیمی چینیها درباره استراتژی جنگ نوشته که چگونه میتوان بدون شمشیر زدن پیروز شد؟ صلح این است. مگر در جنگ شما کمی جلو نمیروید یا کمی عقب نشینی نمیکنید؟ در صلح هم همین طور است، ولی این ضعف نیست. گاهی آدمی در صلح چیزهایی را میدهد و میداند که این چیزها برمی گردد. مگر شما در بازی شطرنج عقبنشینی نمی کنید،؟ ولی عقبنشینی میکنید که گام دیگری بردارید.
پیامبر میفهمید که چه کار میکند. نکته این است که ما کار پیامبر را به قاعده تبدیل نکردیم که گرهگشای امور ما باشد. میگوییم چرا پیامبر عقب نشینی کرد؟ مگر جنگ همیشه جلو رفتن است؟ در صلح حدیبیه کفار میخواستند هویت خود را تثبیت کنند. پیامبر به طرفش احترام گذاشته که چنین کاری کرده است. در واقع، صلح و دادنها، اگر براساس قاعده باشد، عقب نشینی نیست. من تحلیلگر مسائل هستهای نیستم، اما معتقدم که در مسائل هستهای، مصلحتاندیشی ضعف نیست. شما میتوانید یک گام عقب بیایید، جامعه را قانع کنید و بعد چند گام به جلو بردارید. اصلاً عقب نشستن یا ننشستن به ذات خوب نیست، بلکه به راه و هدف است و کارکرد بخشش، کارکردی است که عالی است. وقتی از خشونت صحبت میکنید، کلام و صورت و رفتار شما خشن میشود. اما وقتی از بخشش صحبت میکنید، چیزهای بسیاری در شما عوض میشود. ما به اندازه ارتقای گفتمان عدالت به یک گفتمان بخشش هم نیاز داریم که آن وقت تاریخ و دین خود را زیبا میبینیم.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید