روایتی از روزهای زرین موسیقی ایران در گفت و گو با بزرگ لشگری

1393/10/29 ۰۹:۲۹

روایتی از روزهای زرین موسیقی ایران در گفت و گو با بزرگ لشگری

عصر یک روز زمستانی، ایستگاه جام جم خیابان ولیعصر حال و هوای دیگری داشت. اینجا پاساژی قرار دارد که از هنگام ورود به آن نمای بیرونی یکی از فروشگاه‌های آن چشم هر بیننده‌ای را مجذوب می‌کند. مجذوب پیانوهای کوچک و بزرگ. در طرف دیگر این فروشگاه قفسه‌هایی قرار دارد که چیدمان آن از مجسمه‌هایی است که هرکدام می‌توانند قصه‌ای متفاوت و شنیدنی داشته باشند. این فروشگاه توسط «بزرگی» اداره می‌شود که پسوند «لشگری» را به همراه دارد.

 

ندا سیجانی: عصر یک روز زمستانی، ایستگاه جام جم خیابان ولیعصر حال و هوای دیگری داشت.  اینجا پاساژی قرار دارد که از هنگام ورود به آن نمای بیرونی یکی از فروشگاه‌های آن چشم هر بیننده‌ای را مجذوب می‌کند. مجذوب پیانوهای کوچک و بزرگ. در طرف دیگر این فروشگاه قفسه‌هایی قرار دارد که چیدمان آن از مجسمه‌هایی است که هرکدام می‌توانند قصه‌ای متفاوت و شنیدنی داشته باشند. این فروشگاه توسط «بزرگی» اداره می‌شود که پسوند «لشگری» را به همراه دارد. «بزرگ لشگری» نوازنده چیره دست ویولن از جمله افرادی است که کار حرفه‌ای خود را از حدود 70 سال پیش با ورود به رادیو آغاز کرد و پس از آن هم حرفه نوازندگی را با جدیت بسیار پی گرفت. اما او حالا دیگر سال‌هاست که نه دیگر به موسیقی گوش می‌دهد و نه دستش را بر ساز می‌برد و تمام نجواهای او را می‌توان در نت‌هایی شنید که با نوای دلنشین پیانو مزین شده است. لشگری این سال‌ها ترجیح داده تا با کارش به استقبال و حمایت اهالی موسیقی برود و آنها را همراهی کند. او بر این باور است که برای جاودانگی یک اثر باید دلسوخته باشی و با یک مضمون منطقی مخاطب را در نظر بگیری و به تعبیری با تأکید می‌گوید: هر آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند...

با او گفت‌و‌گویی انجام داده‌ایم تا از سال‌های دور و نزدیک زندگی حرفه‌ای‌اش بیشتر بدانیم. بزرگ لشگری از ورودش به عرصه موسیقی گفت و از چگونگی ورودش به رادیو و... که مشروح این گفت‌و‌گو را در ادامه می‌خوانید:

***

جناب لشگری! برای ورود به بحث از حضورتان در عرصه موسیقی بگوید؟

فروردین سال 1302 در یک خانواده هنری متولد شدم. مادرم نوازنده ویولن بود و پدرم با آنکه شغل آزاد داشت به موسیقی بسیارعلاقه‌مند بود. همین امر سبب شد از سن 9 سالگی نواختن ویولن را بتدریج از نگاه کردن به دستان مادرم یاد بگیرم. البته ناگفته نماند تقریباً بیشتر اعضای خانواده مادری‌ام به موسیقی علاقه‌مند هستند حتی برخی از آنها از صاحبنام‌های موسیقی نیز به شمار می‌روند. «حسن بهاری» که در زمان ناصرالدین شاه مسئولیت ارکستر دربار را برعهده داشت، دایی من و «علی‌اصغر بهاری» پسر خاله‌ام بودند. «جواد لشگری» هم پسردایی من است. در برخی از آثارم نام جواد به عنوان آهنگساز یا نوازنده برده می‌شود. البته برخی‌ها فکر می‌کنند با «جواد لشگری» برادرهستیم آن هم به این دلیل که در اجرای یک برنامه رادیویی، مجریان برای سهولت کار به ما می‌گفتند «برادران لشگری!».

 

چطور شد که به رادیو رفتید؟

سال 1317بود زمانی که رادیو به تازگی تأسیس شده بود. آن زمان در تهران به آن صورت برق وجود نداشت و از هر 50 خانه، یک خانه از برق محلی استفاده می‌کرد. همین امر سبب شد برنامه افتتاحیه رادیو را در یکی از خانه‌هایی که برق داشت، بشنوم. به یاد دارم زمانی که برای نخستین‌بار صدای ساز را از رادیو شنیدم، شیفته رادیو شدم. پخش صدای ساز از رادیو به‌دلیل اکو و طنین خوب بهتر از صدای ساز به شکل زنده بود.

آن روز‌ها که برای نخستین‌بار صدای ساز صبا را از این رسانه شنیدم به پدرم اصرار کردم که برای شنیدن برنامه‌های رادیو حتماً برق تهیه کنیم. پدرم نیز این کار را کرد و یک رادیو خریدیم و این رادیو شد بهترین دوست من!

آن دوران برنامه‌های رادیو تهران ساعت 6-5 عصر شروع می‌شد و اجرای آن بیش از چند ساعت نبود. پس از مدتی شنیدن برنامه‌های رادیو، علاقه‌مند شدم صبا را از نزدیک ببینم، از این رو به منزلش در خیابان ظهیرالاسلام رفتم و از او خواستم سبک‌های موسیقی را به من آموزش دهد که استاد صبا هم پذیرفت و قرار شد برای یادگیری هرچه بیشتر موسیقی، هر روز عصر از مدرسه دارالفنون به خانه‌اش می‌رفتم. در ادامه این راه هم از استادان دیگری همچون حسین یاحقی، آقای منصوری، مهدی خالدی و روبیک گرگوریان کسب علم کردم و در نهایت در سال 1323 وارد رادیو شدم.

 

این در شرایطی بود که ایران تحت تأثیر اشغال جنگ جهانی بود و برنامه سازان و سیاستگذاران رادیو سعی می‌کردند که با ابزار هنر، غرور از دست رفته مردم را بازگرداند.

بله. در آن سال‌ها پس از اشغال ایران توسط متفقین در ایران یک حکومت پلیسی روی کار بود و مملکت توسط شخصی اداره می‌شد که مستقیماً از رضا شاه دستور می‌گرفت. پس از اشغال ایران و جریحه‌دار شدن غرور مردم و هنرمندان، رادیو به فکر افتاد پخش ارکسترهایش را بیشتر کند. این در حالی بود که در آن برهه، رادیو تنها چند نوازنده داشت و روح‌الله خالقی، رئیس وقت موسیقی کشور، از من، امتحان موسیقی گرفت و قبول کرد که وارد رادیو شوم.

مدتی به عنوان نوازنده «سولو» در رادیو مشغول به کار شدم و بعد از آن با ارکستر‌های مختلف کار کردم. در ابتدا همکاری‌ام را با گروهی آغاز کردم که هنرمندی به نام «فاریا» خواننده آن بود و پس از آن به ارکستر خالدی رفتم. در آن زمان چون برنامه‌ها به‌صورت پخش زنده بود و امکان ضبط در رادیو بی‌سیم وجود نداشت کوچک‌ترین اشتباه ما از رادیو پخش می‌شد. در سال 1329 که کارمند راه‌آهن بودم، تصمیم گرفتم شخصاً یک ارکستر راه‌اندازی کنم. از این رو و در راستای این تصمیم‌گیری برای ترویج موسیقی ایرانی به آلمان و ترکیه سفر کردم.

مردم اروپا شنیده بودند که موسیقی و بداهه نوازی ایرانی پیشرفت‌های چشمگیری کرده و مشتاق بودند که این موسیقی را از نزدیک بشنوند. بنابراین از ما دعوت شد تا در دو شهر هامبورگ و استانبول میهمان برنامه رادیو شویم که به دلیل وسعت سالن رادیو اجرای ما در آنجا بیشتر شبیه یک کنسرت بود.

 

شما به کشورهایی سفر کردید که موسیقی‌شان بر پایه نت است. درآنجا چقدر از موسیقی بداهه ایرانی استقبال کردند؟

امروز را با گذشته مقایسه نکنید. امروزه سیستم‌های رادیویی و تکنولوژی اینترنت فراگیر شده و موسیقی جنبه بین‌المللی پیدا کرده است. آن زمان به دلیل آنکه امکان ضبط آثار وجود نداشت، برنامه‌ها ناچار بودند موسیقی را به‌صورت زنده پخش کنند به همین خاطر از ما برای اجرا دعوت ‌کردند که پس از شنیدن موسیقی بداهه ایرانی مورد استقبال زیادی از سوی هنرمندان و دوستداران موسیقی قرار گرفت.

خاطرم هست یکی از این کارها در استودیویی اجرا می‌شد که نوازنده‌های مختلف می‌بایستی بین پله‌ها می‌نشستند. در هنگام اجرا خواننده سرفه‌اش گرفت و به من اشاره کرد که موزیک را ادامه بده و قطع نکن. در همین هنگام او کفش‌هایش را در آورد و به بالای پله‌ها رفت و شروع کرد به سرفه کردن و آمد پایین و کفش‌هایش را پوشید مردم تحت تأثیر قرار گرفته بودند و فکر می‌کردند که این کار هم جزئی از موسیقی ایرانی است!

 

در آن زمان موسیقی در اروپا در چه جایگاهی بود؟

سال 32-1331 وقتی به آلمان رفتیم. موسیقی آلمانی بر اساس موسیقی دستگاهی و مکانیکی است اما موسیقی ایرانی بر پایه بداهه‌نوازی بود.

اجرای موسیقی کلام و ساز برای آلمانی‌ها که تا به آن روز چنین کنسرتی ندیده بودند، جذابیت داشت.

در آن دوره به دلیل نبود نوارکاست، نوازندگان موسیقی ایرانی، هندی، ترکمنستان، آذربایجان و کشورهای مختلف با یک خواننده یا یک یا دو نوازنده دعوت می‌شدند تا به طور مثال با اجرای یک کنسرت از هنرمندان ایرانی، آلمانی‌ها با موسیقی ایرانی آشنا شوند.

 

بعد از اینکه به ایران برگشتید در رادیو چه کارهایی انجام دادید؟

سال 1350 یعنی قبل از انقلاب مسئول اعزام هنرمندان به خارج از کشور بودم. آن زمان ارکسترهای 30-20 نفره را با خواننده به کشورهای مختلفی چون امریکا، انگلیس، فرانسه، ژاپن و دیگر کشورهای مختلف آسیا اعزام می‌کردیم. البته‌ مشکلاتی هم در بر داشت. درآن دوران به هر کشوری که سفر می‌کردیم خصوصاً امریکا، دانشجویان ایرانی به‌علت مخالف بودن با رژیم پهلوی تظاهرات می‌کردند.

 

بر چه اساس شما به عنوان مسئول اعزام هنرمندان انتخاب شدید؟

سال 1350 من جزو سران ارکستر بودم و با خواننده‌ها و موزیسین‌ها آشنایی کامل داشتم و به خاطر این شناخت بهتر نسبت به هنرمندان، می‌دانستم کدام هنرمند را به کدام کشور اعزام کنم. شب‌های عید هم به همین صورت بود یک تعداد هنرمند به انگلیس، یک تعداد به فرانسه و یک تعداد به امریکا یا ژاپن اعزام می‌شدند. البته ناگفته نماند سرپرستی یکی از این گروه‌های اعزام به خارج از کشور بر عهده خودم بود.

 

از چه زمانی وارد برنامه گل‌ها شدید؟

دراکثر برنامه‌های خوب گل‌ها اجرا داشته‌ام و نخستین آهنگی که در این برنامه اجرا کردم قطعه «هر کی دیدم یاری داره من ندارم...» بود.

 

از زنده یاد پیرنیا و برنامه گل‌ها و حال و هوای آن روزها بفرمایید.

در رادیو اتاق من و مرحوم پیرنیا نزدیک هم بود. او موسیقی‌شناس ارزشمندی بود و با آنکه علاقه بسیاری به موسیقی داشت، ساز نمی‌نواخت؛ به همین دلیل تصمیم گرفت موسیقی‌ها و صداهای خوب را به برنامه گل‌ها دعوت کند.

 

رابطه هنرمندان ‌(خواننده، ترانه سرا و آهنگسازها) به چه صورت بود؟

مشکلی وجود نداشت. هرکدام از خواننده‌ها معمولاً آهنگساز خود را داشتند و سفارش موسیقی می‌دادند. به طور مثال در گذشته یکی از خوانندگان دهه چهل، برای آنکه بتواند آهنگ را به خوبی اجرا کند من به همراه‌آهنگساز و بیژن ترقی - شاعر- سه نفری سعی بر این داشتیم یک کار خوب تولید کنیم. حتی بارها اتفاق افتاده بود بخشی از آهنگ را به دلیل تناسب نداشتن با صدای خواننده حذف کنیم و اصلاحاتی را انجام دهیم. این اتحاد و همبستگی سبب تولید یک کار خوب و ماندگار می‌شد. آن دوران هر آهنگی که ساخته می‌شد به سرعت معروف می‌شد و صفحات آن آماده فروش بود.

 

انتخاب خواننده‌ها به چه صورت بود؟

بر فرض اگر با یک خواننده کار می‌کردم و خواننده دیگری از من درخواست آهنگ می‌کرد همکاری نمی‌کردم و تنها با خواننده‌ای همکاری داشتم که مدنظر خودم بود. به این علت که تلاش ما معرفی خواننده‌های جدید بود. خواننده‌های قدیمی که ستاره بودند.

 

اما ظاهراً امروزه به این صورت نیست و همکاری‌های اینچنینی کمتر دیده می‌شود؟

امروزه به این دلیل که تعامل و همکاری درست و مناسبی بین خواننده، آهنگساز و ترانه‌سرا وجود ندارد، یک اثر خوب تولید نمی‌شود. شاعر ترانه‌ای می‌سراید و آهنگساز روی آن نت می‌گذارد و بعد خواننده آن را می‌خواند. البته شاید اتفاقی که این روزها افتاده وضعیت ارکسترها را کمی بهتر کرده باشد یا یک تعداد نوازنده یا تنظیم‌کننده خوب داشته باشیم اما تا به امروز من آهنگ خوبی نشنیده‌ام.

 

اما با وجود اینکه امروزه تکنیک و خلاقیت افزایش یافته ماندگاری آثار سیر نزولی‌اش را طی می‌کند.

بله. آن هم به این دلیل است که اشعار و ترانه‌ها بی‌هدف و بی‌محتوا سروده می‌شوند. آن دوران اکثریت ملودی‌ها و ترانه‌ها با مضمون آهنگ همخوانی داشت، نه اینکه همینطوری یک‌سازی بنوازی و یک شاعری شعری بگوید و یکی هم آن را بخواند. البته اغلب ترانه‌های من با مضمون و هدف ساخته شده به همین دلیل است که در خاطره‌ها ماندگار شده است. سال 1335 بود، برادرم سرگرد ارتش بود و به یکی از نقاط مرزی مأمور شده بود. یک شب او را در خیابان دیدم و سؤال کردم چه زمانی به محل خدمتت بر می‌گردی! گفت برای فردا صبح بلیت گرفتم و برمی‌گردم.

دو روز بعد از این ماجرا خانمی تماس گرفت و گفت برادر شما برنگشته است اتفاقی افتاده!! خیلی نگران شدم، حال خوبی نداشتم. (وقتی این داستان را می‌شنوید دلواپسی خاصی در دل شما به وجود می‌آید.) خلاصه زمانی که برادرم را پیدا کردم متوجه شدم در مسیر با دو امریکایی آشنا شده و با این دونفر سوار هواپیما می‌شود و هواپیمای آنها در سبزوار منفجر شده است. برای این اتفاق ناگوار داستان آهنگی ساختم با نام «طوفان» که شعر آن از معینی کرمانشاهی و با همین مضمون است.

یا به طور مثال قصه واقعی پسری 19- 18‌ساله را که پدر و مادرش مقیم زاهدان بودند برایتان می‌گویم. زمانی که این پسر به تهران آمد، یکی از دوستانم او را به من معرفی کرد و گفت این پسر ذوق و استعداد خوبی در شعر دارد اما اوضاع مالی‌اش خوب نیست. بر همین اساس یکی از شعرهای او را که عبارت بود «هرکی دیدم یاری دارد من ندارم شب که می‌شه خانه‌ای روشن ندارم...» را پسندیدم و روی آن یک آهنگ ساختم که بسیار هم معروف شد. زمانی که این پسر برای ادامه تحصیل به نیوزلند رفت در آنجا با دختری آشنا شد و ازدواج کرد. بعد از مدتی وقتی به ایران بازگشت و پس از یک سال همسرش بی‌تاب خانواده‌اش شد و تلاش کرد تا برگردند. در نهایت او رفت مردش را تنها گذاشت و دیگر بازنگشت و آن پسر هم از غم دوری همسرش ترانه «دو سه شبه که چشمام به دره خدا کند که خوابم نبره...» را سرود و من روی آن آهنگ ساختم.

 

شما از جمله پیشکسوتانی هستید که جامعه موسیقی به بهره‌برداری از تجارب و دانش شما نیازمند است. اما امروزه فضا به گونه‌ای شده که ما کمتر شاهد بهره‌مندی جوانترها از این موهبت هستیم. در نتیجه شاید این نادیده گرفتن و بهره نبردن به آنجایی برسد که نسل‌های بعد با آثار استادان این هنر کاملاً ناآشنا باشند و این قطعاً به نفع جامعه موسیقی ایران نیست.

بله به این علت که امروزه موسیقی آن طور که باید و شاید مورد توجه مسئولین و مردم نیست و ارزشی برای‌آن قائل نیستند. امروزه با آنکه فضا‌ی موسیقی وسیع‌تر شده است اما هنرجویان موسیقی علاقه‌مند هستند نت‌های قدیمی را آموزش ببینند. یعنی به نوازندگی و بازخوانی آثار قدیمی علاقه‌مند هستند.

 

به این دلیل که ملودی خوبی وجود ندارد و نمی‌گذارند ملودی‌های قدیمی هم اجرا شود.

به اعتقاد من اگر موسیقی داستان و مضمون نداشته باشد بی‌معناست. درست مانند خیابانی که می‌بینید و روی آن آهنگ می‌سازید. این کار اثرش خیلی بهتر از آن اثری است که در خانه بنشینید و در مورد وضعیت آب و هوا شعر بگویید.

 

با توجه به آثار ماندگار شما، فکر نمی‌کنید جای خالی آثار شما در این سال‌ها بسیار محسوس بوده است.

دیگر پیر شده‌ام و قدرت کار کردن ندارم!! بعد از انقلاب فعالیت موسیقایی نداشتم تنها سعی کردم با راه‌اندازی یک فروشگاه لوازم موسیقی این هنر را برای مردم زنده نگه دارم. ساز تخصصی من ویولن بود اما وقتی به این نتیجه رسیدم که اگر هرکسی بخواهد به دنبال این ساز برود باید حداقل 5 برابر پیانو برای آن زحمت بکشد با همفکری جواد معروفی تصمیم گرفتم این فروشگاه را راه‌اندازی کنم.

 

پیانو یک ساز ایرانی است اما بسیاری از مردم تصور می‌کنند این یک ساز غربی است.

خیر. پیانو از سنتور گرفته شده و سنتور خالص است. یعنی سنتوری که اروپاییان تمام معایب آن را از بین برده‌اند. زنده‌یاد محجوبی توانست موسیقی ایرانی را به نحو احسن روی پیانو بنوازد.

 

از دوران همکاری خود با زنده‌یاد محجوبی، بگویید.

آشنایی من و ایشان به سال‌های 1324تا سال 1329 برمی‌گردد. آن زمان که محجوبی بتازگی ارکستری راه‌اندازی کرده بودند. جناب محجوبی نوازنده فوق‌العاده‌ای بود و با آنکه نت نمی‌دانست اما بسیار زیبا ساز می‌نواخت. تمام گوشه‌های موسیقی ایرانی را روی پیانویی می‌نواخت که همیشه کوک فرنگی داشت. به یاد دارم آن روزها همیشه یک ربع قبل از برنامه به استودیو محجوبی می‌رفتیم. با کوک کن کوچکی که همیشه در جیبش قرار داشت به سرعت سه- چهار نت را کوک می‌کرد و می‌نواخت به گونه‌ای که گویا سنتور می‌نوازد.

 

شما ویولن را از حسین یاحقی و روبیک گریگوریان آموزش دیدید، از تفاوت شیوه آموزش این دو استاد بگویید؟

غربی ها متد‌های خاص خود را دارند اما برای اینکه بتوانی ویلون را بخوبی بنوازی باید آرشه‌کشی و انگشت‌گذاری‌ات درست باشد. باید اتود بزنید تا دست شما نت را بشناسد، اما در موسیقی ایرانی به این صورت نیست.

باید بخوبی گوش بدهی و کم کم حفظ کنی تا بتوانی یک دستگاه را به خوبی بنوازی. من نت و دستگاه موسیقی را از کودکی نزد حسن و اصغر بهاری آموزش دیدم و زمانی که بزرگ شدم شروع به نواختن نت کردم بعد از آن هم نزد ابراهیم منصوری، روبیک گریگوریان، ابوالحسن صبا و روح‌الله خالقی کار کردم.

 

ولی در کارهایتان کمتر از سبک کاری روبیک گریگوریان استفاده می‌کردید.

خیر، آن زمان افراد بسیار قدرتمندی همانند استاد صبا حضور داشتند که آشنایی با شیوه‌های فرنگی آرشه‌کشی و انگشت‌گذاری را از دیگر هنرمندان یاد گرفته بودند و کار می‌کردند. ما هم از این بزرگان اقتباس کردیم و این سبک را یاد گرفتیم.

 

اغلب رهبران ارکستر آن دوران مانند خالقی، تجویدی و شما ویولنیست بودند؟

خیر، محجوبی هم رهبر ارکستر بود اما ویولن نمی‌زد، نوازنده خوبی بود ولی پیانو می‌نواخت.

 

با توجه به اینکه هرکدام از شما استادان در آن دوران سبک کاری خود را داشتید چطور با هم رقابت و همکاری می‌کردید؟

هرکسی سبک کاری خودش را داشت و هرکس برای خودش آهنگسازی می‌کرد، به‌طور مثال هیچگاه آهنگ من را همایون خرم اجرا نمی‌کرد و آهنگ او را هم من اجرا نمی‌کردم.

 

ویولن چند سبک دارد؟

ویلون تقریباً دوسبک دارد؛ یکی سبک صبا و دیگری حسین یاحقی بود. من مابین این دو سبک کار می‌کردم. صبا سبک خودش را داشت و مخلوط می‌زد و در میانه کارهای خود قطعات فرنگی را هم با اسلوب صحیح اجرا می‌کرد. پوزیسیون‌هایی که روی ویولن می‌گرفت به مانند یک ویولنیست خارجی بود و به خوبی هفت پوزیسیون را اجرا می‌کرد. اما این کار را یاحقی نمی‌توانست انجام بدهد و تنها می‌توانست روی پوزیسیون اول، دوم و سوم کار بکند و به این ترتیب بود که یک سبک مخصوص آن شخص به وجود می‌آمد.

 

اما اکثریت، حبیب‌الله بدیعی را بهترین ویولن‌نواز معرفی می‌کنند و یک نظر دیگری دارند؟

حبیب‌الله بهترین ویولن‌نواز است. او نزد استادی آموزش ندیده و فرد بسیار معقولی بود. استعدادی که در این هنرمند وجود داشت سبب شد او را بسیار پخته نشان بدهد.

 

آیا یادگیری موسیقی علاوه بر اینکه قریحه و ذوق می‌خواهد نیازمند آموزش و علم آن هنر نیز است؟

بله، حتماً هم همینطور است. باید افرادی که به‌دنبال این هنر هستند اطلاعات خود را از نظر فنی گسترش دهند. آهنگسازی هنری است که سبک خاصی نمی‌خواهد و در ازای آن ذوق و دلسوختگی را طلب می‌کند. فردی که بسیار مرفه و شاد است نمی‌تواند یک آهنگ خوب بسازد باید حتماً یک گیر و گرفتاری و مشکلی داشته باشی تا بتوانید آهنگی بسازید که در دل‌ها اثر کند. آهنگسازی تنها فرمول نیست که با در کنار هم قرار گرفتن یک صدای زیبا منتشر شود.

 

پس با این توصیف کارهای نسل امروز را می‌پسندید و به آن علاقه‌مند هستید؟

من کلاً هیچ آلبومی گوش نمی‌کنم، یعنی در واقع بعد از انقلاب هیچ موسیقی گوش نکرده‌ام یا سرگرم کارهای خودم هستم یا سرگرم موسیقی‌های مختلف غربی، حتی به‌دنبال تدریس هم نبودم.

 

می گویند تک‌نوازها هیچ‌وقت مدرس‌های خوبی برای موسیقی نبوده‌اند؟

بله. استادان تکنواز آن دوران نیز مدرسان خوبی نبودند. به این علت که تکنوازان تنها می‌توانند یک اثر را زیبا بنوازند. به‌طور مثال در خانه‌اش نشسته و فقط می‌تواند شور بنوازد و نگاهی به کارهای خود ندارد.

قطعات موسیقی یعنی ملودی‌هایی که بدون ضرب، آوازی است و نواختن آن به‌صورت متداوم کم کم حالتی مانند یک شیرینی در دستان شما را پیدا می‌کند و دست از حالت خشکی خارج می‌شود.

 

فرمودید آدم باید سینه سوخته و مشکلی داشته باشد تا بتواند یک کار خوب تولید کند با این اوصاف انتشار این آثار چه تأثیری بر جامعه و موسیقی آن دوران داشت؟

وقتی مردم این آهنگ‌ها را می‌شنیدند البته موسیقی‌هایی که حالت تأثیر‌گذار داشت، آنها هم به دلیل اینکه مشکلات و گرفتاری‌های خاص خودشان را در زندگی داشتند با گوش دادن این آثار خودشان را با موسیقی وفق می‌دادند.

این اواخر استادان بزرگی در موسیقی از بین ما رفتند، برای زنده نگه داشتن آثار این بزرگواران و حمایت از هنرمندان، مسئولان چه حمایتی می‌توانند داشته باشند؟

مسئولان باید آثارهنرمندان را زنده نگه دارند. امروزه ارکستر‌ها وضعیت بسیار خوبی دارد و وسیع‌تر شده است. دوران ما به گونه‌ای نبود که بتوانیم ارکسترهای بزرگ برگزار کنیم. به طوری که تعداد نفرات یک ارکستر برای ضبط یک آهنگ 6- 5 نفر بود. بنابراین سعی می‌کردیم با وسایلی که داشتیم یک ارکسترکوچک راه‌اندازی کنیم. مسئولان و دست اندرکاران موسیقی باید اجازه بدهند آهنگ‌ها با ارکسترهای بزرگی که امکانات خوبی هم دارد ضبط مجدد شود. ما دیگر فضایی برای انتشار آثارمان نداریم. البته ناگفته نماند حضور آقای مرادخانی در معاونت هنری بسیار تأثیر‌گذار بود. ایشان بسیار علاقه‌مند به موسیقی هستند و به اهالی موسیقی کمک‌های شایانی کرده است.

 

در پایان اگر به سال 1325 و دوران جوانی بازگردید آیا بازهم به دنبال موسیقی می‌رفتید؟

بله. حتماً. من با علاقه موسیقی را انتخاب کردم و هیچگاه هم از این انتخاب پشیمان نیستم.

روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: